تفسیر این آیه کریمه در دو قسمتبحثشد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهى که فرمود «الله نور السموات و الارض» و قسمت دوم درباره تمثیلى که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانهاى یا خانههایى را در نظر مىگیرد که با چراغى-با همان ترتیبى که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلى نه براى ذات خدا بلکه براى نور خدا در خلق ذکر مىکند.راجع به مفاد این مثل مطالبى عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.
هر چیزى به خدا شناخته مىشود و خدا به ذات خودش
همان طورى که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتى است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبى را که شاید تا اندازهاى مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض مىکنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبى در باب «معرفه الله» یعنى در باب خداشناسى آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار مىرسد و آن این است که هر چیزى به خدا شناخته مىشود و خدا به ذات خودش شناخته مىشود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبى آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع» یعنى هر چیزى که او را فقط و فقط به وسیله شىء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبى است که «خدا به ذات خودش شناخته مىشود و غیر خدا به خدا شناخته مىشود» در صورتى که ما این طور فکر مىکنیم-و خیال مىکنیم که راه منحصر هم این است-مىگوئیم ما عالم را به خود عالم مىشناسیم یعنى مخلوق را به خود مخلوق مىشناسیم و خدا را به وسیله مخلوق مىشناسیم.حتى بعضى از نویسندگان اسلامى -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنى پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتى این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنى به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطى است، [البته] براى مردم مبتدى این طور است، یعنى براى متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایى و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانههاى خدا مىداند، ولى از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالى و مبهمى از خدا پیدا مىکند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفتخدا و شناسایى خداست [دستیابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلى برخورد مىکنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنى قرآن هیچ موجودى را کور و گمراه نمىداند، همه موجودات را بینا و راه یافته مىداند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهى را خودش پیدا کند و یک گمراهى نسبى در سطح تکلیف پیدا مىکند، در نظام تکوین عرض مىکنم (1) .
اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح مىکند، از زبان موسى(ع)نقل مىکند که وقتى فرعون گفتخداى تو کیست، خدایت را به ما معرفى کن، گفت:
«ربنا الذی اعطى کل شىء خلقه ثم هدى» (2) در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکى برهان نظم که خدا به هر مخلوقى آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگى داشت داد، یعنى نظام موجود، «ثم هدى» مطلب دیگرى است، یعنى بعد هم هر موجودى را نسبتبه آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایى نمود.
در سوره اعلى مىخوانیم: «الذی خلق فسوى و الذی قدر فهدى» (3) .و من در بین مفسرین تنها «فخر رازى» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:براى اولین بار قرآن این نکته را براى مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگرى بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین استیک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروى مرموز ناشناختهاى «غریزه مانند» هر موجودى را به جلو مىکشاند اصل دیگرى است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودى را به مقصدى از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنى هر موجودى اول به سوى خدا هدایت مىشود، بعد به سوى مقصد دیگر، یعنى خداوند «غایه الغایات» است و هر مقصدى مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزى نورانیتخودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزى به خدا شناخته مىشود و خدا به خود، هر چیزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزى به وسیله خدا «مهتدى الیه» است، یعنى به سوى او راه یافته مىشود و مقصد واقع مىشود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراى نوعى حیات و زندگى و شعور مىداند.در دو سه آیه بعد تصدیق مىکند: «الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه» این دیگر نتیجه منطقى همین مطلب است.نتیجه منطقى «الله نور السموات و الارض» همین است که: «ان من شىء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم» (4) .
همان طورى که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق مىکند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردى و اجتماعى درجات هدایتى دارد در حد خودش (5) .
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنى کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفى شده است.بعضى این مثل را براى کل جهان دانستهاند یعنى به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفتهاند که این دار وجود و دار هستى یک خانه تاریک نیست، خانهاى است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهاى عصر ذکر کرده است)پس جهان هستى تاریک و کور نیست، و بعضى این مثل را در مورد انسان پیاده کردهاند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبى عرض کردیم، حالا یک بیان مختصرى که جامع همه اینها باشد عرض مىکنیم.
انواع هدایت مىگویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعى» که در طبیعتبىجان هم وجود دارد.
هدایتحسى» یعنى همین حواس ما.تمام اینها چراغهاى هدایتى است که در وجود انسان یا حیوان هست.
«هدایت غریزى» که در هر حیوانى یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوى مقصدش رهبرى مىکند.
«هدایت عقل» : خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگرى است که آن را «هدایت وحى» مىنامند.
این مثل را بعضى راجع به هدایت عمومى موجودات پیاده کردهاند و بعضى در مورد انسان(که البته برخى گفتهاند مقصود تمام هدایتهایى است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتى هدایت وحى، و بعضى آن را مخصوص «هدایت عقل» دانستهاند که گفتیم در بیان بو على چنین است).بعضى هم آن را در مورد «هدایت وحى» پیاده کردهاند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح» همان نور وحى است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعى ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهى» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کردهاند، یکى در مورد هر فرد انسان یعنى یک مؤمن و یکى در مورد جامعه انسانى از نظر هدایت وحى.
هر دوى اینها بیانات بسیار عمیقى استخصوصا با توجه به آیه بعد که مىفرماید: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
در یک روایت که جلسه قبل مقدارى از آن را عرض کردم، از یک تعبیرى در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهى و هدایت الهى مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغى قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشهاى قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود مىآید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، مىتوانستبگوید: «کمشکوه فیها زجاجه، فى الزجاجه مصباح(فیها مصباح)» چراغى باشد، اما مىگوید مشکاتى که در آن چراغى باشد، و بعد مىگوید و چراغ در شیشهاى.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کردهاند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتى باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجهاى منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوه» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجه» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتى که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعاى ابراهیم است.این مطالبى که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیهاى بود راجع به مطالبى که در جلسه قبل عرض کرده بودم.
مقصود از «بیوت» چیست ؟
آیه بعد مىفرماید: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانههایى که خدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانهها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدا در آن خانهها برده شود، در آن خانههاست که صبحگاهان و شامگاهان مردانى خدا را تسبیح مىگویند که در عین اشتغال به کارهاى دنیایى-که وظیفهشان هم هست-یک لحظه از خداى خود غافل نمىمانند.مقصود از این «فى بیوت» (در خانههایى) چیست؟شاید همه مفسرین گفتهاند مقصود این است که آن چراغى که ما مثال زدیم، در خانههایى اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود مىآید که آن چراغ را در هر خانهاى اگر ذکر مىکرد کافى بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانهاى باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انسان است، و در روایتى که در تفسیر صافى نقل مىکند فرمودهاند: «هى بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمه الهدى» (6) این، خانههاى پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است، خانههاى اکابر معنوى بشر است.حال چه فرق استبین خانهاى که مال یکى از اولیاء خدا باشد و خانهاى که مال دیگران باشد؟
بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان مىدهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانهها، خانههاى گلى و ظاهرى نیست، مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست، یعنى اینها انسانهایى هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانهها آنها هستند.
«قتاده» یکى از مفسرین و فقهاى زمان خودش است -البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفرى که به مدینه مىرود، خدمت امام باقر مشرف مىشود و از امام سؤالاتى مىکند و جوابهایى مىشنود و در مقابل سؤالات امام در مىماند و در خودش خیلى احساس حقارت مىکند.بعد به امام عرض مىکند که من با عالمهاى زیادى روبرو شدهام ولى در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشدهام.
حضرت فرمود مىدانى که در مقابل چه کسى قرار گرفتهاى؟
«بین یدى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» در مقابل آنهایى قرار گرفتهاى که خدا آنان را «بیوت» نامیده است، یعنى این که در مقابل توستیکى از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!
تصدیق مىکنم که مقصود از آن «بیوت» که در قرآن آمده است، خانههاى سنگى و گلى نیست، «خانههاى انسانى» است.
تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها از اینجا یک نکتهاى در باب توحید استفاده مىشود و آن این است:اعم از اینکه این خانهها را خانههاى گلى بگیریم یا خانههاى انسانى-که البته مقصود خانههاى انسانى است-قرآن مىگوید این، خانههایى است که خدا اجازه داده است آن خانهها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند، مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانههاى گلى هم باشد، ما مىدانیم که به طور کلى در دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بىاحترامى به مسجد حرام است، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدى تنجیس شد واجب کفایى استبر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسى به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گل است و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روى همدیگر گذاشتهاند و چیز دیگرى نیست، مگر سنگ هم مىتواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟
مىگوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را از آن جهت که عابد استبدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است.
بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتى کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترام خانه گلى را-که معبد است-داده، این خانه انسانى که معبد روح اوست، به درجاتى از آن خانه گلى بالاتر است و بلکه خانه گلى که احترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامش را از این دارد که «اول بیت وضع للناس» (7) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اول نقطهاى است که براى عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.
در روایات شیعه زیاد داریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایى هستند که واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انسان نگاهش براى خدا باشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش براى خدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگرى ندارد.
ببینید على علیه السلام در دعاى کمیل به خداى خودش چه عرض مىکند: «یا رب یا رب یا رب قو على خدمتک جوارحى و اشدد على العزیمه جوانحى و هب لى الجد فى خشیتک و الدوام فى الاتصال بخدمتک» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح على نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزم على را بر این خدمت راسختر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «على الاتصال و بالدوام» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد.این همان چیزى است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصى تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.
کعبه هرگز نمىتواند ادعا بکند که من معبدى نظیر این معبد هستم.
بنابراین «آیه مثل» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کردهاند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهاى انسانى مىدانند، حال یکى در مورد هدایت عقل گفته، یکى در مورد هدایت وحى و یکى حتى شامل هدایتحس هم دانسته است.
آن چراغ هدایت در چه خانهاى است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحى بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه» .
یک وقتى کسى مطلبى از مرحوم آقا سید مهدى قوام که واقعا مرد وارستهاى بود-خدا رحمتش کند-نقل مىکرد که من خیلى خوشم آمد.گفتیک جلسهاى بود که به اصطلاح آن جلسه را براى تبرى تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالى[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه» (8) ستمگرتر از آنکه مانع مىشود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟
بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسى بدن و اندامش مسجدى استبراى روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جاى ذکر خدا باشد به هر شکلى، ظلم و ستم است.
یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است.
در این خانهها، صبح و شام[تسبیح خدا مىشود].مفسرین گفتهاند مقصود این است که على الدوام تسبیح و تنزیه خدا مىشود، نه فقط صبح و شام و بقیهاش به غفلت مىگذرد.
مسبح، چه کسانى هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله» .مقصود از کلمه «رجال» همان طور که مفسرین گفتهاند این نیست که یعنى «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت» مىشود، و بعلاوه عنایت روى این است که یعنى «با همتانى» .گاهى که ما مىخواهیم افرادى را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل» مىآوریم.این دیگر فرقى نمىکند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى که تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد حق باز نمىدارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثال است، یعنى شغل و کار تدریس و معلمى و وعظ و خطابه و بنایى و معمارى و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایى که کارشان آنها را از یاد خدا باز نمىدارد.
از اینجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خیلى از عرفانها روشن مىشود.قرآن نمىگوید مردانى که از کار و تجارت و بیع و بنائى و معمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه «وظایف» دستبر مىدارند و به ذکر خدا مشغول مىشوند، مىفرماید آنها که در همان حالى که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمىکنند، یگانه چیزى که هیچوقت او را فراموش نمىکنند خداست.یک چنین آدمى واقعا بدن او مسجد است، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهاى درستى که دیگران مىکنند او هم مىکند، دیگران مثلا پشت میز ادارهشان حاضر مىشوند، خدمتى به مردم مىکنند، او هم مثل دیگران حاضر مىشود و خدمتش را انجام مىدهد، یا هر کار دیگرى، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.
ممکن استشما بگوئید مگر چنین چیزى ممکن است که انسان در آن واحد هم به کارى مشغول باشد و هم از یک چیز دیگرى غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کامل بشود که خیلى هست ولى غیر کاملش هم همین طور است.مثالى برایتان عرض مىکنم: یک وقتى که براى انسان یک سرور فوق العادهاى دست مىدهد [یک لحظه از یاد آن غافل نمىماند.]مثلا جوانى را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دخترى است و دائما فعالیت مىکند و در پى خواستگارى اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت مىگیرد.او هر کارى که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمىکند، یک خوشحالى و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزى که حتى در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمىشود آن معشوق و محبوب و آن مژدهاى است که به او دادهاند.در نقطه مقابل، خداى ناخواسته اگر بر انسان مصیبتبزرگى وارد شود، مثلا پدرى یا مادرى داغ عزیز ببیند، به هر کارى که خودش را وادار مىکند، در عین اینکه آن کار را هم انجام مىدهد ولى آن غمى که بر قلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمىشود.مؤمن واقعى کسى است که نسبتبه یاد خدا این طور است، آن چیزى را که هرگز فراموش نمىکند یاد خداست، بلکه هر کارى را که انجام مىدهد به حکم خدا و به امر خدا انجام مىدهد و همان یاد خداست که او را وادار به کار مىکند.
«معامله گرى» وقتى که شکل کسب و استمرار پیدا مىکند نامش مىشود «تجارت» ، مثل آنهایى که کارشان تجارت و معامله گرى است، ولى یک وقت انسان عملى را به تنهایى[و نه به طور مستمر]انجام مىدهد، مثل اینکه شما مىخواهید خانهتان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع» است.قرآن مخصوصا از مال دنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن استسبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمىکند و نیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزى که در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایتبفرماید.
پىنوشتها: 1- من خیلى معذرت مىخواهم اگر این مطالبى که عرض مىکنم ممکن استسنگین باشد، ولى به هر حال آیه قرآن است و از قرآن نمىتوان به سادگى گذشت.
2- طه/50.
3- اعلى/2 و 3.
4- اسراء/44 5- بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمىدهم.من در بعضى از نوشتههاى خودم مخصوصا این موضوع را یادآورى کردهام:اینکه افرادى اینطور خیال مىکنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفى بالذات است و انسان فقط و فقط از طریق جهان مىتواند این مخفى را کشف و پیدا کند، درست نیست، بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعى این است که شخص، عالم را به خدا مىشناسد نه خدا را به عالم.در این زمینه مخصوصا در کلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.
6- تفسیر صافى، ذیل همان آیه.
7- آل عمران/96.
8- بقره/114.
علل عقب ماندگى جوامع مسلمین برگرفته از کتاب «معارف دین»نوشته حضرت آیه الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی دامت برکاته پرسش نخست شما از این است که: چرا کشورهاى اسلامى عقب مانده هستند، در صورتى که مردم کمونیست شوروى که به وجود پروردگار متعال معتقد نیستند ـ پیشرفته ترین مردم دنیا محسوب مى شوند؟
و بعد به این پرسش منتهى مى شود که: کدام یک از این دو حالت منطقى نبودن دین اسلام، یا جذّاب نبودن آن، باعث شده است که مسلمانان جهان، رهرو اسلام نباشند؟
ما به لطف خداوند متعال به هر دو سؤال پاسخ مى دهیم: امّا پاسخ از سؤال اوّل این است که: پیشرفته بودن و عقب مانده بودن یک جامعه را با چه معیار و میزان باید سنجید؟
ممکن است کسى بگوید ـ و حق هم همین است ـ که با معیارهایى که ادیان آسمانى، مخصوصاً اسلام به دست ما داده است این سنجش را باید به عمل آورد.
بنابراین هیچ یک از کشورهایى که به اصطلاح پیشرفته شمرده مى شوند ـ نه غرب و نه شرق ـ پیشرفته نیستند.
هر کشورى که با این معیار با مکتب انبیا نزدیکتر باشد، پیشرفته تر است; و با این حساب معلوم نیست کشورهاى اسلامى از کشورهاى دیگر عقب مانده تر باشند، اگر نگوییم پیشرفته ترند.
هر انسان و هر جامعه اى به قدر نقشى که در تطبیق اسلام با خود دارد به پیش رفته است و به قدرى که به خدا نزدیکتر است، پیشرفته تر مى باشد.
ممکن است بعضى بگویند: معیار، اخلاق و ارزشهاى انسانى است.
در این صورت به تصدیق محقّقان، کشورهاى غرب و شرق در مدنیّت اخلاقى از کشورهاى دیگر پیشرفته تر نیستند و جنایات و خیانتها، اجحاف و زورگویى و فحشا و فساد در آنها بر حسب آمار، به مراتب بیشتر است.
پس با این معیار هم کشورهاى مسلمان عقب مانده نیستند و آنچه هم از شرف و اخلاقشان ضعیف و ضایع شده است، در اثر ارتباط با همان کشورهاى به قول شما پیشرفته و تقلید از آنهاست.
ممکن است برخى هم معیار را پیشرفته بودن در صنعت و تکنیک و امور مادّى بدانند که چون بعضى کشورهاى غیر اسلامى در این جهات جلو رفته اند آنها را پیشرفته بخوانند; چنانکه بیشتر اشخاص از این جهت و با این حساب آنها را پیشرفته و دیگران را عقب مانده مى گویند.
در جواب مى گوییم: اوّلاً این معیار، تمام نیست; و اگر ملّتى در اخلاق و مدنیّت اخلاقى و ارزشهاى انسانى عقب مانده و در صنعت و تکنیک و قدرت نظامى و در اختیار داشتن وسایل تخریب کشورها جلو بود، پیشرفته نیست; بلکه واقعاً عقب مانده است.
ملّتى که مسلح به سلاح مخرّب و تجهیزات وحشتناک نظامى باشد و در اخلاق ضعیف باشد، خطرناکترین ملّتها خواهد بود که از آن جز منطق زور و استکبار توقّعى نمى توان داشت.
ثانیاً: این پیشرفته بودن در اثر اعتقاد نداشتن به پروردگار نیست; زیرا کشورهاى دیگر که با شوروى در صنعت و تکنیک رقابت دارند، به خدا معتقدند; و مى بینیم که از شوروى، پیشرفته تر و قوى ترند.
در اثر مسلمان نبودن و مسیحى بودن هم نیست; زیرا کشورهایى هستند که مسیحى هستند، و التزامشان به مسیحیّت، کمتر از کشورهاى پیشرفته مسیحى نیست; با این وجود، عقب مانده هستند.
پس مسأله نفى خدا و نفى اسلام (العیاذبالله) در اینجا هیچ تأثیر ندارد، و آنها که پیشرفته هستند از این جهت منفى و سلبى پیش نرفته اند.
مسیحى بودن و کمونیست بودن هم مؤثّر دراین ترقّى مادّى نیست.
چنانکه مى بینیم ژاپن با اینکه نه کمونیست است و نه مسیحى، از کشورهاى پیشرفته دنیا است.
اگر حوادث جنگ و فشارى که از خارج بر آن وارد مى شود نبود، شاید امروز از پیشرفته ترین ملل دنیا نبود.
پس به هر حال مى فهمیم که مسأله نداشتن مذهب، نداشتن و عدم اعتقاد به خدا هیچ دخالتى در این ترقّى ندارد.
البتّه تعالیم بعضى مذاهب مثل مسیحیّت کنونى با ترقّى مادّى، و به وجود آوردن تاریخ و تمدّن، منافى است; و تعجّب در این است که با پیروان چنان مذهب مجرّدپرور و بى اعتنا به مادّه، آن مکتب و مذهب را آنچنان کنار گذارَد و در امور مادّى چنین پیشرفت نماید و این همه به آن دلبستگى پیدا کند که به جز مادّه به چیز دیگر نمى اندیشد، یا کمتر اندیشه مى کند.
ثالثاً: وقتى ما به این نتیجه رسیدیم که عقیده نداشتن به خدا و اعتقاد داشتن به مسیحیّت با ترقّى صنعتى و مادّى هیچگونه رابطه اى ندارد، بلکه بى اعتقادى به خدا و عقیده مسیحیّت کنونى مانع از ترقّى و سیر کمالى انسان مى باشد، اگر اسلام و تعالیم آن را تحت مطالعه دقیق قرار دهیم، در مى یابیم که آن هیچ چیزى و هیچ مادّه اى که مانع از ترقّى باشد، وجود ندارد.
چنانکه محقّقان غیر مسلمان هم تصدیق دارند، اسلام به وجود آورنده تاریخ و ترقّى است; و برقرارى دلپذیرترین زندگى در روى زمین را یک فرمان عالى تلقّى مى کند; و از جهت التزام مسلمانان به عقاید اسلامى، هیچ علّتى براى عقب ماندگى مسلمانان نمى توان جست.
روى رابطه هر معلولى با علّت خود، باید علّت این عقب ماندگى را که در امور مادّى پیدا شده است، در جاى دیگر غیر از اسلام و تعالیم اسلامى و غیر از التزامات صحیح مسلمانان به اسلام پیدا کرد.
بالاخره اکنون هم اسلام و تعالیم اسلام و مسؤولیتهاى اسلامى است که ما را بر آن وامى دارد که علل عقب ماندگى را پیدا کنیم، و هر چه زودتر و سریعتر خود را به دیگران برسانیم و از آنها جلو بزنیم.
آنچه موجب این عقب ماندگى است چند چیز است: 1-تقدّم و پیشدستى پیشرفته ها در کشف خواصّ اشیا و دست یافتن آنها به برنامه هاى صنعت و تکنیک و علوم آزمایشى; که البتّه این تقدّم و پیشدستى بر اثر یک سلسله عواملى است که بسیارى از آن خود به خود و بدون این که ملل پیشرفته، آن عوامل را ایجاد کرده باشند یا اینکه از ایجاد آن قصد این پیشرفتها را کرده باشند موجود شده است.
مثلاً اروپاییان در جنگهاى صلیبى قصد فرا گرفتن علوم از مسلمانان و استفاده از معارف و تحقیقات مسلمانان را نداشتند.
آنها براى جنگ و غلبه و کینه توزى و فرونشاندن آتش خشم خود آتش این جنگها را روشن ساختند، امّا در تماس با مسلمانها، علوم مسلمانان را به کشورهاى خود بردند و مى توان گفت قیمتى ترین غنیمتى که یک ارتش در دنیا تا به حال به آن دست یافته این غنیمت بود که اروپاییها علم مسلمانان و معارف اسلام را اندوختند و فرا گرفتند و آن همه پیشرفت کردند.
2- از سوى دیگر، در بین مسلمانان نیز گرایش هایى پیدا شد که آنان را از تکمیل علم و صنعت، و دنبال کردن راهى که اسلام جلوى پاى آنها گذارده و گذشتگان و نیاکان مسلمانشان به آن راه رفته بودند، بازداشت.
مخصوصاً افکار متفلسفانه و صوفیانه و گرایشهاى انزواجویانه و کناره گیرى از امور دنیا که هرگز در برنامه هاى اسلامى جایى نداشت، رواج گرفت.
تعالیم حیات بخش و ارزنده اسلام را (مثل: توکّل، قناعت، صبر، زهد، تسلیم، رضا و تفویض)، به غلط تفسیر و معنى کردند و تنبلى، سستى انظلام و ترک کار و کوشش را شعار خود کردند.
تحقیق و بحثهایشان ـ بیشتر یا تمام ـ مصروف مجادلاتى بى فایده و بى حاصل شد که علاوه بر این که وقتشان را تلف مى کرد و از تحقیقات اساسى منصرفشان مى ساخت، موجب اختلافات و کشمکشهایى هم مى شد.
مخصوصاً فرق اشاعره و حنابله که بحثهایشان بسیار زیانبخش شد.
3- اختلافات سیاسى میان حکّام نیز در این عقب ماندگیها اثر داشت; چنانکه نادانى و بى کفایتى سران و زمامداران نیز در عقب ماندگى مسلمانان مؤثّر بود.
قدرتهایى در اختیار سلاطین و زمامداران امور مسلمانان قرار گرفت که اگر صرف تحقیق علمى، کشف خواصّ اشیاء و تسلّط بر قواى طبیعت، و غلبه بر مشکلات شده بود، مسلماً فواید و محصول آن چشمگیر بود.
ولى متأسّفانه این قدرتها در هوسرانیهاى بیجا، به هدر رفت و هیچ بازدهى و بهره اى براى ملّت نداشت.
4- بیگانگان نیز در ادامه این اوضاع و در بعضى مناطق در به وجود آوردن آن فعّالانه نقش داشته و دارند.
آنها مى کوشند که مسلمانان را از جهت صنعت و علوم مادّى عقب مانده و نیازمند به خود نگاه دارند که محصولاتشان در بازارهاى جوامع مسلمان رواج داشته باشد و به مصرف برسد.
تمام کوششها، متوجّه همین جهت است که نفوذ اقتصادى و بازرگانى خود را در کشورهاى دیگر، به توسّط منع آنان از دست یافتن به صنایع جدید حفظ کنند.
خوشبختانه این علل و عوامل روز به روز، رو به ضعف نهاده و امید مى رود که در آینده نزدیک همه از بین برود.
امّا مسأله تقدّم و پیشدستى دیگران در کشف خواصّ اشیاء و علوم آزمایشى: این مسأله، یک مسأله موقّتى است، و اگر مسلمانان سعى و عمل را پیش گیرند، به زودى مى توانند به این علوم دست یابند و در میدان مسابقه از دیگران گوى سبقت را بربایند، چه علم و صنعت و ترقّى هیچگاه وقف بر قوم خاص و اهل منطقه خاصى نیست; بلکه به عکس، اتّفاق افتاده که عقب ماندگان به پیش رفته، و جلو رفته ها عقب مانده اند.
موضوع قدرتهاى فردى که مورد استفاده واقع مى شوند امروز به تدریج از بین رفته و به قدرت ملّى و همگانى تبدیل شده است و اگر چه در اینجا هم حسن استفاده از آن موقوف به شعور و درک همگان است، امّا بالاخره از آن سوءاستفاده هایى که اشخاص از تمرکز قدرت در دست شخص واحد مى کرده و آن را وسیله هوسرانیهاى خود قرار مى دادند تا حدّ زیادى مصونیّت پیدا مى شود.