متن روایت کمیل از «نهج البلاغه» سیّد رضیّ رحمه الله علیه و شرح فقرات آن بطور اختصار:
یکی از أدلّه ولایت فقیه که هم از جهت سند و هم از جهت دلالت میتوان آنرا معتبرترین و قویترین دلیل بر ولایت فقیه گرفت، روایت سیّد رضیّ أعلی الله مقامه در «نهج البلاغه» است که أمیرالمؤمنین علیه السّلام به کُمَیل بن زیاد نَخعیّ فرمودهاند.
فَفِی «نَهْجِ الْبَلا َ غَهِ» مِنْ کَلاََمٍ لَهُ عَلیْهِ السَّلاَمُ لِکُمَیْلِ بْنِ زِیَادٍ النَّخَعِیّ:
قَالَ کُمَیْلُ بْنُ زِیَادٍ: أَخَذَ بِیَدِی أَمِیرُالْمُؤمِنِینَ عَلِیُّ بنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلا َ مُ فَأَخْرَجَنِی إلَی الْجَبَّانِ؛ فَلَمَّا أَصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَدَآءَ ثُمَّ قَالَ: یَا کُمَیْلُ!
إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا؛ فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ.
«کمیل بن زیاد میگوید: أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام دست مرا گرفت و به سوی صحرا برد.
همینکه در میان بیابان واقع شدیم، حضرت نفس عمیقی کشید و سپس به من فرمود: ای کمیل!
این دلها ظرفهائی است و بهترین این دلها، آن دلی است که ظرفیّتش بیشتر، سِعه و گنجایشش زیادتر باشد.
بنابراین، آنچه را که من بتو میگویم حفظ کن و در دل خود نگاهدار!» سپس میفرماید:
النَّاسُ ثَلا َ ثَهٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاهٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ أَتْبَاعُ کُلِّ نَاعِقٍ، یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ یَلْجَُوا إلَی رُکْنٍ وَثِیقٍ.
«مجموعه أفراد مردم سه طائفه هستند: طائفه أوّل: عالم رَبّانی است.
گروه دوم: متعلّمی است که در راه نجات و صلاح و سعادت و فوز گام برمیدارد.
و دسته سوّم: أفرادی از جامعه هستند که دارای أصالت و شخصیّت نبوده، ومانند مگس و پشّههائی که در فضا پراکندهاند میباشند.
این دسته سوّم، دنبال کننده و پیروی کننده از هر صدائی هستند که از هر جا برخیزد؛ و با هر بادی که بوزد در سمت آن حرکت میکنند؛ دلهای آنان به نور علم روشن نگردیده؛ و قلبهای خود را از نور علم مُنَّور و مُستَضیی و روشن نگردانیدهاند؛ و به رُکنِ وثیق و محلِّ اعتمادی که باید إنسان به آنجا تکیه زند، متّکی نشده و پناه نیاوردهاند.»
این دسته سوّم، دنبال کننده و پیروی کننده از هر صدائی هستند که از هر جا برخیزد؛ و با هر بادی که بوزد در سمت آن حرکت میکنند؛ دلهای آنان به نور علم روشن نگردیده؛ و قلبهای خود را از نور علم مُنَّور و مُستَضیی و روشن نگردانیدهاند؛ و به رُکنِ وثیق و محلِّ اعتمادی که باید إنسان به آنجا تکیه زند، متّکی نشده و پناه نیاوردهاند.» یَا کُمَیْلُ!
الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمَالِ؛ الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ، وَ أَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ؛ الْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَهُ، وَ الْعِلْمُ یَزْکُوعَلَیالاْءنْفَاقِ؛ وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.
«ای کمیل!
علم از مال بهتر است؛ علم، تو را حفظ و نگهداری مینماید، ولی تو باید مال را نگهداری کنی؛ مال بواسطه خرج کردن و إنفاق، نقصان و کاهش مییابد؛ ولی علم در أثر إنفاق و خرج کردن زیاد میشود و رشد و نُموّ پیدا میکند؛ و نتیجه و آثار مال، به زوال آن مال از بین میرود.» وَ صَنِیعُ الْمَالِ یَزُولُ بِزَوَالِهِ.
وقتی خود مال از بین رفت، پدیدهها و آثاری هم که از آن بدست آمده ـ هر چه میخواهد باشد ـ از بین میرود.
مِنْ باب مثال: کسی که مال دارد، با آن مال سلطنت و حکومت میکند؛ مردم را گردِ خود جمع مینماید؛ و بر أساس مال خیلی کارها را انجام میدهد؛ همینکه آن مال از بین رفت، تمام آن آثار از بین میرود؛ مردم دیگر هیچ اعتنائی به وی نمیکنند و شرفی برای او قائل نمیشوند؛ و این شخص که بر أساس اتّکاء به مال، در دنیا برای خود دستگاهی فراهم کرده بود، همینکه مالش از بین میرود، تمام آن آثار که مصنوع و پدیده مال است، همه از بین میرود.
یَا کُمَیْلُ!
الْعِلْمُ دِیْنٌ یُدَانُ بِهِ؛ بِهِ یَکْسِبُ الاْءنْسَانُ الطَّاعَهَ فِی حَیَوتِهِ، وَ جَمِیلَ الاْحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ.
وَ الْعِلْمُ حَاکِمٌ وَ الْمَالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
علم، قانون و دستوری است که مُتَّبَع است و مردم از آن پیروی میکنند.
بواسطه علم، إنسان در حیات خود راه إطاعت را طیّ میکند، و بعد از خود آثاری نیکو باقی میگذارد.
علم حاکم است و مال محکومٌ علیه.» همیشه علم بر مال حکومت دارد.
فرق میان علم و مال این است که: علم همیشه در درجه حکومت بر مال قرار گرفته است؛ مال بدست علم تصرّف میشود و در تحت حکومت علم به گردش در میآید.
هَلَکَ خُزَّانُ الاْمْوَالِ وَ هُمْ أَحْیَآءٌ؛ وَالْعُلَمَآءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهْرُ؛ أَعْیَانُهُمْ مَفْقُودَهٌ و أَمثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَهٌ.
خزینه کنندگان و جمع آورندگان أموال از مردگانند ـ در حالتی که بظاهر زنده هستند ـ أمّا علماء تا هنگامی که روزگار باقی است پایدارند.
گرچه جسدهای آنها و هیکلهای آنان مفقود شده و از بین رفته و در زیر خاک پنهان شده باشد، ولی أمثال و آثار آنها در دلها موجود است؛ و حیات آنها در دلها سرمدی و أبدی میباشد.» هَا!
إنَّ هَنـهُنَا لَعِلْمًا جَمًّا (وَ أَشَارَ إلَی صَدْرِهِ) لَوْ أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَهً!
«آه!
(متوجّه باش!) در اینجا عِلمی است متراکم و أنباشته شده (و با هَنـهُنَا حضرت إشاره به سینه شریف کرده و فرمودند:) ای کاش حاملینی برای این علم مییافتم!» أفرادی که بتوانند علم مرا حمل کنند و به آنها بیاموزم.
چه کنم، که علم در اینجا انباشته شده و حَمَله نمییابم!
کسی نیست که این علم مرا یاد بگیرد و أخذ کند!
بیان چهار دسته از علماء که قابل تعلیم علوم حقیقیّه نیستند: بَلَی أَصَبْتُ لَقِنًا غَیْرَ مَأْمُونٍ عَلَیْهِ، مُسْتَعْمِلا ً ءَالَهَ الدِّینِ لِلدُّنْیَا، وَ مُسْتَظْهِرًا بِنِعَمِ اللَهِ عَلَیعِبَادِهِ، وَ بِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَآئِهِ.
«آری، من به عالِمی رسیدهام که بتواند از این علوم مُتراکم و انبوه بهره گیرد، او عالمی است که فهم، دِرایت، زیرکی، هوش و استعدادش خوب است، و لیکن من بر او إیمن نیستم؛ و در تعلیم علم به او خائفم؛ و آرامش ندارم.
چرا؟
زیرا آن عالم، دینش را آلت وصول به دنیا قرار میدهد، و با نعمتهای پروردگار علیه بندگان خدا کار میکند، و با استظهار و پشت گرمی به نعمتهائی که خدا به او داده است (از علم و درایت و فهم و بصیرت) به سراغ بندگان خدا رفته، آنها را میکوبد و تحقیر میکند، و آنها را استخدام خود مینماید و به ذُلِّ عبودیّت خود در میآورد؛ و با پشت گرمی به حجّتهای إلهی و بیّنههای خدا که به او میرسد، أولیاء خدا را میکوبد؛ و آنها را به زمین میزند و از بین میبرد.» اینها یک عدّه از علمائی هستند که لَقِن و با فهم و زیرک هستند، و لیکن قلب آنها خائن است؛ و من إیمن نیستم که از علم خود به آنها چیزی بیاموزم؛ لذا راه تعلیم خود را به آنها بسته میبینم.
أَوْمُنْقَادًا لِحَمَلَهِ الْحَقِّ؛ لاَبَصِیرَهَ لَهُ فِی أَحْنَائِـهِ؛ یَنْقَدِحُ الشَّکُّ فِی قَلْبِهِ لاِوَّلِ عَارِضٍ مِنْ شُبْهَهٍ، أَلاَ لاَذَا وَ لاَذَاکَ.
