دانلود مقاله اهل بیت (علیهم السلام) مثل نور الهى

Word 102 KB 14488 20
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت‏بحث‏شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهى که فرمود «الله نور السموات و الارض‏» و قسمت دوم درباره تمثیلى که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه‏اى یا خانه‏هایى را در نظر مى‏گیرد که با چراغى-با همان ترتیبى که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلى نه براى ذات خدا بلکه براى نور خدا در خلق ذکر مى‏کند.راجع به مفاد این مثل مطالبى عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.


    هر چیزى به خدا شناخته مى‏شود و خدا به ذات خودش
    همان طورى که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتى است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.


    مطلبى را که شاید تا اندازه‏اى مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض مى‏کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبى در باب «معرفه الله‏» یعنى در باب خداشناسى آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار مى‏رسد و آن این است که هر چیزى به خدا شناخته مى‏شود و خدا به ذات خودش شناخته مى‏شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبى آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع‏» یعنى هر چیزى که او را فقط و فقط به وسیله شى‏ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبى است که «خدا به ذات خودش شناخته مى‏شود و غیر خدا به خدا شناخته مى‏شود» در صورتى که ما این طور فکر مى‏کنیم-و خیال مى‏کنیم که راه منحصر هم این است-مى‏گوئیم ما عالم را به خود عالم مى‏شناسیم یعنى مخلوق را به خود مخلوق مى‏شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق مى‏شناسیم.حتى بعضى از نویسندگان اسلامى -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنى پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتى این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنى به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطى است، [البته] براى مردم مبتدى این طور است، یعنى براى متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایى و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه‏هاى خدا مى‏داند، ولى از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالى و مبهمى از خدا پیدا مى‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایى خداست [دست‏یابد].


    مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلى برخورد مى‏کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنى قرآن هیچ موجودى را کور و گمراه نمى‏داند، همه موجودات را بینا و راه یافته مى‏داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهى را خودش پیدا کند و یک گمراهى نسبى در سطح تکلیف پیدا مى‏کند، در نظام تکوین عرض مى‏کنم (1) .


    اصل هدایت در قرآن
    در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح مى‏کند، از زبان موسى(ع)نقل مى‏کند که وقتى فرعون گفت‏خداى تو کیست، خدایت را به ما معرفى کن، گفت:
    «ربنا الذی اعطى کل شى‏ء خلقه ثم هدى‏» (2) در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکى برهان نظم که خدا به هر مخلوقى آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگى داشت داد، یعنى نظام موجود، «ثم هدى‏» مطلب دیگرى است، یعنى بعد هم هر موجودى را نسبت‏به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایى نمود.


    در سوره اعلى مى‏خوانیم: «الذی خلق فسوى و الذی قدر فهدى‏» (3) .و من در بین مفسرین تنها «فخر رازى‏» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:براى اولین بار قرآن این نکته را براى مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگرى بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است‏یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروى مرموز ناشناخته‏اى «غریزه مانند» هر موجودى را به جلو مى‏کشاند اصل دیگرى است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودى را به مقصدى از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنى هر موجودى اول به سوى خدا هدایت مى‏شود، بعد به سوى مقصد دیگر، یعنى خداوند «غایه الغایات‏» است و هر مقصدى مقصد بودن خودش را از خدا دارد.


    اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزى نورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزى به خدا شناخته مى‏شود و خدا به خود، هر چیزى به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزى به وسیله خدا «مهتدى الیه‏» است، یعنى به سوى او راه یافته مى‏شود و مقصد واقع مى‏شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را داراى نوعى حیات و زندگى و شعور مى‏داند.در دو سه آیه بعد تصدیق مى‏کند: «الم تر ان الله یسبح له من فى السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقى همین مطلب است.نتیجه منطقى «الله نور السموات و الارض‏» همین است که: «ان من شى‏ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم‏» (4) .

    همان طورى که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق مى‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردى و اجتماعى درجات هدایتى دارد در حد خودش (5) .

    در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنى کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفى شده است.بعضى این مثل را براى کل جهان دانسته‏اند یعنى به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستى یک خانه تاریک نیست، خانه‏اى است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهاى عصر ذکر کرده است)پس جهان هستى تاریک و کور نیست، و بعضى این مثل را در مورد انسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبى عرض کردیم، حالا یک بیان مختصرى که جامع همه اینها باشد عرض مى‏کنیم.

    انواع هدایت مى‏گویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعى‏» که در طبیعت‏بى‏جان هم وجود دارد.

    هدایت‏حسى‏» یعنى همین حواس ما.تمام اینها چراغهاى هدایتى است که در وجود انسان یا حیوان هست.

    «هدایت غریزى‏» که در هر حیوانى یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوى مقصدش رهبرى مى‏کند.

    «هدایت عقل‏» : خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگرى است که آن را «هدایت وحى‏» مى‏نامند.

    این مثل را بعضى راجع به هدایت عمومى موجودات پیاده کرده‏اند و بعضى در مورد انسان(که البته برخى گفته‏اند مقصود تمام هدایتهایى است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتى هدایت وحى، و بعضى آن را مخصوص «هدایت عقل‏» دانسته‏اند که گفتیم در بیان بو على چنین است).بعضى هم آن را در مورد «هدایت وحى‏» پیاده کرده‏اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات‏» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح‏» همان نور وحى است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.

    هیچ مانعى ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهى‏» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کرده‏اند، یکى در مورد هر فرد انسان یعنى یک مؤمن و یکى در مورد جامعه انسانى از نظر هدایت وحى.

    هر دوى اینها بیانات بسیار عمیقى است‏خصوصا با توجه به آیه بعد که مى‏فرماید: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .

    در یک روایت که جلسه قبل مقدارى از آن را عرض کردم، از یک تعبیرى در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهى و هدایت الهى مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغى قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشه‏اى قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود مى‏آید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، مى‏توانست‏بگوید: «کمشکوه فیها زجاجه، فى الزجاجه مصباح(فیها مصباح)» چراغى باشد، اما مى‏گوید مشکاتى که در آن چراغى باشد، و بعد مى‏گوید و چراغ در شیشه‏اى.

    روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتى باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجه‏اى منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوه‏» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجه‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتى که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعاى ابراهیم است.این مطالبى که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیه‏اى بود راجع به مطالبى که در جلسه قبل عرض کرده بودم.

    مقصود از «بیوت‏» چیست ؟

    آیه بعد مى‏فرماید: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» در خانه‏هایى که خدا مجاز شمرده و اجازه داده است که آن خانه‏ها بالا برده شوند و تعظیم و تکریم شوند و نام خدا در آن خانه‏ها برده شود، در آن خانه‏هاست که صبحگاهان و شامگاهان مردانى خدا را تسبیح مى‏گویند که در عین اشتغال به کارهاى دنیایى-که وظیفه‏شان هم هست-یک لحظه از خداى خود غافل نمى‏مانند.مقصود از این «فى بیوت‏» (در خانه‏هایى) چیست؟شاید همه مفسرین گفته‏اند مقصود این است که آن چراغى که ما مثال زدیم، در خانه‏هایى اینچنین باشد.طبعا این سؤال به وجود مى‏آید که آن چراغ را در هر خانه‏اى اگر ذکر مى‏کرد کافى بود، چرا اینهمه قید در آن آمده است که آن چراغ در خانه‏اى باشد که آن خانه چنین و چنان باشد.این خودش مؤید همین است که آن مثل، مثل انسان است، و در روایتى که در تفسیر صافى نقل مى‏کند فرموده‏اند: «هى بیوتات الانبیاء و الرسل و الحکماء و ائمه الهدى‏» (6) این، خانه‏هاى پیغمبران و مرسلین و حکما و ائمه است، خانه‏هاى اکابر معنوى بشر است.حال چه فرق است‏بین خانه‏اى که مال یکى از اولیاء خدا باشد و خانه‏اى که مال دیگران باشد؟

    بلکه از نظر ساختمان و خشت و گل و آجر و سیمان و غیره همیشه خانه دیگران بر خانه اینها ترجیح داشته است.خود آیه نشان مى‏دهد و در روایات هم آمده است که مقصود از این خانه‏ها، خانه‏هاى گلى و ظاهرى نیست، مقصود همان انسانها و بدنهاى آنهاست، یعنى اینها انسانهایى هستند که بدنشان مسجد و معبد روحشان است.در روایات ما هم هست که مقصود از این خانه‏ها آنها هستند.

    «قتاده‏» یکى از مفسرین و فقهاى زمان خودش است -البته از مفسرین اهل تسنن-و در کوفه بوده است.او در سفرى که به مدینه مى‏رود، خدمت امام باقر مشرف مى‏شود و از امام سؤالاتى مى‏کند و جوابهایى مى‏شنود و در مقابل سؤالات امام در مى‏ماند و در خودش خیلى احساس حقارت مى‏کند.بعد به امام عرض مى‏کند که من با عالمهاى زیادى روبرو شده‏ام ولى در مقابل هیچکس به اندازه شما خودم را گم نکرده و مضطرب نشده‏ام.

    حضرت فرمود مى‏دانى که در مقابل چه کسى قرار گرفته‏اى؟

    «بین یدى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» در مقابل آنهایى قرار گرفته‏اى که خدا آنان را «بیوت‏» نامیده است، یعنى این که در مقابل توست‏یکى از آن بیتهاست.بعد خود او منصفانه اقرار کرد و گفت:یابن رسول الله!

    تصدیق مى‏کنم که مقصود از آن «بیوت‏» که در قرآن آمده است، خانه‏هاى سنگى و گلى نیست، «خانه‏هاى انسانى‏» است.

    تفاوت منطق عرفانى قرآن با برخى عرفانها از اینجا یک نکته‏اى در باب توحید استفاده مى‏شود و آن این است:اعم از اینکه این خانه‏ها را خانه‏هاى گلى بگیریم یا خانه‏هاى انسانى-که البته مقصود خانه‏هاى انسانى است-قرآن مى‏گوید این، خانه‏هایى است که خدا اجازه داده است آن خانه‏ها شانشان بالا باشد، تعظیم شوند، مورد احترام واقع شوند.اگر مقصود خانه‏هاى گلى هم باشد، ما مى‏دانیم که به طور کلى در دین مقدس اسلام تعظیم و احترام مسجد بر همه واجب است و بى‏احترامى به مسجد حرام است، تنجیس مسجد حرام است و اگر مسجدى تنجیس شد واجب کفایى است‏بر همه کسان دیگر که زود آنجا را تطهیر کنند.اگر کسى به ما بگوید این بر خلاف اصل توحید است، مسجد گل است و خاک و آجر و سنگ، خود کعبه هم همین طور، چهار تا سنگ روى همدیگر گذاشته‏اند و چیز دیگرى نیست، مگر سنگ هم مى‏تواند احترام داشته باشد که بشر به سنگ احترام بگزارد؟

    مى‏گوییم نه، سنگ هرگز احترام ندارد، خدا و عبادت خدا احترام دارد.معبد از آن جهت که معبد است احترام دارد.معبود به ما اجازه داده است که معبد را احترام کنیم.احترام معبد به اجازه معبود، احترام معبود است، [نه تنها]شرک نیست، [بلکه] عین توحید است.حال آیا اختصاص به معبد دارد؟نه.آیا اگر معبود به ما اجازه تعظیم و احترام عابد را از آن جهت که عابد است‏بدهد و ما عابد را از آن جهت که عابد است تعظیم و تجلیل و تکریم کنیم، این شرک است؟نه، این هم عین توحید است.

    بنابراین آیا تعظیم و احترام پیغمبر اکرم یا ائمه اطهار و حتى کمتر از آنها شرک است؟نه، اینها «بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» هستند، همان طور که خدا اجازه تعظیم و احترام خانه گلى را-که معبد است-داده، این خانه انسانى که معبد روح اوست، به درجاتى از آن خانه گلى بالاتر است و بلکه خانه گلى که احترام دارد به اعتبار عابدهایش است.کعبه احترام خودش را از ابراهیم و اسماعیل و بعد انبیاء و دیگران دارد، احترامش را از این دارد که «اول بیت وضع للناس‏» (7) اول معبد جهان است.چون اول معبد و اول نقطه‏اى است که براى عبادت و پرستش خدا تاسیس و ایجاد شده احترامش را از عبادت دارد.پس کعبه هم احترام خودش را از عابد و عبادت دارد.

    در روایات شیعه زیاد داریم، در روایات اهل تسنن هم هست که مقصود از این بیوت، همان انسانهایى هستند که واقعا سراسر وجودشان عبادت است و اصلا خودشان مسجدند.وقتى انسان نگاهش براى خدا باشد، شنیدن و گفتن و فکر کردن و قدم برداشتن و خوردن و آشامیدن و خوابیدنش براى خدا باشد، این بدن جز «معبد» اسم دیگرى ندارد.

    ببینید على علیه السلام در دعاى کمیل به خداى خودش چه عرض مى‏کند: «یا رب یا رب یا رب قو على خدمتک جوارحى و اشدد على العزیمه جوانحى و هب لى الجد فى خشیتک و الدوام فى الاتصال بخدمتک‏» پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا!به اعضا و جوارح على نیرو بده که بیشتر در خدمت تو باشد، عزم على را بر این خدمت راسخ‏تر کن، به من ببخش این را که جدا از تو بترسم، به من ببخش خدمت «على الاتصال و بالدوام‏» را که یک لحظه از من در غیر خدمت نگذرد.این همان چیزى است که او داشت و خدا هم به او داد.یک چنین شخصى تمام اندامش معبد است[آن هم] بزرگترین معبد.

