هر پیامبری با معجزه نبوت و پیامبری خود را اثبات نموده است، خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم نیز از این قاعده مستثنی نبوده است، و در جاهای مختلف برای اثبات نبوت خود و اتمام حجت با مردمان معجزه ای آورده است؛ که بزرگترین و ماندگارترین آنها قرآن کریم است که در طول زمان حجتی بر پیامبری او بوده است!
اما علاوه برآن پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) معجزات دیگری داشته اند که برخی از آنها همانند شق القمر و معراج در خود قرآن آمده است و برخی دیگر در تاریخ ثبت شده است.
به طور کلی معجزاتی که از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) ظاهر شد در چند مرحله ظاهر شده است:
نخست معجزاتی است که در بدو تولد ایشان رخ داد مانند فرو ریختن ایوان مدائن و تخت کسری و...
بخش دوم معجزاتی است که در هنگام کودکی تا زمان نبوت از آن حضرت ثبت شده است:
بخش سوم : معجزاتی است که از ابتدای بعثت تا پایان عمر شریف آن حضرت (صلّی الله علیه و آله) رخ داد
بخش چهارم : معجزاتی که بعد از وفات آن حضرت تجلی نمود.
که تعداد این معجزات را ۴۴۴۰ مورد عنوان کرده اند که به طور کلی در سه نوع معجزه می توان به آن اشاره کرد!
معجزات نوع اول
معجزاتى است که متعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان و غیر ذلک
معجزات نوع دوم
معجزاتى است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام کردن سنگ و درخت بر آن حضرت و حرکت کردن درخت به امر آن حضرت و تسبیح سنگریزه در دست آن حضرت و حنین جذع و شمشیر شدن چوب براى عُکّاشه در بَدْر و براى عبداللّه بن جَحْش در اُحُد و شمشیر شدن برگ نخل براى ابودُجانه به معجزه آن حضرت و فرو رفتن دستهاى اسب سُراقه بر زمین در وقتى که به دنبال آن حضرت رفت در اوّل هجرت و غیر ذلک
معجزاتى است که متعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان.
معجرات نوع سوم
مـعـجـزاتـى اسـت کـه مـتـعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان و غیر ذلک معجزات نوع دوم معجزاتى است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شده مانند سلام کردن سـنـگ و درخـت بـر آن حـضـرت و حـرکـت کـردن درخـت بـه امـر آن حـضـرت و تـسـبـیـح سـنـگـریـزه در دسـت آن حـضـرت و حـنـیـن جذع و شـمـشـیـر شـدن چـوب بـراى عـُکـّاشـه در بـَدْر و براى عـبـداللّه بـن جـَحـْش در اُحـُد و شـمـشـیـر شـدن بـرگ نـخـل بـراى ابـودُجـانـه بـه مـعـجزه آن حضرت و فرو رفتن دستهاى اسب سـُراقـه بـر زمـیـن در وقـتـى کـه بـه دنـبـال آن حـضـرت رفـت در اوّل هجرت و غیر ذلک مـعـجـزاتـى اسـت کـه مـتـعلّق است به اجرام سماویّه مانند شقّ قمر و ردّ شمس و تظلیل غمام و نزول باران و نازل شدن مائده و طعامها و میوه ها براى آن حضرت از آسمان.
معجرات نوع سوم مـعجزات آن حضرت است در زنده کردن مردگان و شفاى بیماران و معجزاتى که از اعضاى شریفه آن حضرت به ظهور آمده مانند خوب شدن درد چشم امیرالمؤ منین علیه السـّلام بـه بـرکـت آب دهـان مـبـارک آن حـضرت که بر آن مالیده و زنده کردن آهوئى که گوشت آن را میل فرموده و زنده کردن بزغاله مرد انصارى را که آن حضرت را میهمان کرده بـود بـه آن و تـکـلّم فـاطـمـه بـنت اَسَد ـ رضى اللّه عنهما ـ با آن حضرت در قبر و زنده کـردن آن حـضرت آن جوان انصارى را که مادر کور پیرى داشت و شفا یافتن زخم سلمه بن الا کوع که در خیبر یافته بود به برکت آن حضرت و ملتئم و خوب شدن دست بریده معاذ بن عفرا و پاى محمّد بن مسلمه و پاى عبداللّه عتیک و چشم قتاده که از حدقه بیرون آمده بود به برکت آن حضرت و سیر کردن آن حضرت چندین هزار کس را از چند دانه خرما و سیراب کردن جماعتى را با اسبان و شترانشان از آبى که از بین انگشتان مبارکش جوشید الى غیر ذلک.(1) شق القمر در روایات مختلفى که در تواریخ شیعه و اهل سنت ازابن عباس و انس بن مالک و دیگران نقل شده عموما گفتهاند: این معجزه بنا بدرخواست جمعى از سران قریش و مشرکان مانندابو جهل و ولید بن مغیره و عاص بن وائل و دیگران انجام شد،بدینترتیب که آنها در یکى از شبها که تمامى ماه در آسمان بود بنزدرسول خدا (صلّی الله علیه و آله) آمده و گفتند:اگر در ادعاى نبوت خود راستگو وصادق هستى دستور ده این ماه دو نیم شود!رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) بدانها گفت:اگر من اینکار را بکنم ایمان خواهید آورد؟
گفتند: آرى، و آنحضرت از خداى خود درخواست این معجزه راکرد و ناگهان همگى دیدند که ماه دو نیم شد بطورى که کوهحرا را در میان آن دیدند و سپس ماه به هم آمد و دو نیمه آن به همچسبید و همانند اول گردید،و رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) دوبار فرمود: «اشهدوا،اشهدوا»یعنى گواه باشید و بنگرید!
مشرکین که این منظره را دیدند بجاى آنکه به آنحضرتایمان آورند گفتند!«سحرنا محمد»محمد ما را جادو کرد،و یاآنکه گفتند:«سحر القمر،سحر القمر»ماه را جادو کرد!
سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند.
برخى از آنها گفتند:اگر شما را جادو کرده مردم شهرهاىدیگر را که جادو نکرده!از آنها بپرسید،و چون از مسافرانو مردم شهرهاى دیگر پرسیدند آنها نیز مشاهدات خود را در دو نیمشدن ماه بیان داشتند (3) .
و در پارهاى از روایات آمده که این ماجرا دو بار اتفاق افتادولى برخى از شارحین حدیث گفتهاند:منظور از دو بار همان دوقسمتشدن ماه است نه اینکه این جریان دو بار اتفاق افتادهباشد.
(4) و البته مجموع روایاتى که درباره این معجزه وارد شده حدود بیست روایت میشود که در کتابهاى حدیثى شیعه و اهل سنتمانند بحار الانوار و سیره النبویه ابن کثیر و در المنثور سیوطى ودیگران نقل شده.
شق القمر در نگاه ناسا سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد.
پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند.
این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است.
ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است.
زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.(3) معجزات پیامبر خاصه وعامه روایت کرده اند که چون قبایل عرب با یکدیگر اتفاق کردند در اذیت آن حضرت، حضرت فرمود که: خداوندا بر ایشان قحطی بفرست مانند قحطی زمان یوسف.
در مدینه نیز قحطی شد، اعرابی به خدمت آن حضرت آمد و از جانب عرب استغاثه کرد که درختان ما خشکید و گیاه های ما منقطع گردید و شیر در پستان حیوانات ما نمانده و چهارپایان ما هلاک شدند، پس حضرت بر منبر آمد و حمد و ثنای حق تعالی ادا نمود و دعای باران خواند و در اثنای دعای آن حضرت باران جاری شد و یک هفته بارید و چندان باران آمد که اهل مدینه به شکایت آمدند و گفتند: یا رسول الله می ترسیم خانه های ما خراب شود پس حضرت اشاره فرمود به سوی آسمان و گفت: الّهُمَّ حَوالینا وَ لا عَلَینا یعنی خداوندا بر احوالی ما بباران و بر ما مباران.
و به هر طرف که اشاره می فرمود ابر گشوده می شد پس ابر از مدینه برطرف شد و بر دور مدینه حلقه شد و بر اطراف مانند سیلاب می بارید و بر مدینه یک قطره نمی بارید و یک ماه سیلاب در رودخانه ها جاری بود.
معجزه ی پیامبر(ص) جابر روایت کرده که در سرزمین ما چاهی بود که آبش شور بود چنان که کسی نمی توانست از آن آب بنوشد.
همه ی مردم آن سرزمین از پیامبر التماس کردند که دعا کند تا آب، شیرین و بسیار شود.
حضرت فرمود: طشتی را بیاورید که داخل آن از آن آب شور باشد.
وقتی چند نفر این طشت آب را آماده کردند پیامبر پای مبارکش را داخل طشت نهاد و آن را شست و فرمود: این آب را داخل چاه بریزید.
و وقتی این کار را انجام دادند، آب شیرین و پر برکت شد.
معجزات پیا مبر هاشم بن قاسم از سلیمان ازثابت نقل می کند که می گفته است به انس گفتم: ای ابو حمزه چیزی از معجزات و خارق عاداتی که از رسول خدا دیده باشی برای ما نقل کن، لطفاً از دیگران نقل مکن مگر خودت دیده باشی.
گفت: روزی پیامبر (ص) نماز ظهر را گزارد وسپس بر سکویی نشست که معمولاً جبرییل آنجا بر آن حضرت نازل می شد بلال آمد و برای نماز عصر اذان گفت هر کس در مدینه خانه داشت برای تجدید وضو و قضای حاجت بیرون رفت و گروهی از مهاجران که خانه نداشتند همان جا نشسته بودند کا سه ی دهانه گشا دی را که درآن آب بود برای پیامبر آوردند در عین حال کاسه چنان کوچک بود که تمام کف دست رسول خدا در آن جا نمی گرفت.
پیامبر (ص)چهار انگشت خود را در کاسه نها د و فرمود: بیایید وضو بگیرید.
دست آن حضرت هم چنا ن در کاسه بو د وهمگی از همان آب اند ک وضو گرفتند.
گوید، گفتم: ای ابوحمزه چند نفر بودند؟
گفت: بین هفتا د تا هشتا د نفر.
برگشت خورشید پیامبر اکرم (ص) علی بن ابی طالب (ع) را به دنبال کاری فرستاد.
هنگام نماز عصر فرا رسید و همه نماز گذاردند اما هنوز او باز نگشته بود.
وقتی از مأموریت خود برگشت نماز عصر نخوانده بود.
پیامبر (ص) که چشمش به علی (ع) افتاد سر خود را در جامه ای پیچید و در دامن او قرار داد و مشغول شنیدن وحی شد تا هنگامی که نزدیک بود آفتاب غروب کند.
وقتی وحی به پایان رسید از وی سؤال کرد نماز عصر را خوانده ای؟
علی (ع) جواب داد: نه یا رسول الله.
نتوانستم سر مبارک تو را از دامن خود دور کنم.
پیامبر (ص) دست به دعا برداشت و گفت: خداوندا علی به اطاعت از تو و رسول تو مشغول بود پس آفتاب را برای او برگردان.
اسماء گوید: والله دیدم که آفتاب برگشت و شعاعش بلند گردید و به جایی رسید که بر زمین ها تابید و وقت فضیلت نماز عصر بازگشت.
امیر المؤمنین (ع) نماز گذارد و دوباره آفتاب فرو رفت.
برخی از مستشرقین و کشیشان مسیحی به شکل اعتراض بر قرآن و بر پیغمبر ما مسئلهای را طرح کردهاند که بعضی از نویسندگان اسلام هم؛ نه به آن شکل؛ بلکه به شکل دیگری مطرح نموده و کم و بیش مدعای آنها را قبول کردهاند.
و آن مسئله؛ معجزات پیغمبر اسلام است.
مسیحیها به این شکل مسئله مطرح کردهاند که: از خود قرآن استنباط میشود که پیامبر اسلام در مقابل تقاضای معجزه که از او میشد امتناع میورزید و خود قرآن بر این مطلب دلالت صریح دارد که حتی بوی انکار سخت نسبتبه معجزه میدهد.
و آیاتی هم بر این مطلب شاهد آوردهاند که ما در آینده نزدیک به آن اشاره میکنیم.
بعضی از نویسندگان اسلامی در عصر اخیر این مطبب را به این شکل توجیه کردهاند که: اساسا معجزه مربوط به دورههای کودکی بشر یعنی دورههائی است که بشر هنوز مراحل توحش را میگذراند؛ و به مرحله علم و تعقل و منطق پا ننهاده بود.
و لذا چون از طریق علمی و منطقی ممکن نبود که مسائل را با انسانها مطرح نمود از این نظر پیامبران گذشته معجزه میآوردند.
و بعبارت دیگر بشر همانند کودک بود و کودک حرف منطقی و استدلالی سرش نمیشود و ناچار به قول شاعر: چونکه با کودک سر و کارت فتاد پس زبان کودکی باید گشاد معجزه زبان کودکی است برای کودکها؛ یعنی مردم اعصار گذشته؛ ولی همین که بشر به مرحله بلوغ فکری رسید که بتوان با زبان علم و منطق و استدلال با او سخن گفت دیگر نیازی به معجزه نیست.
بلکه همین که پیامبری مبعوث شد و طرحی اصلاحی به بشر عرضه کرد و قوانینی برای بشر و حرکت تکاملی او پیشنهاد نمود، بشر دارای درک و عقل و منطق بلافاصله آن را میپذیرد و تسلیم او میگردد.
پیامبر اسلام تفاوتش با همه پیغمبران گذشته در این جهت است که ظهور پیغمبر مقارن است، از نظر تاریخ جهان؛ با دوره تحول بشر از توحش به تفکر.
اقبال لاهوری تعبیر مشابه این دارد که میگوید: پیامبر اسلام در یک مقطع تاریخی قرار گرفته است که گذشتهاش تعلق دارد به دوره کودکی و توحش بشر و آیندهاش تعلق دارد به دوره علم و منطق بشریت.
به این دلیل ماهیت وحی پیغمبر آخر الزمان با وحیهای دیگر تفاوت دارد.
و اصولا پیغمبر اسلام آمد برای اینکه مردم را وارد مرحله تعقل و منطق کند.
اقبال لاهوری قریب به این مضمون ادامه میدهد که: پیغمبر اسلام از نظر منشا کار که وحی است تعلق دارد به دوره گذشته و از نظر روح رسالتش که دعوت به عقل و منطق و علم و تجربه و آزمایش و پند گرفتن از تاریخ است؛ تعلق دارد به دوره آینده.
از نظر اقبال فلسفه ختم نبوت هم همین است.
یعنی بیان گذشته دو مطلب را بدنبال خود نتیجه میدهد.
یکی ختم نبوت و دوم بینیازی از معجزه.
یعنی با آمدن این نوع نبوت و رسالت که نبوت و رسالت ختمیه است نه بعد از این زمینهای برای نبوت و رسالت دیگری است و نه دیگر نیازی به معجزه است، زیرا معجزه مربوط به دورههای گذشته بوده است.
این بیانی است که اقبال طرح کرده و بعضی از نویسندگان اسلامی نیز آن را پیروی نمودهاند.
ما اینک در آن مقام نیستیم که مفصلا در این زمینه بحث کنیم ولی اجمالا میگوییم: در فلسفهای که اینها ختم نبوت ذکر کردهاند، اشتباه بسیار بزرگی مرتکب شدهاند.
اشتباه نکنید؛ نمیخواهیم بگوییم اقبال ختم نبوت را انکار کرده!
(چنان که بعضی این اشتباه را کردهاند)، خیر، برعکس؛ اقبال ختم نبوت را قبول دارد ولی توجیهی که برای ختم نبوت ذکر کردهدرست نیست.
فلسفهای که او ذکر میکند درست بر خلاف متصورش نتیجه میدهد.
او میخواهد با این توجیه ختم نبوت را اثبات کند؛ اما متاسفانه؛ اگر آن حرف درست باشد ختم دیانت نتیجه میدهد!!
نه ختم نبوت.
ما اکنون در این قسمت بحث نمیکنیم بلکه بحث ما درباره معجزه است....
گفتار نویسندگان مزبور شامل دو مطلب است: مطلب اول اینکه در دوره بلوغ فکری بشر؛ اساسا نیازی به معجزه نیست.
دوم اینکه بهمین جهت اسلام بشهادت آیاتی از قرآن همواره از آوردن معجزه امتناع میورزید، و این هر دو قسمت لازم است مورد بحث قرار گیرد.
اما قسمت اول - این مطلب صحیح نیست که در دوره بلوغ فکری بشر، نیازی به معجزه نیست.
زیرا همانطور که قبلا گفتیم قرآن تعبیر به معجزه نمیکند بلکه همیشه به «آیه» تعبیر میکند.
آیت؛ یعنی نشانه، نشانه چی؟
نشانه اینکه گفتههای این شخص گفته خودش نیست، گفته خدا است.
یک وقت است که یک پیغمبر فقط حرفهای منطقی برای مردم میزند یعنی حرفهائی که آنها را با دلائلی که مسائلی علمی را ثابت میکند میتوان اثبات کرد.
با برهان و یا با تجربه و آزمایش راه اثبات دارد.
در این صورت چه میشود؟
تازه میشود یک حکیم، یک دانشمند خیلی بزرگ، ولی فرق است میان حکیم و دانشمند و فیلسوف، با پیغمبر.
دانشمند و فیلسوف حرفهایشان در سطح حرفهای بشری است ولی پیغمبران بیش از این را میخواهند بگویند.
پیغمبران علاوه بر این جهت که حرفهایشان منطقی و عقلائی است حرف دیگری دارند و آن این است که میگویند این حرفهای ما مال نیست، بلکه بما گفته شده است و ما میگوییم: قل انما انا بشرمثلکم یوحی الی.
یعنی اینها که میگویم اینطور نیست که شب نشستهام فکر کردهام منتهی مغز من از مغزهای دیگر بزرگتر است، خیر؛ اینها گفتههای خداست که به من وحی شده است.
نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین.
من یک زبان دارم رو به شما، روح من از باطنش به جای دیگر اتصال دارد، از آنجا به من گفته میشود من هم به شما ابلاغ میکنم.
اصلا من پیام آورم؛ من پیام خدا را به شما میرسانم نه حرف خودم را همه بحثها سر پیامآوری است من رسول و نبی هستم یعنی فرستاده هستم و پیام دیگری را میرسانم.
فرض کنید یک وقتی آقای سقراط میگوید که من چنین فلسفهای را در اخلاق دارم.
وقتی ما حرفهای سقراط را منطقی دیدم میپزیرم.
اما سقراط گفت این حرفهایی که من میگوییم حرف من نیست پیام خداست و من پیام خدا را به شما ابلاغ میکنم، آنوقت میگوییم این را دیگر باید اثبات کنی.
به صرف اینکه حرفهای تو منطقی است؛ دلیل نمیشود که این حرفها مال خدا باشد، منطقی بودن حرف یک مسئله است و مال خود این شخص نبودن و مال خدا بودن و تضمین خدائی داشتن؛ و قهرا اطاعتش پاداش خدائی داشتن و مخالفتش کیفر خدائی داشتن، مسئله دیگری است.
بسیاری افراد حرف منطقی میزنند ولی اگر ما اطاعت نکردیم مسئله مهمی نیست.
ولی آن کسی که میگوید این حرف من نیست حرف خداست اگر اطاعت نکنیم خدا را تمرد کردهایم.
و اگر اطاعت کنیم خدا را پرستش کردهایم.
بنابراین درست است که پیغمبر در دوره بلوغ فکری میتواند حرفهای خودش را با دلیل منطق برای مردم ثابت کند، یعنی بگوید: ای مردم فکر کنید تعقل کنید درستی حرفهای من را بیابید، اما درستی حرفهای او یک مطلب است و اینکه از جانب خداست مسئله دیگر.
یک وقت پیغمبر اسلام میآید میگوید: آقا شراب نخورید؛ شراب برایتان مضر است رجس است پلیدی استبعد میگوید؛ خوب حالا دلیلش را میخواهید، نگاه کنید به این شرابخوارهایی که یک مدت زیادی شراب میخورند و دائم الخمرند چه به سرشان میآید.
به سر اعصابشان و جهاز هاضمهشان چه میآید؟
کبدشان چه حالی پیدا میکند؟
بروید و تجربه کنید ببینید آنهایی که مشورب میخورند و مست میشوند بر سر جامعه چه میآورند؟
تجربه از این بالاتر نمیشود.
آمار جنایاتی که ناشی از مشروب خواری است دلیل بر بدی مشروب است.
مردمی اگر اهل عقل و منطق باشند، خوب میفهمند که این دستور بسیا منطقی است و نباید مشروب خورد.
ولی باز این مطلب که این پیام خداست؛ مسئله دیگری است پس در دوره بلوغ فکری هم ولو صحت تمام گفتههای پیغمبر را برهان علمی و عقلی درک کنیم؛ باز اگر بخواهیم پیام آوری او را تصدیق کنیم؛ احتیاج به معجزه دارد.
تا اینجا مربوط به مطلب اول.
اما مطلب دوم همانطور که اشاره شد آنها مدعی هستند که پیغمبر اکرم (ص) بشهادت قرآن مجید همواره از آوردن معجزه خودداری کرده است و این نشان میدهد که هیچگاه معجزهای نداشته است.
برای این منظور آیاتی را نقل کردهاند که از همه روشنتر آیه سوره اسراء است که میفرماید: و قالوا لن تؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا، او تکون لک جنه من نخیل و عنب، فتفجر الانهار خلالها تفجیرا، او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا او تاتی بالله و الملئکه قبیلا.
او یکون لک بیت من زخرف او ترقی فی السماء و لن نؤمن لرقیک حتی تنزل علینا کتابا نقرؤه، قل سبحان ربی هل کنت الا بشرا رسولا.
مکه سرزمین بی آب و علف و خشکی است آب جاری در مکه آن زمان نبوده این مقدار آب جاری هم که الان هست و در منی و عرفات از آن استفاده میکنند مقدار بیشترش نهر طائف است.
طائف در دوازده فرسخی جنوب مکه است که زبیده، زن هارون الرشید خلیفه مقتدر که قهرا همه بیت المال مسلمین هم دراختیارش بوده؛ با پول فراوانی کوه را شکافت و از طائف نهری به مکه جاری کرد.
ولی در زمان پیغمبر اسلام (ص) اصلا آبی در مکه نبوده است جز همین آب زمزم.
آنهم به این مقدار فعلی نبوده بعدها کندهاند تا آب آن زیادتر شده است.
کفار قریش، مخالفین پیغمبر، گفتند ما به تو ایمان نمیآوریم مگر آنکه: 1-از زمین چشمهای برای ما بشکافی 2- چون مکه باغ و بستانی ندارد، تو در اینجا یک باغستانی داشته باشی که درخت انگور زیادی داشته و نهرهائی در وسط آن جاری باشد.
3-یا اینکه همانطوریکه گمان میکنی و ادعا میکنی در قیامت عالم دگرگون میشود و زمین و آسمان در یکدیگر فرو میروند.
حالاهم تو کاری کنی که آسمان بر سر ما فرو ریزد.
4- یا خدا و فرشتگان را از آسمان پائین آوری و آنها جلوی ما تو را تایید کنند.
5- یا مالک یک خانه پر از پول باشی.
6- و یا به آسمان بالاروی و از آنجا نامهای برای ما بیاوری یک نامه خطاب به ما (که نبوت تو را گواهی نماید.) اینها شرایطی است که ما برای ایمان آوردن به تو داریم.
قل سبحان ربی هل کنت الابشرا رسولا.
بگو سبحان الله شما چه میخواهید از من آیا من جز یک بشر که پیامبر است چیز دیگر هستم؟
اینها به جمله آخر استدلال کرده و میگویند: کفار شش نوع معجزه از پیغمبر مطالبه کردند پیغمبر جواب داد: سبحان الله!
یعنی چه؟
این چه تقاضائی است که از من میکنید؟
تقاضای معجزه یعنی چه؟
من اساسا قدرت برآوردن تقاضایتان را ندارم.
این آیه است که هم مورد استدلال مسیحیان قرار گرفته نسبت به اینکه پیغمبر اسلام معجزه نداشت و هم مورد استناد عدهای از روشنفکران برای این جهت که معجزه مربوط به دوره کودکی بشر است و پیغمبر اسلام چون تعلق به دوره بلوغ فکری داشته است از آوردن معجزه امتناع میکرده است.
ولی هر دو مطلب درست نیست و اینجاست که ما باید مطالب را بشکافیم.
ما قبلا گفتیم که معجزه یک امر محال نیست محال یعنی چیزهایی که عقلا ناشدنی ااست؛ پوچ است حتی کسای که قدرت لایتناهی هم داشنه باشد باز امر محال ایجاد نشدنی است نه اینکه او نمیتواند خیر بلکه آن امر وجود پذیر نیست زیرا آن عین نیستی است عین پوچی است چیزی است که حقیقتش عین نیستی است دیگر نمیتواند هستی یابد.
پس تقاضای معجزه غیر از تقاضای یک امر محال است زیرا چنانکه گفتیم معجزه یعنی امری که بر خلاف ناموس جاری طبیعت است ولی در ذات خود امری است ممکن که فقط نیاز به یک قدرت ماوراء طبیعی دارد.
این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه: گفتیم همه پیامبران باید معجزه داشته باشند فقط بعنوان یک آیه و دلیل برای صحت مدعای خود که او از طرف خداست.
و همین مقدار کافی است ولی آیا پیغمبر عموما ملزمند که هرچه مردم تقاضا کردند آنها انجام دهند؟
اگر اینطور باشد میشود مثل مارگیرها و جادوگرها!!
پیغمبر آن مقدار معجزه میآورد که ثابت شود او از طرف خداست و همینکه اتمام حجت شد دیگر هزار هم مردم تقاضای معجزه بکنند؛ میگوید اتمام حجت شد من دیگر ملزم نیستم که معجزه بیاورم.
و به تعبیر دانشمندان پیغمبران ملزم نیستند به اقتراحات مردم عمل کنند.
یعن آنطور نیست که اگر بچهاش در خانه گریه میکرده برای ساکت کردن بچه او را بغل کند و به پیش پیغمبر بیاورد و بگوید ای پیغمبر خدا تو که میتوانی معجزه کنی یک خورده معجزه کن این بچه سرش گرم شود.!!
خیر؛ معجزه دلیل است برای اینکه آن آدمی که طالب حقیقت است حقیقت را بفهمند و درک کند که این شخص فرستاده خداست و راستگوست و او موظف به عمل کردن است.
نکته دیگری که اینجا باید گفت این است که پیغمبر معاملهگر نیستند؛ یعنی اینطور نیست که گروهی پیش پیغمبری بیایند و بگویند اگر میخواهی ما بتو ایمان بیاوریم این مقدار پول بما بده!
پیغمبران آمدهاند که مردم ایمان بیاورند ایمان با معاملهگری جور درنمیآید، پیغمبران مردم را حتی دعوت به انفاق میکنند یعنی از آنان میخواهند که در راه خدا خرج کنند.
جالب آنکه پس از آنکه آنانرا دعوت به انفاق و جهاد کردند در مقام پذیرش حتی هرگونه انفاقی را تحویل نمیگیرند بلکه وقتی شخصی میآید و میگوید من میخواهم پول در راهی که شما گفتهاید خرج کنم، همینکه احساس میشود که این پول دادن برای خودنمائی است از او نمیپذیرند و یا وقتی فردی میآید و میگوید من میخواهم سرباز اسلام باشم از او سؤال میکنند که برای چه میخواهی سرباز شوی؟
میگوید چون میخواهم اسمم در تاریخ ضبط شود میگوید برو دنبال کارت ما هجرت الی الله تو بسوی خدا هجرت نکردهای؛ اخلاص و ایمان نداری.
با توجه به این مطالب معنی آیات روشن میگردد.
در آیه اول میگوید: لن نؤمن لک حتی تفجر لنا من الارض ینبوعا.
فرق است میان اینکه گفته شود «نؤمن لک» یا «نؤمن بک» اگر بگوییم یؤمن به یعنی به او ایمان میآورد و اگر بگوییم یؤمن له یعنی بسود او ایمان میآورد.
اینها نگفتهاند «لن نؤمن بک» بلکه گفتهاند «لن نؤمن لک» یعنی ما بسود تو ایمان نمیآوریم، و به عبارت دیگر اگر میخواهی ما بیائیم جزء دار و دسته تو شویم که این کاری است به نفع تو؛ تو هم بیا کاری به نفع ما بکنی.
حتی تفجرلنا؛ «ل» برای نفع است و صریح است در این که آنها جریان چشمه را به نفع خود میخواستهاند و این تقاضا معجزه نیست تقاضای یک معامله صرف است.
او یکون لک جنه من نخیل و اعناب فتفجر الانهار خلالها تفجیر!
خواسته دوم این که تو مالک باغستانی پر از درخت خرما و انگور باشی.
معلوم است اگر پیغمبر در مکه یک باغستانی داشته باشد و درخت خرمای خیلی زیاد و انگور خیلی زیاد آن خرماها و انگورها را که به ملائکه نمیدهید.
قهرا بسود مردم مکه است.
این هم باز تقاضای معجزه نیست تقاضای یک امری است بسود زندگی آنها یعنی آنها میخواستند که رسول الله مکه را تبدیل بطائف کند مکهای که نه نهری دارد و نه باغستانی تبدیل شود بشهری همچون طائف که پر از باغستان و اشجار است.
او تسقط السماء کما زعمت علینا کسفا اگر کسی بیاید و این گونه تقاضای معجزه کند و بگوید که اگر تو معجزه داری معجزهات این باشد که من را بکش!
آیا این تقاضای معجزه است؟
خیر زیرا وقتی که او کشته شود معجزه چه سودی دارد؟
کفار قریش میگویند تو میگویی که در قیامت آسمان فرود میآید اگر راست میگویی همین الان فرود بیاور.
اگر پیامبر این معجزه را میکرد و آنان همه میسوختند پس از سوختن چه نتیجهای داشت؟
او تاتی بالله و الملئکه قبیلا .
خداوند ملائکه را حاضر کن برای ما تا شخصا با ما صحبت کنند.
این هم معلوم است که تقاضای یک امر محال است.
زیرا ممکن نیست که خدا خودش شخصا با بندگان صحبت کند.
علاوه اینکه اگر خدا مانند بشر میبود که مردم از راه چشمها خودشان میتوانستند او را ببینند و هم از راه گوشهایشان میتوانستند صدای او را بشنوند اساسا دیگر احتیاجی به پیغمبر نبود.
خدایی که پیغمبر معرفی میکند: لله المشرق و المغرب اینما تولوا فثم وجه الله هو الاول و الاخروا الظاهرو الباطن است او که جسم نیست، او که توی آسمان نیست که او را نقل به زمین کنند.
تقاضای آنان معنایش این است که خدا مثل یک مخلوق بشود و این هم از محالهای واضح است.
ملائکه هم همینطور است زیرا ملائکه اجسام مادی نیستند که هر انسانی آنها را ببیند، گرچه ممکن است احیانا متمثل بصورت انسانی بشوند و برای بعضی افراد نمودار گردند.
ولی بهر حال ملک از جنس بشر و از جنس ماده نیست که برای همه ممکن باشد آنها را ببینند.
پس اینهم یک تقاضای نامعقول است.
او یکون لک بیت من زخرف .
باز این تقاضای مادی و یک سوداگری صرف است؛ آنقدر بنده پول بودند که گویی جز پول چیز دیگری نمیفهمیدند.
آخرین تقاضا یعنی مسئله آوردن نامه هم بسیار روشن است که یک بهانهگیری است زیرا اگر فرضا رسول الله نامه را میآورد باز آنها میگفتند این نامه را خودت نوشتی و آوردی.
در هر حال این تقاضاها، بعضی تقاضاهای سوداگرانه است و بعضی احمقانه و هیچکدام تقاضای حقیقت جویانه نیست .
و لذا پیغمبر در جواب آنها میگوید: من یک بشری هستم پیغمبر و نه چیز دیگر.
و تقاضای از پیغمبر بایستی نه احمقانه باشد و نه سوداگرانه.
پس مسئله آنطور نیست که این نویسندگان گمان کردهاند که این تقاضا نظیر تقاضای امتهای گذشته از انبیاءشان بوده است ولی پیغمبر اسلام از آوردن معجزه امتناع میورزیده است؛ خیر اگر تقاضای اینها هم معقول و حقیقت جویانه بود رسول الله آنان را رد نمیکرد.
از اینها گذشته نکته جالب اینکه قرآن مجید معجزات زیادی از انبیاء نقل کرده است از نوح، لوط، هود، صالح، موس، ابراهیم، عیسی و بسیاری دیگر بطور سریح معجزات گوناگونی را متذکر است که هیچ قابل تردید نیست.
آیا معنی دارد که قرآن خودش این همه معجزات را از پیغمبران تقل کند ولی وقتی از خودش معجزه میخواهند بگوید من یک پیغمبر بیشتر نیستم؟!!
اگر این چینین بود جای این سؤال از رسول الله باقی میماند که مگر آنهائیکه از آن اشخاص نقل کردی آنان پیغمبر نبودند؟
یا آنها معجزه نبود؟!
پس معلوم میشود معنای این جمله این است: اینها که شما میخواهید از نوع آن معجزات نیست و اگر از آن نوع میبود میآوردم.
علاوه بر این، گذشته از اینکه خود قرآن معجزه است و ما بزودی درباره آن بحث خواهیم کرد و این نکته منصوص قرآن است؛ آیا رسول الله معجزه دیگری نداشت؟
چند فقره از معجزات پیامبر اسلام را؛ خود قرآن بطور صریح متذکر است.
از جمله: سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی التی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا انه هو السمیع البصیر.
منزه است آن خدائیکه بنده خود را در شبی از مسجد الحرام به مسجدالقصی برد، برای آنکه آیات خود را به او بنمایاند.
تا اینجا که در کمال صراحت یک سفر غیر عادی جسمانی را برای رسول الله نقل میکند.
آیا این معجزه نیست؟
در زمانیکه مرکب تندرو آن روز شتر بوده و جت و جمبوجت نبوده است.
رسول الله از مسجد الحرام به فلسطین در شبی سفر کند!!
بغیر از معجزه چگونه میشود توجیه کرد؟!
وقتی این آیه نازل شد کفار قریش گفتند تو چه دلیلی داری بر این مطلب که در آن شب سیر کردی؟
رسول الله در جواب آنان خصوصیات قافلهای که از شام به مکه میآمد نقل کرد؛ که در فلان جا اطراق کرده بودند و چنین و چنان با یکدیگر گفتگو مینمودند.
و بر کفار قریش معلوم شد که او از کنار قافله گذشته است.
و نیز معجزه شق القمر : اقتربت الساعه و انشق القمر و ان یروا آیه یعرضوا و یقولوا سحر مستمر.