«دسته دیگر أفرادی میباشند که روح إطاعت از حاملین و پاسداران حقّ در ایشان وجود دارد، و قلبهای آنان خائن نمیباشد، و تَجَرّی و تَهَتُّک ندارند؛ و از اینجهت موجب نگرانی نخواهند بود؛ ولی چون بصیرت در إعمال حقّ ندارند، و نمیتوانند أطراف و جوانب حقّ را با دیده بصیرت بنگرند، و هر چیز را در موقع خود قرار بدهند، با أوّلین شبهه در قلب آنان، شکّ رسوخ خواهد کرد و مطلب بر آنان مشتبه خواهد شد.
اینها افرادی هستند مقدّس مـآب، که جنبه انقیاد و إطاعتشان خوب است و تجرّی ندارند، ولی کم درایتند؛ بصیرت به أحناء و أطراف حقّ ندارند، و نمیتوانند تمام أطراف حقّ را جمع کنند و شُبُهاتی که از هر طرف وارد میشود را دفع کنند.
اگر کسی بر آنها شبههای بکند، در إمامشان و در دینشان شکّ پیدا میکنند.
مثل أفراد مقدّس مـآب ما، که رسول خدا فرمود: کَسَّرَ ظَهْرِی صِنَفَانِ: عَالِمٌ مُتَهَتِّکٌ وَ جَاهِلٌ مُتَنَسِّکٌ.
«دو طائفه پشت مرا شکستند: عالم بیباک و جاهل عبادت پرداز؛ که عبادت را وسیله کار خود قرار داده و بدون علم و درایت، با عقل و شعور کم، دنبال مقدّس مـآبی رفتهاست.» أَلاَ!
لاَذَا وَ لاَذَاکَ.
نه آن دسته أوّل مفید خواهند بود، و نه این دسته دوّم.» دسته أوّل علماء مُتَهَتِّک، و دسته دوّم علماء بسیط مقدّس مآب و شبه خوارج، که به صورت ظاهرِ دین اعتماد و اتّکاء میکنند؛ و با همان دین، إمام خود را میکشند؛ و با قرآن علیه إمام استدلال میکنند؛ و با آیات خدا، ولیّ خدا و قائم خدا و حقیقت کتاب خدا را از بین میبرند.
اینها هم گروه و جماعت کثیری هستند، و یک دسته از علماء را تشکیل دادهاند.
أَوْمَنْهُومًا باللَذَّهِ، سَلِسَ الْقِیادِ لِلشَّهْوَهِ.
«طائفه سوّم: أفرادی هستند که در لذّت فرو رفته و غوطهور شدهاند.
حریص و عاشق لذّت هستند؛ و عِنان خود را در مورد شهوات، رها کردهاند؛ و یکسره بدنبال لذّات و شهوات رفتهاند.» أَوْمُغْرَمًا بِالْجَمْعِ وَ الاِدِّخَارِ.
«دسته چهارم: أفرادی هستند که فقط دنبال جمع آوری و کثرت مال میروند.» مُغْرَم یعنی مُحبّ؛ آن کسی که حُبّ در او أثر کرده است و حبّ را از مقدار عادی بالاتر برده، او را عاشق و دیوانه جمع و ادّخارِ مال نموده است؛ اینها را مُغْرَم میگویند.
مُغْرم، أفرادی هستند که عالمند، خیلی خوب میفهمند و همه چیزشان خوب است، آن نقاط ضعف سابق در آنها نیست؛ فهمشان خوب است و تعلیم این علوم به آنها از این جهت موجب نگرانی و خوف من نخواهد شد.
یعنی آنها علم من را آلت برای دنیا قرار نمیدهند، کم فهم نیستند که بصیرتشان در دین کم باشد؛ و لیکن اینها دنیا زدهاند؛ وجودشان تباه شده است.
زیرا که نفوس شریفه خود را صرف ادّخار و جمعآوری أموال دنیا کردهاند؛ از علمشان فقط برای جمعآوری مال استفاده نمودهاند.
لَیْسَا مِنْ رُعَاهِ الدِّینِ فِی شَیْءٍ.
«این دو دسته أخیر هم فائدهای ندارند.
(هم آن عدّهای که مَنْهُومًا بِالْلَذَّهِ، سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَهِ باشند، و هم آن دستهای که مُغرَمِ به جمع و ادّخار هستند) اینها مفید نیستند؛ زیرا دلهای آنان برای دین نسوخته است.» اینها از رُعاهِ دین و حافظان و پاسداران دین نیستند.
إنسان در هیچ أمری نمیتواند به اینها مراجعه کند؛ برای اینکه اینها یا أهل شهوت و لذّت، یا أهل ادّخار و جمعآوری مال میباشند.
مقصد أقصی و هدف أسنای آنها از علم و تدریس و بحث و بدست آوردن کرسیهای دینی، این مسائل است.
اینها به درد نمیخورند؛ من نمیتوانم علمم را به اینها بیاموزم.
و إلاّ آن علمی را که من به اینها میدهم، در شهوت و لذّت و ادّخار أموال و کُنوز صرف میکنند.
تشبیه حضرت، حیوانات سائمه را به آنها؛ نه بالعکس أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا، الاْنـْعَامُ السَّآئِمَهُ.
«نزدیکترین چیز، از جهت شباهت به این دو طائفه، چهار پایان چرنده هستند.» ملاحظه کنید که حضرت چقدر لطیف بیان میفرمایند!نمیفرمایند: اینها (این دو طائفه)که منهوم به لذّتند و دنبال شهوت میباشند، یا دنبال مال میروند، به حیوانات چرنده و چهارپایان شباهت دارند؛ بلکه میفرماید: چهارپایان چرنده به اینها شبیهاند!
خیلی لطیف است!
یعنی آن حیوان معصوم را نباید مرکز نُقصان و کوتاهی قرار داده، و اینها را در نقصان، به آن حیوان قیاس کنیم؛ بلکه مرکز نقصان و عیب و کانون تباهی اینجاست.
باید حیوانات را به اینها تشبیه کرد!
این نظیر آن تشبیه است که میگوید: «هنگام طلوع خورشید، إشراق شمس، شبیه إشراق جمال محبوب ه من بود».
درعلم بیان آمده است که: بعضی أوقات تشبیه معکوس رامیکنند، برای عظمت و بزرگی و جلوه دادن آن مورد شباهت به نحو أعلَی و أتَمّ.
باید بگوید: صورت حبیبه من شباهت به خورشید دارد و درخشش نور او شبیه نور خورشید است؛ و در هنگامی که او در مقابل من تجلّی میکند عیناً مانند إشراق خورشید است که سر از اُفق بیرون میآورد؛ ولی میگوید: نه، خورشیدی که سر از اُفق بیرون میآورد، شبیه إشراق جمال محبوبه من است!
اینجا هم میفرماید: أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهًا بِهِمَا الاْنـْعَامُ السَّآئِمَهُ.
کَذَلِکَ یَمُوتُ الْعِلْمُ بِمَوْتِ حَامِلِیهِ.
«اینطور است که علم بواسطه مردن حاملین آن میمیرد.» علم زیادی در اینجا جمع است، ولی چه کنم؟!
همینکه مُردم، این علمها همه از بین میرود.
زیرا که أفراد إنسانها از این چهار قسم بیرون نیستند.
مردم همه گرفتار این مسائل هستند.
حضرت پس از اینکه أحوال علماء و أقسام آنها را بیان میکنند (که لَقِناند و غیر مأمون؛ یا منقاد به حَمَله حقّ هستند ولی بصیرت ندارند؛ یا گرفتار مسائل شخصی و جاه طلبی و لذّات و یا بدست آوردن دنیا از راه دین میباشند) میفرمایند: وَ کَمْ ذَا؟
وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟
أُولَئِِک وَ اللَهِ الاْ قـَلُّونَ عَدَدًا اللَهُمَّ بَلَی؛ لاَتَخْلُو الاْرْضُ مِنْ قَآئِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ، إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا، أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا، لِئَلا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَیـِّنَاتُهُ؛ وَ کَمْ ذَا؟
وَ أَیْنَ أُولَئِکَ؟!
«بار پروردگار!
آری؛ چنین نیست که در روی زمین حتّی یک یا دو نفر هم نباشند!
بلکه زمین از کسی که برای خدا با حجّت قیام کند و با بیّنه و برهان باشد خالی نیست.» هستند کسانی که با حجّت إلهیّه بر سر پای خود ایستاده، و دارای قلبی اُستوار و عزمی متین و إرادهای آزاد میباشند؛ در عالم طبیعت به هیچ وجه من الوجوه دین را وسیله دنیا قرار ندادهاند؛ به نعمتهای خدا استظهار بر عباد او نکرده، و با حجّتهای إلهی علیه أولیائش نتاختهاند؛ بصیرت در أحْناء حقّ داشتهاند، و منهوم به لذّت و شهوت نبوده، و مُغرَم به ادّخار و جمع مال نیستند!
أمّا کجا هستند؟!
چند نفر هستند؟!
آن کسانی که قلبشان به نور پروردگار روشن شده است، کجا هستند؟!
«لاَتَخْلُوالاْرْضُ» زمین خالی نخواهد بود از چنین أفرادی که با حُجَج إلهیّه بر سر پا ایستاده باشند، و برای خدا کار کنند.
إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْخَآئِفًا مَغْمُورًا.
«یا ظاهر است و در میان مردم شهرت دارد و مردم او را میشناسند؛ یا خائف است و ترسان و مغمور و مستور.
علمش را بر مَلا نمیکند؛ و در میان مردم خود را نشان نمیدهد.» زمین از چنین أفرادی: إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا، خالی نیست.
