قل اوحی الی انه استمع نفر من الجن فقالو انا سمعنا قرآنا عجبا یهدی الی الرشید
در این آیه شریفه رسول گرامی خود را دستور داده که داستان زیر را برای امتش نقل کند.
و منظور از اینکه بگوید به من وحی شده این است که خدا به من وحی کرده، و مفعول کلمه استمع قرآن است، البته در ظاهر آیه نیامده است، چون کلام بر آن دلالت داشته و کلمه نفر به معنای جماعت است که شامل سه نفر تا نه نفر می شود.
این طور مشهور است، ولی بعضی گفته اند که از سه تا چهل نفر را شامل می شود.
و کلمه عجب بفتحه عین و فتحه جیم به معنای چیزی است که بخاطر غیر عادی بودن آن آدمی را به تعجب وا دارد.
و اگر قرآن را عجب خواندند برای همین بود که کلامی است خارق العاده هم در الفاظش و هم در معانی و معارفش، مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه این کلام از شخصی صادر شده که بی سواد است نه می تواند بنویسد و نه می تواند بخواند.
کلمه رشد بمعنای رسیدن بواقع در هر نظریه است که خلاف آن یعنی به خطا رفتن از واقع راغی می رساند.
و معنای آیه این است که ای رسول به مردم بگو به من وحی شده یعنی خدا به من وحی کرده که چند نفری از« جن» قرآن را شنیدند و وقتی به قوم خود بر گشتند بایشان گفتند: ما کلامی را شنیدیم خواندنی که کلامی خارق العاده بوده است و بسوی عقائد و اعمالی دعوت می کرد که دارنده آن عقائد و اعماتل را باصابه واقع و رسیدن بحقیقت سعادت پیروز می گرداند.
گفتاری پیرامون جن
کلمه جن بمعنای نوعی از مخلوقات خدا است که از حواس ما مستوراند و قرآن کریم وجود چنین موجوداتی را تصدیق کرده است و در آن باره مطالبی را بیان کرده است اول اینکه: این نوع مخلوقات قبل از نوع بشر خلق شده اند و دوم اینکه این نوع مخلوقات از جنس آتش خلق شده اند.و در این باب فرموده: جان را ما قبلا از آتشی سموم آفریده بودیم.
و سوم اینکه این نوع مانند انسان زندگی و مرگ و قیامت دارند ودر این باب فرمود: اولئک الذین حق علیهم القول فی امم قد خلت من قبلهم من الجن والانسان اینان کسانیند که همان عذابها که امتهای گذشته جنی و انسی را منقرض کرده بود برایشان حتمی شده.
و چهارم اینکه این نوع از جانداران مانند سایر جانداران نر و ماده و ازدواج و توالد وتکاثر دارند ودر این باره فرمود: و انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن واینکه مردانی از انس بودند که بمردانی از جن پناه می بردن «جن_6».
پنجم اینکه این نوع مانند نوع بشر دارای شعور و اراده است و علاوه بر این کارهائی سریع و اعمالی شاقه را میتواند انجام دهند که از نوع بشر ساخته نیست همچنانکه در آیات مربوطه بقصص سلیمان علیه السلام و اینکه جن مسخر آنجناب بودند و نیز در قصه شهر سبا آمده است.
ششم اینکه جن هم مانند انس مؤمن وکافر دارند بعضی صالح و بعضی فاسدند ودر این باره آیات زیر را میخوانیم وما خلقت الجن والانس الالیعبدون من جن والانس را خلق نکردیم مگر برای اینکه مرا عبادت کنند انا سمعنا قرانا عجبا یهدی الی الرشد فامنا به جن وانا منا المسلمون و منا القاسطون واین مائیم که مسلمانان و دادگران از مایند جن قالوا یا قومنا انا سمعنا کتابا انزل من بعد موسی مصدقا لما بین یدیه یهدی الی الحق و الی طریق مستقیم یا قومنا اجیبوا داعی الله گفتند ای قوم ما آگاه باشید که ما کتابی را شنیدیم بعد از موسی نازل شده که کتابهای آسمانی قبل را تصدیق دارد کتابی است که بسوی حق و بسوی طریق مستقیم هدایت می کند ای قوم ما منادی خدا را اجابت کنید.
آیات دیگریکه به سایر خصوصیات جنیان اشاره می کند.
از کلام خدایتعالی استقاده می شود که ابلیس از طائفه جن بوده و دارای فرزندانی و قبیله ای است چون در قرآن میخوانیم: کان من الجن ففسق عن امر ربه او از جن بوده و در آخر از امر پروردگارش سر پیچی کرد و نیز میخوانیم: افتخذونه و ذریته اولیاء من دونی آیا ابلیس و ذریه او را بجای من اولیاء خود میگیرید و نیز میخوانیم: انه یراکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم.
و او و قبیله اش از جائی که شما ایشانرا نبینید میبینید فامنا به ولن نشرک بربنا احدا این جمله از ایمان جنیان بقرآن و تصدیق آن باینکه حق است خبر میدهد و جمله ولن نشرک بربنا احدا بمعنای ایمانشان به قرآنرا تاکید می کند و می فهماند که ایمان جنیان بقرآن همان ایمان به خدائی است که قرآن را نازل کرده در نتیجه رب ایشان هم همان خدا است و ایمانشان به خدای تعالی ایمان توحیدی است یعنی احدی را ابدا شریک خدا نمی گیرند.
وانه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبهو لاولدا مفسرین کلمه جد را بعظمت و بعضی به بهره معنا کرده اند و آیهء شریفه در معنای تاکیدیست برای جملهء: ولن نشرک بربنا احدا و قرائت مشهور کلمه انه را بفتحه همزه خوانده و بعضی آنرا در خصوص این آیه بکسره همزه و در آیات بعدش که دوازده آیه است بفتحه همزه خوانده اند و درست هم همین است چون سیاق ظهور در این دارد که آیات حکایت کلام جن است.
و اما قرائت بفتحه وجه روشنی ندارد بعضی ها آنرا توجیه کرده اند باینکه جمله وانه الخ عطف است بر ضمیر مجرور در جملهء آمنابه و تقدیر کلام آمنابه وبا نه تعالی جدربنا الخ است میخواهد از جنیان خبر دهد که باینکه نسبت بنفی صاحب و ولد برای خدا که بت پرستان بدان معتقدند ایمان دارند.
لکن این توجیه بر اساس نحویین کوفی درست در می آید که عطف بر ضمیر متصل مجرور را جایز دانسته اند و اما بنا بر مذهب بصریها که آنرا جائز نمیدانند بعضی از قبیل فرا و رجاج و ز مخشری بطوریکه از ایشان حکایت شده گفته اند: که کلمه وانه عطف است بر محل جارو مجرور و محل جارومجرور آمنابه نصب است چون این جمله در معنای تصدیق داریم آنرا می باشد که کلمه آنرا مفعول ایمان بمعنای تصدیق است و تقدیر کلام و صدقنا انه تعالی جدربنا الخ ولی خواننده خود میداند که این توجیه توجیه زورکی است.
بعضی دیگر این قرائت را توجیه کرده اند باینکه در جملهء عطف شده حرف جری در تقدیر است و چنین در دو حرف ان و ان شایع است و تقدیر کلام آمنا به با تعالی جد ربنا الخ میباشد.
یک اشکال بهمهء این وجود وارد است چه آنوجهی که می گفت جمله وانه الخ عطف بضمیر مجرور است و چه آنکه می گفت عطف بمحل آنست وچه آنکه می گفت حرف جری در جمله معطوف در تقدیر است وآن اشکال اینست با این سه وجه تنها میتوان دو آیه: وانه تعالی جد ربنا الخ و آیه و انه کان یقول مفیهنا علی الله را توجیه کرد واما بقیه آیاتی که کلمه ان در اول آن آمده مانند آیهء و انا ظننا ان لن تقول الخ و آیه وانه کان رجال من الانس الخ و آیهء: و انا لمسنا السماء.
قطعا چاره ساز نیست چون معنا ندارد اجنه بگویند ما ایمان آوردیم و یاتصدیق کردیم که گمان کردیم انس و جن علیه خدا دری وری نخواهند گفتو باز معنا ندارد گفته باشند ما ایمان آوردیم و تصدیق کردیم که رجالی از انس همواره برجالی از جن پناه میبردند و یا گفته باشند:ما ایمان آوردیم و تصدیق کردیم که ما بآسمان نزدیک شدیم ودیدیم که چنین و چنان بود.
پس با آن سه توجیه هیچ دردی دواء نمی شود تنها چاره در همانست که بعضی ازمفسرین ابراز داشته اند وآن اینستکه اگر دو آیه اول با تقدیر گرفتن ایمانو یا تصدیق تو جیه نمود.
بعضی دیگر از مفسرین مفتوح بودن کلمه انه در آیه مورد بحث را اینطوری توجیه کرده اند: که این آیه و همه آیاتی که کلمه ان در آغاز آن آمده عطف است بر جمله: انه استمع نفر الخ و فساد این توجیه بر کسی پوشیده نیست برای اینکه در این صورت باید بگوییم همه آیات در مقام خبر دادن از مطالبی استکه برسولخدا ص وحی شده که جنی ها چنین و چنان گفتند: قل اوحی الی انه استمع الخ بمردم بگو که بمن وحی شد که چند نفر از جنیان بصدای تلاوت قرآن گوش دادند و نزد قوم خود شده گفتند که چنین و چنان گفتند:که چنین و چنان شده و نیز بمن وحی شده و نیز بمن وحی شده که انه جد ربنا که او پروردگار عظیم ماست و نیز به من وحی شده که بعضی از سفیهان ما علیه خدا دری وری می گفت.
آنوقت این سوال پیش می آید که کلمه انه و انهم و انا اگر جزء کلام جنیان نبوده و قرآن آنرا زیاد کرده که این یک زیادی مخل است و نظم کلام را بهم میزند و اگر جزء گلمات خود جنیان است که قرآن حکایتش کرده آنوقت رو بر هم ان و ما بعد آن کلام تامی نخواهد بود و باید چیزی تقدیر گرفته شود تا حکایت آ ن صحیح باشد و اگر چیزی تقدیر نگیریم عطف شدنش بر جمله ان استمع الخ دردی را دواء نمیکند و دقت فرمایید واز این نکته غفلت نورزید ساده تر بگوییم که اگر جنیان گفته بودند: ما قرآنی عجیب شنیدیم که چنین و چنان بود وخدایتعالی پروردگار عظیم ما است الخ و افراد نادان ما علیه خدا چنین و چنان گفتند در این صورت چند جمله تام از «جنیان» حکایت شده بود و دیگر احتیاج نداشت قرآن کریم از ناحیه خودش در سر هر جمله بگوید و اینکه واینکه و اینکه انه انهم انا و اگر چنانچه خود چنین گفته اند: ما قرآنی عجیب عجیب شنیدیم که چنین و چنان بود و اینکه خدایتعالی پروردگار عظیم ماست و اینکه افراد نادان ما علیه خدا چنین و چنان گفته اند در این صورت تمامی این جمله ها ناقص میبود و یک خبری می خواست تا جمله را تمام کند مثلا گفته باشند و اینکه خدای تعالی پروردگار عظیم ماست اعتقاد ماست و این که نادان ما علیه خدا دری وری گفتند باعث شرمندگی ما است و اینکه ما خیال کردیم که انس و جن علیه خدا دروغ نمیتراشند خیال خام ماست.
وانه کان یقول سفیهنا علی الله شططنا کلمه سفه بطوریکه راغب گفته بمعنای خفت نفس است که از کمی عقل ناشی می شودو کلمه شطط بمعنای سخن دور از حقیقت است.
این آیه هم در مقام تاکید جملهء لن نشرک بربنااحدا است.
و منظورشان از جمله سفی ما مشرکینی است که قبل ایشان در میان جنیان بوده اند.
بعضی هم گفته اند: منظور ابلیس است که او نیز از جنیان بوده لکن این احتمال از سیاق آیه بعید است چون از جمله: کان یقول سفیهنا این معنا استفاده می شود که در سابق در بین ما سفیهی بود که پیش روی ما بخد ا دری وری می گفت نه اینکه قرنها قبل از ما ابلیس چنین و چنان گفت: وانا ظننا ان لن تقول الانس و الجن علی الله کذبا این آیه اعترافی است از« جنیان» باینکه خیال کرده بودندانس و جن هر چه می گویند راست است و هرگز علیه خدا دروغ نمیگویند در نتیجه وقتی برخوردند به مشرکین و شنیدند از ایشان که نسبت داشتن زن وفرزند بخدا میدهند باور کردن وآن وقت بان نسبت های ناروا ایمان آورده در نتیجه مثل خود آنان مشرک شدند و همچنان در شرک بودند تا اینکه قرآن را شنیدند و حقیقت برایشان روشن گردید واین اعتراف جنیان در حقیقت تکذیب مشرکین وجنی است.
وانا کان رجال منالانس یعوذون برجال منالجن فزادهم رهقا راغب میگوید:کلمه عوذ بمعنای ملتجی شدن بغیر است و جمله رهقه الامر معنایش اینست قهر فلان امر بر او احاطه کرد این بود گفتار راغب کلمه رهق بگناه و طغیان هم تفسیر شده بعضی هم آنرا بترس و شر معنا کرده اند بعضی دیگر گفته اند:بمعنای ذلت و ضعف است و همه این معانی لازمهء معنای اصلی کلمه است.
ومراد به پناه بردن انس به جن بطوریکه گفته اند اینستکه در عرب رسم بوده که در مسافرت در شب به بیابانی بر میخوردند از شر جانوران و شر سفیهان« جنی »بعزیزی آن بیابان که سرپرست جنیان است پناه میبردند و می گفتند: من پناه می برم بعزیز این وادی از شر سفها قومش و از مقاتل نقل شده که گفته اولین کسی که پنا هنده «بجن» شدطایفه ای از یمن و سپس قبیله بنوحنیفه بودند وآنگاه در همه عرب شایع گردید.
و بعید نیست مراد به پناهنده شدن بجن این شدن که برای رسیدن به بکاهنی مراجعه نموده از او بخواهند اجنه را بکمک دعوت کند داستانی هم که از بعضی ها نقل می کنند و ذیلا از نظر خواننده می گذرد بهمین معنا برگشت می کند وآن داستان اینستکه رسم بوده هر گاه از اذیت و مضرت «جن» می ترسیدند.
برجالی از انس مراجعه می کردند.
ودو ضمیر در فزادهم اولی بر جالی از انس و دومی برجالی از جن برمیگردد و معنای جمله اینستکه رجال جن گناه رجال انس و طغیان و یا ذلت و ترس آنان را زیادتر کردند.
وانهم ظنوا کما ظننتم ان لن یبث الله احدا ضمیر انهم برجالی از انس بر میگرددو خطاب در ظننتم متوجه قوم جنی ایشان است و مراد به بعث بعث رسول بر رسالت است.که مشرکین منکر آنند بعضی گفته اند: مراد به بعث هم زنده کردن مردگان است ولی سیاق آیات معنای اول را تایید میکند.
و از بعضی نقل شده که گفته اند: این آیه و آیه قبلش اصلا جزء کلام جنی ها نیست بلکه خدایتعالی است که در وسط آیات حاکی کلام جنیان بعنوان جمله معترضه قرار گرفته و بنابراین نظریه ضمیر انهم « بجنیان» بر می گردد و خطاب در ظننتم بمردم است ولی این نظریه از سیاق آیات بدور است.
وانا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شدیدا و شهبا لمس سماء بمعنای نزدیک شدن بآسمان بوسیلهء صعود بدان است و کلمه حرس بطوریکه گفته اند اسم جمع کلمهء حارس است و بهمین جهت با صفت مفرد توصیف شده و مرا بحرص شدید نگهبانان قویی است که نمی گذارند شیطانها در آسمانها استراق سمع کنند و بهمین جهت دنبالش فرمود: و شهبا که منظور از شهاب ها سلاح آن نگهبانان است.
و انا کنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن یستمع الان یجدله شهابا رصدا صدر این آیه اگر منضم با آیهء قبلی در نظر گرفته شود این معنا استفاده می شود: پر شدن آسمان از حارسان شدیدا اخیرا پیش آمده و قبلا چنین نبوده بلکه « جنیان» آزادانه به آسمان بالا می رفتند ودر جاییکه خبر های غیبی و سخنان ملائکه بگوششان برسد می نشستند و از ذیل آیه که با فاء تفریح فرموده فمن الخ و ذیل آیه را متفرع بر همه مطالب گذشته نموده استفاده میشود که جنیان خواسته اند بگویند: از امروز هر کس از ما بخواهد در آن نقطه های قبلی آسمان بگوش بنشیند تیر های شهابی را می یابد که از خصوصیاتش اینستکه تیر اندازی در کمین دارد.
در نتیجه از مجموع دو آیه این خبر بدست می آید که جنیان بیک حادثه آسمانی برخورده اند حادثه ای جدید که مقارن با نزول قرآن وبعثت خاتم الانبیاء صلوات الله علیه رخ داده و آن عبارت از اینستکه با بعثت آن جناب جنیان از تلقی اخبار غیبی آسمانی واستراق سمع برای بدست آوردن آن ممنوع شدهاند.
در اینجا باستدلال عجیبی از بعضی ازمفسرین بر می خوریم و آن اینستکه این دو آیه رد بر کسانی استکه معتقدند داستان رجم شیطانها از آسمان قبل از بعثت رسول خدا ص هم بوده و آنچه بعد از بعثت رخ داده پر شدن آسمان از نگهبان است چون فرموده: ملئت حرسا و این جمله ظهور دارد در اینکه اصل نگهبانان آسمان بوده اند آنچه بعد از بعثت رخ داده پر شدن آسمان از نگهبان است ونیز فرموده: نقعد منها مقاعد للسمع و این جمله ظهور دارد در اینکه ما در آسمان بعضی از ننشیمنگاها را خالی از حارس و شهب می یافتیم و اما امروزهیچ جای خالی نیست همه جا پر شده بطوریکه در هر نقطه بنشینی برای استراق سمع شهابی را در کمین می بینی.
واین استدلال همانطوریکه گفتیم عجیب است برای اینکه اگر این دو آیه می خواستند از پر شدن آسمان از حارسان و زیاد شدن عدد آنان بحدیکه جای خالی در آن نمانده خبر دهد باید نفی را متوجه شنیدن از تمامی نقاط کند در قبال وضع گذشته که جنیان میتوانستند در بعضی نقاط بنشینند و اسرار را بشنوند نه اینکه نفی را متوجه صرف شنیدن کند و ما میبینیم در آیه شریفه فمن یستمع الان یجدله شهابا رصدا سخنی از همه نقاط و بعضی نکرده تنها فرموده هر کس از جنیان بخواهد چیزی بشنود شهابی را در کمین می بینید.
و بفرضی که قبول کنیم که از این عبارت نفی کلی استفاده میشود و می خواهد سمع را علی الاطلاق نفی کند و همین مقدار در نفی کلی کافی است لکن همینکه می دانیم غرض خبر دادن از پر شدن آسمان از حارسان است با اینکه قبلا بعضی از نقاطش خالی بوده و همچنین اینکه جملهء: فمن یستمع الخ را مقید کرد بقیه الان خود دلیل بر اینست که امر جدیدی در بارهء رجم جن رخ داده و آن امر جدید اینستکه که اجنه را از تمامی نقاط رجم می کنند و از بگوش نشستن آنان بطور مطلق جلوگیری می شود در در حالی که قبلا اینطور نبوده و اجنه می توانسته در بعضی از نقاط استراق سمع کنند وکسی جلوگیری ننماید واین مقدار برای اثبات دعوی مدعی کافی است.
وباید این را هم متوجه بود که مفاد آیه رخ دادن رجم جن به وسیله شهاب رصد است نه رخ دادن اصل شهاب آسمانی پس این اشکال وارد نیست که کسی بگوید شهابها قبل از زمان رسول خدا ص و نزول قرآن هم بودندچون آنچه از قرآن استفاده می شود این استکه در عهد رسول خدا ص این حادثه رخ داد که شیطانها بوسیله شهاب رجم شدند و قرآن در هیچ موردی معترض اصل شها بها نشده و ما در اول سوره صافات هم مطالبی مربوط باین بحث ایراد کردیم.
وانا لاندری اشر ارید بمن فی الارض ام اردبهم ربهم رشدا کلمه رشد با دو فتحه و کلمه رشد با ضمه راء و سکون شین بمعنای رسیدن بواقع است بر خلاف کلمه غی که بمعنای خلاف آنست و نکره آوردن رشدا برای این است که بفهماند خدای تعالی نوع خاصی از رشد برای آنان خواسته.
و اینکه جنیان گفتند ما نمی دانیم آیاخدای تعالی شر اهل زمین را خواسته یا رشد آنان را برای جهل وتحیری است که نسبت به مساله رجم و جلوگیری از اطلاع یافتن شیطانها ازاخبار اسمانی داشته اند چیزی که هست این مقدار را فهمیده بودند که این حادثه که در آسمان رخ داده مربوط به اهل زمین است.
حال یا برای خیر است یا شر شان،و اگر خدای تعالی از پدید آوردن این حادثه خیر اهل زمین را خواسته باشد قطعا آن خیر یک نوع هدایت و سعادت زمین خواهد بود و به همین جهت در لنگه دوم احتما ل خود که جا داشت بگویند و یا خیر ایشان را گفتند و یا رشد مؤید این معنا جمله او را د بهم ربهم است که اشعار بر حمت و عنایت دارد.
جنیان در این کلام خو د فاعل اراده رشد را ذکر کردند ولی در جانب شر فاعل را ذکر نکردند،و نگفتند: اشرار اد بمن فی الارض بلکه فعل اراده بصیغه مجهول آوردند، تا هم رعایت ادب را نسبت به خدای تعالی کرده باشند، و هم فهمانده باشند خدای تعالی شر کسی را نمی خواهد مگر انکه خود انسان کاری کرده باشد که مستحق شر خدای شده باشد.
وا نا منا الصالحون و منادون ذلک،کناطر ائق قددا کلمه صالح به معنای شایستگی است، در مقابل کلمه طلاح که به معنای نا شایستگی است، و مراد به کلمه دون ذلک به طوری که گفته شده رتبه ای پایین تر و نزدیک به رتبه صالحان است،ولیکن انچه به نظر ما ظهور دارد این است که مراد به کلمه دون به معنای غیر است، خواسته اند بگویند: بعضی از ما صالحان، و بعضی دیگر غیر صالح،موید این ظهور جمله بعد است که می فرماید: کناطر ائق قددآ.
ما دارای مسلک های متفرق بودیم،و این عبارت بر تفرقه و تشتت دلالت دارد و کلمه طرائق جمله طریقه است که به معنای روشهایی است که مورد عمل واقع شده و کلمه قدد جمع قده است که از مصدر قد_قطع و به معنای قطعه است و اگر طرائق را به وصف قدد توصیف کرده،به این مناست بود که هر یک از آن طریقه ها مقطوع از طریقه دیگر است و سالک خود رابه هدفی غیر هدف دیگری می رساند،آن مفسری هم که کلمه قدد را براههای متفرق تفسیر کرده برگشت کلامش به همین معنا است.
و ظاهرا مراد به کلمه الصالحون صالحان به حسب طبع اولیه است آنهایی که در معاشرت و معامله طبعا اشخاصی سازگارند، نه صالحلان بر حسب ایمان، چون اگر منظور صلاحیت به حسب ایمان بود مناسب تر آن بود که این آیه بعد از آیه: وا نا لما سمعنا الهدی آمنا به الخ قرار گیرند که در آن سخن از ایمان آورده اندبعد ار شنیدن هدایت رفته اند.
بعضی از مفسرین گفته اند کلمه طرائق قددا اگر به صدای بالا خوانده می شود، به خاطر ظرفیت است،و حرف فی در تقدیر ان است، در حقیقت فی طرائق قدد بوده، یعنی در مذاهب متفرق، بعضی دیگر گفته اند: صدای بالای ان به خاطر حذف مذاف و تقدیر ان ذوی طرائق قدد_صاحبان راههای متفرق بوده، این احتمال هم بعید نیست، که جمله نام برده استعاره باشد و خواسته باشند خودشان را در اختلاف و تضادی که دارند تشبیه به طرقی کنند، که هر یک سر از جائی جداگانه در می اورد.
ومعنای ایه این است که بغضی از ما صالحان با لطبعند، و بعضی غیر صالحند، وما در مذاهب مختلفه بوده ایم،بنابر اینکه فی در تقدیر بگیریم و یا ما صاحب مذاهب مختلفه بوده ایم و بنا بر اینکه کلمه ذوی را تقدیر بگیریم و یا ما خودمان مثل راههای بریده از هم هستیم که هر کدام از یک جا سر در می اورد بنابر اینکه جمله استعاره باشد.
وانا ظننا ان لن نعجز فی الارض، ولن نعجزه هربا در اینجا کلمه ظن که ظننا ماضی ان است به معنای علم تعیینی است،و مناسب تر ان است که مراد به اینکه گفتند: هرگز خدا را در زمین عاجز نمی کنیم این باشد که نمی توانیم درزمین از راه فساد در ارض جلوی خواست خدا را بگیریم،و او را عاجز سازیم، و نگذاریم نظامی که در زمین جاری کرده جاری شود چون افساد خود آنان هم اگر محقق شود تازه یکی از مقدرات خود خدا است، نه اینکه خدا را عاجز ساخته باشند، و و نیز مراد به جمله ولن نعجزه هر با این باشدکه اگر خدا خدا بخواهد ما را دستگیر کند منی توانیم از چنگ او بگریزیم و او نتواند به ما دست یابد.
ولی بعضی از مفسرین گفته اند معنای جمله اول این است که ما تا چندی که در زمین هستیم نمی توانیم خدا را عاجز سازیم، و معنای جمله دوم این است که نمی توانیم به آسمان بگریزیم،در نتیجه معنای آیه این است که نه در زمین می توانیم خدا را عاجز کنیم نه در آسمان، لیکن خواننده خود می داند که این معنا درست نیست.
و انا لما سمعنا الهدی آمنا به،فمن یومن بر به فلا یخاف بخسا ولا رهقا منظور از کلمه هدی قرآن است که به این اعتبار که متضمن هدایت است،و کلمه بخس بمعنای نقص است، اما نه هر نقصی، بلکه نقص بر سبیل ظلم، و کلمه رهق بمعنای فرا گرفتن و احاطه کردن نا ملایمات به انسان است.
و حرف فاء که در جمله فمن یومن آمده است برای این است که مطلب را نتیجه و فرع مطالب قبلی کند البته در اینجا علت را تفریع بر معلول کرده است تا بفهماند حجت و علت ایمان آوردنشان به قرآن به محض شنیدن آن و بدون درنگ، این بود که هر کس به پر ور دگار خود ایمان داشته باشد،نه دچار ترس از بخس می شود و نه ترس از رهق.
و حاصل معنای ایه این است که ما وقتی قران را که کتاب هدایت است شنیدیم، بدون درنگ ایمان اوردیم،برای اینکه هر کس به قران ایمان بیاورد،در حقیقت به پرور دگار خود ایمان اورده و هر کس به پروردگار خود ایمان بیاورد،دیگر ترس ندارد،نه ترس از نقصان در خیر،که مثلا خدا بظلم خیر او را ناقص کند،و نه ترس از اینکه مکروه احاطه اش کند،چنین کسی دیگر چرا عجله نکند،و بدون درنگ ایمان ن یاورد ؟
ودر اقدام در ایمان اوردن تردید کند ؟
که مثلا نکند ایمان بیاورم ودچار بخس و رهق شوم.
وانا منا المسلمون،و منا القاسطون،فمن اسلم فاو لئک تحرو ار شدا مراد به کلمه مسلمون این است که ما تسلیم امر خدائیم، پس مسلمین کسانی اند که امر را تسلیم خدا کردند،و مطیع او در هر چه بخواهد ودستور دهد هستند،و مراد به کلمه قا سطون ما یلین به سوی باطل است، در مجمع البیان گفته که قاسط به معنای عدول کننده از حق است بر خلاف کلمه مقسط که به معنای عدول کننده به سوی حق است،این بود گفتار صاحب مجمع.
و معنای آیه این است که ما گرو ه جنیان بدو طائفه تقسیم می شویم یک طائفه آنهایی تسلیم امر خدا و مطیع او هستیم و طائفه دیگر کسانیکه از تسلیم شدن برای امر خدا با اینکه حق است عدول کرده، و منحرف شده اند.
و کلمه تحری در جمله فمن اسلم فا ولئک تحرو ارشدا در مورد هر چیزی استعمال شود به معنای کشتن برای جستن آن است و معنای جمله این است که کسانی تسلیم امر خدا شدند آنها در صدد یافتن واقع و ظفر جستن به حق بر آمدند.
و اما القاسطون فکانو الجهنم حطبا و اما منحرفین هیزم جهنم اند و در دوزخ با سوختن موذب می شوند، جانشان مشتعل می گردد،عینا نظیر منحرفین از انس که قرآن کریم آتش گیرانه دوزخشان خواند ه، و فرمود فا تقوا النار التی وقودها الناس.
بسیاری از مفسرین جمله فمن اسلم فاو لئک.
لجهنم حطبا را تتمه کلام «جن» دانسته اند خواسته اند بگو یند، مومنین از «جن» با این کلام خود قوم خود را مخاطب قرار داده اند و لی بعضی گفته اند که این قسمت کلام خدای تعالی است و خطاب در آن به رسول خدا ص دارد.
سعادت»; مطلوب فطرى انسان همه مردم طالب سعادت و فطرتا دنبال خوشبختىاند، از گرفتارىها به تنگ مىآیند و در صدد نجات از آنها برمىآیند.
اما در چند زمینه با همدیگر اختلافنظر دارند; یکى از آنها تعیین مصداق «سعادت» - همان گمشده فطریشان - است.
همه مىخواهند خوشبختباشند و هیچ وقت دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسیارى از آنها نمىدانند که خوشبختى واقعى کدام است.
بسیارى از مردم تصور مىکنند مطلوبفطرىآنهاهمین لذتهاى زودگذر دنیوى است.
بنابراین، همه توان خود را صرف رسیدن به آن مىکنند و دنبال چیز دیگرى نمىروند.
اینها تلاش نمىکنند تا دریابند سعادت واقعى کدام است.
دستهاى دیگر از مردم اجمالا مىدانند که لذتهاى زودگذر لیاقت دلبستگى را ندارد، مىبینند که هر روز مردم به یک چیز دل مىبندند و توجهشان را صرف به دست آوردن آن مىکنند ولى هر قدر هم نسبتبه چیزى علاقهمند بوده و از رسیدن به آن خرسند شده باشند، برایشان باقى نمىماند و از بین مىرود، مىبینند که آنچه مردمزندگیشان را صرف به دست آوردن آن کرده بودند پایدار نمىماند و به اصطلاح، «آنچه را نپاید دلبستگى را نشاید»، در مىیابند که آنها لیاقت دلبستن ندارند، اما نمىدانند آنچه را باید دنبال کنند چیست.
این قبیل افراد دو دستهاند: یک دسته کسانىاند که به کمک عقل و راهنمایىهاى افرادى که از سوى خداوند آمدهاند هدف اصلىشان را مىشناسند و مىفهمند سعادت واقعى چیست; همان که در اصطلاح، از آن به «قرب خداوند» تعبیر مىکنیم.
«فمنهم شقى و سعید فاما الذین سعدوا ففى الجنه خالدین فیها ما دامت السماوات و الارض.» پس سعادت واقعى این است که انسان نزد خداوند از خوشبختى ابدى و بىنهایتبهرهمند باشد.
اما دسته دیگر وقت صرف مىکنند، فکر مىکنند، بحث مىکنند، اما در شرایطى قرار مىگیرند که موفق نمىشوند بفهمند، دچار شک و شبهههاى واهى و وسوسههاى شیطانى مىشوند; نه خدا را درست مىشناسند و نه قیامت را رستباور دارند; کوتاهى نمىکنند، اما تشخیص هم نمىدهند.
کسانى که سعى مىکنند و راه درست را مىشناسند و مىفهمند که سعادت واقعى در قرب خدا و جوار رحمت اوستباید در صدد برآیند که راه صحیح را بشناسند.
اما برخى از این افراد در این زمینه، وقت کافى نمىگذارند، به قدر کافى تحقیق نمىکنند; متوجه مىشوند که سعادت حقیقى در ایمان به خدا و روز جزاست، در این است که انسان نزد خداوند معزز و مقرب باشد، اما سعى نمىکنند که بفهمند راه آن کدام است.
به حرف هر کس یا هر شرایطى که در جامعه حکمفرماست، هرچند درست نباشد، اعتماد مىکنند و به قدر کافى به تحقیق نمىپردازند.
کسانى هم که در اطراف آنها هستند، نمىتوانند راه صحیح را به آنها نشان دهند.
البته نشناختن این دسته مراتبى دارد; برخى در مسائل فردى به شناخت کافى نمىرسند و برخى در مسائل اجتماعى یا سیاسى یا غیر آن.
اما در هر صورت، برخى افراد موفق مىشوند به شناخت کافى برسند.
ولى پس از این، نوبت «عمل» مىرسد; یعنى رسیدن چنین اشخاصى به سعادت مطلوبشان در گرو اینست که چه قدر در این راه پاىمردى نمایند، از راه صحیح منحرف نشوند و افراط و تفریط نکنند.
برخوردارى مؤمنان از نعمتهاى ویژه الهى در دنیا و آخرت اگر کسانى تحقیق کردند، هدف را شناختند، به درستى هم عمل کردند، آیا ممکن استخداى متعال چیزى از آنها کم بگذارد؟
آیا ممکن است چیزى به صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد، چه در دنیا و چه در آخرت؟
محال است چنین باشد; زیرا خداوند بخیل نیست، عالم را هم آفریده تا انسانها با حرکت اختیارى خودشان، راه تکامل را طى کنند و به فیوضات و رحمتهاى ابدى او نایل شوند و اصلا هدف الهى این است که وقتى کسى راه درست را شناخت و تمام نیرویش را صرف عمل کرد و کوتاهى ننمود خداوند دربارهاش کوتاهى نکند.
خداوند به کسانى که اهل عصیان و تمردند و از یاد خدا غفلت ورزیدهاند نعمتهاى فراوان مىدهد، آیا ممکن استبه کسانى که توانشان را صرف هدایتخود و عمل به دستورات خدا کردهاند، عنایت نکند؟
خیر، خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنیا و آخرت، به آنها خواهد داد.
از نعمتهاى آخرت، که هیچ تزاحمى با همدیگر ندارد، به قدرى که افراد لیاقت داشته باشند، به آنها خواهد داد; «جنه عرضها کعرض السماء والارض».
بهشتى که گسترهاش به اندازه تمام آسمانها و زمین است در اختیارشان مىگذارد.
هر قدر بتوانند از آن استفاده کنند مضایقهاى نخواهد بود; زیرا بهشت و نعمتهاى آن مثل این دنیا نیست که مثلا، اگر کمى غذا خوردند سیر شوند یا اگر زیاد خوردند مریض شوند.