دانلود مقاله اخلاق

Word 365 KB 14623 28
مشخص نشده مشخص نشده فلسفه - اخلاق
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • مقدمه
    دوست داریم زندگی هایمان ، سرشار از صمیمیت و خونگرمی و صفا باشد.
    حریم انسانها و حرمت همگان ، محفوظ بماند و معاشرت هایمان نشأت گرفته از « فرهنگ قرآنی » و تعالیم مکتب باشد .
    و این ، یعنی « زندگی مکتبی ».
    پایداری و استحکام رابطه های مردمی ، در سایه رعایت نکاتی است که برگرفته از « حقوق متقابل » افراد جامعه باشد .
    در اینکه « چگونه باید زیست » و چه سان با دیگران باید رابطه داشت ، نکته ای است که در بحث « آداب معاشرت » می گنجد .
    برخلاف فرهنگ غربی ، روح و محتوای فرهنگ دینی ما بر پایه « ارتباط » ، « صمیمیت » ، « تعاون » ، « همدردی » و « عاطفه » استوار است .

    جلوه های این فرهنگ بالنده نیز در دستورالعملهای اخلاقی اسلام دیده می شود .

    1 مفهوم لغوی واژه اخلاق
    « اخلاق » جمع « خلق » و به معنای نیرو و سرشت باطنی انسان است که تنها با دیده بصیرت و غیر ظاهر قابل درک است .

    در مقابل ، « خلق » به شکل و صورت محسوس و قابل درک با چشم ظاهر ، گفته می شود .

    و همچنین « خلق » را صفت نفسانی راسخ نیز می گویند که انسان ، افعال متناسب با آن صفات را بی درنگ ، انجام می دهد .

    مثلاً فردی که دارای « خلق شجاعت » است ، دررویاوریی با دشمن ، تردید به خود راه نمی دهد .
    این حالت استوار درونی ، ممکن است در فردی به طور طبیعی ، ذاتی و فطری وجود داشته باشد ؛ مانند کسی که به سرعت عصبانی می شود و یا به اندک بهانه ای شاد می گردد .

    منشأهای دیگر خلق ، وراثت و تمرین و تکرار است ؛ مانند این که نخست با تردید و دودلی اعمال شجاعانه انجام میدهد ، تا به تدریج و بر اثر تمرین ، در نفس او صفت راسخ شجاعت به وجود می آید ؛ به طوری که از این پس بدون تردید ، شجاعت می ورزد .
    این حالت استوار درونی ، ممکن است در فردی به طور طبیعی ، ذاتی و فطری وجود داشته باشد ؛ مانند کسی که به سرعت عصبانی می شود و یا به اندک بهانه ای شاد می گردد .

    منشأهای دیگر خلق ، وراثت و تمرین و تکرار است ؛ مانند این که نخست با تردید و دودلی اعمال شجاعانه انجام میدهد ، تا به تدریج و بر اثر تمرین ، در نفس او صفت راسخ شجاعت به وجود می آید ؛ به طوری که از این پس بدون تردید ، شجاعت می ورزد .

    صفت راسخ درونی ، ممکن است « فضیلت » و منشأ رفتار خوب باشد و یا « رذیلت » و منشأ کردار زشت .

    به هر روی بدان « خلق » گفته می شود .

    2ـ تعریف علم اخلاق با مراجعه به اصلی ترین منابع کلاسیک و متعارف علم اخلاق در حوزه علوم اسلامی و دقت در موارد کاربرد آن در قرآن و احادیث ، علم اخلاق را می توان به شرح زیر تعریف کرد : علم اخلاق ، علمی است که صفات نفسانی خوب و بد و اعمال و رفتار اختیاری متناسب با آنها را معرفی می کند و شیوه تحصیل صفات نفسانی خوب و انجام اعمال پسندیده و دوری از صفات نفسانی بد و اعمال ناپسند را نشان می دهد .

    بر اساس این تعریف ، علم اخلاق علاوه بر گفتگو از صفات نفسانی خوب و بد ، از اعمال و رفتار متناسب با آنها نیز بحث می کند .

    غیر از این ، راهکارهای رسیدن به فضیلت ها و دوری از رذیلت ها ـ اعم از نفسانی و رفتاری ـ را نیز مورد بررسی قرار می دهد .

    بنابراین موضوع علم اخلاق ، عبارت است از : صفات و اعمال خوب و بد ، از آن جهت که برای انسان قابل تحصیل و اجتناب و یا انجام و ترک اند .

    از ان جا که مبدأ و بازگشت رفتار و صفات خوب و بد انسان به روح و روان آدمی می باشد ، بعضی از عالمان اخلاق موضوع علم اخلاق را « نفس انسانی » دانسته اند .

    هدف نهایی علم اخلاق این است که انسان را به کمال و سعادت حقیقی خود ـ که همانا هدف اصلی خلقت جهان و انسان است ـ برساند .

