پیشکش عشق
خدیجه بیوه 40 ساله ثروتمند صاحب جاه و جلال و شوکت که قبلا «دو شوهر بنام «عیسی بن عابد» و «ابوهاله» داشت و سازمان زندگی هر کدام بوسیله مرگ پاشیده شده بود.» تمام وقایع دوران تجارت از سایه بانی ابر آسمانی تا بازگشت حیله سعید بن قمطور را به اضافه پیام فلیق راهب نصرانی را از غلامش میسره شنیده بود تصمیم می گیرد تمام موضوع خصوصی خودش را بوسیله ای با ماه و ش بنی هاشم در میان گذاشته، شاید بدین وسیله عرضه عشق نموده باشد.
بعد از این تصمیم بود که به خواهر یا به نقل اکثر مصادر با دوستش «نفیسه» دختر «منیه» گفتگو نموده، خلاصه نفیسه را نزد محمد بن عبدالله روانه ساخت از او پرسید: چه چیز تو را از ازدواج باز می دارد؟ حضرتش فرمودند: «من چیزی ندارم که با آن ازدواج کنم» نفیسه عرض کرد: « اگر من ترا کمک کنم و به جمال و مال و شرف و لیاقت فرا بخوانم آیا باز هم پاسخی نخواهی گفت؟»
حضرت پرسیدند: «او کیست؟» نفیسه عرض کرد: «خدیجه»
حضرت پرسیدند: «چگونه؟ » نفیسه پاسخ داد این را به من واگذار. کاربه این جا که رسید پیامبر موعود به نفیسه پاسخ مثبت داد.
«پیشنهاد حضرت خدیجه (س) به پیامبر بعد از مراجعت پپامبر (ص) از شام صورت گرفت.»
وعده وصل چون شود نزدیک آتش عشق تیزتر گردد
از لحظه ای که نفیسه دوست بسیار نزدیک و صمیمی خدیجه برای پیشکش عشق او بنزد محمد بن عبدالله رفتهبود او در اضطرابی غیر قابل توصیف بسر برده، لحظه شماری می کرد تا از انچه نفیسه در پاسخ عرضه عشقش شنیده است مطلع شود. این انتظار چنان هول و وحشتی را فراهم آورده بود که به اندک ایامی تمام طول تالار پذیرائیش را چندین بار به انتها رسانیده دوباره از سر می گرفت که ناگهان خبر ورود محمد امین را دادند.
شاید هنوزمذاکره نفیسه با خدیجه به اتمام نرسیده بود یا اصلاً فرصتی جهت انتقال خبر فراهم نیامده بود، که خدیجه، میزبان آرزویش شده با جلوس پیامبر موعود برکرسی آبنوسی که قبلاً برای حضرتش فراهم آمده بود دچار شتاب زدگی شد.
بدون کوچکترین مکثی از شدت اضطراب عرض کرد: «مولای من! هر چه خواسته باشی بگو تاتقدیم کنم. » پیامبر موعو که ذاتاً بزرگواری و کرم وجودیش بالاتر از آن بود که نسبت به حق خود اظهاری کند سر را پائین انداخت و چیزی نفرمود. خدیجه متوجه شد طرز سخن را عوض کرد عرضه داشتک «آقا قصد دارید این پولی را که بعنوان پاداش از من بگیرید در چه موردی صرف بفرمائید؟»
آن حضرت با کمال متانت و در عین حال آمیخته با حجب و حیا فرمودند: «عمویم به من قول داده که با این پول برای من همسری تهیه کند و آن دو شتری را برای سفرهای بعدی خود بکار بیندازم».
خدیجه عرض کرد: «آیا راضی می شوی که من برای شما زنی انتخاب کنم؟»
فرمود: «اشکالی ندارد.»
خدیجه عرض کرد: «آن همسری را که برای شما انتخاب کرده ام، از اقوام و خویشان خود شماست و از جمال و کمال در عرب نظیر ندارد و در امور زندگی یارو یاور شما خواهد بود، فقط دو عیب دارد اول این که سن او از شما بیشتر است دیگر این که تاکنون دو شوهر نموده»
حضرت متوجه شدند که خدیجه خودش را به آن جناب پیشنهاد می کند، رنگ صورتش برافروخت سر را به زیر افکند، عرق شرم برپیشانی نازنیش ظاهر شد و هیچ نگفت. ولی خدیجه دوباره همان سخنان را تکرار کرد و گفت: تو در نهاد دل و در کمون قلبم جای داری تو را بخدا سوگند می دهم که خواسته مرا بپذیری» این گفت و اشکش جاری شد.
امین مکه با شنیدن کلمات صادقانه ملتمسانه خدیجه به نزد عموهایش باز گشت.
«بعد از گذشت 2 ماه و اتفاقات بسیاری که د راین مدت رخ داد. خطبه عقد حضرت محمد(ص) و حضرت خدیجه (س) خوانده شد. »
هیئت حضرت هنگام خطبه عقد
وجود مقدس محمد بن عبدالله با فاخرترین لباسهای زیبا و بهترین هیئت خوش، در حالی که عمامه سیاه بر سر مبارکش بود و نور پیشانی انورش در زیر ان تلولو می نمود، «پیراهن» جناب «عبدالمطلب» در تن و «ردای» الیاس پیغمبر بردوش و «نعلین» قیمتی جدش در پا و «عصای» ابراهیم خلیل در دست و «انگشتر» عقیق سرخ انگشت شریفش بود.
مهریه خدیجه
با در نظر داشتن اختلافی که در روایات دیده می شود دوازده وقیه طلا یا بقولی دوازده و نیم که هر وقیه معادل چهل درهم و در نتیجه پانصد درهم شرعی بوده است و اقوال دیگر که در تاریخ ثبت و ضبط می باشد در بعضی از متون وارد شده که ورقه بن نوفل در جواب گفت: « ما برای مهریه نقد آن مخدره غیر از آنچه نسیه و بر عهده او میماند چند چیز می خواهیم.