خدای تعالی برای ما خیر میدهد که انسان از این دنیا که محل حیات اجتماعی اوست، به عام دیگری به نام برزخ و سپس به عالم آخرت کوچ میکند، ولی روش زندگانیش بعد از این دنیا، انفرادی است، یعنی ارتباطی با تعاون اجتماعی ندارد و به کمک و همکاری دیگران نیازمند نیست و تنها وجود خودش در تمام شوون حیاتی موثر خواهد بود.
اگر این نظام طبیعی و نوامیس مادی که در در این عالم مشاهده میشود، در عوالم بعدی نیز حکمفرما بود، ناچار باید زندگانی برزخی و اخروی هم مانند حیات دنیوی بر اساس اجتماع و تعاون استوار باشد، ولی انسان همینکه از این عالم رخت بربست، دیگر این جریانات را پشت سر انداخته و متوجه پروردگارش میشود.
دیگر اثری از علوم عملی که ویژهی محیط اجتماع و کار است، نمیماند، دیگر لزوم استخدام و تصرف و مدنیت و اجتماع تعاونی و سایر احکام و قضاوتهایی که در دنیا دارد، بیمورد خواهد بود، تنها انسان است و اعمالی که انجام داده و نتایج نیک و بد آنها.
از این پس چهرهی حقایق بیپرده جلوهگر شده و خیر باعظمتی که مورد اختلاف بود، ظاهر میشود.
در آیهی 80 سورهی مریم میفرماید:
«و نرثه ما یقول و یاتینا فردا» و در آیهی 94 از سوره انعام میفرماید: «و لقد جئتمونا فرادی کما خلقنا کم اول مره ترکتم ما خولنا کم و اظهور کم و ما نری معکم شفاء کم الذین کنتم زعمتم انهم فیکم شرکاء لقد تقطع ینکم و ضل عنکم ما کنتم تزعمون»
و امثال این آیات زیاد است و چنانکه میبینید از اینها استفاده میشود که روش زندگانی انسان بعد از دنیا عوض شده و دیگر بطور اجتماع و همکاری زیست نمیکند و علومی را که در این عالم اختراع کرده، بکار نمیبندد و جز از میوهی علم و نتیجهی کار و کوشش خود بهرهای نمیبرد، حقیقت اعمالش در آن عالم ظاهر میشود و به پاداش آنها میرسد.
و امثال این آیات زیاد است و چنانکه میبینید از اینها استفاده میشود که روش زندگانی انسان بعد از دنیا عوض شده و دیگر بطور اجتماع و همکاری زیست نمیکند و علومی را که در این عالم اختراع کرده، بکار نمیبندد و جز از میوهی علم و نتیجهی کار و کوشش خود بهرهای نمیبرد، حقیقت اعمالش در آن عالم ظاهر میشود و به پاداش آنها میرسد.
کان الناس امه واحده «ناس» یعنی تعدادی انسان که گرد هم جمع شدهاند.
«امه» یعنی گروه انسانها و گاهی به مناسبتی بر یک نفر هم اطلاق میشود.
در آیهی 120 از سورهی نحل میفرماید: «کان ابراهیم امه قنتالله» و گاهی بر زمان نسبتاً طولانی اطلاق میشود.
در آیهی 45 از سورهی یوسف میفرماید: «و ادکر بعدامه» یعنی بعد از سالها، به یادش آمد و در آیهی 8 از سورهی هود میفرماید: «و لئن اخرنا عنهم العذاب الی امه معدوده لیقولن ما یحبسه» یعنی اگر عذاب را از ایشان چند سال به تاخیر اندازیم، خواهند گفت چه مانع آن شده، گاهی بر ملت و آیین نیز اطلاق میشود و چنان که بعضی در معنای آیهی 92 از سورهی انبیا، «ان هذه امتکم امه واحد و انا ربکم فانقون» گفتهاند: اصل این کلمه از «ام» به فتح همزه به معنای قصد است و لذا به هر گروهی از مردم گفته نمیشود، بلکه به جمعیتی گفته میشود که دارای مقصد واحدی بوده و به واسطهی آن با یکدیگر مربوط و متحد شده باشند و به همین مناسبت بر یک فرد انسان و سایر معانی اطلاق میشود.
در هر حال، ظاهر آیه دلالت دارد بر اینکه دورانی بر بشر گذشته که افراد با یکدیگر متحد و متفق بودند و بیسروصدا زندگی میکردند، نه در امور زندگی با یکدیگر نزاع و جنگی داشتند و نه در امور دینی و عقاید مذهبی اختلاف و تفرقهای بین ایشان وجود داشت.
