دانلود مقاله اخلاق در اسلام

Word 103 KB 14471 24
مشخص نشده مشخص نشده فلسفه - اخلاق
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • تعریف اخلاق
    علم اخلاق عبارت است از فنى که پیرامون ملکات انسانى بحث مى‏کند، ملکاتى که مربوطبه قواى نباتى و حیوانى و انسانى اوست، به این غرض بحث میکند که فضائل آنها را از رذائلش‏جدا سازد و معلوم کند کدام یک از ملکات نفسانى انسان خوب و فضیلت و مایه کمال اوست، وکدامیک بد و رذیله و مایه نقص اوست، تا آدمى بعد از شناسائى آنها خود را با فضائل بیاراید، واز رذائل دور کند و در نتیجه اعمال نیکى که مقتضاى فضائل درونى است، انجام دهد تا دراجتماع انسانى ستایش عموم و ثناى جمیل جامعه را بخود جلب نموده، سعادت علمى و عملى‏خود را به کمال برساند.


    دسته بندى مسائل اخلاقى
    اخلاق نیک و بد در قرآن
    اصول کلى، مسائل اخلاقى و طرق مختلف تهذیب نفس، مکتبها، انگیزه‏ها و نتیجه‏ها، به طور مشروح مورد بررسى قرار گرفت و رهنمودهاى مهم قرآن مجید در زمینه این مسائل در شکل تفسیر موضوعى بیان شد.


    اکنون نوبت آن رسیده است که با استفاده از آن اصول کلى به سراغ تک تک «فضایل‏» و «رذایل‏» اخلاقى برویم و هر یک را در پرتو رهنمودهاى وحى و آیات مورد بررسى قرار دهیم.


    عوامل شکل‏گیرى آن فضایل و رذایل، آثار و نشانه‏ها، نتایج و عواقب خوب و بد هر یک، و بالاخره طرق مبارزه با رذایل اخلاقى و کسب فضایل را مورد بررسى قرار دهیم.


    هنگام ورود در این بحث، در فکر فرو رفتیم که با استفاده از کدام نظم و ترتیب در این بحث پرتلاطم وارد شویم!


    آیا باید روش فلاسفه یونان را در تقسیم اخلاق به چهار بخش(حکمت، عدالت، شهوت و غضب) قناعت کنیم؟

    در حالى که نه هماهنگ با آیات قرآن است که ما در این بحثها در سایه آن حرکت مى‏کنیم و نه فى حد ذاته خالى از نقیصه یا نقیصه‏هاست که در جلد اول به آن اشاره شد.


    آیا فضایل و رذایل را طبق حروف الفبا ترتیب دهیم و بحثها را به این صورت پیش ببریم، در حالى که روش الفبایى در این‏گونه مسایل غالبا از روش منطقى جدا مى‏شود و بحثها ناهماهنگ مى‏گردد.


    آیا به سراغ سایر مکتبهاى شرق و غرب در مسایل اخلاقى برویم و نظم بحث را از آنها بگیریم؟!

    در حالى که هر کدام براى خود مشکل یا مشکلاتى دارند و اضافه بر این، ممکن نیست هماهنگ با تفسیر موضوعى قرآن در زمینه اخلاق گردد.


    ناگهان به لطف پروردگار و با یک الهام درونى روش تازه‏اى به نظر رسید که برخاسته از خود قرآن و با الهام گرفتن از آن باشد و آن اینکه: مى‏دانیم قرآن مجید قسمت مهم مباحث اخلاقى و عملى را در لابلاى شرح تاریخ گذشتگان و اقوام پیشین آورده و به خوبى مجسم ساخته است که هر کدام از این رذایل و فضایل چه بازتابهاى وسیع و گسترده‏اى در جوامع انسانى دارد و عاقبت کار آنها به کجا مى‏رسد و انصافا قرآن از این نظر داد سخن داده که مسایل اخلاقى را در بوته آزمایشهاى عینى و خارجى قرار داده است تا نتیجه‏گیرى از آن براى هر خواننده و شنونده‏اى بسیار سریع و عمیق باشد!

    به همین دلیل فکر کردیم بهتر است معیار نظم مباحث را با توجه به شرایط ویژه‏اى که بر بحثهاى ما حاکم است، همان تواریخ قرآن مجید و معیارهاى حاکم بر آن بدانیم.

    به تعبیر دیگر: نخست‏به سراغ داستان آفرینش آدم و حوا و وسوسه‏هاى شیطان و دور شدن آنها از بهشت مى‏رویم و رذایلى که سبب پیدایش ماجراى عبرت‏انگیز طرد شیطان از بساط قرب خداوند و محروم شدن آدم و حوا از بهشت‏شد را در طلیعه بحث قرار مى‏دهیم.

    مى‏دانیم شیطان به خاطر «استکبار» و «خودخواهى‏» و «خود برتر بینى‏» و سپس «لجاجت‏» و «تعصب‏» از سجده بر آدم خوددارى کرد و از درگاه خدا رانده شد و آدم‏7 و حوا به خاطر «حرص‏» و «آز» تسلیم وسوسه‏هاى بى‏منطق دشمن خود - شیطان - شدند و در دام او افتادند.

    بعد نوبت‏به داستان «هابیل‏» و «قابیل‏» و صفات زشتى که انگیزه قتل هابیل شد مى‏رسد و به همین ترتیب به سراغ داستان نوح و ماجراهاى دیگر تاریخى، مخصوصا ماجراى قوم بنى اسرائیل و موسى‏7 مى‏رویم و در آینه زندگى انبیاى الهى فضایل و آثار آن را مى‏بینیم و در زندگى اقوام منحرف که گرفتار انواع مجازاتهاى الهى شدند آثار رذایل را مشاهده مى‏کنیم.

    این روش هم جالب و شیرین است و هم با بحثهاى قرآنى سازگارتر مى‏باشد.

    اضافه بر این به بحثهاى فضایل و رذایل جنبه عینیت مى‏بخشد و آنها را در صحنه حس و تجربه قرار مى‏دهد.

    کمال انسان از نظر دین کتاب: مبادى اخلاق در قرآن، ص 51 نویسنده: آیت الله جوادى آملى خداى سبحان کمال محض و کمال‏آفرین است؛ هر چه از او ظهور کند کامل است.

    عالم و آدم از او ظهور کرده و هر دو از مظاهر کمال حقند، هم کمال نفسى دارند و هم از کمال نسبى برخوردارند : «ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور» (1) همه ذرات عالم هستى به سوى کمال در حرکتند و مسیر امر الهى را طى مى‏کنند، خداى سبحان به آسمانها و زمین فرمود: خواسته یا ناخواسته به سوى من بیایید، گفتند ما خواهانیم و با طوع و رغبت مى‏آییم: «فقال لها وللأرض اتیا طوعا أو کرها قالتا أتینا طائعین» (2) .

    انسان نیز تافته‏اى جدا بافته از جهان خلقت نیست، از این رو سعى مى‏کند با رسیدن به کمال مطلوب خود را با سایر مخلوقات وفق دهد وبا مجموعه جهان آفرینش هماهنگ سازد، راه هماهنگ شدن با نظام پیوسته جهان، در سیر به سوى کمال مطلوب، کسب فضایل اخلاقى است.

    اخلاق این توانایى را دارد که انسان متخلق را در این مسیر با این مجموعه هماهنگ کند، انسان نیز به طور طبیعى پذیراى چنین هماهنگى است و در مسیر کمال مطلق در حرکت است.

    کمال در چیست؟

    صاحبان علوم گوناگون، تفسیرهاى متنوع و متفاوتى از کمال انسان دارند.

    هر کسى کمال را در رشته علمى خاص خود مى‏داند؛ ولى آخرین سخن را کمال‏آفرین جهان هستى، خداى سبحان، مى‏گوید و چه کسى راستگوتر از اوست؟: «و من أصدق من الله قیلا» (3) .

    در علوم اعتبارى و قراردادى، صاحبان علوم ادبى، کسى را که در علوم‏ادبى‏جامع باشد، «کامل» مى‏نامند.

    آنان به کسى که لغت شناس ماهرودرفن لغت سرآمد باشد، «لغوى» و به کسى که در علم «اعراب» سرآمدباشد «نحوى» و به کسى که در فن شعر و قافیه و وزن شناسى ماهر باشد، «عروضى» و به کسى که جامع بین این رشته‏ها شده «ادیب کامل» مى‏گویند.

    در علوم استدلالى، به کسى که در هندسه، ریاضیات و علوم تجربى، طبیعى و منطق سرآمد و ماهر باشد و با جمع این سه رشته بتواند در معارف الهیه، حقایق را به خوبى استنباط کند، «فیلسوف کامل» و «حکیم» مى‏گویند؛ ولى در علوم حقیقى و نزد اهل معرفت، کمال به معناى دیگرى تفسیر شده است.

    مرحوم سید حیدر آملى، که از عرفاى بنام امامیه و از معتقدان به ولاى اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم‏السلام) است مى‏گوید: به کسى که در علم شریعت، سرآمد و در علم طریقت، داراى کارآیى لازم و در علم حقیقت، صاحب بصر باشد، «شیخ» مى‏گویند.

    بنابراین، شیخ، انسان کاملى است که داراى این ویژگیهاى یاد شده باشد.

    البته هر کدام از این علوم، اصطلاح خاص خود را داراست؛ در روایات معصومین (علیهم‏السلام) نیز آمده است که همه کمال، در امورى، مانند «تفقه در دین» است: «الکمال کل الکمال التفقه فی الدین و..» .

    (4) .

    تفقه در دین، عبارت از دین شناسى و دین باورى است.

    کسى که دین شناس نیست یا دین شناس است ولى دین باور نیست، فقیه نیست.

    «تفقه» در دین به معناى ماهر و ممحض بودن در دین است.

    پایه علوم دین، سلسله‏اى از مسائل نظرى و مسائل عملى است و کسى متفقه در دین است که در آنها سر آمد باشد.

    دین، هم دستور علم و هم دستور استغفار مى‏دهد.

    ذات اقدس اله به پیغمبر مى‏فرماید : «قل رب زدنى علما» (5) یعنى، به خدا بگو که بر علم من بیفزا.

    نیز خداوند در قرآن، بیان مى‏کند که پیغمبر چه علمى را از خدا طلب کند.

    همه علومى که در تأمین سعادت و رفع نیازهاى بشرى سهم مؤثرى دارند از یک نظر، صبغه اسلامى و دینى دارند؛ چون فراهم کردن و فراگیرى آنها و نیز استفاده از آنها در رفع نیاز جامعه اسلامى واجب عینى یا کفایى است و علوم از این جهت «اسلامى» مى‏شود (البته براى اسلامى بودن علوم انسانى در رتبه اول و علوم تجربى در رتبه دوم معناى دقیقى است که خارج از بحث کنونى است) ؛ ولى قرآن کریم، علمى را که اساس و پایه همه علوم است که اگر باشد، علوم دیگر فراهم و به جا مصرف مى‏شود و اگر نباشد، علوم دیگر یا تحصیل نمى‏شود یا اگر تحصیل شود، به جا صرف نمى‏شود، به پیغمبر آموخت و فرمود: «فاعلم انه لا اله الا الله و استغفر لذنبک» (6) و آن، علم «توحید» است.

