از منظر قرآن، توحید و شرک در زندگی انسان نقش اول را برعهده دارد، زیرا اعمال و رفتار انسان، جلوه عقیده و اندیشه اوست.
اگر اندیشه او توحیدی گردد، اعمال او نیز صیغه توحیدی به خود میگیرد و اگر شرک در اندیشه و قلب او راه یابد، در اعمال او نیز متجلی میشود.
مراتب توحید عبارتند از:
1.
توحید در ذات؛
2.
توحید در صفات؛
3.
توحید در خالقیت؛
4.
توحید در ربوبیت؛
5.
توحید در حاکمیت؛
6.
توحید در اطاعت؛
7.
توحید در تقنین و تشریع؛
8.
توحید در عبادت و پرستش.
توحید در ذات (ذاتی)
مقصود از توحید ذاتی، این است که خدا یگانه و بیهمتا و بیمانند است.
به عبارت روشنتر، ذات خدا به گونهای است که تعدد و کثرت برنمیدارد و نمیتوان در عالم خارج و ذهن، برای او فرد دیگر تصور نمود.
دلیل عقلی بر توحید ذاتی
عقل نیز دلالت دارد که خدا یگانه و بیهمتاست و ذات او بسیط و تعددناپذیر است و اینک میکوشیم به اجمال به توضیح این حقیقت برخیزیم.
وجود خدا بینهایت است و موجود بینهایت تعددبردار نیست، اما چرا؟
اگر موجودی، محدود باشد، وجود او ملازم آمیختگی با عدم و نیستی است.
موجودات محدود در مکان و زمان، ابتدا و انتهای وجود آنها پایان میپذیرد و به تعبیری معدوم میگردند و میتوانیم بگوییم وجود او، قبل و بعد از آن امکان و زمان خاص، نیست.
بنابراین هر موجود محدودی با عدم آمیخته است و موجودی که با عدم آمیخته است، خدا نیست، زیرا قبل و بعد از زمان و مکان خاص وجود ندارد و به تعبیری، حادث است و هر حادثی معلول و ناقص است.
نتیجه آنکه، خدا نامحدود نیست، بلکه نامحدود و نامتناهی است.
موجود نامحدود، تعدد نمیپذیرد.
اگر موجود نامحدود را متعدد بدانیم، برای حفظ دوگانگی که به ناگزیر هر یک را باید از جهتی و یا جهاتی نهایتپذیر بدانیم تا بتوانیم بگوییم، این غیر از آن است، زیرا اگر دو چیز از هر جهت عین یکدیگر باشند، قطعاً دو موجود نخواهند بود.
بنابراین موجود نامحدود و نامتناهی، تعددناپذیر نیست، زیرا اگر تعدد بپذیرد، نامتناهی نخواهد بود.
به عبارت دیگر، لازمه غیریت و دوگانگی، آن است که وجود هر یک از آنها، از وجود دیگری خارج باشد و از آنجا که اولی است، از دومی خبری نیست و بالعکس.
این همان نهایتپذیری و محدودیت است، در حالی که خداوند نامحدود و نامتناهی است و در نتیجه دوگانه نیست.
به عبارت دیگر، لازمه غیریت و دوگانگی، آن است که وجود هر یک از آنها، از وجود دیگری خارج باشد و از آنجا که اولی است، از دومی خبری نیست و بالعکس.
این همان نهایتپذیری و محدودیت است، در حالی که خداوند نامحدود و نامتناهی است و در نتیجه دوگانه نیست.
برای روشنی این مطلب، به مثالی توجه کنید: اگر جسمی در همه ابعادش، به طور بینهایت بزرگ گردد، دیگر نمیتوان جسم دیگری که آن نیز، در تمام ابعادش بینهایت است، فرض نمود، زیرا جسم نخست، همه فضا و مکان را پر کرده و برای جسم دیگر مکانی باقی نمانده است.
با این فرض، اگر جسم دومی را فرض کنید، آن جسم یا قطعاً عین اولی خواهد بود و یا جسم نخست از جهتی و یا جهاتی، متناهی و محدود است.
ذات خدا بسیط است و جزء ندارد اگر فرض شود که ذات خدا مرکب از اجزایی است که بالفعل وجود دارد، یا همه اجزای مفروض خدا و واجبالوجود هستند و یا دست کم، بعضی از آنها ممکنالوجود و نیازمندند.
اگر همه اجزا، خدا و واجبالوجود باشند و نیازی به یکدیگر نداشته باشند، بازگشت این فرض به تعدد خدا و واجب الوجود است که در بحث قبلی ابطال گردید.
اگر فرض شود که همه آنها به یکدیگر نیازمندند، با فرض خدا و واجبالوجود بودن آنها ناسازگار است.
اگر فرض شود که یکی از آنها بینیاز از دیگران است، خدا، همان موجود بینیاز و ترکیب مفروض، به عنوان ترکیبی از اجزای حقیقی، واقعیتی نخواهد داشت، زیرا هر مرکب حقیقی نیازمند اجزای خود است و اگر فرض شود که بعضی از اجزای آن، ممکنالوجود است، ناچار جزء ممکن الوجود مفروض، معلول خواهد بود.
اکنون اگر فرض شود که آن جزء، معلول جزء دیگری است، معلوم میشود که آن دیگری، در واقع، واجبالوجود یا خدا و دارای وجود مستقلی است و فرض ترکیب حقیقی بین آنها نادر است.
اگر فرض شود که جزء ممکنالوجود، معلول واجب الوجود دیگری است، لازمهاش تعدد واجبالوجود یا خدا است که بطلان آن ثابت گردید.
بنابراین، فرض ترکیب ذات خدا یا واجب الوجود، از اجزاء بالفعل به هیچ وجه فرض صحیحی نیست.
تثلیث از دیدگاه اسلامی، تثلیث (خدای پدر، پسر و روحالقدس) باطل است، زیرا که از دو حال خارج نیست: یا هر یک از این سه خدا، دارای وجود و شخصیت مجزا و جداگانهای هستند، یعنی هر یک از آنها خدایی مستقل میباشند.
در این صورت با یکتایی خدا مخالف است.
یا اینکه سه خدا دارای یک شخصیت بوده و هر یک جزیی از آن را تشکیل میدهند، در این صورت نیز مستلزم ترکیب بوده و با بساط خدا مخالف است.
قرآن در این باره میفرماید: آنها که گفتند: خداوند همان مسیح فرزند مریم است، به یقین کافر شدند (با این وجود که خود) مسیح گفت: این بنیاسرائیل!
خداوند یگانه را، که پروردگار من و شماست، پرستش کنید؛ زیرا هر کس شریکی برای خدا قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام کرده است و جایگاه او دوزخ است و ستمکاران، یار و یاوری ندارند.
ای اهل کتاب، در دین خود غلو مکنید و درباره خدا جز (سخن) درست مگویید.
مسیح، عیسی بن مریم، فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به مردم القاء نمود و روحی از جانب اوست.
پس به خدا و پیامبرانش ایمان بیاورید و نگویید (خدا) سه گانه است.
(از این سخن) خودداری کنید که برای شما بهتر است ....
بنابراین، از آیات قرآن کریم به خوبی برمیآید که عیسی، فرزند مریم است، همچنان که خود مسیحیان نیز چنین عقیده دارند.
حیات و مرگ انسان به دست خود نیست و کسی که حیات و مرگ او.
به دست خود نیست، شایسته عنوان خدایی نیست.
عیسی(ع) همانند امکان و فقر است و موجود ممکن و فقیر، نمیتواند خدا باشد.
توحید صفاتی خداوند واجد همه صفات کمال است و عقل و وحی بر وجود این کمالات در ذات خدا دلالت میکنند.
بنابراین، خداوند، توانا، دانا، زنده، شنوا، بینا و ...
است.
این صفات از نظر مفهوم با یکدیگر تفاوت دارند.
آنچه ما از «دانا» میفهمیم، غیر از آن چیزی است که از «توانا» میفهمیم، اما آیا این همه صفات، همانگونه که در مفهوم متفاوتند، در وجود خارجی، یعنی در وجود خدا نیز مغایرت دارند یا یک ذات است که هم داناست و هم توانا؟
در پاسخ باید گفت: از آنجا که مغایرت آنها در ذات خدا، ملازم با کثرت و ترکیب در ذات الهی است، صفات مزبور، در عین اختلاف مفهومی، در مقام عینیت وحدت دارند.
به تعبیر دیگر، ذات خدا در عین بساطت، همه این کمالات را دارد و آن گونه نیست که بخشی از ذات خدا را علم، بخشی دیگر را قدرت و بخش سوم را حیات تشکیل دهد.
ذات خدا تماماً علم و تماماً قدرت و تماماً حیات و ...
برای روشنی بیشتر به این مثال توجه کنید: هر یک از ما، معلوم خدا و در عین حال مخلوق اوییم.
درست است که مفهوم «معلوم» غیر از مفهوم «مخلوق» است، ولی در مقام تطبیق، سراسر وجود ما معلوم و همچنین مخلوق خداست، نه اینکه بخشی از ذات ما، معلوم خدا و بخش دیگر مخلوق است.
بنابراین، در مقام مصداق، هر یک عین دیگری و مجموع عین ذات ما است.
بدینسان، صفات ذاتی خدا، در عین قدیم و ازلی بودن، عین ذات اویند.
از این رو، عقیده کسانی که صفات خدا را ازلی و قدیم، ولی زاید بر ذات میدانند، درست نیست، زیرا این نظریه در حقیقت از تشبیه صفات خدا به انسان سرچشمه گرفته است و از آنجا که صفات انسان، زاید بر ذات اویند، تصور شده است که در خدا نیز چنین است.
حال آنکه خدا به هیچ چیز مانند و شبیه نیست.
امام صادق(ع) در این باره میفرماید: لم یزل الله ـ جل و عز ـ و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع، و البصر ذاته و لا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور.
خدا از ازل پروردگار ما بوده و است و پیش از آنکه معلوم شود و مسموع و مبصر و مقدوری وجود داشته باشد، علم و سمع و بصر و قدرت عین ذات او بودند.
توحید در خالقیت توحید در خالقیت به این معناست که در عالم، آفریدگار و خالقی جز خدا، وجود ندارد و هر موجودی که لباس هستی پوشیده است، مخلوق و آفریده اوست.
قرآن و عقل آدمی نیز بر این توحید گواهی میدهند.
قرآن در این بار میفرماید: بگو: خدا خالق همه چیز است و او است یکتا و پیروز.
این است خداوند، پروردگار شما که آفریننده همه چیز است، جز او خدایی نیست.
از این آیات برمیآید که خدا، آفریننده هر چیزی است که لباس هستی بر تن کند.
همچنین علاوه بر وحی، عقل نیز بر توحید در خالقیت گواهی میدهد، زیرا خداوند واجبالوجود است و همه اشیاء غیر از خدا ممکن و نیازمند است و تبعاً وجود آنها از خداست.
البته، توحید در خالقیت به معنای نفی اصل علیت در نظام هستی نیست، زیرا وجود علت و نیز علیت اشیاء، از مظاهر اراده خدا به شمار میروند.
خدا است که به خورشید و ماه گرمی و درخشندگی عنایت کرده است و هرگاه بخواهد، این ویژگی را از آنها میگیرد.
از این رو، آفریدگاری یکتا و بیهمتاست.
قرآن نیز نظام علیت را در عالم تایید میکند: خدا [همان کسی است] که بادها را میفرستد تا ابرهایی را به حرکت درآورند، سپس آنها را در پهنه آسمان آن گونه که بخواهد، میگستراند و متراکم میسازد.
در این آیه، به روشنی به تاثیر باد در به حرکت درآوردن ابرها، تصریح شده است.
همچنین قرآن به پیامبرانی مانند حضرت عیسی(ع) آفرینش را نسبت میدهد که به اذن و قوه خداست.
گستره خالقیت خدا نسبت به همه پدیدهها، مستلزم آن نیست که کارهای زشت بندگان به خدا نسبت داده شود، زیرا هر پدیدهای به دلیل آنکه یک موجود امکانی است، نمیتواند بدون استناد به قدرت و اراده کلی خدا، جامه هستی بپوشد، اما در مورد انسان از آنجا که وی موجودی مختار و دارای اراده است، در فعل خود به تقدیر الهی، تصمیمگیری میکند و چگونگی شکلپذیری فعل از نظر اطاعت و معصیت به تصمیمگیری و اراده او بستگی دارد.
خدا، اراده کرده است که آدمی، افعال خود را از سر اختیار انجام دهد و اعتقاد به جبر با اراده خدا ناسازگار است.
توحید در ربوبیت توحید در ربوبیت به معنای آن است که تنها خدا در اداره و تدبیر و کارگردانی جهان و انسان موثر است.
توحید در ربوبیت دو جلوه دارد: تدبیر تکوینی و تدبیر تشریعی.
اکنون به توضیح در قلمرو تدبیر تکوینی میپردازیم: مقصود از تدبیر تکوینی، کارگردانی جهان آفرینش است.
بدین معنا که اداره جهان هستی، همانند ایجاد و احداث آن، فعل خداوند یکتا است.
در کارهای بشری، تدبیر از احداث، تفکیکپذیر است.
مثلاً فردی کارخانه میسازد و دیگری آن را اداره میکند، ولی در عالم آفرینش، آفریدگار و کارگردان یکی است و نکته آن، این است که تدبیر جهان جدا از آفرینشگری نیست.
تاریخ انبیاء نشان میدهد که مساله توحید در خالقیت مورد مناقشه امتهای آنان نبوده و اگر شرکی در کار بوده،ب بیشتر مربوط به تدبیر و کارگردانی عالم بوده است.
برای مثال، مشرکان عصر حضرت ابراهیم خلیلا...
تنها به یک خالق اعتقاد داشتند، ولی به غلط میپنداشتند که ستاره، ماه یا خورشید مدبر جهانند و مناظره ابراهیم نیز با آنان بر سر همین بوده است.
از آیات قرآن استفاده میشود که مشرکت عصر رسالت نیز بخشی از سرنوشت خود را در دست معبودهای خود میدانستند.
قرآن کریم میفرماید: و آنان غیر از خدا، معبودانی برای خود برگزیدند تا مایه عزتشان باشد.
آنان غیر از خدا معبودانی برای خویش برگزیدند، به این امید که یاری شوند، ولی آنها [بتان] نمیتوانند آنان را یاری کنند؛ آنان [بتان] بسان سپاهی در خدمت بتهایند.
قرآن در آیات متعددی به مشرکان هشدار میدهد که شما چیزهایی را میپرستید که قادر نیستید به خود و پرستشکنندگان خود سود و زیانی برسانند.
این دسته از آیات حاکی از آن است که مشرکان عصر پیامبر به سود و زیان رساندن معبودان خود معتقد بودهاند و این امر انگیزه آنان به پرستش بتان بوده است.
قرآن در برخی آیات، مشرکان را نکوهش میکند که چرا برای خدا در امر تدبیر همتایانی فرض کرده و یا برای آنان شئون خدایی قائل شدهاند.
مشرکان، بتان را در پیروزی و مصنونیت از خطر در سفر و نظایر آن، موثر میشمردند و حتی شفاعت را حق آنان میدانستند و بر آن بودند که بتان بدون اجازه خدا، حق شفاعت دارند و در برخی موارد، پرستش بت را وسیله نزدیکی خدا میدانستند.
قرآن از زبان مشرکان در روز رستاخیز نقل میکند که آنان در نکوهش خود و بتان چنین میگویند: «به خدا سوگند، ما در گمراهی آشکاری بودیم، زمانی که شما [بتان] را با خدا یکسان میگرفتیم».
البته مشرکان معاصر پیامبر گرامی اسلام، در برخی موارد مانند روزی دادن، زنده کردن و میراندن و تدبیر کلی جهان موحد بودند.
قرآن میفرماید: «بگو چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد، یا چه کسی مالک [و خالق] گوش و چشمهاست و چه کسی زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون میآورد و چه کسی امور [جهان] را تدبیر میکند؟
بزودی [در پاسخ] میگویند: پس چرا تقوی پیشه نمیکنید؟!» اما توحید در ربوبیت، به معنای کشیدن خط بطلان بر هر نوع اندیشه تدبیر مستقل از اذن الهی برای غیرخداست و دلیل توحید ربوبی روشن است، زیرا در مورد جهان و انسان، کارگردانی دستگاه خلقت جدا از آفرینش آن نیست و اگر خالق جهان و انسانی یکی است، مدبر آنها نیز یکی بیشتر نیست.
به همین دلیل پیوند روشن میان خالقیت و تدبیر جهان است که خدای متعال در قرآن، آنجا که سخن از آفرینش آسمانها به میان میآورد، خود را مدبر جهان میخواند و میفرماید: «خداوند همان کسی است که آسمانها را بدون ستونهایی که برای شما دیدنی باشد، برافراشت، سپس بر عرش استیلا یافت و خورشید و ماه را مسخر ساخت، که هر کدام تا زان معینی حرکت دارند، کارهای را او تدبیر میکند.» قرآن در آیهای دیگر هماهنگی نظام آفرینش را دلیل یگانگی مدبر جهان دانسته است: اگر در آسمان و زمین خدایانی جز الله بود، نظام آنها به تباهی میگرایید.
البته توحید در تدبیر، با اعتقاد به مدبرهای دیگری با اذن خدا انجام وظیفه میکنند، منافات ندارد.
توحید در تشریع و تقنین توحید در تشریع، به این معناست که قانونگذاری و تشریع فقط ویژه خداست، زیرا کسی که میتواند زمان امور زندگی بندگان خدا را به دست گیرد، جز خدا نیست.
انسان خواهان زندگی اجتماعی است و هر اجتماعی نیازمند قانون است.
قانونگذار باید در ویژگی را دارا باشد: اول انسانشناس باشد، یعنی به همه رموز و اسرار جسمی و روانی انسان به طور دقیق آگاه باشد.
نسخه پزشک در صورتی دقیق و کامل است که وی از اوضاع و احوال بیمار کاملاً آگاه باشد و نسخه را مطابق وضع مزاج بیمار و شرایط روحی او تجویز کند.
انسانشناسی کاملتر از خدا وجود ندارد، زیرا هیچ کس آگاهتر از سازنده و خالق انسان به انسان نیست.
دوم از هر نوع سودجویی پیراسته باشد، زیرا قانونگذاران ممکن است تحت تاثیر منافع شخصی، گروهی، قبیلهای و حزبی قانون وضع نمایند.
تنها خداست که عاری از این خصیصه است، زیرا نفعی در اجتماه ما ندارد و همچنین عاری از حس سودجویی است.
قرآن کریم نیز قانونگذاری و تشریع را از آن خدا میداند و میفرماید: هیچ کس حق ندارد به غیر از آنچه خدا فرمان داده، داوری کند: و آنها که به احکامی که خدا نازل کرده، حکم نمیکند، کافرند.
و هر کس به احکامی که خدا نازل کرده است، حکم نکند، ستمگر است.
البته برخی احکام قرآن احتیاج به تبیین دارند که این وظیفه پیامبر و ائمه اطهار است و آنان نیز رسالت تبیین را به عالمان و اسلامشناسان راستین محول کردهاند.
فقیهان و مجتهدان نیز قوانین و احکام الهی را کشف و سپس بیان مینمایند.
توحید در اطاعت توحید در اطاعت به این معناست که تنها خدا را باید اطاعت کرد.
انسان باید سخن او را بشنود و عمل کند.
جهان هستی، از جمله انسان و همه تواناییهایش وابسته به خدا و از آن اویند و از این رو، تنها او شایسته اطاعت است.
بدین دلیل است که قرآن تنها اطاعت خدا را توصیه میکند: پس تا میتوانید از مخالفت خدا بپرهیزید و به سخن او گوش فرا دهید و از فرمانش اطاعت کنید و انفاق کنید که برای شما بهتر است.
همچنین اطاعت از پیامبر، اطاعت از خداست: کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است.
اما مقصود از اطاعت چیست؟
یکی از وظایف پیامبر ابلاغ خداست که به دو صورت انجام میگیرد: دریافت و ابلاغ آیات الهی که بر قلب پیامبر نازل میشوند.
تبیین آیات الهی که در قالب احادیث متجلی شدهاند.
الفاظ احادیث مربوط به خود پیامبر، ولی معانی آنها از جانب خداست.
البته پیامبر غیر از مقام ابلاغ و تبیین وحی، مقامات دیگری از جمله فرماندهی دارد و برای اصلاح و اداره جامعه اسلامی امر و نهی صادر میکند، دستور جهاد میدهد، بسیج عمومی اعلام میکند و ....
که باید از این دستورها نیز اطاعت کرد.
همچنین قرآن دستور مید هد که از اولیالامر و نیز از پدر و مادر اطاعت کنید.
مصداق بارز اولیالامر، ائمه اطهار، سپس اسلامشناسان راستین، یعنی فقیهان و مجتهدانند.
پیروی از پدر و مادر مشروط به این است که معصیت خدا در آن نباشد.
امیر مومنان علی(ع) میفرماید: فحق الوالد ان یطیعه فی کل شی الا فی معصیه الله.
حق پدر و مادر بر فرزندان، آن است که فرزند، از فرامین آنها جز در نافرمانی خدا اطاعت کند.
توحید در حاکمیت منظور از توحید در حاکمیت، این است که حق حکومت اصالتاً مربوط به خداست و حکومت دیگران باید به انتصاب و اجازه خاص یا عام او باشد.
حکومت پیامبران و اولیای الهی همگی به اذن خدا است.
انسانها در هیچ دورهای بدون حکومت نبودهاند و اصولاً جامعه بر دو پایه استوار است: یکی قانون و دیگری مجریان قانون.
در اسلام حکومت هدف نیست، بلکه از آنجا که اجرای احکام و قوانین و تامین اهداف عالی آن، بدون تشکیلات و سازمان سیاسی امکانپذیر نیست، نیازمندی به حکومت پیش میآید، چنان که پیامبر شخصاً دولت و حکومت تشکیل داد.
قرآن در این باره میفرماید: حکومت برای کسی جز خدا نیست، فرمان داده است که فقط او را بپرستید از این آیات به خوبی برمیآید که حکومت تنها از آن خداست.
البته این حکومت تنها از آن خداست.
به این معنا نیست که هیچ انسانی حق حکومت ندارد، همان گونه که خوارج در زمان امیرالمومنین علی(ع) چنین باوری داشتند.
آنان خطاب به آن حضرت میگفتند: ان الحکم اله الله لا لک و لا لاصحابک حکومت از آن خداست نه برای تو و نه برای یاران تو خوارج از این شعار که به ظاهر پیروی از قرآن بود، معنای باطلی اراده کرده بودند و میخواستند بگویند که اصولاً نباید در زمین، حاکم و امیری باشد، هرچند حکومت او مورد تایید خداوند باشد.
نتیجه این شعار، هرج و مرج جامعه اسلامی است.
از این رو امیرالمومنین علی(ع) در پاسخ آنان فرمود: «سخنی است حق که از باطل اراده میکنند.
آری حکم، جز از آن خدا نیست، ولی اینان گویند فرمانروایی را جز خدا روا نیست».
بنابراین، معنای توحید در حاکمیت این است که حکومت از آن خدا است و کسانی که حکومت میکنند، باید صلاحیت آنها مورد تایید خدا و قرآن و روایات باشد.
توحید در عبادت یکتاپرستی، اساس دعوت همه پیامبران الهی در تمام ادوار تاریخ است.
همه انسانها باید خدای یگانه را بپرستند و از پرستش موجودات دیگر بپرهیزند.
قرآن در این باره میفرماید: ما در میان هر امتی، رسولی برانگیختیم که خدا را پرستید و از طاغوت اجتناب ورزید.
بگو: ای اهل کتاب!
بیایید به سوی سختی که میان ما و شما، یکسان است که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم.
قرآن کریم در این آیه، یکتاپرستی را اصل مشترک میان تمام شرایع آسمانی میشمارد.
همه ما در نماز، به توحید در عبادت گواهی میدهیم و اعلام میداریم: ای خدا!
ما فقط تو را میپرستیم: .
بنابراین از آیات برمیآید که توحید در عبادت اصل مسلم همه ادیان است و هیچ مسلمانی با آن مخالفت ندارد.
اگر اختلافی در این باره وجود دارد، مربوط به مصادیق است که برخی از مسلمانان، برخی افعال را عبادت میدانند، در حالی که برخی دیگر آن را تکریم و تعظیم میدانند.
برای روشنی این بحث باید عبادت را تعریف کنیم: عبادت آن است که انسان در برابر موجودی خضوع کند.
با این اعتقاد او به طور مستقل سرنوشت جهان و انسان را و یا بخشی از سرنوشت آنها را در دست دارد و به تعبیر دیگر رب و مالک جهان و انسان است.
از این تعریف، روشن میشود که چرا سجده در برابر بت، عین شرکت و بتپرستی است و سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف، عین توحید است.
مشرکان در برابر بت سجده میکردند، زیرا معتقد بودند که بتان، مستقل از خدا، حق شفاعت دارند و عامل پیروزی در جنگ و دفع خطر در سفرند، ولی سجده ملائکه بر آدم و سجده فرزندان یعقوب بر یوسف، به این اعتقاد بود که اولاً آنها سرنوشت انسان و جهان مستقل از خدا دخالت ندارند و ثانیاً به فرمان خدا و یا تکریم و تعظیم عبد صالح خدا بوده است و این امر چیزی جز عبادت خدا نیست.
با توجه به این معیار، میتوان مرز شرک و توحید را بازشناخت.
بنابراین سجده بر بت شرک است، اما بوسیدن حجرالاسود و طواف دور خانه خدا و سعی صفا و مروه شرک نیست، زیرا مسلمانان باور ندارند که سنگ و کوه، خدایند و مبداء و آثار خداییاند.
اگر چنین باوری داشته باشند، در ردیف مشرکان قرار میگیرند.
برخی میپندارند که توسل به انبیاء و اولیای الهی و تبرک جستن به آثار و شفاعت از آنان شرک است که جای دارد اینک به اجمال این مساله را مورد بررسی قرار داده و پاسخ آن را از منابع دینی به دست آوریم: توسل به اولیای الهی با توجه به معنای عبادت، بیگمان توسل و تعلق به غیر خدا هنگامی شرک محسوب میشود که ما برای آنها در اثربخشی بدون اذن خدا اصالت و استقلال قائل شویم، ولی اگر آنها را وسایلی بدانیم که به مشیت و اذن الهی اثربخشی دارند و ما را به نتیجه مطلوب میرسانند، از مسیر توحید خارج نشدهایم.
ادای واجبات و مستحبات، همچون نماز، روزه، زکات و ...، همگی وسایل معنوی تقرب به خدایند، اما وسایل معنوی منحصر به این امور نیستند.
برخی دیگر از آنها عبارتند از: توسله به نامها و صفات حسنای الهی.
قرآن در این باره میفرمایند: اسما حسنی مخصوص خداست، پس خدا را به آنها بخوانید.
در دعاهای ماثور، توسل به اسماء و صفات الهی فراوان به چشم میخورد: توسل به دعای صالحان که برترین آنها، توسل به دعای پیامبران و اولیای خاص خداست.
قران مجید به کسانی که بر خویشتن ستم کردهاند، فرمان میدهد که سراغ پیامبر روند و هم خود طلب مغفرت کنند و هم پیامبر برای آنان طلب مغفرت کند و نوید میدهد که در این صورت، خدا را توبهپذیر و رحیم خواهند یافت: اگر این مخالفان، هنگامی که به خود ستم میکردند [و فرمانهای خدا را زیر پا مینهادند]، نزد تو میآمدند و از خدا طلب آمرزش میکردند و پیامبر هم برای آنها استغفار میکرد، خدا را توبهپذیر و مهربان مییافتند.
از آیات قرآن برمیآید که در امتهای پیشین نیز چنین سیرهای جریان داشته است.
برای مثال، فرزندان حضرت یعقوب از پدر خواستند که برای آنان از خدا طلب آمرزش کنند و حضرت یعقوب نیز درخواست آنان را پذیرفت و وعده استغفار داد: «گفتند: پدر!
از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه که ما خطاکار بودیم.
گفت: به زودی برای شما از پروردگارم آمرزش میطلبم که او آمرزنده و مهربان است».
ممکن است برخی اشکال کنند که توسل به دعال صالحان در صورتی که با توحید سازگار است که شخص مورد توسل در قید حیات باشد، ولی اکنون که انبیاء و ائمه اطهار از دنیا رفتهاند، توسل به آنان درست نیست.
حتی اگر فرض کنیم که شرط توسل به نبی، یا ولی خدا حیات است.
توسل به آنها عملی غیرمفید است نه شرک، اما ما معتقدیم که انبیاء و اولیاء الهی، در حیات برزخیاند.
خداوند به صراحت میفرمایند: شهدای راه حق، زندهاند و انبیاء و اولیای الهی که بیشتر آنها در زمره شهدایند و مقامی برتر دارند، از حیاتی برتر برخوردارند.
همچنین، همه مسلمانان در پایان نماز شخص پیامبر اکرم(ص) را خطاب قرار داده، میگویند: «السلام علیک ایها النبی و رحمه و برکاته».
آیا سلام به پیامبر عمل لغوی است و پیامبر سلامها را نمیشنود و هیچ پاسخی نمیدهد؟
بیشک پیامبر خدا زنده و در حیات برزخی است و همه سلامها را میشنود و پاسخ میدهد.
دلیل عقلی نیز بر جاودانه بودن روح آدمی ـ که حقیقت انسان است ـ گواهی میدهد.
بزرگداشت انبیاء و اولیاء الهی برخی فرقههای مسلمان، بزرگداشت پیامبر و اهل بیت آن حضرت را شرک میپیندارند، اما از این نکته غافلند که هر کس انبیاء و اولیای الهی را تکریم میکند، برای انان شان خدایی قائل نیست و تنها چون مورد عنایت خداوندند، آنان را تکریم میکند و چنین عملی شرک نیست، بلکه عین توحید است.
قرآن و روایات نیز این حقیقت را تایید کردهاند: بگو من برای ادای رسالت خدا از شما پاداشی نمیطلبم، جز محبت به بستگان و نزدیکانم.
پس کسانی که به او ایمان آوردند و بزرگش داشتند و یاریش کردند و نوری را که با او نازل شده است، پیروی کردند، آنان همان رستگارانند.
خداوند در این آیه برای رستگاران چهار ویژگی میشمارد: ایمان به پیمامبر، تکریم او، یاری کردن او و پیروی از آنچه بر او نازل شده است.
منظور از «عزروه» همان تکریم و تعظیم پیامبر است و تکریم او منحصر به روزگار حیات مادی نیست، همان گونه که ایمان به او نیز چنین نیست.
روایات نیز بر وجوب محبت به پیامبر و اهل بیت او پای میفشارند، چنان که پیامبر گرامی اسلام فرمود: «کسی مومن نیست، مگر پیش از خود دوست بدارد و فرزندان مرا بیش از فرزندانش، خاندان مرا بیش از خاندان خود».
از این آیات و روایات به خوبی برمیآید که تکریم و بزرگداشت انبیاء و اولیای الهی مورد تاکید قرآن است.
اکنون با دو سوال مواجهیم: اول، چه سودی از مهرورزیدن به پیامبر و خاندان او عاید انسان میشود؟
دوم، شیوه تکریم و مهر ورزیدن به پیامبر و خاندان او چگونه است؟
در پاسخ به سوال اول میتوان گفت: محبت به انسان با کمال و فضیلت، نردبان صعود انسان به سوی کمال است.
هرگاه انسان، کسی را از صمیم دل دوست بدارد، میکوشد خود را همگون او سازد و آنچه مایه خرسندی او است، انجام دهد و آنچه او را آزار میدهد، ترک نماید.
بیشک، وجود چنین روحیهای در آدمی سبب تحول و کمال او میشود.
کسانی که به زبان اظهار علاقه میکنند، ولی در عمل با محبوب خود مخالفت میورزند، محبت واقعی ندارند.
اما در پاسخ به سوال دوم میتوان گفت: بیگمان محبت قلبی، در گفتار و کردار آدمی بازتاب عملی دارد.
از بازتابهای محبت به پیامبر و خاندان او، پیروی از اعمال آنان است، ولی این محبت درونی، میتواند به صورتهای دیگری نیز خود را نشان دهد که در عرف مردم رایج است.
البته چنین نشانههای محبتی باید اعمال مشروع باشند، نه حرام؛ مانند بزرگداشت آنان در سالروز ولادت و حزن در سالگرد وفات یا شهادت آنان و همچنین است آذینبندی در روزهای ولادت و روشن کردن چراغ و برافراشتن پرچم و برپایی مجالس برای ذکر فضایل و مناقب آنان، حفظ آثار آنان و یا بوسیدن آثار بر جای مانده و منتسب به آنان.
از این رو، بزرگداشت پیامبر در ایام ولادت یک سنت مستمر در میان مسلمانان است.
همچنین، یکی از نشانههای تکریم محبوب، ساختن بنای یادبود بر مزار اوست.
قرآن نیز این مساله را در آیه مربوط به اصحاب کهف مورد تایید قرار میدهد.
هنگامی که مکان اختفای اصحاب کهف کشف شد، دو گروه در کیفیت تکریم با هم اختلاف پیدا کردند.
گروهی گفتند باید بر قبر آنان بنای یادبود ساخته شود و گروهی دیگر گفتند باید بر قبر آنان مسجدی بنا شود.
قرآن، هر دو پیشنهاد را با لحن پذیرش یاد میکند.
اگر این پیشنهادها مخالف اصول اسلام بود، قرآن، موضعی دیگر برمیگزیند و آنها را انکار میکرد.
از این رو، سنت اسلامی نیز بر این تعلق گرفته که مسلمانان بنای یادبود و مسجدسازی در کنار قبر پیامبر و اهل بیت را حفظ کنند.
تبرک جستن به آثار و اولیاء الهی برخی برآنند که تبرک جستن به آثار اولیای الهی شرک است و از این رو کسی را که محراب و منبر پیامبر را میبوسد و از آنها تبرک میجوید، مشرک میخوانند.
با توجه به معنای توحید و شرکت مشخص میگردد کسانی که به این آثار تبرک میجویند، برای پیامبر و آثارش الوهیت قائل نیستند، بلکه تکریم و مهر به پیامبر سبب میشود تا آثار منسوب به او را ببوسند.
پیامبری که افتخار او این است که عبد و بنده صالح خداست و پیام خدا را به انسانها ابلاغ کرده و در این راه سختیهای فراوانی را به جان خریده است.
قران تبرک جستن به آثار و اولیای الهی را تایید میکند.
در ماجرای حضرت یعقوب وقتی ایشان از فراق یوسف و از شدت گریه، بینایی خود را از دست میدهد.
حضرت یوسف به برادران خود میگوید: پیراهن مرا ببرید و بر دیدگان پدرم بیافکنید تا او بینایی خود را باز یابد.
حضرت یعقوب پیراهن یوسف را بر دیدگان خود میافکند و همان دم، بینایی خود را باز مییابد: [یوسف گفت] این پیراهن مرا ببرید و بر صورت پدرم بیاندازد، بینا میشود.
هنگامی که بشارت دهنده فرا رسید، آن [پیراهن] را بر صورت او افکند، ناگهان بینا شد.
حال اگر مسلمانی خاک قبر و ضریح و مرقد خاتم پیامبران را بر دیده بگذارد و قبر و ضریح اولیای الهی را به احترام ببوسد و یا به آنها تبرک جوید و معتقد باشد که خداوند در این خاک و آثار، اثری نهاده است و در این کار از حضرت یعقوب پیروی کند، عملی موحدانه انجام داده است نه مشرکانه.
نماز در پایان صحبتهای مربوی به توحید در عبادت، شایسته است اندکی نیز درباره نماز سخن گوییم.
نماز، بهترین تجلی عبادت خدا است، وسیلهای است که میتواند بندگی خدا را تجلی بخشد که غایت آفرینش آدمی است.
هیچ یک از اعمال عبادی به اندازه نماز از چنین ظرفیتی برخوردار نیست.
نماز عبادتی جامع است که میتواند وجود انسان را اعم از جهات بدنی و ظاهری و جهات ذهنی و قلبی و باطنی، در خدا خدا قرار دهد و به این سبب است که پس از معرفت خدا، بهترین عمل دانسته شده است.
اگر به قرآن ـ تنها کتاب آسمانی معتبر که از تحریف دور مانده است ـ نظری بیافکنیم، خواهیم دید که به هیچ عملی همانند نماز اهمیت نداده است.
بر اساس آیات قرآن، این عمل در شرایع پیشین نیز واجب بوده و همه پیامبران بر آن تاکید کردهاند.
قرآن در آیهای از قول حضرت ابراهیم میفرماید: