دروغ
بزرگترین گناهان
امیر المؤمنینعلیه السلام مىفرماید:
«ان اعظم الخطایا عند الله اللسان الکذوب; (1) .
بزرگترین گناهان نزد خدا، زبان بسیار دروغ گو است.»
زبان دروغ گو داشتن، یعنى دروغ گو بودن.
دروغ به وسیله زبان، وجود پیدامىکند و زبان یکى از علل وجودى دروغ است.
اگر کسى دروغى بگوید، این کار بازبانش انجام مىگیرد.
اگر زبانى بسیار دروغ گو باشد، دارنده آن زبان، بسیار دروغخواهد گفت.
هر گناهى با عضوى از اعضاى انسان در خارج رخ مىدهد و گناه را مىتوان به آنعضو نسبت داد; چون گناه کار گناه را به وسیله آن عضو انجام داده است.
دستخیانتکار داشتن، یعنى دزد و خائن به مال بودن.
چشم ناپاک داشتن، یعنى خائن بهناموس بودن.
زبان دروغ گو داشتن، یعنى دروغ گو بودن.
سر آن که زبان پر دروغ، بزرگترین گناه است، در آینده روشن خواهد شد; اکنونباید معناى دروغ روشن شود.
دروغ چیست؟
دروغ، سخن بر خلاف حقیقت است و دروغ گو کسى است که بر خلاف حقیقت،خبرى مىدهد.
شما اگر گرسنه باشید و به منزل دوستخود بروید، او براى شما غذا بیاورد، شمابگویید من سیر هستم، این سخن دروغ است، چون بر خلاف حقیقت است; شما نیزدروغ گو هستید، زیرا بر خلاف حقیقتخبر دادهاید.
کم را بیش گفتن یا بیش را کم گفتن، دروغ است و گویندهاش دروغ گومىباشد، چنان که بود را نبود و یا نبود را بود خبر دادن دروغ گویى مىباشد و نیزبد را خوب و خوب را بد یا کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک خواندن، دروغخواهد بود.
دروغ و دروغ گویى
دروغ از صفات سخن است و دروغ گویى از صفات سخن گو و این دو همیشه باهم یار نیستند.
مىشود سخنى دروغ باشد، ولى گویندهاش دروغ گو نباشد، چنان کهممکن است کسى دروغ بگوید، ولى سخنش دروغ نباشد، بلکه راست و مطابقحقیقتباشد.
شما اگر به وقوع حادثهاى اطمینان پیدا کردید، در صورتى که آن حادثه رخ ندادهباشد، هنگامى که از وقوع آن خبر مىدهید، شما دروغ گو نیستید، ولى خبر شمادروغ است.
دروغ گو اگر سخن راستى بگوید که به نظرش بر خلاف حقیقتباشد،خبر او راست است، چون مطابق با واقع است، ولى خودش دروغ گفته، زیرا به نظرخودش بر خلاف حقیقت، سخن گفته است.
در زبان عربى
در زبان عربى، دروغ را کذب گویند و خبر دروغ را خبر کاذب مىخوانند،چنان که خود دروغگو را نیز کاذب مىخوانند.
پس در این زبان، کاذب بودن، هم صفتسخن مىباشد، و هم صفتسخن گو واین اشتراک، ممکن است گاهى موجب اشتباه بشود و به گمان برسد که هر جا کهخبر کاذب پیدا شود، خبر دهنده هم باید کاذب باشد، یعنى صفت گفته را به گویندهسرایتبدهند.
نظریهاى از قرن سوم نظام، دانشمند نامى قرن سوم در دروغ نظریهاى دارد; او مىگوید: «دروغ، سخن بر خلاف عقیده است، نه بر خلاف واقع.» نظام براى اثبات صحت نظریهاش به این آیه شریفه استدلال مىکند: «والله یشهد ان المنافقین لکاذبون; (2) .
خدا گواهى مىدهد که منافقان، دروغ گویند.» منافقان، شرفیاب حضور رسول خداصلى الله علیه وآله مىشدند و عرضه مىداشتند که ماگواهى مىدهیم که تو رسول خداصلى الله علیه وآله هستى.
خدا در این سوره مبارکه با پیغمبر خود سخن مىگوید و منافقان را به اومىشناساند.
خدا مىفرماید: وقتى که منافقان نزد تو آمدند و گفتند که ما شهادتمىدهیم که تو رسول خدا هستى، با آن که خدا مىداند که تو رسول او هستى ولیکنبدان که منافقان دروغ مىگویند.
بیان استدلال: سخن منافقان که شهادت به رسالتبود، سخنى بود مطابق حقیقت،ولى خدا آنان را دروغ گو خوانده است.
دروغ گو بودن منافقان از این نظر است که آنها این سخن را از روى ایماننگفتند، بلکه در دل، بر خلاف آن، عقیده داشتند; از این پى مىبریم که دروغ، سخن برخلاف عقیده است، نه بر خلاف حقیقت.
نظرى به این نظریه گویا دو چیز، موجب اشتباه این مرد دانا شده که دروغ را سخن بر خلاف عقیدهپنداشته، نه بر خلاف حقیقت: 1.
غفلت از این که کاذب هم صفتخبر قرار مىگیرد و هم صفت مخبر; اوپنداشته که کاذب، تنها صفت مخبر خواهد بود و بس.
2.
گمان آن که میان خبر دروغ و دروغ گو ملازمه مىباشد و این صورت بهخاطرش نرسیده که ممکن استخبر دهنده، دروغ گو باشد، ولى خبرش دروغنباشد، لذا نتیجه گرفته که دروغ، سخن بر خلاف اعتقاد است، نه بر خلاف واقع.
ولى آیه شریفه اگر دلیل بر سخن ما نباشد، سخن نظام را اثبات نمىکند، زیراسخن منافقان، راست و عین حقیقتبود، ولى خود آنها در این حقیقت گویىدروغ گو بودند، چون کلامشان را بر خلاف واقع مىپنداشتند.
علماى بیان، استدلال نظام را چنین ابطال کردهاند که منافقان، دروغ گوى درشهادت دادن بودهاند.
معماى طاووس طاووس یمنى که از بزرگان برادران اهل سنت مىباشد و براى خویش مقامشامخى در دانش قائل بوده، به پندار خود معمایى درست کرده بود، آن را از حضرتامام باقرعلیه السلام بپرسید: کدام مردمى بودند که شهادت به حق دادند، ولى در عین حال دروغ گو بودند؟
امام فرمود: آنان منافقان بودند، در موقعى که به رسول خداصلى الله علیه وآله عرض کردند ماشهادت مىدهیم که تو رسول خدایى با آن که گفته آنها راستبود، ولى خود آنهادروغ گو بودند.
(3) .
منافقان منافقان کسانى بودهاند که در زبان، اظهار اسلام مىکردند و خود را پیرورسول خداصلى الله علیه وآله مىخواندند، ولى در دل، دشمن آن حضرت بودند و پیامبرىحضرتش را انکار مىکردند.
قرآن آنان را چنین معرفى مىکند: «برخى از مردم مىگویند که ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردهایم، ولى آنهامؤمن نیستند و مىخواهند خدا و مسلمانان را گول بزنند; آنها خودشان راگول مىزنند و بس، ولى نمىفهمند.» (4) .
«وقتى که مسلمانان را مىبینند، مىگویند ما ایمان آوردهایم، وقتى که با همکیشانپلید خود مىنشینند، مىگویند ما با شماییم و مسلمانان را مسخره مىکنیم; خدا همآنها را مسخره مىکند و آنان را رها مىکند تا در این گمراهى همچنان سر گردانبمانند; اینها کسانى هستند که هدایت و رستگارى را داده، ضلالت و گمراهى راخریدهاند و تجارتشان سود نکرده است.» (5) .
دستههاى منافقان منافقان چهار دسته بودهاند: دستهاى از روى طمع و براى رسیدن به مال و مقام در اسلام داخل شدند.
در میاناین دسته، کسانى بودند که خبر ظهور پیغمبر اسلام از کاهنان عرب به آنهارسیده بود، آنها از موفقیتهاى آن حضرت در آینده اطلاع داشتند، اینان مردمهشیارى بودند و با نقشه کامل در اسلام داخل شدند.
دسته دوم که زیرکى دسته اول را نداشتند، هنگامى که فتوحات اسلام را دیدند،اسلام آوردند; پیدایش این دسته، پس از غزوه بدر بود.
دسته سوم، بر اثر فشار محیط و عدم مساعدت اوضاع و احوال با ماندن آنها درکفر به اسلام رو کردند; این دسته بیشتر اهل مدینه بودند.
دسته چهارم، کسانى بودند که پس از ایمان آوردن، سست عقیده شده و بى دین ولا مذهب گردیده بودند، ولى طمع یا وضع محیط به آنها اجازه نمىداد که کفر باطنىخود را آشکار کنند و به طور علنى با پیغمبر اسلام به مخالفتبرخیزند.
منافقان مدینه منافقان را در میان پیروان رسول خداصلى الله علیه وآله باید ستون پنجم کفر نامید.
آنها در میانمسلمانان ایجاد اختلاف مىکردند و روحیه سربازان اسلام را ضعیف مىکردند، درزیر پرده با کفار روابط داشتند.
وقتى که رسول خداصلى الله علیه وآله به قصد دفاع کفار از مدینه براى غزوه احد خارج شد،«عبدالله بن ابى» سر دسته منافقان مدینه با حضرتش مخالفت کرد و پیشنهاد کرد کهدر مدینه بمانید و دفاع کنید.
در این پیشنهاد به قدرى اصرار ورزید که کارشان باسعد بن معاذ، رئیس عشیره اوس به مشاجره کشید.
آیا منظور عبدالله از این پیشنهاد، تخطئه رسول خداصلى الله علیه وآله و سبک کردن اوامر آنحضرت، پیش مسلمانان بود؟
آیا منظورش ایجاد شکاف و اختلاف میان مسلمانانبود؟
آیا مىخواست وقتحمله کفار به مدینه، دروازهها را بگشاید و سپاه دشمن راوارد شهر کند؟
وقتى که نقشهاش نقش بر آب گشت و پیغمبر اسلام با سپاه هزار نفرى اشاز مدینه خارج شد، عبدالله نقشه دیگرى کشید و خود را در زمره لشکر اسلامقرار داد.
در میان راه به یک بار با سیصد نفر از همکیشانش از سپاه دین جدا شده وبه مدینه باز گشت.
(6) .
بایستى بزرگى این خیانت را در نظر آورد که بازگشتیا فرار یک سوم سپاه،آنهم به سرعت، چگونه روحیه سربازان را متزلزل مىکند، آن هم سربازانى که ازفرمانده خود هیچ گونه بیمى نداشته باشند.
منافقان مکى غزوه احد شروع شد.
در آغاز، بر اثر رشادت و فداکارى امیرالمؤمنینعلیه السلام فتحنصیب مسلمانان گردید و کفار فرار کردند، ولى همین که مسلمانان به جمع کردنغنیمتهاى جنگ مشغول شدند، کفار قریش، نیروى پراکنده خود را گرد آورده وناگهان از پشتسر بر مسلمانان تاختند.
مردمانى که سلاح را کنار گذاشته بودندو به جمع آورى غنایم مشغول بودند، از این غافل گیرى پریشان شدند وپابه فرار گذاشتند.
از سپاه هفتصد نفرى به جز شصت هفتاد نفر استقامت نکردند و ازاین گروه به جز دو تن، همگى شهید شدند; آن دو یکى علىعلیه السلام بود و دیگرىابو دجانه انصارى.
علاوه بر بازگشت عبدالله، که خود روحیه سربازان اسلام را ضعیف کرده بود،غافلگیرى کفار نیز موجب تضعیف بیشتر روحیه آنان گردید، در نتیجه،رسول خداصلى الله علیه وآله در پیش دشمن تنها ماند و بزرگترین خطر، متوجه هستى اسلامگردید.
ارتباط منافقان با کفار طبرى مىنویسد: عدهاى از فراریان، تصمیم گرفتند که به وسیله عبدالله بن ابى ازابوسفیان رئیس کفار امان بگیرند!
از این مطلب چند نکته دقیق تاریخى استفاده مىشود: یکى آن که عبدالله بن ابى با ابوسفیان، روابط صمیمانه داشتند و گرنه چنین توقعىاز وى صحیح نبود.
دیگر آن که در میان کسانى که با رسول خداصلى الله علیه وآله ماندند و قبل از شروع جنگبازنگشتند، منافقانى موجود بودهاند که با عبدالله روابط صمیمانه داشتهاند، چه اگرصمیمیتى در کار نبود، انتظار میانجى گرى از او بى جا بود.
سوم آن که، اینها از منافقان مدینه نبودند، بلکه منافقانى از مردم مکه بودند که ازابو سفیان بر خویش بیم داشتند، چون منطقه نفوذ ابو سفیان، تنها مکه بود.
احتمال دیگرى که در کار هست، این است که اینان با عبدالله هم پیمان بودهاند کهاز میدان نبرد فرار کنند و رسول خدا را به کشتن دهند.
نکته دیگرى که استفاده مىشود این است که نفاق اینان، از نفاق منافقان مدینهپنهانتر بوده، چون آشکارا با آنها هم کارى نمىکردند، بلکه در سر با آنان بودند.
«و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معکم; (7) .
وقتى که شیطانهاى خود را در نهان مىبینند، مىگویند ما با شما هستیم.» مطلبى که جلب نظر مىکند، روابط صمیمى عبد الله با ابو سفیان بوده، به طورىکه ابو سفیان، شفاعت او را در باره مکهاىها مىپذیرفته و امان مىداده.
آیا این روابط صمیمانه، برخاسته از چه بوده؟
چون تاریخ نمىگوید که این دوقبل از اسلام روابطى داشتهاند; اضافه بر این، قبل از اسلام، ابو سفیان شخصیتىنداشته است.
آیا عبدالله بعد از اسلام به ابو سفیان خدماتى کرده؟
آیا به گردن او حقوقى داشته کهابو سفیان نمىتوانسته تقاضاى عبدالله را نپذیرد؟
سخنى از امام سجاد علیه السلام «کان علی بن الحسین علیهما السلام یقول لولده: اتقوا الکذب، الصغیر منه و الکبیر، فی کلجد و هزل، فان الرجل اذا کذب فی الصغیر، اجترى على الکبیر; (1) .
امام سجادعلیه السلام به فرزندانش مىفرمود: از دروغ بپرهیزید، خواه کوچک باشد،خواه بزرگ، چه جدى باشد و چه شوخى، زیرا دروغ کوچک، انسان رادلیر مىکند که از دروغ بزرگ نهراسد.» در آغاز کار، همه از ارتکاب گناه، بهویژه گناه بزرگ، بیم دارند.
یکى از چیزهایىکه گناه کار را وادار بهگناه بزرگ مىکند، ارتکاب گناهان کوچک و بى اهمیتشمردنآنهاست.
گناهان کوچک، خوف خدا را از دل مىبرد و بهجاى آن، جرات بر خدا رامىآورد.
ترک گناهان کوچک بهمنزله پیشگیرى از گرفتار شدن به گناهان بزرگمىباشد.
دروغ بزرگ و کوچک دروغ بزرگ، گناهى است که شعاع عملش وسیع است.
این گونه دروغ را پارهاىاز مردم نادان بهتر مىپذیرند.
شاید منظور هیتلر از این که مردم، دروغ بزرگ را ازکوچک، زودتر، باور مىکنند نیز همین باشد.
ممکن است که این فکر غلط به خاطر کسى برسد که بیهوده سخن به این درازىنیست، اگر همه آن دروغ باشد، اندى از آن راستخواهد بود، دروغ دروغ نمىباشد;البته چیزى هست، ولى به این اندازه که مىگوید نیست، مثلا اگر کسى بگوید: مندانشورترین کسم، در صورتى که نادان صرف باشد، شنونده بى فکر پیش خودمىگوید: بر فرض دانشورترین کس نباشد، بى گمان از دانشوران به نام وانگشتشمار خواهد بود یا کسى که پشیزى ندارد، خود را میلیاردر معرفى کند،شنونده بى فکر بگوید: اقلا ده هزار تومانى دارد.
به طور کلى دروغ از پاى بند ویران است و در سخن دروغ گو راه راست و سخندرست نمىتوان یافت.
کسى براى روضه خوانى به کراچى رفته بود، در آن جا ادعاکرده بود که در قم چهل هزار شاگرد دارد، در صورتى که شاید یک شاگرد در حوزهعلمیه قم براى او نبود.
کسى هم از هند به تهران آمده بود و ادعا کرده بود که سى هزارسنى را شیعه کرده است.
وقتى راجع به او از یکى از دانشمندان هند تحقیق کردم، اوگفت: این برادر اوست; یعنى این که از هند به تهران آمده، برادر آن کسى است که از قمبه خاک هند رفته است.
دروغ شاخدار و دروغ بىشاخ دروغ شاخدار، دروغى است که دروغ بودنش آشکار است و هر کسى که بشنود،بدان پى مىبرد، چنان که مىگویند: دروغ که از دور مىآید یک پایش مىلنگد.
شایدمنظور از این مثل همان دروغ شاخدار باشد.
یکى گفته بود که شهر کوفه، وقتى به قدرى بزرگ بود که بیست و یک هزار احمدیک چشم کله پز داشت، در صورتى که اگر همه جمعیت کنونى روى زمین، مسلمانباشند و همگى نامهاى اسلامى داشته باشند و دکان کله پزى در همه کشورها معمولباشد، نمىتوان یقین کرد که در تمام جهان، بیست و یک هزار احمد نام کله پز، افتشود.
وجود بیست و یک هزار یک چشم در تمام کشورهاى اسلامى، موردتردید است تا برسد به احمد نام، آن هم کله پز.
دروغ بى شاخ در برابر دروغ شاخدار است و مقصود از این اصطلاح،دروغى است که نهانى باشد و کمتر به دروغ بودنش پى برده شود; دروغ گو وضعمخصوصى به خود بگیرد، سخنش ضمایمى داشته باشد که شنونده نتواند، دروغشرا تشخیص دهد، مگر آن که خیلى زیرک باشد، یکى از واضعان حدیث مىگوید:حدیثى جعل کردم و در مجلس علماى بغداد خواندم، در صورتى که عددشان بهچهل مىرسید، همگى تصدیق کردند، تنها یک تن آنها به دروغ بودن حدیث ومجعول بودنش پىبرد.
دروغ روزنامهاى ناپسندى دروغ، اختصاص به زبان ندارد.
دروغ گناه استخواه از زبان بیرون آید،و خواه از سر خامه تراوش کند و نوشتنى باشد.
دروغ نوشته، از جهتى از دروغ گفته، زشتتر مىباشد، زیرا دایره عملش ازنظرى وسیعتر است.
دروغ گفتنى، فقط یک دم است و سپس نابود مىشود، ولىدروغ نوشتنى مىماند.
دروغ زبان، ویژه همان چند تنى است که مىشنوند، ولى دروغ قلم به همه جامىرود و همه کس آن را مىخواند، به ویژه اگر در روزنامههاى پر تیراژ باشد.
روزنامه نگار درست گو و درست نویس، بایستى خود را از خطر پخش دروغ ونشر اکاذیب، دور نگه دارد.
خبرنگاران، بایستى کوشش کنند که خبر راست و صحیحبراى روزنامه خود بفرستند.
خبرنگار اگر دروغ گزارش دهد، روزنامه نگار اگر دروغپخش کند، قطع نظر از دروغ نویسى که خود گناهى استبزرگ، پولى که در برابر آنمىگیرند پولى پلید خواهد بود و مانند پول دزدى است، آن هم دزدى با نیرنگ.
شاید برخى از ارباب جراید، نخواسته باشند دروغ بگویند، ولى حقایق را با افکارخود تطبیق مىکنند و اوضاع و احوال را به ضمیمه حدس خود، در نظر مىگیرند یابرنامههاى خصوصى زندگى کسى را که مورد نظر است، پیش خود با وضع او تطبیقمىکنند، آن وقتبه طور قطعى و صریح خبر مىدهند.
اگر بگویم که خبرهایى کهنگارنده از حقیقت آنها اطلاع داشتهام، هشتاد درصد آنها را در مطبوعات، خلافحقیقتیافتهام شاید چندان مبالغه نباشد.
پارهاى از ارباب قلم در لقبهایى که براى اشخاص مىگذارند، دوستى و دشمنىرا در نظر مىگیرند، گاهى کاه را کوه مىکنند، گاهى کوه را کاه; مدح و ستایشى که ازکسى مىکنند، روى ایمان نمىباشد، بلکه روى حسابى است که با او دارند.
دروغ در کتاب دروغهاى کتابى، شاید از دروغ روزنامهاى زشتتر باشد، زیرا مردم در کتاب،کمتر احتمال دروغ مىدهند، در نتیجه از دروغ کتابى بیشتر گمراه مىشوند.
کتاب،خزانه تحقیق است.
روزنامه، خزانه خبر است.
پس دروغ در کتاب بیشتر گولمىزند، پس ناپسندتر خواهد بود، به ویژه کتابى که براى شناساندن مردان تاریخنوشته شده که اکنون به نام تراجم احوال نامیده مىشود.
دروغ گویى جدش را که اصلا اهل دانش نبوده است، یکى از دانشمندان به ناممعرفى کرده و براى او تالیفاتى جعل کرده است و براى یکى از محققان بزرگ معاصرفرستاده تا در کتاب پر ارزش خود آن را درج کند.
خوش بختانه این دانشمند عالىقدرهر چه در کتابش آورده، مدارک آن را بیان کرده است.
دروغ گوى دیگرى بر طبق مرور زمان، لقبهاى پدر خویش را بالا برده تا اخیرابه عالىترین لقبش رسانیده است.
بى لیاقتى فرزند و دستخالى بودنش، موجب مىشود که در عظیم قرار دادن پدرپس از مرگش بکوشد.
احمقى که به گمانم چنین پنداشته که دروغ کتبى زودتر باور مىشود، در حاشیهبعضى از کتابها نوشته است که تاکنون چند بار امیر المؤمنینعلیه السلام را با فرق شکافتهدیدهام و خدمت امام زمان رسیدهام.
دروغ گوى دیگرى در پشت کتابها به خطخودش تقدیم مؤلف کتاب را به خود مىنویسد و امضاى مؤلف را مجعولا پاى آنمىگذارد.
کتابهاى خطى را مىخرد و در پشت آنها مىنویسد که از کتب خانوادگىاست که به طور ارث از نیاکانش به وى رسیده است.
در پشت کتابهاى چاپىمىنویسد که از اول تا به آخر این کتاب را خواندهام و مطالعه کردهام، سپس بهکتابفروش مىفروشد.
به طور کلى دروغهاى نوشتنى انواع بسیار دارد که بر طبق اوضاع و احوالدروغگو تفاوت مىکند.
گزارش دروغ دیگر از دروغهاى نوشتنى گزارشهاى دروغین به ما فوق خود مىباشد.
گزارشمامور بسیار حساس است.
نه تنها در سعادت یا بدبختى یکى دو فرد تاثیر دارد،گاه ممکن است که بر اثر گزارش مامور، کشورى نابود شود یا سعادتى نصیبمردمى گردد.
بازرسها، کارآگاهها، ماموران انتظامى بهطور عموم و جاسوسان مىتوانند باگزارشى که مىدهند خود را رادمردترین فرد بشر قرار دهند و مىتوانندپستفطرتترین مردم باشند.
گزارش دهنده باید بداند که اگر گزارش دروغین به زیان کسى بدهد، نخستخودرا بدبخت کرده، سپس ما فوق خود را که به گزارش او ترتیب اثر مىدهد سیاه روزساخته و هم آن بیچاره بى گناه را که به خاک سیاه نشانیده است.
مامورى که مىخواهد گزارشى تنظیم کند، بایستى خداى بزرگ و دانا و بینا و توانارا در نظر بگیرد و صلاح و سعادت افراد ملت را پیش چشم مجسم سازد، آن گاه بهتنظیم گزارش بپردازد، گزارشى که به زیان کسى باشد، اگر راستباشد، بسیار شوماست، چه برسد به دروغ.
دروغ براى خنده نادانهایى که خود را خوشمزه مىنامند، و مىخواهند با لودگى و مسخرگى ومتلک گویى، جلب عواطف کنند، به وسائلى چند متشبث مىشوند: گاه ضعیفى رامورد حمله شوخى و استهزا قرار مىدهند، گاه رفتارهایى خلاف ادب و نزاکت ازخود بروز مىدهند، گاه دروغهایى جعل مىکنند که حاضران را بخندانند.
این کارها راهر کدام از دیگرى زشتتر و ناپسندتر باید شمرد.
شیخ انصارى در مکاسب مىگوید: از رسول خداصلى الله علیه وآله نقل شده که در ضمن سفارشهایى که بهابوذر کرد چنین فرمود: واى بر کسى که هنگام سخن گویى دروغ بگوید تا دگران را بخنداند، واى بر او،واى بر او، واى بر او!
واى در جایى گفته مىشود که بدبختى بزرگ یا مصیبتى ناگوار به کسى دست دادهباشد.
پس بهچنین دروغ گویى چهار دفعه واى گفتن، نشانه چه سیاه بختى بزرگى است.
بدبختتر از بدبخت، کسى است که گناهى مرتکب شود که خودش هیچ از آنلذتى نبرد; خودش باید به حال خود بگرید که خود را بدبختتر از بدبخت کرده ودلقک براى دگران ساخته است.
دروغ براى گریه در گذشته، دروغهایى در داستان کربلا گفته مىشد و هم اکنون از طرف دستهمخصوصى گفته مىشود، براى آن که شنوندگان بیشتر بگریند.
بدبختانه دروغهایىنیز در کتابهاى مصیبت نوشته شده است که اصل و نسب درستى ندارد.
سطح علمىبعضى از خوانندگان مصیبت هم کوتاه مىباشد و اجازه نمىدهد که به مدارک اصلىرجوع کنند.
گاهى شاعرى تخیلات خود را به شعر در آورده و سپس این تخیلات، سندىبراى نقل دگران شده است و گاه خود گوینده از خویش نیز ضمایمى مىافزاید.خوشبختانه در این چند سال اخیر، پارهاى از گویندگان دینى پیدا شده که به تحقیقپرداختهاند و حقایق اصلى را براى مردم مىگویند.
راه اصلاح و جلو گیرى از این دروغها بالا رفتن سطح فرهنگ مردم است.
دروغ دیگرى که در نقل بعضى از مصیبتخوانها پیدا مىشود، معرفى کردنقهرمانان داستانهاى کربلاست.
زینب را زنى معرفى مىکنند که پیوسته کارش گریه وزارى بوده، در صورتى که تاریخ بشریت تاکنون، زنى رشیدتر از زینب سراغ ندارد.قدرت نمایىهایى که زینب در عرصه کربلا کرده، تو دهنىهایى که در مجلسها بهابن زیاد و یزید زده، بهترین گواه سخن ماست.
کودکان آنان را قهرمانان التماسمعرفى مىکنند، در صورتى که مردى را بایستى از این کودکان یاد گرفت.
نام مقدس سید الشهدا را با سبکى مىبرند و آن طور که شایسته است مراسم ادبو احترام را نسبتبه این وجود مقدس انجام نمىدهند.
نظریه غلط غزالى در کتاب احیاء العلوم مىگوید: سخن وسیلهاى استبراى رسیدن به مقصود، اگر با راست گویى بتوان به مقصودرسید، ولى اگر راه رسیدن به مقصود، منحصر به دروغ گفتن باشد، دروغ روا مىشود،بلکه اگر مقصود واجب باشد، دروغى که وسیله رسیدن به آن باشد واجب مىشود.
(2) .
آیا این سخن غزالى، از اینجا ریشه گرفته که هدف مشروع وسیله را مشروعمىسازد، هر چند خود وسیله نامشروع باشد؟
در این زمان هم، پارهاى از دستههاىسیاسى این گونه قدم برمىدارند و براى رسیدن به هدف، آماده ارتکاب هر جنایتىهستند.
این فکر از روش اسلام و مسلمانى بهدور است و کسى که دانشى داشته باشد،اثرى از آن، نهدر قرآن و نه در معارف محمد و آل محمد - صلواتالله علیهم اجمعین -نخواهد یافت; روش پیغمبر اسلام و اوصیاى بزرگوارش، هرگز چنین نبوده است وجز از راه مشروع براى رسیدن به هدفهاى خود قدمى بر نداشتهاند با این که درصورت ظاهر، راه نامشروع و نزدیکترى براى رسیدن به هدف داشتهاند.
بیان اینسخن احتیاج به تفصیل دارد.
به هر حال، دروغ ناروا و ناپسندیده هیچ وقت روا و پسندیده نخواهد شد.
آرى،موارد استثناى آن، جایى که مزاحمتبا محذور اهمى پیدا کند، ان شاء الله در آیندهتوضیح داده خواهد شد.
شاید سخن غزالى نمونهاى از طرز فکرى است که در میان برادران اهل سنتمعمول است، چون بعضى از آنها براى تنظیم و ترویج مقاصدى که به نظر خود،مقدس مىدانند، دروغ را روا مىشمرند.
در فضایل و مناقب اقطاب و مرشدها وصحابه، مطالب بسیارى جعل مىکنند.
بسیارى از این جاعلان، مردمان مقدسبودهاند و به عقیده خود به قصد نیکو کارى این کار را کردهاند و شاید انتظار ثواب هماز خداى داشته باشند.
گواه بر این سخن ابو عصمتیکى از جاعلان احادیث فضایل خواندن سورههاى قرآن است.هنگامى که از وى پرسیدند: چرا چنین حدیثى را جعل کردى و به ابن عباس نسبتدادى؟
در جواب گفت: دیدم مردم از خواندن قرآن دست کشیدهاند، این را جعل کردمتا رغبت مردم به خواندن قرآن افزوده گردد.
در علم درایه الحدیث مىگویند: جاعلان احادیثخود به دستههایى تقسیمشدهاند که از همه آنها خطرناکتر مردمى بودند که به زهد و تقوا و ترک دنیا شهرتداشتند.
اینان احادیثى به قصد خیر خواهى جعل کردند و مسلمانان بر اثر حسن ظن،مجعولات آنها را پذیرفتند.
دروغ مجانى سیاه بختترین دروغ گوها، دروغ گویى است که بدون هدف دروغ بگوید.
اوبدون آن که از دروغ گویى، سودى براى خویش در نظر بگیرد، دروغ مىگوید.بسیارى از اوقات، هیچ گونه منظورى از دروغ گفتن ندارد، نه شخصى و نه اجتماعىولى باز هم دروغ مىگوید (با دوست دروغ مىگوید، با دشمن دروغ مىگوید، باخویش دروغ مىگوید، با بیگانه دروغ مىگوید) گویا براى او، دروغ، طبیعت ثانوىشده است.
من نمىدانم این گونه مردم چه فکر مىکنند.
او چگونه فکر مىکند.
آیادروغ گویى براى آنها شکر شده؟
آیا عادت شده؟
آیا راست گویى براى آنها دشوارگردیده؟
نمىدانم.
آیا خودشان مىدانند؟
تحریف نیز از اقسام دروغ است دروغ به سخنى که از ریشه دروغ باشد، منحصر نیست، بلکه تحریف نیز ازمصادیق دروغ است.
تحریف، سه جور است: یکى آن که سخن کسى را انسان دگرگونه نقل کند;.
دیگر آن که از خویش بر سخن او بیفزاید;.
سوم آن که از سخن او کم کند و باقى مانده را منحصرا به او نسبت دهد، نه آن کهقسمتى از سخن کسى را نقل کند.
این گونه دروغهاى تحریفى در نقل احادیث رسول خداصلى الله علیه وآله فراوان است.
اگرکسى بخواهد از تفصیل آن اطلاع پیدا کند به کتاب عبقات الانوار علامه عالى مقام، سیدحامد حسین نیشابورى هندى رجوع کند.
عبقات کتابى است که گمان ندارم بشر بتوانددر آن موضوع، بهتر از آن بنویسد، چون این محقق بزرگ، سخن را تمام کرده است.
تکذیب راست نیز دروغ است اگر کسى سخنى به راستى بگوید و شما او را تکذیب کنید و سخنش را دروغبشمارید، خود دروغى است که شما مرتکب شدهاید.
پیغمبران خدا در تاریخ دعوت به خدا، بسیار گرفتار این گونه خسان شدهاند.
قرآنبه این تکذیبها اشاره مىکند.
باید متوجه باشید، مبادا سخن کسى را به زودى تکذیبکنید، به ویژه سخنان زیر دستان را، چون تکذیبها، بیشتر شامل حال آنان مىشود،چون اربابان اگر دروغ آشکار هم بگویند، کسى آنان را تکذیب نخواهد کرد، بلکهمتملقان و چاپلوسان تصدیق مىکنند و بر صحت کلام آنها تاییداتى نیز مىآورند!
انکار حق، از مصادیق دروغ است اگر کسى از شما طلبى داشته باشد، شما آن را منکر شوید دروغ گفتهاید.
اگرسخنى گفتهاید سپس منکر سخن خود شوید دروغ گفتهاید.
اگر اقرارى کردهاید،سپس انکار کنید، دروغ گفتهاید و عذابى که خدا براى گناهکاران، آماده کرده استبراى خود خریدهاید.
بار پروردگارا، خودت ما را به راه راست، هدایتبفرما و از این بدبختى وروسیاهى نجاتى عنایتبفرما.
گناه در اسلام در گذشته معناى گناه روشن گردید.
اکنون شایسته است که بحثى کوتاه، در بارهگناه بشود.
گناهانى را که دین اسلام، حرام و ناروا قرار داده استبر دو گونهاند: دستهاى گناهانى هستند که خود به خود، مصداق زشتى و ناپسندى هستند: آدمکشى، دزدى، خیانتهاى ناموسى و مانند اینها که فطرت بشرى از آنها بیزار است.
دسته دیگر، گناهانى هستند که مقدمیتبراى سیاه کارى دارند و راه وصول بهگناهان نخست را نزدیک و آسان مىسازند.
ناروایى دروغ ناروایى دروغ و گناه بودنش، از نظر آن است که در زمره دسته دوم قرار دارد.
در گذشته گفته شد که دروغ، کلید ارتکاب گناهان است.
بنابر این اگر دروغىبراى جلوگیرى از گناه گفته شد یا ظلمى را از مظلومى دفع کرد، جان کسى را خرید،زیانى را از کسى بر طرف کرد، ناروایىاش بر طرف مىشود و از زمره گناهاندسته دوم خارج مىگردد و کارش به جایى مىرسد که پسندیده مىشود، زیرا داراىقبح ذاتى نبوده و قبح عرضى آن هم بدین وسیله بر طرف گردیده است.
راست گوى دروغ گو حضرت خلیفه ششم امام جعفر صادقعلیه السلام مىگوید: «ایما مسلم سال عن مسلم، فصدق و ادخل على ذلک المسلم مضره کتب منالکاذبین; (1) .
مسلمانى که سراغ مسلمانى را از او بگیرند و راستبگوید و بر اثر سخنش زیانى به آنمسلمان برسد، در زمره دروغ گویان نوشته خواهد شد.» یعنى گناه کار خواهد بود.
یعنى آثار شومى که دروغ داشت و آن را گناه قرار داده بود، اکنون سخن راستاین مرد، همان اثر را دارد و گویندهاش گناه کار مىباشد.
رفتارى که حسن عقلى داشته باشد، اگر مقدمیتبراى جنایت و خیانت قرارگیرد، حسن آن بر طرف مىشود و نزد عقل ناپسند مىگردد.
راست ناروا حضرت رسولصلى الله علیه وآله فرمود: سه چیز است که راستى در آنها زشت و ناروامىباشد: سخن چینى کردن; به شوهرى از زنش خبر دادن، خبرى که خوش نداشته باشد;تکذیب کردن کسى را که خبرى مىدهد.
سخن چینى، بد گویىهاى دو تن را به یکدیگر رسانیدن و خیانتهاى یکى را بهدیگرى گزارش دادن است.
آیا نتیجه این کار، جز آتش افروزى و خانمان سوزىاست؟
در تاریخ کنونى و گذشته، چه جنایتها بر اثر گزارشهاى سخن چینانرخ داده و چه بدبختىها و بیچارگىها دامن گیر کسانى شده است.
سعادت و خوشبختى شوهر، به داشتن زنى است که به آن دلخوش باشد، چنینمردى سعادتمند است و چنین زنى خوش بخت.
آیا خبر ناروایى از زنى به شوهرش دادن جز واژگون کردن کاخ سعادت دو بشر،بلکه دو خانواده مىباشد؟
چه فرزندانى چه پدر و مادرانى از این کار شوم، بدبخت وبیچاره شدهاند و به خاک سیاه نشستهاند!
تکذیب کردن خبر کسى، آبروى او را بردن و با حیثیتش بازى کردن و به محبوباو تعدى و تجاوز نمودن است; این خود ظلم و جنایت مىباشد، زیرا آبرو و حیثیتنزد بسیارى از مال و جان ارجمندتر و گران بهاتر مىباشد.
دروغ گوى راست گو حضرت صادقعلیه السلام مىفرماید: «ومن سئل عن مسلم فکذب وادخل على ذلک المسلم منفعه کتب عند الله منالصادقین; (3) .
کسى که مسلمانى را از وى بپرسند و دروغ بگوید و بر اثر دروغ او سودى به آن مسلمانبرسد، نزد خدا در زمره راست گویان خواهد بود.» دروغ او از دروغها جداست، زیرا نه تنها مقدمه براى گناه نیست، بلکه نیکو کارىو خدمتبه خلق است.
این وقت است که ناپسندى دروغ، بر طرف مىشود و سخنىسودمند و پسندیده خواهد بود.
اى خوش آن دروغى که مسلمانى از آن سودى ببرد.در مثل آمده که دروغ مصلحتآمیز، به از راست فتنهانگیز است.
چه مصلحتى از سودرساندن به مسلمان بالاتر مىباشد؟
چنین کسى شایستگى دارد که نزد خدا در زمرهصادقان نوشته شود.
دروغهاى روا پیغمبر عالى قدر فرمود: سه چیز است که دروغ در آنها زیباست: نیرنگ درجنگ; وعده شوهر به زن; اصلاح میان مردم.
مقصود از جنگ، جهاد در راه خدا و نبرد با کفر و مبارزه با ظلم و تعدى مىباشد.در زبان رسولصلى الله علیه وآله لفظ حرب، هیچ گاه براى جهانگیرى و انتقام استعمال نشده استو همیشه در نبرد حق با باطل به کار رفته; نیرنگ در این گونه نبردها، موجبنیرومندى حق و ضعف باطل مىشود، پس نیرنگ، زیبا و دروغش مستحسن است،چون سودمند است، لذا یکى از استثناهاى دروغ، دروغ در جنگ است; دروغ درجنگ به هر جورى که ممکن باشد، هر چند براى تقویت روحیه سربازان باشد.
دومین مورد استثنا وعده شوهر به زن است.
اسلام کاخ سعادت زناشویى راهمیشه بر پا مىخواهد و براى حفظ این کاخ که خوشبختى دو تن یا بیشتر در آنمىباشد، وعده دادن دروغ را اجازه داده است.
شوهر اگر بتواند تقاضاى زن را انجامبدهد بهتر و اگر نتواند یا صلاح نداند، باز هم تلخى زندگى زن و شوهر را نخواسته،زن عواطفش لطیف است، نبایستى نومید گردد و شکر آبى میان دو همسر پیدا شود،پس این دروغ براى بشر سودمند است.
سومین مورد استثنا، دروغ در اصلاح مىباشد.
هرگاه میان دو تن یا دو دسته،اختلافى باشد، بایستى کوشید که آن را بر طرف ساخت.
اسلام دوست مىدارد کهپیروانش در آسایش و یگانگى به سر برند و جنگ و ستیزى در میان آنها نباشد.
رفعاختلاف میان دو تن یا دو دسته به سود دو طرف و به سود جامعه مىباشد; دروغ براىچنین مقصد مقدسى زیباست.
چه قدر پسندیده است که کسى از دشمنى به سوىدشمنى خبر ببرد که دشمنى میان آن دو کاسته گردد، شاید کم کم دوستشوند و درآسایش و صمیمیتبه سر برند.
از یکى از سخنان حضرت امام صادقعلیه السلام استفاده مىشود که دروغ در اصلاحاصلا دروغ نیست، نه آن که دروغ مىباشد و روا، شاید منظور حضرتش از این سخن،افاده تاکید باشد.
آن حضرت مىفرماید: سخن بر سه گونه است: راست; دروغ; اصلاح میان مردم.