    اگر کسى بداند در کل جهان، خالق، مدبر و مربى عالم و آدم، خداست و همه کمالها و جمالها را او آفریده و زمام آنها به دست اوست، قهرا در فراگیرى کمال از خدا غفلت نمى‏کند و اگر کامل شد، در نشر آن هم براى رضا خدا مى‏کوشد و قصور و دریغى نمى‏ورزد.

    این علم، علمى استدلالى است.

    عالم شدن به وحدانیت حق، کار آسانى نیست.

    ممکن است کسى بر اساس همان تفکر سنتى و عادى بگوید: «لا اله الا الله» اما، در برنامه‏هاى عملى او توحید ظهور نکند .

    نشانه توحید عملى توحید در برنامه‏هاى عملى آنگاه ظهور مى‏کند که انسان در آغاز و پایان هر کارى «خدا» بگوید: «و قل رب أدخلنى مدخل صدق و أخرجنى مخرج صدق» (7) .

    همان گونه که قبلا اشاره شد، این آیه، اختصاصى به ورود در دنیا یا برزخ یا قیامت و خروج از دنیا یا برزخ یا صحنه قیامت ندارد، بلکه موحد هر کارى را انجام مى‏دهد باید بتواند «نام خدا» را ببرد و این کار.

    قهرا واجب و یا مستحب است.

    به عبارت دیگر، کارى که انسان به نام خدا شروع مى‏کند، کار حرام و مکروه یا مشتبه و مشکوک نمى‏تواند باشد؛ زیرا چنین کارهایى هرگز مورد رضایت خداى سبحان نیست و با ذکر نام او نیز هیچ تناسبى ندارد.

    این که گفته‏اند: هر کارى را که انجام مى‏دهى نام خدا را ببر؛ یعنى کار باید به گونه‏اى باشد که انسان بتواند به نام خدا بگوید و این، بهترین برنامه‏هاى توحیدى است که در همه شئون زندگى ما هست.

    انسان موحد، در همه امور چنین مى‏اندیشد.

    گاهى ممکن است انسان، در اوایل امر با حسن نیت، وارد کارى بشود و به نام خدا بگوید؛ ولى دراثناى عمل، جاذبه‏هاى طبیعى، او را به سمت خود منحرف کند و او نتواند در پایان کار به نام خدا بگوید.

    آیه سوره «اسراء» مى‏گوید: در آغاز هر کارى که وارد مى‏شوید، به نام خدا بگویید و به همین صورت کار را ادامه دهید به گونه‏اى که وقتى از آن دست کشیدید نیز بتوانید به نام خدا بگویید با این ترتیب، سراسر آن کار واجب یا مستحب، مظهر توحید مى‏شود.

    چنین انسانى اهل استغفار هم هست، یعنى از خدا طلب مغفرت مى‏کند که اگر غفلتى کرد یا قصورى ورزید و یا گاهى به برخى از گناهان صغیره مبتلا شد، خدا از او در گذرد و مى‏دانیم که استغفار براى نوع اولیا، جنبه دفعى دارد، یعنى آنان با این استغفار از خطر ارتکاب به گناه مى‏رهند، نه جنبه رفعى تا آنان با استغفار از خطر کیفر گناه ارتکاب شده نجات یابند.

    انسان مهذب و منزه از غبار طبیعت، کامل است.

    و بهشت، «دارکمال» نامیده مى‏شود.

    اسلام نیز، کامل است و نقصى در آن نیست.

    نعمت یاد آورى گناه مشکل ما در نقص ونرسیدن به کمال، فراموشى است که از بدترین مصیبتهاى ماست.

    کار خوبى را که انجام مى‏دهیم، فراموش نمى‏کنیم.

    چون آن را بارها بازگو کرده و به آن علاقمندیم؛ ولى چون گناه مرتکب شده را پنهان مى‏کنیم، کم کم از یادمان مى‏رود.

    و در صدد جبران آن هم نیستیم؛ زیرا انسان آنگاه در صدد جبران نقص است که متذکر آن نقیصه باشد.

    از این رو به ما گفته‏اند: اگر کار خیرى کردید، آن را فراموش کنید و اگر از شما اشتباهى سر زد، به یاد آن باشید؛ زیرا تذکر خطا وسیله استغفار و سبب انفعال است ولى یاد آورى کار خیر، زمینه غرور را فراهم مى‏کند.

    گاهى انسان آن قدر کار خیر را بازگو مى‏کند که کار خیرش پژمرده مى‏شود.

    در بعضى از روایات اهل بیت ( علیهم السلام) آمده است که اگر شما کار خیرى را انجام دادید، لازم نیست آن را براى کسى بازگو کنید؛ مثل اینکه، شما گلى را از بوستان بکنید و چند بار به آن دست بزنید.

    طبیعى است که پژمرده مى‏شود و عطر و زیبایى آن از بین مى‏رود.

    کار خیر نیز وقتى زیبا و معطر است که پنهان بماند یا اگر در شیشه عطرى را باز کنیم، عطر از آن مى‏پرد.

    ولى کار شر مثل بوى بد است، در شیشه آن را بر دارید بگذارید زود بویش برود، یعنى به یاد آن باشید.

    وقتى به یاد بودید با توبه آن را جبران مى‏کنید (8) .

