شهادتگاه کربلا نمایشگاه شاهکاری وافتخار انسانی است0اگر کسی بخواهد از بزرگواری های ،مردمی های،آگهی بهم رساند بهترین شناسنده برای وی شهادتگاه کربلا خواهد بود0
نماز که معدمترین رابطه میان خالق و مخلوق استو پیوند آفریده ،به آفریدگار است0نماز برترین عبادتهاستاگردردرگاه خداوندپذیرفته
شود همه عبادتهای دیگر پذیرفته خواهد شدواگر پذیرفته نگردد
عبادتهای دیگرقیمت واقعی ندارند0رابطه میان خالق ومخلوق،بایستی
از سوی خاق تعئین شود،و بشر صلاحیت این کار را ندارد0کوچک حق ندارد برای بزرگتر تعئین کند0نماز شرفیابی حضور خداستوقت شرفیابی و آئین شرفیابی بایستی از سویخدای برسدو گرنه نه بشر وقت آن را می داندونه آئین آن رامیفهمد0آئین شرفیابی حضورخدای ،ساخته خداوندی است نه ساخته بشری 0نماز نشانه ی مسلمانی است0مسلمان از دیگران به وسیله نماز شناخته میشود0
وقت نماز وقت بار عام خداوند استکه بندگانشرف حضورمی یابند0
ابو ثمامه صیداوی یکه تاز سوار انعرب به شمار می رفت 0 سال ها در خدمت علی (ع) مشرفت بود 0ودر رکاب حضرتش جان فشانی کرده بود 0او از دامان علی و ال علی ع دست بر نداشت 0ثابت قدم وپا بر جابود0پس از مرگ معاویه،وبه حضور حسین (ع) نامه نوشت وحضرتش را به کوفه دعوت کرد ،تا پرچم عدل را بر افرازد،وخود در پیشگاه مقدسش جان بازد 0
ابو ثمامه صیداوی یکه تاز سوار انعرب به شمار می رفت 0 سال ها در خدمت علی (ع) مشرفت بود 0ودر رکاب حضرتش جان فشانی کرده بود 0او از دامان علی و ال علی ع دست بر نداشت 0ثابت قدم وپا بر جابود0پس از مرگ معاویه،وبه حضور حسین (ع) نامه نوشت وحضرتش را به کوفه دعوت کرد ،تا پرچم عدل را بر افرازد،وخود در پیشگاه مقدسش جان بازد 0 بر خلاف همشهریانش بوعده وفا کرد،وبه عهد خوبش پایبندبود،تا دم واپسین از حسین(ع) جدا نشدودست نکشید0او مردی شناخته شده بود،ماموران انتظامی یزید خواستند دستگیرش سازندبه سراغش رفتندوبه جستجویش پرداختند ولی هر چه بیشتر جستند ،کمتر یافتند0 ابو ثمامهاز کوفه خارج شد، وبا دوستی به نام نافع جملی، به سوی حسین(ع)شتافت0در راه کربلا به حسین رسیدند،و با حسین بودند، تا در کوی شهادت آرمیدند0 عمر بن سعدفرمانروای سپاه کوفه به کربلا که رسیدپیکی را به نام کثیرشعبی به سوی حسین فرستاد تا از حضرتش بپرسدچرا بدین جا آمدی؟!؟!
کثیر که یک تروریست بنام بود،گفت میروم و پیام تو را میرسانمواگر بخواهیاو را کشته و باز می گر دم0عمر گفت:آنچه میگویم آن کن وپیام مرا برسان0کثیربه سوی سپاه حسین روانه گردید0 ابو ثمامه کثیر را میشناخت،چشمش که بدو افتادبه حسین عرض کرد: خونخوارترین کس و بدترین مردم می آید0سپس از جای پرید وراه بر وی ببست .از او پرسید:چه کار داری؟
پیامی دارم بایستی برسانم0 نمی گذارم با شمشیر بروی،شمشیرت را بده و شرفیاب شو و پیامت را برسان0 این با شخص من سازگار نیست0 پس من قبضه شمشیرت را در دست میگیرم،تو با شمشیر شرفیاب شو وپیامت را برسان0 این هم که نمیشود0پیامت را بگو تا من برسانم0 این هم امکان پذیر نیست0 پس من نخواهم گذاشت تو به حسین(ع) نزدیک شوی0 کثیر که وضع را چنین دید پیام را نرسانیده باز گشت00 دلیری ابوثمامه بجائی رسیده بود که مردی همچون کثیر از وی در؟بود0روز عاشورا ،که گردونه کشتار به گردش افتاد ،ویلان داد مردی میدادند ،وجانبازان ،جانفاشانی می کردند ،ابو ثمامه یکی از آنهابود 0برای وی میدان رزم ،مجلس بزن بود 0 خورشید به وسط آسمان رسیده بود که از میدان بازگشت وشرفیاب شده 0عرض کرد:جان به قر بانت ،دشمن به ما نزدیک شده وچیزی از عمر ما باقی نمانده آرزو دارم که نماز ظهر را که وقتش رسیده با حضرتت بخوانم وانگه کشته شوم 0 حسین سربلند کرده فرمود:از نماز یاد کردی ،خدای ترااز نماز گزاران قرار دهد0آنانی که همیشه در یاد خدا هستند،آری وقت نماز ظهر است پس گفت:ازاین مردم بخواهید که جنک را موقوف کنندومهلت دهند تامانماز بخوانیم0پیام امام به لشکر یزید رسید0 حصین که از سرداران سپاه یزید بود فریاد برآورد وگفت:نماز حسین قبول نمیشود!!!!
حبیب سردار بزرگ سپاه حسین(ع)بانگ برو زده گفت:نماز پسر پیغمبرقبول نمیشودونماز تو چون خری قبول میشود؟!
کار مسلمانان به جائی رسیده بود که به فرزند پیامبر اجازه ندهند که نماز اسلام را بخواند؟!
حسین(ع)فرمود:بایستی نماز در حال جنگ بخوانی زهیر وسعیدپیش روی حسین ایستادند وخودراسپرقراردادهتا حملات دشمن را دفع کندو آنچه تیر به سوی حسین می آیدنگذارد به هدف برسد0تا حضرتش بتواند با باقی ماندهی یاران نماز بگذارد!
اینان چگونه مردمی بودند!چه روح بزرگی داشتند!این همه خونسردیاز شاهکار بشر است!
نماز خوانده شد پس از پایان نماز سعید به روی زمین افتادوبه شهادت رسید 0 13 چوبه تیر بر پیکرشرسیده بودزخمهای شمشیر و نیزه هائی کهبه تنش رسیده بودسمره نشد0 دراین هنگام ابو ثمامه عرض کرد:سرور من دوست میدارم به یاران برسم0آنان از من پیش افتادند بر من ناگوار است ساعتی که بی یار و یاور گردی تنها بودن حضرتت را ببینم0 امام فرمود:برو به همین زودی من هم به تو خواهم رسید0ابو ثمامه به میدان شد جنگ نمایانی کرد پسر عمویش را که با وی دشمن بود بشکست:زخم فراوانی برداشتتوانی برایش باقی نمانده نیرویش پایان بود که یزیدیان شهیدش کردند0دوست دیرینش وهمسفرش نافع بن هلل جملی نیز شهید گردید0عاشقی وشهادت زیبا پسندی،از غریزه های بشری است 0انسان ها خوب را دوست می دارند زیبا اگر خوب شد دوست داشتنی میشود0زیبائی هر چه بیشتر خوبی هر چه بالاتر رود دوستی افزونتر می گردد زیرا که دوستی پلا ها دارد 0وقتی که دوستی به پله های بالا رسید عشق نامیده می شود ودلدادگی میگردد0 هرزیبائی شایسته عشق نیست زیبا که خوب شدشایسته عشق می شودعشق نیز پله ها داردوقتی که به پله های بالا رسیدعاشق ار خود بی خود میگردد0 دگر خود را نمیبیند هر چه میبینددلدار است و بس دلارام است وهیچ کس با دل عشق سر و کاری ندارد0 چنانچه دل جوان منزلگه دوست میگرددودلدار دردرئن دلداده جای پیدا میکند0عاشق آرزومند وصالو دلداده جویای کام وصال نیز پله ها دارد0بالا ترین پله وصال وقتی است که دوگانگی از میانعشق ومعشوق بر داشته شود وجدائی میان آن دو نباشد 0شهادت فنای عشاق است در عشق در پیشگاه معشوق معشوقی که شایسته عشق است 0معشوقی که سرا پا زیبائی و خوبی است وجز او کسی شایستگی برای عشق ندارد0شهادت از خون گسستن و به حق پیوستن است0شهید خود خواهی را به یکسو می افکندو سراپا خدا خواه میشود،خود دوستی کنار میروردو خدا دوست میشود0 شهادت فنا است، شهادت بقاءاست،دیدار شهادت وصال است و کام خواهشهید پیری سالخورده باشد یا قاسم جوانی که شهادت برای او شیرینی است0 از قاسم پرسیدندشهادت در کام تو چیست؟؟؟
از عسل شیرینتر0قاسم هنگام شهادت پدر کودک بود0 در دامان حسین بزرگ شدوحسین برای قاسم پدر بود، عمو بود ،معلم بود، رهبربود، همه چیز بود0 قاسم روز شهادت شرفیاب شد و اجازه خواست تا به کوی شهادت برود0عمو به سراپای قاسم نگاهی انداختو نور چشم عزیزش را در آغوش گرفتو هر دو به گریه افتادند0ولی اجازه داده نشد ، قاسم اصرار کرد ولی باز هم نشد ،به پای عمو افتاد و بوسیدن کرد تا اجازه داده شد0خبرنگار سپاه یزید چنین میگوید: نو جوانی را دیدم که به میدان آمد در زیبائی همچون پاره ای از ماه بود، شمشیری در دست داشت و پیراهنی برتن،وبعلی بر پا0 دلیرانه بر سپاه یزید وارد شد ، کوشید،خروشید،سر انجام یزیدیان گرداگردش را گرفتندوظالمی شمشیری برفرقش بکوفت که قاسم به روی زمین افتاد و عمو را ندا داد0 حسین همچو باز خود را به قاسم رسانیدوقتی رسید که ظالم بر سینه قاسم نشسته بود تا سرش را جدا کند، حسین شمشیرش را کشیدودست ظالم را از تنش جدا کرد0 گروهی از سر بازا ن برای رهائی وی سوی حسین(ع)حمله ور شدند0حسین حمله رابا حمله پاسخ داد رزمی سخت در گرفت وقاتل قاسم زیر دست وپای ستوران تلف گردید هنگامی که جنگ آرام شد حسین رادیدم که بالای سرقاسم ایستاده مینگرد وقاسم پاهارا روی زمین می کشاند وجان می دهد0حسین را شنیدم که می گفت:دور باشند از رحمت خدا کسانی که ترا کشتند جدت رسول خدا در خصمشان باد عزیزم چقدر سخت است بر عمویت که تواش بخوانی ولاونتواند پاسختدهد 0ویا بتواند ولی برای تو سودی نداشته باشد 0 روزی که دشمنانش بی شمار و دوستانش ناچیزند کشته قاسم را برداشت و در بغل گرفت و سینه قاسم را به سینه اش چسباندو به سوی خیمه شهیدانش بردو در کنار کشته پسرش علی خوابانید0سپس با خدای خویش به راز و نیاز پرداختوچنین گفت:پروردگارا تو میدانی که این مردم مرا دعوت کردندکه یاری کنند اکنون با من چنین میکنند،مرا وا گذاشته یار دشمن میگردند0 پس عمو زادگان خود را خطاب قرار داده چنین می گفت:صبر و پایداری پیشه سازیدوبدانید که پس از امروز رنج و عذاب نخواهید دید0سپس به نیایش پرداخت و گفت :پروردگارا اگر در این جهان پیروزی را بهره ما نکردی این رنج و مشقت امروز ما را ذخیره ی فردای ما قرار بده و داد ما رااز این مردم بگیر0شبی تاریک و بیابانی پهناور ،سر زمینی که دارای گو هر های گرانبها می با شد ومردمی در جستجوی در و گوهرند ولی در را از سنگ و گوهر را از ریگ نمیشناسند0چون شب است و تاریک0نور که نباشد تاریکی که فرا گیر شودمردم سنگ را از گوهر و راه را از بیراهه نمیشناسند0کافی است که تابش روزنه ای ازنوربدین مردم بتابد تا پویندگان راه را از چاه و جویندگان گوهر را از سنگ بشناسند0 بدترین تاریکی آن است که جویندگان نورش پندارندو ازط روشنائی آگاهی نداشته باشند،این وقت است که شوری را شیرینی شمرندو ناکامی را کام پندارند0 راهنمائی این گونه مردم بسیار دشوار و بسی سخت خواهد بود 0چگونه میتوان به کسی که بیراهه را راه پنداشته گفت:این راه نیست و بیراهه است؟!کمترین عکس العمل این گفته پوز خند خواهد بودتا برسد به عکس العمل های شدید تنها راه ارشاد اینگونه مردم تکان روحی است که از خواب بیدار شوند واز گیجی نجات یافته هشیار گردند ونور را از ظلمت تمیز دهند0 شهادت شهید بشر را تکان میدهد ووی را ازغفلت میرهاندوازگمراهی نجات میبخشد تا به اختیار خودبه راه افتد 0شهید چراغ راهنمای بشر است تاریکی هارا روشن وظلمات را نور می دهد0 شهادت به حیات بشریت است وشهید خضری است که آب حیات را برای اجتماع بشری ارمغان می آوردوروح میبخشد0 شهادت نوری است که دل های تاریک را روشن میسازد وخفتگان را بیدا میکند وهمچنین مردگان را زنده مینماید0شهادت پاکیزه ترین پدیده ی اجتماعی است0 گمشدگان بیابان گمراهی چنین هستند 0آنها از گمراهی خویش بی خبر بوده0 شهادت حسین محلی نبود،منطقه ای نبود ، جهانی بود ، زمانی نبود ، و جاودانی بود ، شهادت همیشه زنده است و دلهای مرده را در طی قرون و اعصار همه ساله و همه روزه زنده میکند و روح میبخشد شهادت حسین (ع) در زمانی رخ دادکه اسلام دگر گونه شده و ضد اسلام به نام اسلام عرضه شده بود0تاریکی ضلات جهان را فرا گرفته بود و به جز نامی از اسلام چیزی نمانده بود0آن هم اسلامی که یزید رهبرش باشد مردم کفر را ایمان و ظلم را عدل دروغ را راستی و دغل را درستی،هرزگی وباده گساریرا فضیلت و تقوا ،نیرنگ و حقه بازی راافتخارمیدانستند0حق راباآن کس میپنداشتند که قدرت در دست دارد و شمشیر به کف0 یزید خلیفه پیایمبر و حاکم اسلام و مجری احکام قرآن است چون حکومت در دست اوست ، چون زور دارد، چون پیرو دارد، اسلام همین است و جز این نیست وبرای همیشه چنیین خواهد بود0نا مسلملنان و بیگانگان نیز چنین میپنداشتندو حکومت یزیدی را حکومت اسلامی میخواندندحکومتی که شعارش این بود:چرخ بازیگر از این بازیچه بسیار دارد0 کار به جائی رسیده بود که نقش اسلامبرای همیشه از صفحه ی گیتی پاکشودوامیدی برای انسانیت باقی نمانده برای ایندگان نیز راهی برای شناخت اسلام پیدا نمیشد0چون ایندگان از میراث گذشتگان بهرهبر می دارند0در گذشته اسلام نبودتا به میراث برسد0در چنان روزی خورشید شهادت طلوع کردونشان داد که تاریکی نور نیست واسلام روز نیست حق وحقیقت آشکار شد واهریمن شناخته گردید0وبه تعبیر اسلامی تا پویندگان حقیقت بتوانند بدان برسند0دانسته شد اسلام چیست وانچه راکه اسلامش میپنداشتند اسلام نبوده ونیست شناخته شد یزیدکیست وحکومتش چگونه حکومتی است0در شهادت حسین (ع)رازی نهفته است که در پیروزی نهفته نمیباشد0حسین میتوانست پیروز شودولی پیروزی را کنار زدوشهادت رابرگزید چون پیروزی درخشندگیشهادت را فاقد بود وگوهر رااز سنگ جدا نمی ساخت0 شهادت کشت سرخی است که بار سبز میدهدواین خود زیبائی شهادت است0 شهادت نهال ایمان را دل میکارد0چون ایمان با دل سرو کار داردایمان در دل جای نمیگیرد مگر با اراده مگر با اختیار به وسیله قهر و غلبه تحقیر پذیر نیست0شهادت اراده را در افراد ایجاد میکند، همت می آورد ، جنبش می آورد،و در پیکر اجتماع خون تزریق میکند خونی که از شهید میریزد0 حسین شهادت را برگزید و حق از نا حق شناخته گردیدتا بشر به خود آید و بیدار شودوبه کاوش بپر دازدو بر احساس چیره شود0اگر حسین (ع) پیروز میشددلهای غافل چنین می پنداشتندکه پسر پیغمبر با خلیفه پیغمبرسرقدرت و حکومت نزاع کردند و پسر پیغمبربا خلیفه پیروز شد و خلیفه شکست خورد 0هر دو مجتهد بودند و هر دو راه حق را می پیمودند0 همین سخن را درباره پدر حسین گفتندو کسانی را که با علی به ستیزه برخواسته بودندمجتهد خواندندو نگذاشتندحق از باطل تمیز داده شود0 شهادت حسین حقیقتی است که پشت پرده نگه داشته بودند0 آشکار ساخت و مجهولی را معلوم کردو نشان داد که کیانند به راه باطل میروندوکیانند که به راه حق0اگر حسین (ع) یزید را میکوبیدوحکومت را در دست میگرفتیزید شناخته نمیشدویزید برای همیشه ناشناخته میماندو هزاران هزار تن د طی قرون و اعصاردر گمراهی به سر میبردندبا این حال در شهر مکه به خیابانی بر میخوریم که به نام ابو سفیان نامیده شده چون شهر مکه خطرات بسیاری ازرفتار ابو سفیان با اسلام دارد!!
اگر حسین پیروز میشد حسین شناخته نمیشدو پیشینیان حسین و بشریتاز این شناخت که کلید سعادتش بودمحروم میگردید0 ولی در شهر مکه خیابانی بنام حسین نیست!!!
حسین با خون خود درخت تقوی و فضیلت راکه با دست پیامبرکاشته بودوچیزی نمانده بد که بخشکدآبیاری کردو جان تازه ای بدان بخشید0 خون حسین جویای پیروزی بود راه دیگری پیش میگرفت0و قیام دگری،رفتار دگری حسین از نخستین روزآماده شهادت بود جاه طلب نبودحکومت خواه نبود عقده نداشتنظری به فرمانروای نداشت0اگر حضرتش به حکومت نظری داشت انتظار نمیکشید درنگی نمیکردچون زمینه برای حکومتش همیشه فراهم بود و نیازی نداشتمنتظر فرصت باشد0اگر حسین حکومت میخواست با صلح برادرش امام حسن مخالفت میکردبرادر دندان سر گر نمیگذاشت با برادرش پنهانی سازش میکردو در آشکار مخالفت تا هر کدام که به موفقیت رسیدند دیگری رایاری کنند اگر حسین با معاویه به جنگ پارتیزانی میپرداخت دیری نمیپلئید که پیروز میشد0اگر حسین حکومت میخواست پس از مرگ برادر بر ضد معاویه قیام میکرد 0قیام حسین بر ضد یزید نیز برای گرفتن حکومت نبود0اگر چنین بود به سوی کوفه نمی آمد به یمن میرفتوتشکیل حکومت میداد0یمن دور بودو لشکریان یزیدبه زودی نمیرسیدند0 حضرتش در یمن دوستان بسیاری داشت واز یایشان بهرهمندبود یمنی ها بدست پدرش علی (ع)اسلام آورده بودند و مهرش رادر دل داشتندو عثمانی نبودندو مردمی وفا دار به شمار می آمدند0 پدر حسین (ع) در آغاز جوانییکه و تنها برای دعوت به اسلام به یمن رفت ودر یمن چنان توفیقی یافت کهدر تاریخ دعوتهانظیرش دیده نشد0یمنیها دعوت علی (ع)پذیرفتند و اسلام آوردندبدون آنکه قطره خونی از بینی کسی بریزد0مسلمانان یمن خود را بدهکار علی (ع)ودودمانش میدانستندو میخواستند بدهکاری را بپردازند،حسین در یمن حکومت را در دست گرفتودیری نپائید که مسلماناناز هر سو به یمن روی آوردند0چرا نروند،حسین است پسر پیغمبر،شایسته ترین فرد،حکومت حسین که در یمن مستقر گردید،جاه طلبان به سوی حسین روی آوردند و به یزید پشت پا زدند وهیچ قدرتی نمیتوانست با وی پنجه در افکند،پس قدمی فراتر مینهاد و زمین را از یزید و یزیدیان پاک میکرد0 اگر حسین حکومت به سوی بصره میرفت و پبروز میشد، بصریان آماده یاری حسین بودند،عده ای از شهدای کربلا از بصره برای حسین شتافتند0اگرحسین حکومت میخواست به پیشنهاد زهیر عمل میکردودر قلعه عقر متحصن میگردید قلعه ای که قابل تسخیر نبودواگریک ماه مقاومتش طول میکشیدجهان اسلام به سوی او میدویدند0 اگرحسین حکومت میخواست میتوانست با چند ترور حکومت را بدست آورد،یارانش کوش به فرمان بودندو جان در کف ولی حسین (ع) چنین نکردوهیچ قدمی در هیچ زمانی برای گرفتن حکومت بر نداشت وبه سوی کوفه حرکت کرد0 کوفه ای را که میشناخت کوفیان را هم حضرتش به چشم خود دیده بودکه کوفیان با پدرش علی (ع) چگونه رفتار کردند0 شهادت نوری است که تاریکی اجتماع را بر طرف میسازد وشهید بهترین خدمتگذار بشر میباشد چون پاداشی انتظار ندارد مزدی نمیخواهد0شهید شمع فروزانی است که خود میسوزد وجهان را نورانی میکند0وقتی که همه راه های دعوت به تقوا وفضیلت بسته گردیدوجامعه در خطر سقوطقرار گرفت شهید به میدان میاید وشهادت موثر ترین راه دعوت به سوی ایمان وتقوا می باشد0 ایمان از مقوله تشریفاتوظاهر نگاری نیست ایمان از مقوله حقایق ودرون سازی است کسانی که دین را در انحصار تشریفات وظاهر سازی قرار داده اند انحرافی بزرگ در دین پدید آورده اند مسیحیت چنین است ودین تشریفاتی شده پیروانش ساعتی در هفته به کلیسا میروند 0بدبختانه پاره ای از نماز های جماعت ما نیز چنین شده ورنگ تشریفات به خود گرفته است0همانکه مسلمانی تکبیر را شنید در هر جایی که باشد به امام اقتدا میکند بر میخیزد ومینشیند 0 همه دولاو راست میشوند وسکوتی بر خود هموار میسازند تا امام جماعت از نماز فارغ شوند0ایمان در اثر روح حقیقت طلبی پیدا میشود وشهادت این روح خفته را بیدار میکند، دلهای دوررا به هم نزدیک میکند وعواطف را بر می انگیزد وبه سوی حق رهنمایی میکند0 شهادت حسین وحدت اسلام را تأمین کرد،شیعه وسنی رادر کنار هم نهاد وحسین قهرمان وحدت اسلام گردید0شیعیان وسنیان هر دو حسین را میشناسند ،هر دو گروه در پیروی حسین خودرا سعادتمند میدانند وهر دوگروه یزید را از اسلام دور میدانند0 مسلمانانی که با سپاه یزید به کربلا آمده بودند همانکه وضع را چنان دیدند به یزید پشت کردند وبه سوی حسین آمدند0گروه گروه ،یکی یکی،دوتا دوتا،شبانه روزانه وقت وبی وقت فرصتی که پیداشدغنیمت شمردند وزیر پرچم حسین قرار گرفتند وبه شهادت رسیدند0 آنهایی که در سپاه یزید باقی ماندند با اسلام سر وکاری نداشتند یزید مسلمان نبود آیا پیروان کافری را میتوان مسلمان خواند آنهم کافری همچون یزید!!!در کربلا کفر واسلام در برابر هم قرار گرفتند ؟کفر پرچم حسین پرچم اسلام ریخته شد هم اکنون حسین کلید وحدت اسلام است0 کلید مهر مسلمانان با یکدیگر است0 شعار حسین یگانگی را میان مسلمانان تأمین میکند 0هر مسلمانی را به پیروی حسین بخوانید به ندای شما لبیک میگوید 0دنیای بشریت نیز چنین است0 کسی را در بشر سراغ ندارم که از حسین رو پیچد وبه یزید رو کند0پیش از شهادت حسین شکافی میان مسلمانان پیدا شده بود0شکافی عمیق گروهی عثمانی بودندوگروهی علوی0شهادت حسین این شکاف را بر داشت وآزاد مردی همچون زهیر که بزرگ عثمانیان بود ومرد نامی آنها به حسین پیوست وسردار نامدار سپاه حسین گردید0 شهادت حسین این شکافرا برپا ساخت دیگر از عثمانیگری اثری نماند 0 اگر حسین پیروز میشد این شکاف عمیقتر میگردید وعثمانی گرائی درزیر پرده به فعالیت میپرداخت وریشه میدوانیدوبرای همیشه باقی میماند 0 شهادت حسین دو جنبش ایجاد کرد:جنبش فکری وجنبش عاطفی 0جنبش فکری باقی است وابدی وجاویدان است 0 زمام فکر واندیشه بشر را در دست گرفته وبه سوی حقیقت راهنمایی میکند0 گمان ندارم کسی از دانشوران واندیشمندان بشری وجود داشته باشد وحسین را نشناسد ویزید را نشناسد واز راه حسین چیزی نداند وراه یزید را نشناسد0از هر دانا بپرسند چرا حسین کشته شد؟!این پرسش وی را تکان میدهد وفکر او را به سوی فضیلت وانسانیت رهبری می کند0 شهادت حسین مبداتحولات بشر میباشد0 وریشه تکامل اخلاقی قرار دارد،فکر بشر را راهنمائی کرد، اخلاق را بالا برد ،عقل را کامل کرد،خامی را از میان برداشت و پخته ساخت0شهادت حسین به بشر محمد(ص) را شناسانید، علی را شناسانید ،اسلام را شناسانید،وشناختهای پی در پی به بشر عرضه داشت0درهای معرفت را به روی او باز کردو راه سعادت را نمایان گردانید0 جنبش عاطفی و جنبش احساساتی و فدا کاری است از مردمی که در تاریخ بنام توابین نامیده شدند آرامش را گرفت و کارشان به جائی رسید که خوشی آزارشان میداد آسایش برای آنهاتلخ بود زندگی برای آنها رنج بود ومرگ شهد و شکر بود0یکجا به پا خواستند و جانبازی کردند تا همگی کشته شدند0سپاه شام به آنها امان داد آنها پاسخ دادند ما امان داشتیم ،در خانه های خود بودیم، اما حالا از آشیانه بریده ایم، از زن و فرزند بریده ایم تا مرگرا در آغوش بگیریم0جنبش اهل مدینه در پی آن بود0 مردم مدینه قیام کردند و یزید را از خلافت خلع کردند و ایستادگی کردند تا همگی کشته شدند0نوبت به مختار رسید و جنبش خونخواهی حسین آغاز شدفریادهای یا حسین زمین را میلرزاند0این جوانمردان نیز کوشیدند تا همگی کشته شدند0نوبت به شهید فخ رسید0این رادمرد هاشمی نیز قیام کردبا یارانش جانبازی کرد تا همگی کشته شدند0 سرانجام حکومت یزیدیان منقرض شدو مروانیان زمام حکومت را در دست گرفتند، یزید قیام کرد و کشته شد، پسش نیز قیام کرد و کشته شد0عباسیان بنام آل محمد قیام کردندو حکومت بنی امیه را برانداختند0از روز شهادت حسین تا کنون صدها جنبش در جهان پیدا شد و هنوز ادامه دارد0سوگواری های حسین نمونه ای از جنبش عاطفی است0جنبشی که پیراسته میکند و آراسته میسازد0 بخش سوم : زندگینامه امام حسین (ع) کسانی به سوی اسلامروی اوردند ولی ایمان نیاوردند قرآن انهارا ننافق خواند ودو چهره نامید منافقین گروه های گوناگون بودند منافقینی بودند از یهود منافقینی بودند از قریش منافقینی بودند از اهل مدینه منافقینی بودن از نقاط دیگر شبه جزیره عربستان چنان که منافقینی بودند شناخته شده منافقینی بودند ناشناس ولی همه با هم کار میکردند ان ها درمیان خود اختلاف داشتند و با یکدیگر نیز دشمن بودند ولی در برابر مسلمان ودشمنی با اسلام یگانه بودند شماره منافقین بسیار بود وآزاری که اسلام از این گروه دید آن اندازه که قرآن از خطر منافقین سخن گفته از خطر مشرکان وکافرانسخن نگفته است0این گروه دوچهره در لباس اسلام وبه نام مسلمانی تیشه به ریشه اسلام زدند0کافران در لباس دشمن بودند در میان مسلمانان راه نداشتند آنان تک چهره ای بودند وشناخته میشدند ولی دو چهرگان جامعه اسلام پوشیده بودند ودوستی اظهار میکردند و در قلب جهان اسلام جای داشتند ودشمنی میکردند دشمنیهای عاقلانه و زیرکانه0 دشمن درونی را دشوار است معرفی کردن چنانچه نتوان با وی نبرد کردن و بسیار سخت است از جمله های وی دفاع کردن ضربت های غافلگیردانه دارد وی ضربت غافلگیرانه راغ چگونه می توان دفع کرد ؟!
دو چهره گان نخست به نام اسلام و مسلمانی ، مسجدی بنا کردند و پاتوقی برای خویش ساختند و آن را پایگاهی برای نابودی اسلام قرار دادند و با نام اسلام به کوبیدن اسلام پرداختند !
این مسجد را قآن مسجد ضراب لقب داد و پیغمبرز اسلام آنر ا ویران ساخت و از بن بر انداخت .
نقشه هایی گوناگون برای نابودی اسلام کشیدند و پیاده کردند تا مسلمانان را از دین منحرف سازند .
در جهاد های مسلمان شرکت می کردند و با کوچکترنی بهانه أی پای به گریز می نهادند تا روحیه سربازان اسلام را ضعیف ساخته شکست در سپاه اسلام بیندازند .
مسلمانان را از خطرهای موهوم می ترسانیدهند و از زیانهای مالی بر حذر می داشتند و بطور کلی در میان آنها سمپاشی می کردند .
وقتی پیامبر می خواست به سوی تبوک برود با مشرکان بادیه نشین توطئه کردند که هنگام نبودن پیامبر و سربازان اسلام بر زنان و کودکان مسلمانها بتازند و مدینه را تصرف کنند و مرکزیت اسلام را نابود سازند .
پیامبر از این توطئه آگاه شد .
علی (ع) را نگهبان مدینه و خلیفه خود ساخت و مدینه را از این توطئه بزرگ نجات بخشید .
منافقین به قول پیامبر حدیث جعل می کردند احکام و دستوهای اسلام را وازونه می گفتند روابط سری با کافران داشتند و ستون پنجم آنها بودند .
کوفه و مردمش خبر مرگ معاویه به کوفه رسید ، و خر حود داری حسین (ع) از بیعت یزید نیز بکوفه رسید و رقتنش از مدینه و پناه بردنش به خانه خدا ر کوفه پخش گرید .
مردم موفه از یزید و معاویه دل خوشی نداشتند و در شمار دوستان حیسن و پدر حسین و برادرحسین قرار داشتند ولی دوستان وفا نبودند و دوستی آنها چندان ارزشی نداشت .
کوفیان در خانه « سلیمان خزاعی » که از بزرگان کوفه بود جمع شدندد و بگفتگو پرداختند هر کدام بززبانی به حسین اظهار عشق می کردند .
سلیمان که کوفیانرا می شناخت سخن آغاز کرده گفت : معاویه بمرد حسین یزید را بخلافت شناخت و با وی بیعت نکرد و از مدینه بمکه رفت .
شما همگی شیعه او پدرش هستید اگر اطمینان می دهید که او را یاری کنید و با دشمنش بنجگبد بوی بنویسید و از وی دعوت کنید تا بدین شهر بیاید و در کابش جهاد کنید و اگر اطمینان نمی دهید و بسحن خود وفادار نیستید دروغ نگوئید و نامه ننویسید و دعوت نکنید … پاسخ همگی این بود : ما بخود اطمینان داریم و بتو اطمینان می دهیم که یاریش کرده و در راهش جهاد کنیم … سلیمان گفت : حال که چنین است بنویسید و از حضرت دعوت کنید و این نخستین مانه أی است که از کوفه بسوی حسین فرستاده شد : حمد ، خداوندی را سزا است که دشمن ستمگر و کینه ورز ترا سر کوب کرد دشمنی که بدون رضای ملت بر دوش مردم سوار شد دشمنی که حق ملت را غضب کرد و خود را فرمانروا قرار داد دشمنی که نیکوکاران را بکشت و بدکارارن را بگذارد دشمنی که مل خدای را برد و خورد و میان زروگریان و توانگران بخش کرد اینگونه مرد نابود باد نایودی قوم ثمود .
ما پیشوا نداریم بسوی ما بیا باشد که خدای بوسیله تو ما را به حق حاضر نمی شویم .
حکومت او در کوفه تنها در دارالامارهاش می باشد نماز عید و معه را برای خود اقامه می کند نه برای ما اگر بدانیم که بسوی ما می آئی از کوفه بیرونش کرده بشام می فرستیمش .
این نامه را چهار تن از بزرگان کوفه که یکی از آنها سلیمان و دیگر حبیب بن مظاهر بودد به نمایندگی از سوی مردم کوفه امضاء کردند و برای حسین (ع) فرستاده شدد و در دهم ماه رمضان که یکماه و هفت روز از ورود حسین بمکه می گذشت بدست حسین رسید .
کوفیان به همین وعده ایکه در نامه نوشته بودند عمل نکرند وقتی که دانستند حسین می آید امیر کوفه را بیرون نکرده و بشام نفرستاندش !
دو روز دیگر صد و پنجاه نامه بوسیله پیکهای سه گنه برای حسینه فرستاده شد نامه ها یک امضائی بود و دو امضائی و سه امضائی و چهار امضائی : دو روز دیگر سومین گام را اهل کوفه برداشتند و نامه أی و کوتاه و محکم برای حسین فرستادند نامه این بود : أی حسین بن علی زود بیا میدم بی تابانه منتظر تو هستند و بجز تو کسی را رهبر نمی شناسند شتاب شتاب شتاب امضاء : شیعیان مؤمنین حسین نامه أی دیگر از سوی سیاستمداران کوفه برای حسین فرستاده شد بدین مضمون : دشت ما سبز و خرم است میوه ها رسیده بسوی ما زود بیا که سپاهی آماده در انتظار فرمان تست … حجاربن ابجر ، شبث بن ربعی ، قیس بن اشعث ،این سه تن و همکاراانشان از دوستان حسین نبودند هنگامی هنگامی که دیدند کوفه بجوش آمده و مردمش حسین را می خواهند خواستند از موقعیت استفاده کنند و برای خود در حکومت حسین جائی باز کرده باشند چار شاخدار لنجان از سوئی که باد می آید خرمن خود را باد می دهد اینان نیز چنین بودند و تابع قدرت دیدند که قدرت در کوفه از آ حسین شده حسینی شدند و از حسین دعوت کردن سپاهی را که در نامه بدان اشاره شده آنان آماده نکرده بودند لشکری در کوفه بود بخودشان نسبت دادند هنگامی که ورق برگشت و قدرت از آن یزید شدد یزیدی شدند و بروی حسین شمشیر کشیدند !
نامه های مردم کوفه پی در پی بمکه میرسید و حسین می خواند فرستادگان کوفه همگی نزد حسین گرد آمدند و نامه ها را تقدیم داشتند .
حسین درباره مردم کوفه از فرستادگان پرسشها کرد و پاسخهعا شنید هر چند خودش کوفیانرا بهتر می شناخت و نقاط ضعف آنانرا بخوبی می داستند و چیزی از احوال آن مردم حسین پنهان نبود .
پس از رسیدن نامه ها حسین بکنار کهبه رفت و میان دکن و مقام دو رکعت نماز بجای آورد و از خدای طلب خبر کرد پس عموزاده اش مسلم را بخواند و وی را در جریان گذارد و بوی مءموریت داد که نمایندگی او بکوفه برود و پاسخ نامه های کوفه چنین نوشت : بسم الله الرحن الرحیم نامه ای است از حسین بین علی بسوی بزرگان مسلمان و مؤمنین کوفه اما بعد ، فرستادگان شما رسیدند و نامه های شما را آوردندد آخرین کس آنها هانی و سعید بودند نامه ها را خواندم و بر آنچه نوشته شده بود آگاه گردیدم و دانستم سخت شما اینست : ما امام و رهبر نداریم .
بسوی ما بیا شاید خدای بوسیله تو ما را هدایت کند مو به حق برساند اکنون برادرم و پسر عممی و شخصیت مورد اعتمادم مسلم بن عقیل را که از اهل بیت من است بسوی شما فرستادم تا از حال شما بمن خرد دهد و از نظر شما مرا آگاه کند و بدانند که سران شما و خردمندانتان همگی آن گویند که در نامه های شما نوشته شده بود تا بزودی بسوی شما بیام .
بجان خودم سوگند پیشوا و اما کسی است که بقرآن قضاوت کند .
و عدالت را در کشور بگستراند و مؤمن بدین حق باشد و خود را پای بند فرمان خدا قرار دهد و السلام نامه را بهمراه مسلم و یکی دو تن از فرستادگان کوفه فرستاد و بمسلم چنین وصیت کرد : پرهیزکاری کن و صبا تقوی باش نرمش داشته و مهربانی بکار ببر فعالیتهای خود را پوشیده بدار اگر مردم همگی یکدل و یکجا بودند و شکافی در میان آنها بنود گزارش بده .
مسلم در نیمه ماه رمضان از مکه بیرون شد نخست بمدینه رفت و از آنجا بسوی کوفه رهسپار گردید دیری نپائید که نامه مسلم از کوفه رسید و گزارش دادک نامه های فرستاده شده راست بود فرستادگان همگی درست گفتند و مردم کوفته آماده جهان در راه خدا و جانبازی هستند هم اکنون هیجده هزار تن با من بیعت کرده اند و آماده اند که در رکاب حضرتت فداکاری کنند هر چه زودتر بسوی کوفه حرکت کن .
ازین گزارش چنین دانسته می شود که مردم کوفه در صد اعتماد مسلم بگفته های خود جنب کرده بودند و بر مسلم مسلم شده بوده آنان راس می گویند و دروغ نمی گویند حق بجانب مسلم بود کوفیان از ته دل بمسلم خبر دادند و هیچ گونه نفاق و دو چهرگی بکار نبردند پس گزارش مسلم نیز صحیح بوده و خطا نبوده است .
گفته های مردم کوفه راستی سخن داشت ولی راستی وعده نداشت کوفیان بوعده خود وفا نکردند و سر حرف خود نایستادند .
نامه أی ببصره خبر جنبش کوفه به شهر بصره رسید و مردم بصره بجنب و جوش آمدند شیعیان در خانه «بانوماری عبدی» جمع شدند .
خانه این بانو مرکز اجتماع شیعه بود در آنجا وضع موجود کشور و رهبری اسلام و مسلمین مورد گفتگو قرار گرفت بتفاق آراء رهبری از آن حسین بود چون شایستگیهای حضرتش را در کس دیگر ندیدند .
شیعیان دو گروه شدند گروهی بصره را ترک گفته بسوی حسین شتافتند و گروهی گروهی نامه نوشتند و دعوت کردند که آن حضرت ببصره آیند که آماده فرمانبرداریش هستند .