مقدمه
حادثه عاشورا مثل بسیاری از حقایق این عالم است که در زمان خودشان بسا هست آنچنانکه باید شناخته نمی شوند .
و بلکه فلاسفه تاریخ مدعی هستند که شاید هیچ حادثه تاریخی را نتوان در زمان خودش آنچنانکه هست ، ارزیابی کرد .
بعد از آنکه زمان زیادی گذشت و تمام عکس العمل ها و جریانات مربوط به یک حادثه ، خود را بروز دادند ، آنگاه آن حادثه ، بهتر شناخته می شود .
همچنانکه شخصیتها هم همینطورند .
شخصیتهای بزرگ غالبا در زمان خودشان آن طور که شایسته وجود آنهاست ، شناخته نمی شوند ، بعد از مرگشان تدریجا شخصیتشان بهتر شناخته می شود ،بعد از دهها سال که از مرگشان می گذرد ، تدریجا شناخته می شوند .
و معمولا افرادی که در زمان خودشان خیلی شاخصند بعد از فوتشان فراموش می شوند ، و بسا افرادی که در زمان خودشان آنقدرها شاخص نیستند ولی بعد از مرگشان تدریجا شخصیت آنها گسترش پیدا می کند و بهتر شناخته می شوند .
اگر دو نفر عالم را که در یک زمان زندگی می کنند در نظر بگیریم ، ولو از نظر شهرت علمی یکی ده برابر دیگری بزرگ است ، ولی گاهی بعد در تاریخ روشن می شود که آنکه ده برابر کوچک بوده ، از آنکه ده برابر بزرگ بوده ، بزرگتر است ، که برای این من مثالهای زیادی دارم .
از همه بهتر اینست که ما به خود علی ( ع ) مثال بزنیم آنهم از زبان خود ایشان؛ در کلمات مولا در نهج البلاغه جزء کلماتی که حضرت در فاصله ضربت خوردن و شهادت یعنی در آن فاصله چهل و چهار پنج ساعت آخر زندگی فرموده اند ، یکی این دو سه جمله است که تعبیر خیلی عجیبی است .
می فرمایند : غدا تعرفوننی و یکشف لکم سرائری ( 1 ) فردا مرا خواهید شناخت ،یعنی امروز مرا نشناخته اید ، زمان من مرا نشناخت ، آینده مرا خواهد شناخت .
و یکشف لکم سرائری ( سرائر یعنی سریره ها ، امور مخفی ، اموری که در این زمان چشمها نمی تواند آنها را ببیند ، مثل گنجی که در زیر زمین باشد ) مخفیات وجود من فردا برای شما کشف خواهد شد .
و همینطور هم شد .
علی را مردم ، بعد از زمان خودش بیشتر شناختند.
معنى تحریف و انواع آن
تحریف یعنى چه ؟
تحریف در زبان عربى از ماده حرف است , یعنى منحرف کردن چیزى از مسیر و وضع اصلى خود که داشته است یا باید داشته باشد .
به عبارت دیگر تحریف نوعى تغییر و تبدیل نیست که کلمه تغییر و تبدیل نیست .
شما اگر کارى کنید که جمله اى , نامه اى , شعر و عبارتى آن مقصودى را که باید بفهماند , نفهماند و مقصود دیگرى را بفهماند , مى گویند شما این عبارت را تحریف کرده اید.
تحریف انواعى دارد که مهمترین آنها عبارت است از : تحریف لفظى و تحریف معنوى .
تحریف لفظى این است که ظاهر مطلبى را عوض کنند , مثلا از یک گفتار عبارتى حذف شود یا به آن عبارتى اضافه شود, و یا جمله ها را چنان پس و پیش کنند که معنى آن فرق کند, یعنى در ظاهر و در لفظ گفتار تصرف کنند.
تحریف معنوى این است که شما در لفظ تصرف نمى کنید , لفظ همان است که بوده , ولى آن را طورى معنى مى کنید که خلاف مقصد و مقصود گوینده است.
آن را طورى معنى مى کنید که مطابق مقصود خود شما باشد نه مطابق مقصود اصلى گوینده .
قرآن کریم کلمه تحریف را مخصوصا در مورد یهودى ها بکار برده و با ملاحظه تاریخ معلوم مى شود که اینها قهرمان تحریف در طول تاریخ هستند.
در یکى از آیات قرآن در سوره بقره مى فرماید: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم : فبما نقضهم میثاقهم لعناهم و جعلنا قلوبهم قاسیه یحرفون الکلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذکروا به ( 1 ) .
در همین جا این مطلب را بگویم که تحریف از نظر موضوع نیز فرق مى کند .
یک وقت است که تحریف در یک سخن عادى است .
مثل اینکه دو نفر در نقل قول و گفتار یکدیگر تحریف کنند .
یک وقت هم هست که تحریف در یک موضوع بزرگ اجتماعى است , مثل تحریف در شخصیت ها.
شخصیت هایى هستند که قول و عملشان براى مردم حجت است , خلقشان براى مردم نمونه است.
مثلا کسى سخنى را به على علیه السلام نسبت مى دهد که نگفته است , یا مقصودش چیزدیگرى بوده , این خیلى خطرناک است .
خلق و خوئى را به پیغمبر , به امام نسبت مى دهد , در صورتى که خلق او طور دیگرى بوده است .
