امام وظایفى بر عهده دارد یکى از آن وظایف رهبرى جامعه است در این مقاله پیرامون نیازمندى انسان به رهبر و وظایف رهبر و دستورات اسلام در مورد رهبرى، مطالبى ارائه گردیده است.
رشد یعنى قدرت مدیریت.وقتى که انسان مىخواهدانسانهاى دیگر را اداره کند یعنى وقتى که موضوع رشد اداره انسانهاى دیگر باشد، آن را «مدیریت و رهبرى»مىنامیم.این نوع از رشد دراصطلاح اسلامى «هدایت» و به تعبیر رساتر «امامت» نامیده مىشود.
دقیقترین کلمهاىکه بر کلمه «امامت» منطبق مىشود همین کلمه «رهبرى» است.فرق نبوتو امامت در این است که نبوت، راهنمایى و امامت، رهبرى است.
نبوت، ابلاغ، اخبار، اطلاع دادن، اتمام حجت و راهنمایىاست.راهنما چه مىکند؟
راه را نشان مىدهد، وظیفهاش بیش از این نیست که راهرا نشان دهد.ولى بشر علاوه بر راهنمایى به رهبرى نیاز دارد، یعنى نیازمند است به افراد یا گروه و دستگاهى که قواو نیروهاى وى را بسیج کنند، حرکت دهند، سامان و سازمان بخشند.نبوت، راهنمایى است و یک منصب است، اما امامت،رهبرى است و منصب دیگرى است.پیغمبران بزرگ، هم نبى و هم امام هستند.
پیغمبران کوچک فقط نبى بودند و امام نبودند، رهنما
صفحه : 319
بودند ولى رهبر نبودند،اما پیغمبران بزرگ هر دو منصب و هر دو شان را داشتهاند، هم شانراهنمایى و هم شان رهبرى.
ابراهیم، موسى، عیسى هر کدام رهنما و رهبرند.
خاتم الانبیاء «رهنماىرهبر» است.قرآن مجید بر این اصل بسیار تکیه مىکند و در معارفشیعه این اصل قرآنى جاى شایسته خود را دارد.
این نکته راباید یادآورى کنم که آنچه قرآن تحت عنوان رهبرى از آن بحث مىکند،ما فوق رهبرىاى است که بشریت مىشناسد.رهبرىاى که بشریت مىشناسد از حدودرهبرى در مسائل اجتماعى تجاوز نمىکند، ولى منظور قرآن از رهبرى، علاوه بر رهبرى اجتماعى رهبرىمعنوى یعنى رهبرى به سوى خداست و آن خود حساب دقیق و حساسى دارد و از رهبریهاىاجتماعى بسى دقیقتر و حساستر است.فعلا مجال بحث درباره این جهت نیست.
ابراهیم، رهبر و امام
قرآن درباره ابراهیم(علیهالسلام)حرف عجیبى مىزند و مىگوید: «و اذ ابتلى ابراهیم ربهبکلمات...» (1) خداوند ابراهیم را در مراحل بسیارمورد آزمایش قرار داد و ابراهیم از این آزمایشها پیروز بیرون آمد.
قرآن درباره ابراهیم(علیهالسلام)حرف عجیبى مىزند و مىگوید: «و اذ ابتلى ابراهیم ربهبکلمات...» (1) خداوند ابراهیم را در مراحل بسیارمورد آزمایش قرار داد و ابراهیم از این آزمایشها پیروز بیرون آمد.
ابراهیم از پیغمبرهایى است که سرگذشت عجیبى دارد وآزمونها برایش پیش آمده و در همه آنها کمال موفقیت و پیروزى را داشته است.در میان قوم بابل به نبوت مبعوث شد ویکتنه با عقاید منحط و شرک آمیز قوم خود که همه را فرا گرفته بود مبارزه کرد.همه بتها را به استثناىبت بزرگ شکست.تبر بتشکنى را به گردن بت بزرگ انداخت به علامت اینکه بتها با یکدیگر نزاع کرده و بت بزرگ سایر بتها را به این روز انداخته است.
ابراهیم با این کار خودنیروى فطرى عقلى خفته مردم را بیدار کرد، زیرا فطرتا درک مىکنندکه ممکن نیست جمادات با یکدیگر به نزاع برخیزند.همین جا به خود مىآیندکه پس چرا انسان عاقل شاعر مدرک، سر به آستان این موجودات لا یشعر فرود آورد؟!ابراهیممکرر مورد غضب و خشم نمرود قرار گرفت تا آنجا که او را در ..............................................................
1.بقره/124.
صفحه : 320 گودالى - حتى مىتوان گفت در دریایى - از آتشانداختند ولى او از سخن خود دست بر نمىداشت.ابراهیم از طرفى با عقاید منحط و خرافى و تقلیدى[قوم]خود درگیر بود وپیروز مىگشت، و از طرف دیگر با نمرود درگیرى شدید پیدا کرد و تا میان آتش رفت و در همان حال یک آزمون عجیب الهىبه سراغش آمد، یعنى از طرف خدا به امرى مامور شد که جز یک تسلیم کامل، هیچ نیرویى نمىتواند آن را اطاعتکند.امرى که دربارهاش صادر شد این بود که فرزند جوان عزیزت را به دستخود در راه خدا باید فدا کنى و سر ببرى.ابراهیم تصمیم بهانجام این کار گرفت و در آخرین مرحله که تصمیم ابراهیمى ظهور کرد، از جانب خداوند ندا رسید که یا ابراهیم!تو عمل کردىو ما آنچه از تو مىخواستیم همین بود.ما از تو همین حد از تسلیم را مىخواستیم، ما کشتن فرزند از تو نمىخواستیم.
ابراهیم این منازل و مراحل را طى کرد و پشتسرگذاشت.بعداز همه اینها بود که به او گفته شد اکنون شایسته امامت و رهبرىهستى.ابراهیم از نبوت و رسالت گذشت تا به رهبرى رسید.در حدیث است: اتخذ الله ابراهیم نبیا قبل ان یتخذه رسولا و اتخذه رسولاقبل ان یتخذه خلیلا و اتخذه خلیلا قبل ان یتخذه اماما (1) .
خلاصه معنى حدیث اینکه:ابراهیم اول نبى بود و هنوز رسول نبود، رسول شد و هنوز خلیل نبود،و خلیل الله شد و هنوز امام و رهبر نبود، بعد از همه اینها به مقام «امامت و رهبرى» رسید.
مفاد آیه کریمه «و اذ ابتلى ابراهیمربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما»(2) این استکه: پس از آنکه ابراهیم همه مراحل را طى کرد و از همه آزمایشها پیروز و موفقبیرون آمد و به اصطلاح فارسى از هفتخوان گذشت، ما به او اعلام کردیم که هم اکنون وقت آن رسیده است که ما تو را امام و رهبر قرار دهیم.
امامت و رهبرى انسانها، چه در بعد معنوىو الهى و چه در بعد اجتماعى، ..............................................................
1.اصول کافى، ج 1، کتاب الحجه/ص 175.
2.بقره/124.
صفحه : 321 عالىترین درجه و مقام و پستى است که از طرفخدا به یک انسان واگذار مىشود.
مدالى که به این نام به سینهکسى مىچسبانند عالىترین مدالهاست.ابراهیم، هم نبى و هم امامبود، لهذا رهبر قوم خویش بود.
اینکه عرض کردم«نبوت، راهنمایى و امامت، رهبرى است» مقصودم این نیست که انبیاءاین منصب را که بالاتر است نداشتند.همان طور که قبلا هم اشاره کردیم،نبوت و امامت دو منصب است که در انبیاء بزرگ هر دو منصب جمع است و در انبیاء کوچک یکى از آندو، کما اینکه در ائمه، امامتو رهبرى هست ولى نبوت یعنى رهنمایى جدید نیست، چون راه همان راهى است که پیغمبر نمایانده است و ائمه مردمرا در همان راه که پیغمبر از طرف خداوند ارائه کرده استحرکت مىدهند، بسیج مىکنند و راه مىبرند.این، مفهوم امامت از نظر اسلام است.
دنیاى امروز به مساله رهبرى و مدیریت، تنها از جنبهاجتماعى مىنگرد، یعنى تنها این جنبه و این بعد را شناخته است، ولى همینرا که شناخته است بسیار اهمیت مىدهد و به حق اهمیت بسیار مىدهد.
انسان نیازمند رهبرى است اهمیت فوق العادهرهبرى بر سه اصل مبتنى است: اصل اول مربوط است به اهمیت انسان و ذخایر و نیروهایىکه در او نهفته است که معمولا خود به آنها توجه ندارد.در اسلام به مساله متوجه کردن انسان به خود، به عظمتو شرافتخود و نیروهاى عظیمى که در اوست، توجه شده است.قرآن مجید مىگوید: «وقتى که انسان را خواستیم بیافرینیم فرشتگان را امرکردیم که به این موجود سجده کنند» (1) ، مىگوید: «انسان بر فرشتگان در تعلیم اسماء الهى پیشى گرفت»(2) ، مىگوید: آنچه در زمین است براى انسان آفریده شده است: «هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا»(3) ، «سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض» (4) ، اى بشر!در تو ..............................................................
1.مضمون آیه 34 سوره بقره.
2.مضمون آیه 31 سوره بقره.
3.بقره/29.
4.جاثیه/13.
صفحه : 322 چیزهاست، تو خیال نکن مشتى آب و خاک هستى، خودت رابا موجودات دیگر مقایسه نکن.
ریشه تفاوتانسان و حیوان از نظر رهبرى اصل دوم مربوطاست به تفاوت انسان و حیوان.انسان با اینکه از جنس حیوان است، از نظرمجهز بودن به غرایز با حیوان تفاوت دارد یعنى ضعیفتر از حیوان است.
حیوانات به یک سلسلهغرایز مجهز هستند و نیاز چندانى به مدیریت و رهبرى از خارج ندارند،زیرا غریزه کارش راهنمایى و رهبرى به صورت خودکار است.مورچه به سلسلهغرایزى مجهز است که به طور خودکار و اتوماتیک وى را در زندگى رهبرى مىکند.امیر المؤمنین على(علیه السلام)در یکىاز خطبههاى نهج البلاغه موضوع مجهز بودن مورچه را به غرایز زندگى بیان و تشریح مىکند.سایر حشرات نیز بدین منوال هستند.
انسان با اینکه از نظر نیروها مجهزترینموجودات است و اگر بنا بود با غریزه رهبرى شود مىبایست صد برابر حیوانات مجهز به غرایز باشد، در عین حال از نظر غرایزى کهاو را از داخل خود هدایت و رهبرى کنند، فقیرترین و ناتوانترین موجود است، لهذا به رهبرى، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد.اینهمان اصلى است که مبنا و فلسفه بعثت انبیاء است، و هنگامى که فلسفه بعثت انبیاء را مورد بحث قرار مىدهیم متکىبه اصل نیاز بشر به راهنمایى و رهبرى هستیم، یعنى بشر موجودى است مجهز به ذخایر و منابع قدرت بیشمار و درعین حال در ذات خود فوق العاده بىخبر و سرگردان و خود از ذخایر و منابع وجود خود ناآگاه، نه مىداند که چه دارد و نه مىداندکه چگونه آنها را رهبرى کند و مورد بهرهبردارى قرار دهد، لهذا نیازمند است که رهبرى گردد، راه به او نشان داده شودو نیروهایش سامان یابد و سازمان پیدا کند، باید او را آزاد کرد و به حرکت آورد.
قوانینخاص حاکم بر زندگى بشر اصل سوم مربوطبه قوانین خاص زندگى بشر است.یک سلسله اصول بر رفتار انسان حکومتمىکند که اگر کسى بخواهد بر بشر مدیریت داشته باشد و وى را صفحه : 323 رهبرى کند جز از راه شناخت قوانینى که بر حیات و بر روال زندگىبشر حاکم است، میسر نیست.
پس بشر موجودى استکه به یک سلسله نیروها مجهز است و به هدایت و رهبرى و به پیشواو پیشوایى نیازمند است، موجودى است که رهبرى و به حرکت در آوردن و بهرهبردارىاز نیروهاى وى تابع یک سلسله قوانین بسیار دقیق و ظریف است کهشناخت آن قوانین کلید راه نفوذ در دلها و مسلط شدن بر انسانهاست.
رهبرى رسول اکرم قرآن مجید تعبیر عجیبىراجع به پیغمبر اکرم دارد: الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذى یجدونه مکتوباعندهم فى التوریه و الانجیل...یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائثو یضع عنهم اصرهم و الاغلال التى کانت علیهم (1) .
...این پیامبر امى کهدر تورات و انجیل از او یاد شده است، چیزهاى خوب را بر آنها حلال مىکندو پلیدیها را حرام مىنماید و بار سنگین را از دوش آنها بر مىدارد و غلها را از مردم باز مىکند.
کدام بار سنگین و کدام غل و زنجیر؟بارهایى ازسنگ و یا غل و زنجیرهایى از آهن؟از چوب؟نه، بلکه بارهایى سنگین از عادات و خرافات و غل و زنجیرهاى روحى که بر نیروهاو بر استعدادهاى معنوى بشر گذاشته شده بود، همانها که نتیجهاش جمود، افسردگى، یاس و بدبختى بود.
پیغمبر این نیروهاى بستهرا باز کرد.مدیریت اجتماعى یعنى این، رهبرى یعنى این، مجهز کردننیروها، تحریک نیروها، آزاد کردن نیروها و در عین حال کنترل نیروهاو در مجراى صحیح انداختن آنها، سامان دادن، سازمان بخشیدن و حرارت بخشیدن به آنها.
..............................................................
1.اعراف/157.
صفحه : 324 مدیریت صحیح از ضعیفترینملتهاى دنیا، قوىترین ملتها را مىسازد آنچنانکه رسول اکرمکرد و این معجزه رهبرى بود.
در این زمینهسخن بسیار است.اگر بخواهیم توجه اسلام را به اصول رهبرى و مدیریت درککنیم دو راه باید طى کنیم: ضرورت مطالعه سیره اولیاء طریق اول، مطالعه بسیار عمیق سیره اولیاء دین،مخصوصا شخص رسول اکرم و امیر المؤمنین است.اگر انسان روش آنها را مطالعه کند متوجه مىشود که چقدر بر اصولدقیق رهبرى منطبق است.نتایجشگرفى که از رهبرى خود در دنیا گرفتهاند، سابقه ندارد.این موفقیت به جهت آن بودکه کلید رمز را در دست داشتند.از جانب خداى انسان آمده بودند و خداى انسان کلید رمز انسان را در دست دارد.
از میان سیرههاى مختلف رسول خدا، سیرهآن حضرت در لشکرکشى و سیاست، در تبلیغ اسلام، در رفتار با دشمنان، با مشرکین، با اهل کتاب و در خانواده، باید دقیقا مطالعهشود که هر کدام از آنها یک کتاب درس به ما مىآموزند.سیره عملى پیغمبر اکرم در رهبرى و دستورهایى کهدر این زمینه مىدهد خیلى عجیب است.به قدرى روانشناس است و به قدرى متوجه راه و رسم انسانهاست که حدى بر آن متصورنیست، متد انسان اداره کردن را مىداند.معاذ بن جبل را براى تبلیغ، هدایت و رهبرى و راهنمایى به یمن فرستاد،چند جمله دارد که براى همه ما دستور العمل است در حالى که اکثر بر خلاف رفتارمىکنیم.مىفرماید: «یسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر، و صل بهم صلوهاضعفهم.» (1) یعنى تو که اکنون به منظور تبلیغ اسلام و دعوت مردم به اسلام و ترغیب و تشویق آنهابه سوى اسلام به سراغ مردم مىروى، بر آنها آسان بگیر، سخت نگیر، با سختگیرى نمىتوان کسى را رهبرى کرد، دیگر اینکهبه مردم بشارت بده، مزایاى دنیوى و اخروى اسلام را براى مردم بگو، نویدهاى اسلام را بر مردم عرضه کن، تمایل آنها رابرانگیز، ترغیبشان کن، از راه تخویف و ایجاد هراس وارد مشو، کارى نکن که مردم احساس تنفر کنند، هنگام نماز با این مردم تازه مسلمان که ..............................................................
1.سیره ابن هشام، ج 4/ص 237 بدون جمله اخیر.
صفحه : 325 هنوز ذائقهشانلذت عبادت را نچشیده است و بعلاوه همه نوع افراد در میان مامومینهست، بعضى پیرند، علیلاند، ناتواناند، تو رعایتحال اضعف را معمول بدار، یعنىحساب کن در میان آنها از همه ناتوانتر کیست، وقتى که رکوع مىکنى چهل تا «سبحان ربى العظیم و بحمده» نگو،تو نماز خود را با او تطبیق بده، کسى را در نماز خواندن ناراحت نکن.
وظایف خاص رهبر از نظر اسلام، شخص رهبر از آن نظر که رهبر استو نقطه مرکزى جامعه اسلامى است و اوست که باید روحها را اداره کند و ارضاء نماید و بسیج کند، وظایفى دارد کهدیگران چنین وظیفهاى ندارند و خود رهبر نیز در غیر پست رهبرى چنین وظیفهاى ندارد.
همه ما از زهدخارق العاده امیر المؤمنین على(علیه السلام)خصوصا در دورهزعامت و رهبرى آن حضرت داستانها شنیدهایم.داستان ذیل که معروف است و غالبا شنیدهایم،از نظر مساله رهبرى و وظایف خاص رهبر فوق العاده روشنگر است: امیر المؤمنین در دوران خلافت به خانه شخصىدر بصره به نام علاء بن زیاد حارثى وارد شد.پس از یک سلسله گفتگوها آن مرد از برادرش عاصم بن زیاد شکایت کرد که زهدگراشده است، زن و زندگى را رها کرده و جامه درشت پوشیده و منحصرا به عبادت و ریاضت پرداخته است.امیر المؤمنین دستور داد او را احضار کردند.
همینکه با آن قیافه زاهدانه ظاهر شد، به تندىبه او فرمود: «یا عدى نفسه!اى ستمگرک بر خود!این چه کارى است که مىکنى؟چرا بر خود جفا مىکنى؟آیا گمان کردى خداوندکه نعمتهاى پاکیزه دنیا را خلق کرده است آنها را بر تو حرام نموده است و اگر از آنها استفاده کنى از تو مؤاخذهخواهد کرد که چرا نعمتحلال مرا خوردى؟تو کوچکتر از آن هستى» .عاصم که این عتابها را شنید جواب بسیار روشنى داشت.اوخود على(علیه السلام)را که جلو چشمش بود مىدید که دو تکه لباس بیشتر تنش نیست، یکى را روى دوش انداختهو یکى را به کمرش بسته است.غذاى على را هم مىدانست که نان جو خشک است.تعجب کرد که از على چنین سخنانىرا دارد مىشنود.تعجب کرد که على اول زاهد، او را به واسطه زهدش ملامت مىکند.لهذا صفحه : 326 گفت: یا امیر المؤمنین!خودتهم که همین طورى.من به تو اقتدا کردم.لباس تو که از منژندهتر است، غذاى تو از من بدتر است.امیر المؤمنین به او فرمود: اشتباه کردى.
آنچه تو در من مىبینى رهبانیت و تحریم حلال خدانیست.من رهبرم، من امامم، من زعیم جامعهام.رهبران و زعما تکلیف جداگانهدارند.فرمود: «ان الله فرض على ائمه المسلمین ان یقدروا انفسهمبضعفه الناس کى لا یتبیغ بالفقیر فقره.» (1) خداوند براى کسى که مىخواهدمردم را رهبرى کند وظیفه خاصى قرار داده است.تو از افراد عادى هستى.
من باید به تمام افراد ملتخود و رعایاى خودم نگاهکنم و ببینم پایینترین طبقات کدام است؟آنکه دستش از همه کوتاهتر است کدام است؟البته من هم مایلم که سطح زندگىآنها بالا برود، اما تا وقتى در مملکت من افرادى هستند که توانایى ندارند و نمىتوانند لباس بهترى از آنچه من اکنونبه تن دارم بپوشند، تا وقتى که در مملکت من ژندهپوش و نان جو خور بالاضطرار هست، من به حکم آنکه رهبرم و مىخواهممردم را هدایت و رهبرى کنم باید با آنها همدل و همدرد باشم، باید خود را با فقیرترین مردم اجتماع تطبیق دهم.اگرغیر از این باشد آن فقیر حق دارد به هیجان بیاید، اعتراض کند و فریادش به آسمان بلند شود، زیرا خیال مىکند دروغ مىگویمکه در فکر او هستم ولى حالا باور مىکند که راست مىگویم.اصول رهبرى ایجاب مىکند که من اینچنین زندگى کنم.
این مطلب که رهبر در پست رهبرى وظیفه خاصدارد ضمنا یک معما را حل مىکند.آن مساله معما مانند این است که مىبینیم سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)از نظرسخت گرفتن بر خود و از نظر به اصطلاح زاهدانه زندگى کردن فى المثل متفاوت است، امام جعفر صادق(علیه السلام)یکجور لباس مىپوشید، امیر المؤمنین طور دیگر.این خود یک معماست که چرا رهبران اختلاف روش دارند؟
حل معما به این است که بدانیم که موقعیت اجتماعىشان متفاوت بود، بعلاوه موقعیت زمانىشان نیز فرق داشت.امام جعفر صادق فرمود: اگر امروز مىبینید من لباس عالى مىپوشمو پیغمبر و على نمىپوشیدند، زمان آنها با زمان من فرق داشت، سطح زندگى مردم امروز با مردم آن زمان هم فرق مىکند.
1.نهج البلاغه، خطبه 207.
صفحه : 327 دستورات اسلام در مورد رهبرى طریق دوم براىآشنایى با اصول رهبرى اسلام مراجعه به متون دستورهاى اسلامى در اینزمینه است اعم از آنچه در قرآن خطاب به پیامبران عموما در روبرو شدنبا امتها، و رسول اکرم خصوصا نسبت به امت اسلامى آمده است، و همچنین دستورهایى که در باب نحوه امر به معروف و نهى از منکرو دستورهایى که در نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل و آنچه در زمینه شرایط تبلیغ و مبلغ وارد شده که همه آنهایک کتاب پر حجم مىشود و ما ناچاریم در اینجا به اشاره قناعت کنیم و بگذریم.
مسائل رهبرى با روان بشر سر و کار دارد.جلبهمکارى روانها و به حرکت در آوردن آنها به سوى هدفى مقدس و عالى مهارت و ظرافت فوق العاده مىخواهد، کار هرکس نیست.امروز پس از پیشرفتهاى حیرت انگیز روانشناسى و جامعهشناسى و بالاخره انسان شناسى، هنگامى که سیره رهبرى اولیاءخدا را مطالعه مىکنیم مىبینیم بر دقیقترین ملاحظات روانى و بر اصول دقیق علمى رهبرى منطبق است و به این ترتیببود که مىتوانستند تا اعماق دلهاى مردم نفوذ کنند، مردم آنچه داشتند در طبق اخلاص مىگذاشتند.حالشرایط رهبرى چیست، داستان مفصلى است که متاسفانه فرصت نیست.
در اواخر عرایضمبراى آنکه ایام بعثت رسول اکرم است و امشب شب ولادت امام حسین(علیهالسلام)است، دو سه مثال از سیره پیغمبر اکرم و از حسین بن على (علیه السلام)براىنمونه عرض مىکنم که چگونه مىشود مردى یتیم که در ابتداء حتى فامیل خود او با وى مخالفند به جایى مىرسدو طورى در قلبها نفوذ مىکند که ابو سفیان متمدن و لا اقل آشنا با تمدنهاى زمان(1) ، در داستان فتح مکه وقتى از نزدیک رهبرى پیغمبر اکرم را دید گفت: ..............................................................
1.وقتى که مىگویند «عرب جاهلى» فکر نکنیدکه تمام اعراب اینچنین بودند.افرادى نظیر ابو سفیان با تمدن زمان خودشان حداکثر آشنایى را داشتند.ثروتمندانو اشرافى بودند که به دو مرکز بزرگ تمدن آن وقت جهان - روم و ایران - مسافرت بسیار کرده بودند.
صفحه : 328 «به خدا قسم من هم قیصر رومو دربار قیصر روم و هم دربار پادشاهان ایران را دیدهام ولى پیشوایىمانند این مرد که در میان مردم و اجتماع خود اینچنین نفوذ داشته باشد ندیدهام» .
جنگ تبوک جنگى است که در شرایط بسیارسخت، در وقتى که قحطى شدیدى مدینه را از پا در آورده بود واقع شد.مردم در فقر و گرسنگى سختى بسر مىبردند.فصل خرماپزانبود.تازه خرماها رسیده و مردم انتظار مىکشیدند که از قحطى در آیند و به اصطلاح شکمى از عزا در آورند.در همینشرایط، داستان تهدید حوزه اسلام از ناحیه شمال یعنى روم پیش آمد.
پیغمبر اکرم مصلحت دیدند که به مرز روم لشکرکشىکنند و اعلام بسیج عمومى کردند.منافقین سعى بسیار کردند که کارشکنى کنند ولى موفق نشدند.در چنین شرایطىپیغمبر سى هزار نفر را بسیج کرد.این سپاه از بس دچار مضیقه و سختى بود «جیش العسره» (سپاه سختى)لقب یافت.مسلمانانمرکب کافى نداشتند یعنى هر سه چهار نفر یک مرکب داشتند.آنقدر آذوقه کم داشتند که گاه با یک خرما قناعت مىکردندو گاه یک خرما را یک نفر به دهان مىگذاشت، مقدارى مىمکید و باقى را به دیگرىمىداد.ولى چون رهبر گفته بود برویم، به دنبالش به راه افتادند.
ابوذر سوار شتر لاغرى بود.با این شتر لاغر هر چهمىآمد نمىرسید.سه نفر قبلا تخلف کرده بودند.به پیغمبر گفته شد فلان کس رفت.فرمود: «اگر خیرى در او باشد خدا او را به مامىرساند و اگر خیرى در او نیست بهتر که این نقطه ضعف در میان ما نباشد» .نفر دوم رفت، نفر سوم رفت و درباره آنها همرسول خدا همان جمله را تکرار کرد.گفتند: یا رسول الله!ابوذر هم رفت.
باز همان جمله را تکرار فرمود.اما ابوذر تخلف نکردهبود، شترش از حرکت مانده بود.ابوذر پیاده شد باروبنه را به دوش گرفت.
در این هواى گرم پیاده مىرفت.به نقطهاى از سنگلاخهاىراه تبوک رسید.به جایى رسید که لابلاى سنگها از بارانى که قبلا آمده بود آبى جمع شده بود.آب نسبتا سردىبود.مشکى همراه خود داشت.آن را پر آب کرد و آب سرد را به دوش کشید و راه افتاد.لشکراطراق کرده بود.یکدفعه چشمشان به یک سیاهى افتاد که از دور مىآید.
یا رسول الله!یک سیاهىاز دور مىآید.فرمود: «باید ابوذر باشد» .سیاهى نزدیک شد و نزدیکترآمد.بله، ابوذر بود، اما آنچنان گرما و گرسنگى و خستگى بر این مرد اثرگذاشته بود که صورت و چهرهاش سیاه و لبهایش مثل دو چوب خشک شده بود.
صفحه : 329 پیغمبر اکرم به چهرهاشنگاه کرد.دید از تشنگى دارد هلاک مىشود.فرمود زود به او آب برسانید.باصداى ضعیفى گفت: آب همراهم هست.گفتند پس چرا ننوشیدى؟
گفت: آب سردىبود، خواستم بنوشم، فکر کردم خوب است اول حبیبم پیغمبر بنوشد بعد من.
مراجعت آن سه نفر دیگر نیز داستان عجیبىبه دنبال دارد.مسلمین بدون اینکه جنگى رخ دهد برگشتند.مردم منتظر بودند ببینند پیغمبر اکرم درباره متخلفین چه تصمیمىمىگیرد؟یا رسول الله!با این متخلفین چه کنیم؟فرمود: «معاشرت با آنها را تحریم کنید.با آنها سخن مگویید و هم صحبتنشوید» .همینکه مسلمین وارد مدینه شدند این سه نفر جلو آمدند گفتند: سلام علیکم.مسلمین اعتنا نکردند.گفتند:حال شما چطور است؟باز کسى جواب نداد.با هر کسى حرف زدند جوابى نشنیدند.به خانههایشان رفتند.زن و بچههایشان فهمیدندکه پیغمبر اکرم به اصطلاح امروز آنها را بایکوت کرده است.از آن ساعت زنها و بچههاشان هم سیاست منفىسکوت را درباره آنها پیش گرفتند.با زنهایشان حرف زدند جواب ندادند.با بچههایشان حرف زدند جواب ندادند.این سه نفر آنچنانتنها ماندند که در این شهر یک نفر حاضر نبود با آنها صحبت کند.
زنهایشان غذا مىپختند و جلوشان مىگذاشتند ولىکلمهاى حرف نمىزدند تا آنجا که خودشان فهمیدند باید توبهاى جدى نمایند و خداوند توبه آنها را بپذیرد و به پیامبرش اعلام کندو از طریق پیامبر مردم نیز توبه آنها را قبول شده تلقى کنند.پس، از بالا باید شروع کرد، گنهکاریم و خدا را باید راضىکنیم.سر به کوه گذاشتند و چندین روز به حال توبه بودند تا خداوند توبهشان را قبول کرد.
داستان حسین بنعلى(علیه السلام)از نظر حسن رهبرى و نفوذ رهبر شگفتانگیز است.داستاناین هفتاد و دو تن از نظر رهبرى و رهبرى پذیرى نمونه بىنظیرى در جهاناست و با اینکه رهبر روز اول اعلام مىکند که ما در راه هدف کشته مىشویم توانست نفوس مستعد را گرد آورد.گروهىفدایى ساخت تا آنجا که به راستى قسم خوردند که «جان ناقابل ما قابل قربان تو نیست» ، گفتند: به خدا قسم دوست داشتیمهزار بار کشته مىشدیم و زنده مىشدیم و جان خود را مىدادیم، و در عمل نشان دادند که راست گفتند.
خدایا تو را به حقیقتدین مقدس اسلام و به عظمت قرآن و به مقام وجود مقدس خاتم الانبیاءقسم مىدهم که ما را از فیض رهبرى وجود مقدس خاتم الانبیاء بهرهمند فرما، به مسلمینسرافرازى و عزت عنایت فرما، به همه کسانى که در این جلسه و امثال این جلسات وهمه کسانى که به دین مقدس اسلام خدمت مىکنند توفیق عنایت فرما.