الحمد لله رب العالمین باری الخلائق اجمعین والصلوه والسلام علی عبدالله
و رسوله و حبیبه و صفیه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا
ابی القاسم محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین اعوذبالله من الشیطان الرجیم : « ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء والمنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون
وعده دادیم که در اطراف نظریه ای که اخلاق را از مقوله زیبایی میداند
بحث کنیم نکته کوچکی را در مقدمه عرایضم باید یاد آوری کنم و آن اینکه
ممکن است بعضی چنین خیال کنند که دانستن این نظریه ها که آیا اخلاق از
مقوله عاطفه و محبت است ؟
از مقوله علم و دانش است ؟
از مقوله اراده است ؟
از مقوله وجدان است ؟
از مقوله زیبایی است ؟
چه فایده ای دارد از نظر عملی و از نظر تربیت اجتماع ؟
آنچه لازم و مفید است این است که مردم عملا متخلق به اخلاق فاضله باشند ، چه ما بدانیم که اخلاق از چه مقوله ای است و چه ندانیم اینها جز یک سلسله بحثهای علمی که نتیجه عملی ندارد چیز دیگری نیست پس فایده این بحثها چیست ؟
نظیر حرف آن کسی که از او سؤال کردند : قرمه با غین است یا با قاف ؟
گفت : نه با غین است و نه با قاف ، با گوشت است و روغن حالا بحث اینکه اخلاق از چه مقوله ای است ، ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری غیر عملی است ولی این طور نیست شناختن اینکه اخلاق از چه مقوله ای است ، ممکن است بعضی خیال کنند صرفا یک بحث نظری غیر عملی است ولی این طور نیست شناختن اینکه اخلاق از چه مقوله ای است و اینکه از یک مقوله است یا از چند مقوله ، تأثیر فراوانی دارد در اینکه ما بدانیم اگر بخواهیم اخلاق را در جامعه تکمیل و تتمیم بکنیم از کجا باید شروع بکنیم ، و اتفاقا چنین سرگشتگیی وجود دارد افرادی که طرز تفکرشان همان طرز تفکر هندی و مسیحی است میگویند اخلاق یعنی محبت داشتن ، دشمن نداشتن ، کدورت نداشتن اگر میخواهید اخلاق در جامعه بیاورید ، حس محبت را در جامعه زیاد کنید و کاری کنید که کدورتها ، نفرتها و دشمنیهااز میان برود دشمنی را در جامعه از میان ببرید و محبت را در دلها بر قرار کنید ، این اخلاق است ولی آن کسی که اخلاق را از مقوله علم میداند مانند سقراط ، حرفش چیز دیگر است او میگوید مردم را بیاموزانید ، تعلیم کنید ، دانا کنید ، وقتی مردم دانا شدند همان دانش برای آنها اخلاق است طبق این عقیده ، هر آدم فاسد الاخلاقی به آن دلیل فاسد الاخلاق است که نادان است منشأ فساد اخلاق ، نادانی است پس علم بر قرار کنید کافی است :
علموهم و کفی .
تعلیم بکنید که تعلیم ، تربیت هم هست تعلیم از تربیت ، و تربیت از تعلیم جدا نیست دیگر نمیگوید کدورتها را از میان ببرید ، محبتها را زیاد کنید میگوید دانشها را زیاد کنید پس ما باید بدانیم که برای تربیت جامعه ، آیا باید دانش جامعه را افزایش بدهیم یا کوشش کنیم دشمنیها را از میان ببریم، از دانش کاری ساخته نیست ؟
آنکه مانند ارسطو میگوید از دانش به تنهاییکاری ساخته نیست ، اراده را باید تقویت کرد ، او راه دیگری را پیشنهاد میکند آن کسی که در اخلاق ، تکیه اش روی وجدان
تعلیم بکنید که تعلیم ، تربیت هم هست تعلیم از تربیت ، و تربیت از تعلیم جدا نیست دیگر نمیگوید کدورتها را از میان ببرید ، محبتها را زیاد کنید میگوید دانشها را زیاد کنید پس ما باید بدانیم که برای تربیت جامعه ، آیا باید دانش جامعه را افزایش بدهیم یا کوشش کنیم دشمنیها را از میان ببریم، از دانش کاری ساخته نیست ؟
آنکه مانند ارسطو میگوید از دانش به تنهاییکاری ساخته نیست ، اراده را باید تقویت کرد ، او راه دیگری را پیشنهاد میکند آن کسی که در اخلاق ، تکیه اش روی وجدان فطری انسانی است میگوید در درون هر انسانی یک منادی مقدس اخلاق هست که انسان را فرمان میدهد به کارهای نیک و باز میدارد از کارهای زشت این ندا که راست بگو و دروغ نگو ، این ندا که امانت بورز و خیانت نکن ، این ندا که ایثار کن ، این ندا که انصاف داشته باش درباره خودت نسبت به دیگران ، در درون هر کسی هست ، فقط وقتی که نداها و غوغاهای دیگر بلند است انسان ندای وجدان خودش را نمیشنود مثلا در این فضا که الان ما هستیم اگر یک نفر واعظ بخواهد کلمات خدا را برای ما بیان بکند ، چنانچه این جو ، ساکت و ساکن باشد ، ما حرف او را درست میفهمیم و میشنویم ، اما همین قدر که یک صدای دیگر مثل صدای بلند گوی دیگر یا صدای اتومبیلهاهم بلند باشد و یا آن که پهلوی ما نشسته است حرف بزند دیگر نمیتوانیم صدای او را بشنویم برای اینکه یک ندا خوب شنیده بشود باید نداهای مخالف را خاموش کرد در دیدن هم این جور است ما به این شرط خوب میبینیم که گردی ، غباری ، دودی در کار نباشد ، والا هر مقدار هم چشم ما بینا باشد اگر گرد و غبار زیاد شد اشیاء را درست نمیبینیم در واقع ما میبینیم ولی گرد و غبار نمیگذارد برای اینکه ببینیم باید گرد و غبار را فرو بنشانیم .
به قول سعدی : پس آنکه میگوید اخلاق یعنی ندای وجدان ، چنانچه از او بپرسیم : اگر مابخواهیم جامعه را به سوی اخلاق سوق بدهیم چه باید بکنیم ؟
میگوید کاری بکنید که فرد ، ندای وجدانش را بشنود چه کار کنیم ؟
سرو صداهای دیگر را کم کنید آن ندا همیشه هست و خاموش شدنی نیست سر و صداهای مخالف نمیگذارد به گوش شما برسد میگوید اخلاق یعنی بشنو ندای قلب خودت را .
آن کسی که میگوید اخلاق از مقوله زیبایی است ، میگوید حس زیبایی را در بشر پرورش بدهید ( به بیانی که بعد توضیح خواهیم داد ) بشر اگر زیبایی مکارم الاخلاق را ، زیبایی اخلاق کریمه و بزرگوارانه را حس بکند ، مرتکب اعمال زشت نمیشود علت اینکه افراد دروغ میگویند این است که زیبایی راستی را درک نمیکنند علت اینکه خیانت میکنند این است که زیبایی امانت را درک نمیکنند پس ذوق فرد را پرورش بدهید ذوق مربوط به زیبایی است کاری بکنید که او تنها زیباییهای محسوس را زیبایی نداند ، به زیباییهای معقول هم توجهی داشته باشد ، پا در دائره زیباییهای معقول هم بگذارد .
آنها که نظریه های دیگری دارند نیز هر کدام برای تکمیل اخلاق در جامعه راهی را پیشنهاد میکنند پس اینبحث صرفا یک بحث نظری و فلسفی که هیچ اثر عملینداشته باشد نیست ، بحثی است که فوق العاده اثر عملی دارد و به علاوه ما تا همه اینها را دقیقا و موشکافانه و مشروحا طرح نکنیم ، درست نمیتوانیممکتب اخلاقی اسلام خودمان را بشناسیم ببینیم اسلام ما اخلاق را روی چه پایه یا پایه هایی قرار داده است .
نظریه زیبائی - آیا زیبایی قابل تعریف است ؟
گفتیم یک نظریه درباب اخلاق این است که اخلاق از مقوله زیبایی است .
در اینجا سؤالهایی مطرح است ابتدا باید این سؤالات را جواب بدهیم تا بعد به اصل مطلب که میگویند اخلاق از مقوله زیبایی است برسیم اولین سؤال این است که جمال یا زیبایی چیست ؟
یعنی جمال و زیبایی را چگونه میتوانیم تعریف بکنیم ، و به اصطلاح منطقیین ، جنس و فصل زیبایی چیست؟
زیبایی داخل در کدام مقوله است ؟
آیا داخل در مقوله کمیت و جزء کمیات است ؟
آیا جزء کیفیات است ؟
آیا داخل در مقوله اضافه ، و یک اضافه است ؟
آیا یک انفعال است ؟
آیا یک جوهر است ؟
و از این حرفها ، و یا صرف نظر از اجزاء تحلیلی آن ، از نظر فرمولی و عینی ، زیبایی از چه ساخته میشود ؟
آیا میشود فرمولی برای زیبایی به دست آورد ؟
آیا همان طورکه در شیمی برای امور مادی فرمول معین میکنند و مثلا میگویند آب مرکبی است دارای فرمول H2o زیبایی نیز در طبیعت فرمول دارد ؟
و بالاخره زیبایی چیست ؟
این سؤالی است که هنوز احدی به آن جواب نداده است که زیبایی چیست ؟
و بلکه به عقیده بعضی ، نه تنها کسی جواب آن را درک نکرده ، بلکه این سؤال جواب ندارد ، به اعتبار اینکه در میان حقایق عالم الی ترین حقایق ، حقایقی است که درباره آنها چیستی گفتن صحیح نیست .
پس آیا زیبایی را میتوان تعریف کرد که چیست ؟
نه ، نمیتوان درباب صاحت که از مقوله زیبایی است علما میگویند فصاحت را در حقیقت میشود عریف واقعی کرد ، مما یدرک ولا یوصف است یعنی درک میشود ، وصیف نمیشود و ما داریم در دنیا خیلی چیزها که انسان وجودش را درک میکند ولینمیتواند آن را تعریف بکند زیبایی از همین قبیل است افلاطون تعریفی از زیبایی کرده است تعریف او اولا در حدش معلوم نیست تعریف درستی باشد ، و ثانیا تعریف کاملی نیست گفته است : " زیبایی " هماهنگی میان اجزاء است با کل یعنی اگر یک کل داشته باشیم مانند یک ساختمان ، چنانچه همه اجزائش : در ، دیوار ، پایه ، سقف و غیره ، با یک تناسب معینی در آن به کار رفته باشد ، آن کل زیباست زیبایی یک ساختمان به این علت است که میان اجزائش تناسب است حالا گیرم این حرف درست باشد و تناسب یعنی یک نسبت خاص وجود داشته باشد ، ولی آیا میشود در زیباییها بیان کرد که نسبت چیست ؟
آیا همان طور که مثلا در آب میگویند از H چقدر است و از O چقدر ، در اینجا میشود چنین چیزی گفت ؟
نه آیا لازم است ما بتوانیم تعریف بکنیم ؟
نه ، لزومی ندارد برای این که به وجود حقیقتی اعتراف بکنیم ، هیچ ضرورتی ندارد که اول بتوانیم آن را تعریف بکنیم اگر بتوانیم ، تعریف میکنیم ، نتوانستیم ، میگوئیم از نظر کنه و ماهیت بر ما مجهول است ولی وجود دارد زیبایی وجود دارد گواینکه بشر نمیتواند آنرا تعریف بکند حتی بشر همین نیروی برق را نمیتواند تعریف بکند اما شک ندارد که وجود دارد .
زیبایی مطلق است یا نسبی ؟
سؤال دوم که در اینجا مطرح است این است که آیا زیبایی مطلق است یا نسبی ؟
یعنی آیا آن چیزی که زیبا است فی حد ذاته زیبا است قطع نظر از اینکه انسانی زیبایی آن را درک بکند یا درک نکند ، مثل خیلی چیزها که در عالم وجود دارد ؟
مثلا قله دماوند وجود دارد و مرتفع ترین قله ها در این منطقه است ، خواه انسانی در عالم باشد که آنرا درک بکند یا نباشد آن فی حد ذاته برای خودش وجود دارد آیا زیبایی در زیبا واقعا حقیقتی است که وجود دارد یا یک رابطه مرموز است میان ادراک کننده و ادراک شده ؟
شما میبینید انسانی ، شی یا انسان دیگری ( معشوقش ) در نظرش فوق العاده زیبا است ، و حال آنکه یک انسان دیگر او را زیبا نمیبیند پس معلوم میشود به قول این اشخاص زیبایی حقیقت مطلقی نیست ، یعنی ممکن است یک انسان در نظر انسانی در نهایت زیبایی باشد ، و همان انسان در نظر انسانهای دیگر اصلا زیبایی نداشته باشد داستان معروف مجنون همین است مجنون که در وصف لیلای خودش اینهمه شعر و غزل گفت ، هارون الرشید خیال کرد لیلا لعبتی است که نظیر او در دنیا پیدا نمیشود وقتی آن لیلای بدوی وحشی را از بیابان آوردند دید یک زن عادی سیاه سوخته ای است که اصلا هیچ قابل توجه نیست .
رابطه زیبایی با عشق و حرکت مطلب سوم به عنوان مقدمه برای این بحث این است که جمال و زیبایی از یک طرف ، و جاذبه از طرف دیگر ، عشق و طلب از طرف دیگر ، حرکت از طرف دیگر ، ستایش از طرف دیگر ، اینها حقایقی هستند که با یکدیگر توأمند ، یعنی آنجا که زیبایی وجود پیدا میکند یک نیرویجاذبه ای هم هست .
زیبا جاذبه دارد آنجا که زیبایی وجود دارد ، عشق و طلب در یک موجود دیگر وجود دارد ، حرکت و جنبش وجود دارد ، یعنی خود زیبایی وجب حرکت و جنبش است حتی به عقیده فلاسفه الهی تمام حرکتهایی که در این عالم است حتی حرکت جوهریه و اساسی که تمام قافله عالم طبیعت را به صورت یک واحد جنبش و حرکت در آورده است مولود عشق است : محریک المعشوق للعاشق و تحریک المعلل للمتعلل ( 1 ) چنین چیزی میگویند در این زمینه سخن بسیار است " وحشی با فقی " شعرهایی دارد راجع به " میل " که میل و جاذبه در تمام ذرات عالم وجود دارد بعد میگوید فیلسوفان این را عشق مینامند به هر حال هر جا که زیبایی هست جاذبه وجود دارد ، عشق و طلب وجود دارد ، حرکت و جنبش وجود دارد ، ستایش و تقدیس وجود دارد زیبایی به دنبال خودش ستایش و تقدیس میآورد .
زیبایی منحصر به زیبایی مربوط به غریزه جنسی نیست حال ، آیا زیبایی منحصر است به زیبایی یک انسان ، آن هم زیباییهایی که دو جنس مخالف انسان از یکدیگر درک میکنند خصوصا در جنس زن ؟
و وقتی میگویند [ ( زیبا " یعنی مثلا اندام و چهره یک زن زیبا ؟
و دیگر غیر از این در عالم ، زیبایی وجود ندارد ؟
افرادی که از زیبایی چیز درستی درک نمیکنند این جور خیال میکنند نه ، در طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد ، در جمادات ، نباتات و حیوانات ، در آسمان ، زمین ودریاها .
کیست که زیبایی را در گلها درک نکند ؟
!
خیلی افراد شاید از گل فقط بوی خوش را درک میکنند ، در صورتی که آنهایی که چشمشان زیبایی را درک میکند ، در گل ، زیبایی را بیش از بوی خوش درک میکنند یعنی برایش بیشتر اهمیت قائل هستند زیبایی گلها ، زیبایی درختها ، زیبایی جنگلها ، زیبایی دریاها ، زیبایی کوهها ، زیبایی آسمانی که بالای سر انسان است ، زیبایی افق ، زیبایی سپیده دم ، زیبایی طلوع آفتاب ، زیبایی غروب آفتاب ، زیبایی شفق ، هزاران نوع زیبایی و جمال محسوس در عالم طبیعت وجود دارد تمام زیباییها که منحصر به آن زیبائیی که با شهوت جنسی انسان سرو کار دارد نیست آن کسی که زیبایی را منحصرا در شهوت جنسی درک میکند ، در حقیقت اصلا زیبایی را درک نمیکند زیبایی تنها مربوط به غریزه جنسی انسان نیست که تا میگویند " زیبایی " بعضی اشخاص فورا فکر میکنند یعنی مسائل مربوط به غریزه جنسی .
این جور نیست .
در خود طبیعت هزاران نوع زیبایی وجود دارد تازه اینهایی که ما گفتیم ، زیباییهای مربوط به قوه باصره و چشم بود سامعه ، لامسه ، شامه و ذائقه نیز هر یک زیباییهایی را درک میکنند ، و اساسا " خوب " در هر حسی یعنی زیبا .
" خوب " در چشم ، زیبای چشم است ، " خوب " در گوش ، زیبای گوش است ، و همین طور " خوب " در لامسه ، ذائقه و شامه .
پس این اشتباه پیدا نشود که تا میگویند " زیبایی " افرادی که در کشان از زیبایی بسیار ضعیف است فورا توجهشان به مسائل جنسی معطوف میشود .
زیبایی غیر محسوس از این بالاتر ، آیا زیبایی غیر محسوس هم داریم ؟
زیبائیهای مطلقا محسوس را اکثریت قریب به اتفاق مردم درک میکنند آیا زیبایی غیر محسوس و زیبایی معنوی هم داریم ؟
بله آن هم زیاد است حداقلش آن زیباییهایی است که به قوه خیال انسان یعنی به صورتهای ذهنی انسان مربوط است زیبایی فصاحت و بلاغت در چیست ؟
یک عبارت فصیح و بلیغ چرا انسان را به سوی خودش میکشد و جذب میکند ؟
نثر و شعر سعدی چرا انسان را جذب میکند ؟
حدود هفتصد سال از زمان سعدی میگذرد چرا آن جمله های کوتاه سعدی هنوز هم در زبانها تکرار میشود و انسان وقتی که میشنود مجذوب آن میشود ؟
زیبایی است که چنین میکند آن زیبایی چیست ؟
آیا زیبایی لفظ است ؟
نه ، تنها لفظ نیست ، معانی این الفاظ است البته خود لفظ هم در فصاحت دخالتی دارد ولی تنها لفظ نیست معانی این الفاظ و معانی ذهنی آنچنان زیبا کنار یکدیگر قرار گرفته است که روح انسان را میکشد به سوی خودش و جذب میکند و همچنین شعر حافظ و مولوی .
آنهایی که زیباییهای خیال را درک میکنند گاهی آنچنان مجذوب و مسحور این شعرها میشوند که اصلا از خود بیخود میشوند .
مرحوم ادیب پیشاوری یکی از ادبای بسیار مبرز و از بقایای حوزه های علمیه قدیم بوده است که البته ما ایشان را درک نکردیم ، عکس ایشان را دیدیم ، سید بوده است و به اصطلاح خیلی قیافه علما را دارد و واقعا هم درادبیات مرد فوق العاده فاضل و کم نظیری بوده است خودش هم گاهی شعرمیگفته در کتابی خواندم که مرحوم ادیب گفته بود : دوبار در عمرم خواندنیک شعر مرا از هوش برد ، بیهوش شدم یک بار غزلی از حافظ را خواندم ، آنچنان تحت تأثیرش قرار گرفتم که بیهوش شدم غزل معروفی است : زان یار دلنوازم شکری است با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت دندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس گوئی ولی شناسان رفتند از این ولایت در این شب سیا هم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود زنها از این بیابان وین راه بی نهایت این راه را نهایت صورت کجا توان بست کش صد هزار منزل بیش است در بدایت در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بیجنایت چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی جانا روا نباشد خونریز را حمایت کنی .
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایتعشقت رسد به فریاد گر خود به سان حافظ قرآن زبر بخوانی در چارده روایت گفته است من یک دفعه این شعرها را خواندم ، آنچنان مجذوب شدم که بیهوش شدم و افتادم این زیبایی شعر است که یک ادیب را در این حد مجذوب خودش میکند تازه این یک ادیب است یک عارف اگر شعرهای حافظ را بخواند قطعا این غزل را انتخاب نخواهد کرد .
او غزلهای عارفانه را انتخاب میکند و کمتر کسی است که ذوق عرفانی داشته باشد و غزلهای عرفانی حافظ مثل غزل زیر را بخواند و تحت تأثیر شدید قرار نگیرد : گفتم این جام جهانبین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد گفت آن یار کز او هست سردار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد زیبائی سخن علی علیه السلام به تعبیر حضرت زینب [ بنی امیه ] تمام اقطار زمین و آفاق السماء را آنچنان گرفته بودند که نامی از علی در دنیا وجود نداشته باشد و حرفی از او نباشد یک عامل اساسی برای اینکه علی ( ع ) در دنیا نمرد ( عوامل ظاهری طبیعی را داریم میگوییم ) این بود که علی سخنانی دارد در نهایتزیبایی .
" نهج البلاغه " واقعا نهج البلاغه است دشمن هم دلش میخواهد سخنان علی را ضبط و حفظ کند چه قدر ما داریم از فصحا و بلغای عرب ، آنها که با علی هم میانه خوبی ندارند ، که وقتی از آنان میپرسند تو از کجا بهاین مقام از فصاحت رسیدی ؟
یکی میگوید صد خطبه از علی حفظ داشتم بعد ذهنم جوشید که جوشید ، دیگری میگوید هفتاد خطبه حفظ داشتم ، و سومیمیگوید : حفظ کلام الاصلع .
عبدالحمید کاتب خیلی معروف است یک نویسنده ایرانی است در دربار آخرین خلیفه اموی معروف به مروان حمار .
نویسنده خیلی فوق العادهای استکه گفتهاند : بدأت الکتابه بعبد الحمید و ختمت بابن العمید ( 1 ) .
ویا به خاطر تقیه و یا واقعا با علی علیه السلام میانه خوبی ندارد به او گفتند تو فن نویسندگی را از کجا آموختی ؟
گفت : حفظ کلام الاصلع حفظ کردن سخنان آنکه جلوی سرش مو نداشت ، یعنی علی ( ع ) .
دشمن هم نمیتوانستکلام علی را حفظ و ضبط نکند .
پاورقی : 1 ) [ ترجمه : نویسندگی شروع شد به عبدالحمید ، و خاتمه یافت به ابن العمید ] .
اینهائی که میگویند " نهج البلاغه " ساخته سید رضی است ، و اینحرفهای مفت را میزنند [ باید توجه داشته باشند که ] مسعودی درست صد سالقبل از سید رضی بوده او یک مورخی است که همه قبولش دارند و معلوم هم نیست شیعه است یا سنی مسلم اگر شیعه باشد این جور شیعه ای که ما امروز هستیم نیست ، اندک تمایلی به علی علیه السلام دارد و لااقل دشمن علی نیست نمیشود او را شیعه حسابی دانست او در کتاب " مروج الذهب " کهآن را صد سال قبل از سید رضی نوشته ، دربابی تحت عنوان " ذکر لمع من کلامه و اخباره و زهده " ( 1 ) که در آن جمله هایی از کلمات علی علیهالسلام را نقل میکند میگوید الان چهار صد و هشتاد و بضع - یعنی چهار صد وهشتاد و اندی - خطبه از علی نزد مردم محفوظ است ، در صورتی که آنچه در نهج البلاغه هست دویست و سی و نه خطبه است ، یعنی سید رضی کمتر از نصف آنچه را که مسعودی صورت میدهد آورده است .
بنابر این آن فصاحت خارق العاده علی علیه السلام یعنی آن زیبایی فوق العاده سخنش که درباره آن گفته اند : دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق از کلام خالق فروتر و از کلام مخلوق فراتر ، نگذاشت این کلمات از بین برود و هنوز هم نگذاشته است و عامل فوق العاده مؤثری است پس شعر ، فصاحت ، بلاغت ، نثر عالی ، تمام اینها از مقوله زیبایی است ولی اینها زیبایی فکری است نه زیبایی حسی ، یعنی مربوط به چشم و گوش و لامسه و ذائقه و شامه نیست ، فقط و فقط مربوط به فکر انسان است پاورقی : 1 ) مروج الذهب ، ج 2 ، ص .
419 زیبایی معقول حالا که رسیدیم به این حد که زیبایی منحصر به زیباییهای مربوط به غریزه جنسی نیست ، در همه محسوسات این عالم هست ، و منحصر به محسوسات این عالم نیز نیست ، مربوط به معانی فکری هم هست ، یک قدم برویم بالاتر ، از این بالاتر هم وجود دارد : زیبایی معقول ، یعنی زیبائیی که فقط عقل انسان آن را درک میکند ، نه حس انسان آن را درک میکند و نه قوه خیالانسان ، در یک اوج و مرتبه ای بالاتر است ، و به آن میگویند زیبایی عقلییا حسن عقلی نقطه مقابل ، زشتی عقلی یا نازیبایی عقلی است اینجاست که متکلمین اسلامی ( البته متکلمین شیعه و متکلمین معتزله نه اشاعره ) و همچنین فقهاء اسلامی ( باز فقهاء شیعه و آن گروه از فقهاء اهل تسنن که از نظر کلامی معتزلی بوده اند ) معتقدند به حسن عقلی بعضی از کارها و قبح و زشتی عقلی بعضی از کارها یعنی مدعی هستند کارهای بشر دو گونه است: بعضی کارها فی حد ذاته [ یعنی ] خود کار زیبا و جمیل است ، با عظمت است ، جاذبه و کشش دارد ، حرکت ایجاد میکند ، عشق و علاقه ایجاد میکند ، ستایش آفرین است ، [ و بعضی کارها چنین نیست ] .
اصلا بحث ما از همینجا شروع شد که ما پاره ای از کارهای بشر را میبینیم که با کارهای عادی و طبیعی او متفاوت است کارهای طبیعی و عادی بشر کارهایی است که ستایشها و آفرینها و تحسینها را بر نمیانگیزد ولی پاره ای از کارهاست که شکوه و عظمت و جلال دارد ، جمال و زیبایی دارد ، در مقابل خودش تواضع و خشوع و تحسین میآفریند و واقعا هم این جور است کیست .
که ببیند انسانی خود را فدای نجات جامعه خودش میکند ، برای خود مشقت میخرد که به دیگران آسایش برساند ، و تحسینش نکند ؟
قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم میفرماید : « لقد جاءکم رسول منانفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم » ( 1 ) پیامبری از جنس خود شما برای شما آمده است یک خصوصیت او این است که بدبختیها و " عنت " های شما ، مشقتها و ناراحتیهایی که شما گرفتارش هستید و خودتان در اثر جهالت و نادانی و یا چیز دیگر درک نمیکنید و ناراحت نیستید [ بر او ناگوار است ] در نهایت بدبختی هستید و خودتان درک نمیکنید ولی « عزیز علیه »( 2 ) بر او ناگوار است ، او ناراحتیاش را تحمل میکند ، او رنجش را میبرد ، رنج ناراحتی تو را بدیهی استاین امر تقدیس و عظمت و شکوه دارد .
بنابر این [ این نظریه میگوید ] در مکتب اخلاق ، کاری بکنید که بشربتواند زیباییهای معنوی کارهای اخلاقی را درک کند ، زیبایی فداکاری ، زیبایی استقامت ، زیبایی انصاف دادن نسبت به دیگران درباره خود ، زیبایی گذشت، زیبایی حلم،زیبایی تحمل،زیبایی جود،زیبایی سخا را درک بکند اگر این زیباییها را درک بکند همان طور که زیباییهای حسی را درک بکند[دراین صورت به سوی این اعمال جذب میشود]مثلا وقتی یکقالی زیبا را میبیند عاشق و شیفته اش میشود و آن را به قیمتی گرانتر ازقیمت اصلی میخرد چرا ؟
پاورقی : 1 ) سوره توبه ، آیه .
128 2 ) سوره توبه ، آیه .
128 چون زیباییاش را درک میکند کاری بکنید که مردزیباییهای مکارم اخلاقی را درک بکنند ، فکرشان در زیبایی محدود نباشد به مسائلی که مربوط به امور جنسی است ، هزاران زیبایی دیگر را که در طبیعت وجود دارد ، زیبائیهایی که خیال درک میکند احساس نماید ، و بعد برود بالاتر و اوج بگیرد ، زیباییهای کارهاینیک را ، زیبایی نیک کرداری را درک بکند و در مقابل ، زشتی و بدی و منفوریت کارهای بد را حس بکند کاری بکنید که اصلا دروغ در نظرش زشت و یک شی متعفن و گندناک باشد ، شیئی که اساسا ذوق او از آن تنفر دارد اصلا ذائقه اش را اصلاح کنید که ذائقه او از غیبت کردن تنفر داشته باشد آیا باور میکنید که اخلاقیون یعنی آنهایی که فی الجمله خودشان را تربیت کردهاند واقعا ذائقه شان از غیبت کردن تنفر دارد، ذائقه شان از دروغ گفتنتنفر دارد ، ذائقه شان از خیانت کردن به مردم تنفر دارد ، ذائقه شان از ظلم و تجاوز به حقوق مردم تنفر دارد اصلا ذائقه آنها این اعمال را نمیپسندد ، نمیخواهد و دور میاندازد ذائقه را درست کنید ولی ذائقه عقل، ذائقه فکری ، ذائقه معنوی ذائقه که درست بشود انسان خود به خود همین جور میشود راهش چیست ؟
البته راه دارد هر حس فطری را با تربیت خیلیخوب میشود پرورش داد ما در عمر خودمان واقعا دیده ایم افرادی را کهذائقه آنها این جور شکفته شده بود ذائقه آنها از ذکر و یاد خدا لذت میبرد که از هیچ غذای مطبوعی و از هیچ لذت جسمی آنقدر لذت و حظ نمیبرذائقه چنین انسانی به گونه ای است که از عبادت لذت میبرد ، از هدایتو ارشاد مردم لذت میبرد ، از خیانت کردن به مردم تنفر دارد ، از غیبتتنفر دارد اگر خدا هم به او بگوید من تو را به خاطر غیبتهایت عذاب نمیکنم و به خاطر راستگویی ات پاداش نمیدهم، از این ساعت تکلیف مااز دوش تو برداشته شده ، خودت مختار و آزادی ، میخواهی غیبت بکنمیخواهی غیبت نکن ، باز هم غیبت نمیکند ، چون ذائقها رسیده به حدی که از غیبت کردن و تهمت زدن و فحشاء و از هر کار زشتی تنفر دارد ، زیبایی عدالت را درک میکند ، زیبایی احسان را درک میکند زشتی فحشاء را درک میکند ، زشتی بغی ( به تعبیر قرآن ) را درک میکندعجیب تعبیری دارد قرآن میگوید معروف و منکر یعنی زشت.
« ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون »( 1 ) این مطلبی بود که متکلمین اسلامی و به دنبال آنها فقهای اسلامی دربابحسن و قبح گفتهاند .
پاورقی : 1 ) سوره نحل ، آیه .
90 [ ترجمه : همانا خدا فرمان به عدل و احسان میدهد و به بذل و عطاء خویشاوندان امر میکند و از کارهای زشت و منکر وظلم نهی میکند و به شما از روی مهربانی پند میدهد باشد که موعظه خدا رابه یاد آورید ] .
نظر افلاطون یک سخن دیگر هم هست و آن این است که اساسا اخلاق مربوط به روح زیبا است نه اینکه کار ، فی حد ذاته زیبا است اخلاق یعنی آن جا که روح انسان حالتی پیدا میکند که خود روح زیبا میشود اگر کار ، زیبا است به تبع روحزیبا است در آن نظر اول ، کار فی حد ذاته زیبا است و روح زیبایی خود را از کارش کسب میکند ، ولی طبق این نظر روح ، زیبا است و کار ، زیباییخودش را از روح کسب میکند.
این نظر مربوط به افلاطون است افلاطون پایهاخلاق را بر عدالت قرار داده است یعنی اخلاق را مساوی با عدالت میداند و عدالت را مساوی با زیبایی میگوید : با اینکه بشر عدالت ، زیبایی و حقیقت را میشناسد ، هیچ کدام قابل تعریف نیست .
ولی باز کوشش کرده یک تعریف ناقصی برای عدالت به دست بدهد .
گفته : عدالت عبارت است از هماهنگی اجزاء با کل حتی عدالت اجتماعی را هم که تعریف میکند میگوید عدالت اجتماعی یعنی اینکه هر فردی هر مقدار که استعداد دارد ، کار بکند و به اندازه کار خودش پاداش بگیرد و تمام افراد باید این جور باشند اگر جامعه از چنین افرادی تشکیل شد آنوقت اجزاء این جامعه همه هماهنگ هستند نه اینکه یکی زیاد کار بکند و دیگری کم کار بکند و محصول کار اولی را به دومی بدهند ، یا یکی اساسا کار نکند و بعد محصول کار دیگران را به خودش اختصاص بدهد در این صورت علاوه بر اینکه افراد عادل نیستند ، جامعه هم عادل نیست جامعه که عادل نبود زیبا نیست ، و جامعه ای که عادل و زیبا نبود قابل بقا نیست او درباب عدالت چنین حرفی دارد و میگوید " اخلاق " یعنی دستگاه روحی انسان که مجموعه ایاست از اندیشه ها ، تمایلات و خواسته ها ، اراده ها و تصمیمها ، اجزائش مثل یک اتومبیل با همدیگر تناسب داشته باشد ولی گفتیم خود تناسب را کسی نمیتواند بیان کند که فرمولش چیست همین قدر میگوید : تناسب وتوازن و هماهنگی کامل میان عناصر روحی انسان در نظر او انسانی که دیگران او را در حد اعلی ستایش میکنند ، " انسان کامل " یعنی انسانی که در ناحیه روح در نهایت درجه زیبا است و همان طور که گفتیم زیبایی به همراه خودش جاذبه و کشش دارد ، عشق و طلب میآفریند ، حرکت میآفریند ،ستایش میآفریند ، چنانکه ما میبینیم یکی از خصوصیات علی علیه السلام آنعدل و توازن و هماهنگی کاملی است که در روح این انسان ملکوتی هست انسانی است که از قدیم او را انسان کامل الصفات و جامع الاضداد میشناسند .