شبه جزیره عربستان از عهد بسیار قدیم طی قرنها مردمانی را پرورده که به مملکتهای همجوار عربستان پناه آورده و دولتهایی را تشکیل دادهاند، مانند مردمان سامینژاد که در عهد بسیار قدیم به مملکت سومریها و اکدیها هجوم آورده و دولتهایی در رأس خلیج فارس و در بینالنهرین تاسیس کردند.کلدانیها که بعد از آنها به بینالنهرین آمدند و آرامیها که در قرن سیزدهم به بابل و آمو حمله برده، بعد به شامات رفتند.
بعد از آنها نوبت به اعراب رسید.
اینها هم از دیرزمانی به طرف سوریه و کلده قدیم و بین النهرین متوجه شده دولتهای کوچکی در عربستان شمالی مجاور سوریه و فرات تشکیل داده بودند.
در کلده قدیم و بین النهرین هم محلهای عربنشین زیاد بود ولی نهضت واقعی و بزرگ اعراب به خارج شبه جزیره عربستان بعد از طلوع اسلام یعنی از ربع دوم قرن هفتم میلادی شروع شد.
مسلمین در این نهضت بزرگ خود با دو دولت نامی آن زمان مواجه شدند: یکی امپراتوری روم و دیگری شاهنشاهی ایران.
در این ممالک زمینه برای فتوحات مسلمین مهیا بود چون هر دو به جهت جنگهای متمادی با یکدیگر در حال انحطاط بوده، رمقی نداشتند.
اما اعراب مردمانی تازه نفس و سختکوش و معتاد به سختیها و مشقتهای صحراگردی در کویر عربستان و دارای مذهبی بود که اصول برابری و برادری را بین آنها ایجاد و از خودگذشتگی و فداکاری را به اعلی درجه تشویق مینمود و اجر کشتن و کشته شدن را بهشت برین قرار میداد.
ایران آن زمان درست فاقد چیزهایی بود که مزایای مسلمین محسوب میشد زیرا آنچه در ایران آن زمان دیده میشد این بود:
1- هرج و مرج عقاید از جهت تشتتهای مذهبی
2- هرج و مرج سیاسی و نفوذ فوق العاده نجبا و موبدان زرتشتی و آشفتگی اوضاع سلطنت و جانشینی (تغییر دوازده شاه در مدت چهارسال)
3- فرسودگی و خرابی سپاهیان از جنگهای بیهوده خسرو پرویز
4- فقر و پریشانی مردم از دادن مالیاتهای سنگین
5 - کثرت ظلم و جور
6 - انحطاط زراعت و تجارت صنایع
البته دعوت رسول گرامی اسلام از پادشاهان بزرگ از جمله پادشاه ایران که در سال هفتم هجری صورت گرفت را میتوان به عنوان اولین ورود اسلام به ایران قلمداد کرد.
این نامه به وسیله «عبدالله بن خلافه السهمی» به دربار خسروپرویز فرستاده شد که خسرو شاهنشاه ایران پس از شنیدن متن نامه به باذان حاکم دست نشانده خویش در یمن دستور داد: «این غلام را که چنین گستاخ شده است، بسته به پایتخت بیاور» باذان مامورانی به مدینه فرستاد و جریان را به پیامبر اطلاع دادند.
پیامبر خبر داد که خسرو به دست پسرش شیرویه کشته شده است.
متن نامه پیامبر به خسروپرویز چنین بود:
البته دعوت رسول گرامی اسلام از پادشاهان بزرگ از جمله پادشاه ایران که در سال هفتم هجری صورت گرفت را میتوان به عنوان اولین ورود اسلام به ایران قلمداد کرد.
این نامه به وسیله «عبدالله بن خلافه السهمی» به دربار خسروپرویز فرستاده شد که خسرو شاهنشاه ایران پس از شنیدن متن نامه به باذان حاکم دست نشانده خویش در یمن دستور داد: «این غلام را که چنین گستاخ شده است، بسته به پایتخت بیاور» باذان مامورانی به مدینه فرستاد و جریان را به پیامبر اطلاع دادند.
متن نامه پیامبر به خسروپرویز چنین بود: بسم الله الرحمن الرحیم.
من محمد رسولالله إلی کسری عظیم فارس، سلام علی من التبع الهدی و آمن بالله و رسوله و شهد ان لا اله الله وحده لاشریک له و أن محمدا عبده و رسوله.
ادعوک بدعایه الله فانی (انا) رسول الله الی الناس کافه، لانذر من کان حیا و یحق القول علی الکافرین.
اسلم تسلم، فإن أبیت فعلیک اثم المجوس.
خسرو پرویز نامه پیامبر را پاره کرد اما در نهایت سلطنت خودش از هم پاشید و در کمتر از ده سال کل شاهنشانی ایران به دست اعراب افتاد.
