در گفت و گو با استاد مصطفى ملکیان
هفت آسمان: آیا نوع و میزان نیاز انسان معاصر به دین نسبتبه گذشته تغییرى کرده است؟
اگر این نیاز تشدید شده است به کدامین قرائت؟
و نیز چه مؤلفههایى در جهان امروز در این تشدید نیاز مؤثر بوده است؟
استاد: راستش را بخواهید، سؤالتان، به سبب شدت ابهامى که دارد، لااقل براى من، قابل جوابگویى نیست.
مثلا، معلوم نیست که منظورتان از لفظ دین، دقیقا، چیست.
مىدانید که از این لفظ معانى بسیار عدیدهاى اراده مىتوان کرد.
ممکن است، بر حسب بعضى از معانى این لفظ، انسان امروزى هیچ نیازى به دین نداشته باشد و، بنا به برخى از معانى دیگر آن، انسان امروزى همچنان نیازمند دین باشد ولى نوع نیازش، در قیاس با نیاز انسان گذشته به دین، متفاوت شده باشد یا میزان نیازش بیشتر یا کمتر و شدیدتر یا خفیفتر شده باشد.
وانگهى، وقتى از مقایسه نیاز انسان معاصر با نیاز انسان گذشته به دین مىپرسید، مرادتان از لفظ گذشته چیست و منظورتان از انسان گذشته کیست.
گذشته هم شامل یک ثانیه پیش مىشود و هم شامل ده سال پیش و هم شامل یک قرن یا ده قرن یا صد قرن پیش.
انسان چه زمانى را با انسان امروزى، از نظر نوع و میزان نیاز به دین، مقایسه کنم؟
اما شاید بتوان سخن را از جایى آغاز کرد که هم به ارائه تعریف خاصى از دین، که تعریفى کارکردى functional است، بینجامد و هم تا حدى پاسخگوى پرسش شما باشد; و آن جا مبحث «محدودیت طبیعت انسان» است.
تقریبا همه ما قبول داریم که کرانمندى و محدودیتیکى از جنبههاى لاینفک طبیعت آدمى است.
نیازى به تامل و تفکر فراوان نیست تا دریابیم که قدرت ضبط و مهار بعضى از اوضاع و احوالى را که براى ما پیش مىآیند و از نظر ما اهمیت دارند نداریم.
گاهى احساسات ناخواستهاى، نظیر افسردگى، ترس، تنهایى، و کشمکش با خود، مایه دردسر و گرفتارى ما مىشوند.
حوادثى مانند جنگ، مرگ، شکست، تنگدستى، و بیمارى نیز به یاد ما مىآورند که ما غالبا در برابر عوامل عمدهاى که زندگى و رضایتباطن ما را تهدید مىکنند بسیار ضعیف و عاجزیم.
بسیارى از ما نه براى زندگى خود معنایى مىیابیم و نه در امورى که، در جهان، رخ مىدهند هدفى مىبینیم
استاد: راستش را بخواهید، سؤالتان، به سبب شدت ابهامى که دارد، لااقل براى من، قابل جوابگویى نیست.
اما شاید بتوان سخن را از جایى آغاز کرد که هم به ارائه تعریف خاصى از دین، که تعریفى کارکردى functional است، بینجامد و هم تا حدى پاسخگوى پرسش شما باشد; و آن جا مبحث «محدودیت طبیعت انسان» است.
بسیارى از ما نه براى زندگى خود معنایى مىیابیم و نه در امورى که، در جهان، رخ مىدهند هدفى مىبینیم.
باز، بسیارى از ما دلنگران رفتارهاى نامطلوبى هستیم که از خودمان سر مىزند یا نگرانیم از اینکه چرا نمىتوانیم رفتار دیگران را تغییر دهیم یا جلوى ظلم و بىعدالتىشان را بگیریم.
همه اینها موجب پیدایش اضطرابهاى وجودى، بىقراریها، و دلهرهها مىشوند و محدودیت و تناهى ما را پیش چشمانمان مىآورند.
به نظر من، آغاز احساس این فقدانها، محدودیتها، و کمبودها مقارن استبا آغاز اقبال به دین.
درست همانطور که وقتى شخصى، در حال فرار، به انتهاى یک کوچه بنبست مىرسد نخستین واکنش طبیعى، و چه بسا ناآگاهانهاش، این است که چشم برمىدارد و به بالا مىنگرد تا ببیند که آیا راهى براى برگذشتن از دیوارها و پشتسر نهادن موانع هستیا نه، انسان نیز به محض اینکه به مرزهاى وجودى خود مىرسد و به حدود و ثغور خود وقوف مىیابد، گویى، رو به سوى بالا مىکند.
دین مىکوشد، به نحوى از انحاء، انسان را در غلبه بر احساس فقدان، محدودیت، و کمبود یارى دهد.
اگر این تحلیل درستباشد، لازمهاش این است که اگر نوع بشر از محدودیتخود تجربهاى نمىداشت دینى پدید نمىآمد; و من این لازمه را قبول دارم و بدان ملتزمم.