لِئَلا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَیـِّنَاتُهُ.
«برای اینکه حُجج إلهیّه و بیّنات خداوند باطل نگردند.» اگر اینها نباشند، بکلّی در روی زمین حجّت نیست و تمام أفراد مردم در روز قیامت بر خدا حکومت میکنند و میگویند: مطلب به ما نرسید؛ زیرا یک حجّت هم در روی زمین نبود که ما بتوانیم به او دسترسی پیدا کنیم.
و أمّا اگر فی الجمله بعضی از این أفراد در روی زمین باشند، خداوند بر همه آنها حجّت دارد و میفرماید: چرا در روی زمین به سراغ حجّتهای ما نرفتی و از آنها پیروی و استفاده ننمودی؟!
پس اگر این أفراد نباشند، حجّت و بیّنه پروردگار باطل میشود.
لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ وَ یَحْیَی' مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَهٍ از بین میرود[210].
وَ کَمْ ذَا؟
«أمّا اینها چند نفر هستند و آن أفراد کجا هستند؟!» أُولَئِکَ وَ اللَهِ الاْقَلُّونَ عَدَدًا؛ وَ الاْعْظَمُونَ قَدْرًا؛ یَحْفَظُ اللَهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَیـِّنَاتِهِ حَتَّی یُودِعُوهَا نُظَرَآئَهُمْ، وَ یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ.
«قسم بخدا آن أفراد، اندکترین مردمند از جهت شمارش.
(نمیفرماید: عددشان کم است!
بلکه میفرماید: الاْقَلُّونَ، اندکترین مردمند.
اگر هر طائفه و صنف و گروه و دستهای را از میان علماء و أفراد مجتهد شمارش کنید، شمارش و تعداد اینها از همه کمتر است).
وَالاْعْظَمُونَ قَدْرًا؛ و عظیم ترین مردم هستند از جهت قدر و منزلت و مقدار و سرمایه و ارزش.
بواسطه اینهاست که خداوند حجّتها و بیـَّنههای خود را حفظ و نگهداری میکند؛ تا اینکه حُجج و بیّنات و أدلّه و دین و إسلام و قرآن و إیمان و معارف و غیرها را به نُظَراء و أمثال خود بودیعت سپرده و هر یک از اینها مطلب را بدیگری بسپارد.
و آن حُجج و بیِّنات را در دلهای أشباه و أمثال خود بکارند، تا اینکه کمکم روئیده شود و رشد کند؛ و آنها هم در زمانهای بعد، هر کدام سُتونی از عظمت برای حُجج و بیّنات إلهیّه باشند.» هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَهِ الْبَصِیرَهِ، وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیَقِینِ، وَ اسْتَلا َ نُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ، وَ صَحِبُوا الدُّنْیَا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَهٌ بِالْمَحَلِّ الاْعْلَی.
«علم، بینائی، إدراک صحیح و قویّ، حقیقتِ بصیرت و إدراک و بینش، بر آنها از أطراف هجوم کرده و روی آور شد.
و با روح یقین مباشرت کردند؛ حقیقت یقین وجان یقین را مسّ نموده و لمس کردند؛ با إدراکات فکری و عقلانیّ، با تمام شراشر وجود خود به حقیقت و جان یقین دست یافتهاند.
و آنچه را که ناز پروردگان و أهل إتراف، سخت و ناهموار شمرده و خشن میپنداشتند، نرم و ملائم یافته و در دنیا بدین قسم عمل کردند.
و با آنچه مردم سیاه دل از آن استیحاش مینمودند اُنس و اُلفت پیدا کردند.
و در دنیا با بدنهائی که أرواح آنها مُعلّق به محلّ أعلی و محلّ قدس بود زیست نمودند.» یعنی فقط بدنهای آنها در دنیا آمده، ولی روحشان در دنیا نبود.
در تمام مدّتی که در دنیا با مردم رفت و آمد میکردند و سخن میگفتند و نکاح میکردند و به بعضی از کارها دست میزدند، فقط بدنهای اینها در این اُمور تدبیریّه و عالم طبع و اعتبار دیده میشد.
و لیکن أرواحشان بالمَحلِّ الاعلَی اتّصال داشت.
أُولَئِکَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إلی دِینِهِ؛ ءَاهِ، ءَاهِ!
شَوْقًا إلَی رُؤْیَتِهِمْ.
انْصَرِفْ إذَا شِئْـتَ[211].
«ایشانند جانشینان خدا در روی زمین و خوانندگان به سوی خدا و دین او.
آه، آه!چقدر من آرزو و اشتیاق دیدار آنانرا دارم!