    تفسیر واقعی و تحقق این کمال و سعادت به آن است که انسان به قدر ظرفیت و استعداد خود ، چه در صفات نفسانی و چه در حوزه رفتاری ، جلوه گاه اسماء و صفات الهی گردد ؛ تا در حالی که همه جهان طبیعی و بی اراده به تسبیح جمال و جلال خداوندی مشغول اند ، انسان با اختیار و آزادی خویش ، مقرب ترین ، گویا ترین و کامل ترین مظهر الهی باشد .

    مقام اخلاق در اسلام بسم الله الرحمن الرحیم و ایاه نستعین انه خیر ناصر و معین می خواهیم بیینیم اثر اخلاق در اسلام چیست و موضع آن کجاست ، و به عنوان شروع روی « پیدا کردن ارزش و موضع اخلاق از نظر اسلام » بحث می کنیم .

    اخلاق یعنی موضع گیری یک انسان نسبت به مسائلی که با او در رابطه است .

    این موضع گیری نتیجه دو چیز است : یکی آگاهی و دیگری تعلق.

    وقتی من متعلق به یک حد محدودی باشم ، از آگاهی ام بعنوان یک مانع سر راهم عبور می کنم ، یعنی از روی آگاهی ام می پرم و به آن چیزی که به آن تعلق دارم می رسم ، آگاهی ام را می پوشانم تا مزاحم من نباشد ، با آگاهی ام می جنگم برای اینکه به آن آرزوی خودم برسم .

    سعی می کنم ندانم ، نشنوم و نفهمم ، سهی می کنم در جاهایی که ممکن است چیز تازه ای به من یاد بدهد قدم نگذارم تا مانعی در راه آن آرزو و تعلق برای خودم درست نکرده باشم .

    خوب اگر به جای پستی متعلق شدم ، دیگر آگاهی من از بالا کاری نمی کند .

    وبر عکس اگر متعلق به مقام منیعی شدم اما به راه رسیدن به آن آگاهی نداشتم ، در اینجا تعلق من مرا وادار به کسب آگاهی می کند ، تعلقم به آن مطالب بالا و مسأله اعلا به من هشدار می دهد که بروم وسایل این حرکت را آماده کنم و راهش را بشناسم .

    در اینجا می بینیم که آگاهی بدون تعلق به مقام بالا و اعلا و تعلق به مقام دون و پائین مسئله ای را حل نمی کند ، یعنی اگر تعلق اصلاح نشد و انسان در تعلق توفیقی نیافت ، یعنی به جای آنچه که انسان باید به آن متعلق باشد ، عوضی به چیز دیگری متعلق شد ، اینجا آگاهی بی نتیجه است .

    اما اگر تعلق مرتب و منظم شد و سرجای خودش قرار گرفت ، این راهی برای اگاهی می شود و فشاری بر او برای رسیدن به آن می آورد .

    می خواستم روشن شود کدامیک خطرناکتر است : انحراف در تعلق یا انحطاط در آگاهی .

    حالا اگر هر دو درست شد که هم فرد تعلقش را تصحیح شد یعنی به آن تعلق داشت که می باید تعلق داشته باشد و هم به لوازم و راه رسیدن به آن تعلق آگاهی داشت ؛ اگر این دو مرتب باشد موضع گیری انسان مرتب می شود ، یعنی شخص چنان موضع می گیرد که باید بگیرد و چنان می کند که باید بکند .

    در این حال است که می گویند این شخص اخلاقش اصلاح شده ، و صاحب خلق اسلامی شده و این موضع گیریها در کل مسائل اجتماعی سرنوشت ساز است .

    شما وقتی دو جوان را می بینید : یکی شب تا صبح بیدار است در شب نشینیها و یکی شب تا صبح بیدار است در سنگر .

    این دو تا فرقشان در اخلاقشان است ، این دو خلق است ، چون دو موضع گیری و دو برخورد است.

    آنکه سنگر را انتخاب می کند و برای رضای خدا با خواب مبارزه می کند تا سدی باشد در جلوی سیلها ، این عاملی که به او قبل از سلاح و فشنگ قدرت می دهد ، دو مسئله آگاهی و تعلق اوست ؛ تا این دو درست نشوند ، او در آنجا نمی تواند آرام بگیرد و تعلق او اصل است .

    با تعلق صحیح می توان آگاهی را به دست آورد ، اما با آگاهی نمی توان تعلق را به سادگی اصلاح کرد ، تعلق باید خودش عوض شود .

    این که در سنگر است ، قدرتش به تعلق اوست .

    نیروی رزمی او ، تعلق اوست به خدا و مکتبش .

    چیزی که پشتوانه این تعلق است ، آگاهی اوست .

    یعنی ارزشها را شناخته و دیده است که در این سنگر ماندن ارزنده تر است تا در لذتها ماندن .

    و این نیرومندش می کند .

    این شخص حساب کرده ، انسان را شناخته .