    غیر معصومین ( علیهم السلام) نوعا کم یا زیاد به گناه آلوده‏اند و فراموشى، آلودگى را مى‏افزاید.

    از این رو تذکر گناه، جزو بهترین نعمتهاست؛ زیرا انسان را به توبه وادار مى‏کند.

    به همین جهت به پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم دستور داده شده که: «فاعلم انه لا اله الا الله واستغفر لذنبک وللمؤمنین» (9) تا هشدارى باشد براى امت آن حضرت.

    کمال در بینایى و دارایى با این بیان، معلوم مى‏شود کمال، در بینایى و دارایى انسان است، انسان باید معارف الهى را به خوبى بفهمد و بر اساس آن عمل کند، یعنى آنچه را که یاد گرفته به عمل برساند.

    همان گونه که خوبیها با عبادتهاى خوب تلازم دارند، بدیها نیز با عبادتهاى ناقص متلازمند؛ یعنى، اگر کسى به بخشى از کارهاى خوب موفق شود، توفیق انجام نمازهاى خوب هم نصیب او مى‏گردد.

    و آن نمازهاى خوب، زمینه مى‏شود که بعد از نماز به کارهاى خوب دیگرى دسترسى پیدا کند؛ متقابلا اگر کسى تن به گناه بدهد، به عبادات خوب، موفق نمى‏شود عبادات او ناقص است و عبادات ناقص، توان ندارد او را از زشتیها باز دارد.

    چون نمازى که عمود دین و با روح است، انسان را از زشتى باز مى‏دارد.

    این خود نهى از منکرى است که ضامن اجرا دارد.

    اینکه خداوند در قرآن مى‏فرماید: «ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنکر» (10) یعنى، نماز واقعا انسان را در درون خود، حفظ مى‏کند و باز مى‏دارد.

    این نهى از منکر تشریعى نیست.

    گاهى ممکن است ما به گناهى تن در دهیم و دیگرى ما را نهى از منکر کند؛ ولى سخن او در ما اثر نکند؛ اما اگر کسى از درون، ما را نهى از منکر کند، یقینا اثر دارد.

    نماز نهى از منکر از درون است و انسان را از زشتى باز مى‏دارد و اگر انسان از زشتى بازداشته شود، «کامل» مى‏شود.

    جهاد اکبر و ریزش کوثر از سخنان شیرین افلاطون این است که مى‏گوید: من در علوم دیگر مى‏نوشیدم تا سیراب بشوم؛ ولى در علم الهى، سیراب شده‏ام بدون اینکه بنوشم.

    در علوم دیگر، اگر انسان کتابى را مطالعه کند و با رنج و کوشش مطلبى را بفهمد، به همان نسبت لذت مى‏برد.

    مانند کسى که با کندوکاو مقدارى آب، استخراج کرده ونوشیده و رفع عطش کرده و لذت برده است؛ اما در معارف حقه، کمال به گونه‏اى است که انسان بدون رنج کتاب، کتیبه، درس، الفاظ علوم حصولى ومفهوم ذهنى و...

    سیراب مى‏شود؛ مثل این که در بهشت اگر کسى بخواهد از کوثر استفاده کند، با رنج و تلاش همراه نیست.

    لذا مى‏گویند: «دولت آن است که بى خون دل آید به کنار» .

    رنجهاى ما محصول موقتى دارد؛ لطف آن است که از جاى دیگر، نصیب انسان شود و وقتى از جاى دیگر، نصیب وى مى‏شود که قلب منزه داشته باشد.

    مأموران الهى دائما فیض مى‏رسانند و قلب منزه و مهذب طلب مى‏کنند این ما هستیم که متأسفانه همواره سعى مى‏کنیم بارى بر دوشمان افزوده و با همین علوم حصولى و مدرسه‏اى خود را سرگرم کنیم!

    از این رو مشغول کند وکاو هستیم تا اندک آبى از زمین بجوشد؛ اما تلاش و کوشش نمى‏کنیم که کوثر علم الهى از بالا ریزش کند، و این با جهاد اکبر حاصل مى‏شود که بسیار سخت است، به این دلیل که ما در نمازى دو رکعتى، که حداکثر پنج دقیقه وقت لازم دارد، نمى‏توانیم خود را حفظ کنیم!

    دیو در خلوتگه دل!

    ما مى‏خواهیم با خلوص و حضور باشیم و به آن علاقمندیم و دین نیز به آن دستورداده، پس کیست که حواس ما را به شرق و غرب و بالا و پایین، منحرف مى‏کند؟

    معلوم مى‏شود ما امین نبوده و در نعمتهاى الهى امانت را رعایت نکرده و دشمن دین خود و خدا را که شیطان است به درون دل، راه داده‏ایم و او فکر ما را رهبرى مى‏کند!

    او در حال عادى کارى با ما ندارد کسى که مى‏خواهد یک ساعت در جایى بنشیند و فقط به در و دیوار نگاه کند، حواسش جمع است و نگاه مى‏کند، چون اتلاف عمر است و شیطان در حال اتلاف عمر، با تمرکز حواس انسان کارى ندارد.

    نیز اگر کسى بخواهد به آهنگ حرامى گوش بدهد یا منظره حرامى را بنگرد، حواسش جمع است و با کمال حضور دل، آن آهنگ باطل را گوش مى‏دهد و آن منظره حرام را هم مى‏نگرد، چون او دل را به دست کسى داده که خواسته‏اش همین است؛ ولى اگر بخواهد مواعظ و معارف دینى را گوش بدهد یا قرآن و دعا بخواند تمرکز حواس ندارد، کلمات را بر زبان جارى مى‏کند؛ ولى معانى در دلش راه ندارد؛ زیرا صحنه دل را دیگرى گرفته، مانند مال‏باخته‏اى که دیگرى به خانه او آمده و غاصبانه آن را اشغال کرده است.

    ذات اقدس اله مى‏فرماید: «بل الإنسان على نفسه بصیره و لو ألقى معاذیره» (11) انسان بر جان خود، «بصیره» است، یعنى خودش را مى‏شناسد (12) .

    هر کس وقتى به درون خود، سرى مى‏زند خود را خوب مى‏شناسد؛ اگر چه ممکن است بخواهد براى تبهکاریهاى خود توجیه‏هاى ناروا کند و عذرهاى باطل بتراشد: «و لو ألقى معاذیره» و این البته اختصاصى به قیامت ندارد.

    در دنیا هم ما خود را خوب مى‏شناسیم.

    اگر بخواهیم کامل بشویم چاره‏اى جز تهذیب روح نیست و تهذیب روح راه‏ندادن بیگانه به حریم دل است.

    وقتى هر گونه سخنى را مى‏گوییم، به هر جایى نگاه کرده، به هر چیزى گوش فرا مى‏دهیم، هر غذایى را خورده، و به مال هر کسى چشم طمع دوخته‏ایم، بدانیم بیگانه را در دل خود جاى داده‏ایم.

    آنگاه که بیگانه در دل ما جاى کند، آن را تصاحب مى‏کند.

    به همین جهت، نمازى خوانده مى‏شود که از نظر فقهى و شریعت صحیح است اما از نظر کلامى، اخلاق و طریقت مقبول نیست.

    چون در بعضى روایات اهل بیت ( علیهم السلام) هم آمده است که: همان مقدارى از نماز مقبول است که انسان مى‏فهمد با خدا مناجات مى‏کند.

    آن نقاط روشنى که در نماز هست چند جمله‏اى است که انسان مى‏فهمد با چه کسى حرف مى‏زند، جملاتى که با خلوص، ادا مى‏شود (13) .

    بنابراین، کمالى که فقه و دین آن را به رسمیت مى‏شناسد در تقرب به خدا و مظهریت انسان براى ذات اقدس اله است.

    چون هیچ نقصى در او نیست.

    و او هستى، علم، قدرت، حیات و کمال محض است و بنده خدا هر اندازه به او نزدیک شود از این اوصاف سهمى مى‏برد و طرفى مى‏بندد و به همان اندازه، کامل مى‏شود و تنها مانع رفتن به سوى دوست، «غبار ره» است که با تهذیب، زدوده مى‏شود.

    کمال در گرو احساس خطر کسى که مى‏داند خطرى تهدیدش مى‏کند و او را در بین راه، گرسنه و تشنه‏مى‏گذارد، در فکر علاج خطر بر مى‏آید.

    جهنمى‏ها در عین حال که غذاهاى‏فراوانى مى‏خورند و آبهاى فراوانى مى‏نوشند، همیشه گرسنه و تشنه‏اند؛ زیرا غذایشان «غسلین» و «ضریع» است: «فلیس له الیوم هیهنا حمیم و لا طعام إلا من غسلین» (14) و «غسلین» همان چرکابه است، «لیس لهم طعام الا من ضریع» (15) و «ضریع» یعنى تیغ.

    چون آنان، در دنیا به طور مرتب به این‏و آن نیش مى‏زدند و خار راه بودند.

    زخم زبان و زبانه قلم، بدگویى و سلب حیثیت از این و آن در حقیقت، تیغى است که به جان دیگران فرو مى‏رود و همین تیغها در قیامت، ظهور مى‏کند و به بوته تیغ تبدیل مى‏شود که آن را به تیغ زن مى‏خورانند.

    انسان در دنیا هر شبانه روز، دو یا سه وعده غذا مى‏خورد و سیر مى‏شود.

    مگر انسان طماع که شبانه روز غذا مى‏خورد، شب به امید صبح بر مى‏خیزد و صبح به امید شب مى‏کوشد؛ ولى هرگز سیر نمى‏شود.

    غذاى دوزخیان دایمى است و مدام باید غسلین وضریع بخورند.

    این گونه از پى‏آمدهاى تلخ، ناله و استغفار دارد و بدون آن، کمال ممکن نیست و سخن خدا هم سخنى مانند «سبعه معلقه» و دواوین شعراى جاهلى نیست تا از باب «أحسنه أکذبه» ، مبالغه و اغراق در آن راه داشته باشد، بلکه صدق محض است.

    قرآن کریم در جاى دیگر مى‏فرماید: «و نادى أصحاب النار أصحاب الجنه أن أفیضوا علینا من الماء أو مما رزقکم الله» (16) .

    چون اهل جهنم گرسنه و تشنه‏اند، به بهشتى‏ها مى‏گویند از آب و غذاى بهشت، چیزى به ما بدهید؛ زیرا شما سیراب و سیر و ما تشنه و گرسنه‏ایم؛ ولى آنها در جواب مى‏گویند: «ان الله حرمهما على الکافرین» (17) : خداوند آب و نان بهشت را بر کافران حرام کرده است؛ چنان که ذات اقدس اله مى‏فرماید: «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنه و مأواه النار» (18) : اگر کسى به خدا شرک ورزد، از آب و نان حلال بهشتیان محروم است؛ چون خود را در دنیا محروم کرده است.

    حاصل آنکه: تهذیب روح به تکمیل آن و تکمیل آن فقط در سایه تحصیل همین امور است.

    کمال، نتیجه عمل انبیا و اولیا به عنوان انسان کامل، معرفى شده‏اند و آنها در مکتب کسى درس نخوانده تلاش آنها بر عمل، بیش از تلاش آنها بر علم بود.

    چون علم، مقدمه ووسیله عمل است، مگر علمى که عملى نیست، البته چنان علمى که پیوند مستقیم با عمل جارحى ندارد خود، عین عمل دل محسوب مى‏گردد، و افزایش آن علم همواره مطلوب سالکان واصل است.

    بنابراین، اگر علم به عمل ننشیند، وبالى براى عالم مى‏شود و باید ابزار کشى کند؛ مانند کسى که در زمان جنگ به طور مرتب شمشیر تیز مى‏کند.

    شمشیر سازى و شمشیر تیز کردن براى جنگ با بیگانه است.

    درس و بحث مثل شمشیر تیز کردنى است که انسان با استفاده از آن در جهاد اکبر باید به جنگ دشمن درون برود.

    از این رو بخش مهمى از کلمات ائمه ( علیهم السلام) که همه آنها نور است، براى ارائه راه اصلى کمال به انسان است تا او را از توهم کمال دروغین رهایى بخشند.

    سعادت روح و بدن از پرسشهایى که جهان‏بینى الهى به آن پاسخ مى‏دهد این است که سعادت چیست و آیا سعادت، و کمال انسان، تنها مربوط به روح اوست یا مربوط به روح و بدن او؟

    آنها که براى بدن، هیچ نقشى قایل نیستند و آن را ابزارى بیش نمى‏پندارند، براى آن سعادتى معتقد نیستند و همه سعادتها را براى روح وى مى‏دانند و احیانا به تفریط مبتلا مى‏شوند و حق بدن را رعایت نمى‏کنند.

    عده‏اى که براى بدن سهمى قایل هستند و سعادت را براى بدن و روح مى‏دانند، سلامت و داشتن امکانات مادى و...

    را جزو سعادتهاى بدنى و مسئله علم، حکمت، معرفت، قسط و عدل و ...

    را از سعادتهاى روحى به شمار مى‏آورند.

    حکمت متعالیه در اینجا سخن تازه‏اى دارد که: گرچه بدن، نقش و سعادتى مربوط به خود دارد اما باید آن را شناخت.

    انسان داراى دو بدن است: 1 بدن طبیعى و محسوس که زشتى وزیبایى اعتبارى آن در اختیار خود او نیست و بر اساس «هو الذى یصورکم فى الأرحام کیف یشاء» (19) با هر نوع خلقتى که خدا خواسته به دنیا آمده است.

    2 بدن برزخى که خود، آن را مى‏سازد.

    این بدن خود ساخته، حد فاصل بدن مادى و روح مجرد است که به این ترتیب در حقیقت، انسان، موجودى سه نشئه‏اى یا سه مرتبه‏اى است که مرتبه نازله آن بدن طبیعى و مادى و مرحله عالیه آن همان روح مجرد، و مرحله متوسط آن همان بدن برزخى است که خود انسان به تدریج آن را مى‏سازد؛ یعنى هر کس با کارى که دارد انجام مى‏دهد، سرگرم ساخت و ساز آن بدن وسطى است.

    اگر به معارف و مطالب حق، گوش مى‏سپارد، بدنى مى‏سازد که داراى گوش شنواست و اگر به آیات الهى مى‏نگرد و حق چشم را ادا مى‏کند و از گناه چشم، مى‏پرهیزد، بدنى مى‏سازد که داراى چشم، بینا و بیدار است و در مورد اعضا و جوارح دیگر نیز چنین است.

    از این رو در حالت خواب و نیز بعد از مرگ، چیزهایى را مى‏بیند که دیگران نمى‏بینند.

    البته دیگران که در دنیا نابینا و ناشنوا بودند و بدن برزخى را درست نساختند، چیزهایى که مسانخ با هستى آنهاست یعنى قهر خدا و طنین جهنم را مى‏شنوند؛ اما بهشت را نمى‏بینند، بوى آن را استشمام نمى‏کنند و صداى فرشتگان رحمت را نمى‏شنوند.

    حکمت متعالیه، هم براى بدن طبیعى و مادى سعادت قایل است چون بدن را مرحله نازله روح انسان مى‏داند و هم همتش را براى ساختن بدن برزخى مصروف مى‏دارد؛ زیرا بدن برزخى است که در همه حالات با انسان است.

    حکمت متعالیه و سعادت روح بحث دیگر این است که سعادت روح چیست؟

    حکماى پیشین مشاء، سعادت روح را رسیدن به مرحله «عقل مستفاد» مى‏دانستند؛ ولى حکمت متعالیه که برداشتش از قرآن و روایات معصومین ( علیهم السلام) بیشتر و قویتر است، سعادت انسان را بسیار برتر از اینها مى‏داند.

    در مسئله تعیین محدوده سعادت انسان، بر اساس حکمت متعالیه، چند نکته وجود دارد که بر محور خلیفه اللهى انسان، دور مى‏زند.

    وقتى ما مى‏توانیم مقام خلیفه، یعنى انسان را بشناسیم که نخست، «مستخلف عنه» یعنى اوصاف جلال و جمال حق را بشناسیم.

    اگر اوصاف و اسماى الهى شناخته شود، هم رابطه انسان با مافوق او که خداست و هم رابطه وى با مادون او که نظام هستى و آفرینش است، مشخص مى‏شود و این عالیترین مرحله اخلاق است.

