دانلود مقاله انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

Word 119 KB 14796 41
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است.

    حضور مردم در صحنه سیاسى، نمادهاى گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتى است.

    بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.
    خطر این گونه مردمان، اگر در پستهاى حکومتى قرار گیرند، صد چندان است.

    به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّه الّا بصلاح الولاه»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است.

    هر چه دستگاههاى کنترل کننده فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوى و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، براى ثبت اعمال بندگان، کافى است و نیازى به مراقبى دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار آنها قرار داده است.

    در دعاى کمیل آمده است: «و کُلُّ سیّئهٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ أنْتَ الرّقیب علىّ من ورائهم ...؛[2] پروردگارا!

    ببخش از من، هر گناهى را که به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادى؛ همانها که به حفاظت از اعمال من گمارده اى و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادى و خود، از وراى آنان، بر من مراقبى.»
    حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابى دایمى نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بى اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بى تفاوتى آنان، میدان را براى عناصر بدخواه دین و دنیاى مردم و پیروان خط شیطان، خالى نگاه خواهد داشت.
    با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام على علیه السلام بررسى شود.
    از آن جا که دامنه بررسى همه جانبه این موضوع، نوشته اى مبسوط را مى طلبد، در این جا، تنها، به برخى از عنوانهاى اساسى این موضوع مى پردازیم.
    امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است.

    بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.

    خطر این گونه مردمان، اگر در پستهاى حکومتى قرار گیرند، صد چندان است.

    به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّه الّا بصلاح الولاه»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است.

    در دعاى کمیل آمده است: «و کُلُّ سیّئهٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ أنْتَ الرّقیب علىّ من ورائهم ...؛[2] پروردگارا!

    ببخش از من، هر گناهى را که به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادى؛ همانها که به حفاظت از اعمال من گمارده اى و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادى و خود، از وراى آنان، بر من مراقبى.» حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابى دایمى نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بى اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بى تفاوتى آنان، میدان را براى عناصر بدخواه دین و دنیاى مردم و پیروان خط شیطان، خالى نگاه خواهد داشت.

    با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام على علیه السلام بررسى شود.

    از آن جا که دامنه بررسى همه جانبه این موضوع، نوشته اى مبسوط را مى طلبد، در این جا، تنها، به برخى از عنوانهاى اساسى این موضوع مى پردازیم.

    مفهوم انتقاد جوهرى، در صحاح مى گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ...

    ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهاى ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقادِ درهمهاست و نقد کسى، به معناى مناقشه کردن با او در باره چیزى است.[3] فیروزآبادى مى گوید: «ناقده: ناقشه»[4] و طریحى مى نویسد: «انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف»[5].

    این، همان سخن جوهرى است.

    در «منجد» آمده است: «نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها.

    و [نَقَدَ الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ...

    و ناقده مناقدهً: ناقشه فی الأمر ...، نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند.

    و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ...

    .[6] از مجموع کلمات لغویان، استفاده مى شود که انتقاد، حرکتى است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایى و نجات حقیقت چیزى از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امرى از آمیختگى به ناخالصى و غش، به سوى خلوص و فطرت ناب آن.

    عیب جویى و انتقاد در روایات بسیارى، از عیب جویى و سرزنش مؤمن، به شدت نهى شده است.[7] امیر مؤمنان علیه السلام مى گوید: ...

    و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛ هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیکو مى نمایند[8].

    عیب جویى و انتقاد، هر دو، در ردّیابى عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است: 1ـ منشأ عیب جویى، حسادت و انتقام جویى و خودخواهى و خباثت نفس است، ولى خاستگاه انتقاد، نوع دوستى و عواطف انسانى و تعهّد ایمانى است.

    (انگیزه فاعلى) 2ـ هدفى که عیب جو از این کار خود تعقیب مى کند، آزاردهى و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالى که غرضِ انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است.

    (انگیزه غایى) نهى از منکر و انتقاد از امورى که تشابه و تجانس بسیار زیادى با انتقاد دارد، نهى از منکر است که از اهمّ واجبات اسلام شمرده مى شود، ولى در عین حال، فرقهایى با هم دارند.

    از مهم ترین آن فرقها، این است که هر نهى از منکرى، خود، نوعى انتقاد هم هست، ولى ممکن است در جایى، انتقاد صورت پذیرد، ولى نهى از منکر بر آن منطبق نباشد.

    براى مثال، چنانچه از کسى، کارى صادر شود که این عمل، او را، در دید مردم، کوچک و خوار جلوه دهد و از موقعیت اجتماعى او بکاهد و یا کسى، داراى صفتى باشد که با وجود آن، در موفقیت او، خللى وارد سازد، تذکّر از روى اصلاح و دلسوزى، و نقد عملکرد شخصى، در هر زمینه اى که مایه رشد او شود، در عنوان «انتقاد»، داخل است، ولى عنوان نهى از منکر ندارد.

    بر این اساس، نقد و ارزیابىِ عملکرد مسؤولان و حاکمان، گرچه نهى از منکر نباشد، تحت عنوان انتقاد خواهد بود.

    از دیگر موارد جدایى نهى از منکر و انتقاد، یکى این است که نهى از منکر، با پشتوانه حجت شرعى عمل مى کند و کسى که از کارى، بر اساس آن، نهى شده است، در قبال تکلیف و وظیفه شرعى خود قرار مى گیرد.

    ولى در مورد انتقادِ به معناى خاص، کار به این صورت نیست؛ چون، در این موارد، منتقد، نه بر اساس حکم شرعى روشن، بلکه بر پایه تشخیص و فهم خود، در موضوعاتى که چه بسا هیچ دستورى از شرع، در آن باره نباشد، اعلام نظر مى کند، لذا، بحث از پشتوانه ارزشى انتقاد و این که نظر منتقد، تا چه میزان، تعهدآور است، اهمیتى ویژه دارد.

    به نظر مى رسد پشتوانه اصلى انتقاد، حکم عقل است؛ چون،محصول خِرد ناب انسانى، در مواردى که حجت شرعىِ ظاهرى نیست، خود یکى از منابع دستورهاى شرع است.

    ولى در بسیارى از موارد، حکم آن، بویژه در امور مهم، در اثر برخى عوامل غفلت زا، پوشیده مى ماند و تشخیص آن، بسیار دشوار مى شود.

    در این دست مسایل، از تک روى و خودرأیى و اتکّاى زیاد به یافته هاى فکرى خود، به شدت نهى شده و بهره مندى از عقل جمعى، سفارش شده است.[9] در این باره، در روایات، از دو مقوله سخن رفته است: نخست، از مشورت[10] که اقدامى است از سوى عامل، پیش از شروع به کارى خاص، براى کسب آراى خردورزان خیراندیش، و دیگرى، از انتقاد[11] که این، باز حرکتى است از سوى ناظران.

    اهل اطّلاع و هوشمندان دلسوز و مصلحت نگر، در جهت تصحیحِ کار ارائه شده و پیرایش آن از نقصها و عیوب.

    در هر دو مقام، هر چه اظهارنظرکنندگان، از عقل و بینش و دلسوزى و خیرخواهى بیشترى برخوردار باشند، آن موضوع را، به حکم خرد، نزدیک تر کرده و تعهدآفرینى آن، فزونى خواهد یافت.

    پس معیار در نقدگرى و نقدپذیرى، تبعیت از حکم عقل است که از این طریق به دست مى آید و خود، موضوعیّت ندارد و لذا اگر براى کسى، قطعى شد که منتقد یا مشاور خود، به خطا مى روند، پیروى از آن، الزامى نداشته و تعهدى در این جهت پدید نمى آید.

    فلسفه انتقاد حبّ ذات، امرى است که خداوند متعال، آن را براى صیانت نفس، در هر موجود زنده اى قرار داده است، ولى در مورد انسان، این صفت، گاهى، منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتیهاى اخلاقى و رفتارى است، به گونه اى که ممکن است در کسى، عیبى باشد، ولى بدان توجّه نکند و از آن غافل باشد، در حالى که همان عیب را، در دیگرى، دیده و روى آن داورى کند.

    بر این اساس است که در روایات، از یک سو، به مؤمنان، توصیه شده است تا عیوبى که از هم سراغ دارند، تنها، به صاحب آن بازگو کنند و گرنه به او، خیانت ورزیده اند، و از سوى دیگر به پندپذیرى و گوش دادن به انتقادها، سفارش شده است.

    حضرت صادق علیه السلام گفته اند: مَنْ رأى أخاه على أمر یکرهُهُ، فلم یردّه عنه و هو یقدر علیه، فقد خانه؛ هر کس برادر مؤمن خود را، بر حالى که ناخوشایندِ اوست، ببیند و او را با این که مى تواند، از آن باز ندارد، به او خیانت کرده است[12].

    امام باقر علیه السلام به یکى از اصحاب خود، گفت: یا صالح!

    اتّبعْ مَن یُبْکیک و هو لک ناصحٌ و لا تتّبعْ مَنْ یُضْحککَ و هو لک غاشٍ و ستردّون على الله جمیعا، فتعلمون؛ از کسى که از روى خیرخواهى، با یادآورى عیبهایت، تو را به گریه در آورد، پیروى کن!

    و از کسى که از روى ناخالصى، تو را به خنده وا مى دارد، متابعت مکن!

    شما، همگى به زودى، بر خدا وارد خواهید شد، آن گاه است که حقیقت مى یابید.[13] از امورى که در نقد و ارزیابى درست و واقع بینانه، بایسته و ضرورى است، خالص کردن نگاه از حجاب دوستى و علاقه مفرط است.

    سعدى شیرازى، مى گوید: حسن میمندى را گفتند، سلطان محمود، چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکى، بدیعِ جهانى اند!

    چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان، میل و محبتى ندارد، چنان که با ایاز که حسن زیادتى ندارد؟

    گفت: هر چه به دل فرو آید، در دیده، نکو نماید.

    هر که سلطان، مرید او باشد گر همه، بد کند، نکو باشد اگر به چشم ارادت، نظر کنى در دیو فرشته ایت نماید به چشم کرّوبى[14] این محبوب، گاهى شخص و گاهى گروهى خاصّ است که او، بدان تعلق دارد و زمانى هم رشته تحصیلى و یا شغلى و یا محیط و یا شى ء معینى است که به او مربوط مى شود.

    در قرآن کریم است که «کلّ حزبٍ بما لدیهم فرحون» هر گروهى، بدان چه نزد آنان است، خشنودند.[15] نیز نگاه، نباید از روى دشمنى و عناد باشد.

    نگاه از روى دشمنى، به نوبه خود، مانع دیدن واقع و ارزیابى منصفانه شده، و مسیر فکر را به انحراف مى کشاند.

    و به قول سعدى: کسى به دیده انکار، اگر نگاه کند نشان صورت یوسف، دهد به ناخوبى ارزش و جایگاه انتقادگرى در روایات معصومان علیهم السلام از انتقادگرى و انتقادپذیرى، با اهتمامى ویژه سخن رفته است که ما، در این نوشتار، ابتدا، به چند سخن از امیر مؤمنان علیه السلام در این خصوص اشاره مى کنیم و آن گاه، به بیان نکاتى از سخن معروف امام صادق علیه السلام در این باره مى پردازیم.

    امیر مؤمنان گفته است: شرُّ إخوانک مَنْ داهنک فی نفسک و ساترک عیبک؛ بدترین برادران (دینى) تو، آنانى اند که با چرب زبانى و دورویى، با تو رفتار مى کنند و عیب تو را از خودت، پوشیده مى دارند.[16] مَنْ ساترک عیبک فهو عدوّک؛ کسى که زشتى ات را از تو پوشیده دارد، دشمن توست.[17] و مَنْ ساتَرَک عیبک و عابک فی غیبک فهو العدوّ، فاحذره؛ هر کس عیب تو را، از چشم تو، پنهان کند و در پشت سر، به بدگویى ات بپردازد، دشمن توست، پس از او پروا کن[18].

    در این سخنان، على علیه السلام بر خلاف برداشتهاى معمولى، انسان ثناگو و چاپلوس را دشمن معرفى کرده است.

    حضرت، در یک سخن روانشناختانه دیگر، این گونه مى گوید: مَنْ داهنک فی عیبک، عالک فی غیبک؛ کسى که با چرب زبانى، با تو روبه رو شود، در پشت سر، از تو، بدگویى کرده، و عیبت را بازگو خواهد کرد.[19] مَنْ کاشَفَک فی عیبک، حفظک فی غیبک؛ هر کس عیب تو را روبه رو بگوید، در غیابت، از تو بدگویى نمى کند.[20] البته ممکن است مقصود از این دو حدیث، این باشد که کسى که زشتیهایت را به تو یادآورى نمى کند، وقتى از نزدت مى رود، آن عیب، در وجود تو، به جا مانده و موجب رسوایى ات خواهد شد.

    و نیز آن حضرت، در یکى از خطبه هاى خود گفته است: و إنّما أنتم إخوانٌ على دین الله، ما فَرَّقَ بینکم إلّا خُبْثُ السرائر و سوءُ الضمائرِ، فلا توازَرُونَ و لا تناصَحُونَ و لا تَباذَلُونَ و لا تَوادُّونَ ...

    و ما یمنع أحدکم أنْ یستقبِلَ أخاه بما یَخافُ من عیبه إلاّ مخافَهُ أنْ یستقبَلُه بمِثلِه.

    قد تصافَیْتُم على رَفْضِ الآجِلِ و حُبِّ العاجِل و صار دینُ أحدکم لُعقَهً على لسانه، صنیعَ مَن قد فَرَغَ من عمله و أحْرَزَ رضى سیِّدِهِ؛ شما بر پایه دین خدا، با هم برادرید و تنها، آلودگیهاى باطن و خباثت طینتها، شما را از هم جدا ساخته است.

    از این روست که به کمک هم نمى شتابید و خیرخواهى هم نمى کنید و از بخشش و دوستى میان خود امتناع مى ورزید ...

    و احدى از شما را، از روبه رو شدن با برادرِ دینى خود و بازگو کردنِ عیبى که از شنیدن آن، واهمه دارد، باز نمى دارد مگر ترس از اینکه او نیز این گونه عمل کرده و عیب او را به او گوشزد کند.

    شما بر سر کنار گذاشتن آخرت و دوستى دنیا، هم پیمان و یکدل هستید و هر یک از شما، دین را، تنها، بر سر زبان دارد ـ و براى آن عمل نمى کند ـ مانند کسى که کار خود را انجام شده و پایان یافته مى بیند و خشنودى پروردگار خویش را کسب کرده است.[21] بنا به حدیثى از حضرت امام صادق علیه السلام، آن حضرت، در مقام معرفى بهترین دوستان، چنین گفته است: أحَبُّ اخوانی إلىَّ مَنْ أهْدى إلىَّ عیوبى؛ محبوب ترین برادرانِ ـ دینى ـ ام، نزد من، کسى است که عیب مرا ـ با بازگو کردن آن ـ به من هدیه مى کند.[22] در این حدیث شریف، نکاتى به نظر مى رسد که بدان اشاره مى کنیم: 1ـ امام علیه السلام با اینکه خود، معصوم و از عیوب اخلاقى بر کنار است، در عین حال، با گفتن این جمله، در اصحاب خود، القا مى کند که آنان، فکر نکنند امام آنان، دوست دارد از او تعریف و تمجید شود و هر کس، چاپلوسى و تملق بیشتر داشته باشد، نزد او مقرب تر است.

    نیز با این سخن، به تعلیم و تربیت اصحاب خود مى پردازد که آنان نیز باید این گونه باشند و از ستایش دیگران، دلشاد و از انتقادهاى خیرخواهانه آنان، دلمرده و غمگین نگردند.

    این، از شیوه هاى تعلیم و تربیت آن معصومان علیهم السلام است که براى تأثیر بیشتر، راهنماییهاى اخلاقى در جان پیروان خود و تعمیق بیشتر آن، از خود شروع مى کردند.

    بالاتر اینکه ممکن است، مقصود حضرت از این سخن، تنها، ناظر به حال انتقادگر باشد نه به خود؛ یعنى، با اینکه امام علیه السلام نیازى به نقد دیگران ندارد، کسى که به پندار خود، عیبى در آن حضرت مى بیند و آن را به او تذکّر مى دهد، مراتب دوستى و صداقت خود را نشان داده است.

    2ـ گزینش عنوان «برادر»، خود، گویاى این حقیقت است که با انتقادگر، نباید برخوردى خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت، بلکه باید به او، به چشم یک دوست، بلکه به دیده عزیزترین برادر نگریست و از نقد خیرخواهانه او، با تمام وجود، استقبال کرد.

    3ـ انتخاب کلمه «أهدى» ـ که به معناى هدیه دادن است ـ بسیار زیبا و جالب توجه است؛ زیرا، اولاً، نشانه این حقیقت است که بازگو کردن عیب دیگرى به او، خود، بهترین خدمت به او شمرده مى شود.

    ثانیاً، دادن چیزى به دیگرى، وقتى این عنوان را دارد که این کار، از روى لطف و محبت به او باشد، لذا، بازگو کردن یک عیب، در صورتى به «هدیه بودن» موصوف مى شود که تذکّردهنده آن، قصد سازنده داشته باشد و با دوستى توأم باشد، ولى اگر گوینده، با قصد تخریب و سرزنش، به این کار مبادرت ورزد و یا در صورت داشتن نیت اصلاحى، گفتن آن، به صورتى باشد که حیثیت شخص را در هم بشکند، آن، این عنوان را نخواهد داشت.

    ثالثاً، هر انسانى، همان گونه که در قبالِ اعطاى هدیه، از دهنده آن، سپاسگزارى مى کند، از نظر اخلاقى، باید از انتقادکنندگان خود نیز، تشکر و قدردانى کند.

    نقد حاکمان جلوگیرى از فساد قدرت و راهکارهاى کنترل آن، از مباحث بسیار اساسى فلسفه سیاست به شمار مى رود.

    توزیع قدرت و تفکیک قوا و نیز وضع دستگاهها و نهادهاى نظارتى، از مهمترین عوامل بازداره آن محسوب مى شود.

    البته، هر یک از این راهکارها، تأثیر بایسته خود را داراست، ولى تجربه نشان مى دهد که هیچ یک از این راهها و ابزارها، خود، ایمن از فساد و انحراف نبوده و در بسیارى از موارد، کارآیى خود را در ایفاى این نقش، از دست داده و مى دهند.

    مطمئن ترین و سالم ترین و مؤثرترین عامل براى کنترل قدرت حاکمان، حضور پویا و آگاهانه همراه با احساس مسؤولیت و دلسوزانه مردم در صحنه و مراقبت دایمى آنان از جریان حاکمیت و مدیریت جامعه و نقد و ارزیابى همیشگى و پیگیرانه آنان از اعمال و رفتار مدیران و مسؤولان حکومت است.

    عامه مردم، به خاطر اینکه در چهارچوب و محدوده خاصى قرار نمى گیرند، معمولاً، از تأثیر عوامل فساد، دورترند، بر خلاف گروهها و جمعیتهاى ویژه که چه بسا، در بند منافع و تثبیت موقعیت خود گرفتار آمده و براى پاسدارى از آن و تأمین سودجوییهاى خود، دچار انحراف و فساد مى شوند و نقش اصلى خود را در نظارت بر حاکمیت از دست داده و یا به نوبه خود، به دستگاهى فاسد و ستم پیشه براى تحکیم پایه هاى قدرت و حکومت جائران تبدیل مى گردند.

    حضرت رضا علیه السلام گفته است: و لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر، أو لیستعملنّ علیکم شرارُکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب لکم؛ باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و اگر نه، فاسقان، بر شما سلطه خواهند یافت و آن گاه، هر چند نیکوکردارتان دعا کند، به اجابت نخواهد رسید.[23] ممکن است مقصود این حدیث شریف، این باشد که مردم، باید هم را امر به معروف و نهى از منکر کنند، در غیر این صورت، فساد و تباهى، در جامعه رواج یافته و در نتیجه، زمینه براى سلطه جائران و ستمگران فراهم خواهد شد.

    و نیز ممکن است، تنها، نقد حاکمان از سوى مردم، سفارش شده باشد.

    چنان که محتمل است، مراد، معنایى عام و شامل هر دو صورت باشد.

    این احتمال، احتمالى قوى تر است.

    از حقوق قطعى فرد مسلمان در حکومت علوى و از دید آن حضرت، حق پرسش و استفسار از حاکم و مسؤولان حکومتى است.

    روزى، یکى از اصحاب آن حضرت، پرسید: «چگونه آن کسان، شما را، با اینکه به خلافت سزاوارتر بودید، از آن باز داشتند؟».

    حضرت در پاسخ گفت: «یا أخا بنى أسد: إنّک لَقَلِقُ الوَضینِ، تُرْسِلُ فی غیر سَدَدٍ، و لک بَعْدُ ذِمامهُ الصهرِ و حقُّ المسأله ...»؛ اى برادر اسدى، تو، مانند شترى هستى که تنگ کجاوه آن، سست و مضطرب است و آن، بى هیچ ثباتى، به هر سوى، متمایل مى شود!

    تو [سخن] خود را بى جا رها مى کنى!

    در عین حال، به جهت خویشاوندیت با پیامبر صلى الله علیه و آله (زینب دختر جحش از بنى اسد بوده) احترام داشته ـ و به جهت شهروندیت ـ حق سؤال دارى ...

    .[24] و حضرت در قسمتى از خطبه اى دیگر گفته است: «و إنَّ مِنْ أسْخَفِ حالاتِ الولاه عند صالح النّاس، أنْ یُظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوُضَعُ أمرُهم على الکبرِ، و قد کرِهْتُ أنْ یکونَ جال فی ظَنِّکم أنّی أحبّ الإطْراءَ و استماعَ الثناءِ و لستُ ـ بحمدالله ـ کذلک و لو کنتُ أُحِبُّ أنْ یُقالَ ذلک لَتَرَکْتُهُ انْحِطاطاً لله سبحانَهُ عن تناول ما هو أحقُّ به منَ العظمهِ و الکبریاءِ ...

    فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرهُ و لا تَتَحَفَّظُوا مِنّی بما یُتَحفَّظُ به عند أهل البادره و لا تُخالِطوُنی بالمصانَعَهِ و لا تَظُنُّوا بى استثقالاً فی حَقٍّ قیل لی، و لا التماسَ إعظامٍ لنفسی، فإنّه مَنِ اسْتَثْقَلَ الحقَّ أنْ یقالَ له أوِ العدل أنْ یُعْرَضَ علیه، کان العملُ بهما أثقل علیه، فلا تَکُفُّوا عن مقالهٍ بحقٍّ أوْ مَشُورَهٍ بعدلٍ؛ فإنّی لستُ فی نفسی بفوقِ أنْ أُخْطی ءَ و لا آمَنُ ذلک من فعلی، إلاّ أنْ یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منّی ...؛ از پست ترین حالات حاکمان، نزد مردم صالح، این است که به آنان، حبّ فخر و ستایش گمان رود و امورشان، به تکبر و خودبزرگ بینى حمل شود.

    من، خوش ندارم خیال کنید که من، ثناگویى و ستایش شما را دوست دارم و ـ با سپاس الهى ـ این گونه نیستم و اگر هم ـ به حسب نفس انسانى ـ به آن تمایل داشتم، به جهت فروتنى براى خداوند متعال، آن را رها کردم، تا در دایره چیزى که براى او سزاوارتر است، قرار نگیرم ...

    پس با من، آن چنان که با جباران سخن مى گویید، گفت و گو مکنید و آن گونه که نزد ستمگرانِ تندخو، از خود مراقبت مى کنید ـ تا خشم آنان، متوجه شما نشود ـ با من رفتار نکنید و از برخورد همراه با ظاهرسازى و مدارات بپرهیزید و خیال نکنید اگر سخن حقى به من گفته شود، قبول آن، بر من، سنگینى خواهد کرد و یا اینکه خودبزرگ بین باشم؛ یقیناً، کسى که شنیدن حق و یا عرضه عدالت، بر او دشوار باشد، عمل به آن دو، بر او سنگین تر خواهد بود.

    پس، از گفتن سخن حق یا ارائه مشورتى بر پایه عدل، خوددارى نکنید.

    من، در خودم، این گونه نیستم که خطا نکنم و کار خود را از آن ایمن نمى دانم، مگر خداوند، مرا کفایت کند.[25] تفاوتهاى اساسى نقد حاکمان و مردم نقد و ارزیابى حاکمان از سوى مردم، با نقد مؤمنان نسبت به هم، تفاوتهایى دارد که به دو مورد اشاره مى کنیم: 1ـ نقد مردم نسبت به هم، باید به صورت پنهانى باشد، ولى در مورد حکمرانان، اگر تذکر پنهانى سودى نبخشید، باید اعتراض علنى کرد.

    امام عسکرى علیه السلام گفته است: مَنْ وَعظ أخاه سِرّاً فقد زانه، و مَنْ وعظه علانیهً فقد شانَهُ؛ هر کس، برادر ـ دینى ـ اش را به طور سرّى، پند دهد، او را آراسته است و کسى که علناً، به این کار مبادرت ورزد، او را خوار و کوچک ساخته است.[26] پس از این یادآورى، در صورت عدم تأثیر، فاش کردن آن، مصداقى از اشاعه فحشا است، ولى در مورد حاکمان، به جز آن چه مربوط به زندگى شخصى و خانوادگى آنان است، در باره آنچه به سرنوشت جامعه و مردم بازمى گردد، چون احتمال اشتباه مى رود، باید معایب آنان، نخست، مخفیانه و سرّى به آنان رسانده شود و اگر این شیوه، کارساز نیفتاد، براى پاسدارى از مصالح مادى و معنوى جامعه، لازم است که افشاگرى شود.

    البته در همه این موارد، بویژه در علنى کردن انتقاد، استناد و قطعیت، امرى بایسته است، تا از لکه دار شدن حیثیت افراد و تشویش اذهان عمومى، آن هم بى جهت، پرهیز شود.

    2ـ تجسس و ردیابى عیوب و تخلفها در باره مؤمنان جایز نیست و قرآن کریم، از آن نهى کرده است.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر گفته است: و لیکن أبعَدَ رعیتک منک و أشْنَأهم عندک، أطْلَبُهُمْ لمعائب النّاس؛ دورترین و مبغوضترین مردم نسبت به تو، باید کسانى باشند که معایب دیگران را بیشتر پى جویى مى کنند.[27] ولى چنین کارى در مورد حاکمان، در خصوص آن چه مربوط به جامعه و حکومت است، مانعى ندارد.

    على علیه السلام در همین نامه، در خصوص مراقبت و کنترل شیوه کار و عملکرد کارگزاران حکومتى نوشته است: ثمّ تفقّد أعمالَهم و ابْعَثِ العیونَ من أهل الصدق و الوفاء علیهم؛ فإنَّ تعاهُدَک فی السّرّ لأُمُورِهم حَدْوَهٌ لهم على استعمال الأمانه و الرفق بالرعیه ...؛ سپس، کارهایشان را بررسى و کاوش کن و ـ بدین منظور ـ بازرسهاى پنهانى از آدمیان راست رفتار و باوفا، بر آنان بگمار؛ زیرا، این پیگیرى پنهانى نسبت به کارهایشان، آنان را وادار به امانت دارى و نرمى با مردم خواهد کرد.[28] نقدپذیرى حاکمان انسان، چه بسا در اثر حب نفس، در آغاز، از توجه انتقاد دیگران به خود، رنجیده خاطر شود؛ زیرا آن را نشانه نوعى شکست و عدم توفیق خود دانسته و اعتبار خویش را در معرض خطر و تهاجم مى پندارد، در حالى که اگر خردمندانه بنگرد خواهد یافت که حتى همان «حب ذات»، او را به قبول نقدهایى که از روى خیرخواهى و نیک اندیشى بر او وارد مى شود، دعوت مى کند؛ زیرا به زودى به دست مى آورد که صیانت نفس، در واقع به شنیدن آنچه نفس را از آن خوش آید، نیست، بلکه، چه بسا این کار، در امورى نهفته است که باید نفسِ سرکش را به پذیرش و تن دادن بدان وادار کرد، لذا در بسیارى از روایات، «نصیحت پذیرى»، از صفات مؤمنان شمرده شده است.[29] در اینجا نمونه اى از آن اشاره شد.

    در این گونه روایات، هم واژه «نصیحت» آمده که حاکى از خیرخواهى و ملاحظه منافع شخص مؤمن است و هم به «استنکاف نوع بشر از پذیرش نقد خود از سوى دیگران» اشاره دارد.

    شخص فروتن با تضعیف جنبه استکبارى حب نفس و تحکیم جنبه مثبت آن، از همان آغاز، نسبت به هر اقدامى در این خصوص، نه تنها رنجیده خاطر نیست که از آن، استقبال هم مى کند و حتى براى نقد و ارزیابى عملکرد و حالات خود از ناحیه دیگران، حساب ویژه اى باز مى کند.

    در قبال این روحیه مثبت، صفتِ خود برتر بینى است که در واقع، رشد جنبه منفى حب ذات است که اگر در وجود کسى پا بگذارد، با همه وجود در برابر انتقاد دیگرى ایستادگى و مقاومت مى کند.

    احساس قدرت، از امورى است که انسانهاى عادى و تربیت نشده را به سمت غرور و فساد مى برد و خوى فرعونیّت و خود برتربینى را در وجود او به سرعت تشدید مى کند، تا جایى که دلسوزترین و نیک اندیش ترین فرد نسبت به خود را، فرعون گونه، پست و بى مقدار دانسته و پنددهندگان و نقّادان خیرخواه خویش را، دشمن فرض کرده و با تمام نیرو، به عداوت و حذف شخصیتى و حتى فیزیکى آنان مبادرت مى ورزد.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر ـ که در حقیقت، اساسنامه حکومتى علوى به شمار مى رود ـ پس از اینکه به او سفارش مى کند تا همکاران خود را از صالحان و خوش پیشینه ها برگزیند، نوشته است: ثم لْیَکُنْ آثرُهم عندَک أقْوَلَهُمْ بمّرَ الحقِ لک، و أقلَّهُم مساعدهً فیما یکون منک فما کره اللهُ لأولیائهِ، واقعاً ذلک من هواک حیثُ وَقَعَ، وَ الْصَقْ بأهل الورع و الصّدق، ثُمَّ رُضْهُمْ على أنْ لا یُطْرُوک و لا یَبْجَهُوک بباطلٍ لمْ تفعله، فإنّ کثرهَ الإطراء تُحْدِثُ الذهوَ و تُدْنی من العِزَّهِ ...؛ باید برگزیده ترین آنان نزد تو، آن کس از وزیران باشد که سخن تلخ حق را بیشتر به تو بازگو کند و کمتر تو را در آنچه خدا از اولیائش نمى پسندد و مطابق هواى توست، یارى و مساعدت کند.

    و خود را با صاحبان تقوا و صداقت، محشور کن، و عادتشان بده که ثناگویى و ستایشت نکنند و از اینکه باطلى را ترک کرده اى ـ که وظیفه توست، با مدح خود ـ تو را شادمان نسازند؛ زیرا ستایش زیاد، خودپسندى مى آورد و شخص را به تکبّر نزدیک مى کند.[30] انتقاد از حاکمان و امنیّت ملّى از موضوعاتى که در خصوص انتقاد از حکومت و حاکمان مطرح است، «تنافى انتقاد از حاکمان با امنیت ملى» است.

    بدیهى است که شأن امنیت ملى، در حدى است که اگر چنین تعارضى تصور شود، بر امور دیگر مقدم است.

    هرج و مرج و آنارشیسم، در هیچ مکتب صاحب اعتبارى، از دینى و غیر دینى، پذیرفته نیست، ولى حقیقت، این است که اگر نقد و انتقاد از روى میزان و در حدود تعریف شده آن صورت پذیرد ـ که حزم و اندیشه و دلسوزى و خیرخواهى از ارکان آن محسوب مى شود ـ نه تنها تضادى با امنیت ندارد، بلکه مقوّم آن و محققِ آن به حساب مى آید.

    توضیح اینکه امنیت ملى، بر دو گونه است: 1ـ امنیت داخلى؛ 2ـ امنیت خارجى.

    امنیت داخلى، فقدان تهدید نسبت به حکومت و نظام سیاسى جامعه از ناحیه دشمنان داخلى و عوامل ناراضى مردمى است، که از دو راه قابل تحقق است: 1ـ از راه ارعاب و تهدید و سرکوب حرکتهاى معارض؛ 2ـ از طریق جلب اعتماد واقعى و پایدار مردمى و ایجاد زمینه مساعد براى همکارى و معاضدت آنان با نظام و اهداف آن.

    نقص و ناکارآمدى راه نخست، بویژه در شرایط کنونى جهان، امرى روشن و بدیهى است و نیازى به توضیح ندارد، در حالى که مى توان از طریق دوم، به امنیتى مطمئن تر و پایدارتر و کم آسیب تر، دست پیدا کرد.

    امنیت خارجى نیز به معناى فقدان تهدیدات خارجى نسبت به حکومت و جامعه است که آن هم به دو وسیله امکان تحقق دارد: 1ـ استفاده از نیروى نظامى و قواى مسلح؛ 2ـ بهره گیرى از بسیج عمومى و تعاون مردم با قواى نظامى.

    در این مورد نیز راه دوم، اساسى تر و مطمئن تر و کاراتر به نظر مى رسد.

    از مهمترین راههاى حضور دایمى مردم در صحنه دفاع از نظام، در قبال خطراتى که اساس آن را تهدید مى کند، احساس مشارکت آنان در هدایت سیاستهاى نظام و احترام حکومت نسبت به مردم و توجه به نظر آنان در اداره حکومت است.

    نقد حاکمان از سوى مردم، امنیتى را که بر پایه سرنیزه باشد، تهدید مى کند، لذا در چنین حکومتهایى به بهانه تأمین امنیت عمومى، با آن، سخت مقابله مى شود، ولى در نظامهایى که مؤلِّفه هاى تأمین آن را مردم و اعتماد عمومى شکل مى دهد، اصولاً از انتقاد و اظهار نظر مردمى، استقبال هم مى شود؛ زیرا همان طور که اشاره رفت، وقتى جامعه، امکان نقد حاکمان را یافت، خود را شریک حکومت احساس کرده و با آن، معاضدت خواهد کرد.

    امیر مؤمنان علیه السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر مى نویسد: و لا تقولَنّ إنّی مؤمَّرٌ آمُرُ فأُطاعَ؛ فإنّ ذلک إدغالٌ فی القلب و مَنْهَکَهٌ للدین و تقرُّبٌ من الغیر ...؛ هرگز با خود مگو: «من فرمانروا و مسلّط هستم که باید دستور دهنده باشم و دیگران اطاعت کنند.»!

    به یقین، چنین پندارى، مایه فساد قلب و سستى دین خواهد شد و تو را با ـ نارضایتى عمومى و ـ حوادث بنیان برانداز روبه رو خواهد ساخت.[31] البته همچنان که اشاره خواهد شد، گاهى انتقاد، چهره منفى به خود مى گیرد و به بهانه اى در دست انسانهاى فاسد و بداندیش، براى تضعیف ارکان حکومت صالحان تبدیل مى شود، تا از طریق تهمت و دروغ پردازى و گستاخى، اهداف خاصِّ گروهى و احیاناً سیاستهاى خارجى را دنبال کنند.

    البته چنین چیزى در تزاحم با امنیت و منافع ملى خواهد بود و قابل قبول نیست.

    مرز انتقاد و توطئه در حکومت علوى على علیه السلام در دوران حکومت خود، با دو نوع پرسش گرى و خرده گیرى، از ناحیه برخى عناصر و گروههایى از مردم، روبه رو بود: عده اى از روى استفهام و یا به خیال خود از روى خیرخواهى، به مواردى از سیاستها و عملکرد امام اعتراض داشتند و گروهى نیز با غرض ورزى و با مقاصدى ناپاک دست به این اقدام مى زدند که شمه اى از آن، در نهج البلاغه و بسیارى دیگر نیز، در لابه لاى کتب حدیثى و تاریخى، انعکاس یافته است که غالب آنها بر محور نوع برخوردهاى آن حضرت با جریانهاى انحرافى و برانداز (ناکثین و قاسطین و مارقین) و در تعقیب اجراى عدالت اجتماعى بوده است.

    دامنه این گونه اعتراضات، به حدى بوده است که حتى در زمانهاى بعد نیز، همواره کسانى از روى نادانى، همان دست مسایل را بر آن حضرت خرده مى گرفتند و امامان معصوم علیهم السلام و على شناسان برجسته شیعه، با دلى پر از خون و چشمى اشک بار، از مظلومیت آن بزرگوار دفاع مى کردند.[32] على علیه السلام در قبال این اعتراضات، دو نوع برخورد متفاوت داشت.

    در بسیارى موارد که مى دید شخصِ معترض، بر اثر جهل و غفلت و کوته نظرى، زبان به انتقاد از آن حضرت گشوده است، تلاش مى کرد نخست، سخن او را بشنود و آنگاه، با بیانى متین مختصر و گاهى به طور مشروح، به اقناع او بپردازد و در پاره اى از اعتراضات هم که بوى توطئه و غرض ورزى، به مشامش مى رسید و براى او روشن بود که معترض، با سؤال خود، قصد استفهام و یا نظر خیرخواهى ندارد، بلکه مى خواهد تحریک احساسات کرده و به تضعیف پایه هاى حکومت بپردازد، نه تنها به انتقاد و اعتراض او هیچ توجهى نمى کرد، بل، با شدیدترین و کوبنده ترین سخن، با او برخورد کرده و آن گونه عرصه را بر او تنگ مى کرد که مجال هر نوع تحرکى را از او سلب و او را از کرده خود پشیمان مى ساخت.

    در اینجا، به دو نمونه آن اشاره مى کنیم: 1ـ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به برج بن مُسهر طائى، آن هنگام که او صدا به «لا حکم إلّا لله» بلند کرد، چنین گفت: اُسْکُتْ!

    قَبَّحَک الله یا أثرم!

    فوالله!

    لقد ظهر الحقُّ فَکنتَ فیه ضَئیلاً شَخْصُک خفیّاً صوتُک، حتّى إذا نَعَرَ الباطلُ نَجَمْتَ نجومَ القرن الماعز؛ اى کسى که ـ در خرد، به قدرى زشتى که گوییا ـ دندانهاى پیشت افتاده است، خاموش شو!!

    خدا تو را زشت گرداند!

    به خدا سوگند!

    تو، وقتى که حق به میدان آمد و ظاهر شد، شخصى فرومایه و ضعیف بودى و صدایت پنهان بود، همین که باطل ـ سر برکشید و ـ فریاد کرد، مانند شاخ بز، آشکار شدى.[33] در این صحنه، حضرت، به جاى پرداختن به پاسخ بى حاصل به او، تنها با کلماتى درشت و تحقیرآمیز و کوبنده، او را که توطئه گرى از گروه خوارج بود، بر جاى خود نشاند.

    2ـ روزى امیر مؤمنان علیه السلام بر منبر مسجد کوفه، ایراد سخن مى کرد و جریان حکمیت میان خود و معاویه را شرح داد.

    ضمن سخنان خود، جمله اى گفت.

    اشعث بن قیس، بر آن بزرگوار اعتراض کرد و گفت: «این سخن، به ضرر توست نه به سود تو!».

    حضرت نگاهى به او انداخته و گفت: ما یُدْریک ما عَلَىَّ ممّا لی؟

    علیک لعنهُ الله و لعنهُ اللاعنین!

    حائِکٌ ابنُ حائکٍ!

    منافقٌ ابنُ کافرٍ!

    و الله!

    لقد أسَرَک الکفرُ مرّهً و الإسلام أُخرى!

    فما فداک من واحدهٍ منهما مالُکَ و لا حَسَبُک و إنّ امْرَأً دلّ على قومه السّیفَ و ساق إلیهم الحَتْفَ لحَرّیٌ أنْ یَمْقُتَهُ الأقْرَبُ و لا یأمْنَهُ الْأبْعَد؛ چه چیز به تو فهماند که زیان و سود من در چیست؟

    نفرین خدا و نفرین کنندگان بر تو!

    اى متکبّر فرزند متکبّر، و منافقِ فرزند کافر!

    تو یک بار، در عهد کفر و بار دیگر در دولت اسلام، به اسارت در آمدى و در هیچ یک از آن دو واقعه، نه ثروتت و نه خویشانت نجاتت داد.

    شخصى که شمشیر را به کسان خود هدایت کند و مرگ را به سویشان بکشاند، سزاوار است که نزدیکانش، او را دشمن داشته و بیگانه، به او اطمینان نورزد.[34] اشعث، در حکومت خلیفه اول، مرتد شد و ابوبکر نیز، زیاد بن لبید را براى سرکوبى او فرستاد.

    در نهایت، او و باقیمانده قبیله اش، در قلعه «نجیر» نزدیک «حضرموت» پناه گرفتند و سپاه زیاد بن لبید، آنان را در محاصره شدید خود قرار دادند.

    اشعث شبانه نزد زیاد و مهاجر ـ که به فرمان ابوبکر، به کمک زیاد آمده بود ـ رفت و براى خود و ده نفر از نزدیکانش، امان خواست تا در قبال آن، قلعه را به روى آنان بگشاید.

    آنگاه سربازان زیاد، به قلعه حمله کردند و همه را به جز زیاد و آن ده نفر دیگر، قتل عام کردند و آنگاه او را به اسارت نزد ابوبکر بردند.[35] ابن ابى الحدید مى نویسد: و کان الأشعث من المنافقین فی خلافهِ علّیٍ و هو فی أصحاب أمیرالمؤمنین کما کان عبدالله بن أبی بن سلّول فی أصحاب رسول الله کلُّ واحدٍ منهما رأسُ النّفاق فی زمانه؛ اشعث در خلافت حضرت على در میان اصحاب آن بزرگوار، از منافقان بود، همان گونه که عبدالله بن اُبّى، میان یاران پیامبر این گونه بود.

    هر کدام سردسته نفاق در زمان خود بودند.[36]

امام على بن ابى طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشينى منصوص از رسول گرامى اسلام(ص)، پس از کشته شدن خليفه سوم، در تاريخ بيست و پنجم ذى حجه سى و پنج هجرى (ششصد و چهل و چهار ميلادى)[1]، با همه استنکافش از پذيرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومى و اصرار آنان

قهر و مدارا درحکومت علوى قهر و مدارا چه جايگاهى در سلوک اجتماعى و سياسى اميرالمؤمنين(ع) داشته است؟ اين مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد. چه پس از رحلت پيامبر(ص) در مقام احقاق حق خويش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه

عدالت اجتماعى در حکومت علوى بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنين نباشد که هر چه «هست» وامدار عدل «هستى بخش» است و فراخناى آسمان و محدوده زمين بر پايه عدل قرار گرفته است. «در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا

حکومت چند ساله امام على(ع) پس از حکومت نبوى(ص) بهترين نمونه از يک حکومت اسلامى است. درسهايى که مى توان از روند تشکيل، تداوم و زوال اين حکومت آموخت نه تنها براى پيروان آن حضرت به عنوان بهترين تربيت يافته مکتب اسلام (در حد اولين امام معصوم(ع)) بلکه بر

مقدمه نخستين آتش کينه و عداوتى که در اسلام، بلافاصله پس‏از رحلت پيامبر اکرم(ص) زبانه کشيد، اختلاف در مسأله امامت و ولايت سياسى و چالش انتصاب و انتخاب بود. قاطبه مسلمانان، بردو نکته اتّفاق نظر داشتند و بريک نکته، اختلاف مى‏ورزيدند. در تعريف امامت و

امروزه، يکي از جدّي ترين مسايل فلسفه سياسي، نقش مردم در تعيين نوع و هدايت سمت و سوي حکومت است. حضور مردم در صحنه سياسي، نمادهاي گوناگون دارد که از مهمترين آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتي است. بشر ِجايزالخ

طرح مسئله پژوهش جنبشهای اجتماعی یکی از مؤلفه های بسیار تأثیرگذار در عرصه تحولات اجتماعی و سیاسی جوامع نوین به شمار می‌آیند. سرزمین ایران در طی صد ساله اخیر، شاهد جنبش های اجتماعی مختلفی بوده است. بخشی از این جنبش ها با توجه به خاستگاه آن و پایگاه اجتماعی اعضایش تحت عنوان جنبش های دانشجویی مورد مطالعه قرار می‌گیرند. جنبش دانشجویی در ایران از ابتدای شکل گیری از جنبشهای سیاسی و ...

ستايشگران بنى‏هاشم و حدود آزادى آنان در دوره خلفا از نيمه دوم سده نخستين هجرت،برغم تمايل حکومت دمشق،در شعر عربى نشانه‏هائى از گرايش به خاندان پيغمبر پديد گشت. (1) بحق دانستن آنان، سوگوارى در مصيبت اين خاندان،ناخشنودى نمودن از ستمهائى که بر ايشان

• اصلاحات، اصلى که ريشه در فطرت کمال جويى و کمال خواهى انسان دارد و رسالت بلند انبياى الهى هم اصلاح مادى و معنوى زندگى بشر بوده است. اسلام دين ناظر به فطرت آدمى و مکمل اديان آسمانى گذشته، اصلاحات واقعى را در انجام دستورهاى خالق هستى و تحقق عدالت و ع

جايگاه و اهميت مديريت و ضرورت بررسى ملاک و معيار گزينش مديران، بر کسى پوشيده نيست. اين مقوله، در دنياى صنعتى، از تاريخ درازى برخوردار نيست، اما مديريت و رهبرى در اسلام، افزون بر تاريخ طولانى، با آنچه در غرب مطرح است، تفاوتهاى زيادى دارد. محور اصلى ر

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول