براساس بیان و هدایت قرآن، خدا نه وجود است نه موجود، بلکهحقّ قیوم است.وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نیک خداوند است و اگرچهنورى است که حقایق هستى را آشکار مىسازد و اگرچه با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه این امور نمىتوانآن را خدا دانست و نمىتوان خدا را وجود دانست -پاک و مبراستپروردگار از این که چنین باشد- بلکه وجود، مخلوقى ازمخلوقات خداست و هرگونه که بخواهد در آن تصرّف مىکند و آنرا به پدیدهاى مىبخشد و در نتیجه آن پدیده آشکار شده و آفرینشمىیابد.نزدیکترین وسیله براى شناخت آن که وجود، مخلوق استتصرّف در آن مىباشد و این که یک بار به چیزى داده مىشود و سپساز آن ستانده مىشود، پس وجود هم حقیقتى است که مالک آنیعنى خداوند قادر آن را تدبیر مىکند.
موجودات نیز خدا نیستند، بلکه ستاره و درخت در برابر خداسجده مىکنند و خورشید و ماه به تدبیر خدا جریان دارند و زمینتسلیم امر اوست، سادهترین دلیل آن نشانههاى آشکار ضعفپدیدههاست که هرگز نمىتوانند خداوند قادر باشند -پاک و منزّهاست خدا از این که چنین باشد.این اصل فلسفى که وجود را به ممکن و واجب تقسیم مىکندووجود ممکن را مخلوق و وجود واجب را خالق مىپندارد درقرآن اصلاً مردود است، زیرا خدا نه وجود است و نه مخلوق بهوجود.
بلکه وجود، نورى است در اختیار خدا و بخشیده شده بهمخلوقات، پس چگونه ممکن است خداوند و آفریدهها در یکاساس مشترک باشند و آن را وجود بنامیم و حال آن که سه اساسوجود دارد: خدا، وجود و آفریدهها.این اصل صوفیانه که خدا را ذات موجودات مىپندارد و نیزاین اصل مادى که پدیدهها را ذاتاً مسلّط برخود مىداندوبنابراین همین پدیدهها، خود خدایند و بس، همگى اصولىمردودند.
زیرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقاتوآفریدههاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هستومیان او و مخلوقاتش تباین است و اشتراکى نیست، مگر در الفاظىکه در حدود امکانات آفریدهها وضع شده است.
میان خدا ومخلوقات تباین مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جایز باشددرباره خداوند محال است و بر عکس.
موجودات نیز خدا نیستند، بلکه ستاره و درخت در برابر خداسجده مىکنند و خورشید و ماه به تدبیر خدا جریان دارند و زمینتسلیم امر اوست، سادهترین دلیل آن نشانههاى آشکار ضعفپدیدههاست که هرگز نمىتوانند خداوند قادر باشند -پاک و منزّهاست خدا از این که چنین باشد.این اصل فلسفى که وجود را به ممکن و واجب تقسیم مىکندووجود ممکن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مىپندارد درقرآن اصلاً مردود است، زیرا خدا نه وجود است و نه مخلوق بهوجود.
بلکه وجود، نورى است در اختیار خدا و بخشیده شده بهمخلوقات، پس چگونه ممکن است خداوند و آفریدهها در یکاساس مشترک باشند و آن را وجود بنامیم و حال آن که سه اساسوجود دارد: خدا، وجود و آفریدهها.این "اصل صوفیانه" که خدا را "ذات موجودات" مىپندارد و نیزاین "اصل مادى" که پدیدهها را "ذاتاً مسلّط" برخود مىداندوبنابراین همین پدیدهها، خود خدایند و بس، همگى اصولىمردودند.
میان خدا ومخلوقات تباین مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جایز باشددرباره خداوند محال است و بر عکس.
با وجود چنین تباینى روشن مىشود که نمىتوان خدا را تعریفکرد و صفاتش را مکشوف ساخت، زیرا ما در فضاى مخلوقاتزندگى مىکنیم و با صفتى آشنایى نداریم، مگر به قدرى که در یکى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مىشناسیم و اگرچه صحیح است کهدر تمامى اینها صفت قدرت وجود دارد.
لکن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبیعت تباین میان خالقومخلوق نمىتوانیم آنها را با خدا قیاس کنیم و به همین ترتیب استصفت علم و حکومت و...
ولى با این وجود مىتوانیم از طریقشناخت صفات مخلوقات نظیر علم و قدرت و حکومت به وجودهمین صفات در آفریدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببریم، آفریدگارىکه این صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه این اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم کاملوحکومت جاودانه مىخوانیم، ولى مفهوم این نامگذارى ایجادپیوند میان قدرت مخلوق و قدرت خالق نیست تا به گونهاى واحد درآیند چنانچه ایجاد پیوند میان علم مخلوق و علم خالق و خواستمخلوق و خواست خالق ونظایر آن نیست، زیرا هیچ رابطهاى میانخالق و مخلوق نیست جز رابطه تقابل واکنش شدید که از انعکاسىشدید حاصل مىشود، بلکه مىخواهیم با این نامگذارى پیوند میانلفظ را بر قرار سازیم تا مفهوم آن امر والاتر را که براى خالق ثابت استاشاره گونه دریابیم.
از همین رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشارهاى است -درمحدوده فهمى که از آن برخورداریم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن که تعریفى باشد براى خدا یا بدون آن که او را در محدودهمخلوقات قرار دهیم و صفات مخلوقاتش را بر مقام کبریائیش سرایتدهیم -پاک و منزّه است خدا از این که چنین باشد.اگرچه لفظ میان خدا و مخلوقات مشترک است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حکومت نامیده مىشود، لکن به میزان اختلافو تباین میان خدا و مخلوقات مفاهیم این الفاظ نیز با یکدیگر تفاوتدارند.قدرت مطلق و ابدى خدا کجا و قدرت محدود و عرضى و ضعیفمخلوقات کجا.
شناخت ما نسبت به اشیاء کجا و علم خداوند کهمحیط بر همه پدیده هاست کجا یا مالکیت ما نسبت به کالا کجاومالکیّت خدا بر آسمانها و زمینها کجا؟ما مىدانیم که وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟
زیرا خداوند ثابت است و بر پایه ذاتخویش استوار است.
و حال آن که ما موجوداتى هستیم که متّکى به وجود خدا و آیااتّکاء به ذات اتّکاء به وجود غیر یکسان است؟!
اصولاً مىتوان گفتمیان خالق و مخلوق تفاوت بسیار است، زیرا میان آن دو کمترینتشابهى وجود ندارد، بلکه آنچه هست تباین است.
از همین رو بالاترین صفتى که به خدا اطلاق مىکنیم صفت"محور" بودن اوست که میان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"یعنى "قطع" هرگونه پیوند "تشابه" میان او و مخلوقاتش و اثباتیعنى "ایمان" به این "حقیقت" که او والاتر و بزرگتر از مخلوقاتخویش است.او توانا است که هیچ کس بر او توانایى ندارد.
و مالکى است که دراختیار هیچ کس نمىباشد و عالم نامعلومى است.براى تمرکز این دو حقیقت یعنى "حقیقت ثبوت" خدا از یک سوصفات والا و از سوى دیگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوسآدمیانى که به شناخت مخلوقات خو گرفتهاند ناگزیر باید با کلمه"سبحان اللَّه" به تقدیس و تسبیح و تنزیه مقام کبریائیش پرداخت،کلمهاى که استعمال بسیار در قرآن دارد و محور اذکار نماز است.تسبیح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مىدهد، زیرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشکار مىسازد به علاوه آن که تسبیح، گره کورنفس بشرى یعنى عادت به محدود کردن پدیدهها را مىگشاید بهخاطر این که پدیدهها مخلوق اند و محدودیّت جزء طبیعت آنهاستو هنگامى که آدمى در برابر خدا مىایستد و از محدود کردن او عاجزاست به شبهاتى بىثمر گرفتار مىآید: چگونه، کجا، چه و حتّىچرا؟
او مىخواهد خدا را تابع ملاکهاى مخلوقات گرداند، لذا بهگمراهى سختى دچار مىشود.
در این جاست که کلمه "سبحان اللَّه"به کار مىآید تا به یکباره "بشر" را از ورطهاى بزرگ رهایى بخشدوانسان را چنین مورد خطاب قرار مىدهد که تو در برابر خالقمخلوقات ایستادهاى، جایى که الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مىریزد.
و بدین ترتیب مىکوشد خدا را از نو بشناسد.قرآن کریم سورههاى بسیارى را با تسبیح آغاز کرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمین است دانسته و به تسبیح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر کرده است.اگر خدا با نفى شباهت میان او و مخلوقاتش در قرآن شناختهمىشود پس صفات حسنه او انعکاسى از این مباینت است آن همبدون آن که صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مکان باشد.مقصود ما از قدرت خدا تنها نفى عجز از اوست و مرادمان از علمخدا تنها نفى جهل از اوست و به همین ترتیب، زیرا نمىتواننامحدود را تصوّر و نامتناهى را تعریف کرد.
در این جا پرسشى مطرح مىشود: بشر چگونه توانسته عجز و جهل را از خداى خود نفى کند و حالآن که هر صفتى در دنیا صفت مخلوقات است؟
پاسخ این سؤالروشن است، وجود این صفات در مخلوقات ما را به حقانیّت خداهدایت مىکند، اگر وجود همین صفات را در خالق فرض کنیم در اینصورت در مسأله محالى گرفتار آمدهایم که از آن گریختهایم.
تصوّرکنید اگر سنگى به سوى شما پرتاب شود و پس از بررسى آن سنگدریابید که این سنگ فاقد قدرت ذاتى است در این صورت حرکت آنرا از عامل دیگرى خواهید دانست و اگر فرض کنید پرتاب کنندهسنگ، سنگ ساکنى همچون سنگ اوّل باشد آیا به تناقض گرفتارنشدهاید؟
زیرا اگر سنگ دوم در عین سکون قادر به تحریک باشدپس چرا نپذیرفتید که سنگ اوّل ذاتاً متحرّک است؟
خداوند سبحان نیز اگر عاجز بود دیگر کسى نیاز به او نمىداشتو وجود مخلوقات عاجز خود کافى بود.
پس ما پس از مشاهدهصفات عجز در مخلوقات به وجود خداوند قادر پى مىبریم.
از همین رو ما صفت عجز یا ذلّت یا کوچکى را در مخلوقاتنمىبینیم، مگر آن که فطرت ما را به مبرّا و منزّه بودن خدا از آنهاهدایت مىکند.
ما هیچ کار محدود و منظّمى را به تدبیر حکیمى نمىبینیم، مگرآن که بوسیله آن به سوى خداوند ره مىیابیم و هرگونه کارى را کهآمیخته از دقّت و حکمت و فائده بیابیم به گونهاى به صفات خداواسماء حسناى او رهنمون مىشویم.
براى مثال هنگامى که گُلى خوش منظر و عطرآگین را مىبینیم خدارا تسبیح مىکنیم و "لطیف" مىخوانیمش، آیا آفریننده این گل به"لطف" و دقّت صنع موصوف نیست؟
آیا هنگامى که اهدافمتعدّدى را که بر آفرینش این گل مترتب است -اعمّ از تصفیه هواوعطر افشانى- به حکمت سازنده آن پى نمىبریم؟
آیا هنگامى که بهفوائد بهداشتى این گل براى انسان پى مىبریم این حقیقت رادرنمىیابیم که آفریننده آن نسبت به بندگانش رحیم است؟
آیات قرآن کریم پى درپى افعالى را به ما یادآورى مىکند که گواهصفات خداوند تبارک و تعالى است و گاهى ذکر فعل پیش از ذکرصفت مىآید که به وسیله همین اعمال به وجود این صفات پىمىبریم.
حال به آیاتى از قرآن کریم گوش فرا مىدهیم که صفات خدا را بهما یادآورى مىکند: 1 - )ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌبَصِیرٌ(69)).
"این بدان سبب است که خدا از شب مىکاهد و به روز مىافزاید و از روزمىکاهد و به شب مىافزاید و خدا شنوا و بیناست." 2 - )ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِیُّ الْکَبِیرُ(70)).
"این بدان سبب است که خدا حقّ است و آنچه جز او به خدایى مىخوانندباطل است و او بلند مرتبه و بزرگ است." 3 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّهً إِنَّ اللَّهَلَطِیفٌ خَبِیرٌ(71)).
"آیا ندیدهاى که خدا از آسمان باران فروفرستاد و زمین سرسبز گردید؟
هرآینه خدا باریکبین و آگاه است." 4 - )لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ(72)).
"از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است.
اوست بىنیاز و درخور ستایش." 5 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِوَیُمْسِکُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ(73)).
"آیا ندیدهاى که خدا هرچه را در روى زمین است مسخّر شما کرده استوکشتیها در دریا به فرمان او مىروند؟
و آسمان را نگه داشته که جز به فرمان اوبر زمین نیفتد.
زیرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانى است." نظم شبوروز را بهتدبیرى حکیمانه هدایت مىکند، همانچیزى که به سهم خود ما را به خداوند شنوا و آگاه مىرساند.
آیاممکن است کسى تدبیر کند که نشنود )یا به تعبیر بهتر نداند که دردایره تدبیرش چه جریان دارد( یا کسى نظم ببخشد که علم نداشتهباشد؟
آنچه ثابت و تغییرناپذیر است آمیخته با علو و کبریاست پس اوحق و جز او باطلى است که دیر یا زود از میان خواهد رفت پسخداوند بزرگ و والاست و چه چیز بزرگتر از کسى است که پس ازنابودى همه پدیدهها همچنان پا برجاست!
یک نگاه به زمین و خاک نرم آن، و بارش باران از سوى خدا براینخاک نرم و تبدیل آن به کارگاهى شگفت که جامهاى سبز براى زمینمىبافد ما را به دقّت در آفرینش الهى و در نتیجه "لطیف" و "خبیر"بودن پروردگار رهنمون مىسازد.
هنگامى که ما کسى را که اموالى در اختیار دارد "غنى" مىنامیماین نکته را فراموش مىکنیم که او اموال بسیارى را در اختیار نداردوشاید تصادفاً به توانگرى رسیده است ولى خداوند مالک هر آنچیزى است که در آسمانها و زمین قرار دارد و لذا تنها کسى است کهغنایش فقرى ندارد و تنها ستودهاى است که غنا را به ارث نبردهوتصادفاً به کف نیاورده، بلکه آن را آفریده و پدید آورده است.
در زمین همه چیز را رام خود مىیابیم و دریاها که کشتیها در آن درحرکتاند به فرمان خدا در برابر ما رام هستند، گستره نعمات خدایىرا بر خود بنگریم، هنگامى که به آسمان نگاه مىکنیم از آنمىهراسیم که ستارگان بر اثر برخورد با یکدیگر بر ما فرو ریزند ولىخداوند مانع از آن مىشود که آنها به ما صدمهاى وارد کنند، و در اینهنگام از خود مىپرسیم: آیا خداوندى که ما را غرق در این نعمتهاگردانیده رؤوف و رحیم نیست؟
و رحمت چه کسى فراگیرتر ازرحمت الهى است؟
این چنین بیانى تنها شیوه برجستهاى از ادبیات جهت بخشنیست بلکه شیوهاى علمى است که عملاً ما را به خداوند بزرگمىرساند، ما بنا به طبیعت محدود خود نمىتوانیم در خالقىبیندیشیم که حدود او را در احاطه خود ندارند، و لذا ناگزیریم بهمخلوقاتى نظر داشته باشیم که در محدودیّت با ما مشترکاند تا بدینوسیله پلى به سوى شناخت بزنیم.
چهارچوب تفکّر ما محدوداتاست و هرچه در شناخت حدود نشانههاى ناتوانى یا ویژگیهاى کمالآنها بیشتر بیندیشیم ویژگى "مخلوق" بودن آنها بیش از پیش روشنمىشود و طبیعتاً به برخى از آیات الهى پى مىبریم زیرا آن را بامخلوقاتش مباین مىیابیم.
شیوه قرآنى بیان خود را به شناخت مخلوق و در نظر گرفتنجوانب نیاز آن اختصاص مىدهد به اعتبار آن که چنین امرى پلىاست به سوى خداوند تبارک و تعالى و این همان ویژگى است کهفرهنگ قرآنى را از جاهلیتهاى فلسفه یونان که بدون توجّه به آیاتخدا در ذات او تعمّق مىکنند جدا مىسازد و لذا در گمراهى عمیقىگرفتار آمدهاند.
خداوند مىفرماید: )لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُالْخَبِیرُ (74)) "چشمها او را نمىبینند و او بینندگان را مىبیند و او دقیق و آگاهاست" پیش از آن که سخن درباره خدا را به پایان ببریم شایسته استاین حقیقت را دریابیم که تفکّر در حیات، ما را بدان جا مىرساند کههریک از پدیدههاى زندگى چنان مناسب اندازهگیرى شده است تاهدف مشخّصى را تحقّق بخشد که خود دلالت بر این دارد که همهپدیدهها براى هدف مشخّصى آفریده شدهاند و این ما را تنها بهحکمت بالغه خداوند نمىرساند، بلکه عقلایى بودن زندگى را نیزدربردارد، هیچ وجبى از این آفرینش گسترده و هیچ نظامى در اینهستى برپا نشده مگر براى حکمتى معیّن.
نگاه قرآن به "هدفدار بودن زندگى انسان" از حکمت تامّه خداوندسرچشمه مىگیرد و لذا زندگى بیهوده و بازیچه نیست که خداوندسبحان قصد بازى یا تنبیه را داشته باشد.
بلکه انسان را آفریده و او راپرداخته و راهها را به او رهنمون نموده و هموار ساخته است تاخاضع و تابع پرداخته خداوندى باشد و به رستگارى دست یابد ولىدر صورتى که عکس آن را اختیار کند به درّهاى بس عمیق سقوطخواهد کرد و اگر چه انسان خاضع فشار و سختیهاى پى درپى زندگىرا به جان مىخرد ولى در آخرت خداوند پاداش کسانى را که ایمانآوردهاند باغهایى قرار خواهد داد که نهرها در آن جریان دارد و در آنهمیشه باقى هستند.