داستان اِفک یا ((حدیث اِفک )) یعنى تهمت زدن به یکى از همسران پیامبر، معروف است .
و ماجراى آن در سوره نور به تفصیل آمده است .
آیات مربوط به این ماجرا از آیه یازده آغاز و تا 26 پایان مى یابد.
تفاسیر و احادیث و تواریخ اسلامى راجع به زنى که مورد تهمت قرار گرفته است دو نظر دارند:
1 - عموم مفسران و محدثان و مورّخان عامه نوشته اند: وى عایشه دختر ابوبکر بوده است .
این نظر هم بر اساس حدیثى است که راوى آن خود عایشه است ، به شرحى که خواهد آمد.
بعضى از تفاسیر و تواریخ شیعه نیز بر اثر عدم توجه ، همین نظر را اظهار داشته اند.
2 - بیشتر تفاسیر شیعه نوشته اند که ماجراى ((اِفک )) از تهمت زدن عایشه به ((ماریه )) همسر مصرى پیغمبر ناشى شده است .
اینک نخست به شرح نظریه اول مى پردازیم ، آنگاه نظر خود را درباره نظریه دوم ابراز مى داریم .
عایشه مى گوید: رسم پیغمبر این بود که هر گاه مى خواست به سفر برود، قرعه مى انداخت و به حکم قرعه یکى از همسران خود را همراه مى برد.در غزوه ((بنى مُصطلق ))قرعه به نام من اصابت کردومن همراه پیغمبربودم .
پس از خاتمه جنگ و شکست دشمن ، در یکى از منازل میان راه مدینه ، شب هنگام چون کاروان ما خواست حرکت کند، من براى قضاى حاجت به نقطه اى رفتم و چون برگشتم دیدم گردنبندم نیست .
به نقطه اى که رفته بودم بازگشتم تا آن را بیابم .
وقتى به محل اقامت کاروان مراجعت کردم دیدم قافله حرکت کرده است و به تصور اینکه من در محمل هستم ، آن را برداشته و به شتر بسته و رفته اند.
در آن هنگام یکى از اعراب بادیه به من نزدیک شد و چون مرا شناخت شترش را خوابانید و مرا سوار کرد وبه قافله رسانید.
همین معنا موجب شد که منافقان سروصدا به راه اندازند و پیغمبر مرا به خانه پدرم بفرستد و حتى در صدد طلاق من بر آید تا اینکه آیات ((اِفک )) نازل شد و خدا مرا از تهمتى که زده بودند تبرئه کرد و نظر پیغمبر نسبت به من عوض شد!
این خلاصه داستان افک و نزول شانزده آیه سوره نور به روایت عایشه است .
اگر داستان این بوده است که عایشه مى گوید، چندین اشکال در این حدیث به نظر مى رسد که باید براى آن پاسخى منظور داشت :
1 - آیا پیغمبر اجازه داده که زن جوانش شب هنگام بدون اطلاع او از میان جمعیت خارج شود و تنها به نقطه تاریک و دورى از بیابان رود؟
2 - آیا پیغمبر این قدر نسبت به ناموس خود (نَعُوذُ بِاللّهِ) سهل انگار بوده است که موقع کوچ کردن نداند همسرش در محمل هست یا جا مانده تا اینکه عربى او را بیابد و سوار کند و بیاورد و به کاروان برساند؟!
داستان اِفک یا ((حدیث اِفک )) یعنى تهمت زدن به یکى از همسران پیامبر، معروف است .
آیات مربوط به این ماجرا از آیه یازده آغاز و تا 26 پایان مى یابد.
تفاسیر و احادیث و تواریخ اسلامى راجع به زنى که مورد تهمت قرار گرفته است دو نظر دارند: 1 - عموم مفسران و محدثان و مورّخان عامه نوشته اند: وى عایشه دختر ابوبکر بوده است .
بعضى از تفاسیر و تواریخ شیعه نیز بر اثر عدم توجه ، همین نظر را اظهار داشته اند.
2 - بیشتر تفاسیر شیعه نوشته اند که ماجراى ((اِفک )) از تهمت زدن عایشه به ((ماریه )) همسر مصرى پیغمبر ناشى شده است .
اینک نخست به شرح نظریه اول مى پردازیم ، آنگاه نظر خود را درباره نظریه دوم ابراز مى داریم .
عایشه مى گوید: رسم پیغمبر این بود که هر گاه مى خواست به سفر برود، قرعه مى انداخت و به حکم قرعه یکى از همسران خود را همراه مى برد.در غزوه ((بنى مُصطلق ))قرعه به نام من اصابت کردومن همراه پیغمبربودم .
پس از خاتمه جنگ و شکست دشمن ، در یکى از منازل میان راه مدینه ، شب هنگام چون کاروان ما خواست حرکت کند، من براى قضاى حاجت به نقطه اى رفتم و چون برگشتم دیدم گردنبندم نیست .
وقتى به محل اقامت کاروان مراجعت کردم دیدم قافله حرکت کرده است و به تصور اینکه من در محمل هستم ، آن را برداشته و به شتر بسته و رفته اند.
در آن هنگام یکى از اعراب بادیه به من نزدیک شد و چون مرا شناخت شترش را خوابانید و مرا سوار کرد وبه قافله رسانید.