یک موجود نامحدود و لا یتناهى به دین نیاز ندارد; چنین موجودى، در واقع، خداست و خدا متدین و محتاج دین نیست.
البته اینکه هر فرد انسانىاى کدامیک از مظاهر محدودیت وجودى خود را درک کند و کدامیک از این مظاهر را درک نکند یا اینکه کدامیک از جلوههاى محدودیتخود را بیشتر یا کمتر و شدیدتر یا خفیفتر احساس کند به علل و عوامل چندگانهاى وابستگى دارد و از جمله به محیط اجتماعىاى که در آن زندگى مىکند و، على الخصوص، به سنخ روانشناختى خود او توقف تمام دارد.
و از همین مطلب مىخواهم نتیجهاى بگیرم که، اگر چه مستقیما به جواب سوال شما ربطى ندارد، با اینهمه، مهم به نظر مىرسد و آن اینکه، در طول تاریخ، نه همه جوامع نیاز یا نیازهاى واحد و مشترکى به دین داشتهاند و نه همه افراد.
ممکن است جامعه امریکایى کنونى نیاز یا نیازهایى به دین داشته باشد کاملا متفاوت با نیاز یا نیازهایى که جامعه روم دو هزار سال قبل داشته است; و نیز امکان دارد که شخص شما نیاز یا نیازهایى به دین داشته باشید یکسره متفاوت با نیاز یا نیازهاى من.
پال تیلیش، الاهیدان پروتستان مسلک و اگزیستانسیالیست معروف روزگار ما، که در کتاب الاهیات سامانمند Systematic Theology خود تصریح کرده است که: تناهى وجود است که ما را به مساله خدا سوق مىدهد، در کتاب شجاعتبودن که به زبان فارسى هم ترجمه شده است، اضطرابهاى وجودى عمدهاى را که انسانها تجربه مىکنند و از رهگذر آنها آدمیان به دین رو مىکنند سه چیز مىداند: اضطراب ناشى از عجز از گریز از مرگ، ترس از بىمعنایى و بىهدفى، و دغدغه نتایج اعمال.
سخن من این است که محال نیست، و حتى بعید هم نیست، که انسانهایى باشند که به مقتضاى محیط اجتماعى خودشان و مخصوصا سنخ روانى خودشان پارهاى از این اضطرابها را نداشته باشند و، در عوض، پارهاى اضطرابها و ترسها و دغدغههاى دیگر داشته باشند.
مثلا، به نظرم مىآید که کسى مثل زوربا در رمان زورباى یونانى نیکوس کازانتزاکیس را دقیقا نتوان داراى همین اضطرابهاى تیلیشى دانست.
به هر حال، به نظر مىرسد که اینکه در قرآن آمده است که: فاذا رکبوا فى الفلک دعوا الله مخلصین له الدین (و چون به کشتى سوار شوند خدا را بخوانند و دین را براى او خالص کنند) و اینکه اروپاییان مىگویند: در سنگر انفرادى هیچ کس منکر خدا نیست نشان دهنده این گرایش انسان است که وقتى با حد و مرزهاى وجودى خود روبرو مىشود به دین رو مىکند.
دین این حد و مرزها را، در بعضى از موارد، از میان برمىدارد و، در سایر موارد، قابل فهم و تحمل مىکند و، در هر دو حال، به انسان کمک مىکند تا درد و رنج کمترى احساس کند.
از این حیث، سخن پال پرویسر Paul Pruyser بسیار دلنشین است که: دین، از لحاظ روانشناختى، چیزى شبیه عملیات نجات است و از دل اوضاع و احوالى سر برمىآورد که در آن کسى فریاد مىزند: کمک!
کمک!
در واقع، همه ادیان در این قول متفقند که: انسان محدود است و محتاج کمک.
اینکه جلوهها و مظاهر محدودیت انسان در همه آدمیان بیکسان درک نمىشود و، در نتیجه، هر فردى براى بر آوردن نیاز یا نیازهاى خاصى به دین رو مىکند، سبب مىشود که نحوه دیندارى انسانها هم با یکدیگر متفاوت شود.
بعضى دینداریهاى فردى دارند و بعضى دیندارىهاى نهادى; یعنى به نظر برخى از انسانها تدین به معناى رعایت مناسک و شعایر و اعتقادات و احکام یک جامعه دینى خاص است، ولى به نظر برخى دیگر تدین چیزى جز در پیش گرفتن راه منحصر به فرد شخص خود نیست.
تفاوتى که والتر کلارک Walter Clark میان دین ارثى و دین شخصى مىگذارد، تفاوتى که ناک Nock میان دین ناشى از التزام به یک عقیده و دین ناشى از تغییر یک عقیده مىگذارد، تفاوتى که ابراهام مزلو Abraham Maslow بین دین روحانیون و دین پیامبران و عرفا قائل است، فرقى که جان دیوئى John Deweyبین رعایت دین و متدین بودن مىنهد، اختلافى که اریک فروم richFromm میان دین اقتدارگرا و دین انسانگرایانه مىبیند، و اختلافى که ویلیام جیمز William Jamesبین جزمیات و تجارب قائل است، همه، على رغم فرقهاى باریک و ظریفى که با یکدیگر دارند، در واقع، به تفاوت میان دیندارى فردى و دیندارى نهادى باز مىگردند.
از این گذشته، همانطور که خانم مرى میداو MaryMeadow نشان داده است، نحوه دیندارى متدینان، بسته به سنخ روانىشان، به چهار قسم قابل تقسیم است .
اهل شور و نشاط، که برونگرا و کنشگرند، رسالت و ماموریت و وظیفه خود را این مىدانند که فلک را سقف بشکافند و طرحى نو در اندازند و به وضع عالم و آدم نظم و نظام دیگرى ببخشند.«همسایگان»، که برونگرا و کنش پذیرند، سعى دارند که مصداق خیرخواهى و محبت دینى باشند و خدمت از سر رحمت و شفقتبه بندگان خدا سرلوحه زندگىشان است و به زبان حال مىگویند: عبادت به جز خدمتخلق نیست، به تسبیح و سجاده و دلق نیست.
«خلوتیان اهل راز و نیاز»، که درونگرا و کنشپذیرند، ذوق و مشرب عرفانى دارند و تاکیدشان بر این است که عمرشان را، حتى المقدور، در حال دعا و مناجات و عبادت خدا یا مراقبه بگذرانند.
«اهل ریاضت»، که درونگرا و کنشگرند، گرایششان به تقویت اراده، طرد و نفى هیجانات و احساسات و عواطف، و اجتناب از اشتغال به شواغل دنیوى و زخارف مادى و تمتعات اینجهانى است.
دسته اول و دوم بیشتر دلمشغول انسانهایند و دسته سوم و چهارم بیشتر دغدغه خدا دارند.
غرضم این است که دیندارى یک صورت و شکل ندارد و صور و اشکالش بمراتب بیش از آن است که فى بادى النظر گمان مىبریم.
و نمىتوان مدعى شد که فقط یکى از این صور و اشکال دیندارى حقیقى است و بقیه دیندارى کاذب و متدیننمایى است .
این انحاء مختلف دیندارى هم به چند و چون نیازهایى بستگى دارد که انسانهاى مختلف نسبتبه دین در خود احساس مىکنند و چند و چون آن نیازها نیز به عوامل مختلفى وابسته است که مهمترین آنها سنخ روانشناختى آدمیان است.
با توجه به آنچه اجمالا و شکسته بسته گفتم مىتوان دین را بر حسب کارکردى که دارد، یعنى تخفیف درد و رنج آدمیان از راه رفع یا توجیه محدودیتهایى که احساس مىکنند ، تحدید حدود کرد.
نوع و میزان نیاز انسانها به دین نیز، اعم از نیاز افراد انسانى و جوامع انسانى، متفاوت است، ولى این تفاوت را ظاهرا نمىتوان متوقف بر زمان کرد و گفت که انسان معاصر، از این حیث، با انسان گذشته فرق دارد (بگذریم از ابهامى که در لفظ گذشته وجود دارد و بدان اشاره شد).
آرى، اگر بپذیریم که انسان معاصر در قیاس با انسان مثلا پانصدسال پیش نیاز بیشترى به اخلاقى زیستن دارد (که، به نظر من، پذیرفتنى است) و اگر قبول کنیم که اخلاقى زیستن محتاج یک سلسله مقبولات و عقاید ما بعد الطبیعى است (که این هم، به گمان بنده، قابل قبول است) و اگر باور داشته باشیم که فقط دین است که آن پیشفرضهاى لازم ما بعد الطبیعى را در اختیار مىنهد، در این صورت، مىتوان مدعى شد که نیاز انسان معاصر به دین شدیدتر است از نیاز انسان فى المثل پانصد سال پیش.
هفت آسمان: آیا مىتوان گفتبرخى از ادیان نیاز بشر امروز را به دین بهتر از ادیان دیگر برآورده مىسازد؟
استاد: آنچه مطمئنا مىتوانم بگویم این است که براى هر سنخ روانىاى یک یا دو یا چند دین و مذهب بیش از سایر ادیان و مذاهب جاذبیت دارند.
روش بودا براى یک سنخ روانى خاص کمال مطلوب است، آیین کنفوسیوس و مسیحیت معاصر براى سنخ روانى دیگرى، مسیحیت مسیحیان اولیه براى سنخ دیگرى، اسلام مسلمین اولیه و مسیحیت صلیبیون براى سنخ دیگرى، آیین دائو و آیین هندو براى سنخ دیگرى، و ...
.
و این امر نه عجیب و غریب است و نه قبح و شناعتى دارد.
مگرنه این است که من از دعا یا دعاهایى خوشم مىآید و شما ممکن است از دعا یا دعاهاى دیگرى لذت ببرید؟
این پدیده را چگونه تبیین و توجیه مىکنید؟
پدیده مورد بحث را هم به همان صورت تبیین و توجیه کنید.
