جهانى و جاودانى اسلام , منوط به این است که بعد از پیامبر اکرم ( ص ) جانشینان شایسته اى براى او تعیین گردند بگونه اى که بجز مقام نبوت و رسالت , داراى همه مناصب الهى وى باشند
این مطلب را مى توان از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانى که شیعه و سنى در تفسیر آنها نقل کرده اند استفاده کرد :
از جمله در آیه سوم از سوره مائده مى فرماید : (( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً ))
این آیه که به اتفاق مفسرین در حجه الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم ( ص ) نازل شد بعد از اشاره به نا امیدى کفار از آسیب پذیرى اسلام (( الیوم یئس الذین کفر وامن دینکم ...)) تائکید مى کند که امروز دین شما را کامل , و نعمتم را بر شما تمام کرده .
و با توجه به روایات فراوانى که در شائن نزول این آیه ها وارد شده کاملاً روشن مى شود که این (( اکمال و اتمام )) که توائم با نومید شدن کفار از آسیب پذیرى اسلام بوده با نصب جانشین براى پیامبر اکرم ( ص ) از طرف خداى متعال , تحقق یافته است .
زیرا دشمنان اسلام , انتظار داشتند که بعد از وفات رسول خدا ( ص ) مخصوصاً با توجه به اینکه فرزند ذکورى نداشتند اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گیرد , ولى با نصب جانشین براى وى دین اسلام به نصاب کمال , و نعمت الهى به سرحد تمام رسید و امید کافران بر باد رفت .
( 1 )
و کیفیت آن , چنین بود که پیامبر اکرم ( ص ) هنگام بازگشت از حجه الوداع همه حجاج را در محل (( غدیر خم )) جمع کردند و ضمن ایراد خطبه مفصلى از ایشان سوئال کردند : (( الست اولى بکم من انفسکم؟
)) ( 2 ) آیا من از طرف خدا متعال بر شما ولایت ندارم؟
همگى یکصدا جواب مثبت دادند , آنگاه زیر بغل على ( ع ) را گرفته او را در برابر مردم بلند کردند و فرمودند : (( من کنت مولاه فعلى مولاه )) و بدین ترتیب , ولایت الهى را براى آن حضرت , اعلام فرمودند .
سپس همه حضار با آن حضرت بیعت کردند و از جمله , خلیفه دوم ضمن بیعت با امیر موئمنان على ( ع ) بعنوان تهنیت گفت : (( بخ بخ لک یا على , اصحبت مولاى و مولى کل موئمن و موئمنه)) ( 3 )
و در این روز بود که این آیه شریفه , نازل شد : (( الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دیناً )) و پیامبر اکرم ( ص ) تکبیر گفتند و فرمودند : (( تمام نبوتى و تمام دین الله ولایه على بعدى ))
و در روایتى که بعضى از بزرگان اهل سنت ( حموینى ) نیز نقل کرده اند آمده است که ابوبکر و عمر از جابر خاستند و از رسول خدا ( ص ) پرسیدند که آیا این ولایت , مخصوص على است؟
حضرت فرمود :
مخصوص على و اوصیائ من تا روز قیامت است .
پرسیدند : اوصیائ شما چه کسانى هستند؟
فرمودند :
(( على اخى و وزیرى و وارثى و وصیى و خلیفتى فى امتى و ولى کل موئمن من بعدى , ثم ابنى الحسن , ثم النى الحسین , ثم تسعه من ولد ابنى الحسین واحداً بعد واحد , القرآن معهم و هم مع القرآن , لایفارقونه و لا یفارفهم حتى یردوا على الحوض )) (4) بر حسب آنچه از روایات متعدد , استفاده مى شود پیامبر اکرم ( ص ) قبلاً مائمور شده بودند که امامت امیر موئمنان ( ع ) را رسماً اعلام کنند ولى بیم داشتند که مبادا مردم , این کار را حمل بر نظر شخصى آن حضرت کنند و از پذیرفتن آن , سرباز زنند .
از اینروى , در پى فرصت مناسبى بودند که زمینه این کار فراهم شود تا اینکه این آیه شریفه نازل شد : (( یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس )) ( 5 ) و ضمن تائکید بر لزوم تبلیغ این پیام الهى ـ که همسنگ با همه پیامهاى دیگر است و نرساندن آن بمنزله ترک تبلیغ کل رسالت الهى مى باشد ـ به آن حضرت مژده داد که خداى متعال تو را از پیامدهاى آن , مصون خواهد داشت .
با نزول این آیه , پیامبر اکرم ( ص ) دریافتند که زمان مناسب , فرا رسیده و تائخیر بیش از این , روا نیست .
از این روى , در غدیر خم به انجام این وظیفه , مبادرت ورزیدند .
( 6 ) البته آنچه اختصاص به این روز داشت اعلام رسمى و گرفتن بیعت از مردم بود وگرنه رسول خدا ( ص ) در طول دوران رسالتشان بارها و به صورتهاى گوناگون , جانشینى امیرموئمنان على ( ع ) را گوشزد کرده بودند و در همان سالهاى آغاز ین بعثت , هنگامى که آیه (( و انذر عشیرتک الاقربین )) ( 7 ) نازل شد در حضور همه خویشاوندان فرمودند : نخستین کسى که دعوت مرا بپذیرد جانشین من خواهد بود و به اتفاق فریقین , نخستین کسى که پاسخ مثبت داد على بن ابى طالب ( ع ) بود .( 8 ) و نیز هنگامى که آیه (( یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم )) ( 9 ) نازل شد و اطاعت کسانى که بعنوان (( اولواالامر )) بطور مطلق , واجب کرد و اطاعت ایشان را همسنگ اطاعت پیغمبر اکرم ( ص ) قرار داد جابربن عبدالله انصارى از آن حضرت پرسید : این (( اولواالامر )) که اطاعتشان مقرون به اطاعت شما شده چه کسانى هستند؟
فرمود : (( هم خلفائى یا جابر و ائئمه المسلمین من بعدى .
اولهم على بن ائبى طالب , ثم الحسن , ثم الحسین , ثم على بن الحسین , ثم محمد بن على المعروف فى التواره بالباقر ـ ستدر که یا جابر , فاذا القیته فاقراه منى السلام ـ ثم الصادق جعفر بن محمد , ثم موسى بن جعفر , ثم على بن موسى , ثم محمد بن على , ثم على بن محمد , ثم الحسن بن على , ثم سمیى و کنیى حجه الله فى ارضه و بقیته فى عباده ابن الحسن بن على ...)) ( 10 ) و طبق پیشگویى پیامبر اکرم ( ص ) جابر تا زمان امامت حضرت باقر ( ع ) زنده ماند و سلام رسول خدا ( ص ) را به ایشان ابلاغ کرد .
در حدیث دیگرى از ابوبصیر نقل شده که گفت : درباره آیه اولواالامر از امام صادق ( ع ) سوئال کردم .
فرمود : در شائن على بن ابى طالب و حسن و حسین نازل شده است .
عرض کردم : مردم مى گویند چرا قرآن کریم , على و اهل بیتش ( ع ) را بنام , معرفى نکرده است؟
فرمود : به ایشان بگوى : آیه نماز که نازل شد اسمى ازسه رکعت و چهار رکعت نبرد , و این رسول خدا ( ص ) بود که آن را براى مردم تفسیر کردآ همچنین آیات زکات و حج و ...
این آیه را هم مى بایست پیامبر اکرم ( ص ) براى مردم تفسیر کند و او چنین فرمود : (( من کنت مولاه فعلى مولاه )) و نیز فرمود : (( اوصیکم بکتاب الله و اهل بیتى , فانى سالت الله عزوجل ائن یفرق بینهما حتى یورد هما على الحوض فاعطانى ذلک )) ( یعنى شما را سفارش مى کنم به (( ملازمت )) کتاب خدا و اهل بیتم , همانا از خداى عزوجل درخواست کردم که میان قرآن و اهل بیتم , جدایى نیندازد تا در حوض کوثر ایشان را بر من وارد سازد , و خداى متعال درخواست مرا اجابت کرد .) و نیز فرمود : (( لا تعلموهم فانهم ائعلم منکم .
انهم لن یخرجوکمو من باب هدى و لن یدخلوکم فى باب ضلاله)) (11) ( ( یعنى : در مقام تعلیم ایشان برنیایید که ایشان از شما داناترند .
همانا هرگز شما را از باب هدایت , خارج نمى کنند و درباب ضلالت , وارد نمى سازند ) و همچنین بارها ـ و از جمله در آخرین روزهاى حیاتش ـ فرمود : (( انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و اهل بیتى انهمالن یفترقا حتى یردا على الحوض )) (12) و نیز فرمود : (( ائلا ان مثل ائهل بیتى فیکم مثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق )) (13) و نیز بارها خطاب به على بن ابى طالب ( ع ) فرمود : (( انت ولى کل موئمن بعدى )) (14) و نیز دهها حدیث دیگرى که مجال اشاره به آنها نیست .
(15) امامت وبرهان لطف تبیین فلسفه صفات امام (ع) الف- عینیت مقام امامت و صفات امام: چنان که گفتیم امام در قوس صعود از لحاظ درجه وجودى برترین مقامرا دارد و امامت و صفات امام از این درجه برتر وجود سرچشمهمىگیرند و چون کمالات وجودى یک امر خارجى و عینى است، انتخاب وانتصاب از طرف مردم در تحقق آن نقشى نخواهد داشت.
این نکته راحضرت رضا (ع) در ضمن روایتشماره 518 مطرح مىکند و در همین حدیثمقام امامت را بالاتر از آن مىداند که مردم بتوانند با نصب انتخابخود تحقق بخشند بلکه تنها وظیفه مردم، معرفت اولیا مىباشد.
چند نکته: 1- امام را باید خداوند معرفى و منصوب کند نه مردم، چون در سیرصعود وجود مقامات بالا مىتوانند مقامات پایین را بشناسند امامقامات پایین قدرت احاطه بر مقامات بالا را ندارند پس باید امام ازطرف خداى تعالى معرفى و منصوب گردد نه از طرف مردم.
و گر نهمردم یا دچار اشتباه شده، و غیر امام را بجاى امام برمى گزینند;در حالى که مقام امامت، جز در شان و شایستگى آن فرد برترى کهداراى درجه وجودى امام است نبوده، و دیگران که مراتب ناقصتر وپایینترى از نظر کمالات وجودى قرار دارند، دستشان از آن مقام کوتاهاست که: «لا ینال عهدى الظالمین».
چنان که حضرت رضا (ع) نیز بر این موضوع که دیگران نمىتوانند در جاىامام قرار گیرند، تاکید فرمودهاند.
و یا اصولا به انکار اصلامامت مىپردازند.
زیرا امام نیز همانند پیامبر ظاهرا انسان است ومردم دلیلى ندارند که وجود حقیقتبرترى در فرد بخصوصى را باورکنندو لذا باید امام را نبى اکرم یا امام قبلى معرفى کند، تا مردمدچار اشتباه و انکار نشوند.
2- مقام امامتیک مقام اعطائى است، نه کسبى انسان که «کون جامع»است.
و همه درجات وجود، در قلمرو هستى او، بالقوه قابل تحقق است،به برخى از این درجات، نا خواسته و به صورت غیر ارادى نایل مىشودهمانند عبور از مراحل نبات و حیوان.
اما نیل به برخى درجات بالاتردر گرو ریاضت و تلاش و خودسازى است، که بدون تلاش و مجاهده «ولادتثانوى» و تحول از مراحل جهان مادى به مقامات جهان مجرداتامکانپذیر نیست.
جز در مورد «محبوبان» و «مجذوبان سالک» کهسیر آنان نه بر اساس ریاضت و مجاهده، بلکه نتیجه عنایت و جذبهالهى است.
و انبیا و اولیا از محبوباناند.
امام رضا علیه السلام براین نکته تاکید داشته و ائمه را به خاطر همین تفضل الهى، محسودمردم جاهل مىدانند.
3- در بر اساس همین تفسیر و تبیین مقام امامت، همچون نبوت، مرهونسن و سال افراد نیست، زیرا مبناى رشد امام امداد غیبى و عنایت وجذبه الهى، است، نه رشد ظاهرى و داشتن سن و سال.
این نکته را نیزحضرت رضا (ع) بیان فرمودهاند.
و روایات متعددى داریم که روح وقلب و بدن ائمه با دیگران فرق داشته 44 و حمل و تولد آنان نیزغیر عادى است.
ب- امام پیوسته مورد امداد و الهام غیبى است این امداد و الهامنیز نتیجه تعالى وجودى امام است.
چه امام نیز همانند نبى ازدرجه وجودى خاصى برخوردار است که آن درجه نسبتبه دیگران غیر عادىو در حد اعجاز است، و لذا آثار آن نیز چنان که گذشت در حد اعجازاست که یکى از آثار آن همین علم خارق العاده امام است.
اینک به عنوان نتایج این اصل، به چند نکته مهم اشاره مىکنیم کهدر احادیث و اخبار نیز برآنها تاکید شدهاست: 1- امامتباطن نبوت است و با نبوت از یک سرچشمه آب مىخورند.
چنان که حضرت رضا (ع) این نکته را بیان داشته و تنها فرق نبى و امامرا در آن مىداند که نبى ملک را دیده و سخن او را مىشنود اما امامکلام ملک را مىشنود ولى او را نمىبیند.
و بر اساس این تفاوت،ائمه را «محدث» و «مفهم» نامیدهاند.
2- از آنجا که امام، از نظر کمالات وجودى، تالى مرتبه نبى نبوده وامامت، با نبوت اتصال و ارتباط بلافصل دارد، پس امام وارث به حقعلوم و کتب انبیا است چنان که حضرت رضا (ع)، ائمه را برگزیدگانالهى و وارثان کتاب حق معرفى مىکند; و امام از همه کتبآسمانى به هر زبانى که نازل شده باشند، آگاه است.
چنان که حضرتموسى بن جعفر بر این نکته تصریح فرمودهاند.
3- از این وراثت، در لسان احادیث و اخبار تعبیرهاى گوناگونى داریماز قبیل اینکه: -ائمه، راسخان در علم و عالمان به تاویل آیات قرآناند.
و اصولمبناى بطنهاى متعدد قرآن همین تفاوت درجات وجودى انسانهاست که هرکسى بر اساس درجه کمال و تجردش، به درک حقایق قرآنى نایلمىشود.
خازن علم الهى و مترجمان وحىاند.
ائمه شریک نبى اکرماند، علیهم الصلوه و السلام.
علایم و آیات انبیاى سلف، نزد ائمهاند، از قبیل الواح و عصاىموسى، خاتم سلیمان، پیراهن یوسف، سلاح نبى اکرم (ص) ، و نامههاى مهرشده و صحیفه و جامعه و غیره که رمزى از وراثت علم و اقتدارانبیا علیهم السلام.
- انتقال روح قدسى «روح القدس» از نبى به امام، چنان که امامصادق (ع) مىفرماید: «روحى که به پیامبر اسلام نازل مىشد، به آسمان باز نگشته، بلکه باما امامان باقى مانده است.» 4- چون علم امام، علمى لدنى و نتیجه الهام است، داراى خصوصیاتزیر مىباشد: - امام برترین عالم عصر خویش است، زیرا علم وى از آثار وجود اوستکه آن وجود، برترین درجه وجود، در آن عصر است.
علم ائمه،علمى مستمر است، که هر لحظه از منبع نامتناهى یعنى الهام الهى قوتگرفته و افزایش مىیابد.
حضرت موسى بن جعفر (ع) امام هفتممىفرمایند: علم امام سه جهت دارد: گذشته، آینده، حادث، ومىفرمایند که نوع سوم یعنى «حادث» محصول الهام بر دل امام وابلاغ بر گوش او حاصل مىشود که برترین نوع علم ائمه، همین است امایادآور مىشوند که پیامبرى پس از نبى اکرم اسلام (ص) نخواهد آمدیعنى، امام را نباید پیغمبر دانست.
امام هرگاه بخواهد چیزىرا بداند، خداوند تعلیمش مىدهد.
امامان اگر افراد صالح ورازدار و در واقع افرادى متناسب با درجه وجودى خودشان مىیافتند،از همه چیز خبر مىدادند.
1 -علم ائمه، یگانه علم مبرا از خطا وخلاف است.
ج- امام حاکم و ناظر بر همه حوادث جهان و رفتار انسانهاست.
بنابراین وحدت وجود و مراتب تشکیکى آن، چنان که گذشت، امام بهدلیل بهرهمندى از بالاترین درجه هستى، در راس هرم امکان قرار داردکه نتیجه آن مسائل زیر است: 1- حاکمیت تکوینى امام بر جهانممکنات.
2- اشراف و نظارت بر جریان حوادث، از جمله بر رفتارانسانها; چنان که در روایات آمده که تمامى اعمال انسانها برنبىاکرم (ص) و ائمه (ع) عرضه مىشود.
د- امام داراى صفت عصمتبوده و در عالیترین درجه از فضیلت و تقوى است.
ائمه به دلیل درجه متعالى وجودى، از آثار متعالى آن درجهبرخوردارند از جمله این آثار، دورى از خطا و گناه است.
زیرا گناهو خطا معلول جهل و نقصان است و امام از جهل و نقصان برى است.
کسى که نه جاهل است و نه دچار نقص و ضعف، چگونه دچار خطا و لغزشمىگردد.
از طرف دیگر، مهمترین عامل خطا در انسان، هوى وهوس و شهوتو غضب است اما، از آنجا که مراتب عالى وجود، اسیر و مقید مراتبپائینتر از خود واقع نمىشوند، پس امام که در قله هرم هستىقراردارد، هرگز توجهى به جاه و مال و زر و زیور دنیوى نخواهدداشت.
نبى اکرم (ص) نیز عینا به همین دلیل، توجهى به دنیا نداشت.زیرا آنان به دنبال مطلوب و محبوبى هستند که در زمین و آسماننمىگنجد، و دنیا و آخرت در برابر او جوى نیرزد; از این تحلیل بهاین نتایج مىتوان دستیافت: 1- امام از خطا و گناه معصوم است.
2 - رهبریت مصون از خطا وانحراف و در انحصار امام بوده، و پیروى، از غیرمعصوم، با وجودمعصوم، خلاف عقل و منطق مىباشد و لذا حضرت رضا (ع) ائمه را نجوم وعلامات هدایت مطرح شده در قرآن مىداند.
3- اطاعت رهبر معصوم ازدیدگاه عقل و شرع واجب و ضرورى است، چنان که حضرت موسىبنجعفر وحضرت رضا (ع) تصریح فرمودهاند.
4- با احتمال وجود رهبریتمعصوم، به حکم عقل و شرع، تحقیق جستجو براى درک و شناخت او واجب ولازم است.
5- با قصور در معرفت امام و تفویض و تسلیم به اماممعصوم، اعمال انسان به دلیل اهمال در یک وظیفه بنیادى، ارزشنداشته و مقبول نخواهد بود.
6- پایدارى و استقامت در ولایتواجب و لازم است و انسان هرگز از ولایتبىنیاز نیست.
هـ - امام مىتواند مصدر اعجاز و کرامتباشد چنان که در بحث مربوط به مبانىصفات ائمه بیان شد، فاعلیت الهى یعنى قدرت بر ایجاد ماهیات معدوم،و اعدام ماهیات موجود و تصرف در جهان هستى و ماده عالم، در شاندرجات پائین وجود، همانند جماد و نبات و حیوان یستبلکه درانحصار موجودات فوق ماده، یعنى موجودات مفارق و مجرد است.
انسان نیز بر اساس مسئله «کون جامع» وقتى در تعالى وجودى بهمقام تجرد دستیابد در واقع، به مقام «کن» نایل آمده استعداد وشایستگى فاعلیت الهى را بدست مىآورد و از آنجا که امام درعالیترین مرحله وجود قراردارد، طبعا فاعلیت الهى در شان اوست، وچنان که علمش درحد اعجاز بود، قدرتش نیز در حد اعجاز است و ایناست فلسفه اعجاز و کرامت علمى و عملى و حسى و معنوى امام.
نتیجه آن که: 1- امام به عنوان یک انسان کامل، خلیفه خدا در زمین، و مظهر اسمجامع «الله» است که مستجمع جمیع صفات جمالیه و جلالیه حق است.
از این حقیقت در لسان احادیث و اخبار بدینگونه تعبیر شده که ائمهبیشترین بهره از «اسم اعظم» یا اینکه ائمه حامل آیاتو سلاح انبیایند، که رمزیست از قدرت و علم الهى آنان.
2- ظهور انواع اعجاز و کرامت از امام کاملا مطابق با عقل و منطقاست.
چنانکه به امر امام هفتم حضرت موسىبن جعفر (ع) درختبه حرکتآمد، و عصا در دست امام محمد تقى (ع) سخن گفت; چنان که ازحضرت رضا (ع) اعجاز ید بیضا، و شفاى بیمار و تصرف در مادهجهان، و پاسخ به مسائل علمى و غیبگوئى ثبت و نقل شدهاست.
در این جا، جهت مزید فایده، سه نکته را بررسى و در باره آن بحثمىکنیم: نکته اول- پیوند و رابطه علم و قدرت چنان که در تحلیل فلسفىصفات ائمه بیان گردید، علم و قدرت خارق العاده، هر دو، از یک اصلسرچشمه مىگیرند، که همان برترى درجه وجود است.
اما نکته جالبى که در لسان احادیث و اخبار بر آن تاکید شده، آناست که علم بر قدرت تقدم دارد یعنى، پایه واساس قدرت، علم و آگاهىاست چنان که در ضمن روایتى حضرت امام موسىبن جعفر علیهماالسلاممىفرمایند نبى اکرم صلوات الله علیه و آله از انبیاى گذشته (ع) اعلمبود و ما وارث علومى هستیم که ما را بر کارهایى توانایى بخشیده کهانبیاى سلف بر آن کارها قدرت نداشتند.
ما وارث کتابى هستیم کهتبیان و بیانگر همه چیز است و ما را بر همه چیز چنان که در قرآن مجید نیز باین نکته اشاره شده است.
به نظر نگارنده، از دیدگاه اصول فلسفه اسلامى، این نکته ظریف، بدینگونهقابل تحلیل و تبیین است که چنان که در بحث صفات حقتعالى مطرح شدهاست، علم حق تعالى، علم فعلى است نه انفعالى; یعنى برخلاف علم ما کهاز موجودات جهان بدست مىآید، علم خداوند انعکاس و تصویرى حاصل ازپدیدههاى جهان نیست، بلکه علم او مبداء و منشا پدیدههاى جهاناست.
به عبارت دیگر، علم ما، انفعال و تاثرى از پدیدههاى عالماست، در صورتى که علم حق تعالى مبدا و مؤثر در پیدایش پدیدههامىباشد.
در نتیجه علم ما مطابق با پدیدهها است اما پیدایشپدیدههاى عالم، برابر علم خداست.
جهان از علم خدا سرچشمه گرفته وموجودات عالم بر اساس معلومات الهى پدیدار مىشوند و به اصطلاح او،فاعل بالعنایه است.
بنابراین، چون امام، از نظر درجه وجودى،نزدیکترین وجود عصر خود به حق تعالى است و لذا وجود و آثار وجودشجنبه الهى دارد و از اینجاست که علمش نیز همانند علم خدا، یک علمفعلى است، نه انفعالى و عین قدرت و اراده است; چنان که در حضرت حقچنین است.
و این است مبنا و رمز ارتباط قدرت به علم کتاب درلسان احادیث و اخبار.
نکته دوم- علم و قدرت خارق العاده ائمه و مظلومیت آنان جاى سئوالاست که ائمه با این همه علم و قدرت، که حتى زمان مرگ خویش رامىدانند و اصولا مرگشان به انتخاب خودشان است، چرا دستبه کارىمىزنند که به شکست و احیانا مرگ خودشان مىانجامد؟
در پاسخ اینسئوال باید گفت، چنانکه بیان شد، علم امام نزدیکترین علم به علمحق تعالى است و علم حق اساس و پایه قضا و قدر است، پس علم ائمه،علم به قضا و قدر الهى است و اقدامشان، حرکت در جهت و مطابق اینقضا و قدر است.
تا تکلیف شرع انجام پذیرد و فتنه و آزمون انسانهاتحقق یابد.وگرنه هر امامى اگر بخواهد مىتواند نظام جور را برانداخته و بهدست نابودى سپارد.
نکته سوم- استثنا در علم و قدرت امام ممکن است در ضمن احادیث و اخبار به مواردى برخورد کنیم که امام ازچیزى خبر نداشته باشد یا بر چیزى توانا نباشد، یا خودشان ازنداشتن علم و ناتوانى خود سخن گویند، مانند روایت 659; این مواردرا با مبانى زیر مىتوان تفسیر کرد: 1 - حرکت و جریان، در جهت و مطابقت قضا و قدر الهى 2- استناد به جنبه بشریت و تقید وجودى آن بزرگواران، چنان کهقیصرى موارد عدم اجابت دعاى نبى اکرم (ص) و خلیفه حق را با اینمبنا تفسیر مىکند; 3- تقیه و رعایت ظرفیت مخاطبان و حاضران مجلس.
و- امام واحد دهر است و یگانه زمان چون امام در راءس مخروط عالمهستى است و بالاترین درجه وجود در عصر خویش و واسطه بلافصل فیضحقتعالى است، باید از صفات کمالیهاى که در شان این مرتبه استبهرهمند باشد.
از جمله این صفات، «وحدت» و یگانگى است.
یعنى،امام هر عصرى یگانه آن دهر است و جز او امام دیگرى امکانوجود ندارد.
نتیجه آنکه: 1 - در هر عصر و دورانى بیش از یک امام وجود نخواهد داشت.
چنان کهحضرت رضا (ع) نیز بر این نکته تاکید فرمودهاند.
2- امام بعدى،در آخرین لحظات زندگى امام قبلى به اوصاف و علم او متصفمىگردد.
3- چنان که حضرت رضا (ع) بیان داشتهاند، هر امامى بایدامام بعد از خود را معرفى نموده و با انتقال امامت، به اداى امانتبپردازد.
4- هر امامى هر چند که در کنار امام قبلى نباشد، ازلحظه مرگ امام قبلى آگاه شده، و انتقال امامت را به خود، باالهام الهى، و با پیدایش و احساس حالت جدیدى در وجود خود، درکمىکند.
ز- جهان هستى هرگز بىامام نخواهد بود این موضوع کهروى زمین، از حجتحق خالى نخواهد ماند، بر این اساس استوار است کهوجود امام از طرفى واسطه ضرورى فیض حق در جهان هستى است و لذامادامى که جهان هستى وجود داشته باشد، وجود امام ضرورى و حتمىخواهد بود.
از طرف دیگر، بر اساس نیاز انسانها به هدایت آسمانى،امام مشعل فروزان هدایت و امین و حافظ وحى الهى و مرجع تفسیر وتاویل کتاب آسمانى است از این روى تا انسان وجود داشته باشد،امام نیز وجود خواهد داشت; و لذا در معارف ما آمده است که آخرینفرد در جهان هستى امام خواهد بود و اگر در دنیا جز دو نفر باقىنمانند، یکى از آن دو و حضرت رضا (ع)مىفرمایند: زمین بىحجتخدا ویران مىشود.
زیرا که عالم هستىبىامداد و فیض الهى، جز عدم، سرنوشتى ندارد علاوه بر مبناى مذکور،ضرورت وجود امام را با مبانى زیر نیز مىتوان تبیین نمود.
1 - حقیقت وحى الهى، معانى کلى و بسیطى است که اذهان معمولى، ظرفیتدرک و تحمل آن را ندارد، و چون قرآن کتاب همیشه وجود داشته باشد;و این مخاطب حقیقى که قلب و روحش بستر و جایگاه وحى است، بعد ازپیامبر اکرم صلوات الله علیه و آله، جز ائمه نمىتواند باشد.چنانکه امام صادق (ع) نیز این نکته را بیان فرمودهاند.
2- فیض و الهام الهى همیشگى است.
پس در هر عصرى باید فردى کهشایسته این فیض و الهام و لایق نزول ملائکه و روح باشد، وجود داشتهباشد; چنانکه ائمه با موضوع دوام و ادامه وجود شب قدر، پس ازنبى اکرم (ص) به دوام و استمرار امامت استدلال کردهاند.
3- با امام حجتخداوند بر خلق اقامه مىگردد.
چنانکه حضرت موسىبنجعفر و حضرت رضا علیهم السلام تصریح فرمودهاند.
4- ائمه شهداى حقند بر خلق; از لحاظ الگو وسرمشق بودن.
نظارت بر اعمال و شهادت در قیامت.
ح- اطاعت امام سعادت و مخالفتبا وى مایه بدبختى است با اوصافى که براى امامبیان شد، بدیهى است که پیروى از چنین شخصیتى سعادت دنیوى و اخروىانسان را تضمین نموده، مخالفتبا او مایه گمراهى و بدبختى خواهدشد.
ائمه ارکان عالم هستى و یگانه عامل نجات بشرند.
و لذا مدعیات دروغین امامت را خلافت الهى و منکران این منصب خدائى و هرکسى که این مدعیان و منکران را مسلمان بداند، همگى اهلعذابند.
- و بگفته رسول اکرم (ص) مرگ، بىمعرفت امام، مرگجاهلیت و گمراهى است.
ط- شناخت و پیروى امام، لازمه استعداد و شایستگى ویژهاى است.
در لسان اخبار آمده است که!
حدیث آل محمد (ص) صعب و مستصعب (دشوارو دیریاب) است که آن را جز پیامبر مرسل یا ملک مقرب، یا مؤمنى کهدلش آزمون ایمان داده باشد، نمىتواند باور و تحمل کند.
و ایننکته ناشى از آن اصل است که شناخت مقام امامت، مستلزم تعالى وکمال وجودى متناسب با این مقام ارجمند است; و لذا هر کسى را نرسدکه سر بر آستان جانان ساید.
که آینه و کاسه محدود انسانهاىمعمولى تاب و گنجایش خورشید درخشان و بحر بىپایان امامت را ندارد.
از این جاست که امامان معصوم ما (ع) اقرار به ولایت را نیز.
همچوناقرار به توحید، به عالم ذره ارتباط مىدهند 100 و نیز ارواحشیعیان و پیروان ولایت را با خودشان، از یک مایه و طینتمىدانند 101 که همگى نشانه آن است که براى معرفت آنان، صفاىباطن و ظرفیت و استعداد ویژهاى لازم است که آن پاکان جان جهان وجان جاناند; اگرچه بظاهر همچون دگران، یک انسانند.
اهل بیت و امامت گرامىترین مردم نزد خدا پرهیزکارترین آنهاست،منافاتى ندارد.توضیح این که برترى دادن خداوند به این خاندان کاشف از فضیلت آنان و شایستگى ایشان براى چنین برتر شمردن است و هم این که آنان در بالاترین درجات تقوایند.و بحق اعمالشان با این نتیجه گیرى هماهنگى دارد،و شها د تهاى پیامبر در مورد آنان این شایستگى را آشکار مىکند.
در تاریخ نبوت وجود بندگان عالیقدر در میان خاندان پیامبر مطلب تازهاى نبوده است.قرآن ما را آگاه مىسازد که نبوتهاى پیشین در همین راستا حرکت کردهاند،آن جا که خداوند،خاندان ابراهیم و خاندان عمران را برگزید و آنان را بر جهانیان برترى بخشید،و آنگاه که خداوند،هارون را در رسالت برادرش موسى شریک ساخت و خداوند دعاى زکریا را مستجاب کرد و به او،جانشینى مرحمت فرمود تا وارث او و وارث خاندان یعقوب باشد.
على بن ابى طالب و همسرش فاطمه زهرا و فرزندانش حسن و حسین (ع) اعضاى این خاندان گرامى هستند.
آنچه در این مورد،شایسته اعتماد است،همان احادیثى است که از پیامبر خدا روایت شده است و در آنها ذکر«آل محمد»یا«اهل بیت او»و یا«عترت او»آمده است.در این جا مقصود از همه این عبارات یک چیز است.روایتهاى صریحى را که از پیامبر (ص) در این باره نقل شده است مىتوان به دو دسته تقسیم کرد: (1) احادیثى که در بردارنده اوصاف این خانواده گرامى است،و ما به وسیله آن اوصاف مىتوانیم از کلمه«آل محمد»خروج افرادى را که داراى آن اوصاف نیستند،و هم ورود کسانى را که متصف به آن اوصافند،در آن مفهوم بشناسیم.
(2) احادیثى که متضمن گواهیى است که بروشنى دلالت دارند بر این که اشخاص معینى در زمره«آل محمد»یا«اهل بیت محمد»و یا«عترت او»یند.
احادیث بیانگر اوصاف[اهل البیت] از جمله روایتهاى صریح نبوى که بیانگر اوصاف است،احادیث ذیل است: از جابر بن عبد الله نقل شده است که رسول خدا فرمود:«اى مردم!من در میان شما،چیزهایى را بر جاى گذاشتم،اگر آنها را بپذیرید،هرگز گمراه نخواهید شد:کتاب خدا،و عترتم،خاندانم» (1) .
و از زید بن ارقم است که رسول خدا فرمود:«براستى که در میان شما چیزهایى بر جاى گذاشتم که اگر بدانها چنگ زنید،هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد:کتاب خداـرشته کشیده شده میان آسمان و زمینـو عترتم،خاندانم؛و آن دو هرگز از هم جدا نمىشوند تا کنار حوض[کوثر]به سوى من باز گردند.پس مواظب باشید،بعد از منچگونه درباره آن دو جاى مرا خواهید گرفت» (2) .
و از زید بن ثابت است که پیامبر خدا گفت:«من پس از خود در میان شما دو جانشین مىگذارم :کتاب خداـرشته امتداد یافته بین آسمان و زمین (یا ما بین آسمان تا زمین) ـو عترتم،اهل بیتم و آن دو هرگز جدا نگردند تا کنار حوض[کوثر]به سوى من باز گردند» (3) .
و از زید بن ارقم است که رسول خدا در روز غدیر خم فرمود:«گویا من[به لقاء الله]دعوت شدم و اجابت کردم[کنایه از این که:پس از رحلتم از دنیا]در میان شما دو شئ گرانقدر گذاشتهامـیکى از آنها بزرگتر از دیگرى است:کتاب خداى بزرگ و عترتم.پس مواظب باشید که چگونه نسبت به آنها جاى مرا پر خواهید کرد،چه آنها هرگز از یکدیگر جدا نشوند تا کنار حوض[کوثر]بر من باز گردند.»و بعد فرمود:«براستى که خداى بزرگ صاحب اختیار من است،و من صاحب اختیار هر مؤمنى هستم.»آن گاه دست على را گرفت و گفت:«هر که را من صاحب اختیارم،این[على]صاحب اختیار اوست.پروردگارا دوست بدار هر کس او را دوست بدارد و دشمن بدار هر آن کس را که با او دشمنى کند» (4) .
البته این احادیث و بسیارى از احادیث مشابه آنها دلالت دارند بر این که اهل بیت پیامبر منحصر به کسانى هستند که به فراوانى از صفات زیر برخوردارند: (1) آنان عترت پیامبرند،و عترت مرد،نزدیکترین خویشاوندان او از گذشتگان و باقى ماندگان خاندان و نسل اوست.و به این ترتیب از محدوده اهل بیت پیامبر،زنان و یاران پیامبر و اصحاب غیر هاشمى خارج مىشوند (5) .
(2) آنان در بالاترین درجات تقوا و شایستگىاند،زیرا که ایشان از قرآن جدایى ناپذیرند،در صورتى که ناپرهیزکاران در جهت خلاف قرآنند.و از آن رو هاشمیان گناهکار که از خدا نافرمانى مىکنند و هم به طریق اولى گناهکاران غیر هاشمى از شمار اینان خارج مىشوند.
(3) آنان در بالاترین درجات از بینش دینى و داناترین مردم به زبان قرآنىاند هاشمیانى که نادانند و از بینش دینى محدودى برخوردارندـهر چند شرف خویشاوندى پیامبر (ص) را دارندـاز فرزندان معنوى او نیستند،زیرا شخص نادان و آن که بینش محدودى داردـدانسته یا ندانستهـدر معرض مخالفت با قرآن است.و هیچ گونه ضمانتى براى موافقت در گفتار و رفتار او با قرآن وجود ندارد.تبعیت مردم از مثل او و پیروى اوـگاهىـمنجر به مخالفت با کتاب خدا خواهد شد.
(4) موافقت بعضى از خاندان پیامبر با بعضى ضرورى است تا بتوانند با قرآن متفق شوند،چه،به یقین یک طرف از آن دو گروه که آموزشهاى آنها با هم متناقض است،بر خطایند.زیرا که دو گروه بر حق،با یکدیگر تضادى ندارند.و چه بسا که همگى بر خطایند،زیرا خطا همانطورى که بار است،تناقض دارد،ممکن است با خطاى دیگر هم متناقض باشد.حال اگر تعلیمات گروهى از دانشمندان با هم در تناقض باشند،امکان ندارد که همه آنان موافق با قرآن باشند!