    اخلاق از علوم جزئى است که زیر مجموعه حکمت و فلسفه است ولى عرفان نه تنها زیر مجموعه فلسفه نیست بلکه همتاى آن هم نیست بلکه فوق فلسفه است.

    هدف خلقت براى تبیین موضوع خلیفه اللهى انسان، چند امر لازم است: امر اول این است که ذات اقدس اله، انسان را براى عبادت آفریده است: «و ما خلقت الجن و الإنس الا لیعبدون» (20) این «حصر» در آیه مزبور، ناظر به آن است که انسان نباید غیر خدا را بپرستد و فقط باید خدا را بپرستد؛ اما معنایش این نیست که کمال انسان، فقط در عبادت اوست و در معرفت، علم، حکمت، اختراع و ابتکار او نیست.

    بنابراین، آیه یاد شده نمى‏گوید هدف فقط عبادت است بلکه مى‏گوید: فقط عبادت «خدا» هدف است که غیر خدا را نپرستند.

    درباره علم فرمود: «الله الذى خلق سبع سماوات و من الأرض مثلهن یتنزل الأمر بینهن لتعلموا أن الله على کل شى‏ء قدیر و أن الله قد أحاط بکل شى‏ء علما» (21) یعنى ذات اقدس اله، مجموعه آسمان و زمین و دستورى را که به وسیله فرشتگان در مجارى آسمان و زمین عبور مى‏کند و تنزل دارد خلق کرده است تا شما به علم و قدرت خدا عالم شوید.

    یکى از اجزاى مجموعه نظام آفرینش، خود انسان است که هدفى دارد و آن هدف، عالم شدن او به قدرت و علم خداست.

    از مجموعه این دو آیه بر مى‏آید که انسان باید عابد عالم باشد.

    عبادت، از آن عقل عملى و معرفت، از آن عقل نظرى اوست و هویت انسان را عقل نظرى و عقل عملى او تشکیل مى‏دهد؛ یعنى انسان عالم عابد، انسان به مقصد رسیده است.

    غنا و علم خدا ذات اقدس اله از یک سو مى‏فرماید: «ما ارید منهم من رزق و ما ارید منهم ان یطعمون» (22) یعنى، خدا در برابر این همه نعمتى که به انسان داده از وى چیزى طلب نمى‏کند.

    لذا در آیه بعد خدا را رازق مطلق مى‏داند: «ان الله هو الرزاق ذو القوه المتین» (23) .

    از سوى دیگر مى‏فرماید: شما نمى‏توانید به خدا علم بدهید: «قل أ تنبئون الله بما لا یعلم فى السموات و لا فى الأرض» (24) آیا شما مى‏خواهید چیزى را که خدا در باره آسمانها و زمین نمى‏داند به او خبر بدهید؟

    وقتى خدا نمى‏داند، معلوم مى‏شود آن «شى‏ء» موجود نیست، بلکه معدوم محض است و «شى‏ء» نیست؛ وقتى شى‏ء نبود «ان الله بکل شى‏ء علیم» (25) شامل آن نمى‏شود و علم، به معدوم محض تعلق نمى‏گیرد.

    البته اگر فرض وجود بشود، آثار آن را هم خدا مى‏داند؛ مانند: «لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه» (26) یا: «لو کان فیهما الهه الا الله لفسدتا» (27) و...

    اما معدوم محض، از آن جهت که هیچ ذاتى ندارد و شیئى نیست، تحت هیچ علمى قرار نمى‏گیرد .

    چون علم، ظهور و کشف است و چیزى که معدوم محض است، مشهود و منکشف نخواهد شد؛ چنانکه اگر چیزى ممتنع باشد، تحت قدرت قرار نمى‏گیرد.

    بنابراین، معدوم محض تخصصا از قلمرو قدرت و علم خارج است نه تخصیصا، البته فرض وجود آنها مایه ثبوت وجود فرضى آنهاست و در این حال معلوم خواهند بود.

    از طرف سوم، قرآن کریم در باره تعلیم خداوند مى‏فرماید: «علم الإنسان ما لم یعلم» (28) یا «وعلمک ما لم تکن تعلم» (29) یعنى، معلم حقیقى انسان، خداست یا مى‏فرماید: «الرحمن* علم القران* خلق الإنسان» (30) .

    بنابراین، همه بهره‏هاى معنوى و علمى انسان هم از ناحیه خداست؛ چنان که بهره‏هاى مادى انسان هم از ناحیه اوست.

    در سوره مبارکه «ابراهیم» مى‏فرماید: «إن تکفروا أنتم ومن فى الأرض جمیعا فإن الله غنى حمید» (31) اگر همه مردم کفر ورزند، خدا آسیب نمى‏بیند.

    خدا چون حکیم محض است، کار او سراسر حکمت و با هدف است و چون غنى صرف است، کار را براى خود نمى‏کند؛ بلکه خود چون کمال محض است، کار از او نشئت مى‏گیرد؛ زیرا هر موجودى، کارى را که انجام مى‏دهد براى رسیدن به کمال است؛ اما کمال مطلق براى رسیدن به هدفى کار نمى‏کند؛ بلکه چون کمال است و قدرت، مشیئت و اختیار او عین ذات اوست، بر اساس اختیار، کار مى‏کند و خدا این چنین است.

    تخلق خلیفه خدا به صفات الهى بعد از این که روشن شد خدا «مستخلف عنه» است و این اوصاف را دارد، خلیفه خدا نیز باید به این امور متصف باشد.

