دانلود مقاله امام موسى بن جعفر(ع)

Word 161 KB 14781 29
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • آن هنگام در غروبگهان که سر شاخه‏هاى سرفراز نخل به نوازش نسیم،سر بن گوش یکدیگر مى‏نهند،نشید حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏کنند...و پیام بیدادها که بر تو رفته است، با نسیم پیام آور،مى‏گزارند...


    آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان،مى‏ترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مى‏شود،این اشک اندوه پیروان ستم کشیده‏ى توست که به پهناى گونه‏ى تاریخ بر تو گریسته‏اند...آه اى امام راستین و بزرگ!


    پرده‏هاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسه‏ى مقاومت و پایدارى و سر انجام جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرییم،ایستاده مى‏گرییم تا ایستادگى تو را سپاس گفته و هم تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.


    پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد...هماره تا هر گاه...روستاى ابواء (1) ، آنروز صبح (2) گویى دیگر گونه مى‏نمود،پرتو آفتاب نخل‏هاى سر بلند را تا کمر طلایى کرده و سایه‏هاى دراز روى بامهاى گلى روستا،انداخته بود...


    صداى شتران و صداى گوسفندانى که پیشاپیش چوپانان،آماده‏ى رفتن به صحرا بودند،بذر نشاط صبحگاهى را در دل مى‏کاشت و گوش را از آواى زندگى مى‏انباشت...


    کنار روستا و روى غدیر و برکه‏اى که زنان از زلال آرام آن،آب بر مى‏داشتند،اینک نسیم نوازشگر از گذار آرام خود موج مى‏افکند،و چند پرستو،شتابناک و پر نشاط،از روى آن به اینسوى و آنسوى مى‏پریدند و هر از چند گاه،سینه‏ى سرخ خویش را که گویى از هرم گرماى سجیل عام الفیل (3) ،هنوز داغ بود،به آب مى‏زدند...کمى آنسوتر،تک نخلى،چتر سبز و بلند خود را بر گورى افشانده بود و زنى در آن صبحگاه،بر آن خم شده و با حرمت و حشمت‏بوسه بر خاک آن مى‏زد و آرام آرام مى‏گریست...و زیر لب چیزهایى مى‏گفت.از کلام او،آنچه نسیم با خود مى‏آورد،گویى این کلمات و جملات شنیده مى‏شد:
    -درود بر تو،آمنه!اى مادر گرامى پیامبر...خدا تو را-که چنان دور از زادگاه خویش،فرو مردى-،با رحمت‏خود همراه کناد...اینک،من،حمیده،عروس توام،کودکى از سلاله‏ى فرزند تو را در شکم دارم و با دردى که از شامگاه دوشینه مى‏کشم،گمان مى‏برم که هم امروز،این کودک خجسته را،در این روستا،و در کنار گور تو به دنیا آورم...


    آه،اى بانوى بزرگ خفته در خاک،شوهرم به من فرموده است که این فرزند من،هفتمین، جانشین فرزندت پیامبر،خواهد بود...


    بانوى من!از خداوند بخواهید که فرزندم را سالم به دنیا آورم...آفتاب صبح،از سر شاخه‏هاى تنها نخل روییده بر آن گور،پائین آمده و بر خاک افتاده بود...


    حمیده،سنگین و محتشم برخاست،دنباله‏ى تن پوش خود را که از خاک گور،غبار آلود شده بود،تکانید،یک دستش را روى شکم گذارد و به گونه‏یى که زنان باردار راه مى‏پیمایند،سنگین و با احتیاط و آرام به روستا شتافت...


    ساعتى بعد،هنگامى که آفتاب،بر بلند آسمان ایستاده بود و کبوتران روستا،در چشمه‏ى نور آن،در آسمان شفاف ابواء،بال و پر مى‏شستند،صداى هلهله‏اى شادمانه از روستا به فضا برخاست...و خیال من از کنار برکه،مى‏دید که برخى زنان،از کوچه‏هاى روستا،شتابناک و شادمانه،به اینسوى و آنسوى مى‏دویدند...


    آه،آنک،دو زن،با همان شتاب به کنار برکه مى‏آیند با ظرفهاى سفالین بزرگ،تا آب بردارند...

    خیال من گوش مى‏خواباند تا از خبر تازه،آگاه شود:-...خواهر،مى‏گویند،امام صادق (ع) پس از آگاهى از ولادت کودکشان فرموده‏اند: «پیشواى بعد از من،و بهترین آفریده‏ى خداوند ولادت یافت...

    (4) » -آیا نفهمیدى که نامش را چه گذارده‏اند؟

    -فکر مى‏کنم،حتى پیش از ولادت،او را«موسى‏»نام نهاده بوده‏اند.

    چشم خیال من،بى اختیار،فرا سوى برکه،در صحرا به چوپانى افتاد که بى خبر از آنچه در این روستا.رخ داده است گوسفندان را با عصاى چوپانى خویش،به پیش مى‏راند...

    و یک لحظه،خیالم گمان برد که چوپانک،موسى است و آنجا صحراى سینا و از خیال گذشت: این موساى تازه مولود،مگر در مقابله با کدام فرعون زمان،به دنیا آمده است...؟!

    امام و حکومت عباسیان امام موسى بن جعفر الکاظم (ع) 4 ساله بودند که بساط حکومت جابرانه‏ى امویان بر چیده شد.

    سیاست عرب زدگى امویان،چپاول و زور و ستم،روش‏هاى ضد ایرانى حکومتشان،مردم و بویژه ایرانیان را که خواستار تجدید حکومت داد خواهانه‏ى اسلام راستین،بویژه در ایام خلافت کوتاه حضرت على (ع) بودند،بر ضد امویان بر انگیخت و در این میانه کارگزاران سیاسى وقت،ازین گرایش مردم،خاصه ایرانیان به آل على (ع) و حکومت على وار،سوء استفاده کردند و به اسم رساندن حق به حقدار،امویان را به کمک ابو مسلم خراسانى بر انداختند اما به جاى امام ششم جعفر بن محمد الصادق (ع) ابو العباس سفاح عباسى را بر مسند خلافت و در واقع بر اریکه‏ى سلطنت نشانیدند.

    (5) و بدینگونه،یک سلسله‏ى تازه‏ى پادشاهى اما در لباس خلافت و جانشینى پیامبر در 132 هجرى قمرى روى کار آمد که نه تنها در ستم و دورویى و بى دینى،هیچ از امویان کم نداشتند بلکه در بسیارى از این جهات،از آنان نیز پیش افتادند.

    با این تفاوت که اگر امویان دیر نپاییدند،اینان تا 656 هجرى قمرى یعنى 524 سال در بغداد، بر همین روال،بر مردم،خلافت که نه،سلطنت کردند.

    بارى،پیشواى هفتم،در دوره‏ى عمر خویش،خلافت ابو العباس سفاح،منصور دوانیقى،هادى، مهدى و هارون را با همه‏ى ستمها و خفقان و فشار آنها،دریافتند.

    براى آینه‏ى جان امام،تنها غبار نفس اهریمنى این پلیدان جابر،کافى بود تا زنگار غم گیرد و به تیرگى اندوه نشیند تا چه رسد به اینکه،هر یک از اینان-از منصور تا هارون-ستمهاى بسیار بر پیکر و روح آن عزیز،وارد آوردند و هر چه نکردند،نتوانستند،نه آنکه نخواستند.

    ابو العباس سفاح در 136 در گذشت و برادرش منصور دوانیقى بجاى او نشست،او شهر بغداد را بنا کرد و ابو مسلم را کشت و چون خلافتش پا گرفت از کشتن و حبس و زجر فرزندان على و مصادره‏ى اموال آنان لحظه‏اى نیاسود و اغلب بزرگان این خاندان و در راس همه‏ى آنها حضرت امام صادق را از بین برد...

    مردى،خونریز و سفاک و مکار و به شدت حسود و بخیل‏و حریص و بیوفا بود،بیوفایى او در مورد ابو مسلم که با یکعمر جان کندن او را به خلافت رسانده بود،در تاریخ ضرب المثل است.

    هنگامى که پدر بزرگوار امام کاظم را شهید کرد،آنحضرت 20 ساله بود و تا سى سالگى،امام با حکومت‏خفقان و رعب و بیم منصور،در ستیز بود و مخفیانه،شیعیان خویش را سامان مى‏داد و به امور آنان رسیدگى مى‏فرمود.

    منصور در 158 هلاک شد و حکومت‏به پسرش مهدى رسید.سیاست مهدى عباسى،سیاستى مردم فریب و خدعه آمیز بود.

    زندانیان سیاسى پدرش را که بیشتر شیعیان امام کاظم بودند،بجز عده‏ى کمى،آزاد کرد و اموال مصادره شده‏ى آنان را،باز پس گردانید.اما همچنان مراقب رفتار آنان مى‏بود و در دل بدیشان سخت دشمنى مى‏ورزید.حتى به شاعرانى که آل على را هجو مى‏کردند،صله‏هاى گزاف مى‏داد،از جمله یکبار به‏«بشار بن برد»،هفتاد هزار درهم و به‏«مروان بن ابى حفص‏»صد هزار درهم داد.

    در خرج بیت المال مسلمین و عیش و نوش و شرابخوارگى و زنبارگى،دستى سخت گشاده داشت،در ازدواج پسرش هارون،50 میلیون درهم خرج کرد (6) شهرت امام در زمان مهدى،بالا گرفت و چون ماه تمام،در آسمان فضیلت و تقوا و دانش و رهبرى مى‏درخشید،مردم‏گروها گروه پنهانى بدو روى مى‏آوردند و از آن سر چشمه‏ى فیض ازلى،عطش معنوى خویش را فرو مى‏نشانیدند.

    کارگزاران جاسوسى مهدى،این همه را بدو گزارش کردند،بر خلافت‏خویش بیمناک شد، دستور داد تا امام را از مدینه به بغداد آورند و محبوس سازند.

    «ابو خالد زباله‏اى‏»نقل مى‏کند:«...در پى این فرمان،مامورینى که به مدینه بدنبال آنحضرت رفته بودند،هنگام بازگشت،در زباله،با آن حضرت به منزل من فرود آمدند.

    امام در فرصتى کوتاه،دور از چشم مامورین،به من دستور دادند چیزهایى براى ایشان خریدارى کنم.من سخت غمگین بودم،و بدیشان عرض کردم:از اینکه سوى این سفاک مى‏روید،بر جان شما بیم دارم.فرمودند:مرا از او باکى نیست تو در فلان روز،فلان محل منتظر من باش.

    آن گرامى به بغداد رفتند،و من با اضطراب بسیار،روز شمارى مى‏کردم تا روز معهود در رسید،به همان مکان که فرموده بودند شتافتم،و دلم چون سیر و سرکه مى‏جوشید،به کمترین صدایى،از جا مى‏جستم و اسپندوار بر آتش انتظار،مى‏سوختم.کم کم افق خونرنگ مى‏شد و خورشید به زندان شب مى‏افتاد،که ناگهان دیدم از دور شبحى هویدا شد،دلم مى‏خواست پرواز کنم و به سویشان بشتابم،اما بیم داشتم که ایشان نباشند و راز من بر ملا شود.

    در جاى ماندم،امام نزدیک شدند،بر قاطرى سوار بودند،تا چشم روشن بین و عزیزشان به من افتاد،فرمودند:ابا خالد،شک مکن،...و ادامه دادند: بعدها مرا دو باره به بغداد خواهند برد،و آن بار دیگر باز نخواهم گشت.و دریغا که همانگونه شد که آن بزرگ فرموده بود...» (7) بارى در همین سفر،مهدى چون امام را به بغداد آورد و زندانى کرد،حضرت على بن ابیطالب (ع) را در خواب دید که خطاب به او این آیه را مى‏خوانند: فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامکم (8) آیا از شما انتظار مى‏رود که اگر حاکم گردید،در زمین فساد کنید و قطع رحم نمایید؟

    ربیع مى‏گوید: نیمه شب مهدى به دنبال من فرستاد و مرا احضار کرد.سخت‏بیمناک شدم و نزدش شتافتم و دیدم آیه فهل عسیتم...را مى‏خواند.

    سپس به من گفت:برو،موسى بن جعفر را از زندان نزد من بیاور.رفتم و آوردم،مهدى برخاست و با او روبوسى کرد و او را نزد خود نشانید و جریان خواب خود را براى ایشان گفت.

    سپس همان لحظه دستور داد که آن گرامى را به مدینه باز گردانند ربیع مى‏گوید:از بیم آنکه موانعى پیش آید،همان شبانه وسایل حرکت امام را فراهم ساختم و بامداد پگاه،آن گرامى در راه مدینه بود...» (9) امام در مدینه،با وجود خفقان شدید دربار عباسى،به ارشاد خلق و تعلیم و آماده ساختن شیعیان،مشغول بود...تا در 169 مهدى هلاک شد و پسرش هادى بجاى او به تخت‏سلطنت نشست.

    هادى،بر خلاف پدرش،دموکراسى را هم رعایت نمى‏کرد و علنا با فرزندان على سرسخت‏بود و حتى آنچه پدرش به آنها داده بود،همه را قطع کرد.

    و ننگین‏ترین سیاهکارى او،براه افکندن فاجعه‏ى جانگذاز فخ بود.

    فاجعه‏ى فخ حسین بن على از علویان مدینه،چون از حکومت عباسیان و ستم بسیار ایشان به ستوه آمد،به رضایت (10) امام موسى کاظم علیه السلام،علیه هادى قیام کرد و با گروهى حدود سیصد نفر از مدینه به سوى مکه به راه افتاد.

    بارى،سپاهیان هادى در محلى به نام فخ،او را محاصره و او و سپاهیانش را شهید کردند و همانند فاجعه‏اى که در کربلا رخ داد،در مورد اینان نیز پیش آمد:سر همه‏ى شهدا را بریدند و به مدینه آوردند و در مجلسى که گروهى از فرزندان امام على علیه السلام و از جمله حضرت امام کاظم حضور داشتند،سرها را به تماشا گذاردند.هیچ کس هیچ نگفت جز امام کاظم علیه السلام که چون سر حسین بن على رهبر قیام فخ را دیدند فرمودند: انا لله و انا الیه راجعون،مضى و الله مسلما صالحا صواما قواما آمرا بالمعروف و ناهیا عن المنکر ما کان فى اهل بیته مثله.

    از خداوندیم و بسوى او باز مى‏گردیم،سوگند به خدا که به شهادت رسید در حالیکه مسلمان و درستکار بود و بسیارروزه مى‏گرفت و بسیار شب زنده دار بود و امر به معروف و نهى از منکر مى‏کرد،در خاندان وى،چون او وجود نداشت.

    (11) هادى،گذشته از اخلاق سیاسى،از جهت‏خصلت‏هاى فردى نیز مردى منحط،شرابخواره و خوشگذران بود.

    یکبار به یوسف صیقل بخاطر چند بیت‏شعر که با آوایى خوش خوانده بود،به اندازه‏ى بار یک شتر درهم و دینار داد.

    (12) ابن داب نامى،مى‏گوید،روزى نزد هادى رفتم،چشمانش از اثر شراب خوارى و بیدارى،سرخ شده بود.از من قصه‏اى در مورد شراب خواست،برایش به شعر گفتم.

    شعرها را یاد داشت کرد و 40 هزار درهم به من داد.

    (13) اسحاق موصلى موسیقى دان معروف عرب،مى‏گوید:اگر هادى زنده مى‏ماند ما دیوار خانه‏هایمان را با طلا بالا مى‏بردیم.

    (14) بارى، هادى نیز در 170 در گذشت و هارون شاه اسلام شد!

    (15) و در این زمان حضرت امام موسى کاظم 42 ساله بودند.

    دوران هارون،اوج اقتدار و قلدرى و چپاول و کامروایى عباسیان بود.

    هارون در پایان مراسم بیعت،یحیى برمکى-از ایرانیانى‏که بوزیرى پادشا رفته بودند-را به وزارت خویش برگزید و بدو اختیار تام و مطلق در اداره‏ى همه‏ى امور و عزل و نصب هر کس، داده بود و به رسم آنزمان به عنوان پشتوانه‏اى این اختیار،انگشتر خویش را بدو داد.

    (16) و خود به حیف و میل بیت المال در شرب و زنبارگى و خرید جواهرات و لهو و لعب مشغول شد.

    در آمد بیت المال در آن زمان که گوسفند دو یا چهار ساله را به یک درهم مى‏فروختند،پانصد میلیون و دویست و چهل هزار درهم بود.

    (17) و او دست‏به خرج این در آمد گشود:به شاعرى بنام اشجع در ازاء مدیحه‏اى،یک میلیون درهم داد.

    (18) به ابو العتاهیه شاعر و ابراهیم موصلى موسیقیدان به خاطر چند بیت‏شعر و قدرى ساز و آواز،هر یک صد هزار درهم و صد دست لباس داد.

    (19) در قصر هارون گروه زیادى از زنان خوش آواز و سازنواز فراهم آمده بودند و انواع و اقسام سازهاى موسیقى آن عصر،در آنجا وجود داشت (20) هارون به جواهرات علاقه‏یى بى مانند داشت،یکبار براى خرید یک انگشتر صد هزار دینار پرداخت.

    (21) هر روز ده هزار درهم خرج آشپزخانه‏اش بود و گاه تا سى رنگ غذا برایش درست مى‏کردند.

    (22) یکروز هارون غذایى از گوشت‏شتر طلبید،چون آوردند،جعفر برمکى گفت: -خلیفه مى‏دانند که این غذا که برایشان آورده‏اند چقدر خرج برداشته است؟

    -سه درهم...

    -نه به خدا،چهار هزار درهم تا کنون خرج برداشته،زیرا مدتها است که هر روز شترى مى‏کشند تا اگر خلیفه میل به گوشت‏شتر فرمودند آماده باشد!

    (23) هارون قمار هم مى‏کرد و باده نیز بسیار مى‏نوشید حتى گاه با همه‏ى حاضران در مجلس.

    (24) با وجود این،از سر عوامفریبى به برخى از مظاهر اسلامى هم تظاهر مى‏کرد:حج مى‏گزارد و گاه به برخى از وعاظ مى‏گفت او را موعظه کنند و مى‏گریست...!

    موضع گیرى‏هاى امام هارون از سرسختى آل على در برابر حکومت عباسیان به شدت رنج مى‏برد و از این رو،از هر راهى که ممکن مى‏شد،مى‏کوشید تا آنانرا بکوبد یا در جامعه سبک سازد،پولهاى گزاف به شاعران خود فروخته مداح در بارى مى‏داد تا آل على‏را هجو کند.از جمله در مورد منصور نمرى در ازاء قصیده‏یى که در هجو آل على سروده بود فرمان داد که او را به خزانه‏ى بیت المال ببرند،تا هر چه مى‏خواهد بردارد.

    (25) همه‏ى علویان بغداد را به مدینه تبعید کرد و گروهى بیشمار از ایشان را کشت‏یا مسموم ساخت.

    (26) حتى از استقبال مردم به قبر حضرت امام حسین علیه السلام،رنج مى‏برد و فرمان داد تا قبر و خانه‏هاى مجاور آن را خراب کنند و درخت‏سدرى را که کنار آن مزار پاک روییده بود،قطع نمایند.

    (27) و پیشتر پیامبر اسلام (ص) سه بار فرموده بود خدا لعنت کند کسى را که رخت‏سدر را قطع مى‏کند.

    (28) شکى نیست که حضرت امام موسى کاظم-که درود هماره‏ى خداوند بر او باد-نمى‏توانستند با حکومت چنین تباهکاره‏ى نامسلمان ستم پیشه‏یى و پدران او،موافق باشند،و هم از اینروست اگر به قیام فخ رضایت مى‏دهند،و هم از اینروست که با شیعیان خویش دائما در تماس مخفى مى‏بودند و موضع هر یک را فرد فرد،در مقابله با حکومت جابر وقت تعیین مى‏فرمودند.

    حضرتش به صفوان بن مهران از یاران خویش مى‏فرمودند:تو از همه جهت نیکویى،جز اینکه شترانت را به هارون کرایه مى‏دهى.عرض کرد:براى سفر حج کرایه مى‏دهم و خودم هم دنبال شتران نمى‏روم.

    فرمود:آیا بهمین خاطر،باطنا دوست ندارى که هارون دست کم تا بازگشت از مکه زنده بماند، تا شترانت‏حیف و میل نشود؟و کرایه‏ى تو را بپردازد؟

    عرض کرد،چرا.

    فرمود:کسى که دوستدار بقاى ستمکاران باشد،از آنان به شمار مى‏رود.

    (29) و اگر گاه به برخى اجازه مى‏فرمودند که مشاغل خویش را در دستگاه هارونى حفظ کنند،از جهت‏سیاسى،این چنین صلاح مى‏دانستند و کسانى را مى‏گماردند که مى‏دانستند در آن حکومت وحشت و ترور و خفقان،وجودشان براى جمعیت‏شیعه مفید واقع مى‏شود و هم به وسیله‏ى آنان از برخى مکاید حکومت،علیه علویان،آگاه مى‏شوند.چنانکه على بن یقطین وقتى مى‏خواست از پست‏خود در دربار هارون استعفا کند حضرت امام کاظم اجازه ندادند.

    بارى،به هیچ روى امام با این ستمکاران کنار نمى‏آمدند،حتى هنگامى که در چنگال ستم آنان گرفتار مى‏شدند:یکروز از ایام محبس امام،هارون،یحیى بن خالد را به زندان فرستاد که موسى بن جعفر اگر تقاضاى عفو کند،او را آزاد مى‏کنم،امام حاضر نشدند.

    (30) امام-علیه السلام-حتى در بدترین وضع گرفتارى،نستوهى و رفتار پر حماسه و ستیزه‏گر و آشتى‏ناپذیر خویش را از دست نمى‏دادند: به جملات این نامه که یکبار از زندان به هارون نوشته‏اند به دقت نگاه کنید،چقدر شکوه رادى و پایمردى و ایمان به عقیده و هدف از آن بچشم مى‏خورد: «...هیچ روز در سختى بر من نمى‏گذرد مگر که بر تو همان روز در آسایش و رفاه مى‏گذرد،اما مى‏باش تا هر دو رهسپار روزى شویم که پایانى ندارد و تبهکاران در آنروز زیانکارند...» (31) آرى:این چنین است که هارون نمى‏تواند وجود امام را تحمل کند،ساده لوحانه است اگر باور داشته باشیم که هارون تنها از این جهت که به مقام معنوى امام در دل مردم حسادت مى‏کرد، او را به زندان افکند.

    او از تماس مخفى مداوم شیعیان آن گرامى با وى توسط کارگزاران دستگاههاى امنیتى خویش کاملا آگاه شده بود و هم مى‏دانست که اگر امام هر لحظه زمینه را آماده بیابند،باقیام خود و یا با دستور قیام به یاران خود حکومت او را واژگون خواهند فرمود و مى‏دید که این روحیه‏ى نستوه کمترین مقدار سازشکارى در کنه وجودش یافته نمى‏شود و اگر روزى چند ظاهرا دست روى دست گذارده است،این سکوت نیست،توقفى تاکتیکى است‏براى یافتن ضربه‏گاه مناسب،پس پیشدستى مى‏کند و در نهایت عوامفریبى و وقاحت در برابر قبر پیامبر مى‏ایستد و بى آنکه از غصب خلافت و ستمهاى خویش و خوردن اموال مردم و تبدیل دستگاه خلافت‏به سلطنت،شرم کند،خطاب به پیامبر مى‏گوید: «یا رسول الله،از تصمیمى که در مورد فرزندت موسى بن جعفر دارم عذر مى‏خواهم،من باطنا نمى‏خواهم ایشان را زندانى کنم اما چون مى‏ترسم بین امت تو جنگ واقع شود و خونى ریخته گردد،این کار را مى‏کنم!!»آنگاه دستور مى‏دهد آن گرامى را که هم در آنجا در کنار قبر پیامبر مشغول نماز بود دستگیر کنند و به بصره ببرند و زندانى سازند.

    امام یکسال در زندان عیسى بن جعفر والى بصره بسر برد و خصلت‏هاى برجسته‏ى آن گرامى، چنان در عیسى بن جعفر تاثیر گذارد که آن دژخیم به هارون نوشت:او را از من باز ستان و گرنه آزادش خواهم کرد.

    به دستور هارون،آن بزرگ را به بغداد بردند و نزد فضل بن ربیع محبوس ساختند،از آن پس چندى به فضل بن یحیى سپرده شد و نزد او زندانى بود و سر انجام به زندان سندى بن شاهک منتل شد.

    علت این نقل و انتقالات متوالى آن بود که هارون هر بار از زندانبانهاى آن بزرگوار مى‏خواست تا امام را از میان بردارند،اما هیچیک از این زندانبانان او تن به این کار ندادند تا این دژخیم آخرین یعنى سندى بن شاهک،که به اشارت هارون آن عزیز را مسموم کرد و پیش از در گذشت وى،گروهى از شخصیتهاى معروف را حاضر ساخت تا گواهى دهند که حضرت موسى کاظم مورد سوء قصد قرار نگرفته و با مرگ طبیعى در زندان از دنیا مى‏رود.و با این حیله مى‏خواست‏حکومت عباسى را از قتل آن بزرگوار،تبرئه کند و هم جلوى شورش احتمالى هواداران آن امام را بگیرد.

    (32) اما،هوشیارى و نستوهى آن امام،آنان را رسوا ساخت چرا که همینکه شهود به آن حضرت نگریستند،ایشان با وجود مسمومیت‏شدید و بدى احوال و ضعف حال به شهود فرمودند: مرا به وسیله‏ى 9 عدد خرما مسموم ساخته‏اند،بدنم فردا سبز خواهد شد و پس فردا از دنیا خواهم رفت.

    (33) و چنین شد که آن سترگ راد،خبر داد.

    دو روز بعد-25 رجب 183 هجرى قمرى 34-آسمان به سوگ نشست،و زمین نیز،و همه‏ى اهل ایمان و بویژه شیعیان که راهبر راستین خویش را از کف داده بودند.اینک،خطاب به آن شهید بزرگ،بگوییم: آن هنگام،در غروبگهان که سر شاخه‏هاى سرفراز نخل،به نوازش نسیم سر بن گوش یکدگر مى‏نهند،نشید حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏کنند و پیام بیدادها که بر تو رفته است،با نسیم پیام‏آور،مى‏گزارند.

    آن هنگام در بهاران که بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان مى‏ترکد و رگبار سرشک ابر،سرازیر مى‏شود،این اشک اندوه پیروان ستم‏کشیده‏ى توست که به پهناى گونه‏ى تاریخ،بر تو گریسته‏اند...

    آه،اى امام راستین و بزرگ!

    پرده‏هاى ستبر سرشک،ما را از دیدن حماسه‏ى مقاومت و پایدارى و سر انجام،جانسپارى تو در راه حق،باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرییم،ایستاده مى‏گرییم،تا ایستادگى تو را در برابر خصم،سپاس گفته و هم به همراه تاریخ و هستى،پیش پاى مقاوم تو،به احترام برخاسته باشیم.

    پاکترین درود،از زیباترین و شجاعترین جایگاه دلمان بر تو باد.همیشه،تا هر گاه...

    مناظرات و گفتگوهاى علمى امامان گرامى ما با دانشى الهى که داشتند در مورد هر سئوالى که از آنان مى‏شد،پاسخى درست و کامل و در حد فهم پرسشگر،مى‏دادند.و هر کس حتى دشمنان،چون با آنان به احتجاج و گفتگوى علمى مى‏نشست،با اعتراف به عجز خویش و قدرت اندیشه‏ى گسترده و احاطه‏اى کامل آنان،برمى‏خاست.

    هارون الرشید امام کاظم علیه السلام را از مدینه به بغداد آورد و به احتجاج نشست: هارون-مى‏خواهم از شما چیزهایى بپرسم که مدتى است در ذهنم خلجان مى‏کند و تا کنون از کس نپرسیده‏ام،به من گفته‏اند که شما هرگز دروغ نمى‏گویید،جواب مرا درست و است‏بفرمایید!

    امام-اگر من آزادى بیان داشته باشم،تو را از آنچه مى‏دانم در زمینه‏ى پرسشت آگاه خواهم کرد.

    هارون-در بیان آزاد هستید،هر چه مى‏خواهید بفرمایید...

    و اما نخستین پرسش من:چرا شما و مردم،معتقد هستیدکه شما فرزندان ابو طالب از ما فرزندان عباس برترید،در حالیکه ما و شما از تنه‏ى یک درختیم.

    ابو طالب و عباس هر دو عموهاى پیامبر بودند و از جهت‏خویشاوندى با پیامبر،با هم فرقى ندارند.

    امام-ما از شما به پیامبر نزدیکتریم.

    هارون-چگونه؟

    امام-چون پدر ما ابو طالب با پدر رسول اکرم برادر تنى (پدر و مادر یکى) بودند ولى عباس برادر ناتنى (تنها از سوى مادر) بود.

    هارون-پرسش دیگر:چرا شما مدعى هستید که از پیامبر ارث هم مى‏برید،در حالیکه مى‏دانیم هنگامى که پیامبر رحلت کرد عمویش عباس (پدر ما) زنده بود اما عموى دیگرش ابو طالب (پدر شما) زنده نبود و معلوم است که تا عمو زنده است،ارث به پسر عمو نمى‏رسد.

    امام-آیا آزادى بیان دارم.

    هارون-در آغاز سخن،گفتم دارید.

    امام-امام على بن ابیطالب (ع) مى‏فرمایند:با بودن اولاد،جز پدر و مادر و زن و شوهر،دیگران ارث نمى‏برند،و با بودن اولاد براى عمو نه در قرآن و نه در روایات،ارثى ثابت نشده است.پس آنانکه عمو را در حکم پدر مى‏دانند،از پیش خود مى‏گویند و حرفشان مبنایى ندارد (پس با بودن زهرا،فرزند رسول الله (ص) به عموى او عباس ارث نمى‏رسد.) مضافا آنکه از پیامبر در مورد على-درود خدا بر او-نقل‏شده است که:«اقضاکم على‏»،على بهترین قاضى شماست و نیز از عمر بن خطاب نقل شده است که:«على اقضانا»على بهترین قضاوت کننده‏ى ماست.

    و این جمله،عنوان جامعى است که براى حضرت على به اثبات رسیده،زیرا همه‏ى دانشهایى که پیامبر،اصحاب خود را با آنها ستوده از قبیل علم قرآن و علم احکام و مطلق علم،همه در مفهوم و معناى قضاوت اسلامى،جمع است و وقتى مى‏گوییم على در قضاوت از همه بالاتر است‏یعنى در همه‏ى علوم از دیگران بالاتر است.

    (پس گفتار على که مى‏گوید:با بودن اولاد،عمو ارث نمى‏برد،حجت است و باید آنرا بپذیریم نه گفته‏ى:عمو در حکم پدر است را،زیرا به تصریح پیامبر،على از دیگران به احکام دین آشناتر است.) هارون-پرسش دیگر: چرا شما اجازه مى‏دهید مردم شما را به پیامبر نسبت‏بدهند و بگویند:فرزندان رسول خدا در صورتیکه شما فرزندان على هستید،زیرا هر کس به پدر خود نسبت داده مى‏شود (نه به مادر) و پیامبر جد مادرى شماست.

    امام-اگر پیامبر زنده شده و از دختر تو خواستگارى کند،به او مى‏دهى؟

    هارون-سبحان الله،چرا ندهم،بلکه در آنصورت بر عرب و عجم و قریش،افتخار هم خواهم کرد.

    امام-اما اگر پیامبر زنده شود از دختر من خواستگارى نخواهد کرد و منهم نخواهم داد.

    هارون-چرا؟

    امام-چون او پدر من است (و لو از طرف مادر) ولى پدر تو نیست.(پس مى‏توانم خود را فرزند رسول خدا بدانم) هارون-پس چرا شما خود را ذریه‏ى رسول خدا مى‏دانید و حال آنکه ذریه از سوى پسر است نه از سوى دختر.

    امام-مرا از پاسخ این پرسش معاف دار.

    هارون-نه،باید پاسخ بفرمایید و از قرآن دلیل بیاورید...

    امام- «...و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسى و هارون و کذلک نجزى المحسنین و زکریا و یحیى و عیسى (35) ...» اکنون مى‏پرسم:عیسى که در این آیه ذریه‏ى ابراهیم به شمار آمده،آیا از سوى پدر به او منصوب است‏یا از سوى مادر؟

    هارون-به نص قرآن،عیسى پدر نداشته است.

    امام-پس از سوى مادر،ذریه نامیده شده است،ما نیز از سوى مادرمان فاطمه-درود خدا بر او-ذریه‏ى پیامبر محسوب مى‏شویم.

    آیا آیه‏ى دیگر بخوانم؟

    هارون-بخوانید!امام-آیه‏ى مباهله را مى‏خوانم: «فمن حاجک فیه من بعد ما جائک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الکاذبین (36) »هیچکس ادعا نکرده است که پیامبر در مباهله با نصاراى نجران جز على و فاطمه و حسن و حسین،کس دیگرى را براى مباهله با خود برده باشد پس مصداق ابنائنا (پسرانمان را) در آیه‏ى مزبور،حسن و حسین-درود خدا بر آن هر دوان-هستند،با اینکه آنها از سوى مادر به پیامبر منسوبند و فرزندان دختر آن گرامى‏اند.

    هارون-از ما چیزى نمى‏خواهید؟

    امام-نه،مى‏خواهم به خانه‏ى خویش باز گردم.

    هارون-در این مورد باید فکر کنیم...

    (37) عبادت شناخت ویژه‏ى آن گرامى از خداوند و انس روحى وى با پروردگار بزرگ و نورانیت ذاتى وى که ویژه‏ى امامان پاک است،همه او را به عبادتى گرم و راز و نیازى عاشقانه با خدا سوق مى‏داد.

    وى عبادت را همان سان که خداوند در قرآن به عنوان غایت آفرینش شناسانده است، مى‏دانست و به هنگام فراغت از کارهاى اجتماعى،هیچ کارى را همسنگ آن قرار نمى‏داد.

    هنگامى که به دستور هارون به زندان افتاد،چنین فرمود: اللهم انى طالما کنت اسالک ان تفرغنى لعبادتک و قد استجبت منى فلک الحمد على ذلک.

    (38) خداوندگارا،چه بسیار مدت مى‏بود که از تو مى‏خواستم مرا براى عبادت خویش،فراغت دهى، اینک دعایم را به اجابت رساندى،پس تو را بر این سپاس مى‏گویم.

    این جمله،شدت اشتغال به کارهاى اجتماعى آن بزرگوار را در ایامى که به زندان نیفتاده بودند،نیز مى‏رساند.هنگامى که آن امام در زندان ربیع بود،هارون گاهى روى بامى که مشرف به زندان امام بود،مى‏رفت و به داخل زندان نگاه مى‏کرد.هر بار مى‏دید که چیزى چون لباسى در گوشه‏ى زندان افکنده‏اند،و از جاى نمى‏جنبد.یکبار پرسید،آن لباس از آن کیست؟ربیع گفت:لباس نیست،موسى بن جعفر است که اغلب در حالت‏سجود و عبادت پروردگار زمین را بوسه مى‏زند.

    هارون گفت‏براستى که او از عباد بنى هاشم است.

    ربیع پرسید:پس چرا دستور مى‏دهى که در زندان بر او بسیار سخت‏بگیرند.

    گفت:هیهات،چاره‏یى جز این نیست!!

    (39) یکبار،هارون کنیزى ماه چهره را به عنوان خدمتکارى آن گرامى فرستاد و در باطن بدین قصد که اگر امام بدو تمایلى نشان دادند،از اینطریق دست‏به تبلیغاتى علیه آن گرامى بزند.امام به آورنده‏ى دخترک گفت‏شما به این هدیه‏ها دلبسته‏اید و بدان‏ها مى‏نازید،من به این هدیه و امثال آن نیازى ندارم.هارون خشمگین شد و دستور داد که کنیز را به زندان ببر و به امام بگو،ما تو را با رضایت‏خود تو به زندان نیفکنده‏ایم.

    (یعنى ماندن این کنیز هم بستگى به رضایت تو ندارد) .

    چیزى نگذشت که جاسوسان هارون که مامور گزارش‏ارتباطات کنیز با امام بودند به هارون خبر بردند که کنیزک،بیشتر اوقات در حال سجده است.هارون گفت‏به خدا سوگند،موسى بن جعفر او را افسون کرده است...

    کنیز را خواست و از او باز خواست کرد اما کنیزک جز نکویى از امام نگفت.هارون به مامور خود دستور داد که کنیز را نزد خویش نگهدارد و با کسى چیزى از این ماجرا نگوید.کنیزک پیوسته در عبادت بود تا چند روز پیش از وفات امام از دنیا رفت.

    (40) آن گرامى این دعا را بسیار مى‏خواند: اللهم انى اسالک الراحه عند الموت و العفو عند الحساب خداوندگارا،از تو آسایش هنگام مرگ و گذشت و بخشایش هنگام حساب را مى‏طلبم.

    (41) قرآن را بسیار خوش مى‏خواند،چندان که هر کس صداى او را مى‏شنید،مى‏گریست مردم مدینه به وى‏«زین المتهجدین‏»یعنى آذین شب زنده‏داران لقب داده بودند.

    (42) حلم و گذشت و بردبارى بردبارى و گذشت آن بزرگ،بى‏مانند و سرمشق دیگران بود.

    لقب‏«کاظم‏»به دنباله‏ى نام آن گرامى،حاکى از همین خصلت وى و نشانه‏ى شهرت ایشان به کظم غیظ و گذشت و بردبارى اوست.

    در روزگارى که عباسیان،در سراسر بلاد اسلامى خفقان ایجاد کرده بودند و اموال مردم را به عنوان بیت المال مى‏گرفتند و صرف عیش و نوش مى‏کردند و بر اثر حیف و میل آنان،فقر عمومى بیداد مى‏کرد،مردم اغلب بى‏فرهنگ و فقیر بودند و تبلیغات ضد علوى عباسیان نیز، اذهان ساده لوحان را مى‏آلود،گهگاه،برخى از سر نادانى،بر امام بر مى‏آشفتند،اما آن بزرگوار، با اخلاق عالى خویش،بر آشفته‏ها را تسکین مى‏داد و با ادب و متانت‏خویش،آنها را تادیب مى‏کرد.

    مردى از اولاد خلیفه‏ى دوم در مدینه مى‏زیست که امام را آزار مى‏داد و گاهى که امام را مى‏دید با دشنام،توهین مى‏کرد.

    برخى از یاران امام،پیشنهاد مى‏کردند که او را از میان بردارند:امام شدیدا ایشان را از اینکار باز مى‏داشت.

    یکروز امام جاى او را که در مزرعه‏اى بیرون مدینه بود،پرسیدند.

    چارپایى سوار شدند و بدانجا رفتند و او را در مزرعه یافتندو همچنان سواره وارد مزرعه شدند.او فریاد زد که زراعت مرا پایمال نکن!حضرت اعتنایى به گفته‏ى او نکردند و همچنان سواره نزد او رفتند (43) و چون کنار او رسیدند،از چارپا پیاده شدند و با گشاده رویى و بزرگوارى از او پرسیدند: چقدر براى این مزرعه خرج کرده‏اى؟

    گفت:صد دینار فرمود:چقدر امید سود دارى؟

    گفت:غیب نمى‏دانم.

    فرمود:گفتم چقدر امیدوار هستى؟

    گفت:امید دویست دینار سود دارم.

    حضرت سیصد دینار به او مرحمت فرمودند و فرمودند زراعت هم از آن خودت،خدا به تو آنچه به آن امید دارى خواهد رسانید.آن شخص برخاست و سر آن گرامى را بوسید و از او خواست که از گناهان و جسارت‏هاى وى در گذرد.امام تبسمى فرمودند و باز گشتند...

    روز بعد،آن مرد در مسجد نشسته بود که امام (ع) وارد شدند.

    آنمرد تا نگاهش به امام افتاد گفت: الله اعلم حیث‏یجعل رسالته خدا بهتر مى‏داند که رسالت‏خویش را به چه کسانى بدهد.

    (کنایه از آنکه امام موسى بن جعفر به راستى شایستگى امامت دارند) دوستانش با شگفتى پرسیدند،داستان چیست،قبلا از او بد مى‏گفتى؟

    او دو باره امام را دعا کرد و دوستانش با او به ستیزه برخاستند...

    امام با یارانى از خود که قصد قتل او را داشتند فرمود:کدام بهتر است،نیت‏شما یا اینکه من با رفتار خویش او را به راه آوردم؟

    (44) سخاوت و بخشندگى امام علیه السلام به دنیا به چشم هدف نمى‏نگریست و اگر مالى فراهم مى‏آورد دوست مى‏داشت‏با آن خدمتى بکند و روح پریشان افسرده‏اى را آرامش بخشد و گرسنه‏یى را سیر کند و برهنه‏اى را بپوشاند: محمد بن عبد الله بکرى مى‏گوید:از جهت مالى سخت درمانده شده بودم و براى آنکه پولى قرض کنم وارد مدینه شدم،اما هر چه این در و آن در زدم نتیجه نگرفتم و بسیار خسته شدم.

    با خود گفتم خدمت‏حضرت ابو الحسن موسى بن جعفر-درود خدا بر او-بروم و از روزگار خویش نزد آن بزرگ شکایت کنم.

    پرسان پرسان ایشان را در مزرعه‏یى در یکى از روستاهاى‏اطراف مدینه سرگرم کار یافتم.امام براى پذیرایى از من نزدم آمدند و با من غذا میل فرمودند،پس از صرف غذا پرسیدند،با من کارى داشتى؟ماجرا را برایشان عرض کردم،امام برخاستند و به اطاقى در کنار مزرعه رفتند و باز گشتند و با خود سیصد دینار طلا (سکه) آوردند و به من دادند و من بر مرکب خود و بر مرکب مراد سوار شدم و باز گشتم.

    (45) عیسى بن محمد که سنش به نود رسیده بود مى‏گوید:یکسال خربزه و خیار و کدو کاشته بودم،هنگام چیدن نزدیک مى‏شد که ملخ تمام محصول را از بین برد و من یکصد و بیست دینار خسارت دیدم.

    در همین ایام،حضرت امام کاظم علیه السلام، (که گویى مراقب احوال یکایک ما شیعیان مى‏بودند) یکروز نزد من آمدند و سلام کردند و حالم را پرسیدند،عرض کردم:ملخ همه‏ى کشت مرا از بین برد.

    پرسیدند:چقدر خسارت دیده‏اى؟

    گفتم:با پول شترها صد و بیست دینار.

    امام علیه السلام یکصد و پنجاه دینار به من دادند.

کلمات کلیدی: امام موسى بن جعفر(ع)

ولادت امام حسين ( عليه السلام ) در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود.چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام ( ص ) رسيد, به خانه حضرت على ( ع ) و فاطمه

ابو محمد حسن بن على امام يازدهم از ائمه اثنى عشر(ع) و سيزدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است. پدر بزرگوارش امام هادى(ع)هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بيشتر ندا شت. مادرش بانويى صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل بود. تولدش به اختلاف رو

ولادت در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت (1) دومين فرزند برومند حضرت على وفاطمه , که درود خدا بر ايشان باد, در خانه وحى و ولايت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پيامبر گرامى اسلام (ص ) رسيد, به خانه حضرت على (ع ) و فاطمه (س ) آمد و اسما (2) را

امام زمان(ع) هم نام و هم کنيه حضرت پيامبر اکرم(ص) است. در روايات آمده است که شايسته نيست آن حضرت را با نام و کنيه، اسم ببرند تا آن گاه که خداوند به ظهورش زمين را مزيّن و دولتش را ظاهر گرداند. القاب: مهدى، خاتم، منتظر، حجت، صاحب الامر، صاحب الزمان، ق

نام: محمد. کنيه: ابو جعفر ثانى. القاب: تقى، جواد، مرتضى منتجب، مختار، قانع و عالِم. منصب: معصوم يازدهم و امام نهم شيعيان. تاريخ ولادت: نوزدهم ماه مبارک رمضان سال 195 هجرى. همچنين هفدهم و پانزدهم ماه رمضان نيز نقل شده است؛ اما مشهور بين شيعيان، دهم ر

.زمان بندي مراحل انجام تحقيق: از بعد ماه رمضان شروع کرده ام.اول به دنبال تهيه فيش رفتم و بعد کتاب پيدا کردم و بعد از ماه رمضان با مطالعه کتب تهيه شده کار خود را آغاز کزدم هدف نخست جمع آوري مطالبي در خصوص سيره سياسي حضرت بود که پس از چند ماه با توج

ولادت امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) بنا به نقل کلينى و شيخ مفيد در يازدهم ذيقعده سال 148 ه ق در مدينه منوره تولد يافت. پدرش موسى بن جعفر(عليه السلام) و مادرش نجمه خاتون بود. گويند نجمه را آغاز تکتم مى ناميدند و پس از ولادت امام رضا او را طاهر

فشرده اي از زندگاني امام رضا(ع) زادگاه هشتمين پيشواي شيعيان امام علي بن نوسي الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود. کنيه ها ابوالحسن و ابوعلي لقبها رضا، صابر، زکي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قره عين المؤمنين، مکيده الملحد

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِيِّکَ الْحُجَّه ِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ فِي هذِهِ السّاعَه ِ وَ في کُلِّ ساعَه وَلِيَّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فِيها طَويلا

زندگی نامه ابو محمد فضل بن شاذان بن خلیل ازدى، فقیه صاحب نظر، متکلم متفکر، مفسر حاذق، دانشمند شهیر عالم اسلام و مؤلف گرانقدر در علوم و فنون اسلامى. از جزئیات زندگى شخصى و تاریخ دقیق تولدش و... چندان آگاه نیستیم، نجاشى او را از طایفه ازد از قبیله‏هاى معروف عرب و پدرش را از شاگردان یونس بن عبد الرحمان شمرده است. (1) با توجه به روایاتى که فضل از امام رضا علیه السلام دارد مى‏توان ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول