ما در لابلای کتب تاریخی و حدیث چنین میخوانیم : هنگام ولادت آن حضرت ، ایوان کسری شکافت و چند کنگرهی آن فرو ریخت و آتش آتشکدهی فارس خاموش شد ؛ دریاچهی ساوه خشک گردید ؛ بتهای بتخانهی مکه سرنگون شد ؛ نوری از وجود آن حضرت ، به سوی آسمان بلند شد که شعاع آن فرسنگها راه را روشن کرد ؛ انوشیروان و مؤبدان خواب وحشتناکی دیدند ؛ ان حضرت ختنه شده وناف بریده به دنیا آمد و گفت :« ألله أکبر و الحمدالله کثیراً سبحان الله بکره و أصیلاً »
سال و ماه و روز ولادت پیامبر
عموم سیره نویسان اتفاق دارند که ، تولد پیامبر گرامی در عام الفیل ، در سال 570 میلادی بوده است .
زیرا آن حضرت به طور قطع ، در سال 632 میلادی در گذشته است ، و سن مبارک او 62 تا 63 بوده است .
بنابراین ، ولادت او در حدود 570 میلادی خواهد بود .
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد پیامبر ، در ماه « ربیع الاول» بوده ،ولی در روز تولد او اختلاف دارند .
معروف میان محدثان شیعه اینست که آن حضرت ، در هفدهم ماه ربیع الاول ، روز جمعه ، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود ؛ و مشهور میان اهل تسنن اینست که ولادت آن حضرت ، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است .
مراسم نامگذاری پیامبر اسلام
روز هفتم فرا رسید .« عبدالمطلب » ، برای عرض سپاسگزاری به درگاه الهی گوسفندی کشت و گروهی را دعوت نمود و در آن جشن با شکوه ، که از عموم قریش دعوت شده بود ؛ نام فرزند خود را « محمد » گذارد .
وقتی از او پرسیدند : چر ا نام فرزند خود را محمد انتخاب کردید ، در صورتی که این نام در میان اعراب کم سابقه است ؟
گفت : خواستم که در آسمان و زمین ستوده باشد .
در این باره « حسان بن ثابت » شاعر رسولخدا چنین میگوید :
فشق له من اسمه لیجله فذوالعرش محمود و هذا محمد
آفریدگار ، نامی از اسم خود برای پیامبر خود مشتق نمود .
از این جهت ( خدا ) « محمود » ( پسندیده) و پیامبر او « محمد » ( ستوده ) است و هر دو کلمه از یک ماده مشتقند و یکی معنی را میرسانند.
« احمد یکی از نامهای مشهور پیامبر اسلام بود هر کس مختصر مطالعهای در تاریخ زندگی رسول اکرم « ص » داشته باشد ؛ میداند که آن حضرت ، از دوران کودکی دو نام داشت و مردم او را با هر دو نام خطاب میکردند .
یکی « محمد » که جد بزرگوارش « عبدالمطلب » برای او انتخاب کرده بود ، و دیگری « احمد » که مادرش « آمنه » او را به آن ، نامیده بود .
این مطلب یکی از مسلمات تاریخ اسلام است و سیره نویسان این مطلب را نقل کرده اند و مشروح این مطلب را در سیره حلبی میتوانید بخوانید .
عمومی گرامی وی ، « ابوطالب » ،که پس از درگذشت « عبدالمطلب » ، کفالت و سرپرستی « محمد » به او واگذار شده بود ؛ با عشق و علاقهی زائد الوصفی ، چهل و دو سال تمام ، پروانه وار به گرد شمع وجود وی گشت ، از بذل جان و مال در حراست و حفاظت او دریغ ننمود.
در اشعاری که دربارهی برادر زادهی خود سروده ، گاهی از او به نام « محمد » ، و گاهی به نام « احمد » اسم برده است و این خود حاکی از آن است که در آن زمان یکی از نامهای معروف وی همان « احمد بوده است .
دوران کودکی پیامبر صفحات تاریخ گواهی میدهد که : زندگانی رهبر عالیقدر مسلمانان ، از آغاز کودکی تا روزی که برای پیامبری برگزیده شد ؛ متضمن یک سلسله حوادث شگفت انگیز است و تمام این حوادث شگفت انگیز ، جنبهی کرامت داشته و همگی گواهی میدهند که حیات و سرگذشت رسول گرامی یک زندگانی عادی نبوده است .
1- تاریخ نویسان ، از قول « حلیمه » چنین نقل میکنند که او میگوید : آنگاه که من پرورش نوزاد « آمنه » را متکفل شدم ؛ در حضور مادر او ، خواستم او را شیر دهم .
پستان چپ خود را که دارای شیر بود در دهان او نهادم ؛ ولی کودک به پستان راست من بیشتر متمایل بود .
امامن از روزی که بچهدار شده بودم ، شیری در پستان راست خود ندیده بودم .
اصرار نوزاد ، مرا بر آن داشت که پستان راست بیشیر خود را در دهان او بگذارم .
هماندم که کودک ، شروع به مکیدن کرد ، رگهای خشک آن پر از شیر شد و این پیش آمد موجب تعجب همهی حضار گردید .
2- باز او میگوید : از روزی که « محمد » را به خانهی خود بردم ؛ روزبروز خیر و برکت در خانهام بیشتر شد ، و دارائی و گلهام فزونتر گردید .
ما در قرآن ، نظائر این جریان را دربارهی مریم ( مادر عیسی ) میخوانیم : مثلاً میفرماید : وقتی وضع حمل مریم فرا رسید ، به درختی پناه برد و از ( شدت درد و تنهائی و وحشت از اتهام ) از خدای تمنای مرگ کرد در این موقع صدائی شنید : « غمناک مباش ، پروردگار تو چشمه آبی زیر پای تو قرار داده و درخت ( خشکیده ) خرما را تکان ده ، خرمای تازه بر تو میریزد .» اگر چه میان مریم و حلیمه ، از نظر مقام و ملکات فاضله ، فاصله زیاد است .ولی اگر لیاقت و آراستگی خود « مریم » ، موجب این لطف الهی شده ؛ اینجا هم ممکن است مقام و منزلتی که این نوزاد در درگاه خدا دارد ، سبب شود که خدمتکار آن حضرت مشمول لطف الهی گردد .
دوران جوانی رهبران جامعه باید بردبار وصابر ، نیرومند و قوی و شجاع و دلاور و نترس و قویدل و دارای روحی بزرگ باشند .
مردان بزدل و ترسو ؛ زبون و ضعیف النفس ؛ بیاراده و سست ، چگونه میتوانند اجتماع را از راههای پرپیچ و خم عبور دهند ؟
چطور میتوانند در برابر دشمن مقاومت کنند ، و موجودیت و شخصیت خود را از دستبرد این و آن حفظ نمایند ؟
عظمت و بزرگی روح زمامدار ، و قدرت و نیروی جسمی و روانی او تاثیر عجیبی در پیروان خود دارد .
وقتی امیر مومنان ، یکی از صمیمیترین یاران خود را به حکومت مصر انتخاب نمود ؛ نامهای به مردم ستمدیدهی کشور مصر ، که از مظالم حکومت وقت به ستوه آمده بودند ، نوشت .
در آن نامه ، فرماندار خود را به دلاوری و شجاعت روحی توصیف نمود .
اینک فرازی چند ، از آن نامه که شرایط واقعی یک زمامدار را بیان میکند .
« ...
یکی از بندگان خدا را به سوی شما فرستادم که در روزهای ترس ، به خواب نمیروند و از دشمنان در اوقات بیم و هراس سر باز نمیزنند .بر بدکاران از آتش سوزان سختتر است و او « مالک بن حارث » از قبیلهی مذحج است .
سخن او را بشنوید و امر و فرمان او را اجراء کنید ؛ زیرا او شمشیری است از شمشیرهای خدا که تیزی آن کند نمیشود ، و ضربت آن بیاثر نمیگردد » قدرت روحی پیامبر اکرم « ص » در جبین عزیز « قریش » ، از دوران کودکی وجوانی ، آثار قدرت شجاعت ، صلابت و نیرومندی نمایان بود وی در سن پانزده سالگی ، در یکی از جنگهای قریش با طائفه « هوازن » که آن را « حرب فجار» مینامند ، شرکت داشت .
کار او در جبهه رزم ، این بود که تیر به عموهای خود میرساند .
ابن هشام در سیرهی خود ، این جمله را از آن حضرت نقل میفرماید که حضرت فرمود :« کنت ائبل علی أعمامی : به عموهایم تیر میدادم تا پرتاب کنند .» شرکت او در این جنگ ، آنهم با این سن و سال ، ما را به شجاعت آن حضرت رهبری میکند و روشن میشود که چرا امیر مومنان دربارهی پیامبر میفرماید :« هر موقع ، کار در جبهی جنگ ، عرصه بر ما ( سربازان اسلام ) سخت و دشوار میشد ، به پیامبر پناه میبردیم و کسی از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود .» دوران جوانی پیامبر گرامی (ص) در اینکه جوان قریش ، شجاع و دلیر ، نیرومند و تندرست ، صحیح و سالم بود ، جای گفتگو نیست .
زیرا در محیط آزاد و دور از غوغای زندگی پرورش یافته بود ، و خانوادهای که درمیان آنها دیده به جهان گشود ، همگی عنصر شهامت و شجاعت بودند .
ثروتی ، مانند ثروت خدیجه دراختیار داشت ، ووسائل خوشگذرانی از هر جهت برای او آماده بود.
ولی باید دید که او از این امکانات مادی چگونه استفاده کرد ؟
آیا بساط عیش و عشرت پهن نبود و مانند بسیاری از جوانان ، در فکر اشباع غرائز خود بر آمد ؟
یا با این وسائل و امکانات ، برنامهی دیگری برگزید که از سراسر آن ؛ دور نمای زندگی پر از معنویت او هویدا بود ؟
تاریخ گواهی میدهد که او بسان مردان عاقل و کار آزموده زندگی میکرد همیشه از خوشگذرانی و بیخبری گریزان بود .
پیوسته بر سیما ، آثار تفکر و تدبیر داشت ، و برای دوری از فساد اجتماع ، گاهی مدتها در دامنهی کوهها ، میان غار ، بساط زندگی را پهن مینمود و در آثار قدرت و صنع وجود به مطالعه میپرداخت .
عواطف جوانی او دربازار مکه واقعهای رخ داد که عواطف انسانی او را جریحه دار ساخت .
دید قمار بازی ، مشغول قمار است و از بدی بخت ، شتر خود را باخت ، خانه مسکونی خود را باخت ، کار به جائی رسید که ده سال از زندگی خود را نیز از دست داد مشاهدهی این واقعه ، چنان جوان قریش را متاثر ساخت که نتوانست همانروز در شهر مکه بماند ؛ بلکه به کوههای اطراف پناه برد و پس از پاسی از شب به خانه بازگشت .
او به راستی ، از دیدن این نوع مناظر غم انگیز و رقت بار ، متاثر میگشت و از کمی عقل و شعور این طبقهی گمراه ، در فکر و تعجب فرو میرفت .
خانهی خدیجه ، پیش از آنکه با محمد « ص» ازدواج کند ، کعبهی آمال و خانه امید مردم بینوا بود و پس از آنکه با جوان قریش ازدواج نمود ، کوچکترین تغییری در وضع خانه و بذل و بخشش همسر خود نداد .
در مواقع قحطی و کم بارانی ، گاهی مادر رضاعی او حلیمه به دیدار فرزند خود میآمد .
رسول گرامی عبای خود را زیر پای او پهن مینمود ، و به یاد عواطف مادر خود و آن زندگی ساده میافتاد و سخنان او را گوش می داد ، موقع رفتن آنچه میتوانست درباره مادر خود کمک میکرد .
فرزندان او از خدیجه وجود فرزند ، پیوند زناشویی را محکمتر می سازد و شبستان زندگی را پر فروغتر و به آن جلوهی خاصی میبخشد .
همسر جوان قریش ، برای او شش فرزند آورد .
دو پسر که بزرگتر آنها « قاسم » بود ، و سپس « عبدالله » که به آنها « طاهر » و « طیب» میگفتند .
و چهارتای آنها دختر بود .
ابن هشام مینویسد: بزرگترین دختر او « رقیه » ، بعداً « زینب» و « ام کلثوم » و « فاطمه » بود.
فرزندان ذکور او ، تمام پیش از بعثت بدرود زندگی گفتند ، ولی دختران ، دوران نبوت او را درک کردند .
خویشتن داری پیامبر، در برابر حوادث زبانزد همه بود .
با این حال ، در مرگ فرزندان خود ، گاهی تاثرات دل او ، به صورت قطرات اشک از گوشه چشمان او به روی گونههایش میغلتید .
مراتب تاثر او در مرگ ابراهیم ، که مادر او « ماریه » بود ، بیشتر بود در حالیکه در دل او میسوخت ولی با زبان ، به سپاسگزاری خدا مشغول بود .
حتی عربی از روی جهل و نادانی به مبانی اسلام ، به گریه کردن او اعتراض نمود .
پیامبر فرمود یک چنین گریه رحمت است .
آنگه افزود :« و من لایرحم لا یرحم : آن کس که رحم نکند ، مورد ترحم قرار نمیگیرد .» نخستین مرد و زنی که به پیامبر ایمان آوردند پیشرفت آئین اسلام و نفوذ آن در جهان تدریجی بوده است .
در اصطلاح قرآن ، به کسانی که در پذیرفتن و نشر آن پیش گام بودند ؛ « السابقون » گفته میشود.
و سبقت به گرایش به آئین پیامبردر صدر اسلام ، ملاک فضیلت و برتری بود .
بنابراین باید با کمال بیطرفی از روی مدارک صحیح ، موضوع را مورد بررسی قرار دهیم ، و پیش گامترین فرد را از زنان و پیش قدمترین مرد را در پذیرش اسلام بازشناسیم .
علی و خدیجه با پیامبر نماز میخوانند ابن اثیر در « اسد الغابه » ابن حجر ، در« الاصابه» ، در ترجمهی « عفیف کندی » ، و بسیاری از دانشمندان تاریخ ، داستان زیرا را از او نقل میکنند که او گفت : در روزگار جاهلیت ،وارد « مکه » شدم و میزبانم « عباس بن عبدالمطلب » بود ، و ما دو نفر در اطراف « کعبه » بودیم ناگهان دیدم مردی آمد ، در برابر « کعبه » ایستاد و سپس پسری را دیدم که آمد در طرف راست او ایستاد ؛ چیزی نگذشت زنی را دیدم که آمد در پشت سر آنها قرار گرفت ، و من مشاهده کردم که این دو نفر به پیروی از آن مرد ، رکوع و سجود مینمودند.
این منظرهی بیسابقه حس کنجکاوی مرا تحریک کرد که جریان را از « عباس » بپرسم ، او گفت : آن مرد محمد بن عبدالله است ، و آن پسر ، برادر زادهی او ، و زنی که پشت آنها است ، همسر « محمد » است .سپس گفت برادر زادهام میگوید : که روزی فرا خواهد رسید که خزانههای « کسری » و « قیصر » را در اختیار خواهد داشت .
ولی بخدا سوگند ، روی زمین پیرو این آئین نیست جز همین سه نفر .سپس راوی گوید : آرزو میکنم که ایکاش من چهارمین نفر آنها بودم !
معراج از نظر قرآن و حدیث و تاریخ تاریکی شب افق را فرا گرفته بود و خاموشی در تمام دنیا حکم میکرد .
هنگام آن رسیده بود که جانداران در خوابگاههای خود به استراحت بپردازند ، و برای مدت محدودی ، چشم از مظاهر طبیعت بپوشند ، و برای فعالیت روزانه خود ، تجدید قوا کنند .
شخص پیامبر بزرگ اسلام نیز از این ناموس طبیعی مستثنی نبود.
او میخواست پس از اداء فریضه ، به استراحت بپردازد ولی یک مرتبه صدای آشنائی به گوش او رسید ، آن صدا از « جبرئیل» ، امین وحی بود که به او گفت امشب سفر دور و درازی در پیش دارید و من نیز همراه تو هستم تا نقاط مختلف گیتی را با مرکب فضا پیمائی به نام « براق » بپیمائید .
پیامبر گرامی سفر با شکوه خود را از خانهی خواهرش ، « ام هانی » آغاز کرد ، و با همان مرکب به سوی « بیت المقدس » ، واقع در کشور اردن که آن را « مسجد الاقصی » نیز مینامند روانه شد ، و در مدت بسیار کوتاهی در آن نقطه پائین آمد ، و از نقاط مختلف مسجد ، « بیت اللحم » که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیاء و آثارو جایگاه آنها دیدن به عمل آورد؛ و در برخی از منازل دو رکعت نمای گزارد .
سپس قسمت دوم از برنامهی خود را آغاز فرمود .
از همان نقطه به سوی آسمانها پرواز نمود ؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده کرد ؛ و با ارواح پیامبران و فرشتگان آسمانی سخن گفت ، و از مراکز رحمت و عذاب ( بهشت و دوزخ ) بازدیدی به عمل آورد ؛درجات بهشتیان و اشباح دوزخیان را از نزدیک مشاهده فرمود ؛ و در نتیجه از رموز هستی و اسرار جهان آفرینش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بیپایان خدا کاملاً آگاه گشت .سپس به سیر خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بیپایان خدا کاملاً آگاه گشت .سپس به سیر خود ادامه داد ، و به آثار قدرت بیپایان خدا کاملاً آگاه گشت .سپس به سیر خود ادامه داد ، و به « سدره المنتهی » رسید ، و آن را سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید .
در این هنگام برنامه وی پایان یافت ، سپس مامور شد از همان راهی که پرواز نموده بود بازگشت نماید .
در مراجعت نیز در « بیت المقدس » فرود آمد ، و پرواز نموده بود بازگشت نماید .
در مراجعت نیز در « بیت المقدس » فرود آمد ، و راه مکه و وطن خود را در پیش گرفت ، و در بین راه به کاروان بازرگانی قریش برخورد ،در حالی که آنان شتری را گم کرده بودند و به دنبال آن میگشتند و از آبی که در میان ظرف آنها بود قدری خورده ، و باقیمانده آن را به روی زمین ریخت و بنا به روایتی سرپوشی روی آن گذارد ، و از مرکب فضا پیمای خود در خانه « ام هانی » پیش از طلوع فجر پائین آمد ، و برای اولین بار ، راز خود را به او گفت و در روز همان شب ، در مجامع و محافل قریش ، پرده از راز خود برداشت .
داستان معراج و سیر شگفت انگیز او که در فکر قریش امر ممتنع و محالی بود ؛ در تمام مراکز دهن به دهن گشت ، و سران « قریش » را بیش از همه عصبانی نمود .
قریش به عادت دیرینهی خود به تکذیب او برخاستند و گفتند : در مکه کسانی هستند که « بیت المقدس » را دیدهاند ؛ اگر راست میگوئی ، کیفیت ساختمان آنجا را تشریح کن .
پیامبر نه تنها خصوصیات ساختمان بیت المقدس را تشریح کرد بلکه حوادثی را که در میان مکه و بیتالمقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت : در میان راه به کاروان فلان قبیله برخورد نمودم و شتری از آنها گم شده بود؛ و در میان اثاثهی آنها ظرفی پر از آب بود و من از آن نوشیدم و سپس آن را پوشانیدم و در نقطهای به گروهی برخوردم که شتری از آنها رمیده و دست آن شکسته بود .
قریش گفتند : از کاروان قریش خبر ده ، گفت آنها را در « تنعیم » ( ابتدای حرم است ) دیدم و شتر خاکستری رنگی در پیشاپیش آنها حرکت میکرد ، و کجاورهای روی آن گذارده بودند و اکنون وارد شهر مکه میشوند ، قریش از این خبرهای قطعی سخت عصبانی شدند و گفتند اکنون صدق و کذب گفتار او برای ما معلوم میشود .
ولی چیزی نگذشت ،طلائع کاروان وارد شهر شد و « ابوسفیان » و مسافران جزئیات گزارشهای آن حضرت را تصدیق نمودند .
حجه الوداع در میان عبادات دستجمعی اسلام ، مراسم حج ، بزرگترین و باشکوهترین عبادتی است که مسلمانان بجای میآورند .
زیرا این مراسم آنها سالی یکبار ، برای ملت مسلمان بزرگترین مظهر وحدت و یگانگی ، نشانه کامل وارستگی از مال و مقام ، نمونهی بارز مساوات و برابری تمامی انسانها و وسیلهی تحکیم روابط در بین مسلمانان و ...
میباشد حال اگر ما مسلمانان از این خوان گسترده کمتر استفاده میکنیم ، و این کنگره سالانهی اسلامی را ( حقا که میتواند پاسخگوی بسیاری از مشکلات اجتماعی ما و مبداء تحولاتی عمیق در زندگانی ما ، باشد ) بدون بهرهبرداری کامل ، برگزار مینمائیم ؛ نشانهی قصور قانون نیست ، بلکه گواه بر قصور و یا تقصیر رهبران اسلامی است که درصدد استفاده از این مراسم بر نمی آیند .
از روزی که « خلیل الرحمن » ، از بنای کعبه فراغت یافت ، و خداپرستان را به زیارت این خانه دعوت نمود ، پیوسته این نقطه ، کعبهی قلوب ، و مطاف ملتهای خداشناس بوده است .
همه ساله گروهی از اکناف جهان ، و نقاط مختلف عربستان ، به زیارت این خانه شتافته ، و مراسمی را که از حضرت ابراهیم (ع) آموخته بودند ، انجام میدادند .
اما گذشت زمان ، انقطاع ملت حجاز از رهبری پیامبران ، خود خواهی قریش ، حکومت بت بر افکار جهان عرب ، موجب شده بود که مراسم حج از نظر زمان و مکان ، دستخوش تحریف و تغییر گردد و قیافه واقعی خود را از دست بدهد .
روی این جهات ، پیامبر خدا ، در سال دهم هجرت ، از طرف خدا مأموریت یافت ، که در آن سال شخصاً در مراسم حج شرکت جوید ، و عملاً مردم را به تکالیف خود آشنا سازد ، و هر گونه شاخههای کج و معوجی را که روی علل یاد شده ، بر پیکر این عبادت روئیده بود ، ببرد ، و حدود « عرفات » و « منی » و موقع کوچ از آنها را به مردم تعلیم کند .
این سفر ، بیش از آنکه جنبه سیاسی و اجتماعی داشته باشد ، جنبه ی تعلیمی داشت .
پیامبر در یازدهمین ماه اسلامی ( ذوالقعده ) دستور داد که در شهر مدینه و میان قبایل اعلان کنند که پیامبر امسال ، عازم زیارت خانهی خدا است این اطلاعیه ، شوق و علاقهی فراوانی را در دل گروه عظیمی از مسلمانان برانگیخت و به دنبال آن ، هزاران نفر در اطراف مدینه خیمه زدند و همگی در انتظار حرکت پیامبر بودند.
پیامبر در بیست و ششم ذی القعده ، « ابودجانه » را جانشین خود در مدینه قرار داد ، و در حالی که بیش از شصت قربانی همراه داشت ، به سوی مکه حرکت نمود .وقتی به « ذی الحلیفه » (نقطهای که در « مسجد شجره » نیز آنجا قرار دارد ) رسید با پوشیدن دو پارچهی ساده از مسجد « شجره » احرام بست ، و هنگام بستن احرام ، دعای معروف احرام را که « لبیک » و پاسخ به ندای ابراهیم است ، قرائت نمود .
و نیز هر موقع سواری را میدید که یا در بلندی و سرازیری قرار میگرفت ، « لبیک » میگفت .
وقتی به نزدیکی مکه رسید ، « لبیک » را قطع کرد ، روز چهارم وارد مکه شد ، و یکسره راه مسجد را پیش گرفت و از باب « بنی شیبه » وارد مسجد الحرام شد ؛ در حالی که خدا را حمد و ثنا میگفت و به ابراهیم درود میفرستاد .
وقتی هنگام طواف ، برابر « حجر الاسود » قرار گرفت ، نخست آن را « استلام » نمود ،و هفت بار اطراف کعبه دور زد .
سپس برای ادای نماز طواف ، پشت مقام ابراهیم قرار گرفت و دو رکعت نماز خواند .
وقتی از نماز فارغ شد ، شروع به سعی میان صفا و مروه نمود .
سپس رو به زائران کرد و گفت : کسانی که همراه خود قربانی نیاوردهاند : از احرام خارج شوند ، و تمام محرمات احرام برای آنان با « تقصیر» ( کوتاه کردن مو و یا گرفتن ناخن )حلال میشود .
اما من و افرادی که همراه خود قربانی آوردهاند ؛ باید به حالت احرام باقی بمانند ،تا لحظهای که قربانی خود را سر ببرند .
این کار بر گروهی سخت و گران آمد .
عذر آنان این بود که هرگز برای ما گوارا نیست که پیامبر در احرام باشد و ما از احرام خارج شویم ، و چیزهائی که بر او حرام است ، برای ما جائز و حلال گردد .
گاهی میگفتند : صحیح نیست ، ما جزو زائران خانهی خدا باشیم ، ولی قطرات آب غسل از سر و گردن ما بریزد .
دیدگان پیامبر به « عمر » افتاد ،که در حالت احرام باقی بود .
به او گفت : آیا قربانی همراه خود آوردهای ؟
گفت نه .
فرمود : چرا از احرام خارج نشدی ؟
گفت: برای من گوارا نیست که از احرام خارج شوم ،ولی شما به همان حالت باقی بمانی .
پیامبر فرمود : شما نه حالا ، بلکه پیوسته بر این عقیده باقی خواهی ماند .
پیامبر از تردید و دودلی مردم ناراحت شد و گفت : لوکنت استقبلت من امری ما استد برت لفعلت کما امرتکم : یعنی اگر آینده برای من مانند گذشته روشن بود ، و از دودلی و تردید بیجای شما اطلاع میداشتم ، من هم مانند شما بدون اینکه قربانی همراه داشته باشم ؛ به زیارت خانهی خدا می آمدم .
اما چه کنم ، من قربانی همراه خود آوردهام و به فرمان خدا ( حتی یبلغ الهدی محله ) باید در حال احرام بمانم تا روز منی قربانی خود را در قربانگاه سر ببرم .
ولی هر کس که قربانی همراه نیاورده ، باید از احرام خارج شود ، و آنچه را که انجام داده است عمره محسوب نماید ، و بعداً برای حج احرام ببندد.
مراسم حج آغاز میگردد اعمال عمره به پایان رسید پیامبر راضی نبود در فاصلهی عمره و اعمال حج ، در خانهی کسی بسر ببرد .
از اینرو دستور داد که خیمهی او را در بیرون مکه بزنند .
روز هشتم ذی الحجه فرا رسید .
زائران خانهی خدا ، همان روز از مکه به سوی عرفات حرکت میکنند تا در عرفه ، از ظهر روز نهم تا غروب آن روز توقف نمایند .
پیامبر روز هشتم ذی الحجه - که روز « ترویه » نیز میگویند – از طریق « منی » عازم عرفات شد ، و تا طلوع آفتاب روز نهم در « منی » ماند .سپس بر شتر خود سوار شد ، و راه « عرفات » را پیش گرفت و در نقطهای به نام « نمره » که خیمه آن حضرت را در آنجا زده بودند ، فرود آمد .
در آن اجتماع باشکوه ، در حالی که روی شتر قرار گرفته بود ؛ سخنان تاریخی خود را ایراد فرمود .
سخنان تاریخی پیامبر در حجه الوداع .....
در آن روز ، سرزمین عرفه شاهد اجتماعی عظیم و با شکوه بود ، و ملت حجاز تا به آن روز ، چنین اجتماعی را به یاد نداشت .
ندای توحید و شعار یگانه پرستی در آن سرزمین طنین انداز بود .
نقطهای که تا چندی پیش ، اقامتگاه مشرکان و بت پرستان بود ، برای ابد پایگاه رجال توحید و خداپرستان گردید .
پیامبر نماز ظهر و عصر را در سرزمین عرفات با صد هزار تن به جا آورد .سپس خطبهی تاریخی خود را در آن روز ، در حالی که روی شتر قرار گرفته بود ایراد فرمود .
و یکی از یاران او – که صدای بلند و رسائی داشت - سخنان او را تکرار کرده ، و به گوش افراد دور دست میرسانید .
او در آن روز سخنان خود را چنین آغاز کرد و گفت :« ای مردم !
سخنان مرا بشنوید ، شاید پس از این ، شما را در این نقطه ملاقات نکنم .
ای مردم !
خونها و اموال شما بر یکدیگرند تا روزی که خدا را ملاقات نمائید ، مانند امروز و این ماه ، محترم ،و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ».
پیامبر برای اینکه ازرسوخ و تاثیر پیام خود پیرامون احترام جان و مال مسلمانان مطمئن شود ، به « ریبعه بن امیه » فرمود :« از آنان چند مطلب زیر را بپرس و بگو : این ماه چه ماهی است ؟
همگی گفتند : ماه حرام است و جنگ و خونریزی در این ماه ممنوع و قدغن میباشد .
پامبر به ربیعه گفت : به آنان بگو : خداوند خونها و مالهای شما را بر یکدیگر تا روزی که رخت از این جهان بربندید ؛ مانند این ماه ، حرام کرده و محترم شمرده است » .
« باز فرمود از آنان بپرس : این سرزمین ، چه سرزمینی است ؟
همگی گفتند : سرزمین محترم و خونریزی و تجاوز در آن ، شدیداً ممنوع است .
فرمود : به آنان برسان که : خون و مال شما ، بسان این سرزمین محترم و هر نوع تجاوز به آنها ممنوع میباشد .» « باز فرمود از آنان سوال کن : امروز چه روزی است ؟!
گفتند : حج اکبر است .
فرمود : به ایشان ابلاغ کن که خون و مال شما بسان امروز محترم میباشد .» « هان ای مردم !
بدانید : خونهائی که در دوران جاهلیت ریخته شده ، همگی باید به دست فراموشی سپرده شود ، و قابل تعقیب نیست .
حتی خون ابن ربیعه ( یکی از نزدیکان پیامبر) نیز باید فراموش گردد.» « شما به زودی به سوی خدا باز میگردید در آن جهان به اعمال نیک و بد شما رسیدگی میشود .
من به شما ابلاغ میکنم : هر کس امانتی نزد او باشد باید آن را به صاحبش باز گرداند .» هان ای مردم !
بدانید ربا در آئین اسلامی شدیداً حرام است کسانی که سرمایههای خود را در راه اخذ ربا ، به کار انداخته اند ؛ فقط میتوانند سرمایههای خود را بازستانند .
نه ستم کنند و نه ستم بکشند و ربحی که عباس قبل از اسلامی از بدهکاران خود ، میخواست ، اکنون ساقط است و حق مطالبه ندارد ».
« ای مردم !
شیطان از اینکه در سرزمین شما مورد پرستش قرار گیرد ، نومید گشته ، ولی اگر در امور کوچک از او پیروی کنید ، از شما راضی و خرسند میگردد .
از پیروی شیطان بپرهیزید » .
« تغییر و تبدیل ماههای حرام ناشی از افراط در کفر است ، و افراد کافری که با ماههای حرام آشنائی ندارند ، بر اثر این تبدیل ، گمراه میشوند ، و این تغییر باعث میشود که ماه حرام ، یکسال ماه حلال گردد ، و سال دیگر ماه حرام شود .
آنان بدانند که با این عمل ، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام میکنند ».
باید ترتیب ماههای حلال و حرام در سال ، به سان روزی باشد که خداوند در آن روز آسمان و زمین و ماه و خورشید را آفرید .
شمارهی ماهها نزد خدا دوازده تا است ، که چهار ماه از آن دوازده ماه را ماه حرام قرار داده است .
این چهار ماه عبارتند از : ذی القعده و ذی الحجه و محرم که پشت سر هم قرار دارند ، و ماه رجب .
« هان ای مردم !
زنان شما بر شما حق دارند .
شما نیز به گردن آنان حق دارید .
حق شما اینست که بدون رضایت شما ،کسی را به خانه نپذیرند ، و مرتکب خلافی نشوند .
در غیر این صورت ، خدا به شما اذن داده که بستر آنها را ترک کنید و آنان را تأدیب نمائید ، و اگر به راه حل بازگشتند ، سایهی لطف و محبت خود را بر بستر آنها بیفکنید ، و وسائل زندگی آنها را بطور مرفه فراهم سازید .»