یا در یک حادثه بزرگ , در یک حادثه تاریخى که از نظر اجتماع یک سند اجتماعى و یک پشتوانه اخلاقى و تربیتى است , تحریف بوجود آوردند .
حادثه کربلا براى ما مردم , خواهى نخواهى یک حادثه بزرگ اجتماعى است.
این قضیه باید همان طورى که بوده است بدون کم و زیاد بیان شود و اگر کوچکترین دخل و تصرفى از طرف ما در این حادثه صورت بگیرد, حادثه را منحرف مى کند و بجاى اینکه ما از این حادثه استفاده بکنیم قطعا ضرر خواهیم کرد.
حالا بحث من این است که در نقل و بازگو کردن حادثه عاشورا, ما هزاران تحریف وارد کرده ایم!
هم تحریف هاى لفظى, یعنى شکلى و ظاهرى که راجع به اصل قضایا, راجع به مقدمات قضایا, راجع به متن مطلب و راجع به حواشى مطلب است, و هم تحریف در تفسیر این حادثه .
گاهى از اوقات تحریف هایى که مى شود لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد, ولى گاهى وقت ها
1 - پس چون ( بنی اسرائیل ) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم(که موعظه در آنها اثر نکرد ) ، کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد ( در تورات ) نصیب بزرگی را از دست دادند .
سوره مائده 13
1 - پس چون ( بنی اسرائیل ) پیمان شکستند آنان را لعنت کردیم و دلهایشان را سخت گردانیدیم(که موعظه در آنها اثر نکرد ) ، کلمات خدا را از جای خود تغییر می دادند و از بهره آن کلمات که به آنها داده شد ( در تورات ) نصیب بزرگی را از دست دادند .
سوره مائده 13 .
تحریف هایى که مى شود لااقل با اصل مطلب هماهنگى دارد , ولى گاهى وقت ها تحریف , کوچکترین هماهنگى که ندارد هیچ , قضیه را به کلى واژگون مى کند.
باز هم با کمال تاسف باید بگویم تحریفهایى که بدست ما مردم در این حادثه صورت گرفته است همه در جهت پائین آوردن و مسخ کردن قضیه بوده است , در جهت بى خاصیت و بى اثر کردن قضیه بوده است .
و در این قضیه , هم گویندگان و علماى امت.
من فقط براى نمونه عرض مى کنم , مرحوم حاج میرزا حسین نورى اعلى الله مقامه, استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمى و مرحوم حاج شیخ على اکبر نهاوندى در مشهد و مرحوم حاج شیخ محمد باقر بیرجندى محدث که مرد بسیار فوق العاده اى بوده است.
ایشان در موضوع منبرکتابی نوشته اند بنام[ ( لؤلؤ مرجان].
در این کتاب راجع به وظایف اهل منبر سخن گفته است .
همه این کتاب در دو فصل است , یک فصل آن درباره اخلاص, یعنى خلوص نیت است که یکى از شرایط گوینده , خطیب , واعظ , روضه خوان این است که خلوص نیت داشته باشد.
شرط دوم, صدق و راستى است.
این مرد بزرگ در همین کتاب نمونه هایى از دروغهایى را که معمول است و به حادثه تاریخى کربلا نسبت مى دهند, ذکر مى کند: امروز باید عزاى حسین را گرفت اما براى حسین در عصر ما یک عزاى جدیدى است که در گذشته نبوده است و آن اینهمه دروغ هائى است که درباره حادثه کربلا گفته مى شود و هیچکس جلوى این دروغها را نمى گیرد.
براى مصیبت حسین بن على باید گریست, ولى نه براى شمشیرها و نیزه هایى که در آن روز بر پیکر شریفش وارد شد , بلکه به خاطر دروغها.
مردم دو مسئولیت بزرگ دارند, یکى اینکه نهى از منکر بر همه واجب است .
وقتى مى فهمند و مى دانند که اغلب هم مى دانند که دروغ است , نباید در آن مجلس بنشینند که حرام است و باید مبارزه کنند.
و دیگر از بین بردن تمایلى است که صاحب مجلسها و مستمعین به گرم بودن مجلس دارند و به اصطلاح مجلس باید بگیرد, باید کربلا شود.
روضه خوان بیچاره مى بیند که اگر هر چه مى گوید راست و درست باشد آن طور که شاید و باید مجلس نمى گیرد و همین مردم هم دعوتش نمى کنند , ناچار یک چیزى اضافه مى کند .
مردم باید این انتظار را از سر خودشان بیرون کنند و با رفتارشان آن روضه خوانى را که مى میراند و مجلس را کربلا مى کند تشویق نکنند.
مردم باید روضه راست بشنوند تا معارفشان , سطح فکرشان بالا بیاید و بدانند که اگر روحشان در یک کلمه اهتزاز پیدا کرد , یعنى با روح حسین بن على هماهنگ شد و در نتیجه اشکى ولو ذره اى , از چشمشان بیرون آمد واقعا مقام بزرگى است .
اما اشکى که از راه قصابى کردن از چشم بیرون بیاید اگر یک دریا هم باشد ارزش ندارد.
حاجی نورى در مقدمات قضایا نمونه ای را نقل کرده است: روزى امیرالمومنین على علیه السلام بالاى منبر بود و خطبه مى خواند .
امام حسین علیه السلام فرمود من تشنه ام و آب مى خواهم , حضرت فرمود کسى براى فرزندم آب بیاورد, اول کسى که از جا بلند شد, کودکى بود که همان حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بود, ایشان رفتند و از مادرشان یک کاسه آب گرفتند و آمدند وقتى که وارد شدند در حالى وارد شدند که آب را روى سرشان گرفته بودند و قسمتى از آن هم مى ریخت که با یک طول و فصیلى قضیه نقل میشود .
بعد امیرالمومنین على علیه السلام چشمشان که به این منظره افتاد اشکشان جارى شد.
به آقا عرض کردند چرا گریه مى کنید ؟
فرمود قضایاى اینها یادم افتاد که دیگر معلوم است گریز به کجا منتهى مى شود.
حاجى نورى در این جا یک بحث عالى دارد, مى گوید شما که مى گوئید على در بالاى منبر خطبه مى خواند, باید بدانید که على فقط در زمان خلافتش منبر مى رفت و خطبه مى خواند.
پس در کوفه بوده است و در آن وقت امام حسین مردى بوده که تقریبا سى و سه سال داشته است .
بعد مى گوید اصلا آیا این حرف معقول است که یک مرد سى و سه ساله در حالى که پدرش دارد مردم را موعظه مى کند و خطابه مى خواند ناگهان وسط خطابه بگوید آقا من تشنه ام آب مى خواهم ؟
اگر یک آدم معمولى این کار را بکند مى گویند چه آدم بى ادب و بى تربیتى است , و از طرفى حضرت ابوالفضل هم در آن وقت کودک نبوده , یک نوجوان اقلا پانزده ساله بوده است.
مى بینید که چگونه قضیه اى را جعل کردند.
آیا این قضیه در شان امام حسین است ؟
!
و غیر از دروغ بودنش , اصلا چه ارزشى دارد ؟
آیا این شان امام حسین را بالا مى برد یا پائین مى آورد ؟
مسلم است که پایین مى آورد , چون یک دروغ به امام نسبت داده ایم و آبروى امام را برده ایم, طورى حرف زده ایم که امام را در سطح بى ادبترین افراد مردم پائین آورده ایم.
نمونه دیگر از تحریف در وقایع عاشورا که یکى از معروفترین قضایا شده است و حتى یک تاریخ هم به آن گواهى نمى دهد قصه لیلا مادر حضرت على اکبر است.
البته ایشان مادرى به نام لیلا داشته اند , ولى حتى یک مورخ نگفته که لیلا در کربلا بوده است.
اما ببینید که چقدر ما روضه لیلا و على اکبر داریم , روضه آمدن لیلا به بالین على اکبر.
حتى من در قم, در مجلسى که به نام آیه الله بروجردى تشکیل شده بود که البته خود ایشان در مجلس نبودند, همین روضه را شنیدم که على اکبر به میدان رفت, حضرت به لیلا فرمود که از جدم شنیدم که دعاى مادر در حق فرزند مستجاب است, برو در فلان خیمه خلوت موهایت را پریشان کن, در حق فرزندت دعا کن شاید خداوند این فرزند را سالم بما برگرداند ؟!
اولا لیلائى در کربلا نبوده که چنین کند.
ثانیا اصلا این منطق , منطق حسین نیست .
منطق حسین در روز عاشورا, منطق جانبازى است.
تمام مورخین نوشته اند که هر کس اجازه مى خواست, حضرت به هر نحوى که مى شد عذرى برایش ذکر کند, ذکر مى کرد, بجز براى على اکبر فاستاذن فى القتال اباه فاذن له.
یعنى تا اجازه خواست, گفت برو.
تصور کنید اگر یک مسیحى یا یک یهودى یا یک آدم لامذهب آنجا باشد و این قضایا را بشنود , آیا نخواهد گفت که تاریخ اینها چه مزخرفاتى دارد؟
آنها که نمى فهمند که این داستان را این شخص از خودش جعل کرده است.
این حرفها یعنى چه ؟
از این بالاتر , ( حاجى نورى ) مى گوید در همان گرما گرم روز عاشورا که مى دانید مجال نماز خواندن هم نبود , امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند .
حتى دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند , و تا امام این دو رکعت نماز را خواندند, این دو نفر در اثر تیرهاى پیاپى که مى آمد از پا در آمدند.
مجالى براى نماز خواندن به اینها نمى دادند , ولى گفته اند در همان وقت امام فرمود حجله عروسى را بیندازید, من مى خواهم عروسى قاسم با یکى از دخترهایم را در اینجا, لااقل شبیه آن هم که شده ببینم, شما را بخدا ببینید حرفهائى را که گاهى وقتها از افراد در سطح خیلى پایین مى شنویم به فردى چون حسین بن على نسبت مى دهند , آن هم در گرما گرم زدو خورد که مجال نماز خواندن نیست !
یکى از چیزهایى که از تعزیه خوانیهاى قدیم ما هرگز جدا نمى شد عروسى قاسم نو کدخدا , یعنى نو داماد بود , در صورتى که این در هیچ کتابى از کتابهاى تاریخى معتبر وجود ندارد .
حاجى نورى مى گوید ملا حسین کاشفى اولین کسى است که این مطلب را در کتابى بنام روضه الشهداء نوشته است و اصل قضیه صددرصد دروغ است.
آن چیزى که بیشتر دل انسان را به درد مى آورد اینست که اتفاقا در میان وقایع تاریخى کمتر واقعه اى است که از نظر نقلهاى معتبر به اندازه حادثه کربلا غنى باشد.
لذا قضایاى کربلا, قضایاى روشنى است و سراسر آن هم افتخار آمیز است.
تواریخ معتبر نقل کرده اند که در شب عاشورا امام علیه السلام اصحابش را در خیمه عند قرب الماء یا نزدیک آن خیمه جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را به آنها القا کرد.
در این خطبه امام بطور خلاصه به آنها مى گوید شما آزاد هستید .
امام نمى خواسته کسى رو دربایستى داشته باشد و خودش را مجبور ببیند , حتى کسى خیال کند که به حکم بیعت لازم است بماند.
لذا مى گوید همه شما را آزاد کردم , همه یارانم , خاندانم , برادرانم , فرزندانم , برادرزاده هایم.
اینها جز به شخص من به کس دیگرى کار ندارند, شب تاریک است و از این تاریکى شب استفاده کنید و بروید و آنها هم قطعا با شما کارى ندارند.
در اول هم از اینها تجلیل مى کند و مى گوید منتهاى رضایت را از شما دارم, اصحابى بهتر از اصحاب خودم سراغ ندارم, اهل بیتى بهتر از اهل بیت خودم سراغ ندارم.
یکى مى گوید مگر یک جان هم ارزش این حرفها را دارد که کسى بخواهد فداى شخصى مثل تو کند, اى کاش هفتاد بار زنده مى شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى کردم.
آن یکى مى گوید هزار بار, دیگرى مى گوید اى کاش امکان داشت جانم را فداى تو کنم , بعد بدنم را آتش بزنند, خاکسترش کنند, آنگاه خاکسترش را به باد دهند و دوباره مرا زنده کنند و باز.
اول کسى که به سخن آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم .
همینکه این سخنان را گفتند , امام مطلب را عوض کرد و از حقایق فردا قضایائى را گفت.
به آنها خبر کشته شدن را داد که همه آنها درست مثل یک مژده بزرگ تلقى کردند.
قاسم،همین جوانى که این قدر به او ظلم مى کنیم و آرزوى او را دامادى مى دانیم , سوالى کرد که در حقیقت خودش گفته است که آرزوى من چیست.
وقتى که جمعى از مردان در مجلسى اجتماع مى کنند , یک بچه سیزده ساله در جمع آنها شرکت نمى کند, پشت سر مردان مى نشیند.
مثل اینکه این جوان پشت سر اصحاب نشسته بود و مرتب سر مى کشید که دیگران چه مى گویند .
وقتى که امام فرمود همه شما کشته مى شوید , این طفل با خودش فکر کرد که آیا شامل من هم خواهد شد یا نه ؟
آخر من بچه هستم شاید مقصود آقا این است که بزرگان کشته مى شوند و من هنوز صغیرم .
لذا رو کرد به آقا و عرض کرد: و انا فى من یقتل ؟
آیا من هم جزء کشته شدگان هستم یا نیستم ؟
حالا ببینید آرزو چیست ؟
امام فرمود اول من از تو یک سوال مى کنم, جواب مرا بده, بعد من جواب تو را مى دهم.
من اینطور فکر مى کنم که آقا این سوال را مخصوصا کرد, مى خواست این سوال و جواب پیش بیاید تا مردم آینده فکر نکنند که این جوان ندانسته و نفهمیده خودش را به کشتن داد و دیگر برایش حجله درست نکنند, جنایت نکنند.
لذا آقا فرمود که اول من سوال مى کنم : کیف الموت عندک پسرکم, فرزند برادرم, اول بگو که مردن و کشته شدن در ذائقه تو چه مزه اى دارد ؟
فورا گفت : احلى من العسل , از عسل شیرینتر است.
منظره چقدر تکان دهنده است !
اینهاست که این حادثه را یک حادثه بزرگ تاریخى کرده و ما باید این حادثه را زنده نگه داریم .
چون دیگر نه حسینى پیدا خواهد شد و نه قاسم بن الحسنى .
اینها جوهره انسانیت هستند , مصداق انى جاعل فى الارض خلیفه هستند, اینها بالاتر از فرشته هستند.
امام بعد از گرفتن این جواب فرمود : فرزند برادرم تو هم کشته مى شوى, بعد ان تبلو ببلاء عظیم اما جان دادن تو با دیگران خیلى متفاوت است و گرفتارى بسیار شدیدى پیدا مى کنى .
لذا روز عاشورا پس از آنکه با اصرار زیاد اجازه رفتن به میدان را گرفت, از آنجا که بچه است, زرهى متناسب با اندام او وجود ندارد, کلاه خود مناسب با سر او وجود ندارد, اسلحه و چکمه مناسب با اندام او وجود ندارد, نوشته اند عمامه اى به سرگذاشته بود کانه فلقه القمرهمین قدر نوشته اند بقدرى این بچه زیبا بود که دشمن گفت مثل یک پاره ماه است.
راوى گفت دیدم بند یکى از کفشهایش باز است و یادم نمى رود که پاى چپش هم بود .
از اینجا معلوم مى شود چکمه پایش نبوده است.
نوشته اند که امام کنار خیمه ایستاده و لجام اسبش در دستش بود.
معلوم بود منتظر است, که یک مرتبه فریادى شنید.
نوشته اند امام به سرعت یک باز شکارى روى اسب پرید و حمله کرد.
آن فریاد , فریاد یا عماه قاسم بن الحسن بود.
آقا وقتى به بالین این جوان رسید در حدود دویست نفر دور این بچه را گرفته بودند .
امام حمله کرد آنها فرار کردند و یکى از دشمنان که از اسب پائین آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا کند , خودش در زیر پاى اسب رفقاى خود پایمال شد.
آن کسى را که مى گویند در روز عاشورا در حالى که زنده بود زیر سم اسبها پایمال شد, یکى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.
بهر حال حضرت وقتى به بالین قاسم رسیدند که گرد و غبار زیاد بود و کسى نمى فهمید قضیه از چه قرار است.
وقتى که این گرد و غبارها نشست, یک وقت دیدند که آقا بر بالین قاسم نشسته و سر قاسم را به دامن گرفته است .
این جمله را از آقا شنیدند که فرمود: یعز و الله على عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک فلا ینفعک صوته برادرزاده !
خیلى بر عموى تو سخت است که تو او را بخوانى, نتواند تو را اجابت کند, یا اجابت بکند , اما نتواند براى تو کارى انجام بدهد.
در همین حال بود که یک وقت فریادى از این جوان بلند شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
خدایا عاقبت امر همه ما را ختم به خیر بفرما .
ما را به حقایق اسلام آشنا کن .
عوامل تحریف این عوامل بر دو قسم است .
عامل اول: عامل عمومی است .
یعنی بطور کلی عواملی وجود دارد که تواریخ را دچار تحریف می کند ، اختصاص به حادثه عاشورا ندارد .
مثلا همیشه اغراض دشمنان ، خود ، عاملی است برای اینکه حادثه ای را دچار تحریف کند .
دشمن برای اینکه به هدف و غرض خود برسد ، تغییر و تبدیلهائی در متن تاریخ ایجاد می کند و یا توجیه و تفسیرهای ناروایی از تاریخ می کند که در تحریف حادثه کربلا هم این عامل دخالت داشته است .
یعنی دشمنان در صدد تحریف نهضت حسینی برآمدند .
و همان طوری که در دنیا معمول است که دشمنان ، نهضتهای مقدس را به افساد و اخلال و تفریق کلمه و ایجاد اختلاف متهم می کنند ، حکومت اموی نیز خیلی کوشش کرد تا نهضت حسینی را چنین رنگی بدهد .
از همان روز اول چنین تبلیغاتی شروع شد .
مسلم که به کوفه می آید ، یزید ضمن ابلاغی که برای ابن زیاد جهت حکومت کوفه صادر می کند ، می نویسد : مسلم پسر عقیل به کوفه آمده است و هدفش اخلال و افساد و ایجاد اختلاف در میان مسلمانان است !
برو و او را سرکوب کن .
وقتی مسلم گرفتار می شود و او را به دارالاماره ابن زیاد می برند ، ابن زیاد به مسلم می گوید : پسر عقیل !
چه شد که آمدی به این شهر ، مردم وضع مطمئن و آرامی داشتند ، تو آمدی آشوب کردی ، ایجاد اختلاف و فتنه انگیزی کردی !
مسلم هم مردانه جواب داد : اولا آمدن ما به این شهر ابتدایی نبود .
مردم این شهر از ما دعوت کردند ، نامه های فراوان نوشتند و آن نامه ها موجود است .
و در آن نامه ها نوشته اند پدر تو ، زیاد ، در سالهایی که در اینجا حکومت کرده ، نیکان مردم را کشته ، بدان را بر نیکان مسلط کرده و انواع ظلمها و اجحافها به مردم کرده است .
از ما دعوت کردند برای اینکه عدالت را برقرار کنیم .
ما برای برقراری عدالت آمده ایم .
حکومت اموی برای اینکه تحریف معنوی کرده باشد ، از این جور قضایا زیاد گفت ، ولی تاریخ اسلام تحت تاثیر این تحریف واقع نشد .
و شما یک مورخ و صاحبنظر را در دنیا پیدا نمی کنید که بگوید حسین بن علی العیاذ بالله قیام نابجایی کرد ، آمد کلمه مردم را تفریق کند ، اتحاد را از بین ببرد .
خیر ، دشمن نتوانست در حادثه کربلا تحریفی ایجاد کند .
در حادثه کربلا هر چه تحریف شده ، با کمال تاسف از ناحیه دوستان است .
عامل دوم: عامل دوم تمایل بشر به اسطوره سازی و افسانه سازی است و این در تمام تواریخ دنیا وجود دارد.
در بشر، یک حس قهرمان پرستی هست که در اثر آن درباره قهرمانهای ملی و قهرمانهای دینی افسانه می سازد.
بهترین دلیلش این است که مردم برای نوابغی مثل بوعلی سینا و شیخ بهایی چقدر افسانه جعل کردند !
بوعلی سینا بدون شک نابغه بوده و قوای جسمی و روحی او یک جنبه فوق العادگی داشته است .
ولی همینها سبب شده مردم برای او افسانه ها بسازند .
مثلا می گویند بوعلی سینا مردی را از فاصله یک فرسنگی دید و گفت این مرد ، نان روغنی ، نانی که چرب است می خورد .
گفتند از کجا فهمیدی که نان می خوردو نان او هم چرب است ؟
گفت برای اینکه من پشه هایی را می بینم که دور نان او می گردند ، فهمیدم نانش چرب است که پشه دور آن پرواز می کند !
معلوم است که این افسانه است ، آدمی که پشه را از یک فرسنگی ببیند، چربی نان را از خود پشه ها زودتر می بیند .
یا می گویند بوعلی سینا در مدتی که در اصفهان تحصیل می کرد ، گفت من نیمه های شب که برای مطالعه برمی خیزم ، صدای چکش مسگرهای کاشان نمی گذارد مطالعه کنم .
رفتند تجربه کردند ، یک شب دستور دادند مسگرهای کاشان چکش نزنند ، آن شب را بوعلی گفت آرام خوابیدم و یا آرام مطالعه کردم .
معلوم است که اینها افسانه است .
برای شیخ بهایی چقدر افسانه ساختند.
عامل سوم: عامل سوم ، یک عامل خصوصی است .
این دو عامل که عرض کردم یعنی غرضها و عداوتهای دشمنان و حس اسطوره سازی و افسانه سازی بشر در تمام تواریخ دنیا هست .
ولی در خصوص حادثه عاشورا یک جریان و عامل بالخصوصی هست که سبب شده است در این داستان ، جعل واقع شود .
پیشوایان دین از زمان پیغمبر اکرم و ائمه اطهار دستور اکید و بلیغ داده اند که باید نام حسین بن علی زنده بماند ، باید مصیبت حسین بن علی هر سال تجدید شود .
چرا ؟
این چه دستوری است در اسلام ، چرا ائمه دین اینهمه به این موضوع اهتمام داشتند ، و چرا برای زیارت حسین بن علی اینهمه ترغیب و تشویق است ؟
به این چرا باید دقت کنید .
ممکن است کسی بگوید برای اینست که تسلی خاطری برای حضرت زهرا باشد !
آیا این حرف مسخره نیست ؟
بعد از 1400 سال هنوز حضرت زهرا احتیاج به تسلیت داشته باشد ،در صورتی که به نص خود امام حسین و بحکم ضرورت دین ، بعد از شهادت امام حسین ، ایشان و حضرت زهرا نزد یکدیگرند .
این چه حرفی است؟!
مگر حضرت زهرا بچه است که بعد از 1400 سال هنوز هم بسر خودش بزند ، گریه کند و ما برویم به ایشان سر سلامتی بدهیم ؟!
این حرفهاست که دین را خراب می کند!
حسین علیه السلام مکتب عملی اسلام را تاسیس کرد .
حسین علیه السلام نمونه عملی قیامهای اسلامی است.
خواستند مکتب حسین زنده بماند ، خواستند سالی یک بار حسین با آن نداهای شیرین و عالی و حماسه انگیزش ظهور کند ، فریاد کند: الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ( 1 ) خواستند الموت اولی من رکوب العار ( 2 ) ، مرگ از زندگی ننگین بهتر است ،برای همیشه زنده بماند .
خواستند لا اری الموت الا سعادش و الحیاش مع الظالمین الا برما ( 3 ) ، برای همیشه زنده بماند.
زندگی با ستمکاران برای من خستگی آور است، مرگ در نظر من جز سعادت چیزی نیست .
خواستند آن جمله های دیگر حسین : خط الموت علی ولد آدم مخط القلادش علی جید الفتاش ( 4 ) , زنده بماند هیهات منا الذله زنده بماند.
1 - بحار الانوار ج 44 صفحه 381 ، تحف العقول صفحه 176 ، اللهوف صفحه 33 ، مقتل الحسین خوارزمی ج صفحه .5 2 - مناقب ابن شهرآشوب ج 4 صفحه 110 ، اللهوف صفحه 50 ، بحارالانوار جلد 45 صفحه 50 ، کشف الغمه ج صفحه .
32 3 - بحارالانوار ج 44 صفحه 381، اللهوف صفحه 33، تحف العقول صفحه 176.
4 - بحار الانوار ج 44 صفحه 366 ، اللهوف صفحه .
25 نگذارید حادثه عاشورا را فراموش شود.
حیات شما, زندگى و انسانیت و شرف شما به این حادثه بستگى دارد.
به این وسیله مى توانید اسلام را زنده نگهدارید .
پس ترغیب کردند که مجلس عزاى حسینى را زنده نگهدارید و درست است.
عزادارى حسین بن على واقعا فلسفه صحیحى دارد, فلسفه بسیار بسیار عالى هم دارد .
تحریفات معنوی حادثه کربلا گفتیم تاریخچه با عظمت کربلا که به دست ما افتاده است , هم دچار تحریف لفظى شده است و هم دچار تحریف معنوى .
تحریف لفظى یعنى اینکه ما از خودمان ساز و برگهایى بر پیکره این تاریخ ساخته ایم که چهره با عظمت و نورانى آن را تاریک و ظلمانى و قیافه زیباى آن را زشت کرده ایم.
تحریف معنوى : متاسفانه این حادثه تاریخى در دست ما تحریف معنوى شده است و تحریف معنوى بسیار خطرناکتر از تحریف لفظى است .
آنچه سبب شده است که این حادثه بزرگ براى ما از اثر و خاصیت بیفتد , تحریفات معنوى است نه تحریفات لفظى , یعنى اثر سوء تحریفات معنوى از تحریفات لفظى بیشتر است.
در روزى که مسجد مدینه را بنا مى کردند , عمار یاسر فوق العاده تلاش صادقانه مى کرد , نقل کرده اند ( از نقلهاى مسلم است ) که پیغمبر اکرم فرمود : یا عمار !
تقتلک الفئه الباغیه اى عمار !
ترا آن دسته اى مى کشند که سرکشند .
اشاره به آیه قرآن است که مى فرماید اگر دو دسته از مسلمانان با یکدیگر جنگیدند و یک دسته سرکشى کرد , شما به نفع آن دسته دیگر علیه دسته سرکش وارد شوید و اصلاح کنید .
این جمله را که پیغمبر اکرم درباره عمار فرمود , شخصیت بزرگى به او داد.
لهذا عمار که در صفین در خدمت امیرالم…منین بود , وزنه بزرگى در لشکر على علیه السلام شمرده مى شد , حتى افراد ضعیف الایمانى بودند که تا وقتى که عمار کشته نشده بود هنوز مطمئن نبودند عملى که در رکاب على مى کنند , بحق است , یعنى کشتن معاویه و سپاهیان او جایز است .
روزى که عمار به دست اصحاب معاویه در لشکر امیرالمومنین کشته شد , ناگهان فریاد از همه جا بلند شد که حدیث پیغمبر صادق آمد .
بهترین دلیل براى اینکه معاویه و یارانش بر باطل اند این است که اینها قاتل عمار هستند و پیغمبر اکرم در گذشته خبر داد : یا عمار !
تقتلک الفئه الباغیه که اشاره است به آیه : و ان طائفتان من المومنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امرالله.
امروز مثل آفتاب روشن شد که لشکر معاویه , لشکر[ ( باغى] ( یعنى سرکش و ظالم و ستمگر است و حق با لشکریان على است .
پس به نص قرآن باید به نفع لشکریان على , علیه لشکریان معاویه وارد جنگ شد .
این قضیه تزلزلى در لشکر معاویه ایجاد کرد .
معاویه که همیشه با حیله و نیرنگ کار خود را پیش مى برد , اینجا دست به یک تحریف معنوى زد , چون نمى شد انکار کرد و گفت پیغمبر درباره عمار چنین چیزى نگفته است , زیرا اقلا شاید پانصد نفر در آنجا بودند که شهادت مى دادند که ما این جمله را از پیغمبر شنیدیم و یا از کسى شنیدیم که او از پیغمبر شنیده بود .
بنابراین , این جمله پیغمبر درباره عمار قابل انکار نبود .
شامیها به معاویه اعتراض مى کردند که عمار را ما کشتیم و پیغمبر فرمود : تقتلک الفئه الباغیه , گفت اشتباه کردید !
درست است که پیغمبر فرمود عمار را آن فئه سرکش , طائفه سرکش , لشکر سرکش مى کشند , ولى عمار را ما نکشتیم !
گفتند لشکریان ما کشتند .
گفت نه !
عمار را على کشت که او را به اینجا آورد و موجبات کشته شدنش را فراهم کرد !
عمروعاص دو پسر داشت , یکى مانند خودش دنیادار و دنیاپرست و دیگرى نسبتا جوان مومن و با ایمانى بود و با پدرش هماهنگى نمى کرد.
اسم او عبدالله بود.
در یک جلسه اى که عبدالله حاضر بود, همین مغلطه معنوى را بکار بردند.
عبدالله گفت این چه حرفى است که مى زنید, این چه مغلطه کارى است که مى کنید؟!
چون عمار در لشکر على بود پس على او را کشت؟!
گفتند بله!
گفت پس بنابراین حمزه سیدالشهدا را هم پیغمبر کشت, چون حمزه سیدالشهداء در لشکر پیغمبر بود و کشته شد.
معاویه ناراحت و عصبانى شد به عمروعاص گفت چرا جلوى این پسر بى ادبت را نمى گیرى؟!
این را مى گویند تحریف معنوى.
اگر بخواهیم حوادث و قضایا را تحریف معنوى کنیم , چگونه تحریف مى کنیم ؟
حوادث و قضایاى تاریخى از یک طرف علل و انگیزه ها و از طرف دیگر منظور و هدفهایى دارند.
تحریف یک حادثه تاریخى این است که یا علل و انگیزه هاى آن حادثه را بگونه اى غیر از آنچه که بوده است بگوئیم , یا هدف و منظور آن را بگونه اى غیر از آنچه که بوده است تفسیر کنیم.
تمام شرائط تقدس یک نهضت, در نهضت اباعبدالله هست که نظیرش در دنیا وجود ندارد.
آن شرائط چیست؟
اولین شرط یک نهضت مقدس این است که منظور و هدف آن, شخصى و فردى نباشد, بلکه کلى, نوعى و انسانى باشد.
یک وقت کسى نهضت مى کند بخاطر شخص خودش و یک وقت کسى نهضت مى کند بخاطر اجتماع, بخاطر انسانیت, بخاطر حقیقت, بخاطر حق, بخاطر توحید, بخاطر عدالت, بخاطر مساوات, نه بخاطر خودش, در واقع آن وقتى که او نهضت مى کند دیگر خودش به عنوان یک فرد نیست, اوست و همه انسانهاىدیگر.
شرط دوم براى اینکه قیامى مقدس باشد , این است که آن قیام با یک بینش و درک و بصیرت قوى توام باشد.
یعنى چه؟
یعنى یک وقت مردم اجتماعى, خودشان در غفلتند, جاهلند .
یک فرد بصیر پیدا مى شود که درد این مردم را صد درجه از خودشان بهتر مى فهمد .
دواى این مردم را از خود این مردم بهتر مى فهمد.
نهضت حسینى چنین نهضتى است.
شرط سوم براى اینکه نهضتى مقدس باشد این است که تک باشد, فرد باشد.
یعنى برقى باشد که در یک ظلمت کامل بدرخشد, ندائى باشد در میان سکوتها, حرکتى باشد در میان سکونهاى مطلق.
یعنى در یک شرایطى که خفقان به طورى کامل حکمفرماست, مردم قدرت حرف زدن ندارند, تاریکى مطلق, یاس مطلق, ناامیدى مطلق, سکوت مطلق, سکون مطلق است, یک مرتبه یک مرد پیدا مى شود و سکوت را مى شکند, سکونها را از بین مى برد, حرکتى مى کند, برقى مى شود و در میان ظلمت مى درخشد.
تازه دیگران پشت سرش راه مى افتند.
آیا نهضت حسینى اینچنین نبود؟
حسین بن على خود , دلیل نهضت را بیان کرده است: انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى در کمال صراحت مى گوید دنیاى ما را فساد گرفته است, امت جدم فاسد شده اند, قیام کردم براى اصلاح, من یک مرد اصلاح طلبم.
ارید ان آمر بالمعروف وانهى عن المنکر و اسیر بسیره جدى و ابى, هدفى جز امر به معروف و نهى از منکر ندارم .
امام حسین هدف نهضت خودش را روشن کرده است .
الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه لیرغب الم…من فى لقاء الله محقا, حسین علیه السلام مى گوید من نهضت کرده ام براى امر به معروف , براى اینکه دین را زنده کنم, براى اینکه با مفاسد مبارزه کنم .
نهضت من یک نهضت اصلاحى اسلامى است.
ما چیز دیگرى گفتیم.
دو تحریف معنوى بسیار عجیب و ماهرانه کردیم ( نمى دانم بگویم ماهرانه یا جاهلانه ) یک جا گفتیم حسین بن على قیام کرد تا کشته شود, براى اینکه کفاره گناهان امت باشد!
حال اگر بپرسند این حرف در کجاست؟
آیا خود امام حسین علیه السلام چنین چیزى گفت؟
پیغمبر گفت؟
امام گفت؟
ما مى گوئیم به این حرفها چکار دارید؟
امام حسین کشته شد براى اینکه گناهان ما بخشیده شود!
نمى دانیم که ما این فکر را از دنیاى مسیحیت گرفته ایم یا نه ؟
ملت مسلمان ندانسته خیلى چیزها را از دنیاى مسیحیت بر ضد اسلام گرفته است.
یکى از اصول معتقدات مسیحیت مسئله به صلیب کشیدن, مسیح است براى اینکه فادى باشد.
الفادى لقب مسیح است.
از نظر مسیحیت این جزء متن مسیحیت است که عیسى به دار رفت تا کفاره گناهان امت باشد.
تحریف معنوى دومى که از نظر تفسیر و توجیه حادثه کربلا رخ داده , این است که مى گویند : مى دانید چرا امام حسین نهضت کرد و کشته شد؟
مى گوئیم چرا؟
مى گویند یک دستور خصوصى فقط براى او بود.
به او گفتند برو و خودت را بکشتن بده.
پس به ما و شما ارتباط پیدا نمى کند, یعنى قابل پیروى نیست!
به دستورات اسلام که دستورات کلى و عمومى است , مربوط نیست.
تفاوت سخن امام با سخن ما چقدر است؟
امام حسین فریاد کشیده که علل و انگیزه قیام من مسائلى است که منطبق بر اصول کلى اسلام است.
احتیاجى به دستور خصوصى نیست.
آخر دستور خصوصى را در جایى مى گویند که دستورهاى عمومى وافى نباشد.
امام حسین در کمال صراحت فرمود: اسلام دینى است که به هیچ منى ( حتى نفرمود به امام ) اجازه نمى دهد که در مقابل ظلم, ستم, مفاسد و گناه بى تفاوت بماند.
امام حسین مکتب بوجود آورد ولى مکتب عملى اسلامى, مکتب او همان مکتب اسلام است.
مکتب اسلام بیان کرد, حسین عمل کرد.
ما این حادثه را از مکتب بودن خارج کردیم, وقتى از مکتب بودن خارج شد, دیگر قابل پیروى نیست, وقتى که قابل پیروى نبود, پس دیگر نمى شود از حسین استفاده کرد, یعنى از حادثه کربلا نمى توان استفاده کرد.
از اینجا ما حادثه را از نظر اثر مفید داشتن, عقیم کردیم.
آیا خیانتى از این بالاتر هم در دنیا وجود دارد؟
این است که عرض کردم تحریف معنوى که در حادثه عاشورا صورت گرفته است از تحریف لفظى آن صد درجه خطرناکتر است.