پیش از امام خمینى درباره حکومت اسلامى بحثهاى نظرى صورت گرفته و برخى از مراحل شکل گیرى حکومت اسلامى جنبشهاى شیعى براى تحقق آن انجام یافته بود, ولى در عمل از آن خبرى نبود.
امام خمینى با تلاش بى مانند خود, ضمن روشنگرى مشروعیت حکومت اسلامى و ثابت کردن این که حقیقت دین, جز با اجراى حکومت دینى غیر قابل نمود و ظهور است, حکومت دینى را از جهان آرمانى به عینیت جامعه آورد و بار دیگر, مدینه آرمانى اسلام, در برگیرنده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق , امکان ظهور و نمود یافت.
و توجه مسلمانان از الگوهاى مهلک غرب و شرق و زندگیهاى ماشینى و مصرفى به سمت اسلام و نظام اسلامى مصروف شد.
اینک همت بلند همتان باید, دیگر ما وجهاتى از صورتهاى ذهنى و اندیشه ها صرف نیستیم, انقلاب اسلامى همه را دگرگون کرده است.
اکنون در پهنه هاى بى کرانه عمل قرار داریم و فاصله علم و عین در ما از میان رفته است و این نخستین گام گاه شمار واقع بینى و واقع نگرى است.
ما در واقع, در حکومت اسلامى, خود را به تماشا نشسته ایم.
دیگران هم این طور بهتر مى توانند ما را ببینند.
کاستى و کمال ما براى همه ملتها درخور فهم شده است و همگان متوجه کنش اجتماعى ما هستند و این از آثار حیات و حضور ما در صحنه هاى سیاسى است.
خیلى از متفکران در سراسر جهان, چشم به این نظام دوخته اند و آن را به عنوان یک تجربه بزرگ و بى مانند انسان شیعى و ایرانى تلقى مى کنند.
حرکتى هوشمندانه و همراه حسابگریهاى خیره کننده و حیرت آور در آمیختگى دیانت و سیاست و ملیت و اسلامیت.
آنها به خوبى متوجه این نکته هستند که حکومت اسلامى, در شمار حکومتهایى نیست که رنگ و بوى ایدئولوژى اسلامى را به خود گرفته اند.
این حکومت دراساس و بنیاد, اسلامى است و مى خواهد همه رابطه هاى موجود در آن, برآیند تعالیم دینى باشد و درکل, جامعه مورد نظر اسلام را به نمایش بگذارد.
پیشینه هاى تاریخى حکومت اسلامى حکومت اسلامى, امر نوظهورى نیست و در زمان پیامبر اسلام(ص) و على(ع) تجربه شده است.
شیعه که خاطره نظام عدل را هرگز از یاد نبرده بود, با اعتقاد راسخ به غیبت ولى الله الاعظم, در طول بیش از ده قرن, این خاطره را دنبال کرد و براى تبیین مبانى آن در عصر غیبت, سختیها کشید و در قالب گزاره ها و مقوله هاى کلامى چون: مساله ولایت, خلافت و غیبت امام ومقوله هاى فقهى, چون: دولت ستم, پذیرش ولایت از سوى ستمکار, دولت عدل و ولایت فقیه, به بحث و مداقه در آن زمینه نشست, فقیهان برجسته اى از جمله مقدس اردبیلى و شیخ جعفرکاشف الغطاء و ملااحمد نراقى در سده هاى اخیر آن را در آثار خود مطرح کردند و امام خمینى آن را به کمال رساند.
پـیـش از امـام خـمـیـنى درباره حکومت اسلامى بحثهاى نظرى صورت گرفته و برخى از مراحل شکل گیرى حکومت اسلامى جـنـبـشـهـاى شیعى براى تحقق آن انجام یافته بود, ولى در عمل از آن خبرى نبود.
امـام خـمـیـنـى با تلاش بى مانند خود, ضمن روشنگرى مشروعیت حکومت اسلامى و ثابت کـردن ایـن کـه حـقیقت دین, جز با اجراى حکومت دینى غیر قابل نمود و ظهور است, حـکـومت دینى را از جهان آرمانى به عینیت جامعه آورد و بار دیگر, مدینه آرمانى اسـلام, در بـرگـیرنده شهر عقل و شهر عدل و شهر عشق, امکان ظهور و نمود یافت.
و تـوجـه مـسلمانان از الگوهاى مهلک غرب و شرق و زندگیهاى ماشینى و مصرفى به سمت اسلام و نظام اسلامى مصروف شد.
ایـنـک هـمت بلند همتان باید, دیگر ما وجهاتى از صورتهاى ذهنى و اندیشه ها صرف نـیستیم, انقلاب اسلامى همه را دگرگون کرده است.
اکنون در پهنه هاى بى کرانه عمل قـرار داریـم و فـاصله علم و عین در ما از میان رفته است و این نخستین گام گاه شـمـار واقـع بـیـنـى و واقع نگرى است.
ما در واقع, در حکومت اسلامى, خود را به تـمـاشـا نـشسته ایم.
کاستى و کـمـال مـا بـراى هـمـه ملتها درخور فهم شده است و همگان متوجه کنش اجتماعى ما هـسـتند و این از آثار حیات و حضور ما در صحنه هاى سیاسى است.
خیلى از متفکران در سـراسـر جهان, چشم به این نظام دوخته اند و آن را به عنوان یک تجربه بزرگ و بـى مـانـنـد انـسـان شـیـعـى و ایرانى تلقى مى کنند.
حرکتى هوشمندانه و همراه حـسابگریهاى خیره کننده و حیرت آور در آمیختگى دیانت و سیاست و ملیت و اسلامیت.
آنـهـا بـه خوبى متوجه این نکته هستند که حکومت اسلامى, در شمار حکومتهایى نیست کـه رنـگ و بـوى ایـدئـولـوژى اسـلامى را به خود گرفته اند.
این حکومت دراساس و بـنـیاد, اسلامى است و مى خواهد همه رابطه هاى موجود در آن, برآیند تعالیم دینى باشد و درکل, جامعه مورد نظر اسلام را به نمایش بگذارد.
پیشینه هاى تاریخى حکومت اسلامى حـکـومت اسلامى, امر نوظهورى نیست و در زمان پیامبر اسلام(ص) و على(ع) تجربه شده اسـت.
شـیـعـه که خاطره نظام عدل را هرگز از یاد نبرده بود, با اعتقاد راسخ به غـیـبـت ولى الله الاعظم, در طول بیش از ده قرن, این خاطره را دنبال کرد و براى تـبـیـیـن مـبانى آن در عصر غیبت, سختیها کشید و در قالب گزاره ها و مقوله هاى کـلامـى چـون: مـسـاله ولایت, خلافت و غیبت امام ومقوله هاى فقهى, چون: دولت ستم, پـذیرش ولایت از سوى ستمکار, دولت عدل و ولایت فقیه, به بحث و مداقه در آن زمینه نـشست, فقیهان برجسته اى از جمله مقدس اردبیلى و شیخ جعفرکاشف الغطاء و ملااحمد نـراقـى در سـده هاى اخیر آن را در آثار خود مطرح کردند و امام خمینى آن را به کمال رساند.
اهـمـیـت بحث حکومت اسلامى براى اهل سنت, نیز کم تر از شیعه نبود.
در طلیعه قرن حـاضر, هر چند اندیشه ورزانى چون: رفاعه رافع الطهطاوى, یعقوب صنوع, شبلى شمیل و طـه حـسـیـن, لـب بـه ستایش تمدن غرب و دموکراسى حاکم بر آن گشودند, ولى سخت تـاثـیر اندیشه هاو آموزه هاى سید جمال الدین اسدآبادى, فکر دینى درجهان عرب و میان روشنفکران اهل سنت, احیا شد و شیخ محمد عبده, شاگرد نامدار سید, فکر دینى را در چـارچـوب گـرایـش بـه اصلاح اجتماعى, مجسم ساخت و به دنبال او, عبدالرحمن کـواکـبـى, دو کـتـاب: طـبـایع الاستبداد و ام القرى را نوشت.
پـیـش از امـام خـمـیـنى درباره حکومت اسلامى بحثهاى نظرى صورت گرفته و برخى از مراحل شکل گیرى حکومت اسلامى جـنـبـشـهـاى شیعى براى تحقق آن انجام یافته بود, ولى در عمل از آن خبرى نبود.
در طلیعه قرن حـاضر, هر چند اندیشه ورزانى چون: رفاعه رافع الطهطاوى, یعقوب صنوع, شبلى شمیل و طـه حـسـیـن, لـب بـه ستایش تمدن غرب و دموکراسى حاکم بر آن گشودند, ولى سخت تـاثـیر اندیشه هاو آموزه هاى سید جمال الدین اسدآبادى, فکر دینى درجهان عرب و میان روشنفکران اهل سنت, احیا شد و شیخ محمد عبده, شاگرد نامدار سید, فکر دینى را در چـارچـوب گـرایـش بـه اصلاح اجتماعى, مجسم ساخت و به دنبال او, عبدالرحمن کـواکـبـى, دو کـتـاب: طـبـایع الاستبداد و ام القرى را نوشت او با کتاب اولى, اسـتبداد عثمانى را رسوا کرد, مساله اى که براى روشنفکران و نویسندگان قرن 19, فـورى تـریـن مـسـالـه سیاسى بود و با نوشتن ام القرى, به ریشه یابى ناتوانى و درماندگى مسلمانان و راههاى از بین بردن آن پرداخت.
بر آیند این حرکتهاى فکرى, شخصیتى چون محمد رشید رضا بود که در جهان اسلام سنى, آراى خـود را دربـاره حـکـومـت اسلامى, با نظم, روشن و با شجاعت بیان کرد, محمد رشـیـد رضـا, بـا نـوشـتـن کـتاب: الخلافه واeمه العظمى, تفسیر بى طرفانه اى از فـروپـاشـى خـلافت عثمانى و تاسیس آراى نوین حکومت اسلامى ارائه داد و بعد از او نـهـضـت اخوان المسلمین که در سال 1928 میلادى در مصر به دست حسن البناء, تاسیس شـد, جـهـان اسـلام را بـه صورت گسترده اى به حکومت اسلامى دعوت کرد, ولى سرکوبى آنـهـا بـه دسـت رژیـمـهاى عرب و خط مشى محافظه کارانه رهبران آن در قبال قدرت سیاسى حاکم, از کشش و جاذبه آن کاست.
پـیـدایـش انـقلاب مشروطیت در ایران, بار دیگر توجه اندیشه ورزان ایرانى, بویژه عـلـمـاى بـرجسته را به مساله حکومت و نظام حکومتى اسلام, جلب کرد.
از آن میان, مـیـرزا مـحـمد حسین نائینى, شاگرد میرزاى شیرازى, کتاب ارزشمند: تنبیه الامه و تنزیه المله را به منظور توجیه شرعى حکومت مشروطه, به رشته تحریر درآورد.
حکومت اسلامى از دیدگاه میرزاى نائینى نـائـیـنى کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله را نه براى بیان چگونگى حکومت اسلامى, بـلکه به منظور توجیه شرعى حکومت مشروطه, نوشت.
وى, این رساله را در ربیع الاول سال 1327ه.ق.
به پایان رساند و همان سال در بغداد منتشر کرد.
نـوشـتـه نائینى, هر چند به طور مستقیم, به حکومت اسلامى مربوط نمى شود, ولى در تـوجـیـه مشروطه, وجوهى از حکومت اسلامى که خود از آن به (سلطنت اسلامیه)1 تعبیر مـى کـنـد, بـیان شده است.
از فحواى کلام نائینى به خوبى روشن مى شود که نائینى شـرایط را براى طرح تمام نماى حکومت اسلامى, مناسب نمى دیده است.
او, تنها برخى از اصول و قواعد حکومت اسلامى را مطرح کرده است.
بـراسـاس نوشته نائینى, حکومت دراسلام, عبادت است: از امانت دارى نوع و ولایت بر نـظـم و حـفـظـ و اقـامـه سایر وظیفه ها و سیاستها و به منزله شبانى گله است.2 بـنابراین, حکومت اسلامى (شورایى) و (عمومى) است, نه استبدادى و نیزماهیت حکومت اسـلامـى, نه تنها (ولایت بر سیاست امور امت) است, بلکه بنیاد آن به مشارکت تمام مـلـت در نوعیات مملکت و بر مشورت با عقلایى است3 که عبارت از شوراى عمومى4 ملى است و آزادى5 و مساوات همه آحاد امت6 از اصول دیگر آن شمرده مى شوند.
مـیـرزاى نائینى, حکومت مشروطه را صددرصد اسلامى نمى داند; اما آن را در مقایسه بـا حـکومت استبدادى, به حکومت اسلامى نزدیک تر مى داند و به همین دلیل, انتقال از حکومت استبدادى به مشروطه را مورد حمایت قرار مى دهد.7 بـه نـظـر او, حکومت استبدادى, هم به معنى غصب (رداى کبریایى) خداوند و هم غصب (مـقـام ولایت), همراه با (ظلم به عباد) است, ولى مشروطه فقط ظلم به مقام امامت و ولایـت اسـت و بـس کـه بـا اجازه کسى که داراى (ولایت اذن) است, مى تواند لباس مشروعیت به تن کند.8 نائینى در تایید این نکته آورده است: (پـس البته لازم است نحوه سلطنت اسلامیه را اگر چه متصدى مغتصب باشد, به قدر قوه تـحـفـظ کنیم و اگر محض تعلیم امت و از براى سرمشق ولات و قضات و عمال و به غرض الـتـزام آنان به رفتار بر این نهج و عدم تخلف از این دستورالعمل بوده, پس لازم است تعلیم کنیم.)9 عـلامـه نـائـیـنى, تاسف مى خورد از این که با توجه به نیازهاى زمان, از سیاسات اسـلامـى بـهـره نـجـستیم و به اسیرى و بندگى طاغوتها در آمدیم و گرفتار شدیم و گـرفـتاریها و دشواریها را به کلى بى علاج پنداشتیم و در این وادى داخل نشدیم و دیـگـران بـراى پـى بـردن به نیازها, خود را از این اسارت پلید, رهاندند و گوى پیشتازى از ما ربودند.10 کـژى کـه در انـدک زمـانـى بـه مـشـروطـه راه یافت و گامهاى غیر مس,ولانه اى که روشـنـفـکـران غـرب زده براى از هم گسستن و فروپاشاندن این انقلاب بزرگ مردمى و آثـار دسـتـاوردهاى آن برداشتند, نسل نائینى و بلکه نسل بعداز او را از اعتماد بـه ایـن قـبـیـل حرکتها نا امید کرد و در نهاد جامعه شیعى ایران, انتظار فرصت دیگرى را بارور ساخت.
ایـن انـتـظـار, پـس از سقوط رضاخان, طى چندین مرحله ارزیابى و توانا شد.
ظهور فـدائـیـان اسلام, به رهبرى شهید همیشه جاوید,نواب صفوى, از این مراحل شمرده مى شود, تا این بزرگ ترین گام را امام خمینى پس از نهضت 15 خرداد 1342 برداشت.
امام خمینى و حکومت اسلامى پـس از مـیـرزاى نائینى, امام خمینى, بحث از حکومت اسلامى را دنبال کرد, با این تـفـاوت کـه امـام ولایـت فقیه را از مباحث فقیهى بیرون آورد و آن را در جایگاه اصـلـى خـود; یعنى علم کلام قرار داد.
امام روشن کرد که ولایت فقیه در تفکر کلامى شـیـعـه, دنباله امامت است و بحث امامت و ولایت, از اصول عقاید امامیه شمرده مى شـود; از ایـن روى نـمـى تواند داخل مباحث فرعى فقهى باشد, هر چند تکلیفى بودن پـذیرش ولایت فقیه, براى همه م,منان , آن را از احکام تکلیفى و داخل مباحث فقهى نـیـز قـرار مـى دهـد و مى تواند در فقه نیز, به این اعتبار مورد گفت وگو قرار گیرد.
بـه دیـگـر سـخن, ولایت فقیه به لحاظ جنبه فعل الهى بودن, یک بحث کلامى است و به لحاظ جنبه فعل تکلیفى بودن, یک بحث فقهى شمرده مى شود.
امام, مستقیم, به سراغ دیدگاه کلامى و فقهى شیعه در زمینه حکومت رفت و از توجیه شـرعى نظامهاى موجود پرهیز کرد.
امام خمینى در تاریخ پرفراز و نشیب اسلام, تنها کـسـى اسـت که با واقع گرایى حیرت انگیزو حلم و حکمت بى مانندش, توانست هزاران بـازدارنـده را بـا استمداد از امدادهاى غیبى, از جلوى راه حرکت بردارد و پایه هـاى حـرکت و حکومت و حکم اسلامى را براساس آنچه در کتاب و سنت تبیین شده است و نـیازهاى تاریخى و اجتماعى, ایجاب مى کند, بریزد.
امام, تنها عالم دینى بود که تـوانست حق بودن اصول پایه نظام را اثبات کرده و در عرصه ظهور مدینه ها, آرمان شـهـر اسـلام را با بنیانگذاردن دولت اسلامى, عینیت بخشد و حکمت عملى اسلام را در عمل مجسم کند.
امـام خـمینى, در سه مرحله آرمان حاکمیت دین را از ذهنیت به عینیت دگر کرد.
او در مـرحـلـه نـخـسـت, بـا نوشتن کتاب ولایت فقیه و بخشهایى از کتابهاى: البیع و الـمـکـاسـب الـمحرمه, مبانى استدلالى یکى از اساسى ترین مباحث کلام و فقه سیاسى شـیـعـه; یعنى ولایت فقیه در عصر غیبت و چگونگى ستیز و در افتادن با ولایت ستم و قـلـمـرو اخـتـیـار ولى فقیه در نظام سیاسى اسلام را پیش کشید و با این عمل خود مشروعیت حکومت اسلامى را ثابت کرد.
در مـرحـله دوم که از سال 1357 تا آخر حیات ایشان ادامه یافت, معمارى این بناى سـتـرگ و بـى مانند را در عینیت جامعه به عهده گرفت و امکان عینى و عملى آن را در گـسـتـره حیات اجتماعى به نمایش گذاشت و به پاسخ شبهه ها و نکته هاى پیچیده اهـتـمـام ورزید که در طول مسیر پر پیچ و خم انقلاب, تک تک مردم جامعه با آن رو در رو مى شوند.
در مـرحله سوم, با نوشتن وصیت نامه سیاسى ـ الهى, به عنوان آخرین پیام ماندگار چگونگى ادامه راه و به پیش بردن حکومت اسلامى و چگونگى نگهبانى و پاسدارى از آن را روشن کرد.
الـف.
دور نـمـاى حکومت اسلامى در اندیشه امام: ما پس از نهضت 15 خرداد 1342 با مـفـهـوم حکومت اسلامى به گونه روشن (که البته امام پیش از آن در کتابها و آثار دیـگرشان به طور فشرده به این مساله پرداخته بوده) و چگونگى آن در بنان و بیان امام آشنا مى شویم.
امـام پـس از آزدى از زندان در 25 اردیبهشت 1343, در سخنانى, از قدرت شگفت آور اسـلام, سخن به میان آورد و حکومتهاى اسلامى روى کارآمده در تاریخ, به جز, یکى ـ دو تـاى آنـهـا را غیر عامل به احکام اسلام دانست11 و یادآور شد: اسلام مى خواهد مسلمانان بر همه مقدرات عالم حکومت کنند.12 امـام, اسـلام را بـراى هـدایـت جامعه هاى بشرى و به دست گرفتن زمام امور توانا خواند و در 18 شهریور همان سال, گفت: (اگر بنا شد حکومت, اسلامى باشد, اگر بناشد دیانت اسلام حکومت کند,تمام ثغور حفظ مى شود.)13 از ایـن اشـارات کـه بگذریم, گسترده ترین بحث امام درباره حکومت اسلامى, به سال 1348 بـر مـى گردد که در سیزده جلسه, از تاریخ 1/11/1348 تا 20/11همان سال, در ایـام اقـامـت در نـجف اشرف, درباره مبانى کلامى و فقهى حکومت اسلامى, سخن گفت و مـجـمـوعه و یرایش یافته این گفتارها, در پائیز 1349, با عنوان: ولایت فقیه, در بیروت چاپ و به کشورهاى گوناگون, از جمله ایران فرستاده شد.
امام در این کتاب, توجه همه مبارزان مسلمان را به کج اندیشى و تبلیغات خائنانه اسـتـعـمـارگـران کـه مـى گـفتند: (اسلام حکومتى ندارد, تشکیلات حکومتى ندارد)14 فراخواند و گفت: (از بـزرگ ترین تاسیسهاى سیاسى و حقوقى اسلام, حکومت است و باید ضرورت تشکیل آن را بـاور داشـته باشیم و کوشش کنیم که دستگاه اجراى احکام و اداره امور برقرار شود.)15 امـام مـبـارزه در راه تشکیل حکومت اسلامى را لازمه اعتقاد به ولایت دانست, بویژه ولایـت در امر حکومت و جنبه هاى سیاسى آن را مورد بررسى قرار داد و به علماى آن عصر یادآور شد: (شما وظیفه دارید حکومت اسلامى تاسیس کنید.
اعتماد به نفس داشته باشید و بدانید که از عهده این کار بر مى آیید.)16 بـه یـاران خـود سفارش کرد: تا از صفر شروع کنند و از جنجال چند نفر غرب زده و سرسپرده نوکرهاى استعمار, هراس به خود راه ندهند.17 امام جدایى دیانت از سیاست را ساخته و پرداخته استعمارگران شمرد و هشیارانه مى گفت: (آنـهـا ایـن تـفـکر را ترویج مى کنند تا دین را از تصرف امور دنیا و از تنظیم جـامـعه مسلمانان برکنار سازند و در ضمن, علماى اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادى و استقلال جدا کنند.)18 بـه نـظـر امـام, این القاء ها تلقینها و به ذهن خواندنها, در ایجاد زمینه لازم بـراى جـدایـى دین از سیاست, حتى در حوزه هاى علمیه نیز اثر کرده بود, به گونه اى کـه اگـر کـسـى مـى خواست درباره حکومت اسلامى سخن بگوید, باید تقیه مى کرد.
مـنـظـور اصلى استعمارگران از جدایى دین و سیاست, چیرگى بر منابع اقتصادى و به دست گرفتن امور مالى آنها بود.
مـشـروعـیت حکومت اسلامى: امام خمینى در کتاب ولایت فقیه, دلیلهایى را براى ثابت کـردن مـشـروعـیـت و بایستگى عقلانى حکومت اسلامى آورده و به این منظور از شواهد تـاریـخى و نشانه هاى عقلى زیادى کمک گرفته که مهم ترین آنها عبارتنداز این سه دلیل: 1.
عمل پیامبر در تشکیل حکومت.
2.
بایستگى استمرار اجراى احکام الهى و ویژه نبودن آن به عصر پیامبر اکرم.
3.
بـررسـى مـاهـیت و کیفیت قانونهاى اسلام به خوبى نشان مى دهد که این قانونها بـراى تـکـوین یک دولت و براى اداره سیاسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشریع شده اند.19 امـام از احـکـام مالى, احکام دفاع ملى و احکام احقاق حقوق و احکام جزایى اسلام سـخن به میان مى آورد و نمونه هایى ارائه مى دهد که همگى از جامع بودن و حکومت گـرایـى اسـلام حـکـایت مى کنند و خاطر نشان مى سازد: وجود مجموعه قانونها براى اصلاح جامعه کافى نیست و به قوه اجرائى احتیاج دارد.
به همین دلیل.
(خـداونـد متعال در کنار فرستادن یک مجموعه قانون, یعنى احکام شرع, یک حکومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر کرده است.)20 غـیـر از دلیلهاى یاد شده در کتاب البیع, به دو دلیل دیگر بر مى خوریم که براى بیان ضروت و مشروعیت حکومت اسلامى عرضه شده اند: 4.
هـیچ یک از مجموعه احکام اسلامى: سیاسى, مالى و حقوقى نسخ نشده اند و تا روز قـیـامـت پـایـدار و پابرجا خواهند بود.
همین ماندگارى احکام, ناگزیر خواهان و خـواسـتـار حکومت و ولایتى است که اجرا و نگهدارى و پاسدارى از آنها را به عهده بـگـیـرد.
اجـراى احکام, بدون حکومت امکان ندارد; چرا که سبب هرج ومرج مى شود.
جـداى از ایـن دلـیـل, حفظ نظام اسلامى و حفظ مرزها از تهاجم و تجاوز تجاوزگران نیز, از امور لازمى است که بدون تشکیل حکومت امکان ندارد.21 5.
امام از روایاتى که پاره اى از آنها را دلیل بر نفوذ فتوا یا قضاوت فقها مى دانـد, مـشروعیت حکومت اسلامى را استنباط مى کند و بر این باور است: مفاهیم بیش تر این روایات, بیانگر نیابت ولایى, در قلمرو گسترده اند.
امـام, بـا بـهره گیرى از تعبیراتى چون: (الفقهاء امناء الرسل)22, (اللهم ارحم خـلـفـائـى)23, (الـفـقـهـاء حصون الاسلام)24 (انى قد جعلته علیکم حکما)25 و (ان الـعـلـمـاء ورثـه الانبیا)26 که در روایات آمده اند, بایستگى ولایت فقیه در سطح اداره جـامـعـه و سرپرستى حکومت را روا مى شمارد و این درحالى است که از فقهاى پیشین کم تر کسى به چنین استنباطهایى دست یافته است.
امام در کتاب البیع مى نویسد: (اسلام, همان حکومت است در همه ش,ون آن و احکام شرعى قوانین اسلام هستند و احکام جـلوه اى از جلوه هاى حکومت و حتى مطلوبهاى بالفرض هستند و از وسائلى هستند که در جـهـت اجـراى حـکـومت و بسط عدالت به کار گرفته مى شوند.
پس این که فقیه دژ اسـلام اسـت, مـعـنـایى ندارد جز این که او سرپرست اسلام است, همچنان که پیامر و ائمه(ع) سرپرست اسلام بوده اند در همه امور حکومتى.)27 امـام در ولایـت فقیه, پس از بیان مستدل درباره بایستگى حکومت اسلامى, به پیشینه تـاریـخـى انـحـراف از این اصل که به عصر بنى امیه باز مى گردد و در دوران بنى عـبـاس ادامه مى یابد, اشاره مى کند و یادآور مى شود: روش آنها در حکومت, روشى ضـد اسـلامى و به صورت نظامهاى حاکم بر ایران, روم و مصر بود و در دورانهاى بعد نـیز, همان اشکال غیر اسلامى ادامه یافت.
امام تاکید مى کند: عقل و شرع بر قیام بـراى دگرگون کردن چنین حکومتى حکم مى کنند.
در انقلاب سیاسى مى باید, تا افزون بر پیش گیرى از حکومت طاغوت, زمینه را براى حکومت اسلامى پدید آورد.
امـام در بـخـشـى از کـتـاب ولایت فقیه فرق بین حکومت اسلامى با دیگر حکومتها را بـرشـمـرده اسـت و حکومت اسلامى را مشروط به قانونهاى اسلام مى داند و وظیفه قوه مـقـنـنه و مجالس قانونگذارى برنامه ریزى براى وزارتخانه هاى گوناگون و تشکیلات حـکـومـت در چـهارچوب احکام اسلامى است و در ویژگیهاى زمامدار و رهبرى,افزون بر ویـژگیهاى عامه: عدل و تدبیر, علم به قانون و عدالت را نیز از ویژگیهاى بایسته مى شمارد.
قـلـمرو کارى و حوزه اختیار ولى فقیه: مهم ترین بخش دیدگاه امام خمینى درموضوع حـکـومـت, آن بـخشى است که به روشنگرى حوزه اختیار ولى فقیه مى پردازد و احکام حـکـومـتـى بـر اسـاس مـصلحت را بر احکام اولیه و ثانویه, در هنگام برخوردها و ناسازگاریها پیش مى دارد.
امـام, حوزه اختیار ولى فقیه را بسان حوزه اختیار پیامبر(ص) و ائمه, گسترده مى داند و مى نویسند: (براى فقیه همه آنچه براى معصوم ثابت بوده, ثابت است, مگر آن که دلیل قائم شود کـه اخـتـیـارات آنها از جهت ولایت و سلطنت آنها نیست, بلکه مربوط به جهات شخصى آنـان و بـه جـهـت شرافت آنان بوده است و یا آن که اگر چه دلیل دلالت مى کند که فـلان اخـتـیار از جهت ش,ون حکومتى براى معصوم ثابت است, اما با این حال اختصاص بـه امـام مـعصوم دارد و از آن, نقدى نمى شود همان طور که این مطلب درجهاد غیر دفـاعـى مـشـهور است, گرچه در آن نیز, بحث و تامل راه دارد و امکان تسرى آن به غیر معصوم هست.)28 بـارى امـام فـرق نـهـادن بین حکومتى رسول الله و ولى فقیه را, ناخردمندانه مى داند;29 زیرا ولایت فقیه, بى گمان شعبه اى از ولایت رسول خداست.
الگویابى از مـسـائل مهمى که در این مرحله وجود داشت, یافتن و ارائه نمونه تاریخى حکومت اسـلامـى بـود.
مـطالعه آثار نوشتارى و گفتارهاى امام خمینى, نشان مى دهد که از نـظـر ایشان حکومت اسلامى در طول تاریخ تمدن اسلامى از عمر کوتاهى برخوردار بوده اسـت.30 بـه جـز چـنـد سـالـى در زمـان پیغمبر اسلام(ص) و در حکومت بسیار کوتاه امـیـرالم,منین(ع), جریان نداشته است.31 این بود که استناد حکومت اسلامى را مشى حکومتى رسول اکرم(ص) و حکومت امام على معرفى مى کرد.32 امام خمینى, عامل بیگانگى مسلمانان را از حکومت اسلامى و مهجورى این نظام مقدس, نـاآگـاهـى مسلمانان از مصالح خود و در سده هاى واپسین, دسیسه هاى استعمارگران مـى دانـسـت.
ایـشان در پژوهشهاى ژرف و طولانى خود به این نتیجه رسیده بود: این پـدیـده شـوم از آن روزهایى در جهان اسلام آغاز شد که به گوناگونى زوایاى اسلام, توجه نشد.33 ایـن بـود کـه در 22 مـهـرمـاه 1357, همزمان با اوج گیرى انقلاب الهى ایران, در سخنرانى خود به این نکته اشاره کرد: (در قـرنهاى سابق یک دسته متکلمین بوده اند که اینها روى فهم تکلم خودشان, روى فـهم ادراک خودشان, اسلام را آن طور توجیه مى کردند که خودشان فهمیده بودند.
یک دسـتـه فـلاسـفه بودند که روى فلسفه اى که آنها مى دانستند, اسلام را به صورت یک فـلـسفه ادراک مى کردند, خیال مى کردند که مکتب فلسفى است.
یک دسته عرفا و این طـایفه بودند که اسلام را به فهم عرفانى توجیه مى کردند و اسلام را کانه یک مکتب عـرفـانـى مـى دانـسـتـد, تـا ایـن زمانهاى آخرو که اسلام را یک مکتب مادى تصور کردند.)34 زنده کردن همه زوایاى اسلام, وقتى ممکن مى شود که در عرصه جامعه حضور یابد و در هـمـه زوایـاى زنـدگـى فردى و اجتماعى به کار بیفتد و احکام آن, یک به یک اجرا شود.
امام با توجه به این حقیقت بود که در طول چندین دهه مبارزه به کم تر از پویایى حـکـومت اسلامى بسنده نکرد.
با تلاش بسیار و شبان و روزان حقایق را روشن ساخت که دور نـمـاى حـکـومـت الهى اسلام, در عروق ملت ریشه دواند و زنگار دلها پاک شد و خـردهـا تـوانایى درنگ یافتند و این نظام مقدس براى مبارزین و خرد ورزان درخور فهم و عامل فخر شد.
حـکـومـت اسـلامـى بـراى امـام حکومت قانون35, مظهر عدالت حقیقى و برخوردارى از نـعـمـتـهـاى الـهى36, مانعى براى خیانت, غارتگرى و هرج و مرج37 بود و دولتهاى استبدادى در باور امام, در ناسازگارى آشکار, با حکومت اسلامى بودند.38.
ب.
حـکـومت اسلامى در عینیت جامعه: پس از پیروزى انقلاب اسلامى در پرتو آموزه هاى اسـلام, تـوجهات حضرت حق و پشتیبانى بى دریغ مردم و رهبرى خردمندانه امام خمینى در 22 بـهـمن 1357, زمان آن رسیده بود که اندیشه حکومت اسلامى جامه عمل بپوشد و بـاورهـا و انـدیـشـه هـاى مربوط به حکومت اسلامى و ولایت فقیه که در طول قرنهاى گذشته, مورد گفت وگو قرار گرفته بود, در قالب یک نظام سیاسى تبلور یابد.
امـام خـمـیـنى, بر اساس خواست عمومى ملت ایران و برابر اصول قانون اساسى نظام اسـلامى, در نقش رهبر انقلاب, ولایت و هدایت جامعه را بر عهده گرفت.
او مشى سیاسى را دنـبـال کـرد, تا چشم از جهان فرو بست.
در طول این مدت, زوایاى ناپیدایى از سیستم حکومت اسلامى روشن شد که خود به پژوهش مستقلى نیاز دارد.
بـى گـمان یکى از مواردى که در طول انقلاب, امام به گونه روشن نظرخود را درباره مـشـروعـیـت و حوزه اختیار حکومت اسلامى اظهار داشت, مربوط مى شود به پاسخ نامه رئیس جمهور, در 16 دى ماه سال 1364.
امام در این نامه, درباره حوزه اختیار و قلمرو کارى حکومت اسلامى اظهار داشت: (حـکومت که شعبه اى از ولایت مطلقه رسول الله, صلى الله و علیه وآله وسلم, است, یـکى از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمامى احکام فرعیه, حتى نماز و روزه و حـج اسـت.
حـاکم مى تواند مسجد یا منزلى را که در مسیر خیابان است, خراب کند و پـول منزل را به صاحبش رد کند.
حاکم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطیل کند و مـسـجدى که ضرار باشد, در صورتى که رفع بدون تخریب نشود, خراب کند.
حکومت مى تـواند قراردادهاى شرعى را که خود با مردم بسته است, هر موقع آن قرارداد مخالف مـصـالح کشور و اسلام باشد, یک جانبه لغو کند و مى تواند هر امرى را چه عبادى و یـاغـیـر عـبـادى است که جریان آن مخالف مصالح اسلام است, از آن مادامى که چنین اسـت, جـلـوگـیـرى کـنـد.
حکومت مى تواند از حج, که از فرایض مهم الهى است, در مواقعى که مخالف صلاح کشور اسلامى دانست, موقتا جلوگیرى کند.)39 بـیان و بنان امام و سیره عملى ایشان در برخورد با قدرتهاى شرق و غرب و اهتمام به استقلال و آزادى و احیاى ارزشهاى اسلامى, مسیر حکومت را نشان مى داد و راههاى نارفته آینده را پرتو افشانى مى کرد.
امام در عمل نشان داد که جهت گیرى اقتصاد اسلامى در راستاى حفظ منابع محرومان و گـسـتـرش مشارکت عمومى آنان است و مبارزه اسلام با زراندوزان, بزرگ ترین هدیه و بشارت آزادى انسان از اسارت فقر و تهیدستى به شمار مى رود: (صـاحـبـان مال و منال در حکومت اسلام, هیچ امتیاز و برتریى از این جهت بر فقرا ندارند و ابدا اولویتى به آنان تعلق نمى گیرد.)40 یادآور شد: (ثـروتـمـنـدان هرگز به خاطر تمکن مالى خود نباید در حکومت و حکمرانان و اداره کـنـندگان کشور اسلامى, نفوذ کنند و مال و ثروت خود را بهانه فخرفروشى و مباهات قـرار دهند و به فقرا و مستمندان و زحمتکشان, افکار و خواسته هاى خود را تحمیل کنند.)41 امـام بـهاى بیش تر را در حکومت اسلامى از آن کسانى دانست که از تقواى فزون ترى بـرخـوردار بـاشند.42 اجرا و برنامه ریزى این مهم را از وظیفه ها و کارهاى مهم همه مدیران و کارگزاران و رهبران و روحانیان به شمارى آورد: (با فقرا و مستمندان و پابرهنه ها بیش تر حشر و نشر و جلسه و مراوده, و معارفه و رفاقت داشته باشند, تا متمکنین و مرفهین.) در کـنـار مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن را, افتخار بزرگى مى دانست که بهره دوستان خدا شده است.43 امـام در آمیختگى, رفت و آمد و حشر و نشر با اغنیا و ثروتمندان را ناسازگار با سـیره و روش انبیا و امیرالم,منین و معصومان(ع) مى دانست44 و ساده زیستى را به همگان, بخصوص روحانیت, سفارش مى کرد.45 امام, کم کم همه انگیزه هاى وحشت جامعه اسلامى را از میان برد و نشستهاى طاغوتى را سـرکـوب کرد و حکومتها را خدمتگزاران ملت خواند46 و سلامت یک کشور را در این دیـد که میان دستگاه حاکمه با ملت تفاهم وجوده داشته باشد.47 سرانجام فلاکت بار حکام جور و غیر مردمى را درس عبرت خواند.48 او, به همه هشدار دارد: (در حـکـومـت اسـلامـى, همه مردم از این به بعد, از خودشان بترسند, نه ازحکومت, ازخـودشـان بـتـرسند که مبادا خلاف بکنند .
حکومت عدل از خلافها جلوگیرى مى کند, جـزا مـى دهـد.
مـا از خـودمـان باید بترسیم که خلاف بکنیم و الا حکومت اسلام خلاف نخواهد کرد.)49 امام احکام قضایى, حکومتى و سیاسى اسلام را احیا کرد.
شناخت درست حکومت و جامعه را مـهـم دانـست, تا نظام بتواند براساس آن به سود مسلمانان برنامه ریزى کند و اجتهاد مصطلح در حوزه ها را کافى ندانست و اظهار داشت: (یـک فـرد اگـر اعـلـم در علوم معهود حوزه ها باشد, ولى نتواند مصلحت جامعه را تـشـخیص دهد و یا نتواند افراد صالح و مفید را از افراد ناصالح تشخیص دهد و به طور کلى در زمینه اجتماعى و سیاسى فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیرى باشد, این فـرد در مـسائل اجتماعى و حکومتى مجتهد نیست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گیرد.)50 و یادآور شد: (در حکومت اسلامى, همیشه باید باب اجتهاد باز باشد و طبیعت انقلاب و نظام همواره اقـتـضـا مـى کـنـد کـه نظرات اجتماعى ـ فقهى در زمینه هاى مختلف ولو مخالف با یکدیگر, آزادانه عرضه شود و کسى توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد.)51 ج.
حکومت اسلامى در وصیت سیاسى الهى امام: وصیت در مفهوم حقوقى, از حق دست یازى حـکایت مى کند که شخص به طور مستقیم یا با واسطه, پس از مرگ در میراث مادى خود مـى تـوانـد داشـته باشد و موصى از این راه دست یازیها و حق استفاده زمان حیات خـود را بـه حـق اسـتـفـاده و دسـت یازى بعد از مرگ مى پیونداند و دامنه آن به دارایـیـهایى که فرد از خود به جاى گذارده, محدود مى شود.
ولى در مفهوم الهى و سـیـاسـى آن, مـوضـوع وصـیـت فراتر از پیوندهاى اشخاص است و از قلمرو گسترده و اجـتـمـاعـى تـرى برخوردار است و سرمایه هاى معنوى موصى را در بر مى گیرد و از درنـگ و درایت بیش ترى حکایت مى کند.
به همین دلیل بیش تر این گونه وصیتها, از سوى چهره هاى برجسته معنوى و زمامداران برجسته صورت گرفته است.
در اسـلام, وصـیـت الهى ـ سیاسى, از زمان پیامبر رواج داشته است و منابع خبرى و روایـى, سـرشـار ازاین گونه وصیتهایند.
بخش مهم عهدنامه ها نیز در ردیف وصایاى سـیـاسـى قراردارند.
عهدنامه هاى حضرت على(ع) به مالک اشتر نخعى و محمد بن ابى بکر, از بخشهاى عمده وصایاى سیاسى امام(ع) شمرده مى شوند.
این سنت, بعدها در میان متفکران و زمامداران مسلمان, ادامه یافت و تا عصر حاضر دوام آورد.
وصـیـت نـامه عطار نیشابورى52, وصیت نامه ملاعلى بن ملامحمد طالقانى, وصیت نامه علاء الدوله سمنانى و علامه مجلسى53, همه از این مقوله اند.
وصیت در هر دو معنى خود, از صبغه دینى برخوردار است و در هزاره هاى گذشته, جزو احکام شناخته شده ادیان ابراهیمى شمرده مى شده است.
جـایـگـاه ویـژه وصیت در نظام ارزشى اسلام, سبب شد, در فقه و کلام و عرفان, مورد تـوجـه و تـامـل قرار گیرد و امام خمینى, بدون تردید, در میان فقها, متکلمان و عـرفـا از انـگـشـت شـمارترین افرادى است که وصیت نامه سیاسى از خود به یادگار گـذاشت و با این عمل خود, چنین سنت دیرین و سازنده را میان متفکران و چهره هاى سیاسى, زنده ساخت.
امـام خـمـیـنى با وصیت نامه سیاسى الهى خود, به حضور میان امت ادامه مى دهد و اجـراى آن در هـمه حوزه هاى انقلاب, به دوران امام خمینى, دوام مى بخشد, دورانى که دشمنان, با ارتحال امام, آن را خاتمه یافته مى پنداشتند.
امـام, دروصیت الهى خود, چنانکه رسم رهبران سیاسى است, به آرزوهاى انجام نشدنى نـپـرداخـتـه است.
او به عنوان یک رهبر فرهیخته و فرزانه, روى نکته هایى انگشت گـذاشـته و از مقوله هایى سخن رانده که امکان پیاده شدن آنها مى رود.
آن عزیز, سـخـنـى فراتر از حدومرز توانائیهاى یک ملت به میان نیاورده است.
براى او, وضع خـوشـایـند, رفع ناهنجاریهاى معنوى, فرهنگى, اقتصادى و سیاسى جامعه, به اندازه تـوانـائیها و کششهاى مردم است و همین, رمز مهر و علاقه باطنى مردم به اوست.
او از بـاطـن مردم و از تواناییهاى آنان سخن مى راند.
وصیت امام در یک کلمه, زبان معنوى و فرهنگ برومند توده هاست و با منظومه فکرى مردم همنوایى دارد.
وصـیـت سـیـاسـى الـهـى امام, آخرین نگارش و یکى از پرتیراژترین کتابهاى تاریخ مـطـبـوعـات ایران است که نزدیک به دو میلیون نسخه از آن چاپ و به زبانهاى بین الـمـلـى تـرجـمه و نشر یافته است.
اگر حجم این وصیت و وصیت نامه شرعى امام را بـاهـم مقایسه کنیم, خواهیم دید که امام چقدر به وصیت شرعى خود, در برابر وصیت سـیـاسـى, که به مصالح امت اسلامى مربوط مى شود, کم اهمیت داده است.
وصیت سیاسى الـهـى امام, در واقع بخش پایانى کتاب (ولایت فقیه) و کامل کننده نظریه با ارزش حکومت اسلامى است که قرنها مورد توجه ارباب نظر بوده است.
وصـیت نامه سیاسى الهى امام, در حقیقت, آخرین سفارشهاى ایشان براى کامل کردن و پاسدارى از حکومت اسلامى, به عنوان یک امانت الهى است که آثار حیات بخش و معنوى آن بـه مرزهاى ایران محدود نمى شود.
اندیشه جهانى امام خمینى همه ملتهاى محروم جـهـان را در بـر مى گیرد.
او اسطوره مبارزانى چون: گاندى, نهرو, لنین, مائو و هـوشـى مین را شکست و الگوى مبارزى را به تصویر کشید که در جهان مقاومت ملتها, هرگز سابقه نداشته است.
امام خمینى در وصیت سیاسى ـ الهى خود, در دو مقام بحث مى کند: الـف.
انقلاب اسلامى ایران یک رویداد الهى و غیرقابل قیاس با انقلابهاى دیگر است.
ایـن انـقـلاب بـزرگ و شـکـوهـمند, در (پیدایش), (چگونگى مبارزه) و (انگیزه) از نـهـضتهاى برجسته دیگر جهان, متمایز است و به این دید براى مطالعه آن نباید از هـمان عینکى استفاده کرد که در مطالعه انقلابهاى دیگر به کار گرفته مى شود.
خود بـه خـود, انـقلاب اسلامى ایران, درجست وجوى تاسیس نظامى است که از نظر ماهوى با نظامهاى دیگر, به طور کامل و بنیادى فرق دارد.
آسیب شناسى حکومت اسلامى.
فرقهاى ماهوى انقلاب اسلامى با انقلابهاى دیگر: حکومت اسـلامـى بسان هیچ یک از حکومتهاى موجود نیست, در مثل (استبدادى) نیست, تا رئیس دولت مستبد و خودراى باشد, مال و جان مردم را به بازى بگیرد و در آن به دلخواه دخـل و تـصـرف کند و هر کس را اراده اش تعلق گرفت بکشد و هر کس را خواست انعام کـنـد.54 فـرقـش بـا حکومتهاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در این است که: در حکومت اسـلامـى, اخـتیار قانونگذارى از آن خداوند متعال است.55 خدا مقام حکومت و ولایت بـر مردم را به امام معصوم اعطا کرده و امام هم فقیه واجد شرایط را گمارده است و پـیـروى از او در واقـع پـیـروى از امام معصوم است و مخالفت با او مخالفت با امام و به منزله انکار ولایت تشریعى الهى است.
پـس حـکـومـت اسـلام, چیزى جز حکومت قانون نیست56 و زمامدار باید علم به قوانین داشته باشد.57 در انـدیـشـه امام خمینى, ماهیت انقلاب اسلامى ایران با همه انقلابها, در پیدایش, چـگـونگى مبارزه و انگیزه فرق دارد.58 پیدایش انقلاب اسلامى را باید (در تاییدات غیبى الهى)59 جست.
اگر دست تواناى خداوند نبود, امکان نداشت بر خلاف کمى جمعیت, تـفرقه افکنیهاى قلم و زبان بمزدان در مطبوعات و سخنرانیها و مجالس ضد اسلامى و ضـد مـلـى, مـراکـز عـیاشى, فحشا, قمار و مسکرات و مواد مخدر, وضع دانشگاهها و مراکز آموزشى, انزواى روحانیت, ملت به صورت یکپارچه قیام کنند.60 (و رمز بقاى انقلاب اسلامى, همان رمز پیروزى آن است و رمز پیروزى را ملت مى داند و نـسـلـهاى آینده در تاریخ خواهند خواند که دو رکن اصلى آن عبارتند از: داشتن انـگـیـزه الـهى و مقصد عالى حکومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر کشور, با وحدت کلمه61 و با همان انگیزه و مقصد.) بـه ایـن گـونـه است که امام پیدایش انقلاب را با دو عنصر; یعنى کیفیت مبارزه و انگیزه آن, مرتبط مى داند: کیفیت مبارزه را ملت از مکتب اسلام آموخته اند و به همین دلیل, دشمنان, اسلام را هـدف قـرار داده انـد و مـى کـوشـنـد ملتها, بخصوص ملت ایران را از اسلام مایوس کـنند.62 چون دشمنان به خوبى مى دانند که توحید کلمه امت اسلامى, از کلمه توحید سـربـرمـى آورد, بنابراین, کسى نمى تواند مقربه شعار لا اله الا الله; یعنى کلمه تـوحـیـد باشد و نسبت به مسلمانان دیگر, بى تفاوت و با آنان توحید کلمه نداشته بـاشـد.
اساس تشکل امت و حدت است و اساس وحدت یک انگیزه الهى; یعنى بدون داشتن انگیزه الهى نمى توان به وحدت دست یافت و زیر سایه درخت تناور توحید نشست و از ثـمـرات حـیـات بخش آن برخوردار شد.
با یاد خدا به سوى خودشناسى و خودکفایى در همه ابعادش باید پیش رفت.63 عناصر مهم حکومت اسلامى: عناصر مهمى که استخوان بندى حکومت اسلامى را به وجود مى آورنـد و مـورد تـوجـه امـام بویژه در وصیت سیاسى ـ الهى ایشان قرارگرفته اند, عـبـارتـنـد از: مـلـت, رهـبر و شوراى رهبرى, و قواى سه گانه.
با این حال امام سـفـارشـهـاى مهم و سازنده اى به همه مسلمانان و مستضعفان جهان و حتى گروهها و اشـخاص مخالف نظام, دارد و این خود از سعه صدر و چشم انداز گسترده ایشان حکایت مى کند.
1.
مـلـت: امـام سـعادت واقعى جامعه را در تکامل روحى و تواناساز معنوى ملت مى بـیـند و در این راستا اراده مردم را بیش تر از هر عامل دیگر دخیل مى داند.
او نـفى نمى کند که با رهبرى درست مى توان مردم را هوشیار و خردمند کرد, ولى تنها اراده رهبرى را کافى نمى داند, امام با این که همه تلاش خود را براى رشد و ترقى مـادى و مـعـنوى ملت ایران به کار بست, ولى هرگز اثرگذارى تلاش و اراده مردم را در پـیدایش و تکامل انقلاب, نادیده نانگاشت.
او پیروزى انقلاب اسلامى و استوارى و پـابرجایى حکومت الهى اسلام را نتیجه جهاد عظیم مردم مى داند.64 بها و ارزشى که امـام بـه ملت مى داد, سبب شد, مردم در سایه رهبرى ایشان, استعدادهاى نهان خود را بـروز دهـنـد, اعـتماد به نفس پیدا کنند و با دیدن خلوص عمل و شجاعت و حکمت رهـبـر خـود, بـه کـنـش اجتماعى روى آورند, ارزش مکتب اسلام را در جریان عمل پى بـبرند و با آن پیوندى ناگسستنى داشته باشند و در پرتو تعالیم الهى این مکتب و رهـبـرى امـام امـت, در هـمـه عـرصه هاى داد وستد اجتماعى, به ایثار و فداکارى بـپـردازنـد, تا جایى که امام به شاگردان مکتب خود و تربیت شدگان مدرسه انقلاب, فخر مى فروخت و به وجود آنان مباهات مى و رزید.
این است که در بخشى از وصیت خود مى نویسد: (اسـلام بـاید افتخار کند که چنین فرزندانى تربیت نموده و ما همه مفتخریم که در چنین عصرى و در پیشگاه چنین ملتى مى باشیم.)65 امـام خـمـیـنى, معتقد بود اسلام در میان ضعیفان پیدا شده است: (از میان گدایان مـدیـنه و مکه) انبیا هم اشراف نبودند, آنان نیز از میان ضعفا و طرفدار همانها نـیـز بـودنـد.66 ایـن اسـت کـه امام در میان اقشار مختلف ملت, بیش از همه, به مـحـرومان و توده هاى زحمت کش ارزش قایل بود و آنان را (نور چشم) و (ولى نعمت) هـمـه مى خواند67 و جمهورى اسلامى را ره آورد فداکاریهاى آنان مى دانست.68 دوست داشـت هـمـه افـراد ملت را در رفاه و آسایش ببیند.69 سفارش مى کرد:هیچ گاه سلاح مـبـارزه بـا ظلم و استکبار و استضعاف را بر زمین نگذارید.70 به مجلس و دولت و دست اندرکاران سفارش مى کند: (قـدر مـلـت را بـدانـنـد و در خدمتگزارى به آنان, بویژه مستضعفان و محرومان و سـتمدیدگان, فروگذارى نکنندو ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى, تا آخرین قطره خون دفاع خواهیم کرد.)71 او, بـه خـوبى دریافته بود: مرفهین بى درد, نه تنها به دنبال دگرگونى در جامعه نـیـسـتـنـد, بـلـکه با تمام وجود با هر حرکت حق گرایانه و عدالت طلبانه اى که بـخـواهـد بـنیانهاى تفکر طاغوتى را سست و پایه هاى حکومت عدل اسلامى را استوار سازد, مخالفت مى کنند.
امـام واژه مـستکبرین را بر حکومتها, پادشاهان و قدرتهایى اطلاق مى کند که براى اعـمـال سـلطه بر مردم ضعیف و محروم تلاش مى کنند و از نظر ایشان, مستکبران قطب مـخـالـف مـستضعفان هستند و مکتبهاى الهى در طول تاریخ به حمایت از مستضعفان و بـراى سـرکـوبـى مـستکبران برخاسته اند.
مستکبران برخلاف دارا بودن قدرت و ابهت ظـاهـرى, از درون به شدت پوسیده و پوشالى اند و مستضعفان باید با ادامه جهاد و مبارزه, زمین را از لوث وجود این دشمان خدا و انسان پاک کنند.
نـقـش اثـرگـذار و انسان ساز اسلام, در تعالى ملت, براى امام بیش از هر کس دیگر شـنـاخـتـه شـده بود.
از این روى, از مردم مى خواهد نعمت حکومت اسلامى را همچون عـزیـزتـرین امور, قدر بدانند و از آن پاسدارى کنند و در راه آن که امانت بزرگ خـداونـدى اسـت کـوشـش کـنـنـد و از مشکلاتى که در این صراط مستقیم پیش مى آید, نهراسند.72 به آنان توصیه مى کند نسبت به مس,ولیتهاى خود حساس باشند و کارهایى که بر عهده دارند, برابر قاعده ها و ترازهاى اسلامى و قانون اساسى انجام دهند: (در تعیین رئیس جمهورى اسلامى مشورت کرده و با علما و روحانیون با تقوا و متعهد جـمـهـورى اسلامى نیز, مشورت نموده و توجه داشته باشند, رئیس جمهور و وکلاى مجلس از طـبـقـه اى بـاشـنـد که محرومیت و مظلومیت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نـمـوده و در فـکـر آنان باشند, نه از سرمایه داران و زمین خواران و صدرنشینان مـرفـه و غـرق در لـذات و شهوات که تلخى محرومیت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند.)73 و از هـمـه مـلت مى خواهد که هر کس به مقدار توان و حیطه نفوذش در خدمت اسلام و میهن باشد.74 او در همان حال که در طول وصیت خود, روزگار سیاه و پرادبار پیش از انقلاب را در اذهـان مجسم مى کند, دورنمایى از آینده مطمئن و نوید بخش را در پیش روى ملت مى نمایاند.
رهـبـر و شـوراى رهبرى: ولایت فقیه, به عنوان تنها وجه مشروعیت حکومت در عصر غـیـبت, از اصول بنیادین حکومت اسلامى است.
در سیستم حکومت اسلامى, رهبر نسبت به دیگران, هیچ امتیاز شخصى ندارد.
[)رهـبـر و شـوراى رهـبـرى, بـایـد] خود را وقف خدمت به اسلام و جمهورى اسلامى و مـحـرومان و مستضعفان بنمایند و گمان ننمایند که رهبرى فى نفسه براى آنان تحفه اسـت و مـقـام والائـى, بلکه وظیفه سنگین و خطرناکى است که لغزش در آن اگر خداى نـخـواسـته با هواى نفس باشد, ننگ ابدى در این دنیا و آتش غضب خداى قهار را در جهان دیگر در پى دارد.)75 3.
قـواى سـه گـانه: در حکومت اسلامى تقسیم کار نهادها و جدا بودن قوا در حکومت اسـلامى: به مقننه, قضائیه و اجرائیه, یک اصل پذیرفته شده است و امام درباره هر یک از این قوا, سفارشهایى دارد: الـف.
قـوه مقننه: در اندیشه امام, قوه مقننه که قانونهایى کلى و بایسته اجراى نـظـام اسـلامـى را وضع مى کند, از جایگاه ویژه اى برخوردار است و با ر اصلى بر دوش نـمایندگانى است که با توجه به میزان تعهدشان باید برگزیده شوند, امام ضمن اشـاره بـه آسـیـبهاى غم انگیزى که اسلام و ایران, از مجلس شوراى غیرصالح پس از مـشـروطـه تـا عـصررژیم ننگین پهلوى و نیز نمایندگان ناشایسته و نوکرماب, دیده اسـت, یـکـى از برجستگیها و امتیازهاى این قوه را در نظام اسلامى, انتخابى بودن نـمـایـندگان مجلس شوراى اسلامى مى داند که بدون دخالت دولت, و خانهاى ولایات به مـجلس شوراى اسلامى راه مى یابند.
امام از همه مردم مى خواهد تا با اراده قوى و خـلـل نـاپذیر, در هر دوره انتخابات شرکت کنند و به کاندیدهاى متعهد به اسلام و جـمـهـورى اسلامى راى دهند.76 از نمایندگان مى خواهد با کمال حسن نیت و برادرى, بـا هـم مـجلسان خود رفتار کنند و همه کوشا باشند که قانونها: اسلامى و از مسیر اسـلام مـنحرف نباشد و از (قوانین مخالف با شرع مطهر) و (قانون اساسى) بدون هیچ ملاحظه اى جلوگیرى کنند.77 (بـه ضـروریات کشور که گاهى با احکام ثانوى و گاهى به ولایت فقیه باید اجرا شود توجه نمایند.)78 و از نـفـوذ (عـنـاصـر منحرف) که با (دسیسه و بازى سیاسى وکالت خود را به مردم تحمیل)79 مى کنند, جلو بگیرند.
قـوه قـضـائـیـه: امام در بند (ح) وصیت نامه سیاسى ـ الهى خود به امر قضاوت پـرداخـتـه و آن را از (مهمات امور) شمرده است که (با جان و مال و ناموس مردم) سـروکـار دارد.
سفارش مى کند: عالى ترین مقام قضایى از میان اشخاص متعهد سابقه دار و صـاحـب نظر در امور شرعى و اسلامى و در سیاست, انتخاب شود.
از شوراى عالى قضایى مى خواهد: (امر قضاوت را که در رژیم سابق به وضع اسفناک و غم انگیزى درآمده بود, با جدیت سـروسـامـان دهـنـد و دست کسانى که با جان و مال مردم بازى مى کنند و آنچه نزد آنـان مـطـرح نـیست, عدالت اسلامى است از این کرسى پراهمیت کوتاه کنند و با پشت کـار و جـدیت, به تدریج دادگسترى را متحول نمایند و قضات داراى شرایطیو به جاى قضاتى که شرایط مقرره اسلامى را ندارند, نصب گردندو و قضات محترم در عصر حاضر و اعـصـار آیـنده, وصیت مى کنمو این امر خطیر را تصدى نمایند و نگذارند این مقام به غیر اهلش سپرده شود.)80 ج.
قوه اجرائیه: اهمیت این قوه نیز در وصیت امام در ردیف دو قوه دیگر است.
این قـوه هـم مـى تـوانـد مـصوبات دو قوه دیگر را به اجرا درآورد و هم مى تواند در اجراى آنها خدشه وارد سازد.
امام در این زمینه یادآور مى شود: (گـاهـى مـمکن است که قوانین مترقى و مفید به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراى نـگـهـبـان آن را تـنـفـیذ کند و وزیر مس,ول هم ابلاغ نماید, لکن به دست مجریان غـیـرصالح که افتاد آن را مسخ کنند و برخلاف مقررات یا با کاغذ بازیها یا پیچ و خـمها که به آن عادت کرده اند, یا عمدا براى نگران نمودن مردم عمل نکنند که به تدریج و مسامحه غائله ایجاد مى کنند.) امام توجه مس,ولان قوه اجرایى, اعم از وزرا و کارمندان وزارت خانه ها و نیروهاى نظامى و انتظامى را به این نکته جلب مى کند: (ایجاد زحمت براى مردم و مخالف وظیفه عمل کردن, حرام و خداى نخواسته گاهى موجب غضب الهى مى شود.) نیز یادآور مى شود: (هـمـه شـما به پشتیبانى ملت احتیاج داریدو81 اگر روزى از پشتیبانى آنان محروم شـویـد, شـمـاها کنار گذاشته مى شویدو بنابراین حقیقت ملموس, باید کوشش در جلب نـظـر مـلت بنمائید و از رفتار غیر اسلامى انسانى احتراز نمائید.82و قوه اجرایى باید همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشند.)83 امـام (احتراز از هر امرى که شائبه وابستگى داشته باشد) و (اهتمام به تبلیغ حق در مقابل باطل)84 را از وظایف این قوه مى داند.
یکى ازبخشهاى حساس قوه اجرایى, نیروهاى مسلح است.
در حکومت اسلامى به نیروهاى کـارآزمـوده و م,مـنى نیازمند است که ضمن داشتن تخصص هاى نظامى, از روحیه مردم خـواهـى, ایـمـان و سلحشورى, برخوردار باشند.
به این منظور آنها باید آموزشهاى ویـژه اى را بـبـیـنند.
آموزش و تربیت نیروى نظامى به تعالى جامعه مى انجامد و جامعه را از بیمارى مى رهاند.
در انـدیـشـه امام, نیروهاى مسلح بازوان قوى و قدرتمند جمهورى اسلامى بشمارند و نـگـهـبـان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنیت و آرامش بـخشان به ملت هستند و باید مورد توجه خاص ملت و دولت و مجلس باشند.85 (هیچ یک از نـیـروهـاى نـظام, اعم از نظامى, انتظامى, سپاه و بسیج و غیره نباید در هیچ حـزب و گروهى وارد شوند.
آنها باید خود را از بازیهاى سیاسى دور نگهدارند)86 و نـسـبت به اسلام وفادار باشند و در این وفادارى استقامت کنند87 و هوشمندانه عمل کنند که: (بازیگران سیاسى و سیاستمداران حرفه اى غرب و شرق زده و دستهاى مرموز جـنـایـتکاران پشت پرده لبه تیز سلاح جنایت و خیانت کارشان از هر سو و بیشتر از هر گروه[ متوجه آنهاست].) به نیروهاى مسلح توصیه مى کند: فداکاریهایشان را با حیله هاى سیاسى و ظاهرهایى به صورت اسلامى و ملى دشمنان, خط بطلان نکشند.88 آسیب شناسى حکومت اسلامى یـک جـامعه آرمانى, به وسیله انبوهى از عوامل ویران گر تهدید مى شود و آسیبهاى مـذهـبـى, سیاسى, اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و اخلاقى مى تواند به آن راه یابد و پاکى و تمامیت آن را به خطر اندازد.
آسیبهاى اعتقادى و مذهبى: بدون تردید یکى از مهم ترین عوامل ویران گر یک جـامـعه, رویش باورهاى ناسالم و نادرست دینى در میان مردم است.
بزرگ ترین صدمه را اسـلام از هـمین عقاید نامبارک دیده است.
از انحرافهاى جبران ناپذیر و ویران گـر جـامـعه اسلامى, خارج کردن قرآن از صحنه زندگى و در نتیجه کشیدن خط بطلان بر حـکومت عدل الهى)89 است.
این کژ روى در گذشته تا به آن جا ادامه یافت که: (نقش قـرآن بـه دسـت حکومتهاى جائر و آخوندهاى خبیث بدتر از طاغوتیان وسیله اى براى اقـامـه جور و فساد و توجیه ستمگران و معاندان حق تعالى شد.)90 آنها براى قرآن (نـقـشـى جـز در گـورستانها و مجالس مردگان)91 با قى نگذاشتند و کتابى که براى اتـحـاد مـسـلمین و بشریت آمده بود و کتاب زندگیشان بود, (وسیله تفرقه و اختلاف گردید.)92 بـا تـوجه به این کینه پایان ناپذیر و شناخته شده قدرتهاى ابلیسى و ایادى آنها از اسـلام اسـت کـه امـام, حـفظ اسلام را در جامعه اسلامى, در راس تمام واجبات مى دانـد.93 ابرقدرتها مى خواهند ملتها از اسلام مایوس شوند, به این منظور گاهى آن را دیـنـى ارتـجـاعى قلمداد مى کنند و گاهى ضمن قدسى خواندن اسلام و قرآن, تنها تـهـذیـب نـفـوس و تـخدیر را وظیفه ادیان معرفى کرده و از توجه به دنیا و امور سـیاسى, افراد متدین را باز مى دارند و توجه به امور مادى و دنیوى را خلاف مسلک انـبـیا قلمداد مى کنند.
به دیگر سخن, امام در وصیت سیاسى ـ الهى خود, مخالفان اسلام را دو دسته مى داند: 1.
کسانى که مدعى هستند: (احـکـام اسـلام کـه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است, نمى تواند در عصر حاضر کـشـورهـا را اداره کـندو دین ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن, مخالف است و در عصر حاضر نمى شود کشورها از تمدن جهان و مظاهر آن کناره گیرند.)94 2.
کسانى که موذیانه و شیطنت آمیز, در لفافه طرفدارى از قداست اسلام, مى گویند: (اسـلام و دیـگـر ادیان الهى, سروکار دارند با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مـقـامـات دنـیـایى و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه که انـسان را به خداى تعالى نزدیک و از دنیا دور مى کند و حکومت و سیاست و سررشته دارى برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است.) امـام تفکر دوم را خطرناک و فاجعه مى داند.
به نظر ایشان عده اى از روحانیان و متدینان بى خبر از اسلام, تحت تاثیر این شیوه تفکر قرار گرفته اند.95 در یکى از سـخـنـرانـیهاى خود پیشینه این تفکر شیطانى را به زمان بنى امیه و بنى عباس مى رساند.96 امام در مقام استدلال در برابر گروه نخست مى گوید: (اجـراى قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگرى و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشاء و انواع کجرویها و آزادى بر معیار عـقـل و عـدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استبعاد و حـدود و قـصاص و تعزیرات بر میزان عدل, براى جلوگیرى از فساد و تباهى یک جامعه و سـیـاسـت و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل, چـیـزهـایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى, کهنه شود.
ایـن دعوى به مثابه آن است که گفته شود: قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر, باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود.)97 در انـدیـشـه امـام خـمـیـنى, اسلام و هیچ مذهب توحیدى, با مظاهر تمدن, از قبیل (اخـتـراعـات و ابـتکارات و صنعتهاى پیشرفته) مخالف نیست و اگر مراد از تجدد و تـمـدن (آزادى در تـمـام مـنـکرات و فحشا, حتى هم جنس بازى و از این قبیل[ است ]تمام ادیان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالف هستند.)98 امام در نقد نظریه دوم که اسلام را جداى از حکومت مى داند, مى نویسد: (بـاید به این نادانان گفت که: قرآن کریم و سنت رسول الله, صلى الله و آله, آن قـدر که در حکومت و سیاست, احکام دارند, در سایر چیزها ندارند, بلکه بسیارى از احکام عبادى اسلام, عبادى سیاسى است.) ادامه مى دهد: (وآنـچه گفته شده و مى شود: انبیا, علیهم السلام, به معنویات کار دارند و حکومت و سـر رشـتـه دارى دنیایى مطرود است و انبیا و اولیا و بزرگان از آن احتراز مى کـردنـد و مـا نیز باید چنین کنیم, اشتباه تاسف آورى است که نتایج آن به تباهى کشیدن ملتهاى اسلامى و باز کردن راه براى استعمار گران خونخوار است.) دلیلى که امام به آن استناد مى کند, این است: (آنچه مردود است, حکومتهاى شیطانى و دیکتاتورى و ستمگرى است که براى سلطه جویى و انـگـیزه هاى منحرف و دنیایى که از آن تحذیر نموده اند.
جمع آورى ثروت و مال و قـدرت طـلبى و طاغوت گرایى است و بالاخره دنیایى است که انسان را از حق تعالى غـافـل کـنـد و اما حکومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور واقامه عـدالت اجتماعى همان است که مثل سلیمان بن داود و پیامبر عظیم الشان اسلام, صلى الـلـه عـلـیه و اله , و اوصیاى بزرگوارش براى آن کوشش مى کردند.
از بزرگ ترین واجبات و اقامه آن از والاترین عبادات است.)99 از مـلـت بـیدار و هشیار ایران مى خواهد این توطئه را خنثى نمایند100 و انگیزه الـهى خود را از دست ندهند; زیرا وقتى انگیزه نباشد هدف فراموش مى شود و تفرقه پـیـش خـواهد آمده و پدیده اى که دشمنان اسلام و انسان, سخت مى کوشند به آن دست یابند.
بـراى حفظ انگیزه هاى دینى وجود و کوشش روحانیت ضرورى است و دشمنان با توجه به نـقـش بـزرگ عـلـماست که همیشه مى کوشند تا آنها را به انزوا کشانند و از صحنه سـیـاسـى ایران خارج سازند امام خمینى با علم به این دسیسه ها و توطئه هاست که بـه انـزوا کـشـانـدن روحانیت را یکى مهم ترین نقشه هاى سیاسى قدرتهاى بزرگ مى داند101 و هشدار مى دهد: (آنها مى کوشند بین دانشگاهیان و روحانیان عداوت به وجود آورند.)102 در برابر این ترفند, توصیه مى کنند: (نسل حاضر و آینده غفلت نکنند و دانشگاهیان و جوانان برومند عزیز, هرچه بیش تر بـا روحـانـیـان و طـلاب علوم اسلامى پیوند دوستى و تفاهم را محکم تر و استوارتر سازند.)103 جـایـگـاه ویـژه روحـانـیت در حکومت اسلامى, ایجاب مى کند: روحانیان با توجه به نـیازهاى زمان عمل کنند و خود را به کارهاى بیهوده و تکرارى سرگرم نسازند و از تـحـجـر بـه دور باشند و فقاهت را در احکام فردى و عبادى خلاصه نکنند و از نفوذ افـراد کژ رفتار و تبهکار درمیان خود, جلوگیرى کنند104, تا بتوانند فرزند زمان خـود بـاشند و چونان روح بیدار از حریم معنویت تشیع و حکومت الهى اسلام پاسدارى کنند.
آسـیـبـهـاى سـیاسى و اجتماعى: دنبال آسیبهاى دینى و اعتقادى, نوبت آسیبهاى سـیـاسـى و اجـتـماعى است.
دشمنان جامعه اسلامى, به منظور پدید آمدن و گستراندن نـومـیـدى در بـیـن مـردم و در هـم شکستن روحیه مردم, در همه جا تبلیغ مى کنند (جـمـهورى اسلامى هم, کارى براى مردم انجام نداد)105 و از این راه, بذر ناامیدى و حرمان را در جامعه مى افشانند و مردم را از پیمودن راه تعالى باز مى دارند و روح تـلاش و حرکت را از جامعه مى گیرند و دلمردگى و بى هدفى را در میان گروههاى گوناگون مردم, رسوخ مى دهند.
امـام, بـه مـنـظور چاره اندیشى در برابر این آسیب, از مردم مى خواهد تا انقلاب اسـلامى ایران را با انقلابهاى دیگر و نظام موجود را با نظام طاغوت مقایسه کنند, وابـسـتـگـیهاى عظیم خانمان سوز رژیم پهلوى, اوضاع وزارتخانه ها, مراکز عیاشى, مـراکـز عـلمى, حوزه ها و سیستم اقتصادى متعفن آن زمان را به یاد بیاورند و با نـظـام اسلامى تطبیق کنند.106 البته امام وضعیت موجود را ایده آل نمى داند, اما حـرکـت نـظـام را بـه سـوى اسلامى شدن و حاکمیت عدالت اجتماعى, تلاشى خوشایند مى داند.107 امـام خـمـینى, به اشخاص و گروههایى که به مخالفت و ناسازگارى با ملت و جمهورى اسلامى برخاسته اند, هشدار مى دهد: (مـسیر یک ملت فداکار را نمى شود با دست زدن به دروغ پردازیهاى بى سروپا و غیر حساب شده منحرف کرد.) به آنان یادآور مى شود: (هـرگـز هـیچ حکومت و دولتى را نمى توان با این شیوه هاى غیرانسانى و غیرمنطقى ساقط نمود.)108 از آنان مى خواهداز راه اشتباه خود برگشته و با محرومان جامعه متحدشوند و براى استقلال و آزادى کشور خود, به تلاش بپردازند.109 از احزاب و گروههایى که راه خود را از راه مردم جدا مى کنند, مى خواهد: به ملت بپیوندند و با دولت تشریک مساعى نمایند.110 آنها را متوجه مى سازد به گفته شهید مدرس: اگر قرار است ما از میان برویم, چرا به دست خود از میان برویم؟111 به همگان قدر و منزلت نعمت انقلاب را خاطر نشان مى سازد و این که این نعمت بزرگ بـه مـانـنـد عزیزترین امور باید تلقى شده و در راه آن کوشش کرد و از مشکلات آن نهراسید.112 ج.
آسیبهاى اقتصادى: در جامعه طاغوتى و طاغوت زده, فاصله طبقاتى بیداد مى کند.
در ایـن گـونـه جـامـعه ها انسانها از دستاورد تلاش خود بهره اى نمى برند و این رقـابت سالم و سازنده نیست که بنیه مالى آنها را توانا مى سازد, بلکه جداییهاى ظـالـمـانـه طـبقاتى و ثروتهاى کلان و بادآورده, که از راه چپاول ثروتهاى ملى و اسـتـثـمـار مـردمـان ضعیف جامعه فراهم مى گردد, امکان بهره ورى بى حد وحصر از مـواهـب اجتماعى و طبیعى را براى شمارى معلوم الحال فراهم ساخته و عده زیادترى را دچـار بحرانهاى مالى و سردرگم نابرابرى و ناسازگارى درآمد و هزینه مى سازد.
امـام کـه در دوره حاکمیت طاغوت شاهد این فاجعه بود و آثار ویرانگر این تضادها را از نـزدیـک دیـده و احـسـاس کـرده بود, از آن روزگار سیاه و پرادبار پیش از انقلاب اسلامى, در کتاب ولایت فقیه, چنین گزارش مى دهد: (اسـتـعـمارگران به دست عمال سیاسى خود که بر مردم مسلط شده اند, نکات اقتصادى ظـالـمـانـه اى را تحمیل کرده اند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسیم شده اند: ظـالم و مظلوم, در یک طرف صدها میلیون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قـرار گرفته است و در طرف دیگر, اقلیتهایى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سیاسى کـه عـیـاش و هـرزه گـردند.
مردم گرسنه و محروم کوشش مى کنند که خود را از ظلم حـکام غارتگر نجات دهند, تا زندگى بهترى پیدا کنند و این کوشش ادامه دارد, لکن اقـلـیـتـهاى حاکم و دستگاههاى حکومتى جا بر مانع آنهاست.
ما وظیفه داریم مردم مظلوم و محروم را نجات دهیم.
پشتیبان مظلومین و دشمن ظالم باشیم.)113 مـطـالعه آخرین پیام ماندگار امام به ملت غیور و مبارز ایران, به خوبى نشان مى دهـد کـه ایـشـان در آخـرین لحظات حیات خود, نگران آسیبهاى اقتصادى جامعه بوده است; از این روى, یادآور مى شود: (اسلام, نه با سرمایه دارى ظالمانه و بى حساب و محروم کننده توده هاى تحت ستم و مـظلوم موافق است و نه با کمونیسم و مارکسیسم, اسلام سرمایه دارى را به طور جدى در کتاب و سنت محکوم مى کند و مخالف عدالت اجتماعى مى داند.)114 بـرداشـت کـج فـهمان بى اطلاع از رژیم اسلامى و از مسائل سیاسى حاکم بر اسلام, که اسـلام را طـرفـدار بـى مـرز و حد سرمایه دارى و مالکیت معرفى مى کنند و با این شـیوه, چهره نورانى اسلام را پوشانده و راه را بر کینه توزان و دشمنان اسلام باز مـى کـنند, تا آن را چون رژیم آمریکا و انگلستان و دیگر چپاولگران غرب به حساب آورند, برداشتى نادرست مى داند.
در اندیشه امام, اسلام یک رژیم معتدلى است که مالکیت را به گونه محدود مى پذیرد و در سـایـه عمل به آن چرخهاى اقتصاد سالم به راه مى افتد و عدالت اجتماعى, که لازمه یک رژیم سالم است, تحقق مى یابد.115 امـام خـمـینى, منشا عقب ماندگیهاى اقتصادى جامعه اسلامى را وابستگى به قدرتهاى بـزرگ مـى دانـد کـه جز بردگى براى ملت ها, چیزى به ارمغان نمى آورند و با عقب نـگهداشتن جامعه, آن را به بازار مصرف تبدیل و مردم را ستم پذیر بار مى آورند.
امام, براى مبارزه با این آسیب سفارش مى کند: (بـایـد بـه زندگى انسانى و شرافتمندانه روى آورد و با مشکلات مبارزه کرد و دست خود را پیش دیگران نباید دراز کرد و قدرت ابتکار را به دست گرفت.) به مردم امیدى دهد و آینده را براى آنان, روشن ترسیم مى کند: (در ایـن مـدت کـوتاه, پس از تحریم اقتصادى, همانها که از ساختن هر چیز خود را عـاجـز مـى دیدند و از راه انداختن کارخانه ها آنان را مایوس مى نمودند, افکار خـود را بـه کـار بـسـتـند و بسیارى از احتیاجات ارتش و کارخانه ها را خود رفع نـمـودنـد و ایـن جنگ در تحریم اقتصادى و اخراج کارشناسان خارجى, تحفه اى الهى بود که ما از آن غافل بودیم.)116 الـبـتـه امـام نـیازمندى جامعه اسلامى را به صنایع بزرگ کشورهاى خارجى, یک امر انـکـارناپذیر مى داند.
با این حال, آن را به این معنى نمى داند که ما باید در دانـشهاى پیشرفته به یکى از دو قطب وابسته شویم و راه حل را در این مى بیند که تـا جـاى مـمـکـن, نـیازهاى علمى در داخل کشور برآورده شود117 و در صوت ضرورت, دانشجویان باید به دول بى طرف اعزام شوند.118 د.
آسـیـبـهاى فرهنگى و اخلاقى: فرهنگ یک جامعه را مى توان لب آن جامعه دانست و تـوان و ضـعف جامعه را از ضعف و قوت فرهنگ حاکم بر آن مى توان بازشناخت.
پیوند فـرهـنـگها, یک امر پرهیزناپذیر است و گستردگى پیوند فرهنگى با فرهنگهاى دیگر, بـنـیـه آن را مى تواند نیرومند کند, ولى هرگونه پیوندى این نتیجه را به دنبال نـدارد.
اگـر در داد وستد فرهنگى گزینش آگاهانه صورت نگیرد, ممکن است یک جامعه عـناصر بسیار مفید, اصیل و سازنده خود را از دست داده و به ازاى آن امور بسیار پـوچ, مـبـتـذل و نـاسـازگـار را وارد سیستم فرهنگى خود بکند.
مهم ترین چیز در دادوستد فرهنگى, حفظ همگونى و کمال طلبى آن است.
اسـلام (تـعارف فرهنگى) را به عنوان فلسفه آفرینش نوع انسان مى داند که در سایه آن, مـردم مى توانند از تجربه هاى ملل دیگر بهره جسته و در برابر انعطاف پذیرى مـعـقـول, شکنندگى جاهل مآبانه خود را از دست بدهد, ولى این پیوند باید از روى تـعـارف بـاشـد و عـناصر مثبت آگاهانه گزینش شده و در سیستم شاداب و زنده نظام اسلامى به کار گرفته شود.
از زمـان فـتحعلى شاه و محمد شاه قاجار, که کم وبیش پاى محصلان ایرانى به اروپا بـاز شـد, فـکـر اعـزام مـحـصـل به خارج نیرو گرفت و مرفهان که از این توانایى بـرخـوردار بـودند, به جهان غرب رفتند و در نخستین جرقه هایى که از این برخورد حـاصـل شـد, بـه دلیل ناآگاهى به گذشته هاى اسلام و ایران و گرایش به هوسرانى و بـهـره مـنـدى از مواهب و لذتهاى مادى, زبان به ستایش غرب گشودند و شیوه زندگى اروپائیان را در پیش گرفتند.
روحانیان و متفکران متعهد چون: شهید سید حسن مدرس که متوجه پیامدهاى این پیوند نـابـرابـر فرهنگ ایران و جهان غرب بودند, به مخالفت برخاستند: وى در جلسه 217 دومـین دوره مجلس شوراى ملى در صفر 1329ه.ق.
درباره رفتن محصلان ایرانى به خارج از کشور, هشدار داد: (در ایـن مـدت عـمـرى کـه داشته ایم خیلى از شاگردها به اروپا رفتند و خیلى از پـولـهاى این مملکت را در آن جا خرج کردند, ولى نقص مملکت ما کم نشده است.)119 بـه ایـن ترتیب روشنفکرانى از قماش: آخوند زاده, میرزا ملکم خان ناظم الدوله و تـقـى زاده دسـتاورد تولید فلسفه ها و سیاستهاى فرهنگى غرب, هرگز نتوانستند در قـلـب مـردم مـا جاى داشته باشند, چون بیش تر آموخته هایشان با فرهنگ بومى این سـرزمین, ناسازگار بود.
آنان خود را در آیینه بیگانگان مى دیدند و هویت خود را در فـرهـنـگ غرب لمس مى کردند و این بالاترین حد غرب زدگى فکرى است.
این بود که تـجددخواهى, کم کم در ایران رونق گرفت و روش و منش اروپائیان به صورت یک قانون اجـتـمـاعى فراگیر شناخته شد.
نوگرایان, با بارى از دلباختگى به شرق و غرب, در ایـن اندیشه بودند که آیینها, سنتها و مذهب و ارزشهاى مذهبى و اسلامى, به عنوان عـوامـل عـقب ماندگى ملى کنار گذاشته شوند و در عوض فرهنگ و تمدن ایران باستان زنـده شـود.
شـمـارى از آنان با یادگذشته هاى بس دور ایران, پستیها و کمبودهاى خـود را جـبـران مى کردند و شمارى دیگر, با تمسک صددرصد به دامن غرب, هویت خود را از یـاد بـرده, به سایه فرهنگ مبتذل و عفن غرب پناه مى جستند.
چشم شمارى از آنان نسبت به فریبکاریهاى استعمار غرب و شرق بسته بود و شمارى دیگر به دلیل از هم گسستگى فکرى, خود را در برابر آن لاعلاج مى یافتند.
بـا ظهور رضاخان, تجددخواهان ملى گرا, ارکان رژیم رضاخان را تشکیل دادند.
آنان وانمود مى کردند: در برابر افکار جهانگیر و فراگیر غرب, راهى جز پناه گرفتن در دامـن آن نـیست.
این بود که مصرف زدگى, میل به زرق و برق و زیب و زیور و تجمل, اوج گرفت و ابتکار عمل به دست جهان غرب افتاد.آنان, با برانگیزاندن خواسته هاى حـیـوانـى, خـودبـاختگان و غرب زدگان را به دنبال خود مى بردند و زیان آن دامن توده ها را مى گرفت.
امـام شناخت دقیقى از هویت روشنفکران غرب زده داشت و آنان را افرادى غیرکارامد در امور جامعه مى دانست و در یکى از سخنرانیهاى خود, آنان را مخاطب قرار داد و گفت: (شما که مسیرتان غیراسلام است, براى بشر هیچ کارى نمى کنید.)120 امـام آسـیـبهاى فرهنگى را در سه نکته کلى بیان کرده است: انحراف مراکز علمى و آمـوزشـى, بـیگانگى از هویت تاریخى و فرهنگى و رواج فساد و کم رنگ شدن ارزشهاى اخلاقى.
انحراف مراکز علمى و آموزشى: موضع امام درباره نهادهاى علمى و آموزشى نوین, بـه عنوان دستاورد وارداتى و غیربومى, موضعى هوشمندانه و حکیمانه است.
امام به خـوبـى تـوجـه دارد کـه: اسـتقلال و ناوابستگى آن, به خاطر استقلال جامعه علمى و انـدیـشـه ورزان آن اسـت.
بـا این دید است که امام (دانشگاه را در راس امور مى داند) که مقدرات یک کشور بسته به آن است.121 درجـایـى دانـشـگـاه را کشورى مى داند که اگر اصلاح شود, کشور اصلاح مى شود و با انـحـراف آن, کشور به انحراف کشیده مى شود.122 فساد جامعه, در دوره ستمشاهى را نـیـز, ناشى از تباهى دانشگاهها ومدارس مى داند.123 به باور ایشان, زمانى میسر اسـت دانـشـگاه اسلامى شود که خوى و خلق حاکم بر این مراکز علمى و محتویات علمى آن, با مقاصد عالى اسلام همسو باشد.
علم ماعداى ایمان فساد مى آورد.124 امـام, معلمان و استادان را رکن اصلى نهادهاى آموزشى مى داند و از همه آنان مى خـواهـد تا خود را تهذیب کنند, تا حرفشان بتواند در دیگران اثر بگذارد.
بر این بـاور اسـت: از مـدرسـه بـاید آغاز کرد و دانشگاه دیر است و معلمان باید احساس کنند که پیش خدا مس,ولند.125 نـگرانى امام تنها ناشى از آثارمستقیم نهادهاى آموزشى نیست, بیش تر توجه ایشان بـه آثـارى اسـت کـه کـم کـم و آهـسته آهسته و ناپیدا بر روى انسان و جامعه مى گـذارند; از این روى تاکیدى که امام خمینى در زمینه پاسدارى از حریم دانشگاهها و مـراکز تعلیم و تربیت در برابر تهاجم جهان غرب دارد, از همه زمینه ها بیش تر است.
ایشان در بخشى از وصیت خود مى نویسد: (به همه نسلهاى ملل توصیه مى کنم که: براى نجات خود و کشورعزیز اسلام, آدم سازى دانـشـگـاهـها را از انحراف و غرب و شرق زدگى حفظ و پاسدارى کنید و با این عمل انـسـانـى اسـلامـى خـود, دسـت قـدرتـهاى بزرگ را از کشور قطع و آنان را ناامید نمایید.)126 امام, بخش مهمى از ضربه هاى بنیان برافکن و تباهى آفرین را که بر ایران و اسلام وارد شده, ناشى از دانشگاهها دانسته و مى نویسد: (اگر دانشگاهها و مراکز تعلیم و تربیت دیگر, با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه مـنـافـع کـشـور بـه تـعلیم و تهذیب و تربیت کودکان و نوجوانان و جوانان جریان داشـتـنـد, هرگز میهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمریکا و شوروى فرو نمى رفـت و هـرگـز قـراردادهاى خانه خراب کن بر ملت محروم غارت زده تحمیل نمى شد و هـرگـز پاى مستشاران خارجى به ایران باز نمى شد و هرگز ذخایر ایران و طلاى سیاه ایـن مـلـت رنجدیده در جیب قدرتهاى شیطانى ریخته نمى شد و هرگز دودمان پهلوى و وابـسـتـه هـاى بـه آن, امـوال ملت را نمى توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخـل, پـارکـهـا و ویلاها بر روى اجساد مظلومان بنا کنند و بانکهاى خارج را از دسـتـرنـج ایـن مـظـلـومـان پـر کـنـنـد و صرف عیاشى و هرزگى خود و بستگان خود نمایند.)127 به منظور آسیب زدایى از این مراکز علمى, سفارش مى کند: (نـگـذارنـد عـنـاصـر فـاسـد داراى مکتبهاى انحرافى با گرایش به غرب و شرق, در دانشسراها و دانشگاهها و سایر مراکز تعلیم و تربیت نفوذ کنند.)128 2.
بـیـگـانـگـى از هویت تاریخى و فرهنگى: از دیگر نقشه هاى شوم قدرتهاى بزرگ, بـیـگانه ساختن کشورهاى اسلامى از خویشتن تاریخى و هویت اصیل فرهنگى خود است.
و نتیجه آن این بوده است که ملتهاى مسلمان: (خـود را و فـرهـنگ خود را به هیچ گرفتند و غرب و شرق, دو قطب قدرتمند را نژاد بـرتـر و فـرهنگ آنان را والا تر و آن قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به یکى از دو قطب را از فرایض غیر قابل اجتناب معرفى نمودند.)129 امام خاطر نشان مى سازد: (آنـهـا بـایـد بـدانـنـد نژاد آریا و عرب از نژاد اروپا و آمریکا و شوروى[ کم ندارد].)130 بـزرگ تـریـن ابـزار تـبلیغاتى غرب در زمینه بیگانه سازى فرهنگى, برخوردارى از رسـانـه هـاى عمومى: رادیو و تلویزیون, مطبوعات, سینما و تاتر است که مهم ترین ابزار انتقال فرهنگ در عصر حاضر به شمار مى روند.
امـام در وصـیت سیاسى ـ الهى خود از نقش تلویزیون, در رژیم گذشته یاد مى کند و مى نویسد: هدف گردانندگان آن, بى هویت ساختن, ملت ایران بود: (فیلمهاى تلویزیونى, از فرآورده هاى غرب یا شرق بود که طبقه جوان, زن و مرد را از مـسـیـر عادى زندگى و کار و صنعت و تولید و دانش منحرف و به سوى بى خبرى از خـویش و شخصیت خود, یا بدبینى و بدگمانى به همه چیز خود و کشور خود, حتى فرهنگ و ادب و مآثـر پـرارزش کـه بسیارى از آن با دست خیانتکار سودجویان به کتابخانه ها و موزه هاى غرب و شرق منتقل گردیده است.)131 امـام خـمینى, نخستین فقیهى است که در باره آثار باستانى, در آثار فقهى خود از جـمـلـه در تـحریر الوسیله بحث کرده و نگهدارى آنها را ضرورى و این آثار را از انـفـال عمومى برشمرده و نگهدارى از آنها را وظیفه حکومت اسلامى دانسته است.132 فـتواى امام, برخلاف منافع غرب بود.
غربى که با غارت آثار تاریخى و فرهنگى جهان اسـلام, مى کوشد هرچه بیش تر آنها را از خود بیگانه نگهدارد و مانع از شکل گیرى اعـتـمـاد به نفس ملتها شود.
روندى که از زمان قاجار آغاز شد و با ورود باستان شـناسان فرانسوى, چون: ژان دیولافوا, هزاران تن از اشیاى عتیقه و میراث باستانى این سرزمین به تاراج رفت.133 3.
تـرویج فساد و به انحراف کشیدن جوانان: از بزرگ ترین شگردهاى جهان غرب براى درهم کوبیدن انقلاب اسلامى ایران, گسترش فساد در جامعه است: (تـروج مـراکـز فـسـاد و عشرتکده ها و مراکز قمار و لاتار, فروش کالاهاى تجملاتى, اسـباب آرایش, بازیها, مشروبات الکلى, از نقشه هاى شیطانى غرب و شرق و غرب زده و شرق زده, در میهن اسلامى است.)134 امـام از هـمـه گـروهـهـا, بـویژه جوانان مى خواهد که خودشان شجاعانه در برابر کـژرویـهـا بـه پاخیزند135 از آنان مى خواهد: استقلال, آزادى و شرافتهاى انسانى را, گـرچـه با تحمل زحمت و رنج, فداى تجملات و عشرتها و بى بند و باریها نکنند, چـون مـنظور غرب, چیزى جز تباهى و اغفال جوانان از سرنوشت کشور و چاپیدن ذخایر ملتها نیست.
ثمره بحث 1.
حکومت اسلامى, از تاریخى معادل تاریخ اسلام برخوردار است, ولى نمونه هاى عینى را بـه جـز نـظام اسلامى موجود, در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) و دوران امامت على بن ابیطالب(ع) مى توان جست 2.
پـیش از امام خمینى, بحث حکومت اسلامى و ولایت فقیه, از مباحث عمده فقه سیاسى و مورد توجه همه فقهاى برجسته شیعه بوده است.
حکومت اسلامى در سه مرحله, در بیان و بنان امام خمینى سامان یافت: الـف.
مـرحله (ذهنیت) که از سال 1342 آغاز و با تدوین کتاب (ولایت فقیه) در سال 1348 به کمال رسید.
مرحله (عینیت) از سال 1357 آغاز و با ارتحال امام خمینى در سال 1368 به اوج خود رسید .
ج.
مرحله (وصایت) که در برگیرنده آخرین و صایاى سیاسى ـ الهى امام خمینى است و پس از ارتحال وى آغاز مى شود.
4.
بـیـش تـریـن تـوجـه امـام در همه مراحل شکل گیرى حکومت اسلامى, روى روشنگرى مشروعیت حکومت اسلامى, حدود و اختیارات ولى فقیه و آسیب شناسى آن بوده است.