دلیل بر اینکه در امور دنیوی نزاعی نداشتند، این است که در آیهی شریفه، بعثت پیغمبران و قضاوت کتاب در موارد اختلاف، بعد از وحدت امت و در رتبه دوم قرار داده شده، میفرماید: «کان الناس امه واحد فبعث الله ...» یعنی مردم گروه واحدی بودند، پس خدا پیغمبرانی فرستاد و بر ایشان کتاب نازل کرد تا در اختلافات ایشان حکم کند.
بنابراین اختلاف در امور زندگی، بعد از دوران وحدت و اتحاد ایشان بوده و دلیل بر اینکه در امور دینی با هم اختلافی نداشتند، این است که میفرماید: «و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیابینهم» دربارهی کتاب اختلافی نکردند، مگر کسانی که حامل آن بودند که از روی بغی و تعدی ایجاد اختلاف نمودند.
قاعدتاً هم باید همینطور باشد، زیرا ما عیناً میبینیم که انسان روز به روز در فکر و دانش ترقی میکند و در راه علم و فرهنگ پیش میرود و در هر عصری، پایههای اجتماع، بواسطهی ترقیات علمی از عصر سابق محکمتر میشود و بشر برای رفع احتیاجات دقیقتر و استفاده از مزایای حیاتی آمادهتر میگردد و در قبال مزاحمات طبیعی بیشتر میشود، برعکس هرچه به عقب برگردیم، خواهیم دید که آشنایی انسان به رموز زندگی و اسرار طبیعت، کمتر بوده تا اینکه به دوران ابتدایی زندگی انسان برسیم.
در آن عصر، مسلماً انسان فوقالعاده ساده میزیسته و از شوون زندگی و مزایای حیاتی، جز اندکی برخوردار نبوده و گویا از معلومات، تنها علوم بدیهی و پارهای از مطالب نظری و فکری را که برای ادامهی حیات آن روزی لازم بوده، داشته است.
برای خوردن به طور ساده به پارهای از گیاهان پناه میبرده و برای دفاع از دشمن، به سنگ و چوب متوسل میشده است.
البته جمعیتی که زندگیشان بدین منوال باشد، چندان اختلاف و فساد قابل اهمیت در میان ایشان پیدا نمیشود، بلکه حالشان، حال گوسفندی است که دور هم جمع میشوند و در مسکنی آرام میگیرند و در چراگاهی چرا میکنند و از چشمه آبی سیراب میشوند و اگر احیاناً اختلافی میانشان روی دهد، بسیار ناچیز خواهد بود.
ولی این اجتماع و تعاون قهری، مانع از این نمیشود که غریزهی استخدام که در نهاد بشر نهفته است، بیدار شود و به مقتضای آن، انسان درصدد غلبه بر دیگران برآید، مخصوصاً با نظر به اینکه هر روز بر دانش و نیرویش افزوده میشود و راههای استفاده از طبیعت را بهتر یاد میگیرد و متوجه مزایای تازهتری شده و وسایل دقیقتری برای بهرهبرداری پیدا میکند و طبعاً بین افراد از حیث نیروی طبیعی و واحد بودن وسایل و سایر جهات اختلافی پدید میآید.
دستهای نیرومندتر و صاحب زور و قدرت میشوند و در میان زندگی گوی سبقت را ربوده و از لحاظ مزایای حیاتی از دیگران جلو میافتند و قهراً دستهی دیگری عقب مانده و زیردست آنان میشوند و همین منشا اختلاف فطری که مقتضای قریحهی استخدام است، میگردد و بالاخره به مدنیت و اجتماع منتهی میشود.
و تراحم بین دو حکم فطری، در صورتی که فوق آنها ثالثی باشد که بر آن دو حکومت داشته باشد و آنها را تعدیل و اصلاح نماید، مانعی ندارد، چنانکه قوای انسان گاهی در فعالیت مزاحم یکدیگر میشوند و عقل میانشان قضاوت میکند، مثلاً جاذبه تغذی اقتضاء دارد که بیش از گنجایش معده غذا خورده شود و معده علیه آن فعالیت میکند و عقل بین آن دو قضاوت کرده و فعل هر یک را بطوری که مزاحم با دیگری نباشد، تعدیل مینماید.
منافات دو حکم فطری در مورد بحث ما نیز از همین قبیل است، یعنی سیر فطرت انسانی به طرف مدنیت منافات با سیرش به سوی اختلاف را با فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتابی که حاکم بین اختلافات است، مرتفع میسازد.
با این بیان، بطلان این قول ظاهر میشود که میگوید: منظور آیه این است که مردم یک گروه هدایت یافته بودند، به دلیل اینکه اختلاف، بعد از نازل شدن کتاب از ناحیهی حاملین آن و از روی ظلم و تجاوز ایشان بوجود آمد.
این گوینده از این که آیهی شریفه دو اختلاف را اثبات میکند، غفلت کرده است.
وانگهی اگر مردم هدایت یافته بودند و اختلافی هم نداشتند، پس موجب فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتاب چه بود؟
بلکه مجوز این چنین کاری بشود و در نتیجه یک عده به ظلم و اشاعه فساد بپردازند و به کفر و فجور و اخلاق رذیله و صفات مهلکه بگرایند چه بود؟
همچنین باطل بودن قول دیگری ظاهر میشود و آن اینکه: منظور این است که مردم یک گروه گمراه بودند، زیرا اگر چنین نباشد، ترتب جمله «فبعثت الله النبین ...» بر آن وجهی نخواهد داشت؟
این گوینده هم غلت کرده است که گمراهی مردم که جملهی «فهدی الله الذین آمنوا لما اختلف فیه من الحق باذنه» اشاره به آن است، بعد از نازل شدن کتاب بواسطهی نادرستی حاملین آن و تقوی نداشتن دانشمندان دینی باشد و اگر چنانچه قبل از نازل شدن کتاب هم مردم گمراه بودند، یعنی فسق و فجور و کفر و معاصی در میانشان شیوع داشت، به چه مناسبت به حاملین کتاب و علماء دین نسبت داده شده است؟
همچنین اشکال قول سوم نیز معلوم میشود و آن این که: منظور از «ناس» بنی اسراییل است، زیرا در آیه 16 از سوره جاییه از روی بغی به ایشان نسبت داده شده، میفرماید: «فما اختلفوا الا من بعد ما جاء هم العلم بغیاً بینهم».
این قول تفسیری است بیدلیل، چه اثبات صفتی برای جمعیتی دلیل منحصر بودنش به همان جمعیت نیست.
فاسدتر از همهی اقوال این است که میگوید: منظور از «ناس» آدم است و معنای آیه این است: آدم، امت واحد و هدایت یافتهای بود بعد میان فرزندانش اختلاف پیدا شد، آنگاه خدا پیغمبران را فرستاد...
زیرا روشن است که هیچ جملهای از جلمههای آیه با این قول تطبیق نمیکند.
بعضی دیگر گفتهاند: لفظ «کان» در ابتدای آیه دلالت بر زمان گذشته ندارد، بلکه افادهی ثبوت میکند، چنانچه در «کان الله عزیزاً حکیما» (الفتح، 17) نیز چنین است، بنابراین، معنای آیه چنین است: مردم نظر به این که طبعاً مدنی و اجتماعی هستند و زندگانی انفرادی بر ایشان میسر نیست، گروه واحدند، زیرا: هیچ انسانی بدون کمک و همکاری دیگران نمیتواند حوائج بیشمار خود را مرتفع ساخته و به کمال وجودی خویش برسد، بلکه ناچار است با همنوعان خود دست اتحاد داده و با ایشان تشریک مساعی نماید و از نتیجه کار خود به اندازه احتیاجاتش استفاده نموده و بقیه را به دیگران واگذار کند و در مقابل، سایر احتیاجاتش را از نتایج کار آنان تامین نماید.
این حال انسانست و در هیچ وقتی از اوقات از اجتماع و تعاون بینیاز نبوده است و تاریخ زندگانی این نوع از بدو امر تا کنون گواه این مدعاست.
بنابراین مدنیت و اجتماع مقتضای فطرت و آفرینش انسان میباشد، ولی نظر به اینکه در اجتماع خواه ناخواه اختلافاتی روی میدهد و اگر از آنها جلوگیری نشود، باعث اختلال نظام میشود.
خدای متعال به عنایت بالغهی خود و احکام و قوانینی وضع فرمود تا اختلافات را رفع کند و آنها را توسط پیغمبرانش برای مردم فرستاد و با ایشان کتابی نازل کرد که در موارد اختلاف، حکومت نماید.
بنابراین، حاصل معنای آیه این است که مردم یک گروه مدنی و اجتماعی هستند و به همکاری و معاونت یکدیگر نیازمندند و اجتماع موجب اختلاف میشود، لذا خدا پیغمبران را برانگیخت و بر ایشان کتاب نازل کرد: بر این کلام چند اشکال وارد است: مدنیت و اجتماع و اشتراک در زندگی را لازم ذاتی و طبیعت اولی انسان شمرده، در صورتی که ثابت کردیم که بشر آن را از روی ناچاری و اضطرار پذیرفته و قرآن نیز بر خلاف آن دلالت دارد.
متفرع کردن بعثت انبیاء بر اینکه انسان طبعاً مدنی است، مناسب نیست، مگر از نظر اینکه منجر به اختلاف و فساد میشود و در این صورت باید در کلام تقدیری گرفته شود و گوینده ملتزم به آن نیست.
این سخن مبنی بر این است که آیه متعرض یک اختلاف باشد، در صورتی که آیه صریح است، در اینکه اختلاف دو تا است: یکی آن که از اول بین مردم بوده و علت بعثت پیغمبرانت و فرستادن کتاب شمرده شده، میفرماید: «و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» یعنی با پیغمبران کتاب فرستاد تا در اختلافات مردم حکم کند و دیگری آن که بعد از نزول کتاب از ناحیهی دانشمندان و حاملین آن پدید آمده و بر خلاف اختلاف اول از روی بغی و تجاوز با علم و عمد بوده است، میفرماید: «و ما اختلف فیه الا الذین اتوه بغیاً بینهم» یعنی دربارهی کتاب اختلاف نکردند، جز آنان که به ایشان داده شده بود که از روی بغی و تجاوز ایجاد اختلاف نمودند.
و اختلاف دوم منصوب به علماء کتاب است، در صورتی که اختلاف اول به همه مردم نسبت داده شده است.
فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین تکته این که از فرستادن پیغمبر تعبیر به «بعثت» شده نه «ارسال» و مانند آن، این است که انسان اولی گروه واحد و سادهای بود و در حال خمود و آرامش میزیست (پیغمبرانی که آمدند، ندای توحید در دادند و بشر را از این سکوت خفقانآور برانگیختند و او را متوجه سعادت و کمال خود ساخته در شاهراه هدایت به راه انداختند).
این معنی با «بعثت» که معنایش بیدار کردن از خواب و نظیر آن است، مناسبتر است و شاید همین نکته موجب این شده که از فرستادگان هم تعبیر به «نبی» شده، نه رسول و مرسل.
به علاوه حقیقت بعث و فرستادن کتاب چنانکه گفتیم، متوجه کردن بشر است به حقیقت وجود و حیات خود این که آفریده خدا است، همان خدای یکتایی که جز او خدایی نیست و پیوسته به طرف او سیر میکند و در روز باعظمتی به سوی او بازخواهد گشت و اکنون در یکی از منازل راه است که حقیقت آن جز بازی و فریب نیست، پس باید این معانی را در زندگی رعایت کرده و همیشه در اندیشهی این باشد که از کجا و در کجا و به سوی کجاست.
این ها مطالبی است که پیامبران به مردم گوشزد میکنند، لذا تعبیر «نبی» که معنایش صاحب خبر است، مناسبتر میباشد.
ضمناً از اینکه در آیهی شریفه نسبت فاعلی بعث به خدا داده شده استفاده میشود که پیغمبران در گرفتن وحی و رساندن آن به مردم معصومند.
مطلب دیگر آنکه: ملاک فعالیت طبقه متوسط مردم که اکثریت اجتماع را تشکیل میدهند، امید منفعت است و ترس از ضرر، لذا انبیاء هم ایشان را به واسطهی مژدهی بهشت و ترساندن از دوزخ به ایمان و عمل صالح وادار میکردند.
به همین ملاحظه در آیه شرفه هم «مبشرین» و «منذرین» به اصطلاح ادبی حال برای «النبیین» آورده شده، یعنی خدا پیغمبران را برانگیخت، در حالی که مژده میدادند مومنان و پرهیزگاران را به بهشت و خشنودی خدا و میترسانیدند کافران و گنهکاران را از دوزخ و خشم خدا.
ولی اولیاء خدا و بعضی از بندگان صالح، نظری ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ نداشته و تنها توجهشان به پروردگارشان است.
و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلوا فیه کتاب به معنای نوشته است و به حسب متعارف با قلم نگارش مییابد و چون غالباً عهد نامهها و فرمانهای لازمالاجرا را برای این که ثابت و پابرجا بماند، به کتابت میرسانند، لذا به هر حکم واجب یا هر بیان غیرقابل نقضی کتاب گفته میشود.
به همین جهت قرآن هم که کلام پروردگار است، کتاب نامیده شده، در آیهی 29 از سورهی (ص) میفرماید: «کتاب انزلناه الیک مبارک» و در آیهی 102 از سورهی (نساء) میفرماید،: «ان الصلوه کانت علی المومنین کتاباً موقوتاً» و از اینکه میفرماید: (ما بر پیغمبران کتاب نازل کردیم، تا میان مردم در آنچه اختلاف کردهاند، قضاوت نماید) معلوم میشود که قبل از نازل شدن کتاب اختلافی وجود داشته و معنای اول آیه این است: مردم گروه واحدی بودند، سپس اختلاف کردند، آنگاه خدا پیغمبران را فرستاد ...
.
(الف) و (لام) «الکتاب» به اصطلاح یا برای جنس است و یا برای عهد ذهنی و در صورت اخیر منظور از آن، کتاب نوح میباشد.
توضیح آنکه از آیهی 13 سورهی شوری که میفرماید: «شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً والذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی و ...» استفاده میشود که شریعت، مخصوص پیغمبرانی است که نامشان در این آیه ذکر شده، زیرا آیه در مقام امتنان و بیان این است که شریعت اسلام اضافه بر موضوعات عالیه مخصوص به خود جامع جمیع شرایع سابقه میباشد و مقتضای چنین مقامی ذکر همهی شریعتهاست.
بنابراین اگر شریعت دیگر نیی بود، باید ذکر شود و از جملهی «و انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» برمیآید که شریعت به واسطهی کتاب است، ب انزل معهم الکتاب لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه» برمیآید که شریعت به واسطهی کتاب است مهی شریعتهاست.
است که شریعت اسلامنابراین اولین شریعت و کتاب، شریعت و کتاب نوح بوده است.
حاصل آنکه از انضمام این دو آیه چند مطلب به دست میآید: حضرت نوح دارای کتاب مشتمل بر شریعت بوده و منظور از کتاب در جملهی «و انزل معهم الکتاب» یا منحصراً کتاب نوح است، در صورتی که (الف) و (لام) «الکتاب» برای عهد باشد و یا آن کتاب و یا سایر کتب آسمانی است، در صورتی که برای جنس باشد.
کتاب حضرت نوح نخصتین کتاب آسمانی شمتمل بر شریعت است، زیرا اگر قبل از آن کتابی نازل شده بود، شریعتی هم قبل از شریعت آن حضرت باشد و در آیه «شرع لکم ...» ذکر شده باشد.
عصری که آیه «کان الناس امه واحده ...» به آن اشاره میکند، قبل از زمان حضرت نوح بوده و کتاب آن حضرت در میان اهل آن عصر حکومت کرده است.
و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیاً بینهم سابقاً گفتیم که منظور از اختلافی که در این جمله ذکر شد و اختلاف در خود دین از ناحیه حاملان آن است و چون اصل دین از فطرت است، چنانچه از آیهی30 از سورهی روم که میفرماید: «فاقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطر الناس علیها» استفاده میشود، بنابراین اختلاف در آن، فطری نسیت، فلذا خدا آن را ببغی و تعدی نسبت داده است.
از این تعبیر که میفرماید: «الا الذین اوتوه» معلوم میشود که منظور آیه، اشاره به اصل ظهور اختلاف در کتاب آسمانی است، نه این که هر کس از راه راست منحرف شود، یا متدین به دین الهی نشود، انحرافش از روی بغی و سرکشی است، چه بسیاری از اشخاص که بدین حق راه نیافتهاند، امر بر ایشان متشبه شده و راه راست را تشخیص نداده و معذورند، ولی کسی که از روی تعدی و سرکشی از جادهی حق و حقیقت منحرف شود، هیچگاه معذور نخواهد بود.
در آیهی 24 از سورهی شوری میفرماید: «انما السبیل علی الذین یظلمون الناس و یبغون فی الارض بغیر الحق اولئک لهم عذاب الیم» و در آیهی102-106 از سورهی توبه میفرماید: «و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سیئا عسی الله ان یتوب علیهم ان الله غفور رحیم» تا آنجا که میفرماید: «و آخرون مرجون لامرالله اما یعذبهم و اما یتوب علیهم والله علیم حکیم» و در آیهی 98 از سورهی نساء میفرماید: «الا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لا یستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلاً فاولئک عسی الله ان یعفو عنهم و کان الله عفواً غفورا» دیگر آنکه فطرت با اشتباه و غفلت میسازد، ولی با تعمد و بقی نمیسازد و لذا بغی، به دانشمندان و کسانی که آیات الهی بر ایشان ظاهر شده، اختصاص یافته است.
در آیهی 39 از سورهی بقره میفرماید: «والذین کفروا و کذبوا بآیاتنا اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون» و نظیر آن در قرآن شریف زیاد است که کفر کافران مقید به تکذیب و انکار آیات الهی شده و بعد از آن تعدید به عذاب شده است (و روشن است که تکذیب و انکار باید مسبوق به علم و اطلاع باشد)، خلاصه منظور آیه این است که منشا اختلافات دینی این بوده که حاملین کتاب دانسته و فهمیده از روی بغی و سرکشی در کتاب خدا و نوامیس پروردگار ایجاد اختلاف نمودند.
فهدی لله الذین آمنوا لما اختلف فیه من الحق باذنه «من الحق» برای توضیح «ما اختلف فیه» آورده شده، یعنی خدا مومنان را به حقی که مورد اختلاف بود، هدایت فرمود.
این حق همان است که کتاب به آن نازل شده و در جملهی «و انزل معهم الکتاب بالحق» به آن اشاره شده است و راهنمایی پروردگار در این جا به هر دو اختلاف است، هم اختلاف در شوون حیاتی و هم در معارف الهی که عامل اصلیش بغی حاملین کتاب میباشد.
(برعکس هدایتی که در اولین وهله بوسیله فرستادن پیغمبران و کتاب صورت گرفته که تنها مربوط به اختلاف در شوون زندگی بوده است) علت و نکته اینکه هدایت پروردگار به اذن مقید شده، این است که خدا در این راهنمایی مومنان ملزم نیست و ایشان به واسطه ایمانشان بر او ایجاب نکردهاند که هدایتشان نماید و البته چیزی نمیتواند برخدا حکومت کند و امری را بر او ایجاب و الزام نماید، جز اینکه خودش کاری را بر خود لازم نماید.
پس هدایت بندگان هم به اذن اوست و اگر نمیخواست اذن نمیداد و ایشان را هدایت نمیکرد.
جلمهی «یهدی من یشا الی صراط مستقیم» علت این را که هدایت به اذن خداست، بیان میکند و معنایش این است: خدا که مومنان را هدایت فرمود، برای این است که هرکس را بخواهد، به راه راست هدایت میفرماید، نه اینکه در راهنمایی ایشان ملزم باشد و چون مشیتش بر هدایت مومنان قرار گرفته، لذا ایشان را هدایت کرده است.
از این آیه چند مطلب به دست میآید: تعریف دین و آن روش مخصوصی است در زندگی که صلاح دنیا را بطوری که موافق کمال اخروی و حیات دائمی حقیقی باشد، تامین مینماید.
پس در شریعت باید قانونهایی وجود داشته باشد که روش زندگانی را به اندازهی احتباج، روشن سازد.
دین در طلیعهی ظهورش، برای رفع اختلافات فطری بوده، ولی رفته رفته کاملتر شد و شامل اختلافات غیرفطری هم گردید.
دین بعد از پیدایش، پیوسته کاملتر شده، تا به حدی که قوانین آن شامل تمام احتیاجات زندگی شود، از آن پس ختم میشود و دیگر آیین جدیدی نخواهد آمد.
در آیهی 40 از سورهی احزاب میفرماید: «ما کان محمداً با احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین» و در آیهی 89 از سورهی نحل میفرماید: «و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شی» و در آیهی 42 از سورهی حم سجده میفرماید: «و انه الکتاب عزیز لایاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه» هر شریعتی از شریعت سابق کاملتر است.
علت فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتابهای آسمانی و به عبارت دیگر،سبب دعوت دینی این است که انسان طبعاً به طرف اختلافات میرود و از طرفی به سوی مدنیت و اجتماع سیر میکند و چون فطرت انسانی خود موجب اختلاف است، نخواهد توانست آن را رفع نماید و چگونه ممکن است چیزی را که جذب میکند، دفع نماید.
لذا خدا برای رفع اختلاف، پیغمبران را فرستاد و قوانینی وضع کرد و بشر را بکمال لایقش راهنمایی فرمود و این کمال یک کمال واقعی و حقیقی و داخل در دایرهی صنع و ایجاد است و هرچه مقدمهی آن باشد، نیز چنین خواهد بود.
در آیهی 50 از سورهی طه می فرماید: «الذی اعطی کل شی خلقه ثم هدی» از این آیه استفاده میشود که شان هر موجودی این است که به آنچه مایه تمامیت خلقتش هست، راهنمایی شود و از چیزهایی که خلقت انسان با آن تمام میشود، این است که به کمالات وجودی خویش در دنیا و آخرت هدایت شود.
در آیهی 20 از سورهی اسرا میفرماید:«کلا نمد هولائ و هولاء من عطا ربک و ما کان عطائ ربک محظوراً» این آیه بیان میکند که شان خدای متعال این است که موجودات را به عطاهای خود امداد نماید و هرکس را که در راه زندگی و سی وجودی نیازمند باشد، مدد فرماید و به قدر استحقاقش و جلو بخشش او را چیزی نمیگیرد، جز این که گیرنده از طرف خودش امتناع ورزد.
این اختلاف از ناحیه فطرت در جامعه بشری روی داده نمیگذارد که انسان به کمال لایقش برسد و در زندگانی اجتماع به مقصد اصلی نائل شود و بشر خود به خود نمیتواند آن را مرتفع سازد و فسادهایی را که از آن تولید شده، اصلاح نماید، پس ناچار باید از راه دیگری غیر از طبیعت بشری اصلاح شود و آن جهتالهی است، یعنی باید خدا مواد اصلاحی را بوسیلهی وحی به پیمبران بفهماند و ایشان برای مردم بیان کنند، این است که قرآن شریف از قیام انبیاء برای اصلاح جامعه چنین تعبیر میکند: (خدا پیغمبران را مبعوث فرمود و در هیچ آیهای نهضت ایشان جز به خدا نسبت داده نشده، با آنکه آن هم مانند سایر حوادث مربوط به ماده و زمان و مکان است.
بنابراین نبوت یک حالت الهی یا به عبارت دیگر یک حالت غیبی است که بواسطه آن انسانی نبی، معارفی را که رافع اختلافات و تناقضات زندگی است، درک میکند و نسبت ان به حال عموم مردم در ادراک مانند بیداری است نسبت به خواب، این ادراک مخصصو در لسان قرآن وحی و آن حالی که درکننده واجد آن است نبوت نامیده میشود.
از این بیان معلوم میشود که مقتضی بودن فطرت برای اختلافات از طرفی و برای مدنیت و اجتماع از طرف دیگر به ضمیمه عنایت پروردگار به کامل کردن آفرینش هر موجود نبوت عامه را اثبات میکند.
دینی که خاتم ادیان است، استکمال انسانی را محدود میداند، یعنی همین که به آخرین مرتبه کمال رسید، سیر تکاملیش متوقف میشود، این معنی از حکم قرآن به ختم شدن سلسله پیامبران استفاده میشود، زیرا لازمهی ثابت ماندن یک شریعت و قابل نسخ نبودن احکام ان این است که کمال فردی و اجتماعی انسان همان اندازهای باشد که در آن دین اعتبار شده و در بیانات و نظامات آن منظور گردیده است.
این مطلب از اخبار غیبی قرآن شریف است که جربان تاریخ از چهارده قرن قبل تا کنون آن را تصدیق نموده است.
در این مدت جامعه انسانی در امور طبیعی و جهات مادی پیشرفتهای روشن و ترقیات بهتآوری کرده، ولی در معارف و اخلاقیات که ملاک کمال نفس است در همان مرتبهای که بوده، متوقف شده و قدمی فراتر ننهاده؛ بلکه گامهایی به عقب برداشته و سیر قهقرایی نموده است، بنابراین مجموع کمالات انسانی که مشتمل کمالات روحی و جسمی است، ترقی نکرده است.
پیغمبران، معصوم و مون از خطایند.
سوالات برزخ را تعریف کنید.
انسان از این دنیا که محل حیات اجتماعی اوست، به عام دیگری به نام برزخ و سپس به عالم آخرت کوچ میکند، ولی روش زندگانیش بعد از این دنیا، انفرادی است، یعنی ارتباطی با تعاون اجتماعی ندارد و به کمک و همکاری دیگران نیازمند نیست «کان الناس امه واحد» منظور از «ناس امه» چیست؟
«ناس» یعنی تعدادی انسان که گرد هم جمع شدهاند.
«امه» یعنی گروه انسانها و گاهی به مناسبتی بر یک نفر هم اطلاق میشود در آیه «کان الله عزیزا حکیما» منظور از «کان» چیست؟
لفظ «کان» در ابتدای آیه دلالت بر زمان گذشته ندارد، بلکه افادهی ثبوت میکند، چنانچه در «کان الله عزیزاً حکیما» (الفتح، 17) نیز چنین است، بنابراین، معنای آیه چنین است: مردم نظر به این که طبعاً مدنی و اجتماعی هستند و زندگانی انفرادی بر ایشان میسر نیست در آیه «فهدی الله الذین آمنوا لما اختلف فیه من الحق باذنه» منظور از «من الحق» در آیه چیست؟
«من الحق» برای توضیح «ما اختلف فیه» آورده شده، یعنی خدا مومنان را به حقی که مورد اختلاف بود، هدایت فرمود.
این حق همان است که کتاب به آن نازل شده و در جملهی «و انزل معهم الکتاب بالحق» به آن اشاره شده است و راهنمایی پروردگار در این جا به هر دو اختلاف است، معنی آیه «یهدی من یشائ الی صراط مستقیم» را توضیح دهید.
جلمهی «یهدی من یشا الی صراط مستقیم» علت این را که هدایت به اذن خداست، بیان میکند و معنایش این است: خدا که مومنان را هدایت فرمود، برای این است که هرکس را بخواهد، به راه راست هدایت میفرماید، نه اینکه در راهنمایی ایشان ملزم باشد و چون مشیتش بر هدایت مومنان قرار گرفته، لذا ایشان را هدایت کرده است منابع: آیت الله محمدحسین طباطبایی، تفسر المیزان، ج2، ص 171-187 فهرست مطالب زندگی انسان بعد از دنیا 1 کان الناس امه واحده 2 فبعث الله النبیین مبشرین و منذرین 9 و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلوا فیه 11 و ما اختلف فیه الا الذین اوتوه بغیاً بینهم 13 فهدی لله الذین آمنوا لما اختلف فیه من الحق باذنه 15 سوالات 20 منابع: 21 سوالات جن چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
موجودی پنهانی است، ویژگیهایش: 1) جن یکی از انواع مخلوقات الهی است که از حواس انسانی پنهان است.2) قبل از انسان آفریده شده 3) همانند انسان زندگی میکند، میمیرد و محشور میشود.
4) ریشهی آنها از آتش است.
5) مذکر و مونث دارند و با تولد و تناسل زیاد میشوند.
6) اراده و شعور دارند و قادر بر حرکات سریع و اعمال سنگین هستند.
7) همانند انسان مکلف هستند و به مومن، کافر، صالح و طالح تقسیم میشوند.
8) ابلیس از اجنه است و زریه و پبرامونی از «انسان و جن» دارد.
فاعل ایمان را در چند موجود باید سراغ گرفت؟
و آنها در چه صفاتی مشترکند؟
آدمیان، اجنه و فرشتگان صفات: اول نقصان چیزی ندارند و لذا نسبت به مبداء کل (خداوند) ناقصند دوم شعور، اینان موجوداتی دارای شعور، قدرت و ادارک هستند سوم اراده، اینان موجوداتی مکره و مجبور نیستند و با اراده خود فعالیت میکنند.
ایمان به چند امر تعلق میگیرد؟
نام ببرید.
به هشت امر.
1) ایمان به خدا 2) آخرت 3) پیامبر الهی به ویژه خاتم الانبیا 4) کتاب آسمانی 5) ملائکه 6) غیب 7) باطل 8) جبت و طاغوت مراد از غیب چیست؟
عالم غیرمشهود ندیدنی و پنهان از حواس ظاهری، غیب به معنای عالم خود خداوند، آخرت و ملائک را دربر میگیرد.
جبت چیست؟
یعنی چیزی که خیری در آن نیست، یعنی بیخیر و به انچه به جای خداوند پرستیده میشوند، اطلاق میشود و باطل است منبع www.google.com پس نباید به گفته بعضی اعتنا کرد که گفتهاند: جملهی دوم نفی سوگند و همچنین میخواهد بفرماید: من به روز قیامت سوگند میخورم و به نفس لوامه سوگند یاد نمیکنم.
پس منظو راز نفس لوامه، مومن است که همواره در دنیا او را به خاطر گناهانش و سرپیچی از اطاعتش ملامت میکند و در روز قیامت سودش میرساند.
بعضی گفتهاند: منظور از نفس لوکه، جان آدمی است، چه انسان مومن صالح و چه انسان کافر فاجر، برای اینکه هردوی این جانها آدمی را در قیامت ملامت میکنند، نفس کافر، کافر را ملامت میکند، بخاطر کفر و فجورش و نفس مومن، مومن را ملامت میکند، بخاطر کمی اطاعتش و اینکه درصدد برنیاید خیری بیشتر شک نکند.
همچنین بعضی هم گفتهاند: مراد از نفس لوامه تنها نفس کافر است که در قیامت او را به خاطر کفر و معصیتی که در دنیا مرتکب شده، ملامت میکند، همچنانکه فرمود: «و اسروا الندامه لماراً و العذاب» (وقتی عذاب را میبینند ندامت خود را پنهان میدارند) (یونس 54) که البته برای هر یک از این اقوال وجهی است.
جواب قسم حذف شده و آیات بعدی بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام (لیبعثن) و به این جهت حذف شده که بر عظمت امر بعثت دلالت کند، همچنانکه در جایی دیگر از عظمت بعثت فرمود: «ثفلت فی السماوات و الارض لا تاتیکم الانغبه» (حادثه قیامت در آسمانها و زمین سنگین است و جزء به ناگهانی رخ نمیدهد) (اعراف 187) و نیز فرموده: (ان الساعه لا تیه اکادا خفیها، لتجزی کل نفس لما تسعی) (قیامت آمدنی است و من بنای آن دارم که همچنان پوشیدهاش بدارم تا هر کس بدانچه میکند، جزا بیند.) (طه 15) و نیز فرموده: «عم یتساعلون عن النباء الله العظیم» (از یکدیگر چه میپرسند از خیر عظیم) (تنا 26)