    که چه موجودی است و حرکت انسان را فهمیده است و اینکه چه چیزهایی برای انسان اصیل است و ماندنی و پایدار ، و چه چیزها گذرا ، و البته مطلب اصیل را انتخاب کرده و اینها به او نیرو داده است .

    اینکه بمب از روی سرش می گذرد اما رنگش نمی پرد و قلبش نمی زند به این دلیل است که ارزشها را خوب شناخته و خوب انتخاب کرده است .

    انسان وقتی خطر مرگ را می بیند مضطرب می شود .

    این ریشه اش در تعلقات و آرزوهای اوست .

    من اگر بنیان یک آرزوی طولانی و آسیب پذیر چند طبقه ی را در مجرای هر ضربه و آسیبی بناکنم ، همیشه مضطربم .

    « ای آنکه خانه در ره سیلاب می کنی » ، به این دلیل که خانه تو در معرض هجوم این آسیبهاست مضطربی .

    اگر خودت تیشه برداری و این آرزوی ده طبقه را ( که عمارتی در ذهن توست ) خودت قبل از اینکه ویرانش کنند ویرانش کنی ، دیگر ضربه ها و زلزله ها تکانت نمی دهد .

    چون این زلزله ها به جان آرزوهای تو می افتد ، و چون تو دل به آرزوها بستی ، وقتی آرزو تکان می خورد توهم تکان می خوری .

    ریشه تزلزل انسان ارتباط او با آرزوهای آسیب پذیر است .

    وقتی دل به آسیب پذیر بستی ، تو هم آسیب پذیر می شوی .

    دل به چیزی که لرزه پذیر است بستی لرزه پذیر می شوی .

    انسان اگر وحشت می کند باید ریشه این وحشت را پیدا کند ، که ریشه آن در آرزوی اوست .

    از این وحشت دارد که چیزی که مدتها به فکرش بوده و به خاطرش زحمت کشیده و قدمهایش را در آن مسیر برداشته ، فرو بریزد .

    هر وقت خطری او را تهدید می کند ، احساس می کند که خطر خودش را تهدید کرده است .

    می خواهم معنی « من » در انسان روشن شود که این « من » نه جسم من و بدن من ، بلکه « من » یعنی آنچه به او تعلق دارم .

    ط من ظ یعنی متعلقات من .

    از این جهت « من » هر کسی به وسعت آرزوی اوست .

    کمیت « من » و کیفیت « من » به وضع و موقعیت آرزوی انسان است .

    اگر آرزوی انسان ضربه پذیر بود ، « من » انسان آسیب پذیر خواهد بود .

    اگر آرزوی انسان آسیب نا پذیر بود ، آن انسان آسیب ناپذیر خواهد بود .

    پس معنی « من » یعنی کل آنچه که انسان به ان علاقه مند است .

    پس بین انسان و تعلق او یک حالت هم طرازی و هم سطحی است .

    انسان هم رتبه آن چیزی است که به آن تعلق دارد .

    مقام هر کسی یعنی مقام آرزوی او ، منزل هر کسی یعنی منزل آرزوی او ، رسول اکرم (ص) فرمود :« المرء یطیر بهمته »، مرد پرواز می کند به همتش .

    یعنی آن چیزی که آرزوی انسان است حد و درجه و رتبه اوست .

    آرزوی پست نتیجه اش پستی انسان ، آرزوی آسیب پذیر نتیجه اش آسیب پذیری انسان و آرزوی اعلا نتیجه اش علو طبع انسان است .

    هر کس که می خواهد مقام خود را بسنجد باید ببیند آرزویش چیست ؟

    یعنی وقتی خود را آزاد می گذارد به سمت کدام آرزو می ایستد و این وضع طبیعی اومی شود .

    این انسان را هر جه بگردانی و بچرخانی و رها کنی ، به سمت آرزوی خود می ایستد و این آرزو همان درجه و منزل اوست .

    قرآن به همسن دلیل برای درجه بندی و تقسیم بندی انسانها و فرق بین متقی و غیر متقی روی آرزو تکیه می کند : « تلک الدارالآخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لا فساداً و العاقبه للمتقین » * آن دار والای آخرت که از فهم انسان آنقدر دور و والاست که در آیه اسم اشاره به دور می آورد ( تلک ) به خاطر علو این دار آخرت است .

    یعنی آنچه که تو به عنوان دار آخرت به ان می اندیشی آن دار آخرت نیست ، دار آخرت بالاتر از اندیشه انساهنهاست و سطح اندیشه انسان به ان نخواهد رسید .

    از این جهت می گوید : « فیها مالا عین رأت و لا اذن سمعت و لاخطر علی قلب بشر » * در آن دار آخرت چیزهایی است که نه چشمی دیده ونه گوشی شنیده و نه به ذهن بشری خطور کرده ، یعنی آنچه بر تو خطور می کند خیلی پایین تر از ارزش آخرت است و می گوید این دار با آن مقامش را برای کسانی قرار می دهیم که آرزوی علو در زمین ندارند .

