سخن گفتن و یا نوشتن از انقلاب ایران کار چندان سادهای نیست زیرا نه تنها، همانطور که دیگران هم گفتهاند، هرگونه بررسی و تحلیلیاز یک واقعه تاریخی عظیم لاجرم از پشت عینک باورها و تفکراتتحلیل کننده انجام خواهد شد و چه بسا رنگ و صبغهای از چنینبرداشتهایی را بخود بگیرد و ناگزیر از جاده واقعبینیِ صرف و تحلیلمنصفانه و بیطرفانه خارج شود، بلکه همچنین بجرأت میتوان گفت کهجوامع جهان سوم نوعاً از یک عارضه همگانی رنج میبرند و آن ابتلابه یک فضای فرهنگی اجتماعی قبول و یا ردّ کامل آراء موافق یامخالف هریک از رویدادهای اجتماعی تاریخی بوجود آمده در فضایاجتماعی آنهاست، عادتِ مذمومی که نه تنها بر قضاوتهای تاریخی،اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، بلکه بر روابط فردی و قضاوتهای شخصیآحاد مردم آن جوامع نیز حکمفرماست و همگان بسهولت قضاوتهایمثبت و منفیِ ارزشی میکنند و بر امری یا صد درصد مهر تأیید وتصدیق میزنند و یا اینکه کاملاً آن را رّد و تکذیب میکنند، پدیدهایکه در کشورهای اسلامی همجوار خود در مورد قضاوت درباره حرکتاخوان المسلمین در مصر، و یا ناسیونالیسم عربی ناصر، یا بقدرترسیدن حزب بعث در عراق و سوریه، و بالاخره راجع به انقلاباسلامی ایران بوضوح مشاهده میکنیم.
و اما در مورد انقلاب عظیم اسلامی ایران و بررسی ریشههایاقتصادی، سیاسی و ...
آن مطالب زیادی در ایران و کشورهای غربینوشته شده و حق هم همین بوده است، چرا که بنابر سخن آنتونیپارسونز، سفیرکبیر انگلیس در ایران در زمان انقلاب، انقلاب ایران ازلحاظ عمق و دامنه شمول بسهولت با انقلاب کبیر فرانسه و یا انقلابکبیر روسیه، قابل مقایسه است و انقلابی است که، بنابر گفته استادشهید مرتضی مطهری، بخلاف بسیاری از انقلابات تاریخی دیگر که ازلحاظ تنها یک بُعد اقتصادی، یا مذهبی، یا سیاسی و غیره اهمیت دارند،دارای ابعاد برجسته گوناگون میباشد.
و اما در یک تحلیل کلی از کتب و مقالاتی که راجع به انقلاباسلامی ایران نوشته شده میتوان تقسیمبندی زیر را بدست داد:
الف: کتب و مقالاتی که توسط صاحبنظران و علماء و سیاستمدارانایرانی ( در داخل و یا خارج کشور) نوشته شدهاند.
ب: کتب و مقالاتی که توسط پژوهشگران و اندیشمندان خارجی(عمدتاً غربی و بخصوص آمریکایی) به رشته تحریر درآمدهاند.
ب: کتب و مقالاتی که توسط پژوهشگران و اندیشمندان خارجی(عمدتاً غربی و بخصوص آمریکایی) به رشته تحریر درآمدهاند.
از آنجائیکه مجموعه آثار دسته اول عمدتاً از خصیصه تأیید و یاتکذیب کامل که پیش از این گفتیم برخوردارند، لذا در ادامه ایننوشتار عمده تاکید و ارجاعات خویش را بر روی آثار و نوشتههایعلمای مغرب زمین و تحلیل ایشان از علل و عوامل و زمینههای وقوعانقلاب اسلامی در ایران قرار میدهیم تا خدای ناکرده به صفت"خودگویی و خودخندی" و قضاوت جانبدارانه متهم نشویم.
و اما در مورد تحلیل علل و عوامل و ریشههای وقوع انقلاباسلامی در ایران مایلیم این عوامل را به سه دسته و یا گروه زیر تقسیمکنیم، هر چند که این نحوه تقسیمبندی به هیچ وجه جامع و مانع نبوده وصرفاً بمنظور تسهیل در پیشبرد بحث میباشد.
1.
عوامل صنعتی ـ اقتصادی.
2.
عوامل اجتماعی ـ فرهنگی.
3.
عوامل سیاسی ـ مذهبی.
عوامل صنعتی ـ اقتصادی در بُعد علل و عوامل صنعتی ـ اقتصادی انقلاب اسلامی ایران بطورکلی دو نظر عمده در مغرب زمین ابراز شده است: یکی اینکه وقوعانقلاب در ایران به خاطر سرعت بیش از حد و غیر قابل تحمل صنعتیکردن جامعه توسط شخص شاه و رژیم پهلوی بوده است، و دیگریاینکه، سوای سایر مسائل و مشکلات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، ومذهبی، حتی خود این صنعتی کردن و یا به اصطلاح امروزی نوسازیصنعت ایران و به تبع آن رشد و شکوفایی اقتصادی کشور در دورانحکومت پهلوی دستخوش مشکلات و چالشهای جدی بوده است.
طبیعی است که ما با نظر اول، هر چند معدود طرفدارانی هم در بینعلماء و متفکرین مغرب زمین دارد، بهیچوجه نمیتوانیم موافقت داشتهباشیم.
چرا که وقتی نویسندهای مثل امین سِیْکَل (Amin Saikal)مینویسد: «در نتیجه، به خوبی روشن شد که سیاستهای کلی شاه در زمینه توسعهاقتصادی ـ صنعتی و نظامی در حدی است که بالاتر از قدرت جذبایرانیان، در آن سطح که شاه پیشبینی کرده بود قرار دارد.» پذیرش سخن وی بدین معناست که تصور کنیم در آن زمان عموم ویا اکثریت مردم ایران افرادی عقبمانده و غیر آشنا به مفاهیم نوینصنعتیسازی و توسعه اقتصادی بودهاند و لذا از درک ماهیت سیاستهایمثبت رژیم عاجز مانده و در مقابل آن به مقاومت و مخالفتبرخاستهاند.
در حالی که حقیقتاً چنین نبوده و بلکه بطوریکه ذیلاًخواهیم دید برنامههای مزبور بشدت توام با مفاسد و نابهنجاریهای متعددبودهاند و همین نیز زمینه مخالفت و بالمآل انقلاب مردم را فراهم آوردهاست.
و اما اشکالات عمدهای که در نگاه اول در برنامههای توسعهصنعتی ـ اقتصادی شاه بچشم میخورند عبارتند از: 1.
سوءاستفادههای کلان مادی بنظر میرسد دامنه سوءاستفادههای مالی درباره اطرافیان شاه، وصاحبان قدرت و نفوذ در دستگاه پهلوی از کل پروژههای صنعتی،کشاورزی، ساختمانی، راهسازی و نظامی زمان رژیم گذشته تا آن حدگسترده و وسیع بوده است که نه تنها از دید هیچ یک از پژوهشگرانخارجی که علل و عوامل انقلاب اسلامی ایران را بررسی کردهاند پنهاننمانده است، بلکه حتی خواص اطرافیان و نزدیکان شاه سابق نیز اجباراًبه آن اعتراف کردهاند، چنانچه اشرف پهلوی درکتاب "چهرهها درآیینه"(ص 103) و پرویز راجی در کتاب "خاطرات آخرین سفیرشاه در لندن" (صص 186، 230، 269، و غیره) بدان اشاره کردهاند.علاوه بر این، خود شاه نیز در کتاب "پاسخ به تاریخ"چنین مطلبی رااذعان میکند.
آنتونی پارسونز سفیر کبیر انگلیس نیز در خاطرات دورانسفارت خود در ایران که مصادف با سالهای انقلاب بوده است در ذکرعوامل سقوط رژیم پهلوی از استبداد، فساد مالی، سرکوب، و خشونترژیم نام میبرد و در جای دیگری (ص 28 کتاب فوقالذکر)میگوید که بیشترین موارد فساد مالی مربوط به خانواده پهلوی ودربارشاه بود.
اسراف و تبذیر از جمله نارسائیهای اقتصادی که ناظران و پژوهشگران خارجی درمورد نحوه اجرای پروژههای صنعتی دوران رژیم گذشته ذکر کردهاندیکی هم مسأله اسراف و تبذیر در هزینه انجام پروژهها و یا بعضی ازبرنامههای دربار پهلوی نظیر برگزاری جشنهای دو هزار و پانصد سالهشاهنشاهی و نظایر آنها میباشد بهگونهای که بنابر نقل یکی از اینمنابع مطالعاتی، گاهی هزینه صوری اجرای یک طرح و یا پروژه صنعتیبه چندین برابر هزینه واقعی آن بالغ میگردید.
بدیهی است وقتیهیچگونه بازرسی و رسیدگی حقیقی نسبت به درآمد و مخارج و درنتیجه ثروت هنگفت دربارپهلوی وجود نداشت و سیستم حکومتی وسیاسی آن روز ایران به کسی اجازه نمیداد تا در این زمینهها اظهار نظر،چه رسد به تحقیق و تفحّص، نماید و سررشته مصرف درآمد کشور وبیتالمال عمومی یکسره در دست شاه و دربار و عدهای از وزراء ووکلای مطیع آنها بود، باید هم انتظار داشت که از محلّ اینگونهدرآمدها، دربار پهلوی و بویژه شخص رضاخان و بعدها پسرشمحمدرضا صاحب ثروتهای بادآورده کلانی شده باشند که تعجب همهناظران خارجی اوضاع ایران در زمان پهلویها را برانگیخته است.
اختلاف طبقاتی از موارد دیگری که پژوهشگران غربی راجع به نارسائیهای اقتصادیو اجتماعی حاصل از برنامههای نوسازی و صنعتی شدن جامعه ایران دردوران پهلوی ذکر کردهاند مسأله ایجاد فاصله عمیق طبقاتی در جامعهایران در عهد پهلوی است، بطوری که در هر دو کتاب "ریشههایانقلاب" و "ایران در فاصله دو انقلاب"، یکی از دلایل عمده نارضایتیمردم در زمان حکومت پهلوی شکاف و اختلاف عظیم طبقاتی بینمعدودی اقشار بسیار غنی و مرفّه جامعه و اکثریت عظیم توده مردم ذکرمیشود، چرا که ـ به زعم ایشان ـ نحوه توزیع درآمدهای ملّی در دورانرژیم پهلوی آشکارا غیر عادلانه بوده است.
خانم پروفسور کِدیاستاد تاریخ دانشگاه لوسآنجلس آمریکا در این زمینه بیان میدارد: «بنظر میرسد هیچگونه شکی وجود نداشته باشد که اصلاحاترضاشاه عمدتاً از جیب طبقات محروم و به نفع یک طبقه برگزیدهکوچک بود.» ناگفته نگذاریم که در بعضی از آثاری که اخیراً از طرف بعضی ازوابستگان رژیم پهلوی در غرب انتشار یافته ادعا شده که فاصله طبقاتفقیر و غنی در زمان حکومت اسلامی از گذشته بدتر شده است، امااز آنجا که سخن ایشان بر هیچ گزارش آماری قابل اعتمادی مبتنی نشدهو صرفاً بطور مبهمی گفته شده «طبق گزارشات وزارت برنامه و بودجه»،لذا بنظر ما چندان قابل اعتنا نمیباشد.
4.
وابستگی صنعتی ـ اقتصادی از جمله ایرادات عمدهای که میتوان به برنامههای توسعه صنعتی ـاقتصادی رژیم گذشته گرفت این واقعیت است که بیشتر پروژههایبزرگ اجراء شده نوعاً طوری نبودند که بنیه و بنیانهای صنعتی ـاقتصادی ایران را تقویت و در طول زمان، این مملکت را از نظر صنعتیو پروژههای زیربنایی مستقل و خودکفا سازند، کاری که کشورهایی مثلژاپن در دهه سالهای 1950 میلادی (پس از پایان جنگ و در حقیقتشکست فاحش ژاپن در جنگ) و کره جنوبی در دهه سالهای 1970میلادی (به تقلید از ژاپن) و مالزی و اندونزی در دهه سالهای 1980میلادی (به تقلید از کره) انجام دادند و از بسیاری جهات خود را در زمرهکشورهای صنعتی و نیمه صنعتی قرار دادند (در صنایع سنگین،کشتیسازی، هواپیماسازی، خودروسازی، ساخت ماشین آلات سنگینصنعتی، سواری و غیره) کاری که بحمدالله پس از پیروزی انقلاباسلامی تا حدود زیادی در جمهوری اسلامی شروع شده وسرمایهگذاری روی تحقیقات صنعتی و اجرای پروژههای بزرگ ملینظیر ساخت ماشینآلات صنعتی، طراحی ساخت خودرو، کشتیسازی،ساخت تسلیحات سنگین دفاعی، هواپیما سازی و غیره آغاز شده است.به هر تقدیر با ضِرسِ قاطع میتوان گفت که بجهت وابستگی شدیدحکومت پهلوی به قدرتهای استعماری غربی، و از طرفی وابستگی آنقدرتها به صهیونیسم بینالملل و جانبداری کامل از اسرائیل، غربیانهرگز نمیگذاشتند و نگذاشتند هم که ایران زمان شاه به یک قدرتمستقل صنعتی، نظامی، و...
منطقه تبدیل شود و از این لحاظ، هرچندبطور بالقوه، روزی بتواند به عنوان یک کشور مسلمان در برابر اسرائیلقدعلم کند، هدفی که هنوز هم بشدت بدنبال آن هستند.
لذا، به قولخانم نیکی کدی مورخ مشهور آمریکایی و استاد دانشگاه کالیفرنیا درلوس آنجلس (UCLA) پروژههای صنعتی ـ اقتصادیِ زمان شاهطرحهای بیجهت بزرگی بودند که چندان مطابق شرایط ایران طراحینشده بودند و در حد اسرافگران و پرخرج بودند، و بطور عمده نیز جزناکامی اقتصادی ببار نمیآوردند.
لازم به یادآوری نیست که ایندرست همان کاری است که امروزه قدرتهای غربی و در رأس آنآمریکا با سرمایهگذاریهای صنعتی کشورهایی مثل کویت، قطر،عربستان، امارات و غیره میکنند و متاسفانه برادران عرب ما هم متوجهمطلب نیستند و ارز و سرمایههای داخلی خود را عملاً دور میریزند، ویا حداقل اینکه بصورتی مصرف میکنند که هرگز آنان را مثل هند،ژاپن، چین و یا کره جنوبی یک کشور صنعتی نخواهد کرد، چنانچهخانم کدِی منصفانه اذعان مینماید که پروژههای صنعتی زمان شاه بیشترجنبه نمایشی داشته و به همراه اسلحههای فوق پیچیده و گرانی کهخریداری میشد و نیز کالاهای لوکس و تجملی مصرفی، اتکایاقتصادی ایران به غرب را بشدت افزایش میداد و منافع آنها عمدتاً بهجیب شرکتهای آمریکایی میرفت.
در جمعبندی این بحث اجازه بفرمایید باز هم از کلام این اندیشمندغربی استمداد بگیریم که میگوید: «عدم تقسیم درآمد که به نحو آشکار و وسیعی غیر عالادنه بود،احتمالاً بیشتر به نارضایتی روبه رشد مردم دامن میزد تا عاملاستانداردی که در غرب گفته میشود، یعنی صنعتی کردن سریعجامعه.» عوامل اجتماعی ـ فرهنگی شاید اگر گفته شود که نقش عوامل اجتماعی ـ فرهنگی در وقوعانقلاب اسلامی ایران بیشتر از عوامل اقتصادی ـ صنعتی بوده است سخنچندان گزافی نبوده باشد، چرا که ملت ایران و بویژه روشنفکران وفرهیختگان و اهل ادب و فرهنگ و مصلحین اجتماعی و دلسوختگانفرهنگی، از اینکه میدیدند جامعه و مردم ایران بشدت سنن و ارزشهایاجتماعی، قومی و فرهنگی ـ مذهبی خویش را از دست میدهند و باشتاب در جهت نوعی الیناسیون فرهنگی و به تعبیر مرحوم آلاحمدغربزدگی پیش میروند بشدت نگران و متأثر بودند، مطلبی که نه تنهامحل توجه و نگرانی اندیشمندان داخلی، اعم از روشنفکر و روحانیبود، بلکه همچنین علما و اندیشمندان خارجی نیز نسبت به آن نگرانو حساس شده بودند.
در داخل ایران، روشنفکر دلسوزی چونآلاحمد، "در خدمت و خیانت روشنفکران" را مینوشت، و مرحومدکتر شریعتی "بازگشت به خویش" را مطرح میکرد و از چهرههایبرجستهای چون سلمان و مقداد و ابوذر سخن میگفت، و استاد شهیدمرتضی مطهری، در مقابل زمزمههای غربپذیری و تغییر خط و زبان ونفی حجاب اسلامی از ناحیه روشنفکران و اساتید خودباخته یا خودفروختهای چون تقیزاده و پورداود و دیگران، "خدمات متقابل اسلام وایران" و "مسأله حجاب" را به رشته تحریر درمیآوردند و از فرهنگدینی و احساسات ملی ـ مذهبی اقوام ایرانی در مقابل تهاجم فرهنگیخارجی در حدّ توان دفاع میکردند و، در خارج از ایران هم، هراندازهروشنفکران و اندیشمندان ایرانی مقیم خارج از کشور یا ایران شناسان واسلامشناسان خارجی مانند حامد الگار و دیگران توجه میدادند کهلازمه نوسازی و رشد صنعتی ـ اقتصادی یک جامعه الزاماً تغییر ساختارفرهنگی ـ مذهبی آن نیست، این سخن حق به گوش شاه و اطرافیان وینمیرفت و بدون توجه به رشد و شکوفایی جوامعی سنتی مانند ژاپن کهبا حفظ همه سنن و ارزشهای دینی (شینتوئی ـ بودایی) و فرهنگی خود بهپیشرفتهای چشمگیری نائل شده بودند، و صرفاً به تقلید از آتاتورک درترکیه که به زعم خود لازمه نوسازی جامعه ترک را پشت پازدن به همهسنن و ارزشهای دینی دیده بود، به کار اسلامزدایی و فرهنگ ستیزیخود ادامه میدادند.
البته در بعد اجتماعی مسأله اختناق سیاسی، فشار وشکنجه مخالفین، استبداد کامل حکومتی، و نفی حقوق فردی واجتماعی شهروندان نیز مطرح بود که در بخش بعدی کلام به آنهاخواهیم پرداخت.
عوامل سیاسی ـ مذهبی در بحث از عوامل اجتماعی ـ فرهنگی گفتیم که نقش آن عوامل دروقوع انقلاب اسلامی ایران یقیناً از عوامل صنعتی ـ اقتصادی بیشتر بود.اکنون این سخن را توسعه داده و میگوئیم در وقوع انقلاب، و بویژهپیروزی نسبتاً سهل و سریع آن، عوامل سیاسی ـ مذهبی بالاترین نقش رابر عهده داشتند، چنانچه متفکرین و اندیشمندان خارجی ناظر بر اوضاعایران در زمان حکومت پهلوی نیز بر این نکته وقوف کامل داشته و چنیناظهار نظر کردهاند که، "انقلاب ایران از این جهت بوقوع پیوست کهشاه در سطح اقتصادی ـ صنعتی به پیشرفت و نوسازیهائی دست زد، امادر جهت نوسازی در سطح سیاسی ناکام ماند»، و یا این سخن فیشرمحقق آمریکایی که میگوید، "دلایل انقلاب و زمان وقوع آن به خاطرمسائل اقتصادی و سیاسی بود، اما شکل انقلاب و سرعت اجرای آنمدیون سنت اعتراض مذهبی مردم بود." قبلاً از قول خانم نیکی کدی مورخ آمریکایی، گفتیم که به زعمایشان، "عدم تقسیم درآمدها که به نحو آشکار و گستردهای غیرعادلانهبود احتمالاً بیشتر به نارضایی رو به رشد مردم دامن میزد تا عاملاستانداردی که در غرب گفته میشود، یعنی صنعتی کردن سریع جامعهایران توسط رژیم"، اما اکنون میخواهیم بر این گفته ایشان بیفزایمکه از نظر ما، و بسیاری دیگر از تحلیگران اوضاع ایران در زمان پهلوی،اگر استبداد مطلق سیاسی و از آن بدتر، روحیه اسلامستیزی رضاخان وپسرش محمدرضا وجود نمیداشت شاید هرگز در ایران، انقلابی بوقوعنمیپیوست.
چون در این زمینه سردمداران ایرانی انقلاب، و بویژهشخص امامخمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب، به تفصیل سخن گفتهاند اجازهبفرمایید بسط مقال را صرفاً از زبان محققین و اندیشمندان خارجی دنبالکنیم تا شائبه دفاع یکجانبه از ناحیه طرفداران انقلاب در ذهن کسیبوجود نیاید و از ناحیه طرفداران احتمالی رژیم گذشته نیز به تعصب وزیاده روی متهم نشویم.
تقریباً همه نویسندگان خارجی انقلاب، بلااستثناء، وجود سرکوب و اختناق شدید سیاسی در دوران شاه را بهصراحت مورد تاکید قرار دادهاند.
همچنین آنان به تفصیل از دوپدیده شوم شکنجه و زیر پا گذاشتن مستمر حقوق بشر سخن بهمیان آوردهاند.
البته شخص شاه، تا آخرین روزهای حیات خویش،وجود هرگونه شکنجه در دوران حکومتش را نفی میکرد، اما اینادعای بیپایهای است که از ناحیه هیچ فرد عاقلی قابل پذیرش نیست،چرا که علاوه بر صدها و هزاران نمونه شاهد عینی بر این قضیه که خیلیاز آنها هنوز هم در قید حیات میباشند، از جمله راقم این سطور که درسالهای دهه 1350 شمسی در زندان کمیته شاهد این مطلب بودهام،گستردگی مطلب درحدّی بود که حتی حامیان خارجی و داخلی شاه ودربار پهلوی نیز حقیقتاً قادر به کتمان آن نبودند.
در مورد نیّات و عملکرد دینی ـ مذهبی رژیم پهلوی، اعم از دورانحکومت پهلوی پدر و یا پسر، نیز وضع تقریباً بهمین منوال است.
بدینمعنا که همه ناظران و پژوهشگران خارجی بر مقاصد ایشان در زمینهاسلام زدایی و مخالفت جدی با نهادهای دینی ـ مذهبی جامعه مهرتأیید زدهاند مطلبی، که از فرط آشکار بودن، تلویحاً مورد تاییدشخص شاه نیز قرار گرفته است.
هرچند برای کسانی که با تاریخمعاصر ایران در دوران پهلوی و بخصوص تاریخ انقلاب از پانزدهمخرداد 1342 به اینطرف تا حدودی آشنا هستند بیان علل و عواملمذهبی انقلاب اسلامی ایران ممکن است تکراری و ملالتآور بنماید،از آنجائیکه یقیناً بخش عمدهای از خوانندگان این مقالات را نسل جوانو معاصر میهن اسلامی تشکیل خواهند داد که به اقتضای سن و جوانی درکوران اقدامات ضدمذهبی پهلویها ـ پدر و پسر ـ نبودهاند، و مسلماًچیزی از واقعه مسجد گوهر شاد، کشف حجاب، حمله به صحن مقدسحضرت معصومه(س) در قم در زمان رضاخان، و یا واقعه 15 خرداد وحمله به مدرسه فیضیه قم در زمان محمدرضا و یا برگزاری جشن تولدزرتشت در دربار پهلوی در ظهر رمضان را در یاد و خاطره خویشندارند، شاید تکرار مختصر بعضی از این حوادث، آن هم صرفاً بهاستناد منابع خارجی که ما را در مظان اتهام مبالغه و زیادهگویی قرارندهد، خالی از پند و عبرت نباشد.
چنانچه میدانیم شاه عادت داشت علمای مذهبی را "مرتجع" ومبارزه اسلامی را "ارتجاع سیاه" بخواند و ادعا کند که این "ارتجاعسیاه" با "ارتجاع سرخ" ـ که منظورش همان کمونیستها بود ـ همدست وهمداستان شده تا جلوی نوسازیهای او رابگیرد.
اتهامی که از بستکرارشده بود مورد توجه و بیان ناظران خارجی اوضاع آن روز ایراننیز قرار گرفته بود.
از همین جهت هم آیتالله العظمی خمینی که درآن زمان عملاً رهبری نهضت دینی مبارزه بر علیه شاه را در دستداشت به مناسبتهای مختلف مکرراً میفرمود: «ما مخالف هیچگونه پیشرفت و یا نوسازی جامعه نیستیم، بلکهمخالف استبداد سیاسی، شکنجه و قتل و اعدامها میباشیم.» و یا اینکه، «ما به دنبال آزادی، دموکراسی و اجرای واقعی قانون اساسی هستیمو از این جهت است که ما را مرتجعین سیاه میخوانند.» و یا اینکه، «ما مخالف استعمار هستیم و نه مخالف تمدن.» اما این اتهام بیاساس نه تنها در داخل ایران چندان کسانی را گولنمیزد، بلکه خارجیان نیز با امام خمینی همداستان بودند و جملگی درآثار خویش اینگونه اقدامات ضد مذهبی شاه را نکوهش میکردند.چنانچه میکائیل فیشر، محقق آمریکایی که آثار متعددی را در زمینهانقلاب ایران به رشته تحریر در آورده، مینویسد: «مخالفت مذهبی مردم با حکومت صرفاً تمسک متعصبانه آنها به یکسلسله اصول و عقاید قدیمی مردم به گذشتهها نبود ـ آن طوری کهشاه میخواست به همگان بقبولاند ـ و بلکه در این مخالفت، حرفها ومطالب منطقی بسیاری خوابیده بود.» نویسندگان خارجی نیز به نوبه خود، رویدادهای ضد مذهبی چونحمله رضاشاه به مسجد گوهرشاد و در نتیجه کشتار صدها نفر از مردمبیدفاع و بیگناه، غیرقانونی اعلام کردن حجاب توسط حکومترضاشاه و در نتیجه کشف حجاب در ایران پس از اینکه اینکار توسطآتاتورک در ترکیه انجام شده بود و بسیاری مخالفتهای دیگر باعلمای دینی و سنتهای مذهبی را مورد توجه قرار دادهاند، بطوریکهاکثر ایشان معتقدند رضاشاه فردی به غایت ضد آخوند بود که بیمیلیخویش را از طایفه روحانیت بهیچوجه کتمان نمیکرد.
در زمانحکومت پهلوی پسر نیز وضع بهیچوجه از گذشته بهتر نبود.
او که مثلپدر، بشدت مخالف اسلام و روحانیت بود و در این راه افراد خارجیو یا اقلیتهای مذهبی و بویژه بهائیان را بر هموطنان مسلمان خویشترجیح میداد، در زمان حکومت خویش فشار زیادی بر مدارس علومدینی وارد ساخته، بمنظور تضعیف سابقه دینی جامعه و جشنهایمهمل و پرهزینه دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی را عَلَم کرده واز همه بدتر اینکه در کمال کژفهمی و بیتوجهی تقویم اسلامی ملیایرانیان را که بر مبدأ هجری شمسی قرار داشت به مبدأی موهومی ـزمان سلطنت کوروش کبیر پادشاه هخامنشی بر ایران که تاریخ دقیق آنبهیچوجه معلوم نیست ـ برگردانید.
کاری که بنابر سخن آنتونی پارسونز،اقدام نامعقول و سبکسرانه دیگری علیه معتقدات مذهبی مردم ایرانزمین بود.
و چنان ناپخته و نسنجیده بود که تقریباً همه مردم را مجابساخت که شاه درصدد ریشهکن کردن اسلام میباشد.
آبراهامیانمینویسد: «در دوران معاصر، کمتر رژیمی در سرتاسر عالم تا آن حدّ احمق بودهاست که تقویم مذهبی مردم خویش را به دور افکند.» انقلاباسلامی و لزومتدوین و تاسیسعلوم انسانی و اجتماعی جدید چون در تفکر مکتب اسلام، انسان به تمام وجود در ارتباط با حقیقتاست ـ نه فقط با معرفت علمی و ذهنی که تنها یکی از مراتب شناخت و هستیاست.
ـ علم و شناخت و مباحث هستی شناسی پیوند و ارتباط عمیق با «عمل وواقعیت» و در نتیجه «زندگی»، «جامعه» و «تاریخ» انسانی دارد.
از این رولازمه شناخت فلسفی و هستی شناختی، تبیین ارتباط آن با «عمل» و «واقعیتعینی» و زندگی انسانی، با تمام ابعاد گوناگون و بنیادین آن میباشد و چونانسان عضوی از یک جامعه است، تفکّر فلسفی ناگزیر پیوندی تنگاتنگ ووجودی با عرصه «علوم اجتماعی و انسانی» دارد.
پس، از نظرگاه واقعیفلسفهی کامل اسلامی، که تا کنون متاسفانه ابعاد سرنوشتساز مذکور در آنمغفول بوده است، میان «وجود» و «زمان» و «تفکر» و «تاریخ» ارتباطیتنگاتنگ و زنده وجود دارد.
لذا همچنانکه اشاره شد، تفکر فلسفی در عرصههستیشناسی اسلامی احتیاج به تبیین رابطه آن با عرصه «علوم انسانی» دارد.در غیراینصورت؛ همانگونه که پیش از این تاکنون نیز چنین بوده است؛معرفت هستیشناختی تنها در عرصه مسائل ذهنی و مابعدالطبیعی مطرحمیباشد.
به این ترتیب در متن تفکّر اسلام، رابطهای بنیادین و سرنوشتساز.میان دو عرصه جهان «متافیزیک» و عالم «فیزیک، طبیعت و جامعه و تاریخ»وجود دارد.
زیرا همچنانکه قرآن کریم میفرماید: خداوند (همچنانکه) در آسمانها خداست در زمین (نیز) خداستو یابه هر طرف رو کنید در آن جا جلوه خدا را میبینید.
به همین علت در نظر شامخ تفکر اسلامی میان مفاهیم «مابعدالطبیعی» ازیک سو و عرصههای علوم انسانی و اجتماعی یعنی اقتصاد، سیاست، هنر،حقوق ، ادبیات و حکومت از سوی دیگر میبایست پیوندی نظری و هستیشناختی و در نتیجه «پدیدار شناسانه»، توسط متفکران برجسته و زمانشناسآن محقق شود.
در غیراین صورت همچنانکه اشاره شد فلسفه و حکمت تنهاجنبهای ذهنی و نظری و بدون ارتباط با جهان و مسائل «انضمامی»، "عینی" و"ناسوتی" مییابد.
لذا شناخت فلسفی، تنها در مرتبهای از آن، یعنی در ساحتمعرفت "ذهنی" و "انتزاعی" تقرّر مییابد.
معرفت ذهنی و انتزاعی تنها بهبخشی "از مراتب هستی" یعنی جهان "متافیزیک" تعلق میگیرد و دیگر ابعادآن ـ شامل جهان فیزیک و مسایل انسانی که جنبهای انضمامی و این جهانی نیزدارد ـ را در بر نمیگیرد.
از اینرو میان فلسفه و علوم اجتماعی و تاریخی و نیزادبیات و هنر، که بازگوکنندهی جنبههای واقعی، این جهانی و انضمامی انسانمیباشند، و در نهایت، میان فلسفه با عرصهی سیاست و حکومت دینی، که دربرگیرندهی همهی ابعاد مابعدالطبیعی و طبیعی مذکور در ارتباط با وجودانسانها میباشد، ارتباط نظری و پیوندی وجودی، هستی شناختی و در نتیجهپدیدار شناسانه وجود دارد.
تحقّق و تشکیل "نظام ولایت" در عرصهی"حکومت" و زندگی اجتماعی و سیاسیِ مسلمین، شرط تحقق معرفت انسانهابه همه ابعاد هستی، اعم از ماوراءالطبیعه و طبیعت است.
در غیر این صورت؛همانگونه پیش از این و اکنون شاهد آن بودهایم؛ اسلام و هستی، تنها درساحت ذهنی و فردی آن مورد معرفت فلاسفهی اسلامی قرار میگیرد.
این امردر تمام مدارس علمی، اعم از حوزه و دانشگاه مشهود میباشد.
در نتیجه اینامر، عدم هماهنگی و تعامل و حتی وجود تضادهایی میان تفکّر بنیادین وفلسفی اسلام، با شرایط و مقتضیات زمان و تاریخ انسانی، مطرح میشود.
اینمسئله در نهایت موجب ظهور برخی پدیدههای نامتعادل و مخرّب، از جملهظهور قشریّت، تحجّر، تعصّب و عدم جامعیت "در اندیشه" و "استبدادسیاسی" در جوامع اسلامی میگردد.
چنانکه پیش از این، در جوامع اسلامی،شاهد چنین پدیدهها و ضایعات فکری و سیاسی تلخ و بازدارنده؛ که موجبعقب ماندگی جوامع اسلامی از جوامع غربی در چند سده حساس اخیر گشته؛بودهایم.
لذا به دلیل فقدان حکومت واقعی و جامع نگر اسلامی، و نیز وجوداستبداد سیاسی بدنبال آن، علیرغم پیشرفت بسیاری از علوم الهی و طبیعیدر تمدّن اسلامی، علوم انسانی و اجتماعی از رکود زیان بخش، همواره رنجبرده است و هرگز دارای رشدی چشمگیر، در قیاس با علوم الهی و حتیطبیعی نبوده است.
با توجه به مطالب فوق، هستی شناسی اسلامی نه فقط بهعرصه مابعد الطبیعی حقیقت توجه دارد، بلکه بر اساس آن، نسبت به ابعاد"انضمامی" و حتی "مادی و این جهانیِ" سرنوشت و واقعیات انسانی و جهانبشری نیز کاملاً نظر دارد.
به همین جهت "تفکّر و نظر" دریک مسلمان کاملبعد از تقرّر در ساحت اندیشه فلسفی، در مراحل بعد، در زندگی عینی و واقعیمسلمانها مبدّل به عمل و سرانجام "وجود" میگردد.
البته این همه، مبتنی براصل بسیار بسیار حساس و بزرگ معرفت شناختی و فلسفی "از سنخ هستیبودن علم و معرفت" میباشد.
اما اگر علم را همانند برخی از متفکّران غیرشیعی، چون "فخر رازی" از "مقوله اضافه" قلمداد کنیم، تنها به ارتباط بیرونیو در نتیجه اعتباری (نه وجودی و تکوینی) در ساحت "علم" و "عمل"، "عقلو زندگی" و یا "هستی و زمان" معتقد میشویم.
ثمره چنین اندیشهای در عرصهتفکّر، به عدم تطابق "عقل با وحی" (و نفی دو علم بنیادین حکمت و عرفاننظری)، و در عرصه حیات اجتماعی و سیاسی، به جدایی "دین از سیاست"منتهی خواهد شد که شرح مفصل آنها خود نیاز به تحقیق جامع دیگری دارد.از اینرو لازمه "علم"، "عمل" و سلوک مسلمانها در همهی ابعاد فردی،خانوادگی، اجتماعی و سیاسی میباشد و تحقق همه این مراحل سلوک وزندگی فردی و اجتماعی، مستلزم تشکیل حکومت اسلامی و دینی میباشد.
بهاین ترتیب شناخت همهی مراتب هستی در عالم نظر و اندیشه، ارتباط و تناظربا مراتب سه گانهی، شناخت حسی (علم)، عقلی (فلسفه) وحیانی (دین) دارد.چنین شناخت کامل و جامعی نیاز به تأسیس زندهی علوم انسانی و اجتماعیهماهنگ با سیر و پیشرفت تاریخ و مقتضیات زمان، بر اساس هستی شناسیبنیادین اسلامی دارد.
با توجه به محتوای ادیان و مکاتب فکری کنونی، تنهاتفکّر متعادل اسلامی، قادر به تبیین متعادل و سازنده این مراتب فکری وهستی شناختی ـ بدون هرگونه اعوجاج و عدم تعادل ویرانگر (نظیر تمدن وتفکّر کنونی غرب) ـ میباشد.
ارتباط و تحقّق طولی این سه مرتبه شناخت،منتهی به اعتقاد به ارتباط متقابل میان جهان متافیزیک با فیزیک، انسان با خداو معرفت با ایمان و سرانجام معنویت با مادیت میشود و نتیجه عملی آنیگانگی دین و سیاست" خواهد بود.
چنانکه با توجّه به تحقّق نظام ولایت، درشخصیت بنیانگذار کبیر آن؛ حضرت امام خمینی(ره) تمام مراتبِ اصلیِعلومِ اسلامی از "فقه"، "فلسفه"، "عرفان" تا علم و عرصه "سیاست" و مبارزه وحتی "هنر و ادبیات" همه با پیوند و ترتیبی شگفتانگیز و کاملکننده یکدیگر،حضوری چشمگیر و خیرهکننده داشته و نظام ولایت و جمهوری اسلامیایران، محصول تحقّق چنین جامعیت شگفتانگیز فکری و عملی میباشد.اکنون با تحقّق نظام ولایت در ایران اسلامی، در عرصهی ادارهی جامعه بهدلیل وجود آزادی و حضور صمیمانهی مردم در صحنه و پیوند میان حاکمیتو مردم و طرح مسائل مختلف جدید فکری، و سیاسی که بدور از هر نوعتراوشاتِ نامتعادل دو جریان تحجّر و خصوصاً تجّدّد بوده؛ بیش از گذشته،مسئلهی تأسیس علوم انسانی و اجتماعی جدید اسلامی؛ که قرنها به علّتوجود حکومتهای جائز و برخی اندیشههای سست صورت نپذیرفت؛ ازاهمیت ویژهای برخوردار است.
در ارتباط با حضور برخی مخالفین نظام اسلامی در درون جامعهیاسلامی ـ از اهل کتاب که مورد احترام اسلامند، تا مشرکین و حتی منافقینغیرفتنهگر ـ باید بیان داشت که نظام اسلامی، با برخورد غنی، عادلانه و متعادلاسلامی با آنها، موجب رشد و نوعی تربیت فکری، اجتماعی و سیاسی افرادجامعه اسلامی میگردد؛ به گونهای که مسلمین با چنین برخورد فرهنگی وتحکیم مبانیِ خلوص و تقوای سیاسی و اجتماعی، بدور از هر نوعخودخواهیِ شبه مذهبی و انحصار طلبی غیرعادلانه، به نوعی تعامل منطقی وفرهنگی با برخی لایههای فکری پیشرفتهی جهان کنونی مبادرت میورزند.چرا که کفر و شرک در برابر ایمان و اسلام، هر چند محکوم و مذموم است،ولی مطابق بینش عمیق قرآنی و اسلامی، وجود آنها درون جغرافیای مادی وفرهنگی تاریخ بشری، موجبات تحقّق برکاتی بزرگ را؛ هم برای مسلمانان وهم مخالفین غیرمعاند؛ فراهم میآورد.
از اینرو مشیت کفر و شرک از سویخداوند بزرگ در تاریخ بشر سبب ظهور یک سلسله برکات و حکمتهایعمیق فکری و عرفانی برای مومنین خواهد بود؛ چرا که مطابق جهان بینیعرفانی اسلام، شیطنت شیطان و ظهور کفر و شرک نیز به اذن تکوینی و ارادهپروردگار بزرگ، از حکمتی بسیار ژرف برخوردار میباشد.
چنانکه، قرآنکریم میفرماید: «به هر طرف از مشرق و مغرب جهان هستی رو کنید با جلوهپر حکمت و راز و رمز الهی مواجه میشوید».
این لطیفه بزرگ خود محصولهمان مشیت پر راز و سازنده الهی است.
البته در جامعه اسلامی مخالفین نظامنه در عرصه فرهنگی و نه سیاسی و اخلاقی حق فتنه، فساد و توطئه ندارند(چنانکه در غربِ طرفدار دموکراسی و مدعی دفاع از حقوق بشر، اجازهیهیچگونه توطئهای، حتی در مسائل عادی، به مخالفان فکری و سیاسی خودنمیدهند).
همچنین حق تبلیغ و ترویج اعتقادات ضد الهی و انسانی خود؛ بهجز حق تبیین و اظهار نظر؛ ندارند.
امّا میتوانند به نحوی معقول، آزادانه بهطرح مسایل و بحث پیرامون نظرات منطقی، علمی و حتی سیاسی خود بامسلمانان اقدام نمایند.
اگرچه مسلمانان در وحی اسلامی، با اهل کتاب، وخصوصاً منکران دین اختلاف نظر دارند، اما وجود عقل و تفکّر "عقلانی" وانسانی و منطقی میتواند بنیاد مباحثه، اظهار نظر و تعامل مسالمت جویانه وسازندهی آنها با امت اسلامی باشد، چرا که مسلمانان و سایر انسانها در اعتقادبه وجود عقل انسانی و قوه منطق بشری، علیرغم عدم وحدت اعتقادی ودینی، با یکدیگر تفاهم و اشتراک نظر دارند.
توجّه به این امر بسیار مهم،میتواند زمینهسازِ رشدِ مسلمین و نیز کنترلِ عقلانی و هدایت مخالفینِبرخوردار از عقل سلیم انسانی گردد.
فصل دوّم جایگاه و رابطه انقلاب فرهنگی و توسعهدر اندیشه حضرت امامخمینی(ره) با توجه به مبانی اعتقادی و فرهنگی عمیق دین مقدس اسلام و انقلاباسلامی، مبنی بر لزوم تحقق ارتباط میان تفکر دینی با عرصه زندگی اجتماعیو سیاسی مسلمین، مسئله تحقق انقلاب فرهنگی ژرف و بدنبال آن توسعهسیاسی متعادل و همهجانبه اسلامی در تمامی عرصههای علمی، اقتصادی،اجتماعی و سیاسی از اهمیت و اولویت خاصی برخوردار است.
چون جهانغرب؛ که از تمدنی پیشرفته و نیرومند ـ اما نامتعادل و بحرانزا ـ برخورداراست و از این رو بیشترین تأثیر سرنوشت ساز مادی و حتی فکری را درعرصه روابط بینالملل از خود بجا میگذارد؛ ناگزیر، در ابتدا، نگاهی هرچندنسبتاً طولانی به عمق تحولات و مبانی فکری و تاریخی آن، در عصر جدیدمیاندازیم تا با درک ماهیت و ویژگیهای تفکّر و تمدن غالب مغرب زمیندر جهان معاصر، بیش از پیش به راز و رمز انقلاب فرهنگی مورد نیاز انقلاباسلامی، که میبایست بر اساس اصول و مبانی خالص اسلامی صورت پذیردوقوف و بصیرت یابیم.
با توجه به ماهیت تفکر و تمدن جدید غرب که در قرون 15 و 16 میلادیآغاز و تاکنون ادامه دارد، همهی دستاوردهای عظیم تکنولوژیک آن دیار،که جهان غرب و بلکه بشری را در آستانه تشکیل دهکده کوچک و واحدجهانی قرار داده است، همه مبتنی بر دو انقلاب عظیم فلسفی و علمی، از دورهرنسانس تا کنون بوده است.
بنا به اظهار برخی متفکران برجسته غرب، تحول وانقلاب علمی و صنعتی بزرگ مغرب زمین، که با دانشمندان بزرگی چون«گالیله»، «کپلر» و «هاروی» آغاز و تا کنون ادامه دارد، مبتنی بر انقلاب فلسفیخاصی بوده است که بزرگترین بوجود آورندگان آن در قرون 16 و 17 دوفیلسوف برجسته یعنی «رنه دکارت» فرانسوی و «فرانسیس بیکن» انگلیسیمیباشند.
این دو متفکر با ارائهی اندیشهی فلسفی خاصی، که در آن نگاهیجدید به سه قلمرو جهان شناسی، انسان شناسی و الهیات وجود دارد، به تدوینمتدلوژی «علم جدید» در همه رشتههای مختلف آن، از علوم تجربی تاریاضیات اهتمام ورزیدند.
بدنبال ارائهی چنین چهارچوب فلسفی خاص، کهدر درون آن نگاه به علم از صورت «کیفی» و صرفاً «مابعدالطبیعی» قرونوسطایی خود خارج و در تقابل با آن به وجه «کمی» و «ریاضی» و جدید آنتوجه گردید، انقلاب بزرگ صنعتی، نخست در کشور انگلستان و بعد سایرکشورهای اروپا و امریکای شمالی به وقوع پیوست و ادامه آن در زمان مامنتهی به ظهور دستاوردهای عظیم تکنولوژیک کنونی گشت.
اما با توجه بامبانی فلسفی «علم جدید»، که بر اساس اعتقاد به مکتب «اصالت بشر(اومانیسم)» در برابر مکتب مبتنی بر اصالت «تعبد و ایمان صرف» در قرونوسطا قرار دارد، امروزه جهان غرب در دو ساحت تفکر و زندگی دچاربحران گشته است، به نحوی که این بحران حتی در اعتبار نظری علم جدید نیز،تشکیکی جدی وارد ساخته است.
چنانکه فیلسوف دانشمندی چون«برتراندراسل» در قرن حاضر، به صراحت میگوید: «هیچ چیز در خور یقیننیست» و علوم تنها اعتبار علمی و تکنولوژیک دارد و یا فیلسوف علمانگلیسی «کارل پوپر» صریحاً اعلام میکند که علم نمیتواند معرفت بهماهیت پدیدههای طبیعت بیابد، بلکه تنها شامل یک سلسله حدسهایی استکه در ارتباط با شناخت طبیعت، «آزادانه» از سوی دانشمندان علوم طبیعیفرض، و ارائه میشود و نیز از این رو بزعم وی، علوم بشری هیچ گونه اعتباریقینی و قطعی ندارد.
به همین جهت بسیاری از متفکران معاصر غرب به انتقادجدی از ماهیت و اعتبار علوم و تمدن جدید غرب مبادرت ورزیدهاند.«راسل» با توجه به رشد سریع و کمی علوم جدید و به علت مشکلات وتعارضات ناشی از آن در جهان غرب و معاصر، هشدار میدهد که چون علمجدید، مبتنی بر فلسفه و جهانبینیای معتبری نمیباشد و بلکه مبتنی بر مکتب«شک و تردید» میباشد، دارای اعتبار نظری و عینی نبوده و پیشبینی میکند،تمدن آینده انسانی «تمدن مورچهای» خواهد بود که در آن آدمیان همچونزنبور کندوی عسل به نوعی تقسیم کار یکنواخت و صرفاً مکانیکی ملالت آوردچار خواهند آمد.
همچنین بزغم برخی متفکران دیگر مغرب زمین، انسان