در این مقاله به جلوهایی از اخلاق پیامبر در سیاست می پردازیم و چون سیاست بحث گسترده ای را می طلبد ما فقط سیاست آن حضرت را در جنگ، مورد بررسی قرار می دهیم و با اهداف رسول اکرم در جنگها،آگاهی ایشان با فنون وسیاست های جنگی آشنا می شویم.
معنی سیره
ابتدا لغت سیره را معنی بکنیم که تا این لغت را معنی نکنیم نمیتوانیم سیره پیغمبر را تفسیر بکنیم.
سیره در زبان عربی از ماده سیر است .
سیر یعنیحرکت، رفتن، راه رفتن.
سیره یعنی نوع راه رفتن .
سیره بر وزن فعله است و فعله در زبان عربی دلالت می کند بر نوع .
مثلا جلسه یعنی سبک و نوع نشستن ، و این نکته دقیقی است .
سیر یعنی رفتن ، رفتار ، ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار .
آنچه مهم است شناختن سبک رفتار پیغمبر است .
آنها که سیره نوشته اند رفتار پیغمبر را نوشته اند .
این کتابهایی که ما به نام سیره داریم سیر است نه سیره .
مثلا سیره حلبیه سیر است نه سیره ، اسمش سیره هست ولی واقعش سیر است .
رفتار پیغمبر نوشته شده است نه سبک پیغمبر در رفتار ، نه اسلوب رفتار پیغمبر ، نه متد پیغمبر.
سبک شناسی
مسئله متد خیلی مهم است.
مثلا در باب شعر، رودکی را می گوئیم شاعر، سنائی را هم می گوئیم شاعر، مولوی را هم می گوئیم شاعر، فردوسی را هم می گوئیم شاعر، صائب را هم می گوئیم شاعر، حافظ را هم می گوئیم شاعر.
برای یک آدمی که وارد سبک شعر نباشد همه شعر است .
می گوید شعر، شعر است دیگر، شعر که فرق نمی کند ولی یک آدم وارد می فهمد که شعر سبکهای مختلف دارد، شعر به سبک هندی داریم، شعر به سبک خراسان داریم، شعر مثلا به سبک عرفان داریم، و سبکهای دیگر در شعر شناسی آنچه مهم است سبک شناسی است که ملک الشعرای بهار کتابی در سبک شناسی نوشته است .
حتی در نثر هم سبک شناسی هست و اختصاص به شعر ندارد.
سبک شناسی غیر از شعر شناسی و غیر از شان هم شیعه هستند، خواجه نصیرالدین یک عالم است.
ولی یک آدم وارد میداند که میان سبک و متد و روش این عالمها از زمین تا آسمان تفاوت است .
یک عالم سبکش سبک استدلالی و قیاسی است یعنی در همه مسائل از منطق ارسطوئی پیروی می کند اگر طب را در اختیار او قرار بدهی طب را می خواهد با منطق ارسطوئی به دست بیاورد ، اگر فقه را هم به او بدهی می خواهد با منطق ارسطوئی استدلال بکند، اگر ادبیات و نحو و صرف را هم در اختیارش قرار بدهی منطق ارسطوئی را در آن به کار می برد ، سبکش اینگونه است
یکی دیگر سبکش سبک تجربی است ، مثل بسیاری از علمای جدید .
می گویند فرق سبک ابوریحان بیرونی و سبک بوعلی سینا این است که سبک بوعلی سینا منطقی ارسطوئی است ولی سبک ابوریحان بیرونی بیشتر حسی و تجربی بوده است ، با اینکه اینها معاصر هم و هر دو هم نابغه هستند .
یک نفر سبکش عقلی است دیگری سبکش نقلی است.
بعضی اصلا سبک عقلی هیچ ندارند ، در همه مسائل اعتمادشان فقط به منقولات است، غیر از منقولات دیگر به هیچ چیز اعتماد ندارند.
مثلا مرحوم مجلسی اگر طب هم بخواهد بنویسد می خواهد طبی بنویسد براساس منقولات ، و چون تکیه اش روی منقولات است خیلی اهمیت هم نمی دهد به صحیح و [ سقیمش ] یا لااقل در کتابهایش همه را جمع میکند .
اگر میخواهد در سعد و نحس ایام هم بنویسد باز به منقولات استناد می کند .
یکی سبکش منقول است یکی سبکش معقول است ، یکی سبکش حسی است ، یکی سبکش استدلالی است، یکی سبکش مثلا به قول امروزیها دیالکتیکی است یعنی اشیاء را در جریان و حرکت می بیند، یکی سبکش استاتیک است یعنی اصلا حرکت را در نظام عالم دخالت نمی دهد .
چندین سبک وجود دارد.
حال می آییم در رفتارها .
رفتارها نیز سبکهای مختلف دارد.
سیره شناسی یعنی سبک شناسی.
اولا یک کلیتی دارد: سلاطین عالم به طور کلی یک سبک و یک سیره و یک روش مخصوص به خود دارند با اختلافاتی که میان آنها هست.
فلاسفه یک سبک مخصوص به خود دارند ، ریاضتکشها یک سبک مخصوص به خود دارند.
پیغمبران به طور کلی یک سبک مخصوص به خود دارند و هر یک را که جدا در نظر بگیریم یک سبک مخصوص به خود دارد ؛
مثلا: پیغمبر اکرم یک سبک مخصوص به خود دارد.
در اینجا یک نکته دیگر را باید عرض بکنم : این که عرض کردم در هنر سبکها مختلف است، در شعر سبکها مختلف است، در تفکر سبکها مختلف است، در عمل سبکها مختلف است این برای آدمهایی است که سبک داشته باشند.
اکثریت مردم اصلا سبک ندارند .
خیلی افراد که شعرمی گویند اصلا سبک ندارند، سبک سرش نمی شود .
خیلی از این هنرمندها ( شاید این کوبیستها اینطور باشند ) اساسا سبک سرشان نمی شود .
خیلی از مردم در تفکرشان اصلا سبک و منطق ندارند، یک دفعه به نقل استناد می کند، یک دفعه به عقل استناد می کند، یک دفعه حسی می شود، یک دفعه عقلی می شود.
اینها مادون منطقند.
من به مادون منطق ها کار ندارم.
در رفتار هم اکثریت قریب به اتفاق مردم سبک ندارند.
به ما اگر بگویند سبکت را [ در رفتار ] بگو، سیره خودت را بیان کن، روشت را بیان کن، تو در حل مشکلات زندگی [ چه روشی داری؟
پاسخی نداریم ].
هر کسی برای خودش در زندگی هدف دارد، هدفش هر چه می خواهد باشد ، یکی هدفش عالی است ، یکی هدفش پست است، یکی هدفش خداست، یکی هدفش دنیاست .
بالاخره انسانها هدف دارند .
بعضی افراد برای هدف خودشان اصلا سبک ندارند، روش انتخاب نکرده اند، روش سرشان نمی شود، ولی قلیلی از مردم اینجورند و الا اکثریت مردم دون منطقند، دون سبکند ، دون روشند، به اصطلاح هرج و مرج [بر اعمالشان حکمفرماست و] همج رعاع [ هستند ].
سیره پیغمبر یعنی سبک پیغمبر، متودی که پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به کار می برد.
بحث ما در مقاصد پیغمبر نیست .
مقاصد پیغمبر عجالتا برای ما محرز است .
بحث ما در سبک پیغمبر است، در روشی که پیغمبر به کار می برد برای هدف و مقصد خودش .
مثلا پیغمبر تبلیغ می کرد .
روش تبلیغی پیغمبر چه روشی بود؟
سبک تبلیغی پیغمبر چه سبکی بود؟
پیغمبر در همان حال که مبلغ بود و اسلام را تبلیغ می کرد، یک رهبر سیاسی بود برای جامعه خودش از وقتی که آمد به مدینه، جامعه تشکیل داد، حکومت تشکیل داد، خودش رهبر جامعه بود.
سبک و متود رهبری و مدیریت پیغمبر در جامعه چه متودی بود؟
پیغمبر در همان حال قاضی بود و میان مردم قضاوت می کرد.
سبک قضاوتش چه سبکی بود؟
پیغمبر مثل همه مردم دیگر زندگی خانوادگی داشت، زنان متعدد داشت، فرزندان داشت.
سبک پیغمبر در زن داری چگونه بود؟
سبک پیغمبر در معاشرت با اصحاب و یاران و به اصطلاح مریدها چگونه بود؟
پیغمبر دشمنان سرسختی داشت.
سبک و روش پیغمبر در رفتار با دشمنان چه بود؟
و دهها سبک دیگر در قسمتهای مختلف دیگر که اینها باید روشن بشود.
سبکهای مختلف در رفتار مثلا رهبرهای اجتماعی و سیاسی، بعضی اساسا سبکشان یعنی آنچه که بدان اعتماد دارند فقط زور است، یعنی جززوربه چیزدیگری ایمان و اعتماد ندارند منطقشان این است : یک گره شاخ ازدوذرع دم بهتر است.
یعنی غیر زور هر چه هست بریز دور، سیاستی که الان آمریکائیها در دنیا عمل می کنند که معتقدند مشکلات را فقط و فقط با زور می شود حل کرد، غیر زور را رها کن.
