پرسش از نسبت اخلاق و آزادی را می توان از منظرهای مختلف معرفتشناختی مطرح ساخت.
از این رو پرسشهای متنوع و متکثری پیش روی پژوهشگر نهاده و از هر زاویه بحثی گشوده می شود.
از جمله می توان به طور کلی این پرسش را مطرح کرد که اساساً چه نوع رابطهای میان اخلاق و آزادی وجود دارد؟
آیا اخلاق و ارزشهای اخلاقی در دستیابی به آزادی و پایداری و استمرار آن تأثیرگذار است یا در از دست دادن و مقید شدن آزادی؟
آیا آزادی میتواند برای رسیدن به یک جامعه اخلاقی به انسانها مساعدت نماید یا اینکه رسیدن به جامعه ضد اخلاقی را تسریع میکند؟
مبانی و معیارهای مفهوم اخلاق و آزادی کدام است؟
آیا آزادی میتواند و یا باید بر مبانی اخلاقی استوار باشد یا تحقق اخلاق در جامعه به تحقق آزادی در آن جامعه بستگی دارد؟
در نسبتی دیگر و از منظری دیگر میتوان پرسشهای مذکور را به گونهای دیگر نیز طرح کرد.
از جمله اینکه: آیا نهال اخلاق در فضا و بذر آزاد به بار مینشیند و یا برعکس، این آزادی است که خود را با قامت اخلاق متناسب مینماید؟
آیا بدون آزادی و آزاداندیشی میتوان معرفت اخلاقی کسب نمود و یا اینکه اعتبار آزادی نیز بر پیشدانستهها و مبانی اخلاقی مبتنی است؟
آیا اساساً آزادی میتواند ارزشهای اخلاقی را تقویت نماید یا اینکه وجود فضای آزاد باعث کاهش تأثیر ارزشهای اخلاقی در جامعه میشود و چه بسا اخلاق را از میان میبرد؟
در جامعهای که استبداد در آن حاکم است و شیوههای استبدادی و توتالیتری در آن مقدم بر اخلاق و آزادی است، هم آزادی غایب و هم اخلاق جامعه منحط و فاسد است.
اخلاق مناسب و درخور یک جامعه که مبتنی بر مبانی معرفتشناختی و انسانشناختی و هستیشناختی معتبر باشد تنها در جامعهای رخ مینماید که بهرهای از آزادی داشته باشد و تملق و چاپلوسی و...
در آن راه به جایی نبرد و اخلاق و ارزشهای اخلاقی حاکم باشد.
هنگامی که تملق و چاپلوسی در سطح جامعه رواج داشته باشد و کارها بر مبنای آن پیش رفته و حل و فصل شود و حاکمان از انتقاد و اعتراض و صداقت و صراحت استقبال نکنند چگونه میتوان از اخلاق و ارزشهای اخلاقی سخنی به میان آورد و ارزشهای اخلاقی را ستود؟
و چگونه میتوان از آزادی سخن گفت و برای تحقق و نهادینه شدن آن تلاش نمود؟
پرسش از نسبت اخلاق و آزادی را می توان از منظرهای مختلف معرفتشناختی مطرح ساخت.
آیا آزادی میتواند و یا باید بر مبانی اخلاقی استوار باشد یا تحقق اخلاق در جامعه به تحقق آزادی در آن جامعه بستگی دارد؟
در نسبتی دیگر و از منظری دیگر میتوان پرسشهای مذکور را به گونهای دیگر نیز طرح کرد.
آیا اساساً آزادی میتواند ارزشهای اخلاقی را تقویت نماید یا اینکه وجود فضای آزاد باعث کاهش تأثیر ارزشهای اخلاقی در جامعه میشود و چه بسا اخلاق را از میان میبرد؟
در جامعهای که استبداد در آن حاکم است و شیوههای استبدادی و توتالیتری در آن مقدم بر اخلاق و آزادی است، هم آزادی غایب و هم اخلاق جامعه منحط و فاسد است.
و چگونه میتوان از آزادی سخن گفت و برای تحقق و نهادینه شدن آن تلاش نمود؟
مباحثی که در پی میآید به تقدم آزادی بر اخلاق اشاره دارد و در طی مباحثی همچون مفهوم آزادی، دلایل ضرورت آزادی، آزادی چونان روش و ارزش و موانع و محدودیتها به اثبات این مسأله با تأکید بر اندیشه و آرای آیت الله مرتضی مطهری میپردازد.
لازم به یادآوری است که در بحث حاضر، اخلاق و آزادی در مقابل و ضد یکدیگر نیستند، بلکه اساساً آزادی یک فضیلت اخلاقی و بلکه مهمترین و اساسیترین فضیلت اخلاقی شمرده میشود.
از این رو از پژوهش فرا روی و پرسشهای طرح شده، نمیتوان این گونه تلقی کرد که آزادی و اخلاق از یکدیگر جدا بوده و در مقابل یکدیگر صفآرایی کردهاند، که در این صورت دیگر نمیتوان از رابطه و نسبت آنان با یکدیگر گفتوگو نمود؛ زیرا حکم به تقابل آنان و در نتیجه فقدان رابطه میان آنان صادر شده است.
همین طور می توان گفت که آزادی در مقابل عدالت نیز صفآرایی نمیکند، که آزادی خود در شمار مصادیق عدالت است.
مفهوم اخلاق اخلاق معادل دو اصطلاح شمرده شده است.
نخست اینکه این واژه ریشه یونانی دارد و از اصطلاح Ethic گرفته شده است، و دیگر اینکه این واژه ریشه لاتینی دارد و ازMoral اخذ شده است.
البته پارهای از نویسندگان عرب واژه اخلاق را در معنایMoral و اخلاقیات را در معنای Ethic به کار بردهاند.
از سوی دیگر و در تفکیکی که میان این دو انجام شده است میتوان گفت Moral اشاره به رفتار فردی دارد.
در این معنا اخلاق، فضای فضیلت فردی را سامان میبخشد.
از دیگر سوی Ethic اشاره به ارزشهای خاص جامعه دارد و در این معنا اخلاقیات، فضای ارزشهای اجتماعی را سامان میدهد.
طبیعی است که در مقاله حاضر هر دو معنا مراد مراد و منظور است و از این رو اخلاق هم در حوزه فردی و هم در حوزه جمعی دارای تأثیر و تأثّر خواهد بود.
در یک برداشت دیگر، به طور کلی دو گونه از اخلاق را میتوان مورد اشاره قرار داد: نخست، اخلاق مطلق و استعلایی و معطوف به نفس عمل و دیگری، حفظ و صیانت ذات و تأمین حداکثر شادی و خرسندی حداکثر مردم.
اخلاق، در برداشت نخست به معنای «تفحص درباره کردار و رفتار درست و نادرست و ملاکهای تشخیص عمل نیک و کردار درست از عمل بد و کردار نادرست» است.
این تعریف در حوزه مباحث کانت جاری است.
به این معنا که کانت معتقد بود عملی اخلاقی است که عامل آن درباره نتایج عمل خود فکر نکند، یعنی سود و زیان آن عمل، مورد نظر انجام دهنده قرار نگیرد و در واقع معطوف به نفس عمل باشد.
کانت همچنین معتقد بود عملی اخلاقی است که عمل کننده بتواند آن عمل را به عنوان یک اصل عام و بشری معرفی کند.
سنت کانت در بحث اخلاق قویترین سنت است و آموزه مطلق بودن اخلاق، که از سوی وی مطرح شده است، از سوی پارهای از اندیشمندان مسلمان مورد نقادی قرار گرفته است.
در باب گونه دوم، میتوان به مباحث هابز اشاره نمود که وی قائل است که تنها نقطه اتکای معرفت که درباره آن نمیتوان تردید کرد، همانا حفظ و صیانت ذات و امنیت انسانها است.
به نظر وی اخلاقیات ما نهایتاً اموری هستند که در جهت حفظ و بقای بشر مساعدت میکنند.
امور غیر اخلاقی، چیزهایی است که به از بین بردن وجود و هستی انسان و جلوگیری از ادامه حیات او منجر میشوند یا به آن صدمه میزنند.
هابز معتقد است انسانها در قرارداد اجتماعی، که مربوط به حفظ ذات آدمی و صیانت نفس او است، اخلاق را تأسیس میکنند و معتقدند که آنچه به زیان جامعه است غیر اخلاقی است و آنچه برای حفظ و بقای انسان لازم است اخلاقی است.
بحث اخلاق البته در نزد پارهای از اندیشمندان مسلمان وجوه گوناگونی مییابد.
همان گونه که میتوان به جمع میان دو دیدگاه مذکور اشاره کرد و اخلاق را نه صرفاً استعلایی و مطلق و نه صرفاً حافظ ذات آدمی به شمار آورد، از سویی میتوان میان ارزشهای خادم و مخدوم تفکیک نمود.
ارزشهای مخدوم ارزشهایی است که زندگی برای آنها است.
این ارزشها فرامعیشتی، فراملی، فراتاریخی، ثابت و جاودانیاند.
همانند نیکی عدالت، آزادی، شجاعت و ...
.
در مقابل ارزشهای خادم، ارزشهایی به شمار میروند که آنها برای زندگی آدمی هستند.
همانند نیکی راستگویی، صله ارحام، رازپوشی، احترام به قانون، قناعت، انصاف و بدی دروغگویی، سرقت، قتل، زنا، غضب، خبرچینی، استبداد، افزونطلبی، کم فروشی و ...
به هر حال صرف نظر از انتقاداتی که به برداشت استعلایی و صیانت ذات بودن اخلاق وارد است میتوان دیدگاه پارهای از اندیشمندان مسلمان را نیز در این زمینه یادآور شد و رابطه اخلاق و سیاست را از منظر آنها نیز به پرسش گرفت.
اهمیت بحث رابطه اخلاق و سیاست در این است که از منظری گسترده و وسیع به بحث مینگرد و چشماندازی کلی را فراروی پژوهشگر میگشاید.
اما بحث رابطه اخلاق و آزادی در نسبتی محدود و عینی مسأله را مورد سنجش و بررسی قرار میدهد و زوایای موضوع را میشکافد.
باز هم تأکید این نکته ضروری است که هنگامی که اخلاق مطرح میشود این بحث مفروض گرفته شده است که اخلاق و مباحث اخلاقی بیش از هر چیز در حوزه عمومی مورد توجه است و تأثیرات خود را در این حوزه برجای میگذارد.
اما از سویی باید خاطر نشان ساخت که پذیرش هر عنصر اخلاقی، در حوزه خصوصی نیز تأثیرات خاص خود را برجای میگذارد و زندگی خصوصی برکنار از آن نیست.
چنانکه آموزههای دینی، انسان را در همه حال مورد خطاب قرار میدهد، چه در خلوت و نهان و چه آشکارا.
در مفهوم اخلاق، نوعی قداست نهفته است و از این رو است که مفهوم اخلاق در مورد حیوان به کار گرفته نمیشود.
به کارگیری دانشواژه اخلاق تنها اختصاص به آدمی دارد و بس.
همین ویژگی باعث شده است که علم اخلاق دارای ملاکها و مبناها و معیارهایی باشد که در مفهوم تربیت مشاهده نمیشود.
در اینجا است که فعل اخلاقی یا غیر طبیعی در مقابل فعل طبیعی قرار میگیرد.
فعل غیر طبیعی، یعنی فعل مغایر با فعل طبیعی و نوع دیگری از فعل و غیر از کارهایی که مقتضای طبیعت بشری است و آدمی به حکم ساختار طبیعیاش انجام میدهد.
از این رو هر کاری که انسان آن را به حکم ساختمان طبیعیاش انجام میدهد فعل طبیعی است و فعل اخلاقی، فعل غیر طبیعی است.
مفهوم آزادی در بحث از مفهوم آزادی نیز باید اشاره کنم که در اینجا مراد، «آزادی منفی» و «آزادی مثبت» است.
آزادی منفی را در فارسی باید «رهایی» یا «آزادی از» ترجمه کنیم.
آزادی از، یعنی آزاد بودن از یک رشته منعها و زنجیرها و زورها.
آزادی از، یعنی آزادی از بیگانگان، آزادی از سلطان جبار، آزادی از ارباب و آزادی از زنجیرهایی که بر دست و پای آدمی بسته شده است.
کسی که در زندان است و طالب آزادی است، طالب «آزادی از» است.
طالب آزادی منفی است.
میگوید در زندان را باز کنید تا از زندان بیرون بروم.
کسی که بنده است و طالب آزادی است، طالب آزادی منفی است.
کسی که دست و پای او را به زنجیر بستهاند، میخواهد زنجیر را نفی کند.
اما اگر آزادی منحصر به منفی بشود، ناکام و ناتمام میماند.
آدمیان پس از کسب آزادی، نمیدانند با آن چه کنند و رفته رفته داشتن آزادی به پدید آمدن پارهای نتایج ناگوار و هرج و مرج منتهی میشود.
بنابراین، تا آزادی مثبت مکشوف آدمی نیفتد، آزادی چندان سودمند نخواهد بود.
آزادی مثبت پس از آزادی منفی در میرسد.
وقتی موانع را از جلو پای افراد برداشتند، وقتی در زندان را باز کردند، وقتی شر یک ارباب را از سر بردهای کوتاه کردند، «آزادی منفی» محقق میشود و از اینجا به بعد نوبت آزادی مثبت فرا میرسد.
جرالد مک کالوم اظهار داشته است که تمامی مباحث مربوط به آزادی را میتوان به یک شکل بیان کرد و از این رو در قالب یک فرمول توانسته است مفهوم مثبت و منفی آزادی را تبیین نماید.
وی بر این باور است که آزادی از یک وحدت مفهومی برخوردار است.
تعریفی که مطهری از آزادی ارائه میدهد به طور دقیق هر دو جنبه مثبت و منفی آزادی را یکجا لحاظ کرده است.
به گفته ایشان، «آزادی یعنی نبودن مانع.
نبودن جبر، نبودن هیچ قیدی در سر راه، پس آزادم و میتوانم راه کمال خودم را طی کنم.
نه اینکه چون آزاد هستم به کمال خود رسیدهام.» فقدان مانع که در تعریف مطهری لحاظ شده است به یک معنا اشاره به مفهوم منفی آزادی دارد، اما این آزادی منفی، از منظر مطهری، به خودی خود ارزشمند و کامل نیست و از این رو پای آزادی مثبت نیز به تعریف وی گشوده میشود و از این رو از منظر وی آزادی در رشد و کمال آدمی میبایست مورد توجه و بهرهمندی قرار گیرد.
مفهوم مثبت و منفی آزادی تقریباً در تمامی مواردی که مطهری به تعریف آزادی مبادرت ورزیده لحاظ شده است.
برای نمونه در یک مورد دیگر میگوید: «انسان در جمیع شؤون حیاتی خود باید آزاد باشد، یعنی مانعی و سدی برای پیشروی و جولان او وجود نداشته، سدی برای پرورش هیچ یک از استعدادهای او در کار نباشد.» هنگامی که آدمی به رهایی و آزادی دست یافت میتواند برای بروز و ظهور استعدادهایش برنامهریزی کرده و به گفته مطهری به کمال نائل شود.
این تعریف از آزادی، و توجه به ابعاد مثبت و منفی آزادی، میتواند هم درونی و شخصی تلقی شود و هم میتواند جنبه اجتماعی و عمومی بیابد.
در واقع مطهری تنها به بعد شخصی آزادی توجه نمیکند، بلکه برای کامل کردن تعریف آزادی بر بعد جمعی و عمومی آن نیز انگشت مینهد و البته در این جنبه نیز میتوان رگههای آزادی مثبت و منفی را یکجا در تعریف ایشان مشاهده کرد: «بشر باید در اجتماع از ناحیه سایر افراد آزادی داشته باشد، دیگران مانعی در راه رشد و تکامل او نباشند، او را محبوس نکنند ...
که جلو فعالیتش گرفته شود، دیگران او را استثمار نکنند، استخدام نکنند، استعباد نکنند، یعنی تمام قوای فکری و جسمی او را در جهت منافع خودشان به کار نگیرند.» وی برای تثبیت تعریف خود از مفهوم آزادی به پارهای از آیات قرآن نیز استناد میجوید.
برای مثال به آیه 64 سوره آل عمران اشاره میکند و در تفسیر آن میگوید، هیچ کدام از ما دیگری را بنده و برده خود قرار ندهد و هیچ کس هم فرد دیگری را ارباب و آقای خودش نگیرد، یعنی « نظام آقایی و نوکری ملغا، نظام استثمار ملغا، نظام لامساوات ملغا» تعریف مفهوم آزادی، که مطهری بر آن تأکید و تکیه میکند، در قالب تئوری مک کالوم نیز قابل ارائه است.
به این معنا که انسان، یعنی فاعل آزادی ـ البته اگر خواستار آزادی باشد ـ با سعی و تلاش، موانع پیش روی خود را از میان میبرد و پس از آن در راستای شدن و رسیدن به هدف خاصی تلاش میکند و استعدادهایش را در آن زمینه هزینه مینماید.
تنها تفاوت مباحث مطهری با تئوری کالوم این است که مطهری علاوه بر اینکه فقدان موانع را شرط میداند از سوی دیگر هدف را نیز به طور مصداقی مشخص میکند که همانا رسیدن به تکامل و بروز و ظهور استعدادها است.
اما در تئوری مک کالوم، هدف به نحو عام و عمومی مورد اشاره قرار گرفته است و از این رو بار ارزشی خاصی نمییابد، برخلاف بحث مطهری که هدف و ارزش مورد نظر وی همانا دستیابی به کمال و سعادت است که دارای بار ارزشی ویژهای در اندیشه دینی است.
اساساً تلاشهای آدمی و به ویژه یک انسان مسلمان در راستای آن هدف برتری است که ارزش سعی و تلاش را دارد و هزینه نمودن استعداد و ظرفیت آدمی در آن، کاری درخور و شایسته تقدیر است.
اگر قرار باشد برای تأکید بیشتر بر مفهوم مثبت و منفی آزادی در آرای آیتالله مطهری شاهدی ارائه شود، میتوان به دو رکن آزادی در اندیشه ایشان اشاره کرد.
از منظر او آزادی دو رکن بسیار مهم دارد: نخست، عصیان و تمرد و دیگری تسلیم .
در واقع به تعبیر مطهری: «بدون عصیان و تمرد، رکود و اسارت است و بدون تسلیم و اصولی بودن، هرج و مرج است.» انسان از یک سوی به نفی استبداد میپردازد و در مقابل استبدادورزی و استبدادپذیری عصیان میورزد و سعی در رها ساختن خود و جامعه خود از چنین وضعیتی را دارد، و از سوی دیگر این رها شدن را نهادینه میکند و آزادی را در قالب نظم و به تعبیری تسلیم و اصولی بودن، سامان میدهد و روشن میسازد که آزادی را برای چه میخواهد و در چه مواردی میخواهد از آن بهرهمند گردد.
این دو ویژگی همواره به آدمی این توان را میدهد که از استبداد بگریزد و از دیگر سوی گرفتار هرج ومرج نیز نگردد و مشی متعادل و متوازنی را طی نماید.
این به معنای در اختیار گرفتن و بهرهمند شدن از آزادی منفی و آزادی مثبت به طور توأمان است.
ارکان آزادی در وجهی دیگر نیز در سخنان مطهری بازتاب یافته است.
به باور ایشان، اسلام، هم شعار آزادی را سرداده و هم اصول آزادی را تبیین نموده است.
در نظر وی نخستین شعار اسلام، یعنی «لا اله الا الله» متضمن و «مشتمل است بر سلب و ایجاب، نفی و اثبات، عصیان و تسلیم، نه و آری، فصل و وصل، آزادی و بندگی، ولی نه به صورت دو شیئ جداگانه، بلکه به صورت دو شیئ وابسته به یکدیگر که هیچ کدام بدون دیگری امکانپذیر نیست.» در اینجا نیز گریختن و آزادی از غیر خداوند و درآویختن و آزادی در خداوند طرح شده است و نوع نگاه مطهری را به آزادی به خوبی نمایان مینماید.
وی در تفسیر جمله مذکور بر این باور است که «اولین نفخه آزادی در اسلام به وسیله همین کلمه و همین جمله دمیده شد.
آزادی از بتها، از طوق بندگی ابوسفیانها و ابوجهلها، از طوق بندگی پول و ثروت، از طوق بندگی هوا و هوس و نفس اماره به وسیله همین جمله با ارزش حاصل شد.» به هر حال آنچه از مباحث مطهری میتوان استنباط نمود، همراهی دو مفهوم مثبت و منفی یا ایجابی و سلبی آزادی است.
اهمیت مطلب حاضر از آن رو است که تا آزادی در بعد منفی متحقق نشود نمیتوان از آزادی مثبت گفتوگو نمود.
و در این صورت و به طریق اولی، جایی برای اخلاق مبتنی بر فضای آزاد باقی نخواهد ماند تا درباره آن بحث شود.
از این وضعیت میتوان تقدم آزادی را بر اخلاق استنباط نمود.
در واقع تا آزادی، به عنوان عنصری از فضائل اخلاقی، تحقق نیابد نمیتوان بحثی از سایر فضائل اخلاقی و اخلاقیات به میان آورد.
این نکته به خوبی فرضیه مقاله حاضر را اثبات مینماید.
به هر حال آزادی در بعد منفی گرچه در ابتدا نمود مییابد، اما از سویی آزادی مثبت معطوف به تکامل و سعادت است و به منزله مهمترین هدف اخلاق به شمار میآید.
دلایل ضرورت آزادی شاید در مرحله نخست به نظر آید که سخن گفتن درباره ضرورت آزادی بیهوده است؛ زیرا غالباً ضرورت آزادی مفروض گرفته میشود.
گرچه ممکن است این دیدگاه درست به نظر آید، اما از منظر بحث حاضر نه تنها اهمیت بحث از ضرورت آزادی و دلایل چنین ضرورتی کاهش نیافته، که افزون نیز شده است.
و بلکه میتواند به مثابه نقطه تمرکز و ثقل مبحث حاضر مورد بهرهبرداری قرار گیرد.
به ویژه اینکه در اینجا صرفاً از ضرورت آزادی گفتوگو نمیشود و بیش از ضرورت از دلایل آن سخن به میان میآید.
«آزادی کلی به این معنی صحیح است که نباید مانع بروز استعدادهای بشر شد؛ دیگر به این معنا صحیح است که بسیاری از چیزهاست که با جبر نمیتوان به بشر تحمیل کرد؛ و دیگر به این جهت که بشر موجودی است که باید بالاختیار و در صحنه تنازع و کشمکش به کمال خود برسد.» عناصر سهگانهای که در نقل قول مذکور بازتاب یافته به گونهای است که آزادی را بر هر چیز دیگری و از جمله اخلاق تقدم میبخشد.
در این معنا آزادی یک مفهوم بیرون دینی تلقی میشود که حتی پذیرش دین نیز میسر نیست، مگر اینکه با آزادی و آگاهی تمام صورت گیرد.
و طبیعی است که اخلاقیات و فضائل اخلاقی نیز مورد پذیرش قرار نمیگیرد مگر با وجود و تحقق آزادی برای افراد.
از این رو سخن مطهری سمت و سویی مییابد و بنا به دلایلی، که ذکر میکند، نباید از آدمی دریغ شود.
نخستین دلیل برای ضرورت آزادی این است که بروز و ظهور استعدادهای آدمی نیازمند فضای آزاد است.
در یک فضای بسته و محیط متحجر و خفقانآور و استبدادی و ضد اخلاقی، زمینهای برای بروز خلاقیتها و استعدادها و فضائل اخلاقی و رفتارهای مبتنی بر اخلاق به وجود نمیآید.
برعکس، در فضای بسته و مستبدانهای که بر جامعه حکمفرما باشد، چاپلوسان و متملقان و زبانبازان قدر مییابند و بر صدر مینشینند و آزادگان و آزاداندیشان، خوار و ذلیل شمرده و بر فرش نشانده میشوند.
وضعیت پدیدآمده به خوبی تأیید کننده این مطلب است که اخلاق مطلوب در چنین جامعهای ریشه نخواهد دواند و مردم نخواهند توانست از چنین جامعهای میوههای اخلاقی بچینند.
آنچه مشاهده میشود، ضد اخلاق است و میوههای فاسدی است که در ظل نظام استبدادی ریشه دوانده و درخت تناور اخلاق را فاسد ساخته است و میوههایی که به خورد مردم میدهد نیز فاسد و گندیده است.
وضعیت موجود و نظام استبدادی اجازه چون و چرا کردن به خیرخواهان و خیراندیشان و مصلحان و اخلاقیون نمیدهد.
تنها آنان که زبان به مدح بگشایند، جایی و مقامی مییابند و بس.
و این چنین، فضائل اخلاقی نیز در پی فقدان آزادی به مسلخ برده میشود و نفاق و دو رویی و فساد اخلاقی در جامعه رشد میکند و سر برمیآورد و جامعه را از درون تهی میسازد.
عنصر و دلیل دوم که در ضرورت آزادی بایسته توجه و تأمل است این است که بسیاری از امور و چیزها صلاحیت و قابلیت تحمیل به آدمیان را ندارد.
برای مثال دین و اخلاق و...
از جمله چیزهایی است که اجباربردار و اجبارپذیر نیست.
نمیتوان کسی را به زور وادار به پذیرش دین نمود و یا کسی را با تحمیل وادار به قبول اخلاق و فضائل اخلاقی نمود و به اجبار از او خواست که انسان، اخلاقی و پایبند به فضائل اخلاقی باشد.
مطهری اساساً نقطه قوت دین اسلام را در همین میداند که به دیگران اجازه نداده است دین و فضائل اخلاقی را به آدمیان تحمیل نمایند.
اخلاق و اخلاقیات را نمیتوان بر بشر تحمیل کرد؛ بشر میبایست خود با طوع و رغبت آنها را بپذیرد و به آنها عمل نماید.
در فضای غیر آزاد، تحقق اخلاق و فضائل اخلاقی نیز به سختی صورت میگیرد و اساساً ممتنع مینماید.
در همین زمینه مطهری میگوید: «بعضی چیزهاست که اصلاً اجباربردار نیست، یعنی نمیشود بشر را مجبور کرد که آن را داشته باشند ...
اگر تمام قدرتهای مادی جهان جمع شوند و بخواهند با زور آن را اجرا بکنند قابل اجرا نیست؛ مثلاً محبت و دوستی.» دین، ایمان و محبت و دوستی، که در شمار فضائل اخلاقیاند و بسیاری چیزهای دیگر اجباربردار و تحمیل کردنی نیست و آیات فراوانی در قرآن نیز به این موضوع اشاره دارد.
از جمله خطاب به پیامبر میفرماید: ‹ أدع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه›؛ مردم را با دلیل و منطق دعوت کن تا روح و قلب آنها را خاضع ] و[ عشق و محبت را در دل آنها ایجاد کنی.
اخلاق را نیز میبایست با طوع و رغبت و منطق و برهان به دیگران آموخت و نه با تحمیل و اجبار.
پیامبر مکرم خدا حضرت محمد(ص) برانگیخته شد تا مکارم اخلاق را تکمیل نماید: ‹ إنی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق›.
نمیتوان مکارم اخلاق را به دیگران آموخت جز با برهان و استدلال و نرمی و لطافت.
عنصر و دلیل سوم در ضرورت آزادی این است که همانا قابلیت کمالیابی انسان در فضایی ارزشمند است که آگاهانه و آزادانه صورت پذیرد.
اساساً برای رسیدن به کمال، باید با بسیاری از چیزها در تنازع و کشمکش به سر برد.
در ابتدا در درون خود و برای رسیدن به فضائل معنوی اخلاقی باید تلاش کرد و آنگاه در بیرون و برای تحقق اخلاق در جامعه میبایست تلاش نمود.
و البته دستیابی به اخلاق و فضائل اخلاقی و کمال در فضای آزاد ارزشمند است.
اگر امکان دستیابی به سعادت بدون تلاش و منازعه با درون خود و با جامعه و نیروهای شر دورن اجتماع میسر میبود دیگر اخلاق و فضائل و ارزشهای اخلاقی ارزشمند شمرده نمیشد و مطلوب آدمیان نبود.
شاید بتوان گفت همه عناصر و دلایل مذکور در باب اهمیت و ضرورت آزادی، میتواند تقدم آزادی را بر اخلاق و فضائل اخلاقی روشن سازد.
آزادی به مثابه نقطه آغازینی است که میتوان از آنجا به اخلاق رسید.
بدیهی است اگر سپهر آزادی در حوزه عمومی نمود نیافته باشد نمیتوان از اخلاق و فضائل اخلاقی گفتوگو کرد.
یک جامعه فاقد آزادی، فاقد اخلاق هم خواهد بود و در این شرایط وضعیت جامعه از حیث روابط اجتماعی و آداب معاشرت بر پایه هیچ منطقی استوار نخواهد بود.
آزادی، چونان روش و ارزش وقتی سخن از آزادی به منزله روش به میان آید، به این معنا است که آزادی، روش و زمینه و شیوهای است که بدان وسیله میتوان به پارهای از اهداف خاص رسید و آزادی به خودی خود و به اصطلاح فی نفسه، اصالت نخواهد داشت، بلکه آزادی به منظور فراهم آمدن شرایط مساعد برای رشد و آگاهی و عقلانیت لازم و ضروری است.
به دیگر سخن آزادی به مثابه ابزار و روشی است برای تعالی اخلاقی و عقلانی و توسعه آگاهیها.
آزادی روشی است برای دانستن و شناختن و آموختن.
پارهای از مباحث آیتالله مطهری ناظر به روش و زمینه و ابزار بودن آزادی است.
از این منظر، آزادی، راه و روشی برای رسیدن به مقصد و مقصودی دیگر است.
آزادی، هدف و غایت اساسی و اصلی نیست، بلکه راه و روشی است برای دستیابی به هدفهایی برتر و بالاتر دیگری که همانا رسیدن به کمال و سعادت است.
اصطلاحی که مطهری برای آزادی به مثابه روش به کار میگیرد «کمال وسیلهای» در مقابل «کمال هدفی» است: «آزادی «کمال وسیلهای» است نه «کمال هدفی».
هدف انسان این نیست که آزاد باشد، ولی انسان یابد آزاد باشد تا به کمالات خودش برسد.
آزادی یعنی اختیار، و انسان در میان موجودات تنها موجودی است که خود باید راه خود را انتخاب کند و حتی به تعبیر دقیقتر خودش باید خودش را انتخاب کند ...
انسان اگر آزاد نبود نمیتوانست که کمالات بشریت را تحصیل کند.
[همچنان که] یک موجود مجبور نمیتواند به آنجا برسد.
پس آزادی یک کمال وسیلهای است، نه یک کمال هدفی.» در عین حال که آزادی کارویژه ابزاری بودن را ایفا میکند، اما در همان حال میبایست آدمی آزاد باشد تا بتواند از این روش برای رسیدن به هدفی خاص بهرهمند گردد؛ آنچه که مطهری از آن به بایستگی آزادی انسان یاد میکند.
به هر حال در این صورت نیز بدون اینکه ابزار بودن آزادی به معنای کاهش نقش آزادی در زندگی تلقی شود، اما میتوان به تقدم آزادی بر اخلاق حکم کرد.
اگر انسان بخواهد به فضائل اخلاقی و اخلاقیات نائل شود نیز میبایست از آزادی برخوردار باشد.
مطهری ضمن اینکه به نقش روشی آزادی تصریح میکند، اما از سوی دیگر تصور اینکه بدون آزادی بتوان به هدفی دست یافت را ناممکن میشمارد و بر آزاد بودن انسان تأکید و تصرح میکند.
و البته این چنین وضعیتی را در شمار ویژگیهای آدمی برمیشمارد.
به دیگر سخن آدمی هم برای شناختن استعدادها و ظرفیتهای خویش و هم برای شناختن استعدادها و ظرفیتهای دیگران محتاج آزادی است.
آزادی روشی است برای ظهور و تجلی، روشی است برای خودشناسی، روشی است برای راه بردن به نهانیهای غیر، روشی است برای کسب آگاهی و رفع نادانی، روشی است برای سیاستی کامیاب و مدیریتی موفق، روشی است برای دادگری و ستم ستیزی و روشی است برای درپوشیدن جامه اخلاق بر تن خود و جامعه.
گرچه ابزاری و روشی بودن آزادی در سخنان مطهری مورد اشاره و تأکید قرار گرفته است، اما از سویی در مباحث وی بر ارزش بودن آزادی نیز تصریح شده است.
به یک معنا مطهری آزادی را برترین و بزرگترین ارزشهای انسانی و مافوق ارزشهای مادی میداند.
وی این پرسش را طرح میکند که چرا آزادی به این مقام و ارزشمندی رسیده است که در شمار برترین و بزرگترین ارزشهای انسانی قرار گیرد؟
پاسخ وی این است که در طول تاریخ بشری این ارزش همواره از آدمی دریغ شده است و از این رو چون ارزشی کمیاب بوده است از این رو ارزشی بسیار والا و ارجمند یافته است.
و البته معتقد است که در عصر حاضر نیز گرچه شعار و حماسه و سخن آزادی هست، اما چیزی جز گندم نمایی و جو فروشی نیست.
از سویی در سخنان مطهری ارزش بودن آزادی معادل تکلیف بودن آزادی تلقی شده است.
در واقع تلاش برای بهرهمندی از آزادی وظیفه انسانها است و آدمیان نمیتوانند و نباید آزادی خود را تحت هیچ شرایطی سلب کنند و تن به اجبار و تحمیل بسپارند.
البته تکلیف بودن آزادی وقتی قابل پذیرش است که مافوق «حق» تلقی شود، اما اگر در معنایی فروتر از حق بودن آزادی به کار رود، طبیعتاً میتواند نقدی بر اندیشه مطهری تلقی شود.
البته به باور نگارنده، تأکید مطهری بر وظیفه بودن آزادی بیش از آنکه آزادی را ارزشی فروتر معرفی کند، بر فراتر بودن آن تصریح و تأکید دارد و آن را به گونهای بر صدر مینشاند و بر سایر فضائل، همانند اخلاق، مقدم میدارد.
به دیگر سخن، مطهری، آزادی را مافوق حق میداند.
انسان چون حق دارد آزاد باشد، مکلف است این آزادی را حفظ کند.
در اینجا حق و تکلیف نه در برابر هم، که در طول یکدیگر هستند.
همان گونه که آزادی برای دستیابی به ارزشی برتر، روش و زمینه و ابزار تلقی میشود، به نظر میرسد که بتوان گفت اخلاق نیز به مثابه روشی برای رسیدن به کمال شمرده میشود.
گرچه مطهری معتقد است در مفهوم اخلاق نوعی قداست نهفته است و اخلاق تنها، ویژگی آدمیان است، اما اخلاق و اخلاقیات در یک جامعه دینی و مذهبی، به هر معنایی که مراد شود، فی نفسه و به طور مطلق ارزشمند نیستند و ارزشمندی آنها تنها و تنها برای دستیابی به ارزشی برتر و فراتر، که همانا سعادت وکمال و قرب الی الله باشد، است و نه چیزی بیشتر.
آنچه که در سخنان مطهری نیز به خوبی مشهود و آشکار است.
در این ارتباط است که تقدم و پیشینی بودن آزادی بر اخلاق معنا و مفهوم مییابد.
در واقع رسیدن به کمال و سعادت جز با بهرهمندی از آزادی میسور نیست و اگر جز این بود ارزشی نداشت.
البته قداست داشتن امری، با وسیله بودن آن منافات ندارد، منتها قداست هدف در مرتبهای والا است؛ زیرا قداست نظیر دیگر مفاهیم ارزشی ذو مراتب است.
موانع و محدودیتها علاوه بر همه بحثهای انجام شده، میتوان به موانع آزادی نیز پرداخت و دو گونه مانع را از هم بازشناخت: نخست موانعی که سلب کنندگان برای آزادی آدمیان ایجاد میکنند.
به تعبیر مطهری در وجود اقویا دو عامل هست که اگر دست به دست یکدیگر بدهند باعث سلب آزادی میشود، نخست «سودجویی و دیگری تمرکز قدرت.
به عبارت دیگر، خودپرستی و زور».
به عقیده وی در اسلام با هر دو نیرو مبارزه شده است.
مطهری دومین مانع آزادی را به طبقهای که آزادی را از دست داده، بازمیگرداند و آن را در شمار موانع مهم در سلب آزادیها میداند: «یکی بیحسی وتنبلی و لاقیدی و بیتفاوتی و ضعف و زبونی، و دیگر بیخبری و ناآگاهی و بیرشدی.» به عقیده وی در اسلام بیتفاوتی نسبت به حقوق خود نیز مردود شمرده شده است.
بنابراین لازم است برای دستیابی به آزادی نخست از موانع آزادی رهایی یافت.
و در این میان میبایست از شر سودجویان و قدرتمندان خلاصی یافت که این خود مستلزم رهایی خود از بینفاوتی نسبت به حقوق خود و آگاهی و شناخت است.
در این صورت است که امید میرود آزادی در جامعه محقق شود و در پی آن اخلاق نیز به مراحل رشد و بالندگی خو در فضای آزاد دست یابد.
که حیات اخلاق و ارزشهای اخلاقی به آزادی است و در فقدان آزادی، نهال اخلاق نیز رو به ضعف و پژمردگی خواهد رفت.
به غیر از موانع برشمرده شده در فوق، مطهری به پارهای از محدودیتها در رابطه اخلاق و آزادی نیز اشاره میکند.
محدودیت مهمی که وی به بحث دریاره آن میپردازد، همانند سایر مباحث وی، مطلق نبودن آزادی است.
درست است که شخص به رفع موانع اقدام میکند اما از سویی باید متوجه باشد که قلمرو آزادی تا چه اندازه است.
به دیگر سخن، همان گونه که در قلمرو سیاست، هرج و مرج پذیرفته و شایسته نیست، در ارتباط آزادی با حوزه اخلاق نیز، آزادی غیر از هرج و مرج شمرده میشود.
از این منظر، مطهری به نقد سخنان پارهای از اندیشمندان میپردازد که در حوزه اخلاق هیچ محدودیتی برای آزادی قائل نیستند.
این دیدگاه در سخنان مطهری با عنوان نظریه: آزادی دادن به انسان در راه کسب اخلاق و اصلاح نفس، مورد بررسی و تأمل قرار گرفته است.
مطهری در تبیین این دیدگاه آن را به اندیشمندان جدید و به اصطلاح مدرن نسبت میدهد و میگوید به عقیده عالمان جدید همان طوری که در اداره و مدیریت اجتماع بهترین راه، دموکراسی و آزادی دادن است نه فشار و اختناق و استبداد و ضعیف نگهداشتن.
در اخلاق و رفتار انسان با غرایز و تمایلات نفسانی نیز دموکراسی را باید رعایت کرد، و این خود بهترین وسیله آرام نگهداشتن غرایز و حکومت بر آنها و اطاعت آنها از فرمان عقل است.[34] این روش، که البته بیشتر در مباحث اخلاق جنسی مطهری مطرح شده است، در مقابل شیوههای سنتی است که سرکوبی غرایز را توصیه مینمودند.
مطهری در نقد این دیدگاه میگوید: «میگویند دموکراسی در اخلاق.
ما هم طرفدار دموکراسی در اخلاق هستیم، طرفدار آزادی دادن به استعدادها هستیم، طرفدار این هستیم که استعداد جنسی فی حد ذاته استعداد پاک و شریفی است و باید پرورانده شود و بارور گردد.
ولی دموکراسی در اخلاق غیر از هرج و مرج اخلاقی است، همان طوری که دموکراسی در سیاست نیز غیر از هرج و مرج است.
در سیاست سه نوع حکومت ممکن است: حکومت مستبدانه، هرج و مرج، دموکراسی.
در اخلاق نیز چنین است.
این مسأله انسان را به یاد مسأله آزادی فرد و قدرت دولت در فلسفه سیاسی میاندازد.
آزادی افراد به جای خود، قدرت و استیلای اجتماع و دولت قانونی نیز به جای خود.
دموکراسی باید توأم با انظباط افراد و قدرت و تسلط اجتماع یا دولت که نماینده عموم است بوده باشد.» تبیین مسأله با توجه به قطعه فوق به خوبی روشن میشود.
در واقع مطهری بر این باور است که هم هرج و مرج و هم استبداد و فقدان آزادی هر دو به نفی آزادی و در نتیجه نفی اخلاق و فضائل اخلاقی منتهی میشود.
بر این اساس ایشان ترجیح میدهد ضمن نفی اجبار و تحمیل در فراگیری اخلاق، وفور آزادی مطلق و بدون محدودیت را نیز عامل مخرب دانسته و بر آزادی معقول و منطقی حکم نموده و به اعتدال توصیه کند.
از نظر وی اخلاق جنسی با اخلاق اقتصادی که مربوط به غریزه مالکیت است و اخلاق سیاسی که به غریزه قدرت و برتری طلبی ارتباط مییابد، هیچ گونه تفاوتی ندارد.
«همچنان که در آن دو نوع اخلاق کسی آزادی مطلق نمیگوید و تحریکات و تهییجات را جایز نمیشمارد، اصل قناعت به حد و حق خود را توصیه میکند و آن را مانع رشد استعدادهای طبیعی نمیداند، در اخلاق جنسی نیز همین طور باید حکم کند.» مباحث مذکور گرچه بیشتر به اخلاق جنسی پرداخته، اما در حاشیه، این موضوع را نیز یادآور شده است که نه تنها اعتدال در اخلاق جنسی مطلوب شمرده میشود و دوری از هرج و مرج توصیه میگردد، که در سیاست و اقتصاد نیز میبایست از اخلاق مناسب بهره گرفت و تن به استبداد و هرج و مرج نسپرد.
مطهری بر این باور است که میبایست انسان «نوعی از آزادی را که آزادی اخلاقی مینامیم، یعنی آزادی از پولپرستی و زنپرستی و مقامپرستی که مترادف است با شخصیت اخلاقی داشتن و کمال مطلوبدار بودن باید برای خود حفظ کند.» دعوت به داشتن شخصیت اخلاقی و در واقع آزادی اخلاقی داشتن، همانا دعوت به بهرهمندی از اخلاق در هر سه حوزه سیاست، اقتصاد و روابط جنسی را دربر میگیرد و استثنابردار نیست.
هنگامی که در هر سه حوزه، اخلاق مطلوبی، مبتنی بر آموزههای دینی، شکل گرفت میتوان گفت جامعه، اخلاقی است.