روایت تاریخی این حوادث اینگونه است: پس از به هم ریختن دولتهای جنوبی گروههایی از مردم این سرزمین (عربستان) به دیگر نقاط شبهجزیره هجرت کردند.
اینان در شمال و شرق عربستان هر جا برای زندگی خود سرزمین مناسب یافتند در آن سکونت گزیدند.
همین که نفوذ قدرتهای خارجی ایران و روم در داخل عربستان افزایش یافت، هر قسمت از این منطقهها به یکی از دو دولت نیرومندی که مجاور آن بود پیوست و در جنگهایی که بین این دو قدرت بزرگ یعنی ایران و روم در میگرفت به دولتی که تابع آن بود کمک میکرد.
سرزمینی که امروز عراق نامیده میشود زیر نفوذ حکومت ساسانی قرار داشت و همچون سدی در مقابل هجوم قبیلههای بیابانی به داخل ایران میایستاد.
خسرو پرویز این حکومت محلی را که «حیره» نام داشت از میان برد و با بر افتادن آن دیگر مانعی در راه این قبیلهها دیده نمیشد.پس از درگیری طایفه بکر بن وائل و بنیشیبان در دوره پادشاهی خسرو پرویز با گروهی از سپاهیان ایران و شکست ایران که در تاریخ عرب به نام واقعه ذیقار معروف است عربهای حاشیه شرقی شبه جزیره به این فکر افتادند که قدرت ساسانی چنان نیست که نتوان بر آن پیروز شد.
در آغاز مثنی بن حارثه شیبانی رئیس قبیله بکر بن وائل که در سال نهم هجرت مسلمان شده بود و با قبیله خود در کناره فرات به سر میبرد در فرصتهایی که به دست آورد به زمینهای مرزی ایران حمله میبرد، به ابوبکر نامه نوشت و خلیفه را از به هم خوردن وضع داخلی ایران و ناتوانی پادشاهان ساسانی در اداره کشور آگاه کرد و از او رخصت خواست که به سرزمینهای متصرفی آن دولت حمله برد.
خلیفه به او رخصت داد لیکن خالد بن ولید را به فرماندهی لشکر گماشت و مثنی را زیردست او قرار داد.
آنچه مسلم است در آغاز نه خلیفه و نه فرماندهان و نه یاران پیغمبر فکر گشودن ایران و لشکرکشی به این کشور وسیع را نداشتهاند.
جنگهای داخلی عربستان پیش از ظهور اسلام جنگهایی موضعی بوده است در این درگیریها قبیلهای با چند قبیله دیگر متحد میشد و به دشمنان خویش حمله میکرد.
چنین جنگهایی نیازی به پیش بینیهای قبلی و تهیه نقشههای گسترده و دراز مدت نداشته است.
جنگهای اسلام در عصر پیغمبر صلیالله علیه و آله نیز در محدودهای معین و در مدتی کوتاه رخ میداد.
میتوان گفت که در لشکرکشی به ایران نیز مکر جنگجویان بیشتر بر اساس جنگهای تهاجمی موضعی و یا دفاعهای محدود دور میزده است.
پس از درگیری جسر، بویب و نیز نبرد قادسیه و شکست نیروی عظیم ایران بود که خلیفه و مشاوران او به فکر گسترش دامنه فتوحات خود افتادند و همان پیروزیهای سریع، حکومتهای محلی ایران را از نیروی مسلمانان به وحشت افکند و یقین کردند در مقابل این سپاه توانایی مقاومت ندارند و بیم مسلمانان تا به آنجا در دل ایشان نشست که می پنداشتند سلاح بر بدن سربازان عرب کارگر نیست.
اما گذشته از نیروی ایمان که بزرگترین و موثرترین عامل پیروزی عرب در این لشکرکشیها بود و عوامل مساعد سیاسی و مهمتر از آن عامل اجتماعی در کشور ایران را نادیده نباید گرفت.
مطالعه اوضاع سیاسی و اجتماعی آن روز ایران نشان میدهد که آنچه عرب پس از نبرد «ذی قار» درباره این کشور میاندیشید دور از حقیقت نبوده است.
مردم ایران در پایان دوره ساسانی با وضعی دشوار روبرو بودند و میخواستند از آن برهند.به درخواست مثنی، ابوبکر که فرمان حرکت به شهرهای عراق کنونی را صادر کرد، مسلمانان نخست متوجه حیره شدند.
حیره شهری بود که بین کوفه و نجف کنونی قرار داشت.
چون سپاهیان عرب رو به حیره نهادند حاکم شهر از در آشتی درآمد و با پرداخت نود هزار درهم سرزمینهای تابع خود را از تعرض مصون نگه داشت.
این نخستین مال مصالحه بود که در اسلام از ایران گرفته شد.
پس از حیره شهرهای دیگری چون أبله و عینالتمر نیز با جنگ یا با پیمان آشتی تسلیم شدند.
پس از پایان کار حیره، ابوبکر خالد را از عراق خواست و برای یاری مسلمانان به شام فرستاد.
این تغییر ماموریت خالد بسیار به سود مسلمانان بوده است.
در حالی که کار جنگ عراق اندک اندک به سود مسلمانان پایان مییافت ابوبکر پیش از مرگ، عمر بن خطاب را به خلافت تعیین کرد.
پیشروی سریع مسلمانان در عراق از یک سو به مرزداران و فرمانداران ایرانی نشان داد که کار درگیری با عرب بدان آسانی که میپنداشتند نیست و از سوی دیگر سپاهیان عرب را امیدوار ساخت که اکنون میتوانند به سرزمینهای اصلی حکومت ساسانی حمله برند.
از مقایسه اوضاع و شرایط درگیری با نظیرهای آن در دورههای پیش این نکته معلوم میشود که در همه این ناکامیها ناخشنودی مردم از حکومتها در هموار کردن راه برای قدرت مهاجم به مراتب موثرتر از ضعف خود قدرتها بوده است.
به خصوص در حمله عرب که مردم از یک سو سادگی و بیتکلفی سربازان فاتح را با حشمت و جبروت نیروی مسلط بر خود مقایسه میکردند و از سوی دیگر در مقابل نظام طبقاتی حاکم بر مردم داستانها از عدالت و مساوات اسلامی میشنیدند.
سرداران ایران چون هرمزان و بهمن جادویه و رستم فرخزاد میخواستند با تحریک دهقانان و مرزداران، از هجوم این سپاه جلوگیری کنند اما توده مردم از دهقانان و یا مرزداران چندان خاطر خوشی نداشتند؛ به هر حال مثنی کار خالد را دنبال کرده عمر نیز لشکری به سرکردگی ابوعبیده ثقفی به یاری او فرستاد.
سرداران ایرانی هر چند مردان لایقی بودند اما یکی پس از دیگری شکست خوردند و کشته شدند و یا با مسلمانان از در آشتی درآمدند.
تنها در نبرد جسر (پل) بود که سپاه ایران پیروزی یافت (سال سیزدهم هجری) لیکن براثر به هم خوردن وضع تیسفون سپاه ایران مراجعت کرد و از این جنگ نتیجهای حاصل سپاهیان ایران نشد.
در سال چهاردهم هجری نبرد بویب رخ داد که تا حدی شکست جسر را جبران کرد پس از جنگ بویب نبرد قادسیه در گرفت در این جنگ فرماندهی مسلمانان را سعد بن ابیوقاص به عهده داشت و فرمانده سپاه ایران رستم فرخزاد بود تاریخنویسان شمار سپاهیان ایران را بسیار فزونتر از اعراب نوشتهاند و رقم آن را تا یکصد وبیست هزار نفر در برابر نه یا ده هزار سپاه عرب که با وجود برتری عددی و ساز و برگ جنگی ایرانیان، مسلمانان بر سپاه ایران غلبه یافتند و تیسفون به دست اعراب مسلمان فتح شد و غنایم سرشاری نصیب فاتحان کرد.
یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی پس از گریز از تیسفون به سمت غرب ایران حرکت کرد و به گمان خود میخواست سپاهیان مسلمان را به دامنه کوهستانهای غربی ایران بشکاند، سپس با گردآوری نیرویی عظیم آنان را درهم بکوبد؛ اما چنین نشد.
مسلمانان از یک سو خود را به اهواز رسانیدند و خوزستان را مسخر کردند و از سویی دیگر سپاه ایران در مغرب کشور در جنگی که در جلولا در گرفت شکستی سخت خورد.
یزدگرد در آخرین تلاش خود سپاهی بزرگ در نهاوند گردآورد ولی این نیرو نیز از هم گسیخت و با پیروزی مسلمانان پایان یافت.
این جنگ در سال 21 هجری رخ داد.
چون این جنگ آخرین مقاومت سپاه ایران در برابر عرب بوده است در تاریخ اسلام آن را فتح الفتوح خواندهاند اما به راستی چرا ایرانیان در برابر اعراب چندان پایداری نکرده تن به قضا دادند؟
اعراب که نه به تعداد نفرات و نه به تجربیات و افزارآلات جنگی و نه به هوش و چارهجویی با ایرانیان قابل مقایسه نبودند چرا پیروز شدند؟
پاسخ آن است که پیروزی نظامی یک دولت به دولت دیگر به علت برتری ملت یکی بر دیگری نیست بلکه مربوط است به نو یا کهنه بودن نظام اجتماعی حاکم هریک از طرفین که در نتیجه مملکت آن دولت که نماینده نظام اجتماعی کهنه یا ظالمانه است شکست میخورد و سرزمینش تسخیر میشود و آن که نماینده نظام اجتماعی نو یا نسبتاً عادلانه است پیروز میشود.
سرباز ایرانی در برابر سرباز عرب نمیدانست برای چه میجنگد.
برای عرب ارزش آنچه که به خاطر آن میجنگید با آنچه که ممکن بود از دست بدهد قابل درک بود.
آنان که قبلاً شعائر مطلوب اسلام را یا از منادیان پنهانی یا جسته و گریخته شنیده بودند هیچ علاقهای به شکست آن نداشتند و جنگیدن هم جز محکمتر کردن زنجیر اسارت چیزی عایدشان نمیکرد برای همین بود که در جنگ نهاوند آنان را ده نفر ده نفر یا پنج نفر پنج نفر به زنجیر بسته بودند تا فرار نکنند که آن جنگ را اعراب جنگ سلاسل یعنی جنگ با «به زنجیر بستهها» نامیدند.
این سربازان نه فقط برای اعراب نمیتوانستند سد و مانعی باشند بلکه اداره آنان هم خود برای ارتشتاران و سرداران، اسباب زحمت و دست و پا گیر و اضطرابانگیز بود.
از این روی شکست دادن اینان چندان نیازی به فهم و درایت جنگی یا نفرات زیاد و اسلحه پر زور نداشت.
مقاومت انگیزه میخواست.
حتی سخنان مقدس و الفاظ طلایی هم برای مردم پوچ شده بود و پاسخ آنچه را که فهمیده بودند نمیداد.
مشکل فقط همان بیعلاقگی و فقدان انگیزه و خودداری از پایداری در برابر مهاجمان نبود بلکه بدتر از همه، آن عاملی که بیش از هر چیز به پیروزی اعراب کمک کرد کینه و نفرتی بود که مردم از بیداد حکام و اشراف و زمینداران داشتند و همین احساسات منفی موقع هجوم اعراب به صورت ضدیت و دشمنی آشکار مردم شهر و روستا با زبردستان و اربابان خود در آمد و دست آنان را به انتقام و اقدامات تلافیجویانه گشود.
بسیاری از این مردم ولو به خلاف میل باطنی خود از روی کینه دیرینه بر ضد صاحب قدرتان و زمینداران و اشراف با اعراب همکاری میکردند.فرجام انتقام جویی مردم محروم و ستمزده به جایی کشید که بسیاری از اشراف و زمینداران با گنجها و ثروتهای خود ده هزار ده هزار نفر رهسپار هندوستان گشتند.این که گفته شد وضع بدتر از آن بود که در تاریخ نوشتهاند برای آن است که تمامی آن پایداریها به جز در گیلان و طبرستان سست بود و خیلی زود شکست، یعنی اضطراری بود و صورت یک واکنش ابتدایی را داشت به همان اندازه که حوصله آدمی به زودی از چیزی سر برود.
آنگاه بود که از راه پنهانی قلعهها رفت و آمدها شروع میشد یا نیمه شبها درب حصار شهر بیصدا و آهسته روی پاشنه میگردید و پس از چند مذاکره خصوصی سه چهار روز نگذشته مهاجمان داخل قلعه یا شهر بودند.
چنانچه در این گونه جنگها حیثیت ملی و شرافت مردمی و ارزشهای انسانی و میهنی مطرح میبود چگونه سوارانی بیابانگرد چون اعراب میتوانستند دست به چنین تهاجماتی بزنند؟
هر قدر هم که نیرومند بودند و پیشروی میکردند بالاخره در جاهایی جلو راهشان بسته و سد میشد یا مواضعی در اثر پایداری و سر سختی زیاد دست به دست میگشت، نه آنکه مهاجمان راه بیفتند و به هر مانعی برسند از آن مثل پرچین باغ بگذرند و وارد شوند.
اگر دوازده سال طول کشیده تا سراسر خاک ایران را بگیرند برای آن بود که اعراب تجهیزات سنگین جنگی و قلعهکوب و تجربیات نظامی و اداری مطمئن و علم به ادامه دوام تجاوزات و فرجام کار خود نداشتند.
میترسیدند.
نمیدانستند تسخیر بیپروای سرزمینی دارای تمدن که هیچ آشنایی با آن ندارند و ملتی که بیش از هزار سال آقا و سرورشان بوده چه فرجامی خواهد داشت.
هیچ گمان نمیکردند بتوانند برای مدتی طولانی آنان را تحت فرمان خود نگه دارند.
دایم از پشت سرشان بیم داشتند، به همین سبب بود که پس از تسخیر هر بخش از ایران چند سال در آن اقامت کرده و به مطالعه بخش دیگر میپرداختند و آنگاه دست به هجوم تازه میزدند، در حالی که در این مواقع ایرانیان خونی و ستمزده و دلآکنده هم مشوق و یار و راهنمایی آنان بودند.اخباری که از تاریخها به ما رسیده یک گونه پایداری نابهنجار و عکسالعملهای استثنایی را نشان میدهد.
بعضی پایداریها به وسیله سوارانی حرفهای از روی غرور سربازی و وطندوستی ابراز میشده که در اثر عدم اتکا به نیروی مردم پشتوانه نداشته و هر بار پس از فداکاری کوتاهی در هم شکسته است.
حتی در نبرد بزرگ قادسیه و دیگر نبردها سربازان وابسته به سرداران خود بودند و همین که سردار کشته میشد همه سربازان پا به فرار میگذاشتند.
چرا؟
برای آن که آنان را بر خلاف میلشان به اجبار به جنگ کشانده بودند.
ترس از سردار و قدرتش آنان را به او وابسته بود.
همین که آن سردار کشته میشد بهانه پیدا میکردند و خود را با فریاد سردار کشته شد آزاد اعلام مینمودند و پا به فرار میگذاشتند.
عیب کار در دو جا بود: نخست اینکه سرباز به جای وابستگی به منافع مملکتی و آرمان و عقیده به «سردار» وابسته بود غافل از این که یک سردار هر قدر هم دلیر و پهلوان و نابغه میبود به تنهایی به قدر یک سپاه و یک هنگ که هیچ به اندازه چند سرباز هم ارزش نداشت.
سردار وقتی سردار است که حامل خواستهها و آرمانها و منافع حیاتی افراد تحت فرمان خود باشد.
این را باید میدانستند که سرباز هیچ وقت بیجهت به خاطر کسی نمیجنگد مگر برای آنچه که میفهمد و میشناسد و به آن مدیون است.
عیب دوم کار در آن بود که گویی میان سردار بزرگ و سربازان، لشکردار و هنگدار و گردانداری وجود نداشت که چون سردار کشته میشد یکی از آنان سر غیرت بیاید و جای او را بگیرد تا سپاه متواری نگشته به پایداری خود ادامه دهد.
از قراین چنین برمیآید که تا جایی نفاق و خودپرستی و فساد در ارتش ساسانیان نفوذ داشته که هیچکس احساس مسئولیت نمیکرده و پس از مرگ سردار بزرگ فرماندهان و سربازان روی به گریز مینهادند.
به این خاطر مقاومتها اندک بود و به شهادت تاریخ طبری و تاریخ بلاذری و دینوری و دیگر مورخان مقاومت در غرب و جنوب ایران در حداقل ممکن بوده است اما در شرق آن قدر بوده که میتوان آن را حداکثر ممکن خواند و آن به علت دور ماندن این نواحی از دست جور کارگزاران ساسانی و رواج خرده مالکی و دهقانی و مصونیت نسبی در زیر حفاظ قومیتهای محلی بوده است.
به طور خلاصه علل شکست ساسانیان و غلبه اعراب را چنین میتوان عنوان کرد: 1.
ناخشنودی مردم از حکومت ساسانی در پایان کار این خاندان 2.
فشار سخت طبقه حاکم و دستگاههای وابسته بدان بر مردم 3.
امتیازهای طبقاتی و برخورداری دستهای خاص از این امتیاز و محروم ماندن اکثریت مردم 4.
دیرینگی و بیروح گردیدن آیین زرتشتی از دوره قباد (شاه ساسانی) به بعد 5.
نشر مبادی اسلام در ایران و سادگی و بیپیرایگی این دین به خصوص اصل عدالت و مساوات آن که مردمان این مساوات را میدیدند و بشارت آن را به این و آن میدادند.با این حال پایداری نظامی و اجتماعی ایرانیان به ویژه در نواحی شرقی در برابر اعراب چنانچه پیشتر آمد کم و بیش چهار قرن طول کشید تا اینکه مردم رفته رفته به دین اسلام خو کردند و به آن برای شباهت خیلی زیادی که به دین باستانیاشان داشت گرویدند.
خداوند به جای اهورا مزدا نشست و شیطان مظهر اهریمن شد و پل صراط همان پل چینوت گردید.
تا قرنهای دوم و سوم هجری اکثر مردم ایران به ظاهر مسلمان بودند و فقط چیزهایی ظاهری برای رفع تکلیف درباره اسلام میدانستند.
در شمال و در جنوب ایران تا قرن چهارم آیین زرتشت پا برجا مانده بود و آتشکدهها در تمامی این نواحی برقرار و مراسم دینی برگزار میشد.در تواریخ آمده است که در قرن چهارم در شیراز دو آتشکده و در کازرون دو آتشکده و000 و در خره آتشکدهایی است که آن را زیارت میکنند و بسیاری از مردم طبرستان و دیلم تا اوایل قرن چهارم هنوز مسلمان نشده بودند و به قول مسعودی روش جاهلیت داشتند و بعضیشان گبر بودند.
استخری مینویسد: در نواحی کرانه دریای خزر تا نیمه دوم قرن سوم هجری دین زرتشت تفوق داشت.
برعکس در خراسان در نیمه اول قرن سوم دهقانان و اکثر مردم مسلمان بودند.
با این وصف باز میخوانیم در اواخر قرن چهارم: قندهار که شهری عظیم است، اندر آن بتان زرین و سیمین است بسیار و جای زاهدان و برهمنان.
مسعودی مینویسد: آل زیار وقتی که به سرزمینهای پشت دیلم مانند گرگان، جبال و ری دست یافتند هنوز اغلبشان از اسلام ومسلمانی چندان خبری نداشتند.
گرایش و پیروی مردم از خوارج و اوج گرفتن نهضت های ایرانی بهآفرید، سنباد، استاد سیس، مقنع، مازیار، بابک و همانند دیگر آنها که آبینشان تمامی آمیختهیی از عقیدههای زرتشتی و مزدکی بود و قیام زنگیان و قرمطیان بهترین نمودار آن است که مردم ایران تا قرن چهارم هنوز به اسلام خو نکرده بودند.
مردم ایران که در میان انواع نهضتها و پایداریها در صدد یافتن مذهب مخصوص خود بودند به قول اشپولر محقق آلمانی سرانجام تشیع اسلام را که تحت تاثیر فرهنگ ایرانی شکل گرفته بود مذهب خود قرار دادند.اعراب آسان آمدند و به سختی ماندند و هنگامی که پایداریها در شکل نهایی خود تبدیل به نهضت عظیمی به سرداری ابومسلم خراسانی شد خیلی آسانتر بیرون رانده شدند و نبوغ ایرانی بار دیگر ضامن حفظ هویت و تمامیت آن شد و با نضج تشیع که از بطن اسلام مدینه برخاسته بود و با رویکرد ایرانیان به آن آرام آرام هویت ایرانی در پیوند با شیعه به هم سرشته شد و از دوره آل بویه تا عصر صفویه در یک روند آرام و پرفراز و نشیب سرانجام جایگاه خود را در دل ایران و ایرانی یافت و در آنجا آشیان کرد.
در مباحث بعدی بیشتر به این مساله میپردازیم.
شرایط ایران در آستانه ی طلوع خورشید اسلام در آستانه ی ظهور اسلام، جهان پر از آشوب و ظلم و بی عدالتی بود و مردم جهان منتظر منجی آسمانی بودند.
جنگ و خون ریزی، قتل و غارت، ظلم و استبداد و جوامع طبقاتی و اشرافیگری فراگیر شده بود.
منطقه ی عربستان نیز از نقاط دیگر جهان مستثنا نبود، بلکه جهالت و سیطره ی خرافات و تضییع حقوق و جنگ های قبیله ای و زنده به گور کردن دختران و...
نمونه هایی از صحنه های حاکمیت جهل در این منطقه بود.
ایران نیز مانند سایر نقاط جهان در بی عدالتی کامل فرو رفته بود و مردم از استبداد طولانی شاهان ساسانی به ستوه آمده بودند; جامعه ی ایرانی به طبقات مختلف تقسیم شده بود; دهقانان و طبقات فرودست استثمار می شدند و نجبا و موبدان از امتیازات دیرینه برخوردار بودند; موبدان طی قرن ها، اکثر مردم ایران را در نوعی بندگی محنت بار نگه داشته بودند.
دیوارهای عظیم طبقاتی بین واستریوشان (کشاورزان) محروم با واسپوهران (شاهزادگان) و موبدان و آزارتان فاصله ای عبورناپذیر به وجود آورده بود.
مردم از این سایه ی تاریکی که قرن ها بر آنها افکنده شده بود خسته شده و کاسه ی صبرشان لبریز گشته بود; چنان که فرار آخرین پادشاه ساسانی، از پایتخت که در فکر تشکیل سپاه بود، نشان دهنده ی روی گردان شدن مردم ایران از این سایه ی تاریک و وحشتناک استبداد ساسانی است، به طوری که سرنوشت او و کشته شدنش به دست آسیابانی در مرو از این حقیقت حکایت دارد که مردم ایران حاضر نبودند از این دولت مستبد حمایت کنند و قدرتشان را استمرار دهند; لذا ساسانیان پشتوانه ی مردمی خود را کاملا از دست داده بودند، به طوری که شاه بدون حشم و خدم و حشمت پادشاهی، آواره ی شهرهای ایران بود.
جامعه ی ایرانی در طول حکومت ساسانیان بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون.
بر اساس نامه ی تنسر، مرزبندی بسیار محکم، نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می کرد و امتیاز آنان به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود.بر اساس قوانین ساسانی، هیچ کس نباید خواهان درجه و طبقه ای برتر از آنچه گذشتگان و نسب او داشتند باشد; یعنی همه ی امتیازات در این جامعه ی ظلم گستر براساس وراثت و پیشینگی خانوادگی بود و دهقان زاده هرگز حق نداشت در طبقه ای دیگر حضور یابد و استعدادهای خود را نشان دهد، بلکه در این جامعه سرنوشت همه به اجبار براساس گذشته ی آنها مشخص می شد، اشراف زاده اگر چه کودن باشد، حق حاکمیت و برتری اش محفوظ بود و قانونی کاملا خشک حاکم بود و از عدالت هیچ خبری نبود.
در چنین جامعه ای هیچ زمینه ی رشدی وجود نخواهد داشت، چون استعدادهای مختلف انسان ها از بین می رود.
1.
وضع اقتصادی زمین های کشاورزی و باغ ها تحت اختیار خاندان بزرگ از اشراف مثل قارن و مهران و...
و نظامیان بود و عده ای از دهقانان و فرودستان برای آنها در مزارع و باغ ها بیگاری می کردند.
مالیات های سنگین بر مردم تحمیل می شد و حکومت ساسانی به خاطر وجود جنگ های طولانی بین ایران و روم; یک حکومت میلیاتریسمی (نظامی) بود بُعد نظامیگری از طرف دربار تقویت می شد و هزینه ی گزاف این جنگ ها بار سنگینی بود بر دوش مردم ایران و همین عامل سبب رواج فساد و رشوه و گرانی در جامعه بود.
2.
وضع فرهنگی علم و هنر و مسائل فرهنگی، به خاطر ساختار طبقاتی، در اختیار گروهی محدود بود.
موبدان به عنوان حاکمان شرع، فرهنگ خرافاتی آتش پرستی را ترویج و به مردم تحمیل می نمودند و هیچ کس حق رشد و ترقی در علم و فرهنگ را بدون میل و خواسته ی شاه نداشت.
جماعتی قلیل از تجار شهرها قرائت و کتابت حساب می دانستند و عامه ی مردم از حیث ادب و سواد و علم بضاعتی نداشتند و قسمتی از تعلیمات عالیه در دست مغان بود.
زنان و دختران حق خواندن و باسواد شدن را نداشتند، مگر زنان طبقات خاص از اشراف و...; لذا پس از اسلام آثار علمی و هنری و فرهنگی ایران اسلامی با گذشته ی آن هرگز قابل مقایسه نیست.
آثار و بناهای اسلامی، مثلا مسجد شیخ لطف اللّه اصفهان، جهان ریاضیات را در برابر چشم انسان به نمایش می گذارد که در دوره ی ساسانی و پیش از آن چنین آثاری در تاریخ ایران سراغ نداریم و این اثرِ مستقیم وحی اسلامی بر روح ایرانیان است.
3.
وضع سیاسی ساختار سیاسی حکومت در عهد ساسانیان بر محور قدرت افسارگسسته ی آن سلطانی بود که تاج و تخت را به میراث تصاحب کرده بود.
او در رأس هرم قدرت قرار داشت و فرمان های او قانون بود.
این نوع ساختار سیاسی سبب بی عدالتی ها و ناهنجاری های اجتماعی و اقتصادی بود.
مردم در این نوع حکومت خدمت گزار دولت و تأمین کننده ی هزینه های نظامی سنگین و جشن های کذایی و خوش گذرانی های شاه و درباریان بودند.
استمرار این سیستمِ تحمیلی سبب شده بود که پایگاه مردمی ساسانیان از بین برود.
علل حمله ی مسلمانان به ایران دین اسلام و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) جهانی بود: (وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ کافَّـهً لِلنّاسِ بَشِـیراً وَنَذِیراًوَلـکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ); و ما تو را جز برای همه ی مردم نفرستادیم تا (آنها را به پاداش های الهی) بشارت دهی و (از عذاب او) بترسانی; ولی بیش تر مردم نمی دانند.
بر این اساس بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) پادشاهان از جمله خسرو پرویز، شاه ایران را به اسلام دعوت نمود.
گستاخی او نسبت به دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سبب شد که مسلمانان به دستور پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) سپاهی را برای جنگ با ایران تجهیز کنند.
از طرفی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بارها بشارت فتح ایران را به مسلمانان داده بود که دومین انگیزه ی حمله ی مسلمانان به ایران شد.
انگیزه ی دیگر برداشتن مرزهای بین اسلام و سایر نقاط دوردست بود که پس از حمله ی مسلمین این مقصود نیز حاصل شد و بسیاری از شاهان کشورهای مجاور و دور به اسلام گرویدند و برای دفاع از اسلام و ترویج آن با دیگران جنگیدند.
4.