    سعى خلیفه خدا این است که مردم، خدا را عبادت کنند؛ چنانکه در جبهه‏هاى جنگ، شعارى که مسلمانان به‏دستور رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مى‏دادند این بود: ما مأموریت پیدا کرده‏ایم شما را از عبادت بتها به عبادت «الله» و از ذلت به عزت منتقل کنیم» (32) .

    پس بعثت انبیا، ولایت اولیا و امامت امامان ( علیهم السلام) براى این است که مردم بنده خدا باشند و براساس: «یعلمهم الکتاب و الحکمه و یزکیهم» (33) آنان معلم، مربى و مزکى مردمند.

    همان طور که خدا براى تعلیم جوامع بشرى، سفره هستى را گسترده و انس و جن را براى عبادت آفریده، خلفاى الهى نیز این دو کار را، «خلافتا» و «نیابتا» و «مظهرا» دارند و همان طور که ذات اقدس اله در افاضه، غرض مادى ندارد آنان نیز در امتثال مأموریت الهى غرض مادى ندارند و سخن همه آنان این است که:

کلمات کلیدی: اخلاق - اسلام

طرح برنامه هاي اسلام به صورت مسلکي اجتماع و با اصولي منسجم و هماهنگ و ناظر به زندگي فردي و اجتماعي انسان ها از ضرورت هاي امروز است. دراين راه ، قرآن کامل ترين و موثق ترين سندي است که مي توان به آن اتکا کرد. با تدبر در آيات قرآن ،که خود هدف عالي قرائ

آشنايي با مراحل رشد و مشخصات کودکان در سنين مختلف، ابزار بسيار مهمي در مراقبت و تعليم و تربيت کودکان است. زيرا والدين را آگاه مي سازد تا در چه محدوده سني، منتظر چه نوع تغييراتي در کودک باشند و انتظارات خود را با موقعيت سني و مراحل رشد تنظيم کنند و د

مقدمه اگر دين‌ را مجموعه‌ عقايد و دستورات‌ عملي‌ بدانيم‌ که‌ بنا بر ادعاي‌ آورنده‌ و پيروان‌ آن‌ عقايد و دستورات‌، از سوي‌ آفريدگار جهان‌ مي‌باشد، و اخلاق‌ را مجموعه‌ آموزه‌هايي‌ که‌ راه‌ و رسم‌ زندگي‌ کردن‌ به‌نحو شايسته‌ و بايسته‌ را ترسيم‌ کرده،

بخش اول: مباني اخلاق فصل اول – کليات 1- مفهوم لغوي واژه اخلاق: اخلاق جمع کلمه خُلق به معني سرشت باطني انسان است و در مقابل آن خَلق به معني شکل و صورت ظاهري انسان است. 2- تفاوت صفات نفساني انسان: صفات نفساني انسان يا ثابت و راسخ است که به آن ملک

تواضع: تواضع و فروتني جايگاه و اهميت خاصي در اخلاق اسلامي دارد و خداوند به پيامبر خود امر مي فرمايد: وَاحفِض جَناحَکَ لِمَنِ اَتَّبَکَ مِنَ المومنين. و (اي رسول من) پر و بال مرحمت بر تمام پيروان با ايمانت به تواضع بگستران. اين سفارش به پيامبري است ک

نقش اخلاق و مشورت در سيره عملى پيامبر اسلام (ص) يکى از شاخصه هاى پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيک و کلام‏دلاويز و پرجاذبه پيامبر اکرم (ص) با انسان‏ها بود، اين خلق نيکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به‏سزايى داشت: 1- اخلا

علوم اسلامي را که اکنون موضوع بحث است چند گونه مي توان تعريف کرد و بنا به هر تعريف ,موضوع فرق مي کند. 1- علومي که موضوع و مسائل آن علوم اصول يا فروع اسلام است و يا چيزهايي است که اصول و فروع اسلام به استناد آنها اثبات مي شود , يهني قرآن و سنت , مانن

چکيده : امروزه شاهد اين هستيم که اخلاقيات در سازمانها و جوامع کمرنگ شده و ماديات و منافع فردي جاي خود را به ارزشهاي اخلاقي داده اند . در اين مقاله سعي شده ابتدا در مورد اصول مديريتي در جوامع اسلامي بحث شود و سپس خصوصيات و ويژگيهاي عمومي مدير اخ

نقش اخلاق در سيره عملى پيامبر اسلام (ص) محمد محمدى اشتهاردى يکى از شاخصه هاى پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيک و کلام‏دلاويز و پرجاذبه پيامبر اکرم (ص) با انسان‏ها بود، اين خلق نيکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به‏سزايى دا

مقدمه از آنجا که سال جاری به نام مبارک و مقدس یامبر اعظم (ص) مزین گردیده است شایسته است که در تمام جهان اسلام مخصوصا در کشور و میهن اسلامیمان بیش از گذشته به بحث و بررسی پیرامون ابعاد گوناگون شخصیت آن بزرگ الهی و آن اسوه و الگوی کامل بشریت پرداخته شود .سخن درباره آن وجود مقدس که سرور پیامبران و صدیقان و شهیدان و فرشتگان است کار بسیار اسانی نیست و بیان تمام ابعاد شخصیت آن حضرت از ...

يکى از شاخصه هاى پر اهميت در پيشرفت اسلام اخلاق نيک و کلام‏دلاويز و پرجاذبه پيامبر اکرم (ص) با انسان‏ها بود، اين خلق نيکوتا بدان حدى بود که معروف شد سه چيز در پيشرفت اسلام نقش به‏سزايى داشت: 1- اخلاق پيامبر ص 2- شمشير و مجاهدات حضرت على (ع) 3- انفاق

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول