انقلاب های رنگی
انقلاب رنگی یا انقلاب مخملی یا انقلاب گلی نوعی دگرگونی بدون خونریزی است که آن را برای اولین بار «واسلاوهاول» رئیس جمهور سابق چک که در آن زمان رهبر مخالفان این کشور بود، بر سر زبانها انداخت.
انقلابهای رنگی به یک رشته از تحرکات مرتبط با هم اطلاق می شود که در جوامع پسا کمونیستی در اروپای شرقی، مرکزی و آسیای مرکزی توسعه یافت و احتمالاً در حال نفوذ به دیگر مناطق از جمله خاور میانه است.
برخی ناظرین از آن به عنوان موجی انقلابی یاد می کنند.
«انقلاب رنگی به تغییر و تحولاتی اطلاق می شود که تاکنون در کشورهای باقی مانده از بلوک سابق شرق اتفاق افتاده و هیأت حاکمه این کشورها جای خود را به حکومتهای یکسره طرفدار غرب دادهاند.
این تحولات با وقوع «انقلاب مخملی» در دوره ۶ هفتهای ۱۷ نوامبر تا ۲۹ دسامبر ۱۹۸۹ در چکسلواکی آن زمان آغاز می شود و با وقوع تحولات مشابهی به شکل زنجیرهای در صربستان (دو مرحله ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰)، گرجستان (۲۰۰۳)، اوکراین(۲۰۰۴) و قرقیزستان(۲۰۰۵) ادامه می یابد.
پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، کشورهای بلوک مذکور با خروج از سیطره کمونیست این بار به دام اقتدارگرایی گرفتار شدند، چنین کشورهایی اولین هدف انقلابهای رنگی واقع شدند، هدف اصلی این انقلابها حذف کامل دو مانع بزرگ هژمونی آمریکا بر جهان یعنی چین و روسیه است، این تلاشها در غالب یک جنگ سرد غیرایدئولوژیک همچنان در جریان است و هنوز نتیجه نهایی خود را آشکار نساخته است.
تمامی دگرگونی های سیاسی که از آنها با نام انقلابهای رنگین یاد می شود، واجد ویژگی های پیوسته و همگون در علل و شکل تحولات می باشند، که ذیلاً به آنها اشاره می شود:
1.
تمامی آنها (به جز قرقیزستان) بدون استفاده از ابزارهای خشونتآمیز و طی راهپیمایی خیابانی پیروز شدند.
2.
تمامی این تحرکات با شعارهایی مبتنی بر دموکراسی خواهی و لیبرالیسم انجام گرفتند.
3.نقش دانشجویان و نهادهای غیردولتی(NGOs)در بروز آنها پررنگ بود.
4.
دلیل اصلی وقوع انقلاب وجود خصوصیاتی چون اقتدارگرایی، فقدان چرخش نخبگان، ناکارآمدی در حل مشکلات عمومی و عدم مقبولیت عمومی حکومت وقت بود و جرقه انقلاب به دنبال بروز خطایی از سوی حکومت، نظیر تقلب در انتخابات روشن شده بود.
5.
تحرکات انقلابی به طور مستقیم یا غیر مستقیم مورد حمایت آمریکا و اروپای غربی بود.
انقلابهای رنگی مهمی که در این راستا اتفاق افتادند عبارتند از: 1.
انقلاب پنجم اکتبر، در ۵ اکتبر ۲۰۰۰ (میلادی) اسلودان میلوسوویچ، رئیس جمهور وقت صربستان، در میان تظاهرات و اعتراضات صدها هزار نفر در بلگراد مجبور به استعفا شد.
2.
انقلاب گل رز : پس از تقلب گسترده در انتخابات پارلمانی گرجستان در سال ۲۰۰۳ (میلادی)، اعتراضات عمده مخالفین ادوارد شواردنادزه به رهبری میخاییل ساکاشویلی آغاز شد و در ۲۳ نوامبر همان سال منجر به کنارهگیری شواردنادزه از قدرت و آغاز حکومت ساکاشویلی (با لقب دن کیشوت گرجستان) شد.
3.
انقلاب نارنجی : مسموم شدن ویکتور یوشچنکو در جریان مبارزات انتخاباتی چهارمین دوره انتخابات ریاست جمهوری اوکراین در سال ۲۰۰۴ (میلادی) و احتمال دست داشتن ویکتور یانوکوویچ رقیب سرسخت یوشچنکو در این قضیه آتش انقلاب نارنجی اوکراین را برافروخت.
پس از ۶ روز تظاهرات حامیان یوشچنکو پارلمان این کشور نتیجه انتخابات را (که یانوکوویچ نامزد مورد حمایت روسیه را برنده اعلام میکرد) مخدوش و ملغی اعلام کرد و با برگزاری مجدد انتخابات ویکتور یوشچنکو با کسب ۵۲ درصد آرا قدرت را در دست گرفت.
4.
انقلاب گل لاله ، انتخابات پارلمانی ۲۷ فوریه ۲۰۰۵ (میلادی) در قرقیزستان پس از تعطیلی برخی روزنامهها و ایستگاههای رادیویی مخالفین انجام گرفت که در جریان آن حامیان عسگر آقایف به پیروزی چشمگیر و قاطعی دست یافتند.
در پایان دور دوم رأیگیری در ۱۳ مارس سازمان امنیت و همکاری اروپا روند انتخابات را با نقایص فراوان توصیف کرد؛ در حالی که سازمان دولتهای مشترکالمنافع (نزدیک به روسیه) رأی گیری را آزادانه خواند.
اولین اعتراضات به روند برگزاری انتخابات از شهرهای جنوبی کشور آغاز شد، ۲۱ مارس ۲۰۰۵ آقایف تحت فشار افکار عمومی دستور بررسی تخلفات احتمالی را صادر کرد و در روز ۲۴ مارس در جریان اولین تظاهرات بزرگ مردمی در بیشکک (پایتخت)، دولت با حمله مردم به ساختمان اصلیاش سرنگون شد و آقایف به همراه خانوادهاش به وسیله یک بالگرد به قزاقستان و سپس به روسیه گریختند و «انقلاب گل لاله» که به واسطه وقوعش در فصل بهار این عنوان را بر خود داشت به پیروزی رسید.
بنیادهایی که برای تحقق چنین انقلابهایی فعالیت دارند عبارتند از: بنیاد سوروس، بنیاد جامعه باز، بنیاد ملی دموکراسی، بنیاد کارنگی و بنیاد ویلسون.
افراد و شخصیتهایی که با این گونه انقلابها مرتبط بودهاند نیز عبارتند از: جرج سوروس، اندرو کارنگی، اسلوبدان میلوسوویچ، ویکتور یوشچنکو، ویکتور یانوکوویچ، ادوارد شواردنادزه، میخاییل ساکاشویلی، عسگر آقایف، قورمان بیک باقیف.
تحرکات برای انقلاب مخملی در ایران تحرکات برای تحقق انقلاب رنگی در کشورهای دیگر به ویژه کشورهای خاورمیانه وجود دارد.
یکی از کشورهای هدف انقلاب رنگی، کشور لبنان است که زمینهسازی برای انقلاب رنگی در لبنان همزمان با فشار بر سوریه برای خروج از این کشور بوده است.
این انقلاب با عنوان «انقلاب سرو» نامیده شده است.
یکی دیگر از کشورهای هدف، ایران است.
برای نخستین بار تهدید به انقلاب مخملی در ایران از سوی یک جناح سیاسی و در آستانه انتخابات مجلس ششم مطرح شد.
اقداماتی چون تحصن و استعفای دسته جمعی برخی نمایندگان و مدیران که با واکنش سریع رئیس مجلس وقت و رئیس جمهور سابق مواجه شد در همین راستا صورت پذیرفت.
اما بی اعتنایی بدنه اجتماعی و ناآگاهی جناح افراطی از ظرفیت اجتماعی خود موجب شد اعتنایی از سوی جامعه به این اقدامات رخ ندهد.
اجرایی کردن این پروژه برای انتخابات ریاست جمهوری نهم نیز در دستور کار قرار گرفت، اما شکاف عظیم جناح فوق با بدنه اجتماعی موجب ناکامی دوباره این پروژه شد.
آخرین تحرکات برای انقلاب رنگی در ایران، توسط بنیاد سوروس با واسطه افرادی چون هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو انجام شد.
بنیاد سوروس ، با نام اصلی بنیاد جامعه باز متعلق به یک یهودی میلیاردر به نام "جرج سوروس" میباشد.
وی یک یهودی مجاری تبار آمریکایی است که سالهای متمادی با تشکیل یک شرکت سرمایهگذاری و یک سازمان مطالعاتی حقوق بشر، به انجام اموری چندمنظوره مبادرت کرده است.
هدف این مؤسسه، آن طور که خود عنوان میکند ایجاد و حفظ ساختارها و نهادهای جامعه باز است.
خود مؤسسه و رسانههای غربی، فعالیت بنیاد مذکور را از کمک انساندوستانه گرفته تا بهداشت عمومی و رعایت حقوق بشر و اصلاحات اقتصادی عنوان میکنند، ولی عدهای به خاطر دست داشتن این مؤسسه در انقلابهای رنگی، هدف این مؤسسه را براندازی نرم و خاموش کشورهای مختلف میدانند.
سوروس در بیش از ۳۰ کشور جهان از جمله جمهوریهای آذربایجان، ارمنستان، ازبکستان، اوکراین، تاجیکستان، روسیه، گرجستان، قرقیزستان، قزاقستان و مولداوی دارای نمایندگیهای فعال است.
بنیاد سوروس با فعال کردن مراکز مطالعاتی در کشورهای مختلف و سپس با ارزیابی مخالفان دولت مرکزی و حمایت از مطبوعات مخالف دولت، زمینه را برای انقلابی آرام و به شکست کشاندن دولت و یا حکومت فراهم مینموده است.
عمدهترین فعالیت این بنیاد در حوزه کشورهای آسیای میانه و قفقاز است.
بنیاد سوروس از مؤسسات و مراکزی که به دنبال ایجاد «نافرمانی مدنی» در جمهوری اسلامی ایران هستند، حمایت میکند.
مهمترین مورد آن، حمایت و پشتیبانی بنیاد سوروس از مرکز آمریکایی "ویلسون" است که «هاله اسفندیاری» از مدیران بخش خاورمیانهای آن میباشد.
طبق اعتراف اسفندیاری، بنیاد سوروس با حمایت از برنامه خاورمیانهای مرکز ویلسون، به دنبال ایجاد یک شبکه ارتباط غیر رسمی در ایران در جهت عملی نمودن اهداف براندازی نرم بوده است.
کیان تاجبخش مدیر و نماینده بنیاد آمریکایی سوروس در ایران اجرایی کردن اهداف بنیاد سوروس را از طریق راهاندازی کارگاههای مطالعاتی با حضور دانشجویان و جوانان و تدریس اصول و مبانی شبکهسازی اجتماعی به مثابه اصلیترین مبنای براندازی نرم حکومتها دنبال نموده است.
وی از سال 1383 با حضور در کلاسهای "جامعهشناسی شهری" پیرامون کیفیت "شبکهسازی اجتماعی" در مقام یک "سرمایه اجتماعی" سخنرانی کرده است.
"کیان تاجبخش" با چاپ کتاب "سرمایه اجتماعی اعتماد، دموکراسی و توسعه" در مهرماه 1385 که یک نظریه اجتماعی و استراتژیک و الگویی ساختاری را برای سرمایههای پنهان براندازی نرم صورتبندی میکند، نسخه ایرانی اندیشههای براندازانه فرانسیس فوکویاما را در این حوزه به ادبیات شبه روشنفکری ایران وارد کرده است.
همگام با طرح "شبکهسازی" و "نهادسازی" اجتماعی بنیاد جرج سوروس یهودی در ایران، "کیان تاجبخش" حضوری پررمز و راز در حلقههای فرهنگی و هنری نیز دارد.
از اظهارنظرهای عجولانه و تند مقامات کاخ سفید و رسانههای متعلق به آنها به نظر میرسد که این روزها، زمان تعیینکنندهای برای جریان حامی براندازی نرم جمهوری اسلامی ایران بوده است.
خشم مقامات آمریکایی از دستگیری حلقههای زنجیره بنیاد سوروس در ایران نشان میدهد که دولت جمهوری اسلامی ایران، نقطه امید ایالات متحده را که موفقیت تمام سیاستهایش (از قبیل ایجاد فشار روانی بر مردم و القای ناکارآمدی دولت، خالی کردن صحنه از حضور مردم در بحث هستهای، بزرگنمایی مشکلات معیشتی مردم و تحقیر نمودن دستاوردهای اقتصادی، جنجالآفرینیهای صنفی در دانشجویان، معلمان، کارگران و زنان و القای وجود مشکلات دهشتناک حقوق بشری) معطوف به آن شده بود، کور کرده است؛ چرا که هرکدام از این موارد نیاز به وجود شبکهسازیهای اجتماعی و حمایتهای کلان مالی از آنها داشته است.
انقلاب مخملی یا رنگی آشوبگران چه میخواهند؟
به دنبال انقلاب مخملی در ایران پیشینه انقلاب مخملی در ایران به سال 1378 و حادثه کوی دانشگاه باز میگردد.
در روزهای آغازین سال 1378 نتانیاهو، نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی، خواستار اجرای فوری پروژه "انفجار از درونِ" ساختار حکومتی ایران شد و تأکید کرد: "باید با ایران کاری کرد تا همان اتفاقی که در شوروی سابق صورت گرفت، پیش آید و آن هم انفجار از درون است." تا قبل از اعلام نتایج انتخابات، کمتر کسی قبول میکرد که میرحسین موسوی اتوبان لشکرکشی و تهاجم کسانی است که قصد براندازی نظام را دارند؛ اما اکنون که میرحسین و عوامل اصلی هدایتکننده و کنترلکننده او نقاب از چهره برانداختهاند و آشوب و اغتشاش را جانشین تسلیم به رأی مردم کردهاند دیگر فهم این نکته سخت نخواهد بود که: موج سبز میرحسین و حامیان و هادیان او تدارک یک انقلاب رنگی دیگر در ایران است.
فعالیتها و اقدامات جریانها و گروههای مختلف سیاسی در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بیش از آنکه عرصه رقابت در طرح و اندیشهها باشد به محاکمه دولت نهم تبدیل شده بود؛ محاکمهای که اکنون با آشوب خیابانی و تلاش برای تکرار حادثه کوی دانشگاه وارد مرحله دیگری شده است.
شاید در نگاه اول اینگونه به ذهن متبادر گردد که این قبیل انتقادات و اظهارنظرها نوعی بهرهگیری از تکنیکها و تاکتیکهای جنگ روانی است که برای منفعل کردن رقیب به کار گرفته شده است؛ اما توجه جدی به اظهارات و برنامههای تبلیغاتی آنها، اهداف و مقاصد پشت پردهای را آشکار میکند.
قرائن و شواهد نشان میدهد تلاشی مرموزانه، استتار شده و بسیار پیچیده طراحی و پیاده شده است تا زمینه یک انقلاب رنگی را در ایران فراهم آورند.
روزنامهها و سایتهای مهاجم به دولت نهم، سرشار از این شواهد و قرائن است.
برخی از آنها را چنین میتوان شمارش کرد: 1.
تشکیک در سلامت انتخابات و القای تقلب در انتخابات 2.
طرح نظارت بینالمللی بر انتخابات و تشکیل کمیته صیانت از آرا 3.
افزایش انتظارات و مطالبات عمومی 4.
تلاش برای سلب اعتماد مردم از نظام و القای ناکارآمد بودن حاکمیت 5.
هجمه به گفتمان انقلاب و امام و رهبری 6.اعلام خطر، تهدیدنمایی، بحراننمایی و سیاهنمایی از اوضاع کشور 7.توهین و تخریب و دروغبافی بیسابقه علیه دولت 8.
لشکرکشی و به صحنه آمدن تمامی مخالفین و معاندین نظام انقلاب مخملی چیست؟
انقلابهای مخملی یا "انقلابهای رنگی" یا "گُلی" از شیوههای براندازی نرم است که نوعی سرنگون کردن حاکمیت و جابجایی قدرت است و از شیوه مبارزه منفی و نافرمانی مدنی بهره میگیرد.
در برخی از کشورهای اروپای مرکزی، اروپای شرقی و آسیای مرکزی انقلاب مخملی طراحی و پیاده شده است.
این واژه برای نخستین بار از سوی والسلاوهادل -رئیس جمهور پیشین چک، که در آن زمان رهبر مخالفان چکسلواکی سابق بود- به ادبیات سیاسی وارد شد.
در سال 1989 طی یک دوره شش هفتهای، مخالفان حکومت در چکسلواکی با انجام سلسله اقداماتی زنجیرهای توانستند رژیم حاکم را سرنگون کرده و قدرت را در دست بگیرند.
این طرح و ایده به ترتیب در کشورهایی همچون صربستان، گرجستان، اوکراین و قرقیزستان منجر به تغییر طبقه حاکم شد.
غرض اصلی از طراحی و پیادهسازی انقلابهای مخملی، براندازی حکومتهایی است که امریکا آنها را مانع بسط و گسترش سلطه خود میداند.
برخی از اهداف امریکا از ساماندهی انقلابهای رنگی از این قرار است: 1.
تسلط بر مناطقی که از جهت سیاسی و راهبردی اهمیت ویژه دارند 2.
کنترل مسیر انتقال انرژی و جلوگیری از تسلیحاتی شدن آن 3.
حذف یا مهار نظامهایی که مانع گسترش سلطه امریکا هستند 4.
ممانعت از ایجاد اتحادیههای نظامی و امنیتی در آسیا، خاورمیانه و آسیای مرکزی 5.
همسو نمودن کشورهای مورد نظر با سیاستهای امریکا 6.
فرصتسازی اقتصادی برای امریکا 7.
مهار بیداری اسلامی حکایت اول: انقلاب گل رُز در گرجستان با فروپاشی شوروی سابق، امریکا و ناتو به حلقه اول اروپای شرقی؛ یعنی سپر دفاعی هارتلند، نفوذ یافتند.
پس از آن، توسعه نفوذ در حلقه دوم در دستور کار امریکا قرار گرفت.
برای این منظور نفوذ در گرجستان اولویت اول را داشت.
امریکا و متحدان اروپاییاش، از طریق بنیاد سوروس و مؤسسات بهظاهر غیردولتی، به ساماندهی یک انقلاب رنگی در گرجستان پرداختند تا سلطهی ناتو به گرجستان- به عنوان حیات خلوت روسیه- گسترش یابد.
در انتخابات پارلمانی نوامبر 2003، دو ائتلاف به رقابت پرداختند: یکی "ائتلاف گرجستان نو" و دیگری "ائتلاف تروئیکای گرجستان".
در کوران رقابت انتخاباتی، بنیاد سوروس (که مسئولیت پشتیبانی از انقلاب مخملین در گرجستان را عهدهدار بود) پیروزی ائتلاف تروئیکا را پیشاپیش اعلام نمود.
اما پس از انتخابات، نتایج شمارش آرا بر پیروزی "ائتلاف گرجستان نو" دلالت میکرد.
با اعلام نتایج اولیه انتخابات ائتلاف تروئیکای گرجستان به نتیجه انتخابات اعتراض نمود و دولت را متهم به تقلب در انتخابات کرد.
ائتلاف تروئیکای گرجستان -که از طریق رسانههای امریکایی و اروپایی حمایت میشدند- هواداران خود را به مبارزه منفی و نافرمانی مدنی فراخواندند.
جنبشی به نام کامارا توانست پانزده هزار نفر را در پایتخت سازماندهی نماید.
آنان چند روز در مقابل ساختمانهای دولتی از جمله ریاست جمهوری تجمع نمودند و طبق برنامه به پلیس و ارتش گرجستان شاخههای گل رز اهدا میکردند.
در روز افتتاح پارلمان این کشور و در حالی که رهبر ائتلاف گرجستان نو؛ یعنی شواردنادزه مشغول سخنرانی بود، مخالفان به رهبری ساکاشویلی (از رهبران ائتلاف تروئیکا)، بدون مقاومت پلیس وارد پارلمان شدند و اجازه ندادند "ائتلاف گرجستان نو" قدرت را در دست بگیرد.
سرانجام با موافقت مقامات روسی، شواردنادزه مجبور به استعفا شد و انقلاب بهاصطلاح گل رز به پیروزی رسید.
بهطور کلی فرآیند عملیاتی شدن انقلاب گل رز در گرجستان موارد زیر را شامل میشود: 1.
تزریق کمکهای مالی امریکا و غرب به مخالفان حکومت گرجستان 2.
حمایت تبلیغاتی وسیع امریکا و غرب از ائتلاف تروئیکای گرجستان و تخریب و تشویش اذهان عمومی 3 .
متهم نمودن نظام حاکم در گرجستان به فساد مالی، فساد سیاسی و ناکارآمدی 4.
افزایش انتظارات و مطالبات عمومی در جریان مبارزات انتخاباتی 5 .
متهم نمودن دولت گرجستان به تقلب در انتخابات 6 .
از پیش برنده اعلام نمودن جریانهای متمایل به امریکا و غرب 7.
درخواست باز شماری آرا و همچنین فشار به دولت برای بهرسمیت شناختن پیروزی مخالفان 8 .
فراخوان مخالفان به مبارزه منفی و نافرمانی مدنی 9 .
تصرف پارلمان و اماکن دولتی و به تعطیلی کشانیدن ادارات حکایت دوم: انقلاب نارنجی در اوکراین اوکراین بعد از روسیه بزرگترین کشور اروپایی است و از لحاظ جغرافیای سیاسی وضعی منحصر به فرد دارد.
نفوذ امریکا در این کشور، از یک سو حلقه محاصره روسیه را تنگتر مینمود و از سوی دیگر دستیابی امریکا را به بازار منابع نفت و گاز این منطقه آسان میکرد.
کاخ سفید برای ساماندهی انقلاب رنگی در اوکراین تلاش مضاعفی کرد.
بهطوری که پس از وقوع انقلاب نارنجی در این کشور، نیویورک تایمز فاش ساخت: بوش دست کم 65 میلیارد دلار برای این انقلاب هزینه کرده است.
در سال 2004 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری اوکراین، هیچیک از نامزدهای انتخاباتی نتوانستند حد نصاب لازم را در مرحله اول کسب نمایند.
یانوکویچ نخستوزیر وقت و هوادار روسیه در دور اول 88/39 درصد و ویکتور یوشچنکو نامزد مورد حمایت امریکا و غرب 22/39 درصد آراء را به دست آوردند.
در نتیجه انتخابات به دور دوم کشیده شد.
در مرحله دوم بنا بر اعلام غیررسمی، یانوکویچ با کسب 46/49 درصد آرا بر یوشچنکو که 61/46 درصد آرا را کسب کرده بود پیروز شد.
اما این نتیجه از سوی یوشچنکو و طرفدارانش مورد قبول قرار نگرفت و آنان دولت یانکویچ را به تقلب در انتخابات متهم نمودند.
با اعلام نتیجه انتخابات جنبش پارا که از مدتها قبل با حمایت مالی و تبلیغاتی امریکا سازماندهی شده بود با حضور در خیابانهای کیف، اقدام به تحصن و تظاهرات نمودند.
متحصنین -که تیشرت، بازوبند، کمربند و هِدبند نارنجی بر تن داشتند و با خود پرچمهای نارنجی حمل میکردند- خواستار اعلام پیروزی یوشچنکو از سوی کمیسیون انتخابات شدند.
اما کمیسیون انتخابات پیروزی یانوکویچ را رسماً اعلام نمود و با اصرار این کمیسیون پارلمان اوکراین نیز نتیجه انتخابات را به تصویب رسانید.
با اعلام نتیجه انتخابات از سوی پارلمان اوکراین، تظاهراتکنندگان مانع ورود یانوکویچ به دفتر نخست وزیری شدند و کشور در شرایط جنگ داخلی و تجزیه به دو بخش شرقی (طرفداران یانوکویچ) و بخش غربی (به هواداری یوشچنکو) قرار گرفت.
با فوقالعاده شدن اوضاع کشور، پارلمان اوکراین در رأی خود تجدید نظر کرد و اعلام نمود که در انتخابات تقلب صورت پذیرفته است و از رئیس جمهور درخواست کرد تا کمیسیون انتخابات را منحل کند.
با جانبداری وزیر دفاع از یوشچنکو، شرایط به سود غربگرایان و افراد مورد حمایت امریکا تغییر کرد در نتیجه دادگاه عالی اوکراین سرانجام در 7 دسامبر نتیجه انتخابات را باطل و تاریخ 26 دسامبر را برای برگزاری انتخابات مجدد اعلام نمود.
انتخابات مجدد در تاریخ 26 دسامبر و با حضور 12000 ناظر بینالمللی برگزار گردید و یوشچنکو با کمک تبلیغاتی رسانههای امریکایی و اروپایی 52،62 درصد آرا را کسب نمود و رئیس جمهور این کشور شد.
فرآیند انقلاب نارنجی در اوکراین از این قرار است: 1- تزریق کمکهای مالی امریکا و غرب به مخالفان دولت اوکراین 2- انجام عملیات مشروعیت قهقرایی با متهم نمودن دولت اوکراین به خشونت، ترور مخالفان، فساد مالی، فساد اداری و فساد سیاسی 3– ناکارآمد جلوه دادن دولت 4- تصویر سازی مطلوب از یوشچنکو و مخدوش نمودن چهره یانوکویچ بهوسیله رسانههای امریکایی و غربی 5- تخریب و تشویش اذهان عمومی از طریق پخش شایعهی مسموم کردن یوشنچکو بهوسیله دولت یانوکویچ 6- القای تقلب در انتخابات بهوسیله دولت 7- مخالفت با اعلام نتیجه انتخابات و فراخوان مخالفان به نافرمانی مدنی و مبارزه منفی 8- انعکاس گسترده تحولات اوکراین توسط سی ان ان، بیبیسی و یورو نیوز و هدایت افکار عمومی در این کشور 9- برهم زدن نظم و امنیت عمومی و اشغال اماکن دولتی حکایت سوم: انقلاب لاله ای در قرقیزستان قرقیزستان اگر چه دارای منابع طبیعی نفت و گاز نمیباشد، اما به دلیل هممرز بودن با چین و افغانستان، دارای جایگاه و اهمیت استراتژیک است.
حادثه یازده سپتامبر، قرقیزستان را بیش از پیش در کانون توجهات امریکا قرار داد.
از این رو کاخ سفید درصدد جابجایی قدرت در این کشور و تثبیت موقعیت خود در قرقیزستان برآمد.
در سال 2005 با رد صلاحیت نامزدهای مخالف دولت در پارلمان، جرقههای انقلاب مخملی در این کشور زده شد.
پس از برگزاری دو مرحله انتخابات پارلمانی و اعلام نتیجه آن، دو مخالف عسگر آقایف، یعنی کولوف وزیر پیشین امنیت قرقیزستان از اهالی شمالی به همراه باقیاف نماینده بر کنار شده پارلمان از اهالی جنوب با یکدیگر متحد گردیدند.
با پیوستن خانم اتونبایا نامزد رد صلاحیت شده انتخابات پارلمانی به صفوف مخالفان آقایف، شرایط برای انقلاب مخملی در این کشور فراهم گردید.
در چنین شرایطی جنبش مقاومت جوانان کلکل عهدهدار آغاز انقلاب رنگی یا انقلاب گلی در این کشور شدند.
در مناطق جنوبی قرقیزستان، معترضان سازماندهی شده تحت حمایت امریکا، با تجمع در میدان اصلی شهر اوش، فرودگاه و اماکن دولتی را به محاصره خود درآوردند.
دامنه اعتراضات توسط جنبش مذکور بهسرعت به تمامی مناطق قرقیزستان سرایت نمود و در نتیجه مخالفان عسگر آقایف اماکن دولتی و دفتر ریاست جمهوری را در بیشکک به تصرف خود درآوردند و خواستار کنارهگیری وی شدند.
با متواری شدن آقایف جابجایی قدرت در این کشور با حمایت و ساماندهی امریکا صورت پذیرفت.
عسگر آقایف پس از فرار از کشور، استفن یانگ- سفیر امریکا در قرقیزستان- را عامل اصلی این انقلاب معرفی کرد.
وی اظهار داشت:"یک هفته قبل از وقوع این حوادث در شبکه جهانی اینترنت، نقشه این انقلاب منتشر شده بود.
این نقشه را استفن یانگ تدوین کرده است و این انقلاب دقیقاً همانند نقشه صورت گرفت." در وقوع انقلاب لالهای در قرقیزستان نقش بنیاد سوروس و اعطای کمکهای مالی کاخ سفید به مخالفان دولت بسیار تعیینکننده بود.
حکایت بدفرجام: انقلاب مخملی در ایران؟!
ایجاد انقلاب رنگی در کشور ما بخشی از پازل راهبردی امریکا برای تغییر ساختار جمهوری اسلامی ایران است که تاکنون به دفعات طراحی شده؛ اما در هر نوبت با شکست مواجه گردیده است.
*پیشینه انقلاب مخملی در ایران به سال 1378 و حادثه کوی دانشگاه باز میگردد.
در روزهای آغازین سال 1378 نتانیاهو، نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی، خواستار اجرای فوری پروژه "انفجار از درونِ" ساختار حکومتی ایران شد و تأکید کرد: "باید با ایران کاری کرد تا همان اتفاقی که در شوروی سابق صورت گرفت، پیش آید و آن هم انفجار از درون است." در همین راستا یکی از تجدیدنظرطلبان طی مصاحبهای با هفتهنامه راهِ نو تصریح کرد: "انقلاب اسلامی متأثر از الگوی حکومت شوروی سابق است و سرانجام آنها نیز یکسان است." در حادثه کوی دانشگاه با القای خبر کذب مبنی بر کشته شدن پنج دانشجو در جریان درگیری با نیروی انتظامی از سوی خانم "ص- و" و تشدید این فضا توسط نشریات زنجیرهای، هیجانگرایی و برانگیختگی در فضای سیاسی جامعه شکل گرفت.
در این هنگام تجدیدنظرطلبان سعی داشتند با گسیل داشتن دانشجویان به سوی بیت رهبری، به زعم خود، پروژه انقلاب مخملی و نافرمانی مدنی را کلید بزنند که با حضور میلیونی مردم در صحنهی دفاع از انقلاب و رهبری این توطئه خنثی شد و عقیم ماند.
*القای انسداد سیاسی در کشور (1379) و تئوریزه کردن مقاومت مدنی (نافرمانی مدنی) از سوی مسافرین کنفرانس ننگین برلین، مرحله دیگری از ساماندهی انقلاب مخملین در ایران بود.
در همین رابطه اکبر گنجی در گفت و گویی با نشریه کریستین ساینس مانیتور تصریح کرد: «امیدوارم که مدل انقلابِ بدون خونریزی چکسلواکی، در ایران انجام گیرد.
ما قدم به مرحلهای از دموکراسی میگذاریم که هزینهای دارد، برای رسیدن به هرچیز باید بهای آن را داد."سرانجام این مرحله منجر به ایجاد اغتشاش و آشوب در جریان نشست دفتر تحکیم وحدت در شهر خرمآباد گردید.
*در سال 1380 شبکههای ماهوارهای ضد انقلاب، جوانان را به نافرمانی مدنی فراخواندند.
بیاعتنایی مردم بهویژه جوانان به فراخوان ضد انقلاب، آنان را دچار سرخوردگی کرد.
در این مرحله نیز دشمنان جمهوری اسلامی ایران، انقلاب مخملین را به نظاره نشسته بودند که همانند مراحل قبلی با ناکامی مواجه شدند.
*پروژه قرقیزستانیزه کردن انتخابات هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی در سال 1383، برنامه دیگری از مجموعه اقدامات تجدیدنظرطلبان برای ایجاد گسست در ساختار سیاسی و برهم زدن انسجام اجتماعی بود.
این پروژه با استعفای برخی از نمایندگان رد صلاحیت شده مجلس ششم و برخی دیگر از مدیران دولتی آغاز شد؛ تحصن نمایندگان مجلس ششم نیز ادامه همین طرح بود.
بی اعتنایی جامعه به تجدیدنظرطلبان و ناآگاهی افراطیون از ظرفیت اجتماعی خود و از همه مهمتر قاطعیت رهبر معظم انقلاب اسلامی، این پروژه را نیز با شکست مواجه کرد.
* ساماندهی انقلاب مخملی در ایران بهوسیله بنیاد سوروس با واسطه افرادی همچون: هاله اسفندیاری، کیان تاجبخش و رامین جهانبگلو از دیگر برنامههای براندازی نرم در ایران بوده است.
براساس اعترافات هاله اسفندیاری، بنیاد سوروس با حمایت از برنامههای خاورمیانهای مرکز امریکایی "ولسون"، بهدنبال ایجاد یک شبکه غیررسمی در ایران جهت عملی نمودن اهداف براندازی نرم بوده است.
در این راستا کیان تاجبخش (مدیر و نماینده بنیاد سوروس در ایران) سعی داشته است تا با اقداماتی همچون راهاندازی کارگاههای مطالعاتی متشکل از جوانان و دانشجویان و تدریس اصول و مبانی شبکهسازی اجتماعی زیرساختهای براندازی نرم در ایران را فراهم سازد.
طراحی و اجرای پروژه جدید شواهد و قرائن نشان میدهد که تجدیدنظرطلبان هواخواه لیبرالیسم و سکولاریسم با پشتیبانی دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران، در حال طراحی و اجرایی کردن پروژهی دیگری از سلسله پروژههای انقلاب رنگی در انتخابات ریاست جمهوری میباشند.
این پروژه که گرجستانیزه نمودن و اوکراینیزه کردن انتخابات میباشد از مدتها پیش در دستور کار قرار گرفته است.
پروژه جدید در سه فاز طراحی شده است: 1- جنینی 2- مقدماتی 3- تکمیلی 1- فاز جنینی این فاز در درون خود سه مرحله را شامل میشود که هدف از اجرای آن زمینهسازی برای دو قطبی کردن جامعه به "افراط" و "اعتدال" بوده است.
مراحل سه گانه این فاز عبارت است از: 1- ایجاد کارشکنی در عرصههای مختلف برای ناکارآمد جلوه دادن مسئولان معتقد به گفتمان انقلاب اعلام خطر و بحرانی خواندن اوضاع کشور و غیرعادی جلوهدادن آن، تلاش برای بیاعتمادکردن مردم و ناامید ساختن ایشان از اوضاع فعلی و گره زدن امید مردم به جریان مخالف نظام و مدعی نجات 2- فاز مقدماتی این مرحله با ملاقاتهای پنهانی بعضی از مجریان پروژه جدید با واسطههای امنیتی و سیاسی امریکا در "دوبی" به فاز اجرا منتقل گردید و متعاقب آن، بنیاد سوروس (طراح پروژههای انقلاب رنگی) در سال 1386 عدهای از فعالین سیاسی و مطبوعاتی از جمله"م-ع" را به امریکا دعوت کرد.
مراحل این فاز را به شرح زیر میتوان شمارش کرد: 1- درخواست از برخی کشورهای اروپایی جهت ترغیب امریکا و صدور قطعنامهی سوم در آستانه انتخابات مجلس هشتم.
2- دو قطبی کردن جامعه به اعتدال و افراط، در انتخابات هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی.
3- ورود در حاکمیت و ساماندهی جریان مشابه با جریان 14 مارس در لبنان برای ایجاد تعارض و دوگانگی در حاکمیت.
فاز تکمیلی:پیادهسازی فرآیندهای انقلاب رنگی در گرجستان و اوکراین فاز تکمیلی پروژه جدید میباشد.
شواهد و قرائن نشان میدهد این فاز نیز به مرحله اجرا منتقل گردیده است.
1- تشکیک در سلامت انتخابات و القای تقلب در آن پیش از انتخابات 2- توهین و تخریب ناجوانمردانه علیه دولت نهم و شخص ریاست جمهوری 3- اعلام پیروزی در انتخابات پیش از آغاز آن 4- زمینهسازی برای اعتراض به نتیجه انتخابات 5- همجبهه شدن برخی از کاندیداها با نیروهای معاند و مخالف نظام 6- هزینههای هنگفت تبلیغاتی آن هم برای دروغنمایی علیه دولت 7- به بازی گرفتن رنگ سبز 8- راه اندازی تبلیغات خیابانیِ پرجنجال و پرتنش برای زمینهسازی آشوبهای خیابانی 9- جعلی و دروغ خواندن نتیجه انتخابات 10- دادن آمارهای دروغ و ساختگی درباره نتیجه آرا 11- فریب دادن و همراه ساختن برخی از دانشجویان و جوانان با عاملان اصلی و اجیرکردگان در آشوبهای خیابانی و...
از جمله مراحل این فاز است.
در پایان همه شما را دعوت میکنیم به تأمل در رفتار و گفتار و داعیههای قبل و بعد از رأیگیری آقای میرحسین موسوی و اظهارات حامیان و هادیان ایشان از هاشمی رفسنجانی گرفته تا خاتمی و بهزاد نبوی و تاجزاده و....
تا ببینید که ایشان با داعیهی انقلاب و امام و رهبری و خدمت و عزت با چه کسانی روی هم ریختهاند و چه میکنند و کجا را نشانه گرفتهاند و به کجا میروند!
منابع 1- مولف انقلاب های رنگی :مهدی ابوطالبی 2- مولف انقلاب مخملی یارنگی:حسن بهشتی پور 3- مولف اشوب:رضا سراج 4- روزنامه ی کیهان 5-http://www.antiwar.ir http://www.basirat.ir - 6 http://www.farsnews.net-7 مدیر شبکه پرس تی وی در این مقاله تلاش کرده است تا به دور از جو رسانهای غالب، موضوع انقلاب مخملی و تفاوت آن را با انقلاب رنگی به بحث بگذارد و نشان دهد آنچه که ادعا میشود در ایران به عنوان انقلاب رنگی در جریان است؛ به چه دلایلی با واقعیتهای موجود تطبیق ندارد.
تحلیل قالب یکی از مهمترین"آفات تحلیل سیاسی" پدیدهای است که از آن تحت عنوان "تحلیل قالب" بر محیط تحلیلگر سیاسی یاد میشود.
این پدیده، تحلیلگر سیاسی را ناچار میسازد برای ارائه تحلیل خود این ملاحظه را داشته باشد که به نوعی "تحلیل قالب" را اثبات کند.
او مجبور است یا با خودسانسوری تحلیل خود را به گونهای ارائه کند که با "تحلیل قالب" در تعارض قرار نگیرد و یا در نهایت در لفافه بنویسد که دچار دردسر نشود.
البته این نوع نوشتن دیگر تحلیل نیست و همان کلی گویی است که نه تنها گرهای نمیگشاید، بلکه در مواردی گره را کورتر میسازد.
درحوادث پس از اعتراضهای ناشی از ابهامهای متعددی که درباره صحت نتایج انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری در ایران بیشتر از سوی نخبگان منتقد، پیش آمد؛ مقامهای مسئول برای توجیه منطقی برای برخورد قهرآمیز با مخالفان متعرض، "تحلیل قالب " خود را در مورد طراحی آمریکا و متحدانش برای راهاندازی انقلاب مخملی و یا به تعبیر دقیقتر انقلاب رنگی در ایران مطرح کردند.
از آنجا که این "تحلیل قالب " از سوی کانونهای قدرت کشور مطرح شده در رادیو و تلویزیون و مطبوعات به عنوان "امر حتمی" تلقی شد؛ به گونهای که حتی در کیفرخواست دادستانی نیز با مستندات تحلیلی تلاش شد عوامل اجرایی آن نیز به مردم معرفی شود.
با وجود این برای نگارنده امکانپذیر نیست که اندوختههای بیست سال گذشته خود را دربحث شناخت سیاستهای آمریکا در برخورد با شوروی و اروپای شرقی و پس از آن جمهوریهای بر جای مانده از فروپاشی شوروی و یوگوسلاوی، نادیده بگیرم و غیرمنطبق بودن این" تحلیل قالب " را بر شرایط امروز ایران یادآور نشوم.
به همین جهت در این مقاله سعی میکنم با بررسی دقیق آنچه که تحت عنوان انقلاب مخملی و رنگی در کشورهای مختلف رخ داده است به تعمق بیشتر در این بحث مهم بپردازم.
واژهی انقلاب مخملی برای اولینبار واژه انقلاب مخملی درباره حرکت گسترده مردم در کشور چکسلواکی در 1989 توسط "واسلاو هاول" بکار گرفته شد.
که رهبری جنبش ضد کمونیستی را در این کشور بر عهده داشت.
این حرکت به جهت آنکه بدون خونریزی به سرنگونی حکومت دیکتاتوری پایان داد مخملین توصیف شد.
در چکسلواکی ده روز پرحادثه از هفدهم تا بیست و هفتم نوامبر 1989 پس از فرو ریختن دیوار برلین در آلمان شرقی و آزاد شدن لهستانیها از حکومت کمونیستی، نوبت به چکسلواکی رسید.
در روز اول انقلاب مخملی تظاهرات مسالمتآمیز دانشجویان به یادبود روز جهانی دانشآموز در پراگ به دلیل برخورد پلیس پراگ با تظاهر کنندگان به خشونت گرایید.
پلیس ضد شورش، پس از آنکه تمام راههای فرار را بر دانشجویان تظاهرات کننده بست، در خیابان نارودنی پراک به آنها حملهور شد.
این دومینوی اول، آغاز یک بهمن بود.
پس از آن تقریبا هر روز تا پایان دسامبر شاهد اعتراضات بیشتر با شرکت مردم بیشتری بود.
در روز 20 نوامبر به تخمین نیم میلیون نفر دست به تظاهرات مسالمتآمیز زدند.
در حالی که تعداد افراد حاضر در تظاهرات روز قبل دویست هزار نفر بود.
در 27 نوامبر اعتصاب عمومی دوساعتهای به اجرا درآمد که تمام شهروندان چکسلواکی در آن شرکت داشتند.
پس از آن تقریبا هر روز میدان ونسلس (wenceles) پراگ، درست مثل براتیسلاوا، شاهد تظاهرات معترضین بود یکی از مهمترین پیشرفتهای انقلاب مخملی، تأسیس نهادی به عنوان میعادگاه شهروندان توسط واسلاو هاول و سایراعضای گروه مهم موسوم به "پیمان 77 " بود که رهبران آن پس از پیروزی انقلاب مخملی زمام امور چکسلواکی را بدست گرفتند.
از جمله معروفترین آنها واسلاو هاول بود که به عنوان اولین رییس جمهور پس از انقلاب مخملی توسط مردم انتخاب شد.
گروه موسوم به پیمان 77 به میعادگاه یک جنبش عمومی اصلاح طلب در چکسلواکی تبدیل شد، این گروه در ابتدا خواهان برکناری مقامات عالیرتبه کمونیستی مسئول حمله خشونتآمیز به دانشجویان، تحقیق و تفحص بیطرفانهی رویداد و آزادی تمام زندانیان سیاسی بودند.
اما با توجه به شرایط بینالمللی ناشی از تحولات داخلی شوروی و نیز استقبال گسترده مردم از تحولات بوجود آمده سرانجام در 28 نوامبر حزب کمونیست حاکم بر چکسلواکی به شکست خود پی برد و به تسلیم قدرت سیاسی رضایت داد.
پس از آنکه شوروی هم به ایجاد تغییرات در اروپای شرقی رضایت داد، در دهم دسامبر 1989، "گوتساو هوساک" رییس جمهور کمونیست چکسلواکی اولین دولت غیر کمونیست این کشور را از سال 1948 را منصوب کرد و سپس استعفا داد.
در 28 دسامبر، "الکساندر دوبچک" به سمت رییس پارلمان فدرال چکسلواکی انتخاب شد.
یک روز بعد "واسلاو هاول" اولین رییس جمهور چکسلواکی آزاد پس از 1948 شد.
با ریاست جمهوری هاول دانشجویان به اعتصاب خود پایان دادند و انقلاب مخملی به پیروزی نهایی رسید.
پس از آن، نخستین انتخابات آزاد پس از 1946 در جون 1990 برگزار شد که نتیجهاش نخستین دولت کاملا غیر کمونیست چکسلواکی پس از چهل سال بود.
اگرچه این کشور بدلیل بروز اختلافهای داخلی از 1993 به صورت توافقی به دو کشور چک و اسلواکی تقسیم شد، اما حرکت انقلاب مخملی به عنوان نقطه عطفی در تاریخ قاره اروپا به ثبت رسید.
تفاوت انقلاب مخملی با انقلاب رنگی در روزهای اخیر مرتب دو واژهی انقلاب مخملی و "انقلاب رنگی" بصورت مترادف هم به کارگرفته میشوند در حالی که نباید به صرف شباهتهای ظاهری مثل مسالمتآمیز بودن و نقش گروههای دانشجویی و اصلاحطلب در بوجود آوردن آنها، این دو حرکت را یکی دانست.
باید گفت در واقع انقلاب مخملی با انقلاب رنگی از جنبههای مختلف با هم تفاوت اساسی دارند که به سه مورد مهم آن در اینجا اشاره میشود: 1.
انقلاب مخملی در چکسلواکی به تغییر رژیم کمونیستی انجامید که در نهایت نظام سرمایهسالاری را در این کشور حاکم ساخت.
در حالی که آنچه بعدها در صربستان سال 2000، گرجستان 2003 و اوکراین 2004 و قرقیزستان سال 2005 اتفاق افتاد تغییر دولتها بود و نه تغییر نظامها.
به همین علت اصولا به کار بردن انقلاب برای حرکتهایی که تنها به تغییر دولتها منتهی میشود از لحاظ نظری دچار مشکل است.
نقش آمریکا در ایجاد انقلاب مخملی در چکسلواکی همانقدر غیرمستقیم و در طولانی مدت بوده که در مورد شوروی و سایر کشورهای بلوک شرق مانند لهستان، مجارستان و رومانی در شرق اروپا در اواخر دهه هشتاد اتفاق افتاد.
در حالی که در مورد انقلابهای رنگین در صربستان و سایر کشورهای برجای مانده از شوروی، بر اساس قرائن و شواهد آمریکا "راساً " وارد عمل شده و با طراحیهایی قبلی به تغییرات مورد نظر خود در این کشورها اقدام کرده است.
راهپیمایی 25 خرداد 88 در خیابان آزادی 3.
مبانی نظری انقلاب رنگی با مبانی نظری انقلاب مخملی بطور کلی متفاوت است.
انقلاب مخملی بیشتر از طریق تبلیغات رسانهای موسوم به رادیوی آزاد و تعاملات غیرعلنی با روشنفکران بلوک شرق در دوران جنگ سرد شکل گرفت؛ درحالی که انقلابهای رنگی بر اساس مبانی جدید سیاست خارجی آمریکا در دوران پس از فروپاشی شوروی، طراحی و به مورد اجرا گذارده شد.
حاکمان این کشورها به هیچ عنوان برای متوقف کردن تظاهرات عمومی از نیروی نظامی استفاده نکردند.
5.پیش از تحولات رهبران اصلی انقلابهای رنگی دارای سمتهای مهمی چون صدارت یا وزارت بودند.
6- رهبران برکنار شده همچنان به حیات سیاسی خود ادامه داده و شاید در صورت تغییر شرایط مجدداً به قدرت باز گردند.
به این معنا که از تسویه حسابهای سیاسی انقلابی و خونین که لازمه انقلابهای بزرگ میباشد، کوچکترین خبری نبود.
این در حالیست که عمدهترین تفاوت انقلابهای متعارف از انقلابهای رنگین آنست که در اولی انقلابیون برای پیشبرد اهداف انقلاب، اگر ضرورت ایجاب کند، از کاربرد خشونت علیه حاکمان و حافظان موجود دریغ نمیورزند.
اما در حرکت های آرام، رهبران خشونت را نفی میکنند و حتی الامکان به روشهای مسالمتآمیز تأسی میجویند.
انقلاب درفرهنگ سیاسی به معنای: "تغییر ناگهانی است که در هر نظم اجتماعی، نهادی و سیاسی مستقر، تحت تأثیر نیروهای معمولاً متشکل و برتر از نیروهای حافظ نظم موجود و نه در جهت جابجایی افراد، بلکه با هدف ایجاد یک نظم جدید به وقوع میپیوندد".
در تعریف دیگر انقلاب گفته اند "یک حرکت مردمی در جهت تغییر سریع و بنیانی از ارزشها و باورهای مسلط در نهادهای سیاسی، ساختارهای اجتماعی، رهبری، روشها و فعالیتهای حکومتی یک جامعه همراه با خشونت داخلی".
بنابراین نظر به مفاد مذکور، عناصر و ویژگیهای اصلی یک انقلاب عبارتند از: 1.
مردمی بودن 2.
سریع و ناگهانی بودن 3.
با خشونت همراه بودن 4.
ارزشهای مسلط را تغییر دادن 5.نظام سیاسی حاکم را دگرگون ساختن براین اساس میبینیم که اساسا حرکت موسوم به انقلاب رنگی را نمیتوان انقلاب نامید.
معالوصف در فرهنگهای علوم سیاسی، علوم اجتماعی، روابط بینالملل و حتی حقوق بینالملل، مفاهیم مشابه دیگری وجود دارند که هر یک ناظر بر تغییر و تحولات سیاسی- اجتماعی ویژهای بوده و بسته به نحوه و میزان تحولات از همدیگر متمایز میشوند.
از این رو تعریف و مقایسه آنها در این مقاله هم به درک روشنتر معنای انقلاب میانجامد و هم تطابق واژهها با انقلابهای رنگی را تسهیل خواهد بخشید.
مفاهیم فوق عبارتند از: 1.
کودتا: اقلیتی مسلح و مجهز به نیروی نظامی در مقابل اقلیت دیگری که حاکم بر اکثریت جامعه هستند، قیام کرده و وضع موجود را به نفع خود در هم میریزد و خود جای گروه قبلی را اشغال میکند.
کودتاها اغلب با طراحی و حمایت قدرتهای بزرگ خارجی در کشورهای اقماری انجام میگیرند، زیرا امکان کودتا در کشورهای جهان سوم به دلیل تمرکز قدرت در یک گروه نخبه، فقدان سنن دموکراتیک، بیاعتنایی عموم مردم و نبودن امکانات نهادی برای جانشینی؛ زیاد است.
شورش: بروز امواج نارضایتی در میان قشر یا اقشاری از جامعه علیه نظام حاکم که ممکن است موجب تغییراتی در سیاستها، رهبری و احتمالاً نهادهای سیاسی بشود، ولی در آن حد نیست که ساخت و ارزشهای سیاسی و اجتماعی را تغییر دهد و دیگر آنکه هدف شورش، نفس تغییر است، بدون آنکه امر جایگزینی مورد توجه باشد.
این اصطلاح معمولاً برای اشاره به یک قیام ناموفق در برابر قدرت حاکمه به کار میرود.
اصلاحات: کوشش برای تغییر محتاطانه در ساخت سیاسی جامعه و در عین حال اجتناب از خشونت را اصطلاحاً "رفرم" مینامند.
به تعبیر دیگر، اقدام برای تغییر و تعویض برخی از جنبههای حیات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بدون دگرگون کردن اساس جامعه، مهندسی اجتماعی یا نقشهکشی اجتماعی یکی از انواع اقدامات اصلاحی است که معمولاً برای جلوگیری از نهضت انقلابی صورت میگیرد.
این درست است که حرکت انقلاب مخملی از جهاتی به انقلاب رنگی شبیه است و درامتداد آن با توجه به تحولات جهانی طراحی شده است؛ اما مترادف هم قراردادن هر دو آنها موجب گمراهی در تحلیل واقعی حوادث پیش آمده درجمهوری های برجای مانده از شوروی خواهد شد.
اما ریشه جا افتادن این واژه در ادبیات سیاسی جهان چه بوده است؟
مبانی نظری انقلاب رنگی انتشار مقاله مشهورجوزف نای نظریه پرداز آمریکایی تحت عنوان "قدرت نرم" power Soft درفصلنامه آمریکایی foreign policy درسال 1990 دیدگاه جدیدی را به مخاطبان ارائه کرد که بر اساس آن ایالات متحده به جای آنکه از طریق بکارگیری آنچه که قدرت سخت مینامند به انجام کودتای نظامی در کشورهای رقیب اقدام کند؛ تلاش خود را بر ایجاد تغییرات در کشورهای هدف از طریق تاثیرگذاری بر نخبگان جامعه متمرکز میکند.
براین اساس آمریکا میتوانست بجای سرمایهگذاری میلیارد دلاری بر تئوری جنگ ستارگان به منظور مقابله با آنچه تهدید شوروی خوانده میشد، به سرمایهگذاری بر نخبگان جامعه شوروی از طرق مختلف اقدام کند.
پس از فروپاشی شوروی جوزف نای مقاله دیگری تحت عنوان «کاربرد قدرت نرم» در فصنامه فارن پالسی در سال 2004 منتشر ساخت که تکمیل کننده نظرات قبلی او متناسب با تغییرات جهان در سالهای پس از فروپاشی شوروی و بویژه تحولات ناشی از واقعه یازده سپتامبر در روابط بین الملل بود.
درمقاله مذکور جوزف نای دیدگاه خود را درباره ایجاد تغییرات از طریق به کارگیری دیپلماسی عمومی در کنار بکارگیری قدرت نرم در میان نخبگان جامعه هدف مطرح کرد.
بعدها نظرات او تکمیلتر شد و به عنوان دستورالعمل سیاست خارجی آمریکا تحت عنوان بکار گیری "قدرت هوشمند" Smart power به مورد اجرا گذارده شد.
براساس این نظریه آمریکا با استفاده از دیپلماسی عمومی و قدرت هوشمند به برقراری نفوذ در بدنه جامعه هدف کمک میکند.
این دیدگاه با دستورالعمل های اجرایی که توسط کارشناسان اطلاعاتی آمریکا نظیر دکتر "جین شارپ" تهیه شد، در سطح رسانههای گروهی به مفهوم "انقلاب نرم " معروف شد.
در واژه پردازیهای ژورنالیستی معمول در جهان حتی حرکتهایی نظیر آنچه درمیان "بودایان تبتی" یا "برمهای" انجام گرفت نیز انقلاب رنگی خوانده شد.
چراکه آنها هم از نمادهای رنگی در مبارزاتشان سود جستند اگر چه به جایی نرسیدند.
برای آنکه بتوان قضاوت دقیقیتری درباره آنچه که طراحی برای ایجاد انقلاب رنگی در ایران خوانده میشود داشته باشیم؛ لازم است مولفههای اصلی انقلابهای رنگی را در کشورهایی که اجرا شده است مورد توجه قرار دهیم.
بطور خلاصه مهمترین این مولفهها را میتوان در عوامل زیر دسته بندی کرد: مولفه های انقلاب رنگی 1.
اقتدار گرایی وجود یک رژیم اقتدارگرا در همهی کشورهایی که انقلاب رنگی در آنجا طراحی و اجرا شده است قابل مشاهده و بررسی است.
وابستگی به بیگانه نفوذ و حضور قدرت خارجی و ارتباط با نهادهای درون حاکمیتی از طریق برقراری ارتباط با نخبگان جوامع.
تغییر دولتها نه تغییر نظامها و حکومتها در همهی کشورهای مورد بررسی حکومتها و ساختارهای تشکیلاتی آنها تقریبا دست نخورده ماندهاند؛ اما دولتهای آنها به یک دولت غربگرا تبدیل شدهاند.
اعتراضها و ناآرامیهای مدنی از طریق مشارکت مستقیم مردم و رهبران مخالف در این کشورها تغییرات از طریق نا آرامیهای مدنی که خونریزی نداشته است به وقوع پیوسته است و نظامهای حاکم به تغییرات دولت برای برخورد نکردن با مردم تن دادهاند.
مردم در کمپینگهای انتخاباتی قبل و بعد از انتخابات شرکت میکنند.
5.
استفادهی نمادین از رنگ بخصوص به منظور ایجاد همبستگی نمادین و برگزاری راهپیماییهای اعتراضآمیز استفاده از رنگ خاص به عنوان مثال در اوکراین رنگ نارنجی در برابر رنگ آبی و سرخ کاملا قابل توجه بوده است.
6.وجود دولتهای نوپا و متزلزل در این کشورها اگرچه حکومتی اقتدارگرا بر سر کار بوده است؛ اما دولتهای حاکم بدلیل نداشتن الگوی مناسب حکومتی که با نیازهای اکثریت جامعه منطبق باشد، دچار سردرگمی و تزلزل حکومتی هستند.
7.
میزان توسعهیافتگی پائین یا در حال توسعه از لحاظ اقتصادی این کشورها عمدتا دارای اقتصادی توسعه نیافته و با ناکارامدی اقتصادی ناشی از رانت خواری، رشوه گیری و سوءاستفاده از موقعیتهای شغلی و در نهایت فساد اقتصادی هستند.
8.
وجود تعارضهای اجتماعی پائین بودن رفاه اجتماعی اکثریت مردم و وجود نوعی تعارضهای نژادی، قومی، محلی و مذهبی.
9.
مشکلات ساختار داخلی درون حکومتی در اکثر این کشورها مناسبات ساختاری بصورت دقیق تعریف نشده و در یک دوران گذار از سیستم کمونیستی به شدت تمرکزگرا، به سوی سیستم غربی که نهادهای سرمایهسالاری را تقویت میکند در حال حرکت هستند.
10.
بکارگیری عوامل داخلی برای اجرای برنامه های طراحی شده در کشورهایی که تاکنون انقلابهای رنگی اجرا شده اعم از اینکه مانند گرجستان و اوکراین موفق بودند و یا در مورد کشوری مانند روسیه سفید و ازبکستان با شکست روبرو شدهاند، طرحهای عملیاتی از طریق برقرای تماس با نهادهای مردمگرا مانند NGO ها و طرفداران حقوق بشر و نیز با بهرهجویی از رسانههای گروهی طرفدار غرب به مورد اجرا درآمدهاند.
در این میان بیشترین سرمایهگذاری بر روی جوانان و بویژه دانشجویان شده است.
متقاعد سازی نخبگان یا سناریو سازی؟!
اکنون ببینیم آیا با وجود شباهتهای ظاهری در مورد مولفههایی که بر شمردیم میتوان نتیجه گرفت که "حرکت اعتراضی" پس از انتخابات در راستای اجرای طرحی است که آمریکا و متحدانش درغرب برای ایران تدارک دیدهاند؟
به باور نگارنده پاسخ سوال فوق به دلایل زیر منفی است: 1.واقعیت آن است که با وجود آنکه بعضی از مولفههای یاد شده در ایران هم کاملا وجود دارد؛ اما نباید از یاد برد که شبههی بوجود آمده در افکارعمومی بخشی از شرکت کنندگان در انتخابات که تعداد آنها هم کم نیست؛ هیچ ربطی به آمریکا و نقشههایش برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ندارد.
امروز بسیاری از تحلیلگران میپذیرند به دلیل اینکه ایران به خواستههای آمریکا توجه ندارد و با اتخاذ سیاست مستقل خود، مانع اعمال هژمونی ایالات متحده در منطقه میشود، واشنگتن همهی امکانات خود را برای تغییر رفتار ایران در درجه اول و در صورت امکانپذیر نشدن، تغییرحکومت ایران را از هر طریق ممکن در دستور کار خود دارد.
اما این تحلیل به معنای این نیست که هر نوع حرکتی را در چهارچوب اعتراض مسالمتآمیز به صرف همسو دانستن با مقاصد آمریکا، محکوم به وابستگی به بیگانه و در نتیجه توجیهی منطقی برای سرکوب و برخورد با اشد مجازات در برابر آنها بدانند.
باید توجه داشت به صرف "نسبت" دادن خواست میلیونها نفر برای "تغییر و انجام اصلاحات" به وابستگی و همسویی با آمریکا، انگلیس و اسرائیل، نمیتوان شبههی به وجود آمده دربارهی اصالت نتایج انتخابات را از بین برد.
اینکه آمریکا و جهان غرب به اسم دفاع از حقوق بشر و دموکراسی این حق را برای خود قائل هستند که از حرکت بوجود آمده در راستای منافع خود بهرهبرداری کنند، نمیتواند بهانهی منطقی برای آن باشد که ما بپذیریم کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری و وابستگان ستادهای آنها برای بی اعتبارکردن انتخابات از خارجیها دستور میگیرند و در چهارچوب انقلاب مخملی یا رنگی سازماندهی شدهاند.
بلکه بیشتر این شبهه در ذهن برجسته میشود که این اتهام توجیه منطقی برای مقابله با کسانی است که در مسیر احقاق حقوق مورد ادعای خود دست به اسلحه نبردهاند، بلکه بصورت مسالمتآمیز راهپیمایی میکنند.
براستی چگونه می شود باور کرد که آمریکا در سالهای اخیر موفق شده اینچنین سیاست خود را در ایران به پیش برد که دو رئیس جمهور سابق به همراه یک رئیس مجلس اسبق و نخست وزیر دورهی دفاع مقدس را با خود همراه کند؟
آیا میشود باور کرد آنها خودفروخته به آمریکا یا فریب خوردهی آنها باشند؟
اگر این نظر را بپزیریم چه کسانی باید برای فراهم کردن چنین نفوذی مواخذه شوند؟
باید قبول کرد که شبههی بوجود آمده دربارهی سلامت انتخابات ناشی از عملکرد غلط مسئولین اجرایی و نظارتی انتخابات است.
ربط دادن آن به بیگانگان صورت مساله را پاک نمیکند.
در ایران همهی کاندیداها و رهبران اصلی اصلاحات در درون نظام جمهوری اسلامی هستند و بیش از آنکه خواهان تغییر نظام که موجب خلع خودشان از قدرت میشود، باشند خواهان تغییر و انجام اصلاحات برای تداوم نظام هستند.
این افراد را نمیتوان با کسانی که بیرون نظام برای براندازی تلاش میکنند مقایسه کرد.
در این باره دلایل متعدد دیگری هم میتوان برشمارد .
جان کلام آنکه نباید بجای متقاعد سازی نخبگان به سمت سناریو سازی برای آنها پیش رفت.
اگر میخواهیم ایرانی آزاد و مستقل با مردمی دین باور و خداجو داشته باشیم باید به راه مفاهمه ملی و تعامل سازنده با یکدیگر باز گردیم.
ما باید باور کنیم که میتوان با همکاری هم در مقابل مداخله بیگانگان راست قامت باشیم.