همین معنا موجب شد که منافقان سروصدا به راه اندازند و پیغمبر مرا به خانه پدرم بفرستد و حتى در صدد طلاق من بر آید تا اینکه آیات ((اِفک )) نازل شد و خدا مرا از تهمتى که زده بودند تبرئه کرد و نظر پیغمبر نسبت به من عوض شد!
این خلاصه داستان افک و نزول شانزده آیه سوره نور به روایت عایشه است .
اگر داستان این بوده است که عایشه مى گوید، چندین اشکال در این حدیث به نظر مى رسد که باید براى آن پاسخى منظور داشت : 1 - آیا پیغمبر اجازه داده که زن جوانش شب هنگام بدون اطلاع او از میان جمعیت خارج شود و تنها به نقطه تاریک و دورى از بیابان رود؟
2 - آیا پیغمبر این قدر نسبت به ناموس خود (نَعُوذُ بِاللّهِ) سهل انگار بوده است که موقع کوچ کردن نداند همسرش در محمل هست یا جا مانده تا اینکه عربى او را بیابد و سوار کند و بیاورد و به کاروان برساند؟!
3 - آیا پیغمبر تا آنجا بى خبر بوده که نداند تهمت منافقان ، راست است یا دروغ تا اینکه ((آیات افک )) نازل شود و یقین کند که سخن منافقان تهمت بوده است و عایشه تبرئه شود و باردیگر او را بپذیرد و به خانه برگرداند؟
4 - آیا براى پیغمبر روا و جایز است که بر اساس شایعه سازى منافقان ، زن جوانش را از خود براند و نسبت به او سوءظن پیدا کند و باعث شود که شخصیت و آبروى او و خودش لکه دار گردد؟!
اینها نقاط مبهمى است که به طور آشکار در حدیث افک عایشه دیده مى شود و قبول آن ماجرا از زبان عایشه را مورد تردید قرار مى دهد.
آنچه در احادیث معتبر شیعه راجع به ((حدیث افک )) آمده است ، به خوبى مى رساند که موضوع چیز دیگرى بوده است و با توجه به آن هیچیک از این اشکالات مورد پیدا نمى کند.
آنچه شیعه در این خصوص روایت کرده این است که روزى پیغمبر اکرم ، کودک خردسالش ((ابراهیم )) را که از همسر مصرى خود ((ماریه )) داشت به عایشه نشان داد و فرمود: ((ببین چقدر شبیه من است )).
عایشه گفت : نه !
نمى بینم که شباهتى به شما داشته باشد!!
عایشه مى خواست به ((ماریه )) از این راه تهمت بزند.
چون او پس از خدیجه تنها زنى بود که از پیغمبر بچه آورده بود و عایشه تنها دخترى که به عقدپیغمبر درآمده بود،نمى توانست شاهداین منظره باشد و آن راتحمل کند.
خود وى مى گوید: حالتى که در این مواقع به هر زنى دست مى دهد، بر من عارض شد.
ولى به گفته علامه فقید سید عبدالحسین شرف الدین عاملى : ((خداوند، ابراهیم و مادرش ماریه را به دست امیرالمؤ منین علیه السّلام از این اتهام تبرئه کرد)).
حاکم نیشابورى داستان آن را در حدیث صحیح ((مستدرک )) و ذَهَبى در ((تلخیص )) به نقل از خود عایشه آورده اند.
نگاه کنید به جلد چهارم مستدرک و تلخیص آن ، صفحه 39 و تعجب کنید.(93) بارى ، بنابرآنچه در حدیث افک راجع به سوءنظر و حسد عایشه نسبت به ماریه همسر دیگر پیغمبر دیده مى شود این است که چون او نمى توانست خود را فاقد اولاد ببیند و بچه هوو را در بغل پیغمبر مشاهده کند، لذا به هووى خود تهمت زد و کسان خود و دیگران را نیز با خود همدست کرد و آن سرو صدا را به راه انداخت .
خداوند آیات افک را در تبرئه ماریه از تهمت عایشه نازل فرمود و منافقان را تخطئه کرد که درست به عکس منظور عایشه نتیجه مى دهد؛ زیرا: اولا : خداوند ماریه را تبرئه کرده است نه عایشه .
ثانیا : عایشه بود که ماریه را مورد تهمت و افک قرار داد و موجب شد که منافقان ، زبان درازى کنند و سروصدا به راه بیندازند.
ثالثا : آیات افک در نکوهش عایشه و تخطئه او نازل شده است ، نه براى دفاع از وى و آن داستان نامناسب .
رابعا : باتوجه به این واقعیت کاملا پیداست که عایشه خواسته است با جعل آن حدیث کذایى ، مسیر نزول آیات افک را منحرف سازد و آن را به نفع خود متمایل کند که چون در آن ایام حکومت تعلق به پدر او داشت ، توانست این کار را عملى سازد و تخطئه خود را به صورت تبرئه خویش در آورد، اما در مورد دیگر جلوه گر سازد.
اینک ترجمه آیات افک ، که عینا از نظر خوانندگان محترم مى گذرد: ((کسانى که تهمت (به ماریه ) زدند، گروهى از شما مسلمانان (اما منافق ) هستند.
