یکی ازسئوالات اساسی ومهم که همواره ذهن انسان را به خود مشغول می سازد این است که آینده چه می شود وچه حوادث ووقایعی درانتظار اوست آیا خورشید ازشرق طلوع خواهدکرد ویا ازغرب ؟ انسان همواره به گذشته؛ حال؛وآینده خود می اندیشد به اعمالی که درگذشته انجام داده ونباید انجام می داد یا آنچه که انجام نداده وبایستی که انجام می داد.
همواره مشغولیات افکار گذشته برروح وروان اواثرمی گذارد واوهمواره برای خود آرزوهایی درسر می پروراند. به عقیده جوزف کندی : «انسان وقتی پیرمی شود که آرزوهای خودرا ازدست داده باشد ودیگر چیزی نداشته باشد که چونان آرزو بدان بیندیشد . »
اما بسیاری ازآرزوهای او دست نیافتنی ؛ بسیاری غیر معقول وحتی بعضی محال ونشدنی است . این آرزو است که انسان را به پیشرفت وامی دارد وبا رسیدن به آرزویی، آرزوی دیگر دردل می پروراند اما اگر این آرزوها محال ودست نیافتنی باشد اثرات ناگواربرروح وروان او خواهد گذاشت با خود یاس وناامیدی وسقوط انسان را خواهد آورد . دراین تحقیق سعی براین شده است که با آرزو آشنا شویم بدانیم که ازچه سرچشمه می گیرد چه ضرورتی دارد ؟ آیا بدون آرزو وامید امکان زندگی هست ؟ امیدواری ویا ناامیدی هرکدام چه تاثیری برروان انسان می گذارند ؟ آرزوهای مفید چه تفاوتی با آرزوهای واهی وپوچ دارند؟ وچه راهی برای وصول به آرزوها می باشد ؟