در اینجا، توجه به یک نکته اهمیت دارد و آن اینکه اگر مثلا من در محیط اجتماعىاى به دنیا آمده باشم و رشد و نمو کرده باشم که در آن محیط دین الف دین رایج و رسمى است اما سنخ روانى من چنان باشد که مجذوب دین ب بشوم، در این صورت، در موارد نادرى من تغییر دین مىدهم و علناو رسما به دین ب مىگروم; اما در اکثریت قریب به اتفاق موارد من (بنا به علل و جهاتى که فعلا محل بحث نیست) از عضویت در گروه دینى الف دستبر نمىدارم اما سعى مىکنم، حتى المقدور، به دین الف آباء و اجدادى خودم رنگ و صبغه دین ب را بدهم.
و رمز پیدایش مذاهب مختلف در محدوده یک دین واحد همین است.
و به این ترتیب است که، درست همانطور که از ترکیبهاى مختلف سه رنگ اصلى میلیونها رنگ پدید آمده است و خواهد آمد، از ترکیبهاى مختلف مثلا هفت دین اصلى نیز بسا ادیان و مذاهب پدید آمده است و خواهد آمد.
و چون سنخ روانى هیچ دو فرد انسانىاى عین هم نیست، عملا تعداد این ادیان و مذاهب به عدد آدمیان است و بدین معناست که مىتوانیم بگوئیم : الطرق الى الله بعدد انفس الخلائق.
از این گذشته، شاید بتوان گفت که انسان جدید، چون، عموما، اینجهانىتر، انسانگراتر، فردگراتر، استدلالگراتر، آزاداندیشتر و تعبدگریزتر، و برابرىطلبتر از انسان قبل از دوران تجدد است، بیشتر مجذوب دین یا ادیانى مىشود که وسعت فقهشان کمتر باشد، جزمیات و تعبدیات نظرى و عملى کمترى داشته باشند، عمق انسانشناختى و روانشناختى بیشترى داشته باشند، به مرزهاى ناشى از رنگ پوست، نژاد، ملیت، جنسیت، قشربندیهاى اجتماعى ، و حتى کیش و آیین بى اعتناتر باشند، و به خودشکوفایى فرد مجال بیشترى بدهند.
هفت آسمان: پیشفرضهاى گفت و گوى ادیان کدامند؟
استاد: به نظر مىرسد که اهم پیشفرضهاى گفت و گوى میان ادیان عبارت باشند از: الف) شرکت کنندگان در پارهاى از عقاید با هم شریکند و در پارهاى دیگر از عقاید اختلاف دارند.
اگر هیچ عقیده مورد وفاقى وجود نداشته باشد گفت و گو امکانپذیر نیست.
به همین نحو، اگر در هیچ عقیدهاى اختلافى وجود نداشته باشد باز گفت و گو ممکن نیست.
گفت و گو فقط وقتى رخ مىدهد که عقاید مشترک دو طرف بتوانند مبناى پرداختن به عقاید مورد اختلاف شوند.
ب) طرز تلقى دینى هیچیک از شرکت کنندگان حق مطلق یا باطل مطلق نیست، بلکه طرز تلقى هر یک آمیزهاى از حق وباطل است.
ج) در میان مدعیات شرکت کنندگان دعاوىاى هست که ارزیابى بیرونى یا فرادینى آنها امکانپذیر است; والا اگر همه مدعیات آنان دعاوىاى باشند که فقط قابل ارزیابى درونى یا دینىاند گفت و گو صورتپذیر نخواهد بود.
توضیحى بدهم.
پارهاى از مدعیات هر متدین به یک دین خاص چنانند که بررسى صحت وسقم و صدق و کذب آنها فقط با رجوع به متون مقدس همان دین خاص امکان دارد، یعنى فقط با دلیل درون دینى یا نقلى مىتوان درستى یا نادرستى آنها را روشن کرد.
اما پارهاى دیگر چنانند که بدون رجوع به متون مقدس همان دین خاص هم مىتوان از درستى یا نادرستى آنها خبر گرفت، بدین معنا که دلیل برون دینى یا عقلى (به معناى اعم) مىتواند صدق یا کذب آنها را روشن کند.
واضح است که اگر همه مدعیات یک متدین از نوع اول باشند آن متدین نمىتواند با متدینان سایر ادیان وارد گفت و گو شود.
گفت و گو فقط حول محور مدعیاتى مىچرخد که ارزیابى بیرونى یا فرادینى یا عقلى آنها ممکن باشد.
این پیشفرض را مىتوان بدین صورت هم بیان کرد که : در میان مدعیات شرکتکنندگان دعاوىاى هست که عقل بشرى مىتواند در باب آنها داورى و حکم کند.
یعنى بخشى از دعاوى دینى باید، به نحو مستقیم ، به ارزیابى عقلى تن در دهند.