بعضی دیگر در سیاست و در اداره امور بیش از هر چیزی به نیرنگ و فریب اعتماد دارند: سیاست انگلیس مابانه ، سیاست معاویه ای.
آن اولی سیاست یزیدی بود.
یزید و معاویه هر دو از نظر هدف یکی هستند، هر دو شقی و اشقی الاشقیاء هستند ولی متود یزید با متود معاویه فرق می کند.
متود یزید الدرم بولدرم یعنی زور بود ولی متود معاویه بیش از هر چیز دیگر نیرنگ، فریب، نفاق، حقه بازی و مکاری بود.
یک نفر دیگر ممکن است متودش بیشتر اخلاق به معنی واقعی باشد.
نه تظاهر به اخلاق که باز می شود همان نیرنگ معاویه ای، صداقت، صفا و صمیمیت .
تفاوت سیره علی ( ع ) و سیره معاویه در سیاست در همین بود.
اکثر مردم زمان، سیاست معاویه را ترجیح می دادند، می گفتند، سیاست یعنی همین کاری که معاویه می کند.
می آمدند به علی ( ع ) می گفتند: تو چرا همان متودی را که معاویه به کار می برد به کار نمی بری تا کارت پیش برود؟
تو به این فکر باش که کارت پیش برود، حالا هر چه شد، یک جا آدم باید پول قرض کند، از این بگیرد به آن بدهد، یک جا هم یک وعده ای می دهد، دروغ هم درآمد درآمد ، می تواند وعده بدهد بعد هم عمل نکند.
بگذار کارت پیش برود، آن مهمتر است.
تا جایی که برای بعضی توهم پیدا شد که شاید علی این راهها را بلد نیست، معاویه زیرک و زرنگ است، علی این زرنگیها را ندارد، که فرمود: و الله ما معاویه بادهی منی چرا اشتباه می کنید؟
!
به خدا قسم که معاویه از من داهیه تر و زیرکتر نیست .
شما خیال می کنید من که غذر به کار نمی برم راهش را بلد نیستم؟!
و لکنه یغدر و یفجر او عذر و نیرنگ به کار می برد و فسق و فجور می کند.
و لولا کراهیه الغدر لکنت من ادهی الناس.
اگر نبود که خدای متعال دوست نمی دارد غداری را، آنوقت می دیدید من به آن معنایی که شما اسمش را گذاشته اید دهاء و معاویه را داهیه می خوانید [ داهیه هستم یا نه؟
] آنوقت می دیدید که داهیه کیست، من داهیه هستم یا معاویه؟
الا وانکل غدرش فجرش وکل فجرش کفرشولکلغادرلواء یعرف به یوم القیامه من چگونه در سیاست نیرنگ به کار ببرم در صورتی که می دانم عذر و نیرنگ و فریب، فسق و فجور است، و این فسق و فجورها در حد کفر است و در قیامت هر داری با پرچمی محشور می گردد!
ابدا من غدر به کار نمی برم.
اینها را می گویند سبک: سبکی که به زور اعتماد می کند، سبکی که به نیرنگ اعتماد می کند، سبکی که به تماوت اعتماد می کند، یعنی خود را به موش مردگی زدن، خود را به بی خبری زدن .
یک سیاستمداری بود پیرمرد، در چند سال پیش مرد، معروف بود به این قضیه، حالا نمی دانم واقعا ساده بوده یا نه؟
ولی عده ای می گویند خودش را به سادگی می زد.
نخست وزیر بود.
یکی از ملاهای خیلی بزرگ را گرفته بودند، بعد رفته بودند سراغش که آقا چرا او را گرفتند؟
گفته بود کار دست کیست؟
حالا نخست وزیر مملکت است، می گوید کار دست کیست؟
به کی من مراجعه کنم؟
خوب او هم سبکی انتخاب کرده بود که خودش را بزند به حماقت و نفهمی و نادانی، و از همین راه هم به اصطلاح خرش را از پل بگذارند .
هدف این است که خرش از پل بگذرد ولو اینکه مردم بگویند او احمق است.
این هم یک سبکی است : سبک تماوت ، یعنی خود را به مردگی زدن، خود را به حماقت زدن، خود را به بی خبری زدن، وعده ای با این سبک کار خودشان را پیش می برند.
بعضی سبکشان در کارها دفع الوقت کردن است، واقعا به دفع الوقت اعتماد دارند.
بعضی سبکشان بیشتر دوراندیشی است.
بعضی در سبک خودشان قاطع و برنده هستند.
بعضی در سبکشان قاطع و برنده نیستند.
بعضی در سبک خودشان فردی هستند یعنی تنها تصمیم می گیرند.
بعضی اساسا حاضر نیستند تنها تصمیم بگیرند، آنجا هم که کاملا مطلب برایش روشن است باز تنها تصمیم نمی گیرد، و این مخصوصا در سیره پیغمبر اکرم عجیب است : در مقام نبوت، در مقامی که اصحاب آنچنان به او ایمان دارند که می گویند : اگر تو فرمان بدهی خود را به دریا بریزیم به دریا می ریزیم، در عین حال نمی خواهد سبکش انفرادی باشد و در مسائل تنها تصمیم بگیرد ، برای اینکه اقل ضررش این است که به اصحاب خودش شخصیت نداده، یعنی گویی شما اساسا فکر ندارید، شما که فهم و شعور ندارید، شما ابزارید، من باید فقط دستور بدهم و شما عمل کنید.
آنوقت لازمه اش این است که فردا هر کس دیگر هم رهبر بشود همین جور عمل بکند و بگوید: لازمه رهبر این است که رهبر فکر و نظر بدهد و غیر رهبر هر که هست فقط باید ابزارهای بلا اراده ای باشند و عمل بکنند ولی پیغمبر در مقام نبوت چنین کاری را نمی کند.
شورا تشکیل می دهد، که اصحاب چه بکنیم؟
"بدر" پیش می آید شورا تشکیل می دهد، "احد" پیش می آید شورا تشکیل می دهد: اینها آمده اند نزدیک مدینه، چه مصلحت می دانیم؟
از مدینه خارج بشویم و در بیرون مدینه با آنها بجنگیم یا در همین مدینه باشیم و وضع خودمان را در داخل مستحکم بکنیم، اینها مدتی ما را محاصره می کنند، اگر موفق نشدند شکست خورده بر می گردند .
بسیاری از سالخوردگان و تجربه کارها تشخیصشان این بود که مصلحت این است که در مدینه بمانیم .
جوانها که بیشتر به اصطلاح حالت غروری دارند و به جوانیشان بر می خورد گفتند : ما در مدینه بمانیم و بیایند ما را محاصره کنند؟
ما تن به چنین کاری نمی دهیم، می رویم بیرون هر جور هست می جنگیم .
تاریخ می نویسد خود پیغمبر اکرم مصلحت نمی دید که از مدینه خارج بشوند، می گفت اگر در مدینه باشیم موفقیتمان بیشتر است، یعنی نظرش با آن سالخوردگان و تجربه کارها موافق بود، ولی دید اکثریت اصحابش که همان جوانها بودند گفتند: نه یا رسول الله ما از مدینه می زنیم بیرون، می رویم.
در دامنه احد همان جا با آنها می جنگیم.
جلسه تمام شد .
یک وقت دیدند پیغمبر اسلحه پوشیده بیرون آمد و فرمود : برویم بیرون .
همانهایی که این نظر را داده بودند آمدند گفتند: یا رسول الله چون شما از ما نظر خواستید ما اینجور نظر دادیم ، ولی در عین حال ما تابع شما هستیم، اگر شما مصلحت نمی دانید .
ما بر خلاف نظر خودمان می مانیم در مدینه.
فرمود : پیغمبر همینقدر که اسلحه پوشید و بیرون آمد دیگر صحیح نیست اسلحه اش را کنار بگذارد .
حالا که بنا شد برویم بیرون، می رویم بیرون.
غرض این جهت است که اینها سبکها و روشهای مختلف است که خوب است در قسمتهای مختلف بررسی بشود.
سیاست شناسی ماهیت سیاست چیست؟
به این پدیده می توان از دو نظر نگریست و دو منظور حاصل کرد.
واقعیت واحدی که از دو نگاه، دو واقعیت به کلی متفاوت جلوه می کند.
در یک نگاه آدمیانی کمابیش آگاه و کار آمد و کما بیش خیر خواه و ارزش گرا از میان مردم برگزیده می شوند تا درچارچوب مرزهای تعریف شده (همچون حقوق طبیعی بشر) و در قالب پاره ای قرار دادها (همچون آیین نمایندگی) کار مُلک را با تدبیر و تأمل پیش ببرند.
در فرایند تصمیم سازی، روشنفکران و کار شناسان با مردم سخن می گویند، عقول آنان را در خطاب می گیرند و پس از آن که استدلال های موافق و مخالف در اثبات صلاح و فساد امور، توانایی خود را عرضه کرد، مردم به خود وانهاده می شوند تا انتخاب کنند.
در عین حال امور آن طور به سامان است که اگر انتخابی هم به خطا صورت گیرد، عوارض آن بنیان سوز و غیر قابل جبران نیست.
اما در نگاهی دیگر، بازیگران عرصه سیاست آدمیانی هستند از دیگران زیرکتر، مکارتر و بختیار تر که طبقه کمابیش مستقلی به نام طبقه سیاسی را تشکیل می دهند؛ طبقه ای که افراد آن گرد توسن وحشی قدرت می چرخند و سعی می کنند با هر ابزاری که ممکن است حریف را پیاده کنند و خود بر گرده این مرکب غریب جست زنند، نعل وارونه بکوبند و گرد از سُم ستور و دمار از روزگار خلق برآورند.
در این پرده، تمامی قصه سیاست گرد این درونمایه «قدرت» می چرخد: آرزوی قدرت، رقابت قدرت، کسب قدرت، تقویت قدرت، حفظ قدرت، تعادل قدرت، تنزیه قدرت، توجیه قدرت دیگر عقل مردم به عنوان خرد جمعی تکیه گاه رشد نیست، بلکه نگاهبانی است که دستگاه تبلیغات وابسته به قدرت به دنبال فریب آن است، تضارب آزاد اندیشه ها، رقابت دلالان در جلب مشتری است، و نیکو کاری و خیر خواهی هم نواله ای شکرانه قدرت است.
کدام یک از این دو نگاه و این دو تصویر واقع نماست و کدام یک پنداری؟
می توان گفت هر دو و میZتوان پرسید چگونه از منظر اخیر (منظر علِِّی یا علتی)، واقعیت به عریان ترین شکل بر ما آشکار می شود؛ واقعیتی درجه اول و پرداخت نشده.
آنچه می بینیم محصول برخورد نیرو های طبیعی و علل و عواملی است که بیرون از پسند و ناپسند، میل و گریز، فهم و جهل ما مستقلا در کارند.
طبیعت آدمی است که در کارگاه هستی برش می خورد و به صورت ترکیبی از خواهش و توانش بر صحنه طبیعت پرتاب می شود؛ آدمیانی متفاوت و متشابه، و در این مقام بسیار بیش متشابه تا متفاوت.
خواهش ها به رغم تفاوت، همه دهانهای گشوده و عطشان و توانشها به رغم تفاوت، همه در کار ریختن آبی بر این آتش.
و چون تشنگی بی نهایت است اما آب با نهایت، رقابتی در می گیرد وحشی و خشن که در هر عصر به تناسب اقتضا و امکان در پوششی در می خزد، اما طبیعت آن، از آن جدا ناشدنی است.
سیاست در این نگاه همه اش جنگ قدرت است که حُسن و قُبحش بودن و نبودن است.
به جز این هیچ معیار مستقلی در مهار آن کار ساز نیست، حتی اسفندیار رویین تن هم اگر با فرمان شاه به قلع و قمع این یل کهنه کار آزموده که چیزی جز رستم نفس نیست برآید، پاسخی جز این نخواهد شنید: که گفت برو دست رستم ببند نبندد مرا دست، چرخ بلند در این معرکه تاختنها و سوختنها نه با قانون سر و سری دارد و نه با اخلاق و نه آیین، و اساسا از مدار اندیشه بیرون است.
صحنه، صحنه حضور علت هاست و برآیند نیروهای ابر و باد و مه و خورشید و فلک که یکی را دستی کوچک و دهانی کوچک و سرانجام چهارمی را دستی بزرگی و دهانی بزرگ می دهد، و ناخواسته به مصافی میفرستدشان که بی هیچ آداب و تربیتی، به جز آنچه اقتضای طبایعشان است، به کار رقابت برمی خیزند.
همچون جماعت زنبوران عسل در فصل جفت گیری که نفس سوز، جانکاه و دیوانه وار به دست توانای تقدیر کوک شده اند تا در پی ملکه زیبا و دلربای خود بتازند.
آن قدر که ضعیفتر ها کمتر و قویتر ها بیشتر، ارادتی بنمایند و سعادتی ببرند و سر انجام از پای در آیند و از آن میان یکی هم که به یُمن بخت خدا داد به وصال می رسد ،در نهایت قربانی بقای نسل و شهید طبیعت شود، و به این سان بساط حیات از جنبنده خالی نماند.
اما از منظر نخست (منظر دلیلی)، واقعیت پوستینی به تن کرده است؛ واقعیتی درجه دوم، تراش خورده و به سامان.
عجالتا این حقیقت که امور مستقل از خواست و اندیشه ما پرورده عللند، محو می شود و با این فرض قدرت که آدمیان عاقل و انتخاب گرند اطوار و رفتار به میزان عقل، اندیشه، محاسبه، مصلحت و نیکویی و در یک کلام، «راست» و «درست» (یا حقیقت فلسفی و خوب اخلاقی) سنجیده می شود.
در این جایگاه، سیاست از منظر حقوق، قانون، اخلاق، عقیده و آرمان و ارزش دیده می شود.
در این صحنه هم کماکان رقابت هست، اما نه وحشی است نه عریان.
به قاعده و ضابطه درآمیخته و صورت یک بازی جمعی را به خود گرفته است که در آن رقابت به زایش و جوشش بیشتر می انجامد.
ابزار هایی که در رقابت به کار گرفته میشود.
به شدت کنترول شده است.
برای هر عملی توجیهی می باید و ارائه دلیلی.
هر انتخاب و هر راهبردی باید با مصلحت قابل فهم و قابل قبول برای مردم تناسب داشته باشد.
در این نگاه حتی اگر عاطفه ها هم مخاطب تبلیغات اند، غبار انگیزی آن به حدی نمی رسد که چشم های عقل نقاد را تیره کند.
حتی اگر سیاست، کسب قدرت است، باری کور و کر نیست.
صدا های دیگر را می شنود و بنای داد و ستد را می نهد.
حضور های دیگر را می بیند و خصم سوزی را آن را در قرار داد می بیند و هدف اجتماعی آن را تحول احوال شهروندان و فراهم آوردن شرایط مساعدتر برای آن که تعداد بیشتری به گونه بهتری زندگی کنند.
(دقت کنیم که کماکان بحث بر سر نگرش است نه واقعیت براساس همین دو نگاه هم دوگونه تعریف از علم سیاست و مهارت سیاستمداری عنوان می شود: 1- در یکی (سیاست از منظر قدرت) علم سیاست، علم تحلیل روابط قدرت است و سیاستمداری هنر بازی با قدرت؛ عمل سیاست عبارت است از گفتن آنچه نمی باید کرد و کردن آنچه نمی باید گفت و بالاخره مهارت فریفتن، زور گفتن و بر قرار قدرت باقی ماندن و علم سیاست عبارت از کالبد شکافی کمپلکس قدرت و تشکیل معادلاتی که عوامل متعدد قدرت را اندازه می گیرد و موازنه ها و ناموازنه ها را تعیین می کند.
2- اما در دیگر (سیاست از منظر حقوق) علم سیاست علم بررسی نهادها، روشها، ارزش ها و حقوق و آیینی است که روابط میان ملت و زمامداران و یا میان ملل و میان زمامداران را تنظیم می کند، و سیاستمداری هنر گنجیدن درون این روابط و اعمال خود خواهی در قالب محظورات و محذورات دیگر خواهانه یا به عبارت دیگر هنر زدن بیشترین گل وانجام کمترین خطا در میدان بازی است که همین روابط حقوقی برآن حاکم است.
و سیاست پیامبر از نوع دوم بوده است.
سیاست پیامبر در جنگ آینده نگری در جنگ ها: پیامبر (ص) در همه ی عملیات نظامی،آینده نگر و دوراندیش بودند وهرگونه خطر احتمالی را هرچند ضعیف از نظر دور نمیداشتندوچون پیامبرهمواره با فکروتدبیر ونقشه دقیق و درایت بسیارحوادث را پی گیری وپیش از هر کار،نتایج احتمالی آن را بررسی می کردند ،هیچ گاه دچار اشتباه نمی شدند چه درآن زمان که ارتش اسلام پیروز می شد وچه هنگامی که شکست می خورد وبه اهداف موردنظر خود نمی رسید.
پیامبربا هر واقعه ای براساس طرح ونقشه قبلی و اعتماد برخدای متعال برخورد می کردند.هنگامی که ایشان در سال ششم هجری، صلح حدیبه را پذیرفتند، با همه موانع و خطرهای که پیش رو داشتند ، بر تصمیم خود پا فشاری کردند .زیرا پیش بینی ایشان این بود که این صلح مقطعی خواهد بود و به زودی قریش آنرا خواهد شکست .
در این حال،ترک مخاصمه مقطعی،پیروزی های بسیاری درپی خواهد آورد.
تاریخ نیز شاهد بود که آن صلح، زمینه ساز فتح مکه ودر هم شکستن پایگاه شرک گشت.
پیامبر دور نمایی ازآینده و اهداف خود را بیان کردند.ایشان خطاب به مسلمانان فرمودند: «لن تغزوکم قریش بعد عامکم هذا و لکنکم تغزونهم» «دیگر هیچ گاه قریش با شما وارد جنگ نخواهد شد وبه شما حمله نخواهد کرد،ولی از این پس،شما آنها را مورد حمله قرار خواهید داد.» از این تاریخ فعالیّتهای مسلمانان شکل تهاجمی به خود گرفت و موقعیت نظامی را برای سال آینده مشخص کرد.همه قبایل فهمیدندکه قریش دیگر پیروز نخواهدشد و قریش هم دیگر نتوانست گروهها و قبایل مشرک را علیه مسلمانان متحدکند.
روزبه روز وضعیت دگرگون شد و این تغییر و تحول ها به سود اسلام انجامید.
در فتح مکّه ،قراین نشان داد که قریش تاب مقاومت در برابر ارتش اسلام را ندارد.با این حال، پیامبر به سرعت وارد مکّه نشد.ایشان براساس یک نقشه منسجم و با در نظر گرفتن همه احتمالات ارتش خود را به 4 گروه تقسیم کرد.هر گروه از منطقه ای وارد مکّه شد تاب کوچکترین تحرک نظامی قریش پاسخ گوید.به این ترتیب،مکّه بدون خونریزی تسلیم شد.
آشنایی پیامبر به فنون جنگی و تاکتیک های نظامی: پیامبردرجنگها بسیارآگاهانه وبا بصیرت کامل فرماندهی می کردند.
با تاکتیک های نظامی آشنایی کامل داشتند و همواره به دو اصل مهم ؛محفوظ نگه داشتن اطلاعات و غافلگیر کردن دشمن توجه می کردند.هیچ گاه طرح و نیّت خود را پیش از فرا رسیدن زمان مناسب آشکار نمی کردند؛ زیرا می دانستند در شهر مدینه،عوامل نفوذی دشمن و یهودیان ،منافقان و دیگر افراد طماع وجو دارند که از کوچکترین فرصت ممکن برای خبررسانی به قریش استفاده می کنند.
به طور مثال در سریّه عبدالله بن جحش ،پیامبر نامه مهر وموم شده ای را به او داد و او را به همراه 8 نفر از مهاجرین به سوی فرستاد و فرمان داد پس از 2 روزراهپیمایی، نامه را بگشاید و بر اساس آن عمل کند.
وی پس از 2 روز راه پیمایی،نامه را گشود و چنین یافت؛ پس از آن که نامه را باز کردی تا نخله (محلی بین مکه و طائف ) پیش برو.
در آن جا وضع قریش را زیر نظر بگیرو جریان را به ما گزارش کن.
پیامبر در جنگ بنی لحیان نیز دشمنان را غافل گیر کردند .
به این صورت که ارتش اسلام را به سوی شمال یعنی شام، حرکت دادند و هنگامی که خبر حرکت سپاه اسلام به سوی شام منتشر شد، در یک عملیّات سریع و غافلگیرانه نقاط حساس را در اختیار گرفتند و بنی لحیان را به طور کامل محاصره کردند.
بدین ترتیب بنی لحیان شکست خورد غافل گیری مهمترین عامل تاثیر گذار در جنگ است؛ چون انسجام فکری و روحی را از فرماندهی دشمن می گیرد.
یکی از عواملی که غافلگیری را ممکن می سازد،حفاظت اطلاعات است؛ یعنی سرّی نگه داشتن تعداد نیروها و تجهیزات، نقشه ها تاکتیک ها و همچنین میزا ن و چگونگی اطلاعات ما از تحرکات دشمن .
در کنار این حفاظت اطلاعات ،جابجایی سریع و شناسایی صحیح مناطق عملیاتی و موانع طبیعی و مصنوعی یکی دیگر از عوامل رسیدن به این مهم است.
علاوه بر این ها ، استفاده از اسلحه یا طرح ها و نقشه های جدید همگی از اصول غافلگیری است که البته همه ی این موارد از نظر اهمیّت درمراتب پس از حفاظت اطلاعات قرار می گیرد .غافل گیری ممکن است از نظر تغییرمکان سریع باشد یا زمان و وقت یا روش های نوین جنگی.
نمونه اصل غافل گیری زمانی ، جنگ بنی قریظه است .
در این جنگ پیامبر صبح گاه شبی که مشرکان در جنگ احزاب به مکّه باز گشتند.
به مدینه مراجعت کردند و پس از چند ساعت استراحت و به جا آوردن نماز ظهر ، دستور حرکت سپاه به طرف قلعه های بنی قریظه واقع در جنوب مکّه را صادر کردند ایشان فرمودند : با سرعت دژهای آنان را محاصره و نمازعصررا درآنجا برپا کنید.
با این که سپاه اسلام در طول محاصره مدینه ، با رنج و سختی بسیار روبه رو شده بودند و هوا نیز به شدت سرد بود ، تا قبل از غروب محاصره قلعه ها کامل شد این محاصره 25 روز طول کشید و به پیروزی سپاه اسلام انجامید.
یهود پیمان شکن نیز به سزای عهد شکنی خود رسید.
این پیروزی نتیجه بکارگیری اصل غافلگیری زمانی بود؛ چون فرصت کوچکترین حرکت هم را از کفارقریش و هم از هم پیمانان یهودشان سلب کرد.
پیامبر در جنگ خیبر، سپاه را به گونه ای آهسته و ارام حرکت داد که شبانه به منطقه خیبررسیدند و در همان شب حلقه محاصره را کامل کردند بدون اینکه یهودیان متوجه شوند پیامبر چه زمانی وارد منطقه شده است.
پیروزی اسلام در ماجرای فتح دژهای هفت گانه خیبر در نتیجه اصل غافلگیری بود.
نمونه استفاده ازاصل غافلگیری در روش جنگ، نقشه پیامبر در جنگ بدر بود.
به این صورت که در مقابل روش جنگ و گریز قریش، از روش صف آرایی و جنگ منظم استفاده کرد وطبیعی به نظر می رسد که از نظر نظامی ،جنگ منظم و رویارو از روش جنگ و گریز برتر است.
پیامبر در جنگ خندق،از طرح احداث خندق توسط سلمان فارسی استفاده کرد و چون عرب با این روش ناآشنا بود ،قریش غافلگیرشد.
پیامبردرمحاصره طائف ، منجنیق و ارابه جنگی به کار برد که نوعی غافل گیری از نظرابزار و اسلوب جنگ بود.
تاثیر شگرف پیامبر بر روحیه رزمندگان هنگام نبرد شخصیت نیرومند وبا صلابت پیامبر تاثیر عمیقی بر یارانش می گذاشت و پیامبر از این موضوع با اطلاع بود و حضورش در جنگها قوت قلبی برای سپاهیانش بود.
تدابیر جنگی پیروزی در جنگ به مدیریت صحیح ، فرماندهی قاطع و نقشه های دقیق و تاکتیک های زیرکانه بستگی دارد .
فریب و انحراف دشمن به سوی که مدّنظر ماست ،اولین قدم برای ضربه زدن و رسیدن به پیروزی است .رسول خدا از این عوامل به درستی در جنگها بهره می بردند.
تشکیل شورای جنگی پیامبردرمسایل جنگی با اصحاب مشورت می کردند تا رضایت و محبّت قلبی آنان را به دست بیاورند و با جان ودل وظایف محوله را انجام دهند و بدانند دارای شخصیت و مورد عنایت آن حضرت هستند.
پیامبر در شورای نظامی در باره راحت جنگیدن ارتش اسلام ، انتخاب کردن موقعیت جنگی،پذیرفتن صلح و یا جنگیدن ، جنگیدن در داخل یا بیرون شهر ،با یارا ن خود مشورت می کرد.
به عنوان مثال، به دو جنگ که پیامبر در آنها با یاران خود مشورت کرده است،اشارت می کنیم: جنگ بدر : وقتی پیامبر آمدن کاروان قریش را از مکّه به شام آگاه شد، ایشان با یاران خود به مشورت پرداخت.
مقداد از مهاجران در مقابل پیامبرایستاد وعرض کرد :یا رسول الله !
آن چه را که خدا از تو خواسته انجام بده.
ما تا آخر با تو هستیم .
ما سخن بنی اسرائیل را که به موسی گفتند «تو باید بروی و باید با خدایت بجنگی »به تونمی گوییم.
به خداوندی که تورا به نبوت مبعوث کرده،اگر فرمان دهی تا کرانه های دریای سرخ برویم،کوتاهی نمی کنیم .
وقتی سخنان مقداد تمام شد پیامبربرای وی دعا کرد .سپس فرمود: «أشیروا علی ایها الناس .» «چه می گویید، نظر خودتان را بیان کنید.» منظور پیامبر انصارمدینه بود که درعقبه با پیامبر پیمان دفاعی بسته بودند نه پیمان جنگی.
پس ازسخن پیامبرسعدبن معاذ؛رییس طائفه ی اوس عرض کرد: گویا ما را اراده کردی ؟
پیامبر فرمود :آری !
سعدبن معاذ گفت: ما به تو ایمان داریم و تو را تصدیق کرده ایم ودر این باره پیمانها سپرده ایم .
هرچه شما تصمیم بگیرید ، ما از آن اطاعت می کنیم.سوگند به خدای که شما را به رسالت برگزیده است ، هرگاه وارد دریای احمر شوید ، ما به دنبال شما می آییم و هرگز از رویاروشدن با دشمن نمی هراسیم.
گفتار سعد نشاط عمیقی در پیامبر به وجود آورد وآن چنان سخنان این افسر رشید اسلام هیجان انگیز بود که پیامبر بلا فاصله فرمان حرکت را صادر کرد و فرمود: