دانلود مقاله ویژگی های انسان مسلمان

Word 235 KB 14808 26
مشخص نشده مشخص نشده علوم اجتماعی - جامعه شناسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • موضوع بحث، انسان کامل از دیدگاه اسلام است، انسان کامل یعنی انسان نمونه، انسان اعلاء، انسان والا.

    انسان هم مانند بسیاری از چیزهای دیگر کامل و غیر کامل دارد و بلکه معیوب دارد و سالم و باز انسان سالم خودش دو نوع است:
    1) انسان سالم و کامل 2) انسان سالم و غیر کامل
    شناختن انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام از آن نظر برای ما مسلمین واجب و لازم است که حکم مدل و حکم الگو و سرمشق را دارد یعنی ما اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم چون اسلام می خواهد انسان کامل بسازد اگر بخواهیم به کمال انسانی خودمان برسیم، تحت تربیت و تعلیم اسلامی.

    باید بدانیم که انسان کامل چگونه انسانی است، چهره انسان کامل چگونه چهره ایست یعنی چهره روحی و معنوی آن، سیمای معنوی انسان کامل چگونه سیمایی است.

    مشخصات انسان کامل چگونه مشخصاتی است تا ما جامعه خودمان را، افراد خودمان را و خودمان را آنگونه بسازیم و اگر ما انسان کامل اسلام را نشناسیم قطعاً نمی توانیم که یک مسلمان تمام و کامل باشیم.

    خود پیغمبر اکرم (ص) نمونه انسان کامل اسلام است.

    علی (ع) یک نمونه دیگر از انسان کامل اسلام است.

    ما اگر انسان کامل اسلام را چه از راه بیان قرآن و چه از راه شناخت شخصیت پرورده های قرآن نشناسیم نمی توانیم راهی را که اسلام معین کرده است برویم.

    نمی توانیم ما یک مسلمان واقعی و درست باشیم جامعه ما نمی تواند یک جامعه اسلامی باشد پس ضرورت دارد حتماً انسان کامل و عالی و متعالی اسلام را ما بشناسیم.


    « انسان در جهان بینی اسلامی » « چکیده »
    انسان اسلام تنها یک حیوان مستقیم القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می رود و سخن می گوید نیست، این موجود از نظر قرآن ژرفتر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرده قرآن، انسان را مدحها و ستایشها کرده و هم مزمتها و نکوهشها نموده است، عالیترین مدحها و بزرگترین مزمتهای قرآن درباره انسان است، او را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال از دیو و چارپایان پست تر شمرده است.


    از نظر قرآن، انسان موجودی است که توانایی دارد جهان را مسخر خویش ازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد و هم می تواند به « اسفل سافلین» سقوط کند.

    این خود انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیردو سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید.

    « ارزش های انسان»
    انسان خلیفه خدا در زمین است.

    ظرفیت علمی انسان بزرگترین ظرفیتهائی است که یک مخلوق ممکن است داشته باشد.

    او فطرتی خود آشنا دارد و به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی دارد.

    در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی، عنصر ملکوتی و الهی وجود دارد.

    آفرینش انسان، آفرینشی حساب شده است تصادفی نیست.

    او شخصیتی مستقل و آزاد دارد امانت دار خداست.

    رسالت و مسئولیت دارد.

    او از یک کرامت ذاتی و شرافت ذاتی برخوردار است.

    خدا او را بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری داده است.

    او از وجدانی اخلاقی برخوردار است به حکم الهامی فطری، زشت و زیبا را درک می کند.

    او جز با یاد خدا با چیز دیگری آرام نمی گیرد.

    نعمت های زمین برای انسان آفریده شده است.

    او را برای این آفرید که تنها خدای خویش را پرستش کند.

    « ضد ارزش ها » انسان در قرآن مورد بزرگترین نکوهشها و ملامتها قرار گرفته است.

    « او بسیار ستمگر و بسیار نادان است».

    «او نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.» « او آن گاه که خود را مستغنی می بیند طغیان می کند.» « او عجول و شتابگر است» .

    « او تنگ چشم و ممسک است» «او مجادله گرترین مخلوق است» چگونه است؟

    آیا انسان از نظر قرآن یک موجود زشت و زیباست آن هم زشت زشت و زیبای زیبا.

    آیا انسان یک موجود دو سرشتی است: نیمی از سرشتش نور است و نیمی ظلمت؟

    چگونه است که قرآن هم او را منتها درجه مدح می کند و هم منتها درجه مزمت؟!

    حقیقت این است که این مدح و ذم از آن نیست که انسان یک موجود دو سرشتی است.

    نظر قرآن به این است که انسان همه کمالات را بالقوه دارد و باید آن ها را به فعلیت برساند.

    شرط اصلی وصول انسان به کمالاتی که بالقوه دارد «ایمان» است.

    به وسیله ایمان است که علم از صورت یک ابزار مفید در می آید.

    انسان منهای ایمان کاستی گرفته و ناقص است.

    انسان فاقد ایمان و جدا از خدا انسان واقعی نیست.

    انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او یاد او آرام می گیرد بپیوندند دارنده همه کمالات است و اگر از آن حقیقت یعنی خدا جدا بماند درختی را ماند که از ریشه خویشتن جدا شده است.

    ماهیت انسان درباره حقیقت و ماهیت انسان اختلاف نظرهایی وجود دارد و به طور کلی دو نظریه اساسی مقابل یکدیگر قرار گرفته اند یکی نظریه روحیون و دیگری نظریه مادیون.

    بر اساس نظریه روحیون انسان یک حقیقتی است مرکب از جسم و روان و روان انسان جاویدان است و با مردن انسان فانی نمی شود و منطق دین و مخصوصاً نصوص اسلامی بر همین مطلب دلالت می کند و نظریه دوم این است که انسان جز همین بدن و ماشین بدن چیز دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود نمی شود و متلاشی شدن بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان، در عین اینکه درباره ماهیت انسان و حقیقت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی هست درباره یک مسئله دیگر با اینکه وابستگی دارد به این مسئله درباره آن هیچ گونه اختلاف نظری نیست و آن اینکه یک سلسله امور است که این سلسله امور از جنس ماده و مادیات نیست و می شود نام آن ها را معنویات گذاشت این امور معانی ای هستند که به انسان ارزش و شخصیت می دهند.

    انسان بودن انسان به این امور است یعنی اگر این معنی را از انسان بگیرند انسان با حیوانات فرقی نمی کند انسانیت انسان به ساختمان جسمانی اش نیست.

    انحرافاتی که برای فرد یا برای جامعه پیدا می شود دو جور است یکی انحرافاتی است که ضد ارزش ها در مقابل ارزشها ایستادگی می کند مثل آنجایی که ظلم در مقابل عدل می ایستد، اختناق و خفقان در مقابل آزادی می ایستند ، سفاهت و حماقت در مقابل عقل و فهم و حکمت می ایستد ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به این شکل نیست که ضد ارزش ها در مقابل ارزش ها می ایستد آن جا که ضد ارزش ها در برابر ارزش ها می ایستند زود شکست می خورند.

    بیشتر انحرافات بشر به این صورت است که همان طوریکه دریا جزر و مد دارد گاهی یک ارزش از ارزش های بشری یک حالت رشد سرطان مانندی می کند که ارزش های دیگر را در خودش محو کند.

    ثانیاً آن چیزهایی که ملاک انسانیت انسان است و به انسان فضیلت می دهد و ملاک فضیلت انسانی انسان هست به دست طبیعت ساخته نمی شود و به دست هیچ کس ساخته نمی شود فقط و فقط به دست خود انسان ساخته می شود و خلاصه انسان خودش دروازه معنویت است و دروازه وجود خودش به عالم معنی پی برده است.

    آن چیزهایی که به آن ها ارزش های انسانی می گویند و معنویت انسان است بسیار است ولی می توان همه ارزش ها را در یک ارزش خلاصه کرد و آن ارزش در داشتن و صاحب درد بودن است.

    هر مکتبی که در دنیا راجع به ارزش های انسانی بحث کرده است به این مطلب توجه کرده است که در انسان یک درد تشخیص داده است ماوراء دردهای مختلف انسانی.

    آن درد چیست؟

    درد غربت انسان است در این جهان، عدم تجانس انسان است با این جهان .

    از آن نظر که انسان یک حقیقتی است که از دنیای دیگر آمده ا ست برای رسالتی و از اصل خودش که جدا شده و دور مانده است و این دور ماندگی از اصل است که در او ذوق، عشق آفریده، در او میل به بازگشت به اصل یعنی میل بازگشت به حق و میل بازگشت به خدا آفریده است از یک بهشتی رانده شده و به عالم خاک آمده است و می خواهد بار دیگر به آن بهشت موعود خودش برگردد.

    به هر حال این هجران همیشه او را ناراحت می کند.

    درد انسان طبق این مکتب فقط درد خدا است و درد دوری از حق است و میل بازگشت به قرب حق و جوار رب العالمین.

    الا بِذکرِالله تطمئنَ القلوب – مکتب های دیگر تکیه شان در درد انسان است برای خلق خدا نه درد انسان برای خدا حتی بعضی ها می گویند درد انسان برای خدا یعنی چه ، اگر انسان به سوی خدا نرود درد انسانیش هم به جایی نخواهد رسید.

    انسانیت درد خداست و چقدر عالی و زیبا گفته اند عرفا وقتی که سیر انسان کامل را مشخص کرده اند می گویند سیر انسان کامل در چهار سفر رخ می دهد.

    سفر انسان از خود به خدا سفر انسان همراه خدا در خدا یعنی شناخت خدا سفر انسان همراه خدا نه تنها بلکه همراه خدا به خلق خدا سفر انسان همراه خدا در میان خلق خدا برای نجات خلق خدا سفر انسان به سوی خدا تا انسان از خدا جداست همه حرفها غلط است وقتی که به ذکر خدا رسید و خدا را شناخت و خودش را به خدا نزدیک احساس کرد و خدا را با خود احساس کرد آن وقت باز دو مرتبه بر می گردد به سوی خلق خدا و بعداً با خدا و همراه خدا، این انسان می شود ربانی این انسان می شود خدائی، انسانی می شود که از خدا غافل نیست و چنین انسانی که در میان خلق خدا حرکت می کند برای نجات خلق خدا و برای حرکت دادن خلق خدا و برای نزدیک ساختن خلق خدا به خدا.

    انسان کامل به عقیده فلاسفه یعنی انسانی که عقلش به کمال رسیده است به این معنا هم به کمال رسیده است که یک نقش اندام هستی در ذهنش پیدا شده است ولی از روی برهان و استدلال و منطق و فکر و با قدم فکر و استدلال و منطق حرکت کرده تا رسیده است به اینجا ولی به این تنها قناعت نمی کردند می گفتند 2 حکمت وجود دارد: حکمت نظری : یعنی شناخت عالم به این صورت حکمت عملی : یعنی تسلط کامل عقل انسان بر همه غرائز و همه قوا و نیروهای وجودش.

    مکتب دیگر در باب انسان کامل مکتب عشق است نه مکتب عقل.

    در مکتب عشق که همان مکتب عرفان است کمال انسان را در عشق که مقصود عشق به ذات حق است می دانند.

    این مکتب برخلاف مکتب عقل که مکتب حرکت نیست، مکتب فکراست، حکیم سخن از حرکت ندارد سخن از فکر می گیود و همه حرکت ها هم به عقیده او حرکت ذهن است و مکتب عشق مکتب حرکت است اما حرکتی صعودی و حرکتی عمودی نه حرکتی افقی بعد بعد البته مبدل به حرکت افقی می شود.

    ولی در ابتدا که انسان می خواهد به کمال برسد.

    بایستی حرکتش عمودی و صعودی باشد یعنی حرکت و پرواز بسوی خدا، آن ها معتقدند که سخن، سخن عقل نیست.

    سخن استدلال نیست بلکه سخن روح انسان است و روح انسان به عقیده این ها واقعاً حرکت می کند، به یک حرکت معنوی تا آنجا که به خدا می رد و این مکتب اساساً مکتب عقل را تقبیح می کند.

    یکی از بخش های بسیار عالی ادبیات بخش مناظره عقل و عشق است و کسانی که وارد این بحث شده اند اغلب خودشان اهل عرفان بوده اند.

    همیشه عشق را بر عقل پیروز کرده اند و این همان مکتبی است که برای انسان کامل و برای رسیدن به کمال انسان عقل را کافی نمی دانند و می گویند عقل جزئی از وجود انسان است، نه اینکه تمام ذات انسان عقل انسان باشد، عقل مثل چشم است یک ابزاری است، ذات انسان و جوهره انسان روح است و روح از عالم عشضق است و یک جوهره ایست که در او جز حرکت به سوی حق چیز دیگری نیست این است که عشق و مستی را بر عقل ترجیح می دهند.

    در این مکتب انسان کامل آخرش می شود خدا، اصلاً انسان کامل حقیقی خود خدا است و هر انسانی که انسان کامل می شود یعنی از خودش فانی می شود و به خدا می رسد.

    مکتب دیگری در باب انسان کامل وجود دارد که آن مکتب نه بر عقل تکیه دارد و نه بر عشق، فقط بر « قدرت » تکیه دارد.

    انسان کامل در این مکتب یعنی انسان مقتدر، کمال یعنی قدرت و اقتدار.

    در یونان قدیم گروهی بودند که آن ها را سوفسطائیان می گفتند.

    این ها در کمال صراحت این مطلب را بیان کرده اند و گفته اند حق یعنی زور، هر جا که زور است حق است و هر جا که قدرت است حق همان قدرت است و ضعف مساوی است با بی حقی و ناحقی، برای آن ها اساساً عدالت و ظلم معنا و مفهومی ندارد و معتقدند که انسان تمام تلاشش باید برای کسب زور و کسب قوت و قدرت باشد، این مکتب اساساً انسان برقرار و انسان والا و کامل را مساوی می داند و با انسان مقتدر و انسان زورمند کمال را مساوی با قدرت و مساوی با قوت می داند.

    همانگونه که مکتب عقل منکری داشت و مقابلش بود مکتب قدرت هم نقطه مقابل دارد و بعضی هم در حد افراط قدرت را تحقیر کرده اند و اساساً کمال انسان را در ضعف انسان دانسته اند.

    انسان کامل یعنی انسانی که قدرت ندارد زیرا اگر قدرت داشته باشد تجاوز می کند.

    در این میان یک مکتب دیگری وجود دارد و آن عبارت است از مکتب برخورداری که با مکتب قدرت یک مقدار بهم نزدیک هستند، می گوید همه این مسائل حرف است و فلسفه بافی است که می گویند انسان کامل حکیم باشد.

    انسان کامل به خدا برسد نه انسان کامل یعنی انسان برخوردار، اگر می خواهی به کمال انسانی خودت برسی کوشش کن که هر چه بیشتر از مواهب خلقت برخوردار باشی تو کاملتر هستی.

    برای اینکه طبیعت در خودت برسی کوشش کن که هر چه بیشتر از مواهب خلقت برخوردار باشی تو کاملتر هستی.

    برای اینکه طبیعتی در خدمت انسان قرار بگیرد و برای اینکه انسان بهره ببرد از طبیعت آخر فرضشان به این بر می گردد که علم هم ارزشش برای انسان یک ارزش وسیله ای است نه ذاتی، علم برای انسان از آن جهت خوب است که وسیله تسلط انسان است بر طبیعت و طبیعت را سفر انسان قرار می دهد و وقتی مسخر انسان قرار دارد انسان بهتر از طبیعت بهره مند می شود.

    « جاذبه های معنوی انسان » علم و دانایی = انسان دانش و آگاهی را تنها از آن جهت که او را بر طبیعت مسلط می کند و به سود زندگی مادی او است نمی خواهد، در انسان غریزه حقیقت جوئی و تحقیق وجود دارد نفس دانائی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است.

    علم، گذشته از اینکه وسیله ای است برای بهتر زیستن و برای خوب از عهده مسئولیت برآمدن فی حد نفسه نیز مطلوب بشر است، انسان اگر بداند رازی در وراء کهکشان ها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیری در زندگی او ندارد باز هم ترجیح می دهد که آن را بداند.

    انسان طبعاً از جهل فرار می کند و به سوی علم می شتابد.

    بنابراین علم و آگاهی یکی از ابعاد معنوی وجود انسان است.

    خیر اخلاقی= پاره ای از کارها را انسان انجام می دهد نه به منظور سودی از آن ها و یا دفع زیانی به وسیله آن ها بلکه صرفاً تحت تأثیر یک سلسله عواطف که عواطف اخلاقی نامیده می شود.

    از آن جهت انجام می دهد که معتقد است انسانیت چنین حکم می کند.

    معیار بسیاری از کارهای انسان « خیر اخلاقی‌» است.

    و به عبارت دیگر: بسیاری از کارها را انسان به جهت «ارزش اخلاقی » انجام می دهد نه به جهت امور مادی، این نیز از مختصات انسان است و مربوط است به جنبه معنوی انسان و یک بعد از ابعاد معنویت او است.

    جمال و زیبائی = قسمت مهمی از زندگی انسان را جمال و زیبایی تشکیل می دهد، انسان جمال و زیبایی را در همه شئون زندگی دخالت می دهد.

    جامه می پوشد برای سرما و گرما، به همان اندازه هم به زیبائی رنگ و دوخت اهمیت می دهد.

    خانه می سازد برای سکونت و بیش از هر چیز به زیبایی خانه توجه دارد.

    مناظر جلو چشمش زیبا باشد و خلاصه می خواهد هاله ای از زیبائی تمام زندگیش را فرا گیرد.

    برای حیوان مسئله زیبائی مطرح نیست.

    برای حیوان آنچه مطرح است محتوای آخور است اما اینکه آخور زیبا باشد یا نا زیبا دیگر مطرح نیست.

    تقدیس و پرستش = یکی از پایدارترین و قدیمی ترین تجلیات روح آدمی و یکی از اصیل ترین ابعاد وجود آدمی حس نیایش و پرستش هم وجود داشته است، چیزی که هست شکل کار و شخص معبود متفاوت شده است.

    از نظر شکل و حرکات دسته جمعی موزون همراه با یک سلسله اذکار و او را گرفته تا عالی ترین خضوعها و خشوعها و راحتی ترین اذکار و ستایش ها.

    و از نظر معبود، از سنگ و چوب گرفته تا ذات قیوم ازلی ابدی منزه از زمان و مکان.

    پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند بلکه نوع پرستش را یعنی نوع آداب و اعمالی که باید پرستش به آن شکل صورت گیرد به بشر آموختند و دیگر اینکه از پرستش غیر ذات یگانه و شرک جلوگیری به عمل آوردند.

    حس پرستش که احیاناً از آن به حس دینی تعبیر می شود در عموم افراد بشر وجود دارد.

    انسان در حال پرستش از وجود محدود خویش می خواهد پرواز کند و به حقیقتی پیوند یابد که در آن جا نقص و کاستی و فنا و محدودیت وجود ندارد.

    « خود شناسی » اسلام عنایت خاص دارد که انسان « خود » را بشناسد و جا و موقع خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد، این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای انی است که انسان خویشتن را آن چنان که هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک کردن این است که خود را به مقام والائی که شایسته آن است برساند.

    قرآن کتاب انسان سازی است، یک فلسفه نظری نیست که علاقه اش تنها به بحث و نظر و چشم انداز باشد، هر چشم اندازی را که ارائه می دهد برای عمل و گام برداشتن است.

    آن « خود » همان چیزی است که روح الهی نامیده می شود و با شناختن آن « خود » است که احساس شرافت و کرامت و تعالی می کند و خویشتن را از تن دادن به پستی ها برتر می شمارد، به قدات خویش پی می برد، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می کند.

    قرآن از برگزیدگی انسان سخن می گوید چرا؟

    می خواهد بگوید: تو یک موجود « تصادفی » نیستی که جریانات کور و کر، مثلاً اجتماع تصادفی اتم ها تو را به وجود آورده باشد.

    تو یک موجود انتخاب شده و برگزیده ای، و به همین دلیل رسالت و مسئولیت داری، بدون شک انسان در جهان خاکی قوی ترین و نیرومندترین موجودات است.

    خودشناسی به معنی این است که انسان بداند او امانتدار الهی است، آزاد و مختار و مسئول خویشتن و مسئول افراد دیگر و آباد کردن جهان و بهتر کردن جهان است.

    « پرورش استعداد ها » پرورش جسم: اسلام « تن پروری » به معنی « نفس پروری» و شهوت پرستی را شدیداً محکوم کرده است اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن زیان بخش باشد حرام شمرده است.

    اسلام آن جا که یک امر واجب ( مانند روزه ) احیاناً برای بدن مضر تشخیص داده شود تکلیف آن را ساقط می کند بلکه چنین روزه ای را حرام می داند.

    نفس پروری و شهوت پرستی که در اسلام محکوم است، همان طوری که بر ضد روح پروری است و موجب بیماری روح و روان می گردد.

    پرورش روح : پرورش عقل و فکر و کسب استقلال فکری و مبارزه با اموری که بر ضد استقلال عقل است.

    از قبیل تقلید از نیاکان، از اکابر و چشم پرکن ها، از رفتار اکثریت و امثال اینها مورد عنایت شوید.

    اسلام است.

    پرورش اراده و کسب مالکیت بر نفس و آزادی معنوی از حکومت مطلقه میل ها، مبنای بسیاری از عبادات اسلامی و سایر تعلیمات اسلامی است.

    پرورش حس حقیقت جویی و علم طلبی، پرورش عواطف اخلاقی، پرورش حس جمال و زیبایی، پرورش حس پرستش هر کدام به نوبه خود مورد توجه عمیق اسلام است.

    « نقش موثر انسان در ساختن آینده خویش » موجودات جهان تقسیم می شوند به جاندار و بی جان.

    موجودات بی جان هیچ گونه نقشی در ساختن خویش ندارد.

    ولی جانداران مانند گیاهان و حیوان و انسان یک سلسله تلاش ها در جهت حفظ و صیانت خود از آفات و در جهت جذب مواد دیگر و در جهت تولید مثل مشاهده می شود.

    در انسان همه قوای طبیعی و قوای شعوری که در گیاه و حیوان هست وجود دارد به علاوه یک سلسله میل های اضافی و نیروی خارق العاده عقل و ارده که سرنوشت آینده او را با مقیاس زیادی به دست خودش می دهد و خودش آینده خویش را انتصاب می کند و می سازد.

    انسان نقشی فعالتر و موثرتر و گسترده تر در ساختن آینده خویش دارد، نقش انسان هم آگاهانه است و هم آزادانه، یعنی انسان هم به خود و هم به محیط خود آگاه است و هم آنکه با توجه به آینده به حکم نیروی عقل و اراده می تواند آزادانه آینده خویش را به هر شکل که خود بخواهد انتخاب کند.

    گستردگی دایره سازندگی انسان نسبت به آینده اش از سه ویژگی در انسان سرچشمه می گیرد: 1) وسعت دایره بینش و آگاهی .

    انان بی نیروی علم دایره بینش و آگاهی خویش را از ظواهر و سطح طبیعت عبور می دهد و تا اعماق درون آن گسترش می دهد و قوانین طبیعت را می شناسد با شناختن قوانین طبیعت دت انسان برای ساختن طبیعت آن چنان که بازندگی انسان سازگار تر باشد باز می شود.

    2) وسعت دامنه خواستها 3) استعداد خودساختگی ویژه ای که در انسان است وهیچ موجود دیگر در این جهت مانند او نیست.

    در آثار اسلامی رسیده است که انسان ها در قیامت بر طبق خصلتهای اکتسابی روحی نه اندام ظاهری جسمانی، محشور می گردند.

    یعنی انسان ها از نظر اخلاقی اکتسابی با هر نوع جانداری که به او شبیه تر باشد به شکل او و اندام او محشور می گردند و تنها افرادی به شکل و صورت انسانی محشور می گردند که اخلاق و خویهای اکتسابی و ابعاد ثانوی روح آن ها متناسب با شأن و کمالات انسانی باشد و به عبارت دیگر اخلاقشان اخلاق انسانی باشد.

    انسان به حکم قدرت علمی بر طبیعت مسلط می گردد و طبیعت را آن چنان که می خواهد منطبق بر نیازهای خویش می سازد.

    و به حکم نیروی خود ازی و خود ساختگی خود را آن چنان که می خواهد می سازد و به این وسیله سرنوشت آینده خویش را به دست می گیرد.

    تمام تأسیسات تربیتی، مکتب های اخلاقی و تعلیمات دینی و مذهبی برای راهنمائی انسان است که آینده خودش را چگونه بسازد و چگونه شکل بدهد.

    راه راست آن راهی است که انسان را به سوی آینده ای سعادت بخش می رساند و راههای کج و انحراف ها آن ها است که انسان را به سوی آینده ای تباه و شقاوت آلود می کشاند.

    خداوند در قرآن کریم می فرماید: « ما راه را به انسان (این موجود آزاد خود ساز) نمودیم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب کند ( از دو راه یکی را انتخاب خواهد کرد ) یا راهی که ما نموده ایم و سپاسگزار ما خواهد بود و یا راه دیگر که راه ناسپاسی است.» علم انسان را توانا می کند که هر گونه بخواهد آینده را همان گونه بسازد و اما نقش ایمان این است که انسان را به سوی این که خود را و آینده را چگونه بسازد که برای خویشتن و برای جامعه بهتر باشد می کشاند ایمان مانع آن می گردد که انسان آینده را بر محور مادی و فردی بسازد.

    « آگاهیهای انسان » انسان هم خودآگاه است و هم جهان آگاه و دوست می دارد از خود و از جهان آگاهتر گردد.

    تکامل و پیشرفت و سعادت او در گرو این دو آگاهی است.

    یکی از وجوه تفاوتهای علم و ایمان در این است که علم وسیله جهان آگاهی و ایمان سرمایه خودآگاهی است.

    دعوت به خود آگاهی و اینکه « خود را بشناس تا خدای خویش را بشناسی » .

    « خدای خویش را فراموش مکن که خودت را فراموش می کنی » سرلوحه تعلیمات مذهب است.

    قرآن کریم می فرماید: از آنان مباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا آن ها را از خودشان فراموشانید، آنان همان فاسقانند.

    رسول اکرم (ص) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه .

    هر که خود را بشناسد خدای خویش را می شناسد.

    حضرت علی (ع) فرمود: معرفه النفس انفع المعارف: خود شناسی سودمندترین شناسیها است.

    پس انسان به هر نسبت که از خود و از جهان آگاهتر باشد جاندارتر است.

    جانداری به اصطلاح فلسفه حقیقت متشکله است، یعنی درجات و مراتب دارد.

    تدریجاً که به درجه آگاهی انسان بالا می رود درجه حیات و جانداریش بالا می رود.

    خود آگاهی فطری = انسان بالذات خود آگاه است یعنی جوهر ذات انسان، آگاهی است این چنین نیست که اول « من » انسان تکون می یابد و در مرحله بعد انسان به این « من » آگاهی می یابد.

    پیدایش « من » انسان عین پیدایش آگاهی به خود است در آن مرحله، آگاه، آگاهی و به آگاهی در آمده یکی است.

    « من » واقعیتی است که عین آگاهی به خودش است.

    خود آگاهی فطری هر چند واقعی است اما اکتسابی و تحصیلی نیست.

    نحوه وجود «من» انسانی است.

    از این رو آن خود آگاهی که به آن دعوت شده، این درجه از خودآگاهی که به طور قهری و تکوینی در اثر حرکت جوهری طبیعت پدید می آید نیست.

    خود آگاهی فلسفی = فیلسوف کوشش دارد حقیقت «من» خود آگاه را بشناسد که چیست؟

    آیا جوهر است یا عرض؟

    مجرد است یا مادی؟

    چه رابطه ای با بدن دارد؟

    آیا پیش ا ز بدن موجود بوده یا بدن موجود شده یا از بدن سربرآورده است؟

    آِا پس از بدن باقی است یا نه؟

    در این درجه از خود آگاهی آنچه مطرح است ماهیت و حقیقت خود است که چیست و از چه جنس است؟

    اگر فیلسوف مدعی خودآگاهی است به معنی این است که می دانم ماهیت و جنس و جوهر من چیست؟

    خود آگاهی جهانی = یعنی آگاهی به خود در رابطه اش با جهان که: از کجا آمده ام؟

    در کجا هستم؟

    به کجا می روم؟

    در این خود آگاهی انسان کشف می کند که جزئی از یک کل است به نام جهان، می داند یک جزیره مستقل نیست، وابسته است به خود نیامده و به خود زیست نمی کند و به خود نمی رود می خواهد وضع خود را در این کل مشخص کند.

    این نوع از خودآگاهی یکی از لطیف ترین و عالی ترین دردمندی های انسان را به وجود می آورد، آن دردمندی که در حیوان و هیچ موجود دیگر در طبیعت وجود ندارد: درد حقیقت داشتن.

    این خود آگاهی است که انسان را تشنه حقیقت، جویای یقین می سازد.

    این نوع از خودآگاهی است که دغدغه سرنوشت را در انسان به وجود می آورد.

    خود آگاهی طبقاتی = خودآگاهی طبقاتی یک شکل از اشکال مختلف خودآگاهی اجتماعی است، خودآگاهی طبقاتی یعنی آگاهی به خود در رابطه اش با طبقه اجتماعی که با آن ها زیست می کند.

    در جامعه های طبقاتی، خواه ناخواه هر فرد در یک قشر خاص و یک طبقه خاص از نظر زندگی و برخورداریها و محرومیتها قرار دارد، درک موضع طبقاتی و مسئولیت طبقاتی خودآگاهی طبقاتی است.

    بلکه بر اساس برخی نظریه ها، انسان ماوراء طبقه ای که در آن است « خود ی » ندارد.

    خود هر کس «وجدان» او است.

    مجموعه احساسها، اندیشه ها، دردها، گرایشهای اوست و اینها همه در « طبقه » شکل می گیرد.

    خود آگاهی طبقاتی طبق این بیان مساوی است با «سود آگاهی » زیرا بر این فلسفه مبتنی است که حاکم اصلی بر فرد و زیر بنای شخصیت فرد، منابع مادی است.

    هم چنان که در ساختمان اجتماع، نهاد اساسی و زیر بنای نهاد اقتصادی است.

    آن چیزی که به افراد یک طبقه وجدان مشترک، ذوق مشترک و قضاوت مشترک می دهد زندگی مادی مشترک و ود مشترک است.

    مارکیسم به چنین خود آگاهی معتقد است این نوع خود آگاهی را می توان خود آگاهی مارکسیستی نامید.

    خود آگاهی ملی = یعنی خودآگاهی به خود در رابطه اش با مردمی که با آن ها پیوند قومی و نژادی دارد.

    انسان در اثر زندگی مشترک با گروهی از مردم با قانون مشترک، آداب و رسوم مشترک، تاریخ مشترک و بالاخره فرهنگ مشترک نوعی یگانگی با آن ها پیدا می کند.

    بلکه همان طور که یک فرد دارای یک « خود » است یک قوم و یک ملت به علت داشتن فرهنگ یک «خود» ملی پیدا می کند، خود آگاهی ملی هر چند از مقوله سود آگاهی نیست، ولی خود خواه بیرون نیست.

    از همین خانواده است.

    تمام عوارض خودخواهی را از تعصب، حس جانبداری، عصب و خودپسندی را دارد.

    از این رو مانند خود آگاهی طبقاتی به خودی خود فاقد جنبه اخلاقی است.

    خود آگاهی انسانی = یعنی آگاهی به خود در رابطه با همه انسان ها.

    خود آگاهی انسانی بر این اصل و فلسفه استوار است که انسان ها مجموعاً یک واحد واقعی بشمار می روند، و از یک وجدان مشترک انسانی بهره مندند، احساس انسان درستی و انسان گرایی در همه افراد انسان موجود است.

    اگر این نوع خود آگاهی در فردی پیدا شود، دردش درد انسان.

    آرزوهایش آروزی انسان می شود و جهت گیری و تلاشش در جهت انسان صورت می گیرد، دوستی ها و دشمنی هایش همه رنگ انسانی می یابد.

    این نوع از خودآگاهی اگر پیدا شود برخلاف خودآگاهی ملی و خودآگاهی طبقاتی جنبه اخلاقی خواهد داشت.

    خود ‌آگاهی عرفانی یا عارفانه = خودآگاهی عارفانه آگاهی به خود است در رابطه اش با ذات حق، این رابط از نظر اهل عرفان از نوع رابطه دو موجود که در عرض یکدیگر قرار گرفته اند، مثل رابطه انسان با افراد اجتماع نیست از نوع رابطه فرع با اصل، مجاز با حقیقت و به اصطلاح خود آن ها از نوع رابطه مقید یا مطلق است.

    درد عارف، درد روشنفکر، انعکاس دردهای بیرونی در خودآگاهی انسان نیست بلکه دردی درونی است یعنی دردی است که از نیازی فطری پیدا شود.

    درد عارف درد رسیدن و یکی شدن و محو شدن می باشد.

    هر گاه انسان از خود فانی شد و تعینات را درهم شکست و ندید، از روح و جان اثری باقی نماند، آن گاه که این قطره جدا شده از دریا به دریا بازگشت و محو شد، انسان به خود آگاهی واقعی رسیده است.

    آن وقت است که انسان خود را در همه اشیاء و همه اشیاء را در خود می بیند و تنها آن وقت است که انسان از خود واقعی باخبر می شود.

  • عنوان صفحه
    مقدمه
    چکیده انسان در جهان بینی اسلامی

    فصل اول
    ماهیت انسان

    فصل دوم
    جاذبه های معنوی انسان
    خودشناسی
    پرورش استعداد ها
    نقش موثر انسان در ساختن آینده خویش
    فصل سوم
    آگاهیهای انسان
    1) خودآگاهی فطری
    2) خود آگاهی فلسفی
    3) خود آگاهی جهانی
    4) خودآگاهی طبقاتی
    5) خودآگاهی ملی
    6) خودآگاهی انسانی
    7) خودآگاهی عرفانی
    8) خودآگاهی پیامبرانه
    نتیجه
    منابع
کلمات کلیدی: انسان - مسلمان - ویژگی

ایمان: اولین خصوصیت یک ورزشکار مسلمان، ایمان و تقوای اوست. نیرومند بودن به تنهایی از نظر اسلام ارزشی ندارد. آن چه معیار ارزش است، تقوا است. خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید: "انّ اکرمکم عندالله اتقیلکم؛ گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست." البته انسان پرهیزکار و با ایمان، هر چه قوی تر و نیرومندتر باشد، بهتر است، اما قوی بودن به تنهایی کافی نبوده و ملاک ارزش نخواهد ...

مقدمه • همانگونه که بنای یک ساختمان عظیم مستلزم پایه¬های سترگ و ستون¬های محکمی است بنای هر شاهنشاهی و حکومتی بر ستون-های قابل اتکایی استوار است. در بررسی علل انقراض سلسله ساسانی ابتدا باید معین گرداند که پایه¬های شکل¬گیری این نظام سیاسی چه بود و این پایه¬ها و مایه¬ها در طول سالیان چه مسیری را گذرانده و چه آسیب¬هایی را پشت سر گذاشته که سرانجام سنگینی تنه عظیم خود را تاب نیاورده و ...

اهميت پردازش الگوي انسان اقتصادي در نظريه‌پردازي‌هاي اقتصادي، هر اقتصاددان مسلمان را وا مي‌دارد تا پيش از داخل شدن در هر گستره اقتصادي، درباره اين موضوع بينديشد. برخي از مباني فلسفي اسلام مي‌تواند ما را در پردازش انسان اقتصادي ياري دهد. در گستره خدا

اهداف یادگیری: ویژگی های اداره انسانی از منظر ادیان تحولات اداری انسانی بعد از انقلاب صنعتی روند تکاملی اداره انسانی بعد از انقلاب صنعتی مفروضات منابع انسانی حرفه ای گرائی در مدیریت منابع انسانی و امور کارکنان اداره انسانی از دیدگاه ادیان: اجتماع انیسانی از نخستین روزی که پدید آمده با همه خواص روحی و فیزیکی همراه انسان رو به کمال می باشد در حقیقت اجتماعی بودن انسان در اول پیدایش ...

. رسول اکرم «ص» در اداره امور حکومت، رياست ديني تام داشت. آن حضرت از يک‌سو به اداره امور ارتش و حفظ و حراست سرحدات و مرزها مي‌پرداخت، ماليات و غنائم را در بين مسلمانان تقسيم مي‌کرد، در ميانشان به داوري مي‌نشست و کارهائي از اين قبيل را که به امور دني

اکثر پژوهشگران و نویسندگان معتقدند ،جهان بینیها ،اعتقادات ،بینشها و نگرشهای حاکم بر یک جامعه هستند که معیارها و ملاکهای شایستگی وموفقیت افراد را تعیین می کنند ،مکتب حیات بخش اسلام نیز که در جز جزء زندگی اجتماعی ،سیاسی و اداری افراد نظر و حضور داشته ،داشتن ویژگی هایی را برای موفقیت مدیر لازم و ضروری می داند که برخی از ویژگی های عمده آن اشاره می کنیم : ایمان به هدف و علاقه مندی به ...

شرایط و ویژگی های مدیر از دیدگاه اسلام اکثر پژوهشگران و نویسندگان معتقدند ،جهان بینیها ،اعتقادات ،بینشها و نگرشهای حاکم بر یک جامعه هستند که معیارها و ملاکهای شایستگی وموفقیت افراد را تعیین می کنند ،مکتب حیات بخش اسلام نیز که در جز جزء زندگی اجتماعی ،سیاسی و اداری افراد نظر و حضور داشته ،داشتن ویژگی هایی را برای موفقیت مدیر لازم و ضروری می داند که برخی از ویژگی های عمده آن اشاره ...

مقدمه : قرآن کریم که دین خدا را از آدم تا خاتم یک جریان پیوسته معرفى مى کند نه چند تا، یک نام روى آن مى گذارد و آن «اسلام » است.البته مقصود این نیست که در همه دوره ها دین خدا با این نام خوانده مى شده است و با این نام در میان مردم معروف بوده است، بلکه مقصود این است که حقیقت دین داراى ماهیتى است که بهترین معرف آن لفظ اسلام است، و این است که مى گوید: ان الدین عند الله الاسلام (آل ...

چکیده جهان آن گونه که هست نشان از بحران های درهم پیچیده بسیار دارد که عمدتا برآمده از روند توسعه ای ناپاپدار است. درک عمیق این بحران که آینده حیات بشر و زیست کره را به صورت گسترده ای به مخاطره افکنده نیازمند پژوهشی همه جانبه است تا ابعاد اسفبار آن روشن شود. تردید نباید داشت تداوم این روند بیمار، فاجعه به بار خواهد آورد. توسعه پایدار که به دلیل جامعیه مباحث و اقبال گسترده در ...

تعریف رهبری از جوان مسلمان : تعریف شما از یک جوان مسلمان و خصوصیات او چیست؟چگونه یک جوان می تواند مسیر زندگی را طی کرده و به اهدافش برسد؟ : من اساساَ در بین این خصوصیات مهمی که جوانان دارند ، سه خصوصیت را بارز می بینم ؛ که اگر آنها مشخص بشود و اگر آنها به سمت درستی هدایت بشود به نظر می اید که می توان به این سوال پاسخ داد آن سه خصوصیت عبارتند از :انرژی ، امید ،ابتکار.اینها سه ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول