پرسشهای خبرگزاری فارس
1- درباره وحی آیا نکته جدیدی دیده می شود؟
درآغاز لازم می دانم به چند نکته اشاره کنم :
الف: آنچه از ایشان دربرخی سایت ها، نقل شده، نمی دانم دقیقًا همان چیزی است که ایشان گفته وترجمه کرده اند .
درصورتی که انتساب درست باشد، ازنظر اینجانب چند قسمت از این سخنان جای تأمل دارد و نیازمند بررسی است:
ب: ازآنجا که اخیراً چندو چون درباره وحیانی بودن الفاظ قرآن بسیار شده، حتی جناب آقای شبستری درمجله مدرسه، شماره شش، مطالبی مطرح کردند - که سوکمندانه به دلیل تعطیل کردن این مجله، فرصت گفتگو و نقد را که از سنت های حسنه دینی است، محروم کردند- ضرورت ایجاب می کرد که این موضوع دنبال شود.
ج: مباحثی که درباره نازله عربی جای بحث و بررسی دارد، دراین فرصت کوتاه میسر نیست.، بویژه آنکه ایشان دراین مقام استدلالی ذکر نکرده اند.
به هرحال درپاسخ این پرسش این نکات ازنظراینجانب باتکیه برمحوریت خود قرآن مطرح است:
یکم: هرچند درباره وحی نبوی درسنت اسلامی، برخی سخنان شاذ گفته شده، تا جایی که ماتریدی (م323) درتفسیر: تأویلات اهل السنه از باطنیه نقل می کند، که قرآن را خداوند گویی برخیال پیامبر نازل کرد و موصوف به زبان نبود و این پیامبر بود که آن را به زبان عربی مبین ادا کرد.
و این سخن پیشینه درازی دربرخی جریان ها دارد، اما نظریه عمومی قرآن پژوهان و محققان اسلامی براساس خود آیات قرآن، این است که این کتاب وحی عربی و ارتباط باطنی و علمی مخصوصی است که میان پیامبر و جهان غیب برقرار گردیده و از جانب خداوند بر پیامبر این گونه القا و افاضه شده است.
زیرا در نظر آنان است که کلمات قرآن چه از نظر لفظ و چه از نظر معنا، به انتخاب پیامبر نبوده است و هر دو به خدا نسبت داده مى شود.
ازنظر این قرآن پژوهان، فرق میان حدیث نبوى، حدیث قدسى و آیات قرآنى - که همه آنها با زبان پیامبر نقل شده - این است که حدیث قدسى معنا از خداوند است، اما لفظ آن از سوى پیامبر است.
در صورتى که حدیث نبوى لفظ و معنا از پیامبر است.
اما آیات قرآنى هم لفظ و هم معنا از سوى خداوند است.
این خداوند است که با پیامبر خود سخن مى گوید و به پیامبر کلمات و معانى القا مى کند و لذا پیامبر به هنگام دریافت آن نگران فراموش کردن و از دست دادن آن الفاظ را داشته و خدا به پیامبر تسلی می دهد که نگران نباش فراموش نمی کنی، شتاب مکن ، زبانت را تکان نده، ما برایت نگه داری می کنیم.
(اعلی /6؛ طه / 114، قیامه / 16 17).
دوم: برخى گمان کرده اند: اگر درباره وحى قرآنى نسبت به پیامبر بگویند: معانى از خداوند است و الفاظ از پیامبر، مشکل ارتباط وحى خدا با انسان و تأثیر شرایط تاریخى و جغرافیایى را در ذکر مثال هاى مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده اى مناسب عصر از واژه ها را حل کرده اند، در حالى که فرق بین معانى و الفاظ درحل مشکل نیست.
دوم: برخى گمان کرده اند: اگر درباره وحى قرآنى نسبت به پیامبر بگویند: معانى از خداوند است و الفاظ از پیامبر، مشکل ارتباط وحى خدا با انسان و تأثیر شرایط تاریخى و جغرافیایى را در ذکر مثال هاى مناسب با عصر و طرح مسائل و موضوعات فرهنگ زمانه و استفاده اى مناسب عصر از واژه ها را حل کرده اند، در حالى که فرق بین معانى و الفاظ درحل مشکل نیست.
اگر قرار است که خدا با مردم سخن بگوید و ارتباط زبانی برقرار کند و پیام خود را برای دیگران قابل فهم کند، فرقی میان این دو نیست.
می تواند حتی درصورت نظریه وحیانی بودن زبان قرآن هم چنین ارتباطی باشد.
وحى دریافت و شهود سخن خداست.
اگر تجربه شهودى و کشف و القاى معانى از سوى خداوند در قلب، نیازمند واسطه هایى است، در الفاظ نیز این واسطه ها وجود دارند و عمل مى کنند.
اگر از درخت صدایى بلند مى شود و خداوند با موسى توسط درخت سخن می گوید و با صدا و حروف و کلمات سخن مى گوید، چنانکه قرآن بیان مى کند: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِنْ شَاطِىءِ الْوَادِی الاَْیْمَنِ فِی الْبُقْعَهِ الْمُبَارَکَهِ مِنْ الشَّجَرَهِ أَنْ یَا مُوسَى إِنِّی أَنَا اللهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ».
در غیر درخت نیز واسطه هایى وجود دارد و مى تواند با الفاظ عربی باشد.
اگر خدا می خواست با موسی بدون کلمات سخن بگوید ، دیگر نیازی به انتخاب درخت نبود.
بنابراین، سخن گفتن خدا از زبان انسان که مى تواند کلماتى را ادا کند، راحت تر و درک آن بدون مشکل تر است.
سوم: دراین باره که قرآن کلمات آن قدسی و الهی و بیرون از شخصیت پیامبر و مستقل از او، وفروفرستاده از سوی خداوند برقلب پیامبرو به زبان عربی است، قرآن اصرار دارد و آیات بسیاری هم دلالت دارد.
ازقبیل : وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ.
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ.(شعراء/195) .
إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ(یوسف/2).
این سخن به صراحت این نظریه را که پیامبرخود این الفاظ را گزینش کرده، رد می کند، چون نزول و فروفرستادن با وصف زبان عربی یادشده است.
وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْراً .(طه/ 113.).
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.( فصلت/ 3 ).
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ.(زمر/ 3 ).
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ یَوْمَ الْجَمْعِ لا رَیْبَ فِیهِ فَرِیقٌ فِی الْجَنَّهِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.( شوری/ 7).
إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ.( زخرف/ 3 ).
وآیات دیگری که همین معنا را دلالت دارد.
استقلال شخصیت پیامبر ازشخصیت قرآن گفته اند: شخصیت او نیز نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند.
تاریخ زندگی خود او: پدرش، مادرش، کودکیاش و حتی احوالات روحیاش [در آن نقش دارند.] اگر قرآن را بخوانید، حس میکنید که پیامبر گاهی اوقات شاد است و طربناک و بسیار فصیح در حالی که گاهی اوقات پرملال است و در بیان سخنان خویش بسیار عادی و معمولی است.
تمام اینها اثر خود را در متن قرآن باقی گذاشتهاند.
این، آن جبنهی کاملاً بشری وحی است.
باید پرسید آیا ممکن نیست توصیفات این حالات درباره شخص پیامبر و دربرخورد با واقعیات عصر، توسط وحی انجام گرفته باشد.
مثلاً آنجا که قرآن با پیامبراین گونه سخن می گوید: أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ.(الضحی/6-10).
ناظربه شرایط روحی و برای تسلی او بیان شده باشد.
خدا که با او ارتباط برقرار می کند ، مناسب با حالات طربناک، یا پرملال او سخن می گوید، نه اینکه شخصیت او نقش مهم در شکل دادن به این متن ایفا میکند.
مگر منظور این باشد که شخصیت او مانند عصر زندگی او، تأثیر گذار در چگونگی زبان این متن داشته است، درآن صورت قابل قبول و غیرقابل انکاراست، اما این مطالب از غررآیات نیست.
به هرحال، دلایل فراوانی وجود دارد که شخصیت پیامبر، مستقل ازشخصیت قرآن و بیانهای آن بوده است: 1- اگر کسی اندک تأملی درمجموع قرآن داشته باشد، به وضوح جدایی میان شخصیت پیامبررا با قرآن در می یابد.
پیامبر گرامى پس از سنین 40 ـ 43 به رسالت مبعوث شده و سخنانى به عنوان وحى قرآنى ابراز داشته و این کلمات در آغاز درجمله هاى کوتاه و مُقَطَع (بریده بریده ) و در سوره هاى کوچک خوانده شده و رفته رفته و آرام آرام، این کلمات و سوره ها طولانى شده و زمان وحى و مدت ارتباط و اتصال بیشتر گردیده است.
لذا اگرحضرت بروز و ظهورى پیش از بعثت در این میدان داشته، مى باید هویدا مى شده و مى توانسته در ادامه آن سبک و سیاق سخن بگوید، یا آیات بزرگتر و سوره هاى طولانى تر را تحمل کند و این خود دلیل بر این است که تجربه وحى قرآنى جداى از شخصیت پیامبر و امرى جدید، جداى از هویت، استعداد، اطلاعات و دریافت هاى شخصى او مى باشد.
2 ـ وقتى پیامبر با وحى برخورد مى کند، اولین خطاب به او با: (اقْرَأْ) آغاز مى گردد.
گویى آنکه پیامبر را آماده شنیدن و گفتن و تحمل سخنانى جدید و کلماتی با وصف خواندن - و نه شنیدن ودریافتن- مى کند و لذا در تاریخ آمده است: این کلمه سه بار تکرار مى شود،تا جایى که حضرت آمادگى پیدا مى کند و مى تواند بخواند و از آن به بعد این خواندن وحى که با لفظ است، تکرار مى گردد.
در حالى که پیش از این پیامبر حتى نمى توانسته بخواند و نه سابقه داشته که به این شیوه سخن بگوید.
قرآن به این حقیقت امّى بودن، در دو آیه تصریح مى کند: « الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُْمِّىَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ» (اعراف/ 157).
« فَآمِنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللهِ وَکَلِمَاتِهِ» (اعراف/ 158).
خصوصاً که مقصود از این امى بودن را نسبت به گذشتگان، یعنى کسانى که آشنایى با کتاب و علم نداشته اند را بیان کرده است.
به این جهت مبدء شناخت وحى قرآن از اوان رسالت و سرفصل آن، خواندن مردم به توحید و حقایق معنوى با کلمات والفاظ خاص و متمایزاز قریحه و ادبیات و گفتمان پیامبر است.
3ـ پس از آغاز دعوت پیامبر، این تمایز سخنان براى حضرت و خانواده و اطرافیانش مشخص بوده است.
وقتى پیامبر پس از نخستین وحى، خانواده خود را ملاقات مى کند و آیات وحى شده را مى خواند، خبر مى دهد که چه چیزى دریافت کرده است.
این کلمات باهمان الفاظ، هم براى خودش تمایز داشته و هم براى خانواده، چیزى که تا پایان حیات و رسالت کلمات قرآنى معلوم بوده است.
کلماتى مانند: قُل و تَقول و یا نقل قول هایى غائبانه از اشخاص، حاکى از همین جدایى بافت زبانی در بیان حقایق از مصدر وحى با سخنان معمولى آن حضرت است.
این که گفته شده : الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند؛ نیست.
موضوع نه الهام است و نه زبان شخصی و نه در دست و اختیار او، تا سبکی که خود می خواهد برگزیند.
این معنا براى اطرافیان حضرت از مخالفان نیز روشن بوده که قرآن مستقل از شخصیت او است.
به عنوان نمونه،.
کفار آیات قرآن که خوانده مى شد، درخواست مى کردند که آیات دیگرى غیر اینها براى آنها خوانده شود، و او می گوید من ازپیش خود چیزی نمی توانم بیاورم، من تنها ازآنچه به من وحی می شود، پیروی می کنم: (وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَات قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآن غَیْرِ هَذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَىَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْم عَظِیم) (یونس/ 15).
حتى قرآن خبر مى دهد که کفار امیدوار بودند بتوانند در وحى پیامبر ـ که از شخصیت خودش مستقل بود ـ تصرفى بکنند و کارى نمایند تا پیامبر به اشتباه بیافتد و میان کلمات خود و قرآن امتزاجى ایجاد شود، اما از آنجا که خداوند نگه دار پیامبر بود و عصمت او را با این مواظبت ها تضمین کرده بود - و بارها به این معنا تأکید نموده بود - جلوگیرى کرد: (وَإِنْ کَادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنْ الَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِی عَلَیْنَا غَیْرَهُ وَإِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلِیلا) (اسراء/ 73).
یا منافقین از اینکه سوره اى نازل شود و اسرار آنها آشکار گردد، همواره در ترس و هراس بودند: «یَحْذَرُ الْمُنَافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَیْهِمْ سُورَهٌ تُنَبِّئُهُمْ بِمَا فِی قُلُوبِهِمْ» (توبه/ 64).
4ـ این وحى به اراده و اختیار پیامبر نبوده است، که چه بگوید، چه وقتى بگیرد و چه وقتى تمام کند.
گاهى وحى را مى گرفته، بدون آنکه انتظار آن را داشته باشد، یا درخواست وحى مى کرده و مى خواسته پاسخ سئوال و حل مشکلى بیاید، اما وحی نمى آمده و گاهى انتظار آمدن، چنان طولانى و جان لبریز مى شده است: (وَبَلَغَتْ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ) (احزاب/ 10).
یا مانند آنچه در حدیث افک و اتهام ناپاکى به همسرش وارد شده است.
که در این موارد مى گفته است: من منتظر وحى هستم و در این باره چیزى نمى دانم.
گاهى وحى مى آمده، اما برخلاف گفته اولیه خودش بوده و حتى تصور نمى کرده، چنین پاسخى توسط وحى برسد، مانند آنچه در سوره مجادله و در قضیه ظهار و اصرار زن مجادله کننده رسیده است.
5- گاهى وحى را مى گرفته، ولی پاسخ وحى برخلاف رویه همیشگى، مبهم یا معلق بوده است، مانند: (وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی) (اسراء/ 85) (وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً) (کهف/ 83).
(نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ) (کهف/ 13).
و آیات دیگرى که پاسخ ها و توضیحات مطابق خواسته پرسش کنندگان صریح و تفصیل دهنده نیست.
در جاهایى وحى رفتارى از پیامبر را تصحیح مى کند و گفتار او را به جهت خاصى راهنمایى مى کند: (وَلاَ تَقُولَنَّ لِشَىْء إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَداً * إِلاَّ أَنْ یَشَاءَ اللهُ)(کهف/ 23)، یا برخلاف اندیشه او سخن گفته است: (یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضَاهَ أَزْوَاجِکَ) (تحریم/ 1).
چیزی را پنهان کرده: (وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ)(احزاب/ 37) تمام این تعبیرات و آیات بسیار دیگرى که در همین سیاق آمده و میان پیامبر و سخنان فرد دیگرى جدا انداخته، نشان مى دهد که شخصیت پیامبر مستقل از وحى قرآنى است و این گونه نیست که وحى از ذات پیامبر جوشیده باشد، یا سخنان پیامبر براساس وحی باشد، یا آن حقایق با زبان وگزینش پیامبر بوده است.
بی گمان، پیامبر چندگونه صحبت مى کرده، سخنان عادى که با افراد خانواده و مردم داشته و سخنانى داشته که در اصطلاح حدیث نبوى مى گفته اند و سخنانى داشته که از قول خداوند بوده، ولى الفاظ آن از خود حضرت بوده و حدیث قدسى نام گرفته و کلماتى بیان مى کرده که از همه آنها متمایز بوده و آن وحى قرآنى نام گرفته و سبک و سیاق و شکل تعبیرات، کاملا از همه آن سه قسم دیگر تفاوت داشته است.
چهارم: ایشان گفته اند: اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است.
آنچه او از خدا دریافت میکند، مضمون وحی است.
اما این مضمون را نمیتوان به همان شکل به مردم عرضه کرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتی ورای کلمات است.
این وحی بیصورت است و وظیفهی شخص پیامبر این است که به این مضمون بیصورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد.
آنچه حضرت دریافت می کرده ، خود وحی بوده ونه مضمون وحی.
این خداوند بوده که چگونگی وحی پیامبران خود را مناسب باشرایط تاریخی واجتماعی تعیین می کرده است.
نکته ای که دراین قسمت قابل توجه است، این کتاب بر وحیانی بودن این الفاظ تکیه می کند، این همه تأکید برعربی بودن قرآن به عنوان نازله الهی برای چیست؟
؛ چون اگر عربیت وصف بشری دارد، نه قرآنی، دیگر این همه تأکید لازم ندارد ، هرکسی که این کتاب را بشنود و یا بخواند، می فهمد که عربی است و اگر آن ادعا درست باشد، دلیلی براصرارو تأکید وتکرار برذکر عربی نیست.
قرآن کریم در تعبیرات گوناگون به این معنا تأکید کرده است که همین قرآن را که با همین الفاظ و خصوصیات هست، ما به تو وحى کردیم: « بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هَذَا الْقُرْآنَ» (یوسف/ 3)،«وَأُوحِىَ إِلَىَّ هَذَا الْقُرْآنُ» (انعام / 19) همین قرآن با همین وصف عربی به پیامبر وحى شده است، حتى زبان آن تعیین شده است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنْ الْمُنذِرِینَ * بِلِسَان عَرَبِىّ مُبِین» (شعراء 193 ـ 195) روح الامین آن قرآن را بر دلت نازل کرد تا از جمله هشدار دهندگان باشى.
به زبان عربى روشن.
این معنا در آیات دیگرى هم آمده است که قرآن نازل شده بر پیامبر به زبان عربى است.
پنجم: اینکه گفته شده: پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود میداند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل میکند.
شخصیت پیامبر پیش از بعثت در بیان و ابداع نثر و شعر میان مردم عصر خودش معروف نبوده است.
هر چه از این شخصیت دیده مى شود، حالات و کمالاتى است که به طور ویژه پس از وحى حاصل شده و نمود پیدا کرده است.
ازسوی دیگر با گزارش خود قرآن هم سازگاری ندارد.
قرآن این کتاب را، با همین وصف ، نازله ای عربی می داند.
می گوید: توسط فرشته وحی ، یعنی روح الامین بر قلب پیامبر فرو فرستاده شده است : نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِی عَلى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ.
(شعراء/195) او در این باره اختیاری ندارد وحق تصرفی هم نمی تواند بکند.
به قول قرآن، این گفتار فرستاده کریم (روح الامین) است، نه گفتاری ازخود.
واگر پاره ای گفته ها برما بسته بود، دستش را سخت می گرفتیم، سپس رگ قلبش را پاره می کردیم : إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ 40.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ.
41 وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ42.
تَنْزِیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ 43.
وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ الْأَقاوِیلِ 44.
لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالَْیمِینِ 45 ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِینَ46 .(الحاقه/40-46).
اگر آن جور که ایشان می گوید: اما پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهی وحی است، یعنی دخیل درچگونگی وحی است، با این کلمات قرآن سازگار نیست .
قرآن به صراحت یادآوری می کند که او پیش ازخود سخن نمی گوید، چیزی جز وحی نیست، آنچه باید به او وحی شود، فرستاده شده است : وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى .
عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى.
ذُو مِرَّهٍ فَاسْتَوى .وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى .
ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى .
فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى .
فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى .( نجم /2-9).
برای دفع این شبه است.
اما اینکه ایشان گفته اند : اما امروزه، مفسران بیشتر و بیشتری فکر میکنند وحی در مسایل صرفاً دینی، مانند صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذیر نیست.
آنها میپذیرند که وحی میتواند در مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، اشتباه کند.؛ نمی دانم ازکدام مفسران امروزه سخن می گویند ، اما تا جایی که به تفسیر وحی مربوط می شود : اگروحیی نبوی شد ، نمی تواند خطا باشد، چه دراحکام عبادی و چه امورجامعه انسانی: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى. إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى.
ازخودش و برداشت خودش نمی تواند باشد.
اصولاً درخود وحی، تفکیک کردن میان صفات خداوند، حیات پس از مرگ و قواعد عبادت ومیان مسایلی که به این جهان و جامعهی انسانی مربوط میشوند، افزون براینکه قاعده مند نیست ، باحقیقت وحی هم سازگار نیست.
حقایق و معارفی که ازجانب خدا بر پیامبرافاضه می شود، با باطن ذاتش آنها را دریافت می کند و برهنه ازتعینات و وابستگی های زمانی است ، هرچند که درقالب همین الفاظ بشری ریخته شده است.
نبی در تلقی وحی هرگز تردید نمی کند، دچار اشتباه نمی شود.
چون حجاب وپرده ای برای درک اشیاء نیست، هرآنچه ازحقایق و واقعیات است ، همان را به تمام معنا می بیندو درمی یابد.
این ادعا که بسیاری ازدیدگاه های من ریشه دراندیشه های سده گذشته دارد، تاچه حد معتبر است.
یا باور به اینکه قرآن یک محصول بشری و بالقوه خطا پذیری است؛ درعقاید معتزله دال بر مخلوق بودن قرآن ، بطور تلویحی آمده است.
درپاسخ به این سئوال: ریشه داشتن دراندیشه های سده گذشته، نباید استدلال باشد و مشکلی را حل نمی کند.
درفرهنگ مسلمانان عقاید بسیارشگفت انگیزو حیرت آوری وجود داشته است.
از عقاید مرجئه و حشویه ، جبریه و مجسمه گرفته تادهها نحله و عقیده و اندیشه مذهبی.
وبه صرف پیشینه داشتن، مسئله ای را ثابت نمی کند.
همچنین لازم است توضیح داده شود که مخلوق بودن کلام الهی، ناظر به دیدگاه اهل حدیث است که می گفته اند، قرآن وکلام الهی قدیم است.
کلام خدا همان کلام نفسی است.
از این رو وصف حدوث را برای کلام الهی که ذات قدیم داشته، محال می دانسته اند.
فخر رازی (م606) درتوجیه این جمله از روایت: «اِنّ هذا القرآنِ مَسمُوعٌ، المَتلُو هُوَ کلامُ الله » ، این گونه توجیه می کند که این الفاظ نماینده کلام الله است برسبیل مجاز و آنچه قدیم است مدلول این الفاظ و عبارات است که پیش ازپیامبر وجود داشته و از باب تسمیه دال براسم مدلول اطلاق شده است .
وصف حدوث، غیرملفوظ شدن کلامی الهی را ثابت نمی کند.
حادث بودن ثابت می کند، کلام الهی ازصفت فعل خدا – نه ذات - گرفته شده است.
و از جهت ارتباط موجود حادث با قدیم نیز مشکلى نخواهد بود.
وحى منتسب به خدا با موجودى چون پیامبر ارتباط برقرار شود.
زیرا کلام خدا از صفات فعل خداست و همان طور که باران، رزق، رحمت و نعمت به خدا منتسب مى شود و به انسان داده مى شود، و ارتباط موجود قدیم با حادث، دچار مشکل نمى شود، وحى هم با انسانهاى خاص برقرار مى شود و خدا با انسانهایى معین و ویژه سخن مى گوید.
شعردانستن یا بمنزله شعر گرفتن قرآن اما این که قرآن را کلام پیامبر بدانیم و این سخن را شعر و شاعرانه و پیامبر را شاعر بدانیم، که درکلام ایشان آمده: شاعری، درست مانند وحی، یک استعداد و قریحه است.
شاعر میتواند افقهای تازهای را به روی مردم بگشاید؛ شاعر میتواند جهان را از منظری دیگر به آنها بنمایاند.
باز این سخن، که قرآن بمنزله شعر توصیف شود، حرف تازه ای نیست و قرآن نگران این نیست که آن را نقل کند.
شاعر دانستن پیامبرو شعردانستن، یا بمنزله شعر گرفتن قرآن، ازآنجا سرچشمه گرفت که عده ای درعصر نزول قرآن، این سخنان را درساختارو مقوله شعر دانسته و این نسبت را به پیامبر داده اند؛ و مشرکان به این دلیل که وی را دارای فکری عالی و خرد والا و کلماتی آهنگین می دانستند، شاعر می گفتند.
درصورتی که ماهیت شعرکه نوعی دریافتن، دانستن وآگاهی و زیرکی و ازقوه خیال بهره بردن باشد؛ امر بشری است.
با وحیی که شعور مرموز، دریافتی لدنی، قدسی و ادراکی باطنی، و مهم تر بیرون از شخصیت پیامبر ودانستنی ها اواست، متفاوت است.
قرآن هم به شدت مقوله شعری و بشری بودن آن را نفی کرده است: وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ.
(الحاقه/41).
چون آنها پیامبر را شاعرمی دانستند: بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْیَأْتِنا بِآیَهٍ کَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ.
(انبیاء/ 5 ).
وَ یَقُولُونَ أَ إِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُونٍ.(صافات/ 36 ).
أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ.(طور/ 30 ).
دراینجا قرآن با قاطعیت این برداشت را درشکل های گوناگون آن رد می کند و می گوید: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ 40.
وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِیلاً ما تُؤْمِنُونَ .
41 .
وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلِیلاً ما تَذَکَّرُونَ (الحاقه/40- 42).
به همین دلیل قرآن مرزبندی می کند و می گوید: نه تنها تو شعر نیاموخته ای، بلکه درخور برای شعرو شاعری هم نیستی.
این کتاب ذکرو قرآن مبین است: وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِینٌ.(یس/ 69 ).
پی آمدهای منطقی اظهارات جناب آقای دکترسروش درباره قرآن چیست؟
الف: به لحاظ معرفتی این نکته بسیار مهم است که روشن شود، قرآن کلمات خداوند است و خداوند با تدبیر خاص این کلمات را برقلب پیامر القا کرده است ، یا وحی بوده که پیامبر خود در قالب الفاظ درآورده و ممکن است با واقعیت خارجی مطابقت کند، یا نکند.
براساس نظریه مشهور، این گزینش خداوندی و ترتیب و رعایت فهم مخاطب دقیقاً با برنامه ای عالمانه وحساب شده انجام گرفته و دراین انتخاب جبرائیل و پیامبر نقش واسطه را ایفا کرده اند، ازاین رو امکان خطا و عدم دقت در برابری میان لفظ و معنا نیست.
ب: تفاوت اساسی با وحی های دیگر و کتابهای پیامبران دارد که دقیقاً الفاظ ازسوی خداوند است ونقل شفوی پیامبر ومعنایی او نیست .
ج: فرهنگ زمانه تأثیری و بازتابی در مطالب و پیامها ندارد ، هرچند واژگان، مثل ها ، تشبیهات و برخی مطالب گفته شده، تنها برای رعایت فهم مخاطب بوده است.
اما این که اگر این الفاظ و معانى کلام خداست، چگونه مى شود صبغه زمانى و تاریخى و جغرافیایى و جلوه هایى از عصر بعثت را تفسیرکرد؟
باید توضیح داد که خداوند در پیام هاى خود به زبان قوم، زبان آن پیامبران سخن مى گوید.
به همین دلیل قرآن، مسئله انتخاب زبان را مطرح می کند: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ.(ابراهیم/5) ، در نتیجه نمی توان محدودیتی تاریخی برای پیامهای آن قائل شد، حداکثر سطحی از زبان و احکام مد نظر بوده است.
و براى ایجاد ارتباط و رعایت سطح درک شنوندگان از کلمات و واژه هایى استفاده مى کند که متناسب با سطح فهم و درک آنان است.
در این صورت هیچ اشکالى ندارد که القاى سخن از سوى خداوند باشد، اما با زبان قوم و در سطح فرهنگى و قالب زبانى مأنوس و متجانس با ایده ها و آرمان ها و آرزوها و باورهاى آنان باشد.
اینکه گفته می شود، قرآن فراتاریخی است، معناى استقلال از سیاق تاریخى عصر نزول، به معناى انفصال از دوران خویش نیست، بلکه به این معناست که وحیى از آسمان و از عالم غیب تنزل یافته است، نه از شخص خاص که معلومات یا نبوغى دارد، یا چون داراى اندیشه ها و گرایش هاى اصلاحى بوده، این سخنان را گفته است، یا صادر از فکر جماعت خاصى یا برخاسته از حرکت اجتماعى و شرایط تاریخى و جغرافیایى عصر نزول باشد، خیر چنین نیست.
ازسوی دیگر، ممکن است قرآن در بیان مطالب، شرایط، نیازها و مشکلات عصر بعثت را هم مدنظر قرار داده و به این معنا منقطع از زمان خود نبوده است که منطقى هم هست، اما این گونه نیست که وحى قرآن برخاسته از این افکار باشد.
ساخته شده این شرایط و نیازهای آن باشد.
پیامبر اصولاًخبر ندارد، تا بازتاب آن عصرباشد.
به همین دلیل، این که گفته شده: آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد؛ درست نیست.
دلیل بر این مطلب اطلاعات تاریخى و قصص و تعالیمى است که در قرآن آمده و در میان مردم آن زمان مطرح نبوده است، یا به شکل تصحیح شده عرضه شده است، حتى قرآن تصریح مى کند که نه تو و نه قوم تو پیش از این از آنها خبردار نبودى.
(هود/ 49، قصص 44).
به لحاظ تفسیری و درتأیید می توان به این جمله امیرمؤمنان در دفع این شبهه، استناد کرد: ایشان بنابراین نقل سخنی دارد که بسیار دلنشین و گویاست.
حضرت در توصیف قرآن میفرماید: «هو حبل الله المتین و عروته الوثقی و طریقته المُثلی المَؤدی إلی الجنه و المُنجی مِن النار، لا یَخلق مِن الأزمنه، و لا یغث علی الألسنه، لانّه لَم یَجعل لِزمان دون زمان، بل جَعل دلیل البُرهان و حُجه علی کل انسان.» قرآن ریسمان مستحکم خدا و چنگ آویز مطمئن و راه نمونه اوست.
قرآن، انسان را به سوی بهشت میبرد و از آتش نجات میدهد.
قرآن خلق شده از زمانها نیست، دستاویز زبانها هم نیست.
چون خداوند او را برای زمان و عصر خاصی نازل نکرده و مقرر نفرموده است، بلکه دلیل و برهان و حجت بر هر انسانی است.
در این کلام بلند، به نکات بسیار مهمی اشاره شده، امّا نکته قابل توجه این جمله حضرت است که میفرماید: «لم یخلق من الأزمنه».
قرآن خلق شده از زمانها نیست.
این نکته در پاسخ به این شبهه است که مبادا گمان رود که قرآن به مانند دیگر کتابها و نوشتهها، برخاسته از دوران خاص و یا به تعبیری متأثر از زمان و مکان است.
مختص به مردمی معین است و روزی مطالب آن باطل و کهنه میگردد و دستورات عملی آن برای جوامع و عصرهای بعدی کارساز نخواهد بود.
همانطور که بسیاری از کتابها در طول ایام ناکارآمد و مطالب آن به دست فراموشی سپرده میشود.
بنابرنقل: حضرت امام باقر(ع) در تعبیر دیگری فرموده است: ما فی القرآن آیه الّا و لها ظَهر و بَطن و ما فیه حرف الّا وله حد مطلع، فقال ظهره تنزیله و بطنه تأویله، منه ما قد مَضی و منه ما لم یکن، یَجری کما یَجری الشمس والقمر، کلما جاء تأویل شیء منه یکون علی الأموات کما یکون علی الاحیاء ...قرآن حقیقتی است که ظاهری دارد و باطنی.
ظاهر آن چیزی است که ناظر به نزول و حوادث آن ایام است و باطنی دارد که تأویلپذیر «و مناسب هر زمانی است» و با گذشت ایام دارای مصادیق گوناگون است.
نزاع درلفظ ومعنا کسانی ممکن است بگویند، این نزاع لفظی است که بگوییم قرآن لفظ ومعنا با انتخاب خدا است ، یا بگوییم معنا ازخدا است و لفظ از پیامبر است .
درتوضیح این تقریر، این گونه ممکن است گفته شود: چه بگوییم برپیامبر این الفاظ وحی شده ، یا معانی تنها القا شده ، محصول یکی است ؛ چون اگرپیامبر را معصوم بدانیم وخطا در برابری انتخاب الفاظ نسبت به معنا قائل نباشیم و بگوییم پیامبر درحقیقت همان معانی را درقالب الفاظ ریخته و هیچ انبساط و انقباضی میان لفظ و معنا اتفاق نیفتاده ، دیگر میان دو نظریه فرقی نیست.
همچنین اگر القای معانی کاری خدایی بوده ، انتخاب الفاظ هم توسط پیامبر بازکارخدایی بوده وبا امداد غیبی وفیض ربانی حاصل شده است، چنانکه تدارک اسباب طبیعی درعالم ( هرچند با طی مقدمات، مانندسنگ انداختن پیامبرکه قرآن می گوید: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى منتسب به خداونداست.
یا مانندنزول آب ازآسمان: وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ.(بقره/17) که بوسیله مقدماتی مانند فرستادن ابرها انجام می گیرد، با این همه، اصل کار به خدا نسبت داده می شود .
اما این تقریراز چند جهت دارای اشکال است: 1- کسانی به این نظریه روی می آورند، تا اثبات کنندکه این کلمات درکل حقیقتی ندارد وآنچه قابل گرفتنی است(به جز درعبادیات) گوهر آنها است .
اما نظریه مشهور- هرچند می پذیرندکه در امثال ، استعاره ها وتشبیه ها و برخی قصه ها، الفاظ نماینده آن معانی است وظاهر، دلالت به حقیقت دارد.
دراحکام هم دراصل ظاهر این کلمات وملاکات آن است- اما درکل، دلالت لفظ با همه خصوصیات ادبی آن مبنای فهم کلام است.
میان این سخن که ما دربرخی از احکام به گوهر آنها متوسل می شویم وقاعده مند است با این ادعا تفاوت اساسی دارد.
2- این قائلان برنفی عصمت وروی آوری به بشری بودن این پیامها تلاش می کنند.
دراین باره گفته شده: آنچه قرآن دربارهی وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی میگوید، لزوماً نمیتواند درست باشد.
درصورتی که نظریه مشهور قائل به عصمت پیامبردر ادای وحی وصحت و دقت سخنان و بهره گیری از این الفاظ با همه دقت است.
معلومات او با یافته های تجربه باطنی او درآمیخته ، بلکه آن حقایق در زبان آن معلومات ریخته شده است.
دراین باره آمده است: من فکر نمیکنم که پیامبر «به زبان زمان خویش» سخن گفته باشد؛ در حالی که خود دانش و معرفت دیگری داشته است.
او حقیقاً به آنچه میگفته، باور داشته است.
این زبان خود او و دانش خود او بود و فکر نمیکنم دانش او از دانش مردم همعصرش دربارهی زمین، کیهان و ژنتیک انسانها بیشتر بوده است.
درحالی که نظریه مشهور قائل است که آنچه خداوند می خواسته بیان کند- هرچند به زبان و درسطح فاهمه مردم آن عصر- بیان کرده، معصومانه است، ولی قابل تقسیم به دوبخش غرر و محکمات، بلکه به قول غزالی جواهروغیرجواهر است.
هر چند همه آیات الهى نور، شفا و مایه هدایت است، اما در مقایسه میان آنها، بی شک دسته اى از آیات جنبه کلیدى و راهگشایى نسبت به سایر آیات دارد، چنانکه دسته اى از آنها به لحاظ برجستگى و استوارى سرآمد آیات دیگر و از لحاظ مضمون از برگزیده هاى آیات است.