(اى مسلمانان راستین )گمان نکنید که این تهمت ، شما را دچار شرّ کند بلکه سرانجام به نفع شما خواهد بود (و منافقان شناخته مى شوند) هر یک از آنان که تهمت زده اند،گناه آن را خواهند برد و کسى که بیشترین تهمت را به عهده گرفت ، عذابى بزرگ خواهددید)).
((چرا وقتى آن تهمت را شنیدید، مردان و زنان با ایمان درباره خود گمان نیک بردند و فقط گفتند: این تهمتى آشکار است (که منافقان زده اند)؟)).
((چرا وقتى منافقان این تهمت را زدند، چهار شاهد براى اثبات آن نیاوردند؟
وقتى گواهانى نیاوردند، نزد خداوند دروغگو خواهند بود)).
((اگر تفضل خدا و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما اهل ایمان نبود، در این سخنان و تهمتها که در آن فرورفته اید (و به زبان مى آورید) عذابى بزرگ به شما مى رسید)).
((زیرا شما آن سخنان را با زبانهاى خود تلقى کرده و چیزى را که علم به آن ندارید با دهانهاى خود مى گویید و مى پندارید که کار آسانى است ، در صورتى که نزد خدا بزرگ است )).
((چرا وقتى آن را شنیدید گفتید: ما را نمى رسد که این سخنان را به زبان آوریم ، اى خداى سبحان این تهمتى بزرگ است ؟)).
((خدا شما را پند مى دهد که هرگز به مانند آن برنگردید، اگر از اهل ایمان هستید)).
((خدا آیات خود را براى شما بیان مى کند و خدا دانا و حکیم است )).
((آنانکه دوست دارند کار زشت را در میان اهل ایمان شایع سازند در دنیا و آخرت عذابى دردناک خواهند داشت ، خدا مى داند و شما نمى دانید)).
((اگر فضل و رحمت خدا نبود (عذاب خدا شما را فرو مى گرفت ) خدا مهربان و رئوف است )).
((کسانى که زنان پارسا و بى خبر و باایمان را به زنا نسبت مى دهند، در -دنیا و آخرت نفرین شده خدایند و کیفرى بزرگ در پیش خواهند داشت)).
((در روزى که زبانهاى آنان و دستها و پاهایشان نسبت به آنچه کرده اند گواهى مى دهند.
((زنان پلید و فاسد میل به مردان پلید و آلوده دارند، مردان پلید هم به طرف زنان آلوده مى روند، زنان پاک خواهان مردان پاک هستند و مردان پاک هم خواستگار زنان پاکیزه مى باشند.
این افراد از آنچه بدخواهان به ایشان نسبت مى دهند پیراسته اند.
آنان آمرزیده اند و روزىِ بزرگى نزد خدا دارند)).
امیر مؤمنان علیـ علیه السلام ـ در این رابطه می فرماید: باید گفتار و کردار برادر دینی خود را به بهترین وجه قرار دهی مگر اینکه یقین پیدا کنی و راه توجیه (حمل بر صحت) بر تو بسته باشد.
و نباید به سخن برادرت بد گمان باشی در حالیکه تو محمل خوبی برای توجیه کلام او مییابی.
همچنین محمد بن فضیل میگوید.
به امام هفتم عرض کردم: بعضی از افراد موثق برای من خبر آوردند که یکی از برادران دینی دربارهی من مطلبی گفته که آنرا نمیپسندم از او در این باره سؤال کردم، او انکار نمود تکلیف من چیست؟
حضرت فرمود: گوش و چشمت را نسبت به برادرت تکذیب کن بطوریکه اگر پنجاه عادل در نزد تو گواهی بدهند که فلانی دربارهی تو چنین مطلب نادرستی را مطرح ساخته تو باید آنان را تکذیب، و برادر ایمانی خود را تصدیق کنی و آنچه را که باعث ریختن آبروی او میشود اشاعه ندهی که در غیر این صورت از مصادیق آیهی: ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین امنوا، خواهی بود.
بنابراین مادامی که میتوانی باید قول و فعل مؤمن را حمل بر صحت، و به خیر و صلاح توجیه کنی و نباید به او بدبین و بد گمان باشی و امر او را بر فساد و بدی حمل نمائی، حتی اگر از دهان مؤمنی بوی شراب به مشامت رسید نباید به او سوء ظن پیدا کنی که او شراب خورده، و مرتکب فعل حرام گشته، بلکه باید محمل خوبی برای آن بیابی مثلاً بگوئی که شاید طبق تجویز پزشک به منظور مداوا و درمان نوشیده و یا فساق او را مجبور به شرب خمر کردهاند و یا اشتباها بجای شیشهی سرکه بطری شراب را برداشته و بدهان ریخته و هنگامی که متوجه شده که شراب است بلافاصله آنرا بیرون ریخته و حتی قطرهای هم فرو نبرده است.
توجه اسلام به عواقب تهمت و اشاعه فحشا در جامعه اسلامی امام جعفر صادق (ع) از قول پیامبر اکرم (ص) روایت کرده است: لیس لک ان تتهم من ائتمنته.1 حق نداری به کسی که او را امین خویش ساخته ای، تهمت بزنی.
صادق(ع) مىفرماید: «هرگاه مؤمن به برادر مؤمنش تهمت بزند، ایمان در دل او ذوب مىشود، همان گونه که نمک در آب ذوب مىگردد».(1) مهمترین آثار تهمت زدن عبارتند از: 1- زوال ایمان: امام صادق(ع) مىفرماید: «هرگاه مؤمن به برادر مؤمنش تهمت بزند، ایمان در دل او ذوب مىشود، همان گونه که نمک در آب ذوب مىگردد».(1) 2- قطع روابط انسانى: امام صادق(ع) مىفرماید: «کسى که برادر دینى اش را متهم کند، بین آن دو حرمتى وجود ندارد».(2) 3- عذاب اخروى: پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: «هر کس به مرد یا زن با ایمانى بهتان زند یا چیزى را به او نسبت دهد که در او نیست، خداوند او را در روز قیامت بر تلّى از آتش به پا مىدارد تا از آن چه گفته خارج شود».(3) 4- رسوایى: در روایات آمده است: «خداوند کسى را که به دنبال عیبهاى مسلمانان باشد، حتى در داخل خانهاش رسوا مىکند».(4) راه پیشگیرى از تهمت زدن عبارتند از: 1- آشنایى با پیامدهاى تهمت (اعم از دنیوى و اخروى) 2- اجتناب از بدگمانى.
3- توقیت حسن ظن.
4- حمل رفتار دیگران بر وجه نیکو.
5- مبارزه با منشأ تهمت که همان رذایل اخلاقى مانند حسد و طمع ورزى است.
6- تقویت ایمان و یاد خدا.
7- توجه به حرمت مؤمن: با آگاهى از مقامى که مؤمن در پیشگاه خداوند دارد، هیچ کس به خود اجازه نمىدهد به حریم آبروى دیگران تجاوز کند.
از حضرت صادق(ع) نقل شده است که «حرمت مؤمن از کعبه عظیمتر است».(5) فرق بین تهمت و غیبت پیامبر اکرم (ص) فرمودند: آیا می دانید غیبت چیست؟
اصحاب عرض کردند: خدا و رسولش بهتر می دانند.
حضرت فرمودند: غیبت این است که از برادرت (برادر دینی خود) چیزی بگویی که او خوش ندارد تو آن را در مورد او بازگو کنی.
به آن حضرت عرض شد: اگر آن چه می گوییم در او بود، باز جایز نیست که آن مطلب را برای دیگران بازگو کنیم؟!
حضرت فرمودند: اگر آنچه در او باشد، غیبتش را کرده ای؛ و اگر آنچه می گویی در او نباشد، به او تهمت زده ای.
کسیکه خود را در مواضع تهمت قرار دهد .
نباید آن کس را که به او سوءظن پیدا میکند سرزنش نماید .
159 - وقال [ع ] : من وضع نفسه مواضع التهمه فلا یلومن من اساء به الظن یک داستان تاریخی در مورد تهمت : برای بعضی از بزرگان ، حقیقت این واقعه مجهول است و لذا بنده که از سابق الایّام این روایت را میدیدم و با بعضی از بزرگان هم که بحث مینمودم، آنها میگفتند: معنی این روایت بهیچ وجه برای ما روشن نیست؛ با اینکه این روایت را خاصّه و عامّه نقل کردهاند.
روی همین جهت بعضی خواستهاند أصل روایت را إنکار کنند و بگویند: این روایت راجع به ماریه نیست؛ بلکه راجع به عائشه است که در سفری که با رسول خدا مینمود، قدری از کاروان عقب افتاد و تنها ماند؛ عبدالله بن اُبَیّ او را متّهم به زنا کرد.
و لذا برای اینکه سنّیها این اتّهام را از عائـشه بردارند آمدهاند و به ماریه نسبت دادهاند.
ولی بعضی ها هم میگویند: ما حقیقت این قضیّه را نفهمیدیم.
و أمّا آنچه که به نظر میرسد این است که: أمر رسول خدا به أمیرالمؤمنین علیهما السّلام نظیر أوامر امتحانیّه است؛ نه أمر حقیقیّ.
توضیح آنکه: أوامر بر دو نوع است، حقیقیّه و امتحانیّه.
در أوامر حقیقیّه مصلحت در مأمورٌبه میباشد؛ و در أوامر امتحانیّه مصلحت در نفسِ أمر است نه در مأمورٌبه.
مانند أمر پروردگار به حضرت إبراهیم راجع به ذبح حضرت إسمعیل: یَـ'بُنَیَّ إِنِّی´ أَرَی' فِی الْمَنَامِ أَنِّی´ أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی'[143].
زیرا أمر پروردگار به حضرت إبراهیم در کشتن فرزند، أمری نیست که مصلحتی در مأمورٌبه آن باشد؛ یعنی ذبح حضرت إسمعیل بدست حضرت إبراهیم علیهما السّلام در خارج مصلحت داشته باشد؛ بلکه در اینجا مصلحت در نفس أمر است.
مصلحت در این أمر، إقدام حضرت إبراهیم به انجام آن است نه تحقّق خارجی آن.
بنابراین اگر این مأمورٌ به انجام شود، مصلحت أمریّه صورت پذیرفته است؛ و إلاّ خیر.
و مصلحت أمریّه، همان حالت تسلیم و انقیاد حضرت إبراهیم علیه السّلام است.
أمّا مأمورٌبه ظاهری که ذبح حضرت إسمعیل است در خارج، از أوّل مورد طلبِ پروردگار نیست؛ از أوّل مقصود خدا نبوده که حضرت إبراهیم او را بکشد.
لذا وقتی أمر به کشتن إسمعیل آمد و پروردگار حضرت إبراهیم را مطیع یافت، مصلحت أمریّه حاصل شد و طبعاً موردی برای تحقّق مأمورٌ به ظاهری باقی نمیماند؛ فلهذا فرمود: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْیَا[144].
دیگر لازم نیست او را بکشی؛ چون منظور از أمر عملی شد.
اینها را میگویند: أوامر امتحانیّه که مصلحت فقط در نفس أمر است.
بازگشت به فهرست اگر أمر امتحانی رسول الله نبود، تا أبد دامان خاندان رسالت را لکّه دار مینمود در اینجا مسأله از این قرار است که: أمر رسول خدا به أمیرالمؤمنین علیهما السّلام، نظیر أوامر امتحانیّه است؛ نه اینکه خودِ أمرِ امتحانی است؛ زیرا أمری را که مصلحت در مأمورٌبه آن نباشد و در نفس أمر باشد ولو به داعی و غایت دیگری غیر از مصلحت أمریّه، آنرا نظیر أوامر امتحانیّه میگویند.
أمری که رسول خدا فرمود، منظور، کشتن واقعی مابور نبود؛ منظور این بود که قضایای مختفیه بر مردم منکشف شود.
این أمر چه مصلحتی داشت؟
عائشه، ماریه را قذف و متهم به زنا کرده است؛ و فرزند رسول خدا را عِیاذًا بِالله زنازاده دانسته است!
باید تأمّل نمود که: در اینجا رسول خدا در برابر این قضیّه واین اتّهام چه کاری انجام بدهد؟
اگر هیچ اعتنائی به مسأله نکند، این اتّهام تثبیت خواهد شد؛ أهل مدینه، منافقین، یهود و نصاری میگویند: بعضی از مخدّرات و کنیزان پیغمبر زناکار بوده واز راه زنا بچّه آورده است؛ و پیغمبر هم او را فرزند خود دانسته است.
و این ننگ تا أبد بر خاندان رسالت باقی میماند [145].
پس پیغمبر در مقابل این تهمت عائشه نمیتواند ساکت بنشیند.
او باید کشف حقیقت کند.
کشف حقیقت به چه قسمی متصوّر است؟
آیا مابور را به محکمه حاضر و از او استنطاق کنند واو قَسَم یاد کند؟
در این صورت میگویند: او قسم بیجا خورده است، و از خوف إجراء حدّ بر او، سوگند یاد کرده است.
آیا میبایست ماریه را بیاورد و با عائشه روبرو کند؟
این هم که بجائی منتهی نمیشود.
طرفین دعوی یعنی عائشه و ماریه هر کدام بر گفتار خود ایستادگی دارند.
علاوه، بر فرض اینکه پیامبر به عائشه بگوید: این اتّهام ناشی از توهّم و افترا تو است؛ و بهیچ وجه جنبه واقعی ندارد؛ او در مقام إنکار برآمده و مدّعی ثبوت واقعه خواهد بود.
بنابراین، مسأله به نتیجه مثبتی نخواهد رسید.
و آیا رسول خدا به أمیرالمؤمنین علیهما السّلام بگوید: برو مابور را تفتیش کن، کشف عورت کن، ببین او واقعاً مرد است یا زن است یا خواجه است؟
این دستور هم أبداً از پیامبر معقول و پسندیده نیست و غلط است.
پیغمبر خوب میداند و جای شبههای هم برای او نیست.
پیامبر به تمام نیّات ما اطّلاع دارد؛ مابور متهّم و بی خبر است ولی أمرِ به کشف عورت غلط است و نتیجهاش این است: هر کسی که متّهم به زنا شد قبل از اینکه در باره او تحقیق شود باید او را کشف عورت نمود تا روشن شود که او مرد است یا نه.
اگر مرد بود، او را محاکمه نمایند.
یعنی هر کسی را که بخواهند بر او حدّ جاری کنند، أوّل باید او را کشف عورت نمایند.
زیرا اگر ما بخواهیم کشف حقیقت خارجی کنیم، غیر از این راه ممکن نیست.
در حالتی که از نظر شرع، این راهها مسدود است.
بازگشت به فهرست طریق رفع تهمت از ماریه، از عجائب أسرار ولایت است حقیقت مسأله از این قرار است: هم رسول خدا و هم أمیرالمؤمنین علیهما السّلام به تمام خصوصیّات مسأله از عفّت، عصمت، و بزرگواری و حلال زادگی حضرت إبراهیم، و کینه دیرینه عائشه، و ساختگی بودن این قَذْفْ، و پاکیِ دامنِ ماریه و پاکیِ مابور، آن خدمتگذارِ ماریه علم داشتند؛ و مسأله در نزد ایشان مانند آفتاب روشن بود.
ولی حضرت رسول میخواهند قضیّه را طوری واضح و روشن به مردم نشان بدهند که این اتّهام تا روز قیامت از دامن بیگناهی شُسته؛ و لکّه ننگ بر دامن مُفتَرِی باقی بماند.
واقعاً فکر کنیم و ببینیم که آیا پیغمبر بهتر از این میتواند عمل نماید که به أمیرالمؤمنین علیه السّلام بگوید: با شمشیر به سمت مابور حرکت کن!
و او هم بدین قسم برای اینکه خود را از تهمت خارج کند مسلّماً کشف عورت کند.
و یا طبق روایت «حِلْیَه الاولیآء» چون مرد محترمی است و نمیخواهد کشف عورت کند، بعنوان اینکه خواسته از درخت خرما بالا برود، خود را به پائین انداخته پاهایش را بلند میکند که بگوید: من کشف عورت نکردم؛ بلکه پاهایم بلند شد؛ تا قضیّه روشن شود!
درست توجّه کنید!
این قِسم، أمیرالمؤمنین علیه السّلام حقیقت مطلب را نزد رسول خدا برده است و آنحضرت برای مردم روشن میکند که: این اتّهامی که شما به مابور نسبت دادید، سالبه به انتفا موضوع است؛ و چه گناه عجیبی مرتکب شدید!
چه اتّهامی به ماریه قبطیّه، آن زنِ عفیف و نجیب، و به إبراهیم زدید!
که رسول خدا فرمود: اگر بنا بود پس از من کسی پیغمبر بشود ـ و ختم نبوّت بر آنحضرت تحقّق نگرفته بود ـ به این فرزندم إبراهیم داده میشد.
اینقدر در او قابلیّت بود!
و با این کشف خارجی آبروی عائشه و سائر مُفسدین بکلّی از بین رفت.
و رسول خدا نمیفرماید: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی یَصْرِفُ عَنَّا الْعَارَ؛ عار و ننگ را از ما برداشت؛ بلکه میگوید: حمد اختصاص به خدائی دارد که امتحان را از ما برداشت و چهره زشتِ نتیجه فتنه و فساد را از ما برگردانید و برای عائشه و حَفْصه و پدرانشان، و منافقین و یهود و نصاری، و سائرین، خوب روشن نمود که قضیّه از این قرار است.
این یک أمر باطنی و قراردادی بین رسول خدا و أمیرالمؤمنین علیهما السّلام بود.
و فقط و فقط در این واقعه تحقّق یافت.
آیا غیر از این مورد روایتی وجود دارد که رسول خدا به أمیرالمؤمنین علیهما السّلام أمری بکند و او بگوید: یا رسولَ الله برای من اختیار بگذار؟!
در هر جا که أمری از رسول خدا صادر شد، حضرت بدون تأمّل به انجام رسانید.
پس علّت اینکه در این مورداز رسول خدا تقاضای حقّ اختیارنمود بدین جهت است.
أمرِ رسول خدا به «اقْتُل» قتل و کشته شدنِ مابور در خارج نبوده است، زیرا که او بَریء بوده؛ بلکه منظور کشف قضیّه است؛ وَ الشَّاهِدُ یَرَی مَا لاَیَرَی الْغَآئِبُ.
قضیّه از این قرار است.
و ملاحظه کنید چقدر خوب و لطیف و دقیق با این أمرِ پیغمبر، که نظیر أوامر امتحانیّه است، مطلب صورت گرفت!
بازگشت به فهرست طریق کشف رفع تهمت را أمیرالمؤمنین علیه السّلام از مفاخر خود میداند و شاهد بر این مطلب آنست که أمیرالمؤمنین علیه السّلام این مأموریّت را از فضائل خود میشمارد و در میان بیست و سه خصلتی که از فضائل خود بر أبوبکر احتجاج میکند، این کار را فضیلت خاصّی به حساب میآورد؛ و این خود دلیل است بر اینکه این أمر، نظیر أمر امتحانی بوده است؛ و سرّی بوده است میان او و رسول خدا که أحدی غیر از وی از آن آگاهی نداشت.
اگر أمر حقیقی بود و أمیرالمؤمنین علیه السّلام برای کشتن او رفته بود، و او بالای نَخْلَه رفته و چنین کرده بود، و حضرت هم چنین جوابی برای پیامبر آورده بود، اینکه منقبتی نیست؛ فضیلتی محسوب نمیشود.
أمیرالمؤمنین میخواهد به أبوبکر بفهماند ـ و او هم تصدیق کرد ـ که این مطلب رمزی بود میان او و پیغمبر که هیچکس از آن اطّلاع نداشت.
و این رمز را حتماً باید کسی داشته باشد که عالم بغیب باشد؛ و إلاّ این مأموریّت را به این قِسم نمیتواند انجام دهد.
و غیر از او کسی عالم بغیب نبود؛ و بر ماریه و إبراهیم و مابور، و بر عصمت آنها، و بر حقیقتِ تهمتی که عائشه زده، کسی آگاه نبود.
و عین اینکه مطلب برای رسول خدا منکشف بود، برای او هم روشن بود.
این فضیلت، اختصاصِ به وی دارد؛ و غیر از او کسی دارای این علم نبود.
و لذا حضرت، این قضیّه را به عنوانِ احتجاج و استشهاد، از جمله بیست و سه مَنْقَبَت برای خود علیه أبوبکر ذکر میکند.
و این خود، دلیل بر این است که: این أمر و طلبِ رسول خدا، أمر مصلحتی بوده، و مصلحت در نفس أمر بوده است؛ به همین قِسمی که عرض شد.
و این أمر را نظیر أوامر امتحانیّه گفتیم، نه از أوامر امتحانیّه، بعلّت آنکه منظور رسول خدا امتحان أمیرالمؤمنین علیهما السّلام نبوده، بلکه منظور کشف قضیّه برای سائرین بوده است؛ و لیکن از این جهت که با أوامر امتحانیّه در اینکه مراد إتیان مأمورٌبه در خارج نبوده است اشتراک دارد.
پس بِحَمدِالله نه إشکال فقهی باقی میماند و نه إشکال کلامی.
بلکه هر دو مسأله روشن است.
و واقعاً باید فکر و تأمّل نمود: اگر کسی مثلاً خدای ناکرده به فرزند و یا عیال شما نسبت ناروائی بدهد، و شما بخواهید در خارج، مسأله و حقیقت أمر را روشن کنید، از این روِش بهتر میتوانید انجام دهید؟!
أبداً إمکان ندارد.
بطوریکه تمام مستشرقین، یهود، نصاری، مَجوس، منافقین و غیر هم، سرِجای خود بنشینند، و سربلند از عهده بیرون بیائید؟
غیرازاین قضیّه خارجی میتوانید کار دیگری انجام دهید؟!
محال است!
و حقّاً این مطلب از فضائل أمیرالمؤمنین علیه السّلام و بزرگواریهای رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم میباشد.
اینک باز میگردیم به آن قضیّهای که در آن، رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم به أمیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: برو آن مردی را که در پشت مسجد است به قتل برسان!
و حضرت از مسجد بیرون آمدند و دیدند آن شخص رفته است؛ در حالیکه قبلاً به عمر أمر کرده بودند؛ او گفت: چگونه کسی را که مشغول خواندن نماز است بکشم!
به أبوبکر فرمان دادند؛ عرض کرد: یا رسول الله او در حال نماز است من چطور او را بکشم؟!
سپس به أمیرالمؤمنین علیه السّلام أمر فرمودند؛ عرضه داشت: آن شخص رفتهاست.
همانطور که عرض شد: او شخصی به نام حُرقوص بن زُهَیْر (ذوالخُوَیْصَرَه) بود؛ و رسول خدا در باره او فرمود: اگر این کشته شده بود، فتنه برداشته شده و دیگر در إسلام فتنهای وجود نداشت.
زیرا این مرد منشأ تمام اختلافات و فتنههاست.
و او همان کسی بود که در جنگ نهروان کشته شد.
بازگشت به فهرست رفع إشکال فِقهی و إشکال کلامی از أمر رسول أکرم به کشتن حرقوص در اینجا هم دو إشکال وجود دارد: یک إشکال فقهیّ؛ و یک إشکال کلامیّ.
أمّا إشکال فقهیّ، این است که: رسول خدا به چه مجوّزی میگوید: برو آن مرد را بکش؟!
کسی که هنوز جنایتی مرتکب نشده و در پشت مسجد مشغول نماز است، نه خونی ریخته است که به جهت قصاص خون او را بریزند، و نه مرتدّ شده و از إسلام برگشته است؛ این دستور پیغمبر به قتل او بر چه أساس است؟
مثل اینکه به خدمت أمیرالمؤمنین علیه السّلام آمدند و گفتند: ابن مُلجَم را بکش!
یا خود ابن ملجم گفت: یا أمیرالمؤمنین اگر من قاتل تو هستم، خودت مرا بکش!
حضرت فرمود: من چگونه کسی را که جنایتی نکرده است بکشم؟
ءَأَقْتُلُ قَاتِلِی؟!
آیا من قاتل خودم را بکشم؟!
پس رسول خدا به چه دلیل و مُجَوِّز شرعی فرمود: ای علیّ او را بکش؟!
یا عمر و أبوبکر را أمر به قتل او نمودند؟!
و علاوه اینکه «فَتْکْ» و ترور در إسلام حرام است.
اگر کسی را که در حال نماز میباشد بکشند، فَتْکْ محسوب میشود؛ در حالیکه رسول خدا فرمود: الإسْلا َ مُ قَیَّدَ الْفَتْکَ[146].
إسلام فَتْک را زنجیر کرده است؛ کسی را به نحو فَتْک نمیشود کشت.
و أمّا إشکال کلامی، این است که: رسول خدا که عالم بغیب است و پشت دیوار مسجد را میبیند، چگونه شمشیر بدست این أفراد میدهد و أمر به کشتن او مینماید؟
اگر این شخص کشته بشود که دیگر وجود ندارد، او دیگر زنده نیست، فسادی از او در خارج متحقّق نمیشود.
رسول خدا صلَّی الله علیه و آله و سلَّم میفرماید: تمام فسادها از این مرد مُتَرَشِّح میشود؛ سپس میگوید: او را بکش!
اگر او کشته شود پس چه کسی این فسادها را ـ طبق این خبر ـ انجام بدهد؟
اگر علم رسول خدا صحیح است، و او واقعاً زنده میماند و در جنگ نهروان کشته میشود، به قتل رسیدن او الآن پشت مسجد محال خواهد بود؛ و اگر در این زمان کشته شود، دیگر کسی وجود ندارد تا فساد انجام بدهد!
بازگشت به فهرست أمررسولخدابهکشتن حرقوص، وتمرّد شیخین وإطاعت أمیرالمؤمنین علیهالسّلام و أمّا جواب از إشکال فقهیّ: عین همان جوابی است که در مورد ماریه بیان کردیم که: أمر رسول خدا به أبوبکر و عمر و أمیرالمؤمنین علیه السّلام نظیر أوامر امتحانی بود، نه أمر واقعیّ!
پیغمبر نمیخواهد او را واقعاً فَتْکْ کند.
تمام آن جریانات و فتنههائی که ذُوالخوَیصَره انجام میدهد تا بالاخره به جنگ نهروان مُنتَهی میشود، همه در مَر آی و مَنظَرِ رسول خداست؛ همه در مقابل پیغمبر است؛ و پیغمبر تمام این کارها را مشاهده میکند.
بنابراین، پیغمبر واقعاً أمیرالمؤمنین علیه السّلام و شیخین را أمر به کشتن او نکرده است؛ و مطلوب پیغمبر تحقّقِ مأمورٌبه و واقع شدنش در خارج نبوده؛ بلکه مصلحت در نفسِ أمر است.
پیغمبر، با این أمر میخواهد نشان بدهد که: عمر و أبوبکر، دو مرد مُتَمرِّد و مُتَجاوز و أهل سلیقه و ذوق و اجتهادِ در مقابل نصّ بودهاند، و أمیرالمؤمنین علیه السّلام مرد مطیع و تابع نصّ میباشد.
پیغمبر میگوید: شمشیر بردار و برو او را بکش!
أبوبکر آمد و گفت: یا رسول الله نماز میخواند!
من مرد نماز خوان را بکشم؟!
او أمر پیغمبر را زمین گذاشت.
بازگشت این قضیّه به آن است که او أمر آن حضرت را إجرا میکند تا جائی که به نماز منتهی شود؛ أمّا وقتی ببیند نماز در خارج هست دیگر این أمر برای او قابل إجراء نیست.
یعنی نمازِ ظاهری آن مرد از أمر پیغمبر در نزد او ارزشمندتر است.
در حالتی که نفس این نماز بدستور پیغمبر است.
پیغمبر که به أبوبکر میگوید: برو او را بکش؛ یعنی من میگویم او را بکش، من میگویم: آن نماز دیگر ارزش ندارد؛ تو مرا و حکم مرا و حکم خدا را رها کرده، به نماز ظاهری او توجّه مینمائی؟!
و همین عمل را هم عُمر انجام داد.
هم أبوبکر و هم عُمر، ایشان به این اُمور ظاهری چنگ زده و استمساک کرده، و حقیقت و خود رسول الله را کنار گذاشته بودند.
کما اینکه در تمام مَهالکی که میبینیم در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت بوقوع پیوست، عمر از خود إظهار سلیقه نموده کلام رسول خدا را نفی مینمود.
و در آن واقعه آخرِ عُمرِ آن حضرت که رسول خدا فرمود: کاغذ و قلم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که گمراه نشوید، عمر إظهار عقیده کرده و گفت: حَسْبُنَا کِتَابُ اللَهِ.
کتاب خدا بر ما کافی است.
و این بدعتِ شوم، نه تنها موجب بدبختی و انحراف گذشتگان گردید، بلکه همچنان دامنگیر أعقاب آنها بوده و خواهد بود.
تشیّع، از زمان فلان گروه، یا فلان پادشاه، یا حتی ّ از زمان رحلت پیغمبر بوجود نیامد؛ بلکه در زمان خود رسول الله بود.
تشیّع یعنی عمل به نصّ و رفض آرا شخصیّه و رفض اجتهاد در مقابل نصّ.
و در مقابل شیعه گروهی دیگر وجود داشت که در مقابل أمر رسول خدا اجتهاد و إظهار عقیده میکردند؛ این اجتهاد در مقابل نصّ است.
و این دو طَیْف، در زمان رسول خدا و پس از آن، همچنان در مقابل هم قرار داشتند.
خلفاء و سلاطین هم بواسطه ضدّیّتِ با شیعه، گروه مخالف را تقویت و تأیید نموده و شیعه را در أقلِّیَّت انداختند؛ و به أنواع بلایا، از قتل و تبعید و إسارت و حبس و تعذیب و غارت و هتک ناموس و غیره، آنها را مُستَأصَل نمودند؛ و أکثریّتِ خارجی، با مخالفین قرار گرفت.
و إلاّ أکثریّتِ واقعی و حقیقی، همان مکتب رسول خداست.
أَطِیعُوا اللَهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ[147]...
فَلا َ وَ رَبِّکَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّی' یُحَکـِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیْنَهُم[148].
نتیجه بحث اینکه: رسول خدا با این قضیّه و أمر امتحانی خود، تَمَرُّد آن دو نفر از دستور، و متابعتِ أمیرالمؤمنین علیه السّلام را به مردم نشان داد.
بنابراین، نه إشکال فقهی مترتّب، و نه رسول خدا دستور فَتْک داده است.
در خارج هم فتکی انجام نگرفته است.
خون مسلمانی هم بدون جرم ظاهری ریخته نشده است.
رسول خدا أمر به قتل کرد، ولی میداند این قتل واقع نمیشود.