مقدمه
مدتی بود دو روایت در ذهنم می چرخید: تفکر از یک سال عبادت، شصت سال عبادت، هزار سال عبادت و … برتر است و اکثر عبادت ابوذر رحمه ا.. علیه تفکر و عبرت گرفتن بود، در ابتدا با عرض معذرت از محضر مبارک اهل بیت علیهم السلام فکر کردم شاید فقط منظور بالا بردن مرتبه تفکر است ولی عملاً تفکر نمی تواند از عبادت بالاتر باشد، ولی نمی توانستم خودم را قانع کنم چون می دانستم عقل من قاصرتر از این است که بخواهد تفسیر روایت کند به هر صورت تصمیم گرفتم عملاً این کار را انجام دهم. عزم خویش را جزم کردم تا یک شب بجای نماز شب تفکر کنم، به اندازه یک رکعت یا دو رکعت نماز، وقتم بیهوده تلف شد، چون راستش نمی دانستم باید چه کنم، آنروزها هم در درس تلخیص المنطق به بحث و تفکر وارد شده بودیم.
این را یاد گرفته بودم که تفکر یعنی تبدیل مجهولات به معلومات از طریق مرتب کردن سرمایه های ذهنی و اطلاعات. به نظر می آمد مجهول ذهنم تفکر باشد، فلذا نمیتوانستم معلومات را درست کنار هم بچینم، در واقع معلومات من عبارت بودند از انواع عبادت … و بطور ساده تر می گفتم: « یعنی فکر کردن از نماز شب بالاتر است؟ چرا؟! … »
یک جای محاسبه ام غلط بود، کجا؟ نمی دانم! «باید فکر می کردم تا مسئله فکرکردن را که مجهول ذهنم بود به معلومات تبدیل کنم» و این خود جرقه ذهنم بود که باید از دست نمی دادم. پس فکر کردن خودش جزءمعلومات و سرمایه های ذهنی ام بود که باید برای حل مجهول بکار می بردم حالا بیشتر مساله برایم حل شده بود. این تفکر نبود که مجهول ذهنم بود بلکه باید مسئله عبادت خود را خودم می یافتم حالا دیگر فهمیده بودم که مشکل من در کلمه عبادت است، من عبادت را فقط شکل ظاهری آن در نظر میگرفتم وگرنه اصل عبادت که همان بندگی بود در تفکر بیشتر به دست می آمد تا در امور دیگر و اصلاً جان عبادت همان تفکر بود.
احساس خجالت عجیبی به من دست داد. این نماز شب هایی که خواندهام … این روزه ها، این نمازها و این عبادت ها را چگونه بدون تفکر انجام داده ام در حالی که حقیقتاً حرارت خجالت را در صورت و پیشانی و پشت گردن و حتی بازوها و کف دستهایم احساس می کردم، جزیره چشمانم را اشک فرا گرفت، آرام چشمهایم را بستم و بالاخره زمزمه کردم:
«استغفرالله ربی و اتوب علیه». صدای اذان صبح از پشت بلندگوی خوابگاه گوش دلم را نوازش می داد و این در حالی بود که شیرین ترین و مفیدترین نماز شب یا عبادتم را به لطف خدا و توام با تفکر به پایان رسانده بودم.