گفتم: به نحو مستقیم و این قید را اضافه کردم براى اینکه اشاره کرده باشم به اینکه فقط ارزیابى مستقیم و بیواسطه عقلى است که شامل حال بعضى از مدعیات دینى مىشود، و الا همه مدعیات دینى، به یک معنا، باید تن به ارزیابى عقلى دهند.
نهایت آنکه بعضى باید به ارزیابى مستقیم و بیواسطه تسلیم شوند و بعضى به ارزیابى غیر مستقیم و با واسطه.
خلاصه آنکه گفت و گوى میان ادیان فقط با این پیشفرض امکانپذیر است که دین بتواند مورد داورى عقلى قرار گیرد.
مرادم از «عقل»، در اینجا، البته معناى اعم آن است ، یعنى روششناسىهاى علوم تجربى، علوم تاریخى، علوم شهودى، و علوم عقلى بالمعنى الاخص (منطق، ریاضیات، و شاخههاى مختلف فلسفه).
د) گفت و گوى میان ادیان براى شرکت کنندگان خصوصا و براى جامعه جهانى عموما فایده و سودى دارد.
لااقل، شرکت کنندگان، درباره دین خودشان یا درباره دین دیگران یا هم در باره دین خودشان و هم در باره دین دیگران چیزى مىآموزند که، جز از راه گفت و گو، نمىتوانستند بیاموزند.
ولى این فایده، همانطور که اشاره شد، حداقل فایده گفت و گوست .
کمال مطلوب این است که گفت و گوى میان ادیان همه موانع عاطفى موجود بر سر راه همزیستى عادلانه و مسالمتآمیز پیروان ادیان و مذاهب، که به یک اعتبار همه مردم جهانند، را هم از میان بردارد.
یعنى فواید گفت و گو منحصر در فواید معرفتى و نظرى نیست، بلکه فواید عاطفى و عملى را نیز شامل مىشود; و همین امر گفت و گوى میان ادیان را از بحث و جدلهاى فلسفى آکادمیک متفاوت مىکند.
در اینجا، بد نیستبه این نکته هم اشاره کنم که لفظ «گفت و گو» dialogue ، در اصل، بدین جهتبراى اشاره به همنشینى و همصحبتى پیروان ادیان و مذاهب به کار رفت که پیوندى داشتبا اندیشه دینى مارتینبابر MartinBuber، فیلسوف، متکلم، و عارف اتریشىتبار یهودى معاصر.
وى، که فلسفهاش را بر مواجهه با طبیعت، انسان، و خدا مبتنى کرده بود، عقیده داشت که اگر دو یا چند انسان، براستى، وارد گفت و گوى با یکدیگر شوند ارتباطشان چنان خواهد بود که هر یک از آنان را به نحو محسوس و ملموسى دگرگون مىکند، یعنى کنش و واکنشى که با یکدیگر دارند در آنان دگرگونیهایى پدید مىآورد که جز از طریق این کنش و واکنش پدید آمدنى نمىبود; واین وضع مستلزم این است که هر یک از آنان دیگرى را، به تعبیر کانت، غایت لذاته تلقى کند، نه آلت و وسیلهاى براى حصول اغراض و اهداف از پیش تعیین شده خود.
گفت و گوى واقعى وقتى تحقق مىیابد که هر یک از طرفین آمادگى تمام عیارى داشته باشد براى اینکه، در نتیجه گفت و گو، دگرگون و متحول شود، نه اینکه حاضر به هیچگونه دگرگونى و تحولى نباشد و فقط بخواهد هدف ثابت ولایتغیر خود را در ضمن گفت و گو پیش ببرد.
در گفت و گوى ادیان هم اگر من خودم را تجسم حق بدانم و تنها غرضم این باشد که حقانیتخودم را و بر باطل بودن شما را اثبات کنم و شما را به آستانه باورهاى خودم بکشانم، در واقع، گفت و گویى صورت نگرفته است، بلکه احتجاج دینى apologeticsروى داده است، و این احتجاج دینى هزارها سال است که در میان متکلمان ادیان و مذاهب مختلف صورت مىگیرد.
آنچه نوظهور است و ما بدان سخت محتاجیم گفت و گوى ادیان است، یعنى تشریک مساعى صادقانه و جدى پیروان ادیان و مذاهب در جهت کشف هرچه بیشتر حقایق معنوى.
هفت آسمان: مطالعات ادیان دیگر به متدین به دینى خاص چه کمکى مىکند؟
استاد: آشنایى با ادیان و مذاهب دیگر و مطالعه و تحقیق در آنها به متدین به یک دین خاص کمک مىکند که: اولا: به حکم تعرف الاشیاء باضدادها او باغیارها (هر چیزى را به مدد ضد یا غیر آن مىتوان شناخت) دین خود را بشناسد.
من اگر فقط یک خانه یا یک معلم دیده باشم و آن هم خانه یا معلم خودم باشد، به هیچ وجه، شناخت درستى از آن خانه یا معلم ندارم.