حال ای کمیل اگر میخواهی بروی، برو!» روایت أبو إسحق ثقفیّ در «الغارات»، و صدوق در «خصال» و «إکمال الدّین» این خبر شریف را صدوق نیز در «خصال» از أبی الحَسن محمّدبن علیّبن شاه، روایت میکند، که او میگوید: حدیث کرد به ما أبو إسحق خوّاص، او میگوید: حدیث کرد برای ما محمّدبن یونس کُرَیمیّ از سفیان و کیع، از فرزندش[212].
از سفیان ثَوریّ، از منصور، از مجاهد، از کمیل بن زیاد، مگر اینکه بجای جمله: یَا کُمَیْلُ!
الْعِلْمُ دِینٌ یُدَانُ بِهِ.» این جمله را آورده است که: یَا کُمَیْلُ!
مَحَبَّهُ الْعَالِمِ دِینٌ یُدَانُ بِهِ؛ تَکْسِبُهُ الطَّاعَهَ فِی حَیَوتِهِ وَ جَمِیلَ الاْحْدُوثَهِ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَمَنْفَعَهُ الْمَالِ تَزُولُ بِزَوَالِهِ.
محبّت عالِم، قانون و سنّت و أساسنامهای است که مردم باید از او پیروی کنند (محبّت عالِم، إنسانرا به کمال میرساند).
إنسان در حیات خود، با محبّت عالم، راه طاعت را میپیماید؛ و بواسطه آن، آثار نیک را بعد از خود باقی میگذارد.
أمّا منفعت مال، به زوال و از بین رفتن آن، از بین میرود.» و همچنین بجای جمله: وَبِحُجَجِهِ عَلَی أَوْلِیَآئِهِ، «آن عالم متهتّکی که با حجّتهای خدا بر أولیاء خدا غلبه میکند.» این جمله را آورده است: لِیَتَّخِذَ الضُّعَفَآءَ وَلِیجَهً مِنْ دُونِ وَلِیِّ الْحَقِّ.
«برای اینکه در پناه مردم ضعیف الفکر و الاءراده از ولیّ حقّ جدا شود.» یعنی برای از بین بردن ولیّ حقّ، به ضعفای مردم تمسّک میکند.
و پناهش همین مردم ضعیف و أفراد عوام هستند که برای خود، صورت بازاری درست میکند و اینها را ولیّ و پناهگاه خود قرار میدهد.
صدوق بعد از اینکه این روایت را در «خصال» نقل میکند، میگوید: من این روایت را از طُرق کثیرهای روایت کردهام و آنرا در کتاب «إکمال الدّین و إتمام النّعمه فی إثبات الغیبه و کشف الحیره» تخریج نمودهام[213].
علاوه بر صدوق، شیخ حسن بن علیّ بن حسین بن شُعبه حرّانیّ در «تُحَفُ العُقول» این روایت را از گفتار حضرت: إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَهٌ فَخَیْرُهَا أَوعَاهَا، که همان أوّل روایت است، تا آخر آنچه را که در«خصال» شیخ صدوق آوردهاست روایت کرده، و لفظ: وَ رُوَاهُ کِتَابِهِ، را بعد از لِئَلا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَهِ وَ بَیِّنَاتُهُ، إضافه نموده است.
و در آخر هم این جمله را آورده: یَا کُمَیْلُ!
أُولَئِکَ أُمَنآءُ اللَهِ فِی خَلْقِهِ، وَ خُلَفَآؤُهُ فِی أَرْضِهِ، وَ سُرُجُهُ فِی بِلا َ دِهِ، وَ الدُّعَاهُ إلَی دِینِهِ؛ وَاشَوْقَاهُ إلَی رُؤْیَتِهِمْ!
أَسْتَغْفِرُ اللَهَ لِی وَ لَکَ[214].
ایشانند أمینان پروردگار در میان خلق خدا، و جانشینان خدا در روی زمین، و چراغهای درخشان پروردگار در میان شهرها، و داعیان و خوانندگان خدا به سوی دین او؛ چقدر من به دیدار آنها شوق دارم!
و من برای خود و برای تو از خدا طلب غفران میکنم.» و نیز این روایت را شیخ أقدم، أبو إسحق، إبراهیم بن محمّد ثقفی کوفیّ، در کتاب «الغارات» آورده است[215].
در این کتاب إبراهیم بن محمّد ثقفی کوفیّ، با إسناد خود از محمّد، از حسن، از إبراهیم، و از أبی زکریّا، از مرد ثقهای، از کمیل بن زیاد، به عین آنچه را که ما از «خصال» صدوق آوردیم، روایت کرده است[216].
و مراد از ثقهای که او از کمیل نقل کرده، یا فُضَیل بن خَدِیج است، به قرینه اینکه غالباً روایاتی را که از کمیل نقل میکند، بوسیله این مرد میباشد، یا عبدالرّحمن بن جُنْدُب است، به قرینه سائر روایاتی که این متن را از کمیل بن زیاد نقل کرده است.
سائر روایات غالباً از همین شخص است.
لذا، ثقه در اینجا از یکی از این دو نفر خارج نیست؛ و آن دو نفر هم، هر دو، شخص معتبری هستند.
روایت «تُحَف العقول» و «أمالی» مُفید و «حِلیَه الاولیآء» باز همین روایت را شیخ مفید در «أمالی» در مجلس بیست و نهم نقل میکند[217].
و نیز أبونُعَیم إصفهانی (جدّ مجلسی)در «حِلْیَهُ الاْوْلِیَآء» آورده است[218].
و نیز این روایت را جَدُّنَا العَلاَّمَه، محمّد باقر مجلسیّ رضوان اللَهِ علیه، در «بحار الانوار» در باب «أصنافُ النّاسِ فِی الْعِلمِ و فَضلُ حُبِّ العُلَمآء» از «خصال» و «تحف العقول» و «الغارات» و «نهج البلاغه» نقل میکند، و شرح بسیار خوب و نافعی میدهد و در آخر بر آن میافزاید: وَ إنَّما بَیـَّنّا هَذَا الْخَبَرَ قَلیلا ً مِنَ التَّبْیینِ، لِکَثْرَهِ جَدْواهُ لِطَّالِبینَ، وَ یَنْبَغِی أنْ یَنْظُرُوا فیهِ کُلَّ یَوْمٍ بِنَظَرِ الْیَقینِ، وَ سَنوضِحُ بَعْضَ فَوآئِدِهِ فِی کِتابِ «الاءمامَهِ» إن شآءَ اللَهُ تَعالَی[219].
مجلسی میفرماید: «ما در اینجا شرحی مختصرو بیانی غیروافی، از این روایت نمودیم؛ و لیکن حقیقت این روایت از این بیان ما خیلی بالاتر است.
و ما این مقدار را بیان کردیم، چون فائده این روایت بسیار است؛ و طالبین باید همیشه این روایت را در نظر داشته باشند!
طلاّب علوم دینیّه باید هر روز در این روایت نظر کرده و تأمّل نمایند.
و إن شآءالله ما بعضی از فوائدش را در کتاب «إمامت» که بعداً خواهیم نوشت میآوریم.» (کتاب «الاءمامه» در جلد سابع از «بحار» است.
مجلسی در باب «اضطرار به سوی حجّت» بعد از اینکه کلام صدوق را در «إکمال الدّین» با أسانید متعدّده خود آورده، فرموده است: قَدْمَرَّ هَذَا الْخَبَرُ وَ أسانیدُهُ فِی بابِ فَضْلِ الْعِلْم.این خبر با شرحش، با أسانیدش، در کتاب فضل علم ـ که در جلد أوّل « بحار الانوار» میباشد ـ گذشت.) سپس در اینجا إشاره میکند که: نظیر این روایت، در بعضی کتابهای دیگر مثل «مَحاسن» برقی، و «سرآئر» ابن إدریس حلّیّ هم وجود دارد؛ و آن دو بزرگوار این روایت را نقل کردهاند[220].
همچنین علاوه بر این مصادری که ذکر شد، این روایت را حافظ رجب بُرْسیّ در کتاب «مَشارقُ أنْوارِ الیَقین»[221] و غزّالی در «إحیآء العلوم»[222] و شیخ طوسیّ در «أمالی»[223] و نُعمانی در «غیبت» [224] و شیخ بهائیّ در «أربعین» حدیث سی و ششم[225] و یعقوبی در «تاریخ»[226] و سبط ابن جَوزی در «تَذْکِرَهُ الخواصّ»[227] و ابن عبدِ رَبّه الاْندُلُسی در «عِقْدُ الفرید»[228] نقل کردهاند.
سند این حدیث در نهایت إتقان است این از نظر بحث در سند روایت.
و بنابراین تحقیقی که ما نمودیم معلوم شد که: دیگر از این سند بهتر نمیتوانیم پیدا کنیم، بلکه اگر تمام این أسانیدی که برای شما ذکر کردیم نبود مگر «نهج البلاغه» و بس، برای ما کافی بود.
زیرا که«نهج البلاغه» ازمعتبرترین کتب شیعه است، و سیّد رضیّ تَغمَّدهُ اللهُ برحمته، بواسطه جمع منتخبِ از فرمایشات أمیرالمؤمنین علیه السّلام منّتی بر تمام شیعه دارد.
صداقت و بزرگواری، علم و درایت، جلالت و عظمتِ سیّد رِضوانُ اللهِ عَلیه به حدّی است که در مقابل او، بزرگان و أعلام زانو میزنند؛ و روی زمین به أدب مینشینند؛ و نام او را همه با إجلال و تعظیم یاد میکنند.
«نهج البلاغه» که بوسیله این بزرگمرد جمع آوری شده است، دارای چنین خصوصیّتی میباشد؛ و در اعتبارش جای حرف نیست.
حال علاوه بر «نهج البلاغه» با این سندهای مختلفی که ما در اینجا بیان کردیم، از أفرادی مانند محمّد بن علیّ بن بابویه (شیخ صدوق) در «خصال» و «إکمال الدّین» و ابن شُعبه حرّانی در «تحف العقول» و إبراهیم بن محمّد ثَقَفی در «الغارات» و شیخ مفید در «أمالی» و أبونُعَیم در «حلیه الاولیآء» و علاّمه مجلسی در دو موضع از «بحارالانوار» و با این أفرادی که أخیراً ذکر شد، این روایت از جهت سند، در نهایت إتقان است و جای هیچ شبهه نیست.
ما، پس از اینکه این سند ممدوح و مستحکم را بیان کردیم، دیگر جائی برای بحث در آن نمیبینیم.
بلکه میتوان گفت که این روایت از روایاتی است که، ورودش از أمیرالمؤمنین علیه السّلام، بنحو استِفاضه است.
علاوه بر اینکه مَتنش دلالت بر مبانی رشیقه، و معانی بدیعه، و حقائق عالیه، و دقائق سامیهای دارد که أبداً ممکن نیست بر قلب أحدی خطور کند، إلاَّ مَن کانَ فِی مَعْدِنِ الْوِلایَهِ وَ عَلَی دَوْحَهِ الاءمامَهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیْه.
و أمّا از نظر دلالت: استفاده ما در زمینه دلالت این خبر بر ولایت فقیه، از همین جملات أخیر حضرت است که فرمودند: اللَهُمَّ بَلَی لاَتَخْلُو الاْرْضُ مِنْ قَآئـِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّهٍ، إمَّا ظَاهِرًا مَشْهُورًا أَوْ خَآئِفًا مَغْمُورًا؛ تا اینکه میفرماید: أُولَئِکَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاهُ إلَی دِینِهِ؛ ءَاهِ، ءَاهِ!
أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب علیه السّلام در صدر این حدیث فرمودند: النَّاسُ ثَلا َ ثَهٌ: عَالِمٌ رَبَّانِیٌّ، وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبِیلِ نَجَاهٍ، وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ؛ و پس ار کنار زدن أصناف چهارگانه علماء، که در حقیقت آنان را جزء دسته هَمَجٌ رَعَاع میدانند، و حیف میدانند که علوم شریفه خود را به آنها منتقل کنند، صفات علماء ربّانی را بیان میکنند و میفرمایند: کسانی حاملین علم ما هستند که دارای این صفات باشند: أُولَئِکَ خُلَفَآءُ اللَهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاهُ إلَی دِینِهِ.
«آنها هستند جانشیان پروردگار در روی زمین، و خوانندگان به سوی خدا و دین او.» و به روایت « تحف العقول » أُمَنآءُ اللَهِ فِی خَلْقِهِ وَ سُرُجُهُ فِی بِلا َ دِهِ، که این دو جمله را هم إضافه داشت.
«آنها أمینان خدا هستند در میان خلق خدا، و چراغهای درخشانند در میان أمصار و بلاد پروردگار.» اینها هستند داعیان به سوی دین خدا.
ءَاهِ، ءَاهِ!
أُولَئِِکَ خُلَفَآءُاللَهِ فِی أَرْضِهِ، دلالت بر منصب ولایت فقیه میکند.
یعنی اینها خلیفه پروردگار هستند.
خلیفه پروردگار یعنی: آئینه تمام نما.
هر جا که لفظ خلیفه استعمال شد، تمام مناصبی که لازم خلیفه است، نیز از آن استفاده میشود.
کما اینکه أمیرالمؤمنین علیه السّلام درباره خودِ أئمّه علیهم السّلام، لفظ خلیفه میآورد.
خَلِیفَهُ رَسُولِ اللَهِ یا خَلِیفَهُ اللَهِ، معنیش این است که: این شخص بتمام معنی وجودش ـ کأنـَّهُ هُو ـ جانشین خداست در روی زمین.
یعنی خداوندی که میخواهد در روی زمین حکومت کند، و مردم را به راه سعادت هدایت نموده و به بهشت ببرد، و از مُهلِکات نجات داده و از شرّ شیطان محفوظ بدارد، و آنها را از منجیات و مُهلِکات آگاه نموده، و از مفاسد برهاند.
آن کسانی که در روی زمین خلیفه الله و نشان دهنده خدا هستند، نیز چنین أشخاصی هستند که دارای چنین صفاتی میباشند.
و این کلمه دلالت بر ولایت آنها میکند.
و این فقرات، اختصاص به إمام معصوم ندارد، بلکه هم شامل إمام معصوم و هم شامل بقیّه علماء ربّانی که در هر زمان هستند میشود.
و این دلیلی است قویّ برای ولایت فقیه.