از مهم ترین علل حمله ی مسلمانان به ایران و سایر نقاط جهان، پیشدستی در دفاع بود; چون با اوج گیری دامنه ی اسلام در تمام جزیره العرب، قدرت های بزرگ جهانی آن روز که دو امپراطور بزرگ ایران و روم بودند، برای مقابله با آن تدابیری اندیشیده و خواهان نابودی اسلام در آغاز راهش بودند; لذا مسلمانان با مشورت های بزرگان اسلام، خصوصاً امیرمؤمنان(علیه السلام) و با تدابیری که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)قبلاً دیده بود، آمادگی لازم را برای دفاع از اسلام و گسترش آن بهوجود آوردند، مرزهای طبیعی و معنوی را گشودند و پیام اسلام را در تمام نقاط طنین انداز کردند.
حمایت های امیرمؤمنان در این فتوحات، نقش بسیار مهمی در رونق اسلام داشت.
5.
از علل دیگر حمله که برخی از مورخان به آن اشاره کردند، مشغول کردن مردم به فتوحات خارجی بود که نتیجه ی آن کاهش یافتن آشوب های داخلی، مانند قضیه ی «رده» و مدعیان نبوت و دل گرمی مردم به فتوحات و غنایم جنگی بود.
گفته شده است که خلیفه ی اول برای انتقال دادن بحران های داخلی و اختلافاتی که بر سر خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با شورش های قبیله ای شروع شده بود، به بیرون از مرزهای عربستان، و سرگرم کردن مردم با جنگ به منظور محکم کردن حکومت خویش اقدام به حمله کرد.
اگر این تحلیل واقعیت داشته باشد، باید گفت که خلیفه ی اول در این اقدام، از شیوه ی پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علیه آن حضرت سود جست; چون آن حضرت در آخرین روزهای عمر خود سپاه اسامه را تجهیز و عده ای را تصریحاً نامزد حضور در این سپاه کرد، تا پس از رحلت ایشان در خلافت و جانشینی او اختلاف افکنی ننموده و بر اساس انتخاب واقعه ی غدیر کارها پیش رود، ولی عده ای از این دستور سرپیچی کردند که از جمله ی آنها خلیفه ی اول بود.
خلیفه ی اول و هم فکرانش با هم دستی خلافت را ربودند و بر مسند قدرت نشستند و برای رهایی از بحران بهوجود آمده و فرافکنی بحران های داخلی فتوحات را زمینه سازی نمودند; چنان که به علی(علیه السلام) پیشنهاد کردند که فرماندهی فاتحان را عهده دار شود و شخصاً در جنگ حضور یابد که آن حضرت نپذیرفت.
آیا در این حمله روحیه ی اشغالگری وجود داشت، روحیه ی اشغالگری و استعمار با غارت و منفعت طلبی سازگار است که از ظلم و استثمار به وجود می آید در حالی که دین اسلام با هر گونه ظلم و ستمگری و استعمار مخالف است و هیچ مرتبه ای از ظلم را، حتی در حق حیوانات، نمی پذیرد.
شعارهای اسلام، مانند عدالت، آزادی، مساوات ، ظلم ستیزی و...، هرگز بار معنایی استعمارگری را در خود ندارد و مسلمانان اولیه که یاران و صحابه ی بزرگ پیامبر(صلی الله علیه وآله) و امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز در میان آنها حضور داشتند، هرگز در پی چنین هدفی نبودند; لذا مردم ایران از همان آغاز از مسلمانان استقبال کردند و گروه زیادی به اسلام گرویدند.
استقبال مردم ایران از دین اسلام که محتوای آن شامل پیام های عالی اخلاقی انسانی بود، کاملا مغایر با استعمار و استثمارگری بود، نتایج حضور اسلام در ایران بهترین دلیل بر نفی هر گونه استعمار از طرف دین اسلام و مسلمین بود.
اما بعدها مدعیان دروغین اسلام و مسلمانی اهداف خود را تغییر دادند و به شیوه ی استعمارگران عمل نمودند که مردم ایران در مقابل آنها چهره ی ضد استعماری به خود گرفتند.
برخورد برخی از خلفا و فرماندهان نظامی و امویان با موالی و مردم ایران به قدری تبعیض آمیز بود که به شعارهای اسلامی لطمه می زد; اما مردم ایران با توجه به هوشیاری کم نظیر خود، حساب اسلام اصیل را با سلطه جویان و مدعیان دروغین اسلام، جدا کردند و با شایستگی خود در راه رشد اسلام راستین کوشیدند و خدمات ارزنده ای به اسلام عزیز ارائه دادند و دانشمندان بزرگی را پروراند و با پناه گرفتن در دامن اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) عزت ابدی خویش را به دست آوردند.
آیا گسترش اسلام در ایران به زور شمشیر بود یا از طریق ابزارهای فرهنگی؟