    یعنی انسانها را به دو دسته می کند : گروه اول ، انسانهایی که محروم از آخرت هستند و گروه دوم ، انسانهایی که این نعمت نصیبشان شده و موفق هستند .

    این تقسیم بندی بر مبنای آرزوست .

    نمی گوید کسانی که در زمین به مقامی نرسیده اند ، می گوید کسانی که نمی خواهند به مقام دنیا برسند .

    علو فی الارض چیست ؟

    مقامات زمینی کدامند ؟

    اگر کسی بگوید من بالاتر از دیگری باشم و خودش را به عنوان « من » مطرح کند و آرزویش این باشد که دیگران زیر دستش باشند و حکمش نافذ باشد ومستولی و مسلط بردیگران .

    حالا این فرد چه به آرزویش برسد چه نرسد محروم از آخرت است .

    یعنی به جرم آرزو کردن فرد محروم می شود .

    حالا این آرزو عملی شده باشد یا نشده باشد .

    به عکس اگر کسی به برترین مقام رسید ولی این برتری در آرزوی او نبود این از آخرت محروم نیست .

    چون آرزوست که مانع در راه اوست .

    اگر محترمترین و مشهورترین و محبوبترین انسانها شدی ولی این در آرزوی تو نبود هیچ موجب حرمان تو نسبت به آخرت نیست چون سد راهت نیست .

    اما اگر تو فقیرترین و ضعیف ترین و محرومترین و مستضعف ترین فرد در عالم بودی ولی آرزوی علو داشتی ، محروم می شوی .

    مستضعف اسلام فقیر نیست ، مستضعف اسلام دون نیست ، مستضعف اسلام « لایریدون علوا » هست .

    داوود مستضعف است .

    بلعم باعور مستکبر است .

    بلعم خوراکش قرص جوی است و خانه اش غاری و هیچ یک از نعمات دنیایی در اختیارش نیست ، اما مستکبر است چرا ؟

    چون وقتی سلطان محل از او می خواهد که به مؤمنین نفرین کند ، نمی تواند نظر سلطان را نسبت به خودش دست کم بگیرد .

    می گوید پادشاهی با افراد محترم دربارش در معبد من حاضر شده اند و به من معتقد هستند و پیش من حاجتی آورده اند ، من حاجتشان را رد کنم ، آنها به من بی عقیده می شوند .

    او نمی تواند بی عقیده شدن مستکبری را از خودش تحمل کند .

    این مستکبر است .

    چون در مقابل مستکبر موضع گیری لازم را نمی کند .

    به چه دلیل ؟

    به دلیل اینکه از نان و لذت غذا و شهوات می گذرد ، اما از لذات مراد بودن و پادشاهی مرید او بودن نمی گذرد .

    این علوفی الارض است .

    او دوست دارد شاهی مریدش باشد ، از این صرفنظر نکرده است .

    این علو است و البته انواع مختلف دارد و در هر کس به یک نحو ظهور می کند .

    می خواهد به عنوان زاهدترین افراد تلقی شود، روی دلها به طرف او باشد .

    و چون آمدند به او گفتند مملکتمان در خطر است کمک کن ، او هم به کمک آمد و رابطه قومی او را تنزل داد .

    پس اگر فرد توجهش به دنیا بود ، هر چه که گرسنگی و تشنگی داشته باشد برای او خیری ندارد .

    می گوید : هیچگونه علوی را اراده نمی کنند .

    این نشاندهنده این است که « علو فی الارض » انواع و اقسام مختلف دارد .

    کسی به اخرت می رسد که هیچگونه علوی را نپذیرد : نه علو فرعمونی ، نه قارونی ، نه هامانی و نه بلعم باعوری.

    فساد هم چنین است و اقسام مختلف دارد .

    هیچ رقم از فساد فی الارض در آرزوی انسان نباید باشد .

    یعنی چه ؟

    می گوید : وقتی تو علو فی الارض خواستی ، ارضی می شوی ، خاکی می شوی و در خاک می پوسی .

    این ارزو « بند » توست که تو را زمین گیر می کند .

    وقتی زمین گیر شدی دیگر اوج نمی گیری ، آزاد نمی شوی و حقیقت تو ظاهر نمی شود ، قلب تو درنهاد می پوسد ، آن چیزی که حقیقت انسانیت است از درون تو شکوفا نمی وشد .

    چون دار آخرت محل رشد توست و آنجا می توانی رشد کنی .

    حافظ هم همین را می گوید : چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس که در سراچه ترکیب تخته بند تنم تخته بند یعنی حالتی که انسان بدنش را نمی تواند تکان بدهد و استخوانهایش درد می کند و تن آن چیزی است که انسان به ان دل بسته است.

    اگر انسان باید در فضای عالم قدس طواف کند ، باید اول از تخته بندی تن نجات پیدا کند .

    هر چه به او دل ببندی او بدن توست و بدن انسان نمونه چیزی است که انسان به او تعلق دارد .

    انسان اگر به خانه اش دل ببندد خانه هم جزء بدنش است ، از این جهت است که اگر آجر خانه کنده شود این دردش می گیرد .

    مثل موقعی که دندانش فاسد شده ، دلش با اوست .

    و انسان بدنی دارد به وسعت آرزوهایش .

    از این جهت وقتی به متعلقاتش آسیبی می رسد او رنج می کشد .

    مانند پدری که درد بدن خود را می تواند تحمل کند .

    ولی درد آسیب فرزند را نمی تواند تحمل کند .

    این علقه اوست که آن را ( بدن فرزند ) بدن عمیق تر او می کند .

    اگر چوب به دست فرزند او بزنی مثل این است که چوب به چشم خودش زده ای .

    به این معنا که بدن او سرو دست و پای او نیست ، بلکه بدن او یعنی آنچه که به آن علاقه دارد .

    کل متعلقات انسان نمایش بدن انسان است .

    وقتی انسان آرزوی دنیایی دارد .

    معنایش این است که بدن او در دنیاست یعنی قبل از اینکه بمیرد مرده است .

    چرا ؟

    چون دل به دنیا بسته است .

    این زمین قبر اوست قبل از اینکه بمیرد .

    خانه ، اتاق ، بستر و شغل همه برای او قبر هستند و اینها قبوری هستند به اشکال مختلف .

    اما اگر انسان به این دنیا دل نبست ، زمین قبر او نیست .

    وقتی هم که او را در قبر بگذارند در قبر نیست.

    بدنش در خاک می رود ، اما خودش آزاد است ، آزادتر از گذشته .

    این هنوز نمرده مرده ، او بعد از اینکه مرده ، زنده است .

    این است که معنای مرگ را بهتر بشناسیم و با یک وجه عمیقی با مرگ روبرو شویم و آن را بهتر تحلیل کنیم .

    مرگ یعنی از حرکت افتادن انسان و از پرواز افتادن انسان .

    انسان وقتی به دنیا دل بست و دنیایی شد از پرواز محروم می شود و این مرگ اوست .

    حضرت علی (ع) می فرماید : « هلک خزان الاقوال وهم احیاء » گردآورندگان و نگاهدارندگان اموال مردند در حالیکه هنوز زنده بودند ، یعنی در حال زنده بودن هلاک شدند .

    « والعلما باقون بقی الدهر » * در اینجا دقیقاً علما را معنی می کند .

    علما نه به معنی دانشندان است ، چرا که در مقابل خزان الاموال نام برده شده اند یعنی همانهایی که دل به مال بستند وعلما یعنی آنهایی که دل به مال نبستند .

    علما آنها نیستند که بهتر می دانند و از جهت سواد و معلومات عنوان نشده ، بلکه این تفاوت انسانها از دید تعلق است و موضع تعلق را مشخص می کند .

    خزان الاموال وضع و گرفتاریشان در تعلقاتشان است ، در مقابل علما یعنی آنهایی که این تعلق در آنها نیست واز این تعلق آزادند .

    از این جهت که علم حقیقت یعنی اینکه تو بدانی به کدام باید متعلق باشی .

    به این جهت به این گروه علما می گویند .

    وقتی انسان علم نداشته باشد که به چه چیز بید تعلق داشت و از این علم محروم باشد ، توفیقش در سایر علوم چه فایده ای دارد ؟

    و چه سودی از دانستنیهای دیگرش می برد ؟

    بشر امروز خواص اشیاء را می داند .

    نحوه ساختن آنها را میداند ، ولی چه خیری از این کار می برد ؟

    علم کشور سازی بلد است ، اما این را می تواند حفظ کند ؟در جایی که آنچه باید به ان عالم باشد و زیر بنای تمام علمهایش برآن مبنا باشد و علم به جایی که به آن تعلق داشت را ندارد .

    از اینجهت علی (ع) به کسی عالم می گوید که « مادر علم » را دارد .

    علمی که اگر نبود سایر علوم به جای اینکه نافع باشد ضرر هم دارد .

    این بمب اتم به وسیله علم بوجود آمد و به وسیله علم هم بکار می رود ، اما علمی که مادر علوم نیست ، از این نظر نمی شود آن را علم دانست .

    علی (ع) می فرماید : به آن کسی که از این علم محروم است عالم نخواهم گفت حتی اگر همه چیز را در عالم بداند .

    ادب از قیمتی ترین سرمایه ها و میراثهای حیات آدمی « ادب » است ، حتی بالاتر از ثروت و سرمایه است ( ادب مرد ، به ز دولت اوست ).

    در برخوردها چیزی به زیبایی و جذابیت ادب نمی رسد .

    باید آن را اموخت، به کار بست تا روابطی سالم و احترام آمیز و پایدار میان افراد ، حاکم شود .

    اما همین واژه متداول و مشهور ، گاهی تعریفی ناشناخته و حد و مرزی مبهم دارد .

    از این رو مناسب است که بر مفهوم و جایگاه و شرایط آن ، تأملی مجدد داشته باشیم و بدانیم که براستی « ادب چیست »؟

    ادب چیست ؟

    این صفت که سرمایه ارزشمند رفتاری انسان و رسالت پدر و مادر و مربی است بر چه پایه هایی استوار است / آیا یک خصلت درونی است ؟

    آیا رفتاری اجتماعی است یا حالتی روحی ؟

    رمز اینکه انسان از افراد مؤدب ، خوشش می آید چیست ؟

    وقتی سخن از « ادب » به میان می آید ، نوعی رفتار خاص و سنجیده با افراد پیرامون ( از کوچک و بزرگ و آشنا وبیگانه ) در نظر می آید .

    این رفتار که از تربیت شایسته نشأت می گیرد ، به نحوه سخن گفتن ، راه رفتن ، معاشرت ، نگاه ، درخواست ، سؤال ، جواب و..

    مربوط می شود .

    ادب ، هنری آموختنی است .

    می توان گفت : ادب ، تربیت شایسته است » ، خواه مربی ، پدر و مادر باشد ، یا استاد و مربی .

    امام صادق (ع) فرمود : پدرم مرا به سه نکته ادب کرد ..

    فرمود ک هر کس با رفیق بد همنشیی کند ، سالم نمی ماند و هر کس که مراقب و مقید به گفتارش نباشد پشیمان می گردد و هر کس به جاای بد .

    رفت و آمد کند ، متهم می شود : « ادبنی اب بثلاث ..

    قال لی : یا بنی !

    من یصحب صاحب السوء لایسلم ومن لایقید الفاظه یندم و من یدخل مداخل السوء یتهم .» آنچه در این حدیث مطرح است ، ضابطه داشتن « دوستی » و « گفتار » و « معاشرت » است .

    دوست داری با تو چگونه رفتار کنند ؟

    مگر نه اینکه می خواهی تو را بااحترام یاد کنند ؟

    خوبیهایت را بگویند ؟

    نام و لقب زشت بر تو نگذارند ؟

    مگر نه اینکه از توهین و تحقیر و استهزای دیگران نسبت به خودت ناراحت و رنجیده می شود ؟

    مگر نه اینکه دوست داری در جمع مردم ، مورد تکریم و تشویق و توجه قرار گیری ؟

    یکی از نکات مهم مربوط به معاشرت ، آن است که آنچه را درباره خود نمی پسندی .

    درباره دیگران هم روا نداری و آنچه نسبت به خویش دوست می داری ، برای دیگران هم بخواهی و آنچه را در کار دیگران زشت می شماری ، برای خود نیز زشت بدانی .

    اگر از کارهای ناپسند دیگران انتقاد می کنی ، همان کارها و صفات در تو نباشد .

    این نوعی « خود ادب کردن » است و کسی که به این موهبت دست می یابد که از فرزانگی و هوشیاری و عقلانیتی تیز و بصیر برخوردار باشد .

    به فرموده حضرت امیر (ع) : « کفاک ادباً لنفسک اجتناب ما تکرهه من غیرک » در ادب کردن تو نسبت به خویشتن ، همین تو را بس که آنچه را از دیگری ناپسند می بینی از آن پرهیز کنی .

    هر کس حد و مرز خود را بشناسد و از آن فراتر نرود ، دارای ادب است .

    بی ادبی ، نوعی ورود به منطقه ممنوعه و پایمال کردن حد و حریم در برخوردهاست .

    این سخن بلند علوی را هم در این زمینه بخوانیم که فرمود : « افضل الادب ان یقف الانسان علی حده و لا یتعدی قدره » ؛ برترین ادب ، آن است که انسان بر سر حد و مرز و اندازه خویش بایستد و از قدر خود فراتر نرود .

    ادب .

    به خودی خود یک ارزش اخلاقی و اجتماعی است و ارزش آفرین ، هم برای فرزندان ، هم برای اولیاء که تربیت کننده آنانند .

    ادب در هر که و هر کجا باشد ، هاله ای از محبت و مجذوبیت را بر گرد خود پدید می آورد و انسان باادب را عزیز و دوست داشتنی می کند .

    ادب ، خودش یک سرمایه است و ه سرمایه ای بدون آن بی بهاست .

    مدالی است بر سینه صاحبش که چشمها و دلها را خیره و فریفته می سازد .

    آراستگی هر چیزی به چیزی است .

    آن گونه که علم ، با حلم آراسته می گردد .

    و شجاعت ، با گذشت و عفو زینت می یابد .

    و ثروت ، با انفاق و بخشش ، ارزش پیدا می کند .

    حسب و نسب هم با ادب ، ارج می یابد .

    شرافت نسب و اعتبار خانوادگی و آبرو و وجهه اجتماع ، بدون داشتن ادب ، آرایشی سطحی بر چهره ای زشت است .

    این سخن حضرت علی (ع) است که : « لاشرف مع سوء الادب » با بی ادبی ، هیچ شرافتی نیست .

    کسی که بی اصل و تبار و نسب و حسب باشد .

    اگر ادب داشته باشد ، شرافت می یابد .

    ادب ، حتی نسب و تبار نامناسب را هم می پوشاند .

    کلام امیرالمؤمنین (ع) چنین است : « حسن الادب یستر قبیح النسب » نشانه ها و جلوه ها هر یک از ادب و بی ادبی نشانهایی دارد .

    شناخت ادب هم جز با توجه به نمودهای بی ادبی میسر نمی گردد .

    این نمودها و نشانه ها و علایم ، هم در گفتار نمایان است ، هم در رفتار و برخورد .

    اگر عاقلانه زیستن و متانت در گفتار و وقار در رفتار ، نشانه ادب است .

    بی خردی ، گفتار زشت ، بددهانی ، تندخویی ، زشت گویی ، دشنام و توهین ، سبکسری و خیره سری ، لجاجت و عناد و..

    هم بی ادبی است .

    اگر کنترل دوستیها و معاشرتها ادب است ، بی ادبی یعنی رفت و آمد با افراد ناباب و بی دقتی در گزینش دوستان و بی تعهدی درمجالستها و رفاقتها .

    آنکه زشت گفتار و بد زبان است ، به تعبیر حضرت علی (ع) از ادب بی بهره است :« لا ادب لسیئ النطق» کسی که در برخورد با افراد ، حاضر نیست از آنان با عظمت و تکریم یاد کند و مدام به استهزاء دیگران و غیبت آنان مشغول است ، آنکه یاوه دیگران را با یاوه ودشنامشان را با دشنامی زشت تر پاسخ می دهد ، آنکه در مجالس و صفها ، رعایت حق دیگران و نظم و مقررات و سکوت و نوبت را نمی کند ، آنکه حاضر نیست به حرف دیگران گوش دهد ، کسی که درگفتگو و بحث ، داد می زند ، گلو پاره می کند و جانب انصاف و حق را مراعات نمی کند ، آنکه… اینها همه نشانه هایی از فقدان ادب است .

    از آن سو ، مراعات آداب در خوردن ، آشامیدن ، لباس پوشیدن یا لخت بودن ، خلال کردن ، دهن دره ، سرفه ، عطسه و… نشان ادب است .

    بی ادبی ، بی اعتنایی به حقوق و شخصیت و حرمت انسانهاست .

    اگر کسی هنگام عطسه ، آب دهان به سفره و صورت بیفکند .

    یا به طرز مشمئز کننده ای غذا بخورد ، یا به جای تقدیم دودستی نامه و وسیله و ابزار ، آن را پرت کند و یا حتی یک دستی بدهد .

    یا هنگام مطالعه شما ، سرو صدا کند .

    یا هنگام خلوت ، سرزده وارد اتاقتان شود ، و اجازه ورود نگیرد ، اینها نمونه هایی از مراعات نکردن ادب اجتماعی است .

    جالب این است که اسلام برای همه این موارد ، دستورالعمل دارد .

    « تربیت اسلامی » و اخلاق مکتبی ، همه دستورها و « باید » و « نباید» هایش ، « ادب آموزی » است .

    کسی که پای بند تعالیم دین نباشد ، از حوزه ادب به وادی بی ادبی پای نهاده است .

    ادب از که آموزیم ؟

    رفتار نیک دیگران ، بر انسان تأثیر مثبت می گذارد .

    این امری روشن و طبیعی است .

    ناپسندیهای اخلاقی مردم نیز تأثیر سوء می گذارد .

    این هم عادی است .

    هنر انسانهای فرزانه و هوشمند آن است که از رفتارهای ناپسند دیگران هم عبرت و درس می آموزند .

    هم نیکان الگوی نیکی اند ، هم بدان سرمشق بدی برای غافلان .

    اما عاقلتر کسی است که از بدیها راه خوبیها را می آموزد .

    این همان حکمت لقمانی است که از فرزانگی او سرچشمه می گیرد .

    به قول سعدی : « لقمان را گفتند : ادب از که آموختی ؟

    گفت : از بی ادبان ،که هرچه از ایشان درنظرم ناپسند آمد ، از فعل آن پرهیز کردم .» و اگر جز این بود ، لقمان به لقب « حکیم » مشهور نمی شد .

    آری … ادب آموختن از بی ادبان .

    همچنان که باید کم حرفی را از وّراجان پرحرف و بیهوده گوی الهام گرفت .

    بزرگواری و کرامت نفس را هم باید از زشتی کار تنگ نظران و خسیس طبعان فرا گرفت .

    هیچ کس از زشتی و بدی ، خوشش نمی آید .

    پس چرا ما خود را از آن پاک نسازیم که محبوب شویم ؟

    اگر از زشتیهای دیگران ، آموختیم که به خوبیها روی آوریم ، « استاد اخلاق » ما در درون خودمان نهفته است .

    این روش ، شیوه آموخته از امیر مؤمنان (ع) است که فرمود :

کلمات کلیدی: اخلاق

تعريف لغوي و مفهومي جوانمردي: معنا و مفهوم عيار (جوانمرد )از ديد فرهنگ نگاران و شاعران در اين مورد مي توان گفت که واژه عيار با وجود آنکه (ع) عربي دارد ،گمان مي رود که اصل آن از لغت (ايار ) پهلوي آمده باشد . اين کلمه را در بعضي کتابها به شکل (اديوار

جرائم عليه اخلاق و عفت عمومي چکيده: در اين مقاله، بخشي از قانون مجازات اسلامي مورد تحليل و بررسي قرار گرفته است که تعداد قابل ملاحظه‏اي از مرتکبين و قربانيان آن جرائم را زنان و جوانان تشکيل مي‏دهند. در اين راستا ضمن تحليل حقوقي مواد قانوني، موضو

چکيده : باپيشرفت صنعت وتکنولوژي بالطبع تغييرات محيط واجتماع , تأثيرات شرکتها برجامعه مورد توجه قرارگرفته است .ازآنجائيکه گردانندگان شرکتها مديران هستند و نظرات آنان تأثيرگذاراست .لذاتوجه به اخلاق مديران نيز مسئول بودن آنها درقبال جامعه تحت عنوان م

چکیده یکی از مطالبی که در نام سازی برای محصولات کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اخلاقیات در نام سازی می‌باشد. در این مقاله اهداف نام سازی، مسئولیت اجتماعی، عوامل موثر برخرید اخلاقی، نقص‌های مدل‌های نام سازی، ارتباط آن با شهرت شرکت و دیدگاههای مرتبط با آن و لزوم توجه به نظرات اخلاقی تشریح شده است. کلیدواژه : نام و نشان تجاری؛ نام سازی؛ اخلاقیات؛ مسئولیت اجتماعی؛ تصویر نام و نشان؛ ...

اشاره در اين مقاله، پيشينه و اصول مفروضه چهار رويکرد معاصر تربيت اخلاقي مورد بررسي قرار مي گيرد. اين رويکردها به ترتيب عبارتند از: رويکرد تبيين ارزش ها، شناختي –رشدي تحليلي و سنتي. هر يک از اين رويکردها در پنج مرحله به بحث گذاشته مي شوند: 1. قلمرو

طرح برنامه هاي اسلام به صورت مسلکي اجتماع و با اصولي منسجم و هماهنگ و ناظر به زندگي فردي و اجتماعي انسان ها از ضرورت هاي امروز است. دراين راه ، قرآن کامل ترين و موثق ترين سندي است که مي توان به آن اتکا کرد. با تدبر در آيات قرآن ،که خود هدف عالي قرائ

اخلاق دانشجويي از زبان امام خميني(ره) علم توحيد هم اگر براى غير خدا باشد، از حجب ظلمانى است; چون اشتغال به ماسوى الله است. اگر کسى قرآن کريم را با چهارده قرائت لما سوى الله حفظ باشد و بخواند، جز حجاب و دورى از حق تعالى چيزى عايد او نمى شود.

آشنايي با مراحل رشد و مشخصات کودکان در سنين مختلف، ابزار بسيار مهمي در مراقبت و تعليم و تربيت کودکان است. زيرا والدين را آگاه مي سازد تا در چه محدوده سني، منتظر چه نوع تغييراتي در کودک باشند و انتظارات خود را با موقعيت سني و مراحل رشد تنظيم کنند و د

اخلاق موضوعي فلسفي ، سياسي ، تربيتي و اجتماعي است . متفکران در فلسفه به ماهيت تفکر اخلاقي تکيه مي کنند و در سياست آن را به کار مي برند و درسطح فردي نوع سلوک آدمي و روابط اجتماعي او را تعريف وتبيين مي کنند و در سطح اجتماعي (محلي وجهاني ) نيز بر اساس

مقدمه اگر دين‌ را مجموعه‌ عقايد و دستورات‌ عملي‌ بدانيم‌ که‌ بنا بر ادعاي‌ آورنده‌ و پيروان‌ آن‌ عقايد و دستورات‌، از سوي‌ آفريدگار جهان‌ مي‌باشد، و اخلاق‌ را مجموعه‌ آموزه‌هايي‌ که‌ راه‌ و رسم‌ زندگي‌ کردن‌ به‌نحو شايسته‌ و بايسته‌ را ترسيم‌ کرده،

بخش اول: مباني اخلاق فصل اول – کليات 1- مفهوم لغوي واژه اخلاق: اخلاق جمع کلمه خُلق به معني سرشت باطني انسان است و در مقابل آن خَلق به معني شکل و صورت ظاهري انسان است. 2- تفاوت صفات نفساني انسان: صفات نفساني انسان يا ثابت و راسخ است که به آن ملک

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول