پیش از ورود به بحث، لازم است مفهوم «اخلاق» و «تربیت» و نیز موضوع، روش و هدف «علوم تربیتى» و «علم اخلاق» را بررسى کنیم.
از آنجا که این مفاهیم بر حسب بینشهاى مختلفى تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشکلات متعددى را در فضاى علمى تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوى دیگر، برخى از مؤلفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پى خلط مفاهیم، به استنتاجهاى نادرستى رسیدهاند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم مىتواند برخى از این استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد.
غالبا در این مقولهها دو خطا رخ مىدهد; یکى از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگرى در تعیین جایگاه شایستهاى که از آن انتظار پاسخ داریم.
در این مختصر مىکوشیم در هر دو قسمت توضیحاتى دهیم:
مفهوم تربیت
تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است.
در این ریشه، معناى زیادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیتبا توجه به ریشه آن، به معناى فراهم کردن زمینه فزونى پرورش است.
معادل آن (Education) داراى دو ریشه استبه این شرح: [Educare] که به معناى «تغذیه» یا خوراک دادن است و [Educere] که به معناى «بیرون کشیدن»، «رهنمون به» و «پروراندن» است.
بدین ترتیب، ریشه دو واژه [Education] و «تربیت» معنایى کمابیش یکسان دارند.
از تاریخچه معانى این دو واژه و تطور مفهومى آنها که بگذریم، اکنون Education داراى چهار معناى عمده است.
برخى از این معانى، در زبان فارسى کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسى کاربردى پیدا کرده است و بار معناى تازهاى بر آن افزوده شده است.
این چهار معناى عمده عبارتند از:
1 - تربیتبه معنى مؤسسه و نهاد آموزشى;
2 - تربیتبه معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 - تربیتبه معناى عمل و جریانى که در حیات انسانى به چشم مىخورد;
4- تربیتبه معناى محصول و نتیجه تربیت.
تربیتبه معناى سوم، فرایندى پیچیده دارد و داراى جنبههاى گوناگونى است.
در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبههاى گوناگونى است.
در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه اشاره دارد.
بدین سبب، این معناى تربیتبیشتر محل نقد و نظر بوده است.
فلاسفه و متفکران زیادى در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنى اظهار نظر کردهاند; بویژه با ورود علوم تربیتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونى گذاشت.
کتابهاى زیادى براى تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربیت» آغاز مىشود.
شیوه معمول مؤلفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیتبیان کنند.
آنگاه با نقد و بررسى آن، تعریفى که با بینشهاى از پیش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مىگردد.
شیوه دیگرى که مؤلفان و عالمان، براى تفسیر تربیت در پیش گرفتهاند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بین عناصر، تلاش مىکنند آنها را تبیین کنند.
این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضى از مناسبات و روابط بین عناصر را - که گریزى از پذیرش آنها نیست - نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتواى هیچ مکتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراین، مىتوان تفاسیر مختلف درباره تربیتبه دو دسته کلى تقسیم کنیم: دسته اول رویکردى است که جهان هستى را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر مىکند.
این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعى تقسیم مىشود: رویکردى که تربیت را با اسلوب فلسفى مطالعه مىکند و به طور طبیعى جنبههاى خاصى از تربیت را (مانند هدف غایى) توضیح مىدهد.
دوم رویکردى که تربیت را به روش تجربى مطالعه مىکند.
این رویکرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانشآموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونهاى عینىتر و ملموستر وجهه همتخود قرار مىدهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین مىکند.
دسته دوم، رویکردى است که سعى مىکند تربیت صرف را مطالعه مىکند.
یعنى مطالعه واقعیتهاى متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهاى ما ایجاب مىکند شاید بهترین تعریف از این نوع را «گاستون میالاره» به دست داده باشد.
وى با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربى، متربى و محیط تربیتى، و نیز مناسبات و تعاملهاى این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف مىکند: «امر تربیتى عملى است که روى یک فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود، یا عملى است که گروهى از افراد، آن را مىپذیرند...» او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیتخوب را چنین بیان مىکند: «1 - مجموعه منسجمى فرایندهایى از سوى معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوى دیگر با قوانین زیستشناختى و روان شناختى روان - جامعه شناختى که بر عمل شاگر حکمفرماستبرابرى کند و هماهنگ باشد; 3 - منظومهاى از «برگردان عمل» یا «عمل مؤثر در گذشته» (یعنى ارزیابى به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهاى تربیتى را به نحوى بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.
پداگوژى (علم تعلیم و تربیت; (Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانى در زمینههاى روانشناسى و جامعهشناسى، بعضى از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه علمى مطالعه کنند و براى بررسى مسائل تربیتى، طرحى نو ارائه کنند.
از این رو، بین «تربیت» که به عمل اطلاق مىشود و «دانش تربیت» که به مطالعه آن مىپردازد فوق گذاشتند و سعى کردند شرایطى را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز مىسازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه تجربى مطالعه کنند.
تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلى مىطلبد.
آنچه در اینجا مىتوان گفت این است که دانش تربیتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است.
فعلا مراد ما از علوم تربیتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با دیگر رشتههاى علمى مانند روانشناسى و جامعهشناسى، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتى، مجموعه بحثهاى رایجى است که متشکل از مباحث روانشناسى تربیتى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، و حتى تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آراى تربیتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است.
به این معنا، علوم تربیتى از جنبههاى مختلف قابل تقسیم است: 1 - علومى که رو به گذشته دارند.
این علوم، روشهاى تربیتى، آراى تربیتى و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسى مىکند (علوم تاریخى).
2 - علومى که به بررسى پدیدهاى تربیتى «آنچنان که هست» مىپردازد.
(علوم توصیفى) 3 - علومى که روشها و تکنیکهاى براى انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان مىدهد.
(علوم تجویزى) 4 - علومى که به تفکر درباره آینده تربیت مىپردازد.
در این دسته، مسائلى از این دست مورد بررسى قرار مىگیرند: تعیین غایات تربیتى داراى انسجام درونى و بیرونى، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهاى عمل مربى، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانى تربیت، پیشبینى شرایط آینده با توجه به معارف کنونى و با توجه به تغییرات.
با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتى، واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى یعنى معلم، شاگرد، محیط و تعاملهاى بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتى نیز، چند نوع پژوهش با شیوههاى خاص هر یک مىباشد.
صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را براى علوم تربیتى بسر مىشمارند: 1 - تجزیه و تحلیل دقیق عامل «مربى»، «متربى»، «محیط» و کشف مناسبات و تعاملهاى آنها یا یکدیگر.
2 - کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانى تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتى.
3 - ارائه الگوها و روشها براى هدایت و راهنمایى عمل به جریان امر تربیت.
حال با دقت در این اهداف مىتوان گفت که، بالا بردن کیفى و کمى عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایى علوم تربیتى است.
در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیارى مغالطهها مىرهاند.
اخلاق «اخلاق» جمع «خلق» و «خلق» است و در لغتبه معناى سجیه، سرشت و صفات باطنى آمده است.
علماى اخلاق نیز تعریفى قریب به همین معناى لغوى از اخلاق کردهاند.
در نظر آنان، «خلق» سجیه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر مىشود.
امروزه راى غالب در تشخیص گزارههاى اخلاقى، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقى، گزارهاى است که مسندالیه آن، فعل ارادى اختیارى انسان، و مسند آن یکى از هفت مفهوم «خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه» باشد.
دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را مطالعه مىکنند.
چهار دستهاند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مىشود: 1 - علم اخلاق توصیفى ;(Descripitive movality) علمى که گزارههاى اخلاقى را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقى و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف مىکند و روشى آن تجربى - نقلى است.
که بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن یا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بیان مىکند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 - علم اخلاق هنجارى ;(Normative morality) علیم که گزارههاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى یا فردى و یا مکتبى بیان مىکند; مثل «دروغ بد است» یا «احسان به زیر دستخوب است».
3- علم پداگوژى (Pedayog) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها مىپردازد.
فرض کنیم که در اخلاق هنجارى گفتیم که «دروغ بد است»; در این دانش بحث مىکنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویى را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژى که به معناى علم تربیت اخلاقى و به معناى اعم از تربیت اخلاقى - که حتى تربیتبدنى را هم شامل مىشود - مربوط استبه تاریخچه این واژه که در گذشته به معناى اول به کار رفته، ولى امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).
4 - فلسفه اخلاق ;(Analytic morality) این دانش پیشفرضها و مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مىدهد و در واقع، پشتوانهاى نظرى براى گزارههاى اخلاقى فراهم مىکند; براى مثال، بحث از ماهیت «خوب و بد»، «باید و نباید»، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مىشوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهاى عمدهاى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایى است; مثلا آیا زیستن اخلاقى ممکن است؟
غایت زندگى اخلاقى چیست؟
کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟
آیا تغییرات اجتماعى،حکم اخلاقى را تغییر مىدهد؟
اگر برنامهاى براى سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟
این گونه طرح بحث، بیشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهایى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد.
یکى از تفاوتهاى بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است.
موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اینکه افعال به تنهایى موضوع علم اخلاق است، نداریم.
اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویى برخى مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کردهاند، و مسائل بسیارى را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاوردهاند.
نتیجه 1 - بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است.
تربیت در مقام عمل امرى است که روى فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود یا فرد یا گروهى از افراد، آن را مىپذیرند; اما دانش تعلیم و تربیتیک رشته علمى است که واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را تحقیق و بررسى مىکند و امروزه مشروعیتخود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علایق خاص، ترتیب سؤالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مىکند که آن را از دیگر علوم متمایز مىسازد.
تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایستهاى که از انتظار پاسخ داریم، کمک مىرساند.
مثلا این پرسش که «تعلیم و تربیت هنر استیا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که «موضوع تربیت چیست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دریافت مىکنیم.
دانش تعلیم و تربیت داراى موضوع - به همان معناى مصطلح - است ولى موضوع تربیت در مقام عمل، به معناى امرى است که تربیتبر آن واقع مىشود.
2 - دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را تحقیق و بررسى مىکنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند.
اما على رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایى با عنوان تعلیم و تربیت اسلامى براى تدریس در دانشگاهها تالیف مىشود که اکثر مباحث، صورت اخلاقى دارد.
اگر این کتابها براى عموم مردم نوشته مىشد شاید چندان مشکلى ایجاد نمىکرد.
اما تدوین و تالیف این کتابها براى مجامع علمى این سؤال را در ذهن خوانندگانى که قدرى با تعلیم و تربیت آشنایى دارند، ایجاد مىکند که آیا تعلیم و تربیت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟
آیا اسلام پاسخهایى براى پرسشهایى که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمىنهد؟
بخصوص برخى از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است.
البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى چندان زیاد نیست ولى این کاستیها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعلیم و تربیت صادر نمىکند.
اینک برخى تفاوتها و داد و ستدهاى این دو رشته علمى مىپردازیم: 1 - رابطه اخلاق و تربیت; تربیتبه معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد، مفهومى است که بر همه اجزاى این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتى) اطلاق مىشود.
به علاوه، نسبتبه همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد.
برخلاف اخلاق که مفهومى بسیط دارد و بر یک صفت نفسانى انسان دلالت دارد.
با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، مىتوانیم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل «اخلاق نتیجه تربیت است» و یا «اخلاق مترادف تربیت است» پاسخ دهیم.
اگر اخلاق، با تربیت - به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد - مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتى که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت - مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتى که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مىگوییم «فلان شخص، تربیت نشده است»، یعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است.
این معناى تربیتبراى بعضى این توهم را ایجاد کرده است که «اخلاق» همان «تربیت» است.
2 - رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غایى زندگى خوب را ترسیم مىکند; آنچه شایسته گفتار و کردار استبه ما نشان مىدهد; تغییراتى را که در حکم اخلاقى در نتیجه تحولات اجتماعى پیدا مىشود بررسى مىکند.
مجموعه این مسائل، مبنایى براى عمل درست فراهم مىکند.
این مبنا بخشى از محتوا و برنامهاى است که مربى در عمل تربیتبه آن نیاز دارد.
3 - در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مىدهد.
اما علوم تربیتى شیوههایى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مىکند.
البته در برخى موارد که عالم تربیتى (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقى نمىکند; مثلا از منظر عالم تربیتى اگر فردى به اندازهاى که افراد معمولا دروغ مىگویند دروغ بگوید، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود.
این مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است.
رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتى مطابقت آن با هنجارهاى پذیرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایى ارزیابى مىکند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقى به طرق مختلف تبیین مىشود).
4 - رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایى مانند «ارزشهایى ذهنى یا عینى، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟» پاسخ مىگوید.
این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایى مقبول و تصمیم گیریهاى تربیتى، نقش اساسى را ایفا مىکند; مثلا اگر مربى منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتى موجب برآورده شدن نیاز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربیتى خود را بر این مبنا تنظیم مىکند.
پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى را مىتوان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتى الگوها و روشهایى براى هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه مىکند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوایى را که مجریان به آن نیازمندند نشان مىدهد، در بیان رابطه علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى مىتوان گفت که دانشهاى اخلاقى بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ایفا مىکند.
در پایان، یادآورى این نکته لازم است که، آنچه در بیان داد و ستدهاى اخلاق و تعلیم و تربیت آمده، در حد پاسخ به سؤال است و آنچه مىتوان گفت، بسیار وسیعتر و عمیقتر است.
دین و تربیت رابطه دین و حوزههاى مختلف معرفتبشرى نظیراقتصاد، حقوق، روانشناسى، جامعهشناسى، اخلاق وبویژه سیاست از مباحث مهم و مطرح در مجامع علمى ومطبوعات کشور در دو دهه اخیر بوده است و براىخوانندگان تا حدودى شناخته شده است اگر چه به حدلازم نرسیده است.
آنچه تاکنون بطور جدى مورد توجه پژوهشگرانواقع شده است رابطه دین و تربیت است.
در مورد علتاین امر به نکات زیر مىتوان اشاره کرد: نکته اول به چگونگى بیان قرآن و روایات در موردتربیت مربوط مىشود.
قرآن با صراحت تمام رسالتخود را ارائه برنامه براى هدایت انسانها و رسالتپیامبر(ص) را تلاوت قرآن و تعلیم کتاب و تزکیه انسانهااعلام مىکند و لذا در نگاه اول جایى براى طرح اینپرسش که آیا دین براى تربیت انسانها برنامه ارائه کردهاست و این برنامهها چه نیازهایى را در قلمرو تربیتبرآورده مىسازد؟
باقى نمىگذارد.
نکته دوم.
عدم انگیزه براى بحث از رابطه دین وتربیت در مقایسه با مباحثى از قبیل دین و سیاست و دینو اقتصاد است.
مباحثسیاسى و اقتصادى بخاطر ویژگىخاص آنها و نیز ویژگى خاص جامعه کنونى ما مخاطبانزیادى را بخود جذب مىکند، و بنابراین طبیعى استصاحبان اندیشه که خود نیز حساسیتهایى در باب حاکمیتدارند بیشتر به این دست مسائل بپردازند.
نکته سوم به ماهیت دانش تربیتبرمىگردد.پژوهشگران عمده تجربى بودن دانشهایى مثلروانشناسى، اقتصاد و جامعهشناسى را مسلم مىانگارند وآنگاه رابطه دین با آنها را بررسى مىکنند، در حالى کهچنین فرض مسلمى در مورد تجربى بودن دانش تربیتوجود ندارد و هنوز در مورد تجربى بودن تردید جدىوجود دارد.
به هرحال براى دستاندرکاران امر تربیت در کشوردر مقام تصمیمگیرى درباره مسائل تربیتى و اجراىبرنامههاى تربیتى همان پرسشهایى مطرح است که براىسیاستمداران و اقتصاددانان در مورد رابطه دین و سیاستو دین و اقتصاد.
وقتى از اسلامى کردن دانشگاهها یاآموزش و پرورش و یا فرهنگ عمومى جامعه سخن بهمیان مىآید باید نظام تربیت اسلامى و چگونگىتاثیرگذارى آن بر برنامهریزى تربیتى در سطح خرد وکلان، نظام مدیریتى و ساختار اجرایى مشخص شود تا درنتیجه سیاستگذاران و برنامهریزان و مجریان بتوانندسیاستها و برنامههاى مناسب با آن را طراحى و اجراء کنند.
در بررسى رابطه «دین و تربیت» یک مطلب مسلماست و آن این است که چگونه تربیتشدن و تربیتکردن بخشى از دین را تشکیل مىدهد.
مدلول صریحبسیارى از آیات و روایات، چگونگى عمل پیامبر(ص)در برخورد با مردم و حتى کیفیت نزول قرآن که همراه باملاحظات تربیتى بوده است مطلب فوق را اثبات مىکند.آنچه مورد سؤال است و مىتواند موضوع پژوهش قرارگیرد این است که مقدار بیان شده در دین چه نسبتى بامجموعه نیازهاى موجود در قلمرو تربیت دارد، آیا دینهمه نیازهاى موجود در قلمرو تربیت را بر آورده مىسازدیا بخشى را خود به عهده گرفته و بخشى را به عقل وتجربه بشرى واگذار کرده است؟
اگر چنین است که دینبرآورده کردن بخشى از نیازها را به عهده گرفته است، اینبخش چه ماهیتى دارد، چه سنخ نیازهاى تربیتى را برآورده مىسازد.
قبل از ورود در اصل بحث و پاسخ بهپرسشهاى مطرح شده توضیحى درباره مفهوم دین،تربیت و نیازهایى که در قلمرو تربیت وجود دارد راهگشاخواهد بود.
دین منظور از دین در اینجا دین اسلام است نه مطلق دین و هرگونه معرفتى که منشا الهى و شهودى دارد.
دین اسلامعبارت است از آنچه از جانب خداوند بوسیله حضرتمحمد(ص) براى هدایتبشر فرستاده شده است ومجموعه قول، فعل و تقریر پیامبر(ص) و ائمه علیهمالسلامکه به حکم حدیث ثقلین بخشى از دین بشمار مىآید.
تربیت صاحب نظران در تعریف تربیتبسیار کوشیدهاند وتاکنون صدها تعریف ارائه کردهاند، این تعاریف را ازیک دیدگاه مىتوان به دو دسته تقسیم کرد.
دستهاى کهصاحبنظران ابتدا به بررسى ریشه لغوى تربیت و تطورمفهومى آن پرداخته و آنگاه با توجه به بینش خاص خوددوباره ماهیت انسان و جهان و جامعه و معرفت مفهوممورد نظر خویش را از تربیت نتیجه گرفته است.
فلاسفه، روانشناسان و جامعهشناسانى که در صدد تعریف تربیتبرآمدهاند و نیز عمده عالمان و فیلسوفان تربیتى درتعریف تربیت همین طریق را پیمودهاند.
دسته دوم تعاریفى است که صاحبنظران با نظر بهواقعیتهاى متناظر با این مفهوم، به تجزیه و تحلیل عناصر دخیل در عمل تربیتى و انواع ارتباطى که عناصر با همدارند پرداخته و آنگاه تعریف مورد نظر خویش را بدون اینکه قالب بینش خاصى را گرفته باشد و در عین حال، باهر بینشى مىتوان به آن محتوى داد ارائه کرده است.
شایدبهترین تعریف از این دست را گاستون میالاره بدست دادهاست.
«امر تربیتى، عملى است که روى یک فرد یاگروهى از افراد اعمال مىشود یا عملى است که فرد یاگروهى از افراد آن را مىپذیرند و حتى در جست و جوىآن هستند تا به تغییرى آنچنان عمیق منتهى شود کهنیروهاى زنده جدیدى در افراد پدید آید و این افراد خودبه صورت عناصر فعال این عملى که روى آنان اعمالمىشود در آیند.» رابطه دین و تربیت اکنون باید مشخص کنیم که در اینجا دین را با کدامتعریف از تربیت مقایسه کنیم.
از آنجا که غرض ما دراینجا بررسى رابطه دین با هر یک از اجزا و عناصر وروابط موجود در عمل تربیتبه صورت مجزا و یا درقالب یک برنامه و یک نظام است.
بنابراین به مقایسه دینبا دسته اول از تعاریف که عموما تعریف به هدف تربیتاست، نخواهیم پرداخت.
در مورد دسته دوم که در اینجابه مقایسه رابطه دین به آن خواهم پرداخت، همانطور کهاشاره شد بهترین تعریف را گاستون میالاره بدست دادهاست.
با توجه به این تعریف، عناصر، اجزا و روابط زیردر تربیت قابل شمارش است.
1 - روش تربیتى و آنعملى است که مربى براى رسیدن به هدف تربیت انجاممىدهد.
2 - هدف تربیتى و آن تغییرى است که قرار استدر متربى ایجاد شود.
3 - مربى: مربى کسى است که تلاشمىکند تغییر را در متربى ایجاد کند.
4 - متربى: متربى کسىاست که عمل تربیتبر روى او اعمال مىشود.
علاوه بر چهار امر فوق که به طور صریح از تعریفبدست مىآید نیازمندیهاى دیگرى نظیر تعیین محتوى وبرنامه درسى و مراحل تربیت در ضمن عمل تربیتى پیشمىآید که در تعریف به آن اشاره نشده است.
قبل از ورود در اصل بحث و بررسى رابطه دین با هریک از اجزاء و عناصر ذخیل در عمل تربیتى به تفکیک ویا در قالب یک برنامه و نظام تربیتى اشارهاى به روشهاىتعیین عناصر فوق و ارائه آنها در قالب یک برنامه و نظامتربیتى و انواع برنامه و نظام تربیتى و نیز مفهوم برنامهنظامند تربیتى ضرورى بنظر مىرسد.
تعیین عناصر فوق و ارائه آن در قالب یک برنامه ونظامتربیتىدر معارفتربیتى به دو روش انجام گرفته است.
1 - روش تحلیلى: منظور از روش تحلیلى این است کهعالم و فیلسوف تربیتى با نظر به دیدگاههایش دربارهماهیت هستى، انسان، جامعه، معرفت و ارزشها (تحلیلمحتواى مکتب) نیازهاى تربیتى را معین مىسازد.
ازویژگیهاى برنامه تربیتى که به این صورت تدوین مىگردداین است که ناظر به زمان، مکان و جامعه خاصى نیست ولذا از نوعى کلیت هم برخوردار است.
به عنوان نمونهمىتوان از برنامهها و نظریههاى تربیتى که با استفاده ازتحلیل محتواى مکتب رئالیسم یا ایدهالیسم یا پراگماتیسمبدست مىآید 2 - روش دوم این است که عالم تربیتى علاوه بر توجهبه دیدگاههاى هستى شناسانه خود، به امکانات مادى ونیازها و شرایط عینى جامعه خود توجه مىکند و به طوردقیق و جزیى برنامه تربیتى را جهت رسیدن به اهدافارائه مىکند.
عالم تربیتى در تدوین اینگونه برنامهها، برنامههاىآموزشى، نظام مدیریت و سلسله مراتب مشاغل ومسؤولیتها، ساختمان و تاسیسات فیزیکى، بودجه وروشهاى ارزشیابى را بر اساس سیاستها و اولویتهاى تعیینشده، معین مىسازد.
برنامهریزى و تعیین موارد یاد شدهگاهى براى یک کشور یا چند کشور و گاهى براى سطحمحدودتر مثل یک استان و شهرستان و حتى یک دبستانانجام مىگیرد.
امروزه، همه کشورها داراى برنامه و نظامتربیتى به این معنا هستند و اصولا وقتى از چگونگىطراحى نظامهاى تربیتى بحث مىشود طراحى نظام بههمین معنا مراد است.
برنامهها و نظریههاى تربیتى را علاوه بر تقسیمبندىفوق (یعنى تقسیم به برنامههاى مختص به جامعه خاص وغیرمختص به جامعه خاص) مىتوان به برنامهها ونظریههاى نظامند یا غیرنظامند تقسیم کرد.
مقصود ازبرنامههاى نظامند، برنامههایى هستند که با توجه به هدفدر نظر گرفته شده، شروط زیر را دارا هستند: 1 - همه اجزا و عناصر و انواع روابط بین اجزاء وعناصر مورد توجه قرار گرفته است.
2 - اجزا و عناصر از نوعى انسجام و هماهنگىبرخوردارند.
منظور از انسجام عدم تناقض و تعارض اجزابا هم است.
3 - مجموعه عناصر و مجموعه روابط عناصر با همبوسیله نظریهاى توصیف و تبیین مىشود.
نظامهاى هنجارى که از آن جمله نظام تربیتى استعلاوه بر شرایط فوق که شرایط عام نظامند و هر نظامىباید آن را دارا باشد، چهار شرط دیگر که دو شرط اول ازشروط مقوم نظام و دو شرط بعدى از شروط یک نظامهنجارى مطلوب استباید دارا باشد: شرط اول این استکه در مقام عمل، وقتى مکلف بین انجام دو یا چند امرمتحیر مىماند به او کمک مىکند تا وظیفه خود راتشخیص دهد.
مثلا در یک نظام اخلاقى بیان مىشود کهراستگویى خوب است و دروغگویى بد اما مکلف درمقام عمل در راستگویى بخاطر ویژگى خاصى مثل اینکهراستگویى منجر به قتل شود تردید مىکند.
در اینجاوظیفه نظام اخلاقى است که معیارى را براى رفع تردیدبیان مىکند.
شرط دوم توان مقابله با مسائل مستحدثه است، یکنظام هنجارى علاوه بر بیان مسائلى که تاکنون پیش آمدهباید راهکارهایى براى برخورد با وضعیتهاى جدید دردرون آن تعبیه شده باشد.
شرط سوم این است که اهداف و مطلوبهاى آن براىمخاطب محسوس و ملموس باشد.
شرط چهارم این است که نظام بتواند به وجهى ازوجوه رجحان خود را بر نظامهاى دیگر اثبات کند.
با نظر به مطالبى که در مورد برنامهها و نظامهاى تربیتىگذشت، پرسشهاى تحقیق را به صورت واضحترى بهشرح زیر مىتوان مطرح کرد: 1 - آیا در دین مجموعهاى از اصول و روشهاىنظاممند که به روش تحلیلى بدست مىآید و در عینحال، اختصاص به جامعه خاصى ندارد ارائه کرده است؟به تعبیر دیگر، آیا دین مشتمل بر برنامه نظاممند جاودانهبراى خودسازى و دیگرسازى در سطح جامعه و خانوادهو آموزشگاه مىباشد؟
2 - آیا دین در باب تربیتبرنامه نظاممند ناظر برمسائل و نیازهاى تربیتى جامعه خاصى ارائه کرده است؟اگر دین به علت جاودانگى، چنین برنامهاى را ارائهنمىدهد آیا مفهوم آن این است که چنین برنامهاى بهصفت دینى متصف نمىشود؟
اساسا چه رابطه و نسبتىبین نظام تربیتى جاودانه دینى و برنامه نظاممند تربیتىمختص به جامعه خاص است؟
چگونه مىتوان نظامتربیتى دینى را به پیکره یک برنامه تربیتى خاص تزریقکرد تا واجد صفت دینى شود.
3 - آیا دین تشکیلات ادارى و اجرائى نظاممندخاصى را براى اجراى برنامههاى خود طراحى کردهاست؟
اگر چنین نیست آیا دین براى اجراى برنامههاىخود هر نوع تشکیلات اجرائى و ادارى را مىپذیرد یاتعدیلاتى را در آن بعمل مىآورد و ساختار اجرائىخاصى ایجاد مىکند.
دین و نظام تربیتى همانطور که اشاره شد اثبات یا نفى ارائه نظام تربیتىبوسیله دین و پاسخ به پرسشهاى فوق بطور مستقل وتفصیلى مدنظر صاحبنظران نبوده و لذا استدلالى در تاییدیا رد آن نیز به طور مستقل ارائه نشده است.
آنچه بعنوان مقدمه و زمینه ورود در این مبحثمىتوان از آن کمک گرفت مباحث و استدلالهایى استکه در مورد حدود قلمرو دین و اثبات یا نفى نظامدهىبوسیله دین بطور عام یا در حوزههاى خاص دیگرصورت گرفته است.
متفکران عموما بحث را با تعیین قلمرو دین به یکى ازدو روش دروندینى یا بروندینى یا هر دو شروع مىکنندو آنگاه با توجه به دیدگاه مورد تایید مشخص مىکنند کهچه نیازهایى بوسیله دین برآورده مىشود و با چه مدلىمىتوان آن را از دین استکشاف کرد.
ما نیز در اینجا با تعیین حدود قلمرو دین و تعیین نوعانتظار خویش از دین از دو منظر دروندینى و بروندینىبه سؤالهاى مطرح شده در مورد رابطه دین و تربیت ونظام تربیتى پاسخ مىگوییم.
1- تعیین قلمرو دین به روش درون دینى: منظور ازروش درون دینى این است که وظایف دین را در ارتباطبا برآوردن نیازهاى تربیتى یا غیرتربیتى، با رجوع به آیاتو روایاتى که در مقام بیان وظایف دینى هستند معلومسازیم.
در این رابطه آیات و روایات فراوانى هست کهمىتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد، دسته اول آیات وروایاتى است که قلمرو وسیعى را براى دین اثبات مىکنندو بر این مطلب که در قرآن چیزى فروگذار نشده و بیان هرچیزى در قرآن و سنت آمده دلالت دارند.
مانند دو آیه«تبینا لکل شىء » و تفصیل کل شىء) که دلالت دارد براین که قرآن نسبتبه هر چیزى حالت روشنگرى دارد وچیزى از مسائل فردى و اجتماعى و دانشهاى مختلفنیست مگر اینکه قرآن آنرا معلوم ساخته است.
البته روشنگرى قرآن نسبتبه همه چیز به اینصورت تبیین مىشود که بخشى در خود قرآن آمده وبخشى بوسیله پیامبر(ص) و ائمه علیهمالسلام بیان شدهاست.
این مطلب را مىتوان از آیه «لتبین للناس ما نزلعلیهم» که وظیفه پیامبر(ص) را بیان و روشن کردن قرانمىداند و دو روایت زیر استفاده کرد «آیا هر چیزى درکتاب و سنت پیامبر(ص) وجود دارد یا چنین مىپندارند؟گفت پندار نیست هر چیزى در کتاب سنت پیامبر- صلىالله علیه و آله - وجود دارد » «من خبر از آسمان وزمین و گذشته و آینده دارم.
آنچه را مىدانم از قرآنگرفتهام، زیرا قرآن است که مىگوید: تبینا لکل شى دسته دوم آیات و روایاتى است که قران را کتابهدایت معرفى مىکنند و هدف از نزول قران را معلوممىسازند مانند آیات بقره / 2 و مائده 15 و 16.
علامه طباطبایى(ره) بعد از بیان اختلاف لغویین ومفسرین در مورد معناى هدایت مىگوید «هدایتبهمعناى نشان دادن غایت و راه رسیدن به غایت است نهایصال الى المطلوب » بنابراین، وقتى گفته مىشود که قرانمایه هدایت تقواپیشگان استیا قران انسان را به سوى نورو صراط مستقیم هدایت مىکند، مراد این است که قرانهم غایات و هم روشهاى رسیدن به غایات را نشانمىدهد.
بین دسته اول که قرآن را بیانگر همه چیز و دسته دومکه قرآن را کتاب هدایت معرفى مىکند مىتوان گفت درجمع دسته اول ناظر به کمیت مسائل بیان شده در قرآن ودسته دوم ناظر به محتواى کتاب است.
مثل اینکه گفته شوداین کتاب درباره علم فیزیک است و بعد گفته شود که اینکتاب، همه چیز را بیان کرده است، مفهوم این دو جملهاین است که این کتاب درباره علم فیزیک جامع و کاملاست.
به تعبیر اصولیون دسته اول عام و دسته دوم خاصاست و عمومیت کل در «تبینا لکل شى» محدود به مسائلمربوط به هدایت انسانها مىشود.
بنابراین جمع بین دودسته آیات و روایات این است که بگوییم قرآن در قلمروهدایت انسانها همه چیز را بیان کرده است.