هر چه بر تعداد خانهها یا معلمان دیگرى که مىبینم افزوده شود شناختم از خانه یا معلم خودم بیشتر مىشود، و این جریان حد یقف ندارد; ثانیا: نقاط ضعف دین خود، یا لا اقل طرز تلقى دینى خود، را دریابد و بر دفع آن نقاط ضعف همت گمارد; ثالثا: نقاط قوت دین دیگرى را کشف کند و در جهت جذب آن نقاط قوت به بدنه دین خود، یا دست کم طرز تلقى دینى خود، بکوشد; رابعا: از خود شیفتگى و عجب ناشى از جهل به داراییها و تواناییها و داناییهاى دیگران نجات یابد; خامسا: از بیگانه هراسى و نفرت از بیگانه، که معلول این توهم است که پیروان سایر ادیان و مذاهب دشمن حق و حقیقت و مانع وصول بشر به سعادت دوجهانند، برهد.
هفت آسمان: در میان روشهاى موجود در حوزه مطالعات ادیان کدام روش را توصیه مىکنید؟
استاد: به نظر من، هر یک از روشهایى که در حوزه مطالعات ادیان و مذاهب به کار گرفته مىشوند حسن و هنر خود را دارند و جنبهاى از جنبههاى پدیده دین را روشن مىکنند و، بنابراین، نمىتوان گفت که مثلا رویکرد مقایسهاى ( comparative) بهتر استیا رویکرد انسانشناختى یا تاریخى - پدیدار شناختى یا روانشناختى یا جامعه شناختى; چون هیچیک از اینها بىنیاز کننده از دیگرى نیست.
آنچه مهم است روحیه و نگرشى است که محقق دینپژوه باید سبتبه موضوع مورد تحقیق خود داشته باشد.
همه هم و غم ما در مطالعات دینپژوهانه باید این باشد، که تا آنجا که مقدوراست، از دل میراث دینى بشر اشارات و راهنماییهایى براى چه باید کرد؟
هاى انسان امروز کشف و استخراج کنیم نه اینکه ما این میراث دینى را چیزى تلقى کنیم که اگر هم زمانى فایده و اهمیت و ضرورت و سخنى براى گفتن داشته است امروز تاریخ مصرفش به سر آمده است و تنها به عنوان پدیدهاى تاریخى در خور مطالعه و تحقیق است.
کلىتر بگویم.
به نظر بنده، مهمترین و خطیرترین سؤالات بشر این نیست که: از کجا آمدهایم؟
چرا آمدهایم؟
به کجا مىرویم؟
در کجا هستیم؟
آیا خدایى هستیا نه؟
آیا انسان جاودانه استیا نه؟
آیا جهان هدفى دارد یا نه؟
آیا انسان مختار استیا مجبور؟
و امثال این سؤالات که درکتابها خواندهاید و خواندهایم.
جدیترین و گزندهترین سوال بشر این است که: چگونه زندگى کنیم؟
یا، به تعبیر بهتر: چه باید کرد؟
یا، به تعبیرى باز هم بهتر و دقیقتر: چه باید بکنم؟
آن سؤالات مهم ، که بعضى از آنها را ذکر کردم، اهمیتشان را فقط از این واقعیت کسب کردهاند که جواب این سوال بر جوابهاى آن سؤالها توقف دارد; یعنى اهمیتشان اهمیت مقدمى است; و به عبارت دیگر، چون مقدمات این ذى المقدمه مهمند اهمیت دارند و،بنابراین، از خود این ذى المقدمه کماهمیتترند و اهمیت هر کدامشان هم بستگى تمام عیارى دارد به میزان دخالتى که در جوابگویى به این سؤال مادر دارد.
مىخواهم نتیجه بگیرم که در هر گونه مطالعه و تحقیق نظرى ، خواه در باب دین و مذهب باشد و خواه در باب هر پدیده دیگرى، دغدغه ما باید این باشد که آیا چیزى در باب چه باید کرد؟
دستگیرمان مىشود یا نه.
در حوزه مطالعات ادیان و مذاهب، براى حصول این مقصود، به نکته دیگرى هم باید توجه داشت، و آن اینکه ما نباید خود را از برکات معنوى هیچ دین و مذهبى محروم کنیم.
حق و حقیقت مکانبند نیست و، بنا براین، شرقى و غربى ندارد و زمانمند هم نیست و، در نتیجه، نو و کهنه هم ندارد.
حق و حقیقت گمشده ما انسانهاست و ما حق و بلکه وظیفه داریم که هرگاه و هر جا که یافتیمش، فارغ از اینکه نواستیا کهنه و شرقى است یا غربى، در آغوشش بگریم و عزیزش بداریم، کمااینکه باطل نیز، چه نو باشد و چه کهنه و چه شرقى باشد و چه غربى، باید طرد و نفى شود.
هفت آسمان: دین و دیندارى را در عصر ما چه آفاتى تهدید مىکند؟
استاد: شما تا تصور و انگارهاى از، مثلا، سیب سالم نداشته باشید نمىتوانید بگویید که سیب معیوب و آفتزده چیست و چه عواملى سیب را دستخوش عیب و آفت مىکنند.
بنابراین، نخستباید دید که دین درست و راستین چیست تا آنگاه بتوان تعیین کرد که چه عیوب و آفاتى عارض دین مىتوانند شد و این عیوب و آفات معلول چه عللىاند.
فهم اینکه دین درست و راستین چیست هم متوقف استبر تعریفى که از دین داریم.
دین را هم به صور و اشکال بسیار متعددى تعریف کردهاند، که تنها یکى از آنها تعریف کارکردى است، یعنى تعریف دین بر حسب کارکردى که دارد یا باید داشته باشد.
اما کارکرد یا کارکردهایى که دین دارد یا باید داشته باشد نیز مورد اجماع نیست.
بعضى بر کارکردهاى فردى دین تاکید دارند و بعضى بر کارکردهاى اجتماعى دین.
مىبینید که جواب گفتن به این سؤالتان کار جدا مشکلى است.
اما اجمالا مىتوانم بگویم که، به طور کلى، سه نوع آفت عارض دین مىتوانند شد.
گاهى دین تضعیف مىشود، گاهى به بیراهه مىرود، و گاهى هدفى که از آن در نظر بوده است معکوس مىشود.
به عبارت دیگر گاهى قدرت دین کم مىشود، گاهى قدرتش ضایع مىشود و به هدر مىرود، و گاهى از قدرتش سوء استفاده مىشود.
بعید نیست که بتوان ادعا کرد که همه قبول دارند که این سه نوع آفت مىتوانند دامنگیر دین شوند.
فقط اختلاف بر سر مصادیق این سه نوع است.
تضعیف شدن دین فقط به این نیست که تعداد پیروان آن کاهش یابد یا پیروانش مثلا روزهاى یکشنبه به کلیسا نروند یا روزهاى جمعه به نماز جمعه.
بلکه آنچه مهمتر است این است که دین منحصر به چند عمل عبادى شود که کسرى و درصدى ازکل اوقات شبانه روز فرد را به خود اختصاص دهند، چنانکه گویى فرد کسرى از شبانه روز را در خواب است، کسر دیگرى را در حال کسب درآمد، کسر دیگرى را در خال خرید مایحتاج زندگى ، و...
و کسر دیگرى را هم در حال دیندارى.
دیندارى بخشى از اشتغالات شبانه روزى آدمى نیست، بلکه روحیهاى است که آدمى با آن روحیه در همه اشتغالات شبانه روزىاش حضور مىیابد.
همانطور که مثلا نمىتوان گفت که آدمى در بخشى از اوقات شبانه روزش نفس مىکشد و از اکسیژن هوا استفاده مىکند و در سایر بخشهاى شبانه روز به کارهاى دیگرى مىپردازد، بلکه، در واقع، در تمام اوقات در عین اینکه از اکسیژن هوا بهره مىبرد به کارهاى گونهگون خود مشغول است، درستبه همین نحو، نمىتوان دیندارى را منحصر به بخشى از اوقات شبانهروز کرد.
و اما به بیراهه رفتن دین.
دین وقتى به بیراهه مىرود و قدرتش ضایع مىشود که متدین دین را دستمایه افتخار و مباهات کند و تمام دغدغهاش این شود که به دیگران بباوراند که تنها دین او دین حقیقى است و تنها او و همکیشانش در زمره فرقه ناجیهاند.
کوهنورد واقعى کسى نیست که در دامنه کوه بایستد تا به همه کسانى که در تیررس صداى اویند اعلام کند که تنها راهى که او در پیش گرفته استبه قله مىرسد، بلکه کسى است که از همه امکاناتى که در اختیار دارد کمال استفاده را مىکند تا راهى بیابد که سریعتر، سهلتر، و مطمئنتر به قله رهنمون شود.
انتساب به یک دین و مذهب خاص، که در اکثریت قریب به اتفاق موارد هم چیزى نیست جز دین و مذهب آباء و اجدادى و، بنابراین، مثل بسیارى از داراییهاى دیگر، ارثى است، نه حسن وهنرى است (در مورد دین و مذهب خودمان) و نه قبح و عیبى است (در مورد دین و مذهب دیگران); آنچه مهم است این است که همه نیرویمان را صرف سلوک دینى کنیم.
من، در عین اینکه منکر قدر و اهمیت علم کلام نیستم، معتقدم که خطاى عظیمى است اگر متکلمى گمان کند که وقتى، فرضا، اثبات حقانیت دین ومذهب خود و بطلان سایر ادیان و مذاهب را کرد کارش را به پایان برده است.
کارش، در واقع، تازه آغاز شده است، چرا که مگر نباید در راهى که اثبات شده است که به مقصد مىرسد گام نهاد؟
چه سودى هست در اینکه اثبات کنم که گلخانه من بهترین گلخانه جهان است وقتى که خودم از رنگ و بوى هیچیک از گلهاى آن گلخانه بهره و لذتى نبرده باشم؟
معکوس شدن هدف دین هم چندین مصداق دارد; از جمله یکى اینکه هدف دین را حفظ یک سلسله قوالب و ظواهر بدانیم و نفهمیم که قالب و ظاهر دین، اگر ارزشى دارد، به سبب این است که مقدمه و وسیله وصول به محتوا و باطن دین است.
همین سوء فهم است که موجب تقدیس قوالب و ظواهر دینى و تحجر و جمود ورزیدن بر آنها، به قیمت از کف دادن محتوا و باطن دین، مىشود.
مصداق دیگر معکوس شدن هدف دین این است که گمان کنیم که دین آمده است تا بهشتى زمینى پدید آورد.
ما آدمیان را یک بار براى همیشه از بهشت زمینى بیرون کردهاند.
نباید، تحت تاثیر ناکجاآبادها و مدینههاى فاضلهاى که مکاتب غیر دینى به بشر وعده دادهاند و براى اینکه، به گمان خودمان، از رقباى غیر دینى خود عقب نیفتیم، هدف دین را هم ایجاد بهشتى زمینى تلقى کنیم.
حتى اگر قبول کنیم که دین براى کاهش درد و رنجبشر آمده است (که من قبول دارم) و حتى اگر بپذیریم که اگر انسانها واقعا متدینانه زندگى کنند حیات دنیویشان هم آبادتر و معمورتر مىشود، باز نتیجه نمىشود که دین براى ایجاد ناکجاآباد (utopia) زمینى آمده است.
دین آمده است که درون هر یک از ما را بهشتى کند.
دین آمده است که روان ما را آباد و معمور کند و آبادى و معمورى روان به این است که از آرامش، شادى، و امید بهرهور باشد، حصول این سه وصف بهشتى پیامد دیندارى واقعىاند.
اشتباه نشود.
من با پدید آمدن بهشت زمینى هیچگونه مخالفتى ندارم(و کدام انسان سلیمى است که مخالفت داشته باشد؟); سخن من فقط این است که وعدهاى را که دین نداده است ما از سوى دین به مردم ندهیم.
در عوض، مفادوعدهاى را که دین واقعا داده استبه مخاطبانمان تفهیم کنیم.
دین مىتواند با فرد آدمى کارى کند که آن فرد، حتى اگر در جامعهاى ناسالم و فاسد و جهنمى هم به سر مىبرد، خود سالم و صالح و بهشتى باشد، مانند نیلوفرى خوشرنگ و دلانگیز که از دل باتلاقى آلوده و عفن سر برمىآورد.
دین و اسطوره در گفتوگو با دکتر میرجلالالدین کزازى استاد میرجلالالدین کزازى به سال 1327 خورشیدى در خانوادهاى فرهیخته در شهر کرمانشاه زاده شد و تحصیلات خود را تا دریافت دیپلم طبیعى در همین شهر گذراند و در سال 1346 به دانشکده ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تهران راه یافت و کارشناسى و کارشناسى ارشد را در رشته ادبیات فارسى در این دانشکده سپرى کرد .
وى سالها پس از این درسال 1369 درآزمون دکترى ادبیات فارسى شرکت جست وبا رتبهاىبالا دردانشگاه تهران پذیرفته شدودرسال 1371 ازپایاننامه خود با عنوان «رؤیا، حماسه، اسطوره» دفاع کرد .
دکتر کزازى از آغاز نوجوانى دل در گرو دنیاى دلانگیز ادب پارسى داشته و همواره در کار آفرینش آثار منظوم و منثور بوده است .
پاىبندى وى به واژگان کهن اما دلنشین پارسى درى پرآوازه و ستودنى است .
وى از سال 1354 تاکنون در شمار معلمان فرهنگ و ادب در این مرز و بوم بوده و هماینک دانشیار دانشگاه علامه طباطبایى است .
استاد با چند زبان اروپایى و از همه بیشتر زبان فرانسه آشناست و در جهت گسترش فرهنگ ایرانزمین سفرهایى چند به کشورهاى مختلف داشته که در مهمترین و درازمدتترین آنها مدتى را به عنوان استاد مدعو در دانشگاه بارسلون به تدریس ادب فارسى اشتغال ورزیده است .
از ایشان آثار پرشمارى در قالب تالیف، ترجمه، و تحقیق و تصحیح به چاپ رسیده است که برخى از آنها از این قرارند: در دریاى درى; ازگونهاى دیگر; مازهاى راز; زیباشناسى سخن پارسى 1 و 2 و 3; رؤیا، حماسه، اسطوره; ترجمه تلماک; و تصحیح بدائع الافکار فى صنائع الاشعار; رباعیات خیام; دیوان خاقانى شروانى .
بىگمان اسطورهشناسى جایگاهى رفیع در بازشناسى فرهنگهاى دینى دارد .
به اقتضاى کار تخصصى نشریه، مناسبت دارد که در سرآغاز کار، تعریف جنابعالى را از اسطوره جویا شویم .