    کعبه هرگز نمى‏تواند ادعا بکند که من معبدى نظیر این معبد هستم.

    بنابراین «آیه مثل‏» را چه مفسرین و چه روایات، در مورد انسان پیاده کرده‏اند، آن مشکات و آن مصباح و آن زجاجه را مربوط به هدایتهاى انسانى مى‏دانند، حال یکى در مورد هدایت عقل گفته، یکى در مورد هدایت وحى و یکى حتى شامل هدایت‏حس هم دانسته است.

    آن چراغ هدایت در چه خانه‏اى است؟در خانه وجود انسان.هدایت وحى بالخصوص در خانه اولیاء خداست: «فى بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .

    یک وقتى کسى مطلبى از مرحوم آقا سید مهدى قوام که واقعا مرد وارسته‏اى بود-خدا رحمتش کند-نقل مى‏کرد که من خیلى خوشم آمد.گفت‏یک جلسه‏اى بود که به اصطلاح آن جلسه را براى تبرى تشکیل داده بودند و آن مرحوم منبر رفت و این آیه را عنوان کرد و چقدر با ذوق لطیف و عالى[درباره آن بحث کرد]: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان یذکر فیها اسمه‏» (8) ستمگرتر از آنکه مانع مى‏شود از اینکه یاد خدا و نام خدا در مساجد برده شود کیست؟

    بعد این را تطبیق کرد بر اینکه هر کسى بدن و اندامش مسجدى است‏براى روح او، و مانع شدن از اینکه این بدن و این مسجد جاى ذکر خدا باشد به هر شکلى، ظلم و ستم است.

    یک شکل آن این است که «کشتن یک مؤمن خراب کردن یک مسجد است‏» و بالاترینش کشتن اولیاء خداست[که در واقع]خراب کردن بزرگترین مساجد است.

    در این خانه‏ها، صبح و شام[تسبیح خدا مى‏شود].مفسرین گفته‏اند مقصود این است که على الدوام تسبیح و تنزیه خدا مى‏شود، نه فقط صبح و شام و بقیه‏اش به غفلت مى‏گذرد.

    مسبح، چه کسانى هستند؟تعبیر قرآن را ببینید: «رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذکر الله‏» .مقصود از کلمه «رجال‏» همان طور که مفسرین گفته‏اند این نیست که یعنى «نه زنها» ، بلکه به اصطلاح «الغاء خصوصیت‏» مى‏شود، و بعلاوه عنایت روى این است که یعنى «با همتانى‏» .گاهى که ما مى‏خواهیم افرادى را با همت ذکر بکنیم کلمه «رجل‏» مى‏آوریم.این دیگر فرقى نمى‏کند که از جنس مذکر باشد یا از جنس مؤنث.بزرگ همتانى که تجارت و خرید و فروش، آنها را از یاد حق باز نمى‏دارد.البته تجارت و بیع به عنوان مثال است، یعنى شغل و کار تدریس و معلمى و وعظ و خطابه و بنایى و معمارى و طبابت و غیره هم از همین قبیل است.مردهایى که کارشان آنها را از یاد خدا باز نمى‏دارد.

    از اینجا تفاوت منطق عرفانى قرآن با خیلى از عرفانها روشن مى‏شود.قرآن نمى‏گوید مردانى که از کار و تجارت و بیع و بنائى و معمارى و آهنگرى و نجارى و معلمى و خلاصه «وظایف‏» دست‏بر مى‏دارند و به ذکر خدا مشغول مى‏شوند، مى‏فرماید آنها که در همان حالى که اشتغال به کارشان دارند خدا را فراموش نمى‏کنند، یگانه چیزى که هیچوقت او را فراموش نمى‏کنند خداست.یک چنین آدمى واقعا بدن او مسجد است، چون همیشه در این بدن یاد خدا و ذکر خدا و تسبیح خداست.همه کارهاى درستى که دیگران مى‏کنند او هم مى‏کند، دیگران مثلا پشت میز اداره‏شان حاضر مى‏شوند، خدمتى به مردم مى‏کنند، او هم مثل دیگران حاضر مى‏شود و خدمتش را انجام مى‏دهد، یا هر کار دیگرى، اما تفاوت در این است که او در عین اشتغال به کارش یک لحظه از خدا غافل نیست.

    ممکن است‏شما بگوئید مگر چنین چیزى ممکن است که انسان در آن واحد هم به کارى مشغول باشد و هم از یک چیز دیگرى غافل نباشد؟بله، مخصوصا اگر انسان، کامل بشود که خیلى هست ولى غیر کاملش هم همین طور است.مثالى برایتان عرض مى‏کنم: یک وقتى که براى انسان یک سرور فوق العاده‏اى دست مى‏دهد [یک لحظه از یاد آن غافل نمى‏ماند.]مثلا جوانى را در نظر بگیرید که طالب و عاشق و شیفته دخترى است و دائما فعالیت مى‏کند و در پى خواستگارى اوست.بعد از مدتها یک جواب مثبت مى‏گیرد.او هر کارى که انجام بدهد، یک چیز را هرگز فراموش نمى‏کند، یک خوشحالى و سرور همیشه در قلبش وجود دارد و یگانه چیزى که حتى در خواب هم یک لحظه از ذهنش دور نمى‏شود آن معشوق و محبوب و آن مژده‏اى است که به او داده‏اند.در نقطه مقابل، خداى ناخواسته اگر بر انسان مصیبت‏بزرگى وارد شود، مثلا پدرى یا مادرى داغ عزیز ببیند، به هر کارى که خودش را وادار مى‏کند، در عین اینکه آن کار را هم انجام مى‏دهد ولى آن غمى که بر قلبش سایه انداخته هرگز از قلبش دور نمى‏شود.مؤمن واقعى کسى است که نسبت‏به یاد خدا این طور است، آن چیزى را که هرگز فراموش نمى‏کند یاد خداست، بلکه هر کارى را که انجام مى‏دهد به حکم خدا و به امر خدا انجام مى‏دهد و همان یاد خداست که او را وادار به کار مى‏کند.

    «معامله گرى‏» وقتى که شکل کسب و استمرار پیدا مى‏کند نامش مى‏شود «تجارت‏» ، مثل آنهایى که کارشان تجارت و معامله گرى است، ولى یک وقت انسان عملى را به تنهایى[و نه به طور مستمر]انجام مى‏دهد، مثل اینکه شما مى‏خواهید خانه‏تان را بفروشید، آنوقت دیگر این تجارت نیست، «بیع‏» است.قرآن مخصوصا از مال دنیا مثال آورده، چون بیش از هر چیز ممکن است‏سبب غفلت انسان شود: تجارت(داد و ستدهاى مختلف)و بیع (یک خرید و فروش اتفاقى)هرگز آنها را از یاد خدا غافل نمى‏کند و نیز از نماز و از زکات دادن، و دائما خوف خدا و خوف آن روزى که در آن روز دلها در تپش است و چشمها در اضطراب، بر روحشان حکمفرماست.خداوند به همه توفیق عنایت‏بفرماید.

    پى‏نوشت‏ها: 1- من خیلى معذرت مى‏خواهم اگر این مطالبى که عرض مى‏کنم ممکن است‏سنگین باشد، ولى به هر حال آیه قرآن است و از قرآن نمى‏توان به سادگى گذشت.

    2- طه/50.

    3- اعلى/2 و 3.

    4- اسراء/44 5- بیش از این دیگر درباره این آیه از این جهت توضیح نمى‏دهم.من در بعضى از نوشته‏هاى خودم مخصوصا این موضوع را یادآورى کرده‏ام:اینکه افرادى اینطور خیال مى‏کنند که خدا از نظر قرآن یک غایب و یک مخفى بالذات است و انسان فقط و فقط از طریق جهان مى‏تواند این مخفى را کشف و پیدا کند، درست نیست، بر عکس است و این یک معرفت ناقص است، معرفت واقعى این است که شخص، عالم را به خدا مى‏شناسد نه خدا را به عالم.در این زمینه مخصوصا در کلمات ائمه اطهار و از جمله نهج البلاغه زیاد تاکید شده است.

    6- تفسیر صافى، ذیل همان آیه.

    7- آل عمران/96.

    8- بقره/114.

    علل عقب ماندگى جوامع مسلمین برگرفته از کتاب «معارف دین»نوشته حضرت آیه الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی دامت برکاته پرسش نخست شما از این است که: چرا کشورهاى اسلامى عقب مانده هستند، در صورتى که مردم کمونیست شوروى که به وجود پروردگار متعال معتقد نیستند ـ پیشرفته ترین مردم دنیا محسوب مى شوند؟

    و بعد به این پرسش منتهى مى شود که: کدام یک از این دو حالت منطقى نبودن دین اسلام، یا جذّاب نبودن آن، باعث شده است که مسلمانان جهان، رهرو اسلام نباشند؟

    ما به لطف خداوند متعال به هر دو سؤال پاسخ مى دهیم: امّا پاسخ از سؤال اوّل این است که: پیشرفته بودن و عقب مانده بودن یک جامعه را با چه معیار و میزان باید سنجید؟

    ممکن است کسى بگوید ـ و حق هم همین است ـ که با معیارهایى که ادیان آسمانى، مخصوصاً اسلام به دست ما داده است این سنجش را باید به عمل آورد.

    بنابراین هیچ یک از کشورهایى که به اصطلاح پیشرفته شمرده مى شوند ـ نه غرب و نه شرق ـ پیشرفته نیستند.

    هر کشورى که با این معیار با مکتب انبیا نزدیکتر باشد، پیشرفته تر است; و با این حساب معلوم نیست کشورهاى اسلامى از کشورهاى دیگر عقب مانده تر باشند، اگر نگوییم پیشرفته ترند.

    هر انسان و هر جامعه اى به قدر نقشى که در تطبیق اسلام با خود دارد به پیش رفته است و به قدرى که به خدا نزدیکتر است، پیشرفته تر مى باشد.

    ممکن است بعضى بگویند: معیار، اخلاق و ارزشهاى انسانى است.

    در این صورت به تصدیق محقّقان، کشورهاى غرب و شرق در مدنیّت اخلاقى از کشورهاى دیگر پیشرفته تر نیستند و جنایات و خیانتها، اجحاف و زورگویى و فحشا و فساد در آنها بر حسب آمار، به مراتب بیشتر است.

    پس با این معیار هم کشورهاى مسلمان عقب مانده نیستند و آنچه هم از شرف و اخلاقشان ضعیف و ضایع شده است، در اثر ارتباط با همان کشورهاى به قول شما پیشرفته و تقلید از آنهاست.

    ممکن است برخى هم معیار را پیشرفته بودن در صنعت و تکنیک و امور مادّى بدانند که چون بعضى کشورهاى غیر اسلامى در این جهات جلو رفته اند آنها را پیشرفته بخوانند; چنانکه بیشتر اشخاص از این جهت و با این حساب آنها را پیشرفته و دیگران را عقب مانده مى گویند.

    در جواب مى گوییم: اوّلاً این معیار، تمام نیست; و اگر ملّتى در اخلاق و مدنیّت اخلاقى و ارزشهاى انسانى عقب مانده و در صنعت و تکنیک و قدرت نظامى و در اختیار داشتن وسایل تخریب کشورها جلو بود، پیشرفته نیست; بلکه واقعاً عقب مانده است.

    ملّتى که مسلح به سلاح مخرّب و تجهیزات وحشتناک نظامى باشد و در اخلاق ضعیف باشد، خطرناکترین ملّتها خواهد بود که از آن جز منطق زور و استکبار توقّعى نمى توان داشت.

    ثانیاً: این پیشرفته بودن در اثر اعتقاد نداشتن به پروردگار نیست; زیرا کشورهاى دیگر که با شوروى در صنعت و تکنیک رقابت دارند، به خدا معتقدند; و مى بینیم که از شوروى، پیشرفته تر و قوى ترند.

    در اثر مسلمان نبودن و مسیحى بودن هم نیست; زیرا کشورهایى هستند که مسیحى هستند، و التزامشان به مسیحیّت، کمتر از کشورهاى پیشرفته مسیحى نیست; با این وجود، عقب مانده هستند.

    پس مسأله نفى خدا و نفى اسلام (العیاذبالله) در اینجا هیچ تأثیر ندارد، و آنها که پیشرفته هستند از این جهت منفى و سلبى پیش نرفته اند.

    مسیحى بودن و کمونیست بودن هم مؤثّر دراین ترقّى مادّى نیست.

    چنانکه مى بینیم ژاپن با اینکه نه کمونیست است و نه مسیحى، از کشورهاى پیشرفته دنیا است.

    اگر حوادث جنگ و فشارى که از خارج بر آن وارد مى شود نبود، شاید امروز از پیشرفته ترین ملل دنیا نبود.

    پس به هر حال مى فهمیم که مسأله نداشتن مذهب، نداشتن و عدم اعتقاد به خدا هیچ دخالتى در این ترقّى ندارد.

    البتّه تعالیم بعضى مذاهب مثل مسیحیّت کنونى با ترقّى مادّى، و به وجود آوردن تاریخ و تمدّن، منافى است; و تعجّب در این است که با پیروان چنان مذهب مجرّدپرور و بى اعتنا به مادّه، آن مکتب و مذهب را آنچنان کنار گذارَد و در امور مادّى چنین پیشرفت نماید و این همه به آن دلبستگى پیدا کند که به جز مادّه به چیز دیگر نمى اندیشد، یا کمتر اندیشه مى کند.

    ثالثاً: وقتى ما به این نتیجه رسیدیم که عقیده نداشتن به خدا و اعتقاد داشتن به مسیحیّت با ترقّى صنعتى و مادّى هیچگونه رابطه اى ندارد، بلکه بى اعتقادى به خدا و عقیده مسیحیّت کنونى مانع از ترقّى و سیر کمالى انسان مى باشد، اگر اسلام و تعالیم آن را تحت مطالعه دقیق قرار دهیم، در مى یابیم که آن هیچ چیزى و هیچ مادّه اى که مانع از ترقّى باشد، وجود ندارد.

    چنانکه محقّقان غیر مسلمان هم تصدیق دارند، اسلام به وجود آورنده تاریخ و ترقّى است; و برقرارى دلپذیرترین زندگى در روى زمین را یک فرمان عالى تلقّى مى کند; و از جهت التزام مسلمانان به عقاید اسلامى، هیچ علّتى براى عقب ماندگى مسلمانان نمى توان جست.

    روى رابطه هر معلولى با علّت خود، باید علّت این عقب ماندگى را که در امور مادّى پیدا شده است، در جاى دیگر غیر از اسلام و تعالیم اسلامى و غیر از التزامات صحیح مسلمانان به اسلام پیدا کرد.

    بالاخره اکنون هم اسلام و تعالیم اسلام و مسؤولیتهاى اسلامى است که ما را بر آن وامى دارد که علل عقب ماندگى را پیدا کنیم، و هر چه زودتر و سریعتر خود را به دیگران برسانیم و از آنها جلو بزنیم.

    آنچه موجب این عقب ماندگى است چند چیز است: 1-تقدّم و پیشدستى پیشرفته ها در کشف خواصّ اشیا و دست یافتن آنها به برنامه هاى صنعت و تکنیک و علوم آزمایشى; که البتّه این تقدّم و پیشدستى بر اثر یک سلسله عواملى است که بسیارى از آن خود به خود و بدون این که ملل پیشرفته، آن عوامل را ایجاد کرده باشند یا اینکه از ایجاد آن قصد این پیشرفتها را کرده باشند موجود شده است.

    مثلاً اروپاییان در جنگهاى صلیبى قصد فرا گرفتن علوم از مسلمانان و استفاده از معارف و تحقیقات مسلمانان را نداشتند.

    آنها براى جنگ و غلبه و کینه توزى و فرونشاندن آتش خشم خود آتش این جنگها را روشن ساختند، امّا در تماس با مسلمانها، علوم مسلمانان را به کشورهاى خود بردند و مى توان گفت قیمتى ترین غنیمتى که یک ارتش در دنیا تا به حال به آن دست یافته این غنیمت بود که اروپاییها علم مسلمانان و معارف اسلام را اندوختند و فرا گرفتند و آن همه پیشرفت کردند.

    2- از سوى دیگر، در بین مسلمانان نیز گرایش هایى پیدا شد که آنان را از تکمیل علم و صنعت، و دنبال کردن راهى که اسلام جلوى پاى آنها گذارده و گذشتگان و نیاکان مسلمانشان به آن راه رفته بودند، بازداشت.

    مخصوصاً افکار متفلسفانه و صوفیانه و گرایشهاى انزواجویانه و کناره گیرى از امور دنیا که هرگز در برنامه هاى اسلامى جایى نداشت، رواج گرفت.

    تعالیم حیات بخش و ارزنده اسلام را (مثل: توکّل، قناعت، صبر، زهد، تسلیم، رضا و تفویض)، به غلط تفسیر و معنى کردند و تنبلى، سستى انظلام و ترک کار و کوشش را شعار خود کردند.

    تحقیق و بحثهایشان ـ بیشتر یا تمام ـ مصروف مجادلاتى بى فایده و بى حاصل شد که علاوه بر این که وقتشان را تلف مى کرد و از تحقیقات اساسى منصرفشان مى ساخت، موجب اختلافات و کشمکشهایى هم مى شد.

    مخصوصاً فرق اشاعره و حنابله که بحثهایشان بسیار زیانبخش شد.

    3- اختلافات سیاسى میان حکّام نیز در این عقب ماندگیها اثر داشت; چنانکه نادانى و بى کفایتى سران و زمامداران نیز در عقب ماندگى مسلمانان مؤثّر بود.

    قدرتهایى در اختیار سلاطین و زمامداران امور مسلمانان قرار گرفت که اگر صرف تحقیق علمى، کشف خواصّ اشیاء و تسلّط بر قواى طبیعت، و غلبه بر مشکلات شده بود، مسلماً فواید و محصول آن چشمگیر بود.

    ولى متأسّفانه این قدرتها در هوسرانیهاى بیجا، به هدر رفت و هیچ بازدهى و بهره اى براى ملّت نداشت.

    4- بیگانگان نیز در ادامه این اوضاع و در بعضى مناطق در به وجود آوردن آن فعّالانه نقش داشته و دارند.

    آنها مى کوشند که مسلمانان را از جهت صنعت و علوم مادّى عقب مانده و نیازمند به خود نگاه دارند که محصولاتشان در بازارهاى جوامع مسلمان رواج داشته باشد و به مصرف برسد.

    تمام کوششها، متوجّه همین جهت است که نفوذ اقتصادى و بازرگانى خود را در کشورهاى دیگر، به توسّط منع آنان از دست یافتن به صنایع جدید حفظ کنند.

    خوشبختانه این علل و عوامل روز به روز، رو به ضعف نهاده و امید مى رود که در آینده نزدیک همه از بین برود.

    امّا مسأله تقدّم و پیشدستى دیگران در کشف خواصّ اشیاء و علوم آزمایشى: این مسأله، یک مسأله موقّتى است، و اگر مسلمانان سعى و عمل را پیش گیرند، به زودى مى توانند به این علوم دست یابند و در میدان مسابقه از دیگران گوى سبقت را بربایند، چه علم و صنعت و ترقّى هیچگاه وقف بر قوم خاص و اهل منطقه خاصى نیست; بلکه به عکس، اتّفاق افتاده که عقب ماندگان به پیش رفته، و جلو رفته ها عقب مانده اند.

    موضوع قدرتهاى فردى که مورد استفاده واقع مى شوند امروز به تدریج از بین رفته و به قدرت ملّى و همگانى تبدیل شده است و اگر چه در اینجا هم حسن استفاده از آن موقوف به شعور و درک همگان است، امّا بالاخره از آن سوءاستفاده هایى که اشخاص از تمرکز قدرت در دست شخص واحد مى کرده و آن را وسیله هوسرانیهاى خود قرار مى دادند تا حدّ زیادى مصونیّت پیدا مى شود.

وصيّت يکى از سنت هاى پسنديده است که ميان انسان ها در پهنه تاريخ رايج بوده است. اسلام نيز بر اين سنّت تأکيد دارد و پيروان خود را از سويى به نگارش وصيت نامه و يادآورى حقوق، بدهکارى ها، بستانکارى ها مشخص کردن هزينه اموال متعلق به خود (تا حد يک سوم دارا

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها, روح الله الموسوى ال

ولادت و حسب و نصب بنا بوشته مورخين ولادت على عليه السلام در روز جمعه 13 رجب در سال سى‏ام عام الفيل (1) بطرز عجيب و بيسابقه‏اى در درون کعبه يعنى خانه خدا بوقوع پيوست،محقق دانشمند حجه الاسلام نير گويد: اى آنکه حريم کعبه کاشانه تست‏ بطحا صدف گوهر يکدا

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها, روح الله الموسوى ال

نظام خانواده در اسلام ... 15جلوه هاى فضيلت در خانواده خلوص نيت کلام حکيمانه و مهمى از رسول حق روايت شده که هر کس براى خدا و محض صله رحم ازدواج کند، خداوند فرقش را به تاج ملائکه آراسته مى کند. ازدواج نتايج و محصولات مثبت و فرا

حسام الدين چلپى ( 622 687 ه ق) معروف به اخى ترک از اکابر عرفاء و اعاظم صوفيه و مريد صديق مولانا بود که از همان آوان سال هاى جوانى، در دنبال وفات پدرش اخى ترک ارموى به خدمت مولانا پيوسته بود در قونيه تولد شد و بار ها اموال خود را در راه مولانا صرف کر

طلوع خوشيد قرن در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها , ر

در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريور 1281 هجرى شمسى ( 21 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مرکزى ايران در خانواده اى اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانى از سلاله زهراى اطهر سلام الله عليها، روح الله الموسوى ال

.زمان بندي مراحل انجام تحقيق: از بعد ماه رمضان شروع کرده ام.اول به دنبال تهيه فيش رفتم و بعد کتاب پيدا کردم و بعد از ماه رمضان با مطالعه کتب تهيه شده کار خود را آغاز کزدم هدف نخست جمع آوري مطالبي در خصوص سيره سياسي حضرت بود که پس از چند ماه با توج

امامت برترى امامت بر نبوّت ناگزيرى از حجّت (نياز به رهبر الهى) حجّت، امامى است شناخته شده گاه حجّت در بيم و گمنامى به سر مى‌برد اگر امام نباشد زمين‌در هم فرورود فراخواندن هر امتى با امام وپيشواى آن شناخت امام شرايط امامت و ويژگيهاى ا

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول