دانلود مقاله زند گینا مه شهید حاج حسین خرازی

Word 295 KB 14380 52
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • در سال 1336 در یکی از محله های مستضعف نشین اصفهان به نام کوی کلم در خانواده ای آگاه و متقی و با ایمان متولد شد.

    از اوان جوانی جزء نماز گزاران دائم مسجد محل بود که صوت تکبیر و اذان او آرام بخش جان نماز گزاران مسجد سید بود .


    قامتش رشید رفتارش متین و با وقار بود و نور ایمان در چهره اش همیشه تابان .

    او را در حقیقت می توان بشیر سبز بهار اسلام دانست که از همان آغاز سالک کوی عرفان متکی به ایمان الهی بود ودر خط نورانی قران سیر می کرد روح مصفای او با تلا وت قران پالا یش یافته بود .
    حسین در سال1343 وارد مدرسه شد .تحت توجهات پدر ومادر مومنش درعین فراگیری دانش کلاسیک لحظه ای از اموزش مسائل دینی غفلت نمی کرد.
    پدرش می گفت:(همیشه به محض تمام شدن برنامه کلاسش او را به مسجد می بردم تا از تعالیم روح پرور قران و صراط مستقیم دین غافل نماند.سرانجام درسال 1355 موفق به اخذ دیپلم از دبیرستان شبانه شد سپس به سربازی احضارگردید.
    ضمن گذراندن دوران سربازی خود در مشهد به تحصیل علوم قرآن و شرکت در مجامع مذهبی مبادرت می نمود .در سال 57 به فرمان امام امت از سربازی گریخت و به صورت علنی به صف انقلابیون مسلمان پیوست و در کمیته های مردمی به فعالیت پرداخت .


    قبل از شروع جنگ به منظور رفع غائله کردستان به همراه چند نفر دیگر ازهمرزمان به آن سامان رفت و به قلع وقمع گروهکهای خود فروخته پرداخت.

    در همین مآموریت مجروح شد وبه حال سینه خیز مسافت زیادی را طی نمود تا خود را از مهلکه نجات داد.به محض شروع جنگ تحمیلی به جبهه آمد در عملیات زیادی شرکت داشت .

    او خود را وقف جنگ نمود واز غیر جنگ دست کشید و برای هیشه سنگر نشین شد.کار خود را از فرماندهی دسته و گروهان آغاز کرد درطول نبرد حق علیه باطل لحظه ای از پای ننشست .

    وی در عملیات«فتح المبین»چند لشگر تحت فرماندهی داشت .بعد از این فتح عظیم به میل و خواست خود تنها به فرماندهی لشگر امام حسین (ع)قناعت کرد در طی عملیات مختلف بارها مجروح شد و روی هم رفته سی بار ترکش توپ و خمپاره به او اصابت کرد و همیشه به محض بهبودی نسبی دوباره از تخت بیمارستان به سرعت راهی جبهه ها می شد از جمله در عملیات خیبر بود که به شدت مجروح شد و دست راستش را تقدیم اسلام عزیز نمود پس از قطع شدن دستش سفارش یک نوع اسلحه مخصوص را داد تا به راحتی با یک دست بتواند تیراندازی کند.وسرانجام در عملیات کربلای 5 که با هدف ترمیم خطوط پدافندی از3/12/65شروع گردید در هفتم اسفند ماه به ساعتهای آخرین خود نزدیک می شد .

    ماشین جنگی عراق در این عملیات ضربات سختی را متحمل شد .

    بیش از سی هزار نفر کشته وهشتاد هزار نفر زخمی از دشمن نشاندهنده گستردگی عملیات تعیین کننده و سر نوشت ساز کربلای 5 است.

    اکنون حسین با کوله باری از اخلاص وعشق به خداوند و دوستی اهلبیت آماده سفر جاودان است .

    برای حسین کربلای 5 و نهر جاسم پایان راه این دنیایی وآخرین وداع است.
    شهید حسن انصاری
    بنام خدا
    نگاه اساطیری عامه به پدیده ی ارزشمند شهادت همواره بسیاری از جانهای مشتاق را از کالبد شکافی روح این حقیقت بلند بر حذر داشته .

    نگاهی که در آن شهید چنان در هاله ای قدس پیچیده میشود که اجازه ی نزدیک شدن و لمس کردن این واقعیت تاریخی را به هیچ دل بیدار و ذهن آگاهی نمی دهد.انگار که شهدا انسان نبوده اند و زیستی طبیعی نداشته اند.

    توصیف فرشته وار این عزیزان هیچ کمکی به فرزندان این مرز وبوم نخواهد کرد آنها که به دنبال الگویی ارزشمند در روزگاران نزدیک همواره سر به دیدار نا امیدی می کوبند واز این که کسی را نمی یابند سر خورده و مایوس به دامان تخیل و تحزیر پناه میبرند.


    در حالیکه چنین الگو هایی در این سرزمین همواره وجود داشته و دارند اما به واسطه ی برخورد غیر منطقی و غیر عقلانی با چنین انسانهای وارسته ای ایشان هر روز و هر روز بیشتر از قبل دور از دسترس و غیر قابل تقلید جلوه داده شده اند.نگاهی بیشتر احساسی تا عقلانی .

    این نگاه تنها محدود به شهدا و علما نمی شود بلکه در مورد پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین (ع) نیز ما با چنین معضلی همواره رو برو بوده ایم و همواره جملاتی نظیر این ((اوه علی (ع) کجا و ما کجا)) یا((مگه میشه مثل امام حسین (ع) بود))را شنیده ایم.

    انگار که حضرت محمد (ص)و ائمه اطهار (ع) برای راهنمایی هدایت و نجات انسانها نیامده اند انگار که خود اولین الگوی آن چه از آن می گفته اند نبودندواین روند هم چنان ادامه دارد تا به پیروان صدیق و راستین آن بزرگوارنیز تعمیم داده شود از جمله شهدا .واین در حالی است که شما هیچ وصیت نامه ای از این عزیزان را نمی بینید که در آن از سالار شهیدان آقا امام حسین (ع) یاری نکرده باشند واز ایشان به عنوان الگوی راستین برای هر دل عاشق و جان مشتاقی یاد نشده باشد.

    تمامی این بزرگواران هم چون درخت ریشه در زمین و دست رو به آسمان داشته اند .

    زندگی ،هستی و امکانات آن را همواره ستوده اند از آن رو که میتوانند تعالی بخش روح هر انسان خواهان کمالی قرار گیرند .آری راه رسیدن به آسمان همواره از دل زمین عبور کرده و هیچ پیامبر یا امامی جهت کمال و تعالی هیچ گاه قوانین حاکم بر نظام بشری را نادیده نگرفته است .به عنوان مثال همین حالا که در حال نگارش زندگی نامه و نحوه ی به شهادت رسیدن شهید حسن انصاری هستیم چند عکس از او پیش روی من است که اتفاقا هیچ کدام بیانگر این نیستند که شهید انصاری از کره ای دیگر یا از دل اساطیر ، شاهنامه یا از آن سوی تاریخ پا به زمین گذاشته مدتی این جا زیسته و بعد عروج کرده بلکه بر عکس او نیز همانند تمامی آنها که به این درجه بالا از مقام انسانی رسیده اند مراتب سلوک و دستیابی و نقطه ای را که آن جا انسانی جانش را در راه دین و آیین ،ناموس ، شرف ، سرزمین و معشوق ازلی ابدی فدا می سازد را در همین کره خاکی طی نموده است .در یکی از عکس ها که شهید را در سنین پایین تر حیات نشان میدهد ما جوانی را میبینیم با موهای انبوه ،پیشانی بلند،سبیلی که پیداست دیر زمانی بیش نیست که بر پشت لب ها سبز شده و البته نگاهی نافذ ،پر حرارت در عین حال آرام وحاوی غریب.چهره ی کسی که میتوان به آن اعتماد کرد و کارهایی بزرگ تر از سنش را به او واگذار کرد نیز جوانی که به نظر نمی رسد از چیزی به همین سادگی ها هراسی به دل راه دهد .شاید بعضی بگویند که نه آقا این طور نیست و شما قصد دارید آن چه در ذهنتان می گذرد به این آدمها نسبت دهید و....

    اما ای کاش آن بعضی خود این جا بودند واین عکس ها را می دیدند و تفاوت ها را احساس میکردند .در عکسی دیگر که پیداست متعلق به سنین حدودا 19 الی 20 سالگی شهید است نشانی از پختگی زود رس و آرامشی دوست داشتنی دیده میشود همچنین با نگاهی کمی عمیق و موشکافانه تر می تواند به روشنی پرتو شعله ای یا نوری در پس نگاه شهید پی برد .

    چهره ی این عکس از ان چهره هایی است که هر گاه میبینمشان حس میکنیم که پیش از این هم آن ها را بار ها دیده ایم هر چند که به واقع امر این گونه نبوده باشد .چیز دیگری که در این عکس ها قابل مشاهده است سادگی روستایی و پاکی و صفای ایرانی است.آدم هایی که تو میتوانی ساعت ها وحتی سال های متمادی را در کنار آن ها سپری کنی بدون این که احساس ذره ای ملال و دل زدگی به تو دست دهد و این که گذشت زمان را احساس کنی .اما شرح عکس سوم ،محوطه ای بزرگ که به نظر با میله هایی آهنین محسور شده است .باد بی رحمانه د رحال ریختن برگ های زرد پاییزی ست و خورشید آرام آرام قامتش را به پشت کوه ها میکشد .شهید قصه ی ما به اتفاق دوست و هم رزمش شهید فارسی و با لای آب نمایی نشسته اندو به جایی خارج از قاب دور بین می نگرند شاید آن جا که خورشید در حال غروب کردن است .شهید فارسی پنج انگشت دست راستش را باز کرده و بالا آورده و همچون کوهی استوار به نظر میرسد .اماحالت نشستن شهید انصاری شبیه حالت آدم هایی است که آمادگی انجام هر کار بزرگی را دارند و بی قراری و جنب و جوش و تب و تابی خاص در ایشان دیده میشو د .

    موهای او کوتا هاند و پوست صورتش سوخته اما نگاه همان نگاه است چیزی در دور دست ها او افکار را به خود می خواند این را به راحتی می توان از حالت او تشخیص داد.اما با تمام آن چه در بالا آمد فقیر تنها می تواند روایت گر بخش های مهم زندگی شهید باشند و کالبد شکافی تمامی ابعاد و وجوه روح این زندگی پر بار به واقع امر در توان من نیست و آن چه میخوانید آن چیز هایی است که به قدر نموده ام و نه بیشتر .

    شهید حسن انصاری در اولین روز تابستان سال 1339 در شهرستان محلات در خانواده ای مذهبی و انقلابی دیده به جهان گشود.

    زندگی و رشد و بالیدن در چنین خانواده ای از او جوانی پاک وصدیق و مومن ساخت جوانی شایسته و خوش نام و مثال زدنی و البته الگو .او توانست تحصیلات ابتدایی و متوسطه را با موفقیت پشت سر گذارد و بلا فاصله بعد از اخذ مدرک دیپلم در سال 57 با سمت آموزگاری به استخدام آموزش و پرورش در آید .سنگر پر نور علم و دانش به موازات سنگر مستحکم مبارز و اسقامت علیه رژیم طاغوت از او یک انقلابی آگاه ساخت کسی که با شعور و آگاهی این راه را بر گزیده بود و هیچ چیز نمی توانست او را از انجام کاری که به او ایمان داشت باز دارد .روحیه ی بالای انسانی و نیز شوق به تعلیم و تربیت نوباوه گان محروم جامعه او را بر آن داشت تا در یکی از دور افتاده ترین ومحروم ترین مناطق شهرستان سر بند یعنی روستای ساکی علیا مکتب عشق و ایثار را بنیان نهند و به دانش آموزانش چیزهایی بیاموزد که تا سال های سال از او به نیکی یاد کند و هرجا و به هر مناسبتی نام نیکویش را پاس دارند .

    شهید حسن انصاری در این روستا و روستای هندودر تنها به تدریس بسنده نکرد آن نیرو و جنبش و جوشش درونی به او اجازه نمی داد که اوقاتی را به فراغت بگذارند اساسا او آن گاه فراغت می یافت که دیگران را در آسایش وامنیت میدید برای همین د رکنار تدریس شروع به کشاورزی کرد.کاشتن دیم در زمینی بزرگ زیستن با دانه و ریشه ،ساقه و برگ کشتن آفات و وجین دیگر کا رها .اما آیا او این کارها را برای کسب در آمد بیشتر و رفاه افزون تر انجام میداد نه چرا؟چون که گفته اند نوبت برداشت محصول که میرسید شهید بیشتر آن چه را که سر رسیده است به مستضعفان می بخشید و خود را غنی تر از هر وقت دیگری احساس میکرد.

    غلام همت انم که زیر چرخ کبود زهر چه رنگ تعلق پذیر و آزاد است آری آزادگان این گونه اند .اسیر زلف تابیده ی یارورها از پایبند دنیا ی دیرین.

    من چشم از او چه توانم نگاه داشت که اول نظر به او دیده ور شد.شهید غیر دوست و رضای اوهیچ چیز دیگر را نمی بیند و بر نمی تابد هر چه خداوند را خشنود کند با آغوش باز میپذیرد و به ان چه موجبات غضب اورا فراهم می کند .در مراحلی دیگر تنها اوست ،دوست ودیگر نه.

    امام خمینی (قدس سره ) می فرماید:((شهید نظر می کند به وجه الله .)) این رهنمود بس است هر رزمنده ی عاشقی را تا از همه چیزش از جمله جان بگذرد در راه خدا.آنکه او را دید از همه برید وان که اورا ندید براستی چه دید .امام حسین (ع) میفرمایند: (آن که خدا را ندارد براستی چه دارد و ان که که او را دارد چه ندارد ).بر گردیم به قصه.شهیدانصاری با شنیدن فرمان امام و پیشوایش مبنی بر توسعه ی کشاورزی بی معطلی با کمک دوستانش و با مشقت فراوان در یکی از زمین ها بالای شهرستان محلات چاهی حفر کند و زمین های زیادی را با این کار آباد کرد.

    او که یک لحظه از تلاش باز نمی ایستاد در این بسیج عمومی برای آبادانی کشور نقش خود را بدرستی ایفا می کرد علاوه بر این ها به فکر احداث یک مرغ داری افتاد و توانست با این کار خود مرغ مصرفی مردم را در گرمای تابستان در ماه مبارک رمضان تامین کند .

    با تمام این اوصاف این بزرگمرد هم چنان تشنه بود وعطشی درون او را به این فکر هدایت می کرد که نه این تمام آن کاری نیست که من موظف بر انجام آنم و برای آن آفریده شده ام.

    او پی برده بود که علاوه بر این ها مسئولیت سنگین تری بر عهده ی اوست.

    بار مسئولیتی که تنها کسانی می توانستند آنها را بر دوش بکشند که هم چون شهید قصه ما پیش زمینه ی آن را داشتند ،.دغدغه انجام کاری بزرگ درخور اشرف مخلوقات.در میان همین تردید هاو دودلی ها بود که مادر شهید انصاری به کمک او آمدو از این حال او را خارج کرد.این درست زمانی بود که چند ماهی بیشتر از جنگ نگذشته بود .سنگر علم و دانش یا سنگر جهاد کدام.تشویق مادر به حضور حسن در جبهه در لبیک به ندای رهبرش چنان شوری در دل او افکند که سر از پای نمی شناخت .

    او که گویی سالها منتظر چنین لحظه ای بود بی معطلی این دعوت را لبیک گفت و خود را برای جهاد علیه تجاوز دشمنان اسلام آماده ساخت.چنانکه رنج مسافت طولانی روستای محل تدریس تا شهرستان محلات را به جان می خرید تاازمربیان نظامی بسیج آموزش نظامی گیرد.به این ترتیب بعد از اندک زمانی یکی از فرزندان پر شور و شیفته اسلام و انقلاب به همراه عده ای دیگر داوطلبانه عازم مرکز آموزشی سپاه تهران شد.

    بعد از دیدن آموزش های تکمیلی از آنجا به جبهه سومار عازم شد تا آخرین گام های استوارش را در راه پر سعادت و نورانی اسلام را عاشقانه پشت سر گذارد و به وصال محبوب ازلی ابدی خود نائل گردد.

    همرزمانش در خاطرات خود آورده ا ند شور و شوق و حرارت و اشتیاق شعله ور در روح وجان این شهید در روزهای آخر او را از سکون در جبهه به ستوه آورده بود برای همین وقتی با پیشنهاد اعزام به قلب دشمن همراه با گروه شناسایی مواجه شد آن را چشم بسته با جان و دل پذیرفت و رفت تا آخرین مرحله این راه طولانی را با موفقیت و سر بلندی پشت سر گذارد.بد نیست باقی ماجرا را از زبان همرزم شهید بشنویم او می گوید: شهید حسن انصاری مظلومانه به شهادت رسید تا قبل از اعزام به جبهه ما همدیگر را نمی شناختیم تا اینکه بعد از اعزام به جبهه در پادگان ولیعصر(عج)بیشتر با هم آشنا شدیم حدود 25 روزدر آن پادگان با هم بودیم تا به پادگان ابوذر در کرمانشاه و از آنجا در نهایت به منطقه عملیاتی سومار اعزام شدیم .

    به منطقه که وارد شدیم از طرف فرماندهی اعلام شد که مخابرات به نیرو نیاز دارد من،شهید انصاری و دو نفر دیگر از بچه های محلات انتخاب شدیم و به جایی رفتیم که کمینگاه بود یعنی نزدیکترین منطقه به دشمن و از عقب هم بی سیم زدند که فردا نیروی کمکی خواهد رسید و با توپ خانه ارتش روی دشمن آتش خواهد ریخت تا شما بتوانید جلوتر بروید.

    فردای آن روز نیروها طبق قرار آمدند و قرار شد که من به اتفاق چند تن دیگر جلو برویم اما در آخرین لحظه شهید انصاری پیش آمدو با نگاهی مشتاق از من خواست تا اجازه دهم او به جای من برودمن و مشاهده این همه اشتیاق نتوانستم مقاومت کنم و قبول کردم تا او به جای من با نیروها جلو برود.ایشان با نیروها جلو می روند و به محاصره در می آیند .دشمن آنها را از همه طرف به آتش می بندد.

    آخرین جملاتی که موقع شهادت بر زبان شهید انصاری جاری بود را من شنیدم چون بی سیم دست ایشان بود و صداها به وضوح شنیده می شد .

    آخرین کلمات اینها بود(یا حسین یا زهرا ،یا حسین یا زهرا)تا کنون اثری از پیکر مطهر و نازنین شهید به دست نیامده است .

    وصیت نامه شهید انصاری آورده است:((مقداری کتاب دارم که آنها را بهتر است به یکی از مساجد شهرستان محلات اهدا کنیددر ضمن اموالی هم دارم که یا صرف امور خیریه شود و یا اینکه در ماه مبارک رمضان افطاری دهید ))آری این حکایت مردی بود که تا خود و خدای خود را شناخت یک لحظه آرام و قرار نگرفت تا بالاخره در آغوش پدر مهر محبوب آرامشی ابدی یافت .

    یادش گرامی و راهش پر رهرو باد کوله باریکه پیش ما مانده است یادگاریست کز تو جا مانده ست آن تن پاک تو زعطر نسیم کس چه داند که در کجا مانده ست مهدی باکری مهدی باکری در سال 1333 شمسی در میاندوآب به دنیا آمد.

    با ورود به دانشگاه مرحله‌ی جدیدی از زندگی علمی و سیاسی او آغاز شد.

    در همان سال‌ها به طور جدی پا در عرصه‌ی مبارزات سیاسی و انقلابی گذاشت.

    مطالعه‌ی کتاب ولایت فقیه امام خمینی نقش مهدی در شکل‌گیری شخصیت او بر جا گذاشت.

    او در دانشگاه درس خواندن و یاور دانشجویان و بیرون از دانشگاه یک دانشجوی پر شور و حال و واقف به اوضاع و احوال زمان بود.

    او و دوستانش نقش مهمی در بر پایی تظاهرات شهر تبریز در پانزدهم خرداد 1354 و 1355 داشتند.

    همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی به اداره‌ی امنیت برده شد اما چون مدرکی علیه او نداشتند تحت نظر آزاد شد.

    بعد از گرفتن مدرک مهندسی برای ادامه مبارزه از محیط دانشگاه خارج شد.

    در سال 1356 به عنوان افسر وظیفه به خدمت سربازی رفت و به تهران مأمور شد.

    در بحبوحه‌ی انقلاب مهدی به فرمان امام خمینی از پادگان گریخت و به ارومیه بازگشت.

    در این دوران مخفیانه زندگی می‌کرد و نیروهای جوان را سازماندهی و تربیت کرد.

    با پیروزی انقلاب مهدی نقشی فعال در سازماندهی سپاه پاسداران داشت.

    مدتی هم دادستان دادگاه انقلاب ارومیه شد.

    او در سال 1359 ازدواج کرد و روز بعد از عقد به سوی جبهه شتافت.

    در منطقه ی غرب سمت فرماندهی سپاه را به عهده گرفت.

    همان روزها بود که علی صیاد شیرازی به کردستان آمد و با مهدی آشنا شد.

    مهدی پس از شرکت در عملیات‌های مختلف و پاکسازی ضد انقلاب، به منطقه‌ی جنوب کشور رفت و معاونت تیپ نجف اشرف را به عهده گرفت.

    در عملیات فتح‌المبین، در منطقه‌ی رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد.

    پس از بهبود به جبهه بازگشت و پس از آزاد سازی خرمشهر دوباره مجروح شد.

    با تشکیل تیپ عاشورا فرماندهی این تیپ را به عهده گرفت.

    در عملیات حماسی خیبر که در جزیره ی مجنون بر پا شد برادرش به شهادت رسید.

    در روزهای آخر اسفندماه 1363 عملیات بدر آغاز شد.

    مهدی و نیروهایش ضربات مهلکی بر ارتش عراق می‌زنند.

    در روزهای 25 اسفند ماه مهدی و همرزمانش در مقابل عراقیها مقاومت کردند.

    هر چند فرماندهان ارشد سپاه سعی کردند مهدی را به عقب بازگردانند توجهی نکرد و سرانجانم با اصابت گلوله‌ای به سرش به سختی مجروح می‌شود و هنگام بازگشت به عقب موشکی به قایق آنها اصابت می‌کند و پیکر آنها راهی دریاها می شود.

    شهید حسن شفیع‌زاده زندگینامه شهید حسن شفیع‌زاده در مرداد سال ۱۳۳۶ ه‌.‌ش در یک خانواده مذهبی در شهرستان تبریز متولد گردیده و تحت تربیت پدر و مادری مومن‌، متدین و مقلد امام پرورش یافت‌، از همان کودکی در مجالس دینی از جمله برنامه‌های سوگواری امام حسین (ع‌) حضور داشت و عشق خدمتگذاری به آستان شهید پرور حضرت اباعبدالله (ع‌) در عمق وجودش ریشه دوانید‌.

    سادگی‌، بی‌آلایشی و گذشت او در سنین کودکی زبانزد همه بود‌.

    حق را می‌گفت ولو به ضررش تمام میشد‌.

    در محله شاخص و محور همسالان خود بود‌.

    به مسجد که می‌رفت چون بزرگترها عمل می‌نمود و از جمله کسانی بود که در پذیرایی عزاداران حسینی نقش فعالی داشت‌.

    در سن ۱۲ سالگی از نعمت پدر محروم گردید‌.

    چون فرزند ارشد خانواده بود با آن روحیات و مردانگی‌اش عملا غمخوار مادر فداکار ودلسوز خود شد‌.

    با جدیت تمام و احساس مسئولیت بیشتر از گذشته هم درس می‌خواند و هم به مادرش در اداره امور منزل کمک می‌کرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نیز دریغ نداشت‌.

    ضمن اینکه به ورزش خصوصا وزنه‌برداری علاقمند بود‌.

    در دوران تحصیل دانش‌آموزی با وقار و محبوب‌، مودب و کوشا بود و همواره سعی می‌کرد تکالیف دینی خود را انجام دهد‌.

    پس از اخذ دیپلم به سربازی اعزام گردید و همزمان با اوج‌گیری حرکت توفنده انقلاب اسلامی‌، در سایه رهنمودهای حضرت امام خمینی (ره‌) با روحانیون معظم در تبعید، همچون شهید آیت‌الله مدنی و شهید آیت‌الله دستغیب در تماس بود و در داخل پادگان‌، فعالیتهای زیادی جهت راهنمایی نظامیان و خنثی کردن تبلیغات حکومت نظامی انجام می‌داد و در همان حال به پخش پیامها و اعلامیه‌های رهبر عظیم‌الشان انقلاب در داخل و خارج پادگان نیز می‌پرداخت‌.

    نقل می‌کنند (روزی که مامورین رژیم به دستور فرمانده حکومت نظامی در تبریز قصد هجوم به منزل شهید آیت‌الله مدنی (ره‌) جهت دستگیری ایشان داشتند، او به همراه دوستانش نقشه مقابله با مزدوران رژیم را در مراسم عزاداری عاشورای حسینی طراحی کرده بود، که قبل از هر گونه اقدام‌، ضد اطلاعات از موضوع باخبر شده و آنها را جهت ادامه خدمت سربازی به مرند تبعید می‌نماید‌.

    ایشان پس از چندی به فرمان حضرت امام خمینی (ره‌) مبنی بر ترک پادگانها، خدمت سربازی را رها کرد و به سیل خروشان مبارزات امت اسلامی پیوست‌.

    او با شور وصف‌ناپذیری در روزهای سرنوشت‌ساز ۲۱ و ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ تلاش می‌کرد و برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فرو گذار نبود‌.

    شهید شفیع‌زاده بعدها به دنبال تشکیل سپاه‌، به همراه دیگر برادران‌، اولین هسته‌های مسلح سپاه را پی‌ریزی کرد و در سمت مسئول عملیات سپاه تبریز در سرکوبی خوانین و اشرار آذربایجان و حزب منحرف خلق مسلمان نقش فعال داشت‌.

    با شروع جنگ تحمیلی و محاصره آبادان‌، با یک دسته خمپاره‌انداز که تحت مسئولیت شهید باکری اداره می‌شد به جبهه‌های جنوب شتافت‌.

    ایشان به همراه تعدادی دیگر از رزمنگان برای حضور در جبهه آبادان با تحمل مشقات چندین روزه - از طریق ماهشهر به وسیله لنج از راه خور موسی - خود را به این شهر رساند و در ایستگاه هفت مستقر گردید‌.

    بعدها با فرمان امام خمینی (ره‌) مبنی بر شکستن حصر آبادان‌، نقش تاریخی خود در شکستن محاصره آبادان و دفع متجاوزان و اشغالگران بعثی ایفا نمود‌.

    را شهید شفیع‌زاده پس از عملیات طریق‌القدس به عنوان رئیس ستاد تیپ کربلا - که تازه تشکیل شده بود - انجام وظیفه کرد و در شکل‌گیری‌، انسجام و سازماندهی آن نقش اساسی داشت‌.

    در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی (عج‌) بود که خاطره رشادتها و جانفشانیهای او در اذهان مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمی‌رود‌.

    با همفکری تنی چند از فرماندهان‌، ضمن پی‌ریزی و سازماندهی اولین آتشبارهای توپخانه‌، مسئولیت هماهنگی پشتیبانی آتش در قرارگاه فتح در عملیات بیت‌المقدس را به عهده گرفت و به خوبی از عهده این وظیفه بزرگ برآمد‌.

    بعدها با تلاش بی‌وقفه و شبانه‌روزی خود قبضه‌های غنیمتی را در قالب توپخانه‌های لشکری و گردانهای مستقل توپخانه به سرعت سازماندهی کرد و در عملیات رمضان اکثریت قریب به اتفاق توپها را علیه دشمن بعثی به کار برد‌.

    در ادامه‌، با به دست آوردن توپهای غنیمتی بیشتر، گروههای توپخانه را به استعداد چندین گردان شکل داد‌.

    این گروهها بازوهایی قوی برای فرماندهی قوای رزمی و پشتیبانی محکم برای رزمندگان بودند‌.

    در نبردهای خیبر، والفجر ۸، کربلای ۴، کربلای ۵، که سپاه پاسداران به لحاظ عملیاتی مسئولیت مستقلی داشت‌، پشتیبانی آتش کل منطقه عملیات‌، با رهبری و هدایت ایشان انجام گرفت‌.

    اوج هنرنمایی و شکوفایی خلاقیت ایشان در عملیات والفجر ۸ تجلی یافت‌.

    آتش پرحجم و متمرکزی که با برتری کامل علیه دشمن اجرا نمود، به اعتراف فرماندهان اسیر عراقی‌، در طول جنگ کسی به خود ندیده بود، زیرا قسمت اعظم یگانهای دشمن‌، قبل از رسیدن به خط مقدم و درگیری با رزمندگان اسلام منهدم می‌شدند‌.

    شهید شفیع‌زاده ضمن شرکت در کلیه صحنه‌های عملیاتی‌، مسئولیت فرماندهی توپخانه و طرح‌ریزی و هدایت آتش پشتیبانی را در قرارگاه‌های مختلف به عهده داشت و آخرین مسئولیت ایشان فرماندهی توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم‌الانبیا بود‌.

    شهید شفیع‌زاده در تاریخ ۸/۲/۶۶ در منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ در شمالغرب (منطقه عمومی ماووت‌) در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود، خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه خود نایل شد و با بدنی قطعه قطعه و غرق به خون به دیدار معشوق شتافت‌ شهید مرتضی یاغچیان زندگینامه شهید مرتضی یاغچیان درتیرماه سال ۱۳۳۵ به دنیا آمد‌.

    در کودکی علاوه بر تحصیل به مجالس‌عزاداری و قرآن نیز می‌رفت‌.

    دوران ابتدایی را در مدرسه "ناصرخسرو" تبریز گذراند دوران راهنمایی در مدرسه نجات سپری شد‌.

    در سال ۱۳۵۶ موفق به دریافت مدرک دیپلم در رشته مدلسازی از هنرستان صنعتی تبریز شد‌.

    برای طی دوره سربازی به حوزه نظام وظیفه معرفی شد‌.

    زمانی که امام‌(ره‌) فرمان فرار سربازان از پادگانها را دادند‌.

    ایشان نیز مانند مردم انقلابی ایران در تظاهرات و تجمعات ضد طاغوتی شرکت کرد‌.

    بعد از پیروزی انقلاب‌، به عضویت سپاه درآمد‌.

    و تصدی تسلیحات سپاه تبریز که اهمیت زیادی در آن ایام داشت با او بود‌.

    از مسئولیت وی یادها و خاطرات بسیاری درذهن تمامی مسئولین سپاه آن زمان مانده است‌.

    همچنین مردم خاطرات زیادی از مبارزات او در "غائله حزب خلق مسلمان‌" تبریز و آشوب گروههای دیگر دارند‌.

    وی در تسخیر مقر فرماندهی این حزب که در میدان منجم تبریز واقع بود رشادتهای بسیاری از خود نشان داد‌.

    در تیرماه سال ۵۹ وی به همراه برادر احمد پنجه شکار امور اجرایی مربوط به ستاد عملیاتی سپاه را به عهده گرفت‌.

    وی تحت عنوان مسئول تجهیزات تبریز و معاون اطلاعات عملیات انجام وظیفه نمود و پس از طی این دوره‌ها به شیراز اعزام شد تا یک دوره هوابرد را در آنجا بگذراند و پس از آن جزء اولین نیروهای سپاه به جبهه اعزام شد‌.

    در این مدت وی بارها مجروح و هر بار قبل از بهبودی کامل باز به جبهه می‌رفت‌.

    مدتی بعد به دستور حضرت آیت‌الله مدنی به سمت مسئول عملیات سپاه مراغه منصوب شد‌.

    در عملیات بیت‌المقدس با سمت مسئول محور تیپ حضور داشت و در عملیات رمضان معاون تیپ عاشورا شد‌.

    زمانی که تیپ عاشورا به لشکر عاشورا تبدیل شد مرتضی به سمت معاون دوم لشکر منصوب گردید‌.

    پس از شرکت در عملیاتهای والفجر مقدماتی‌، والفجر ۲، والفجر۴ با همان سمت و با تلاش بیشتر نوبت به شرکت درعملیات خیبر رسید‌.

    آنان با جانفشانی از پل حمید و جزایر مجنون دفاع کردند‌.

    شهید یاغچیان در حین عملیات به شهادت رسید‌.

    زندگی نامه شهید حاج محمد ابراهیم همــت به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد.

    او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای‍ معلّی و زیارت قبرسالارشهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.

    محمد ابراهیم درسایه محبّت‍ های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت‍سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد.

    در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق‍العاده‍ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت.

    هنگام فراغت از تحصیل بویژه در تعطیلات تابستانی با کار وتلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می‍آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می‍کرد.

    او با شور ونشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می‍بخشید.

    پدرش از دوران کودکی او چنین می‍گوید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی‍گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی‍ها و مرارت‍ها را از وجودم پاک می‍کرد و اگر شبی او را نمی‍دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.

    » اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می‍شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره‍ ها کمک کند.

    این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب ‍آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره‍ه ای کوچک را نیز حفظ کند.

    دوران سربازی : در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه‍ تحصیل پرداخت.

    پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخ ‍ترین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود.

    ماه مبارک ‍رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می‍توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند.

    «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده‍ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند.

    پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می‍کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بی‍خبران فرمان می‍دهند تا حرمت مقدس ‍ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم.

    » امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد.

    مطالعه آن کتاب‍ها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می‍شد تأثیر عمیق و سازنده‍ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد.

    مطالعه همان کتاب‍ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت‍ های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.

    دوران معلمی: پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید.

    در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت.

    ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد.

    به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می‍کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند.

استاد شهيد آيت الله مطهري در 13 بهمن 1298 هجري شمسي در فريمان واقع در 75 کيلومتري شهر مقدس مشهد در يک خانواده اصيل روحاني چشم به جهان مي گشايد. پس از طي دوران طفوليت به مکتبخانه رفته و به فراگيري دروس ابتدايي مي پردازد. در سن دوازده سالگي به ح

استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد. در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت ...

فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار آيه الله سيدحسن مدرس يکى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نيز جهت گيرى هاى سياسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقيقت نمونه خوبى است . او موقعيت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمو

فقيه مجاهد و عالم پرهيزگار آيه الله سيدحسن مدرس يکى از چهره هاى درخشان تاريخ تشيع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نيز جهت گيرى هاى سياسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقيقت نمونه خوبى است . او موقعيت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمو

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن ...

فرزند آقا سيد اسماعيل موسوي معروف به حاج ميرآقا خشکنابي در سال 1325 هجري قمري (شهريور ماه 1286 هجري شمسي) در بازارچه ميرزا نصراله تبريز واقع در چاي کنار چشم به جهان گشود . در سال 1328 هجري قمري که تبريز آبستن حوادث خونين وقايع مشروطيت بود پدرش او

زندگی نامه آیت الله سید حسن مدرس فقیه مجاهد و عالم پرهیزگار آیه الله سیدحسن مدرس یکى از چهره هاى درخشان تاریخ تشیع بشمار مى رود که زندگى و اخلاق و رفتار و نیز جهت گیرى هاى سیاسى و اجتماعى وىبراى مشتاقان حق و حقیقت نمونه خوبى است . او موقعیت خود را سراسر در راه اعتلاى اسلام نثار نمود و در جهت نشر حقایق اسلامى و دفاع از معارف تشیع مردانه استوار ماند. همان گونه بود که مى گفت و ...

رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در روز 24 تیرماه 1318 برابر با 28 صفر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن ...

زندگی نامه شهید سلطانی : شهید عزیز روحانی مبارز حجه الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ غلامرضا سلطانی به سال 1322 شمسی در اشتهارد از خانوده ای پاک دیده به جهان گشود. آقای سلطانی پس از پیمودن مقدمات علوم اسلامی در اشتهارد در حدود سالهای 1336 آماده برای ورود به حوزه علمیه قم گردید و در دانشگاه بزرگ جعفری به تحصیل ادامه داد . ایشان درس کتاب مکاسب و رسائل را می خواندند ، اساتید معظم ...

انسانها همواره در روند زندگي خود، براي اين که بتواند به مقاصد و اهداف متعالي خود برسند، نيازمند شاخصهايي هستند تا در سير خود، به سوي مقصود، از خظر انحراف مصون باشند. در تمام اديان الهي، وجود راهنما و دليل راه و «الگو»يي که پيش روي مؤمنان، و براي آنه

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول