نوشته اند که شماره مسلمانان در جنگ تبوک به سى هزار نفر رسید و ده هزار اسب و دوازده هزار شتر داشتند, برخى هم عده مسلمانان را چهل هزار و بعضى دیگر هفتادهزار گفته اند ((366)).
ابوخیثمه
((ابوخیثمه )) از کسانى بود که در حسن عقیده چند روزى با رسول خدا رهسپار بود,ولى به مدینه بازگشت و در کنار همسران خود آرمید او پشیمان گشت و گفت : پیامبرخدا در آفتاب و گرما رهسپار باشد و ((ابوخیثمه )) در سایه اى سرد و خوراکى مهیا و بازنانى زیبا در مدینه بماند؟
از انصاف به دور است , سپس به زنان خود گفت : توشه فراهم کنید و زنان چنان کردند, آنگاه شتر خود را سوار شد و به راه افتاد و همچنان مى رفت تا در تبوک به آن حضرت ملحق شد رسول خدا وى را تحسین کرد و درباره اودعاى خیر فرمود ((367)).
همسفران منافق
در غزوه تبوک مردانى منافق نیز همراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : ((ودیعه بن ثابت )), ((جلاس بن سوید)), ((مخشى بن حمیر)) و ((ثعلبه بن حاطب )) که احیانا سخنان کفرآمیز مى گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمین حجر از بى آبى شکایت کردند, رسول خدا دعا کرد و ابرى پدید آمد وبارانى بارید و همه سیراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به یکى از منافقان گفتند: با این معجزه دیگر چه جاى نفاق و تردید است ؟
گفت : ابرى رهگذر بود که بر حسب تصادف در این جابارید ((368)).
و نیز چون شتر رسول خدا در بین راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بیرون شدند,یکى از منافقان به نام ((زیدبن لصیت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد که پیامبر است وشما را از آسمان خبر مى دهد, پس چگونه اکنون نمى داند شترش کجاست ؟
رسول خدا(ص ) از گفتار زید خبر داد و گفت : من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم مى دهدچیزى نمى دانم , اکنون خدا جاى شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گیر کرده است , بروید او را بیاورید.
در غـزوه تـبـوک مـردانـى مـنـافـق نـیـز هـمـراه رسول خدا(ص ) رهسپار شده بودند, ازجمله : ((ودیـعـه بـن ثـابـت )), ((جـلاس بن سوید)), ((مخشى بن حمیر)) و ((ثعلبه بن حاطب )) که احیانا سـخـنـان کـفـرآمـیز مى گفتند, از جمله اصحاب رسول خدا در سرزمین حجر از بى آبى شکایت کـردنـد, رسول خدا دعا کرد و ابرى پدید آمد وبارانى بارید و همه سیراب وشاداب شدند, اصحاب رسول خدا به یکى از منافقان گفتند: با این معجزه دیگر چه جاى نفاق و تردید است ؟
گفت : ابرى رهگذر بود که بر حسب تصادف در این جابارید ((368)).
و نـیـز چـون شـتر رسول خدا در بین راه گم شد و اصحاب در جستجوى او بیرون شدند,یکى از مـنـافقان به نام ((زیدبن لصیت )) گفت : مگر محمد نمى پندارد که پیامبر است وشما را از آسمان خبر مى دهد, پس چگونه اکنون نمى داند شترش کجاست ؟
رسول خدا(ص ) از گفتار زید خبر داد و گفت : من پیامبرم و جز آنچه خدا به من تعلیم مى دهدچیزى نمى دانم , اکنون خدا جاى شتر را به من بازگفت , شتر در فلان دره است و مهارش به درختى گیر کرده است , بروید او را بیاورید.
بـه هر حال هر کدام از منافقان , سخنى کفرآمیز از در نفاق گفتند تا آنجا که ((مخشى بن حمیر)) گـفت : به خدا قسم , راضى ام قرار باشد که هر کدام ما را صد تازیانه بزنند, اما بر اثر این گفته هاى شـما چیزى از قرآن درباره ما نازل نشود, آنگاه آیات 64 ـ66 و 74 از سوره توبه درباره ایشان نازل گشت .
داستان ابوذر غفارى ((ابـوذر)) از کسانى بود که پس از گذشتن چند روز از حرکت رسول خدا به راه افتاد ودر یکى از مـنـازل بـین راه به رسول خدا ملحق شد و رسول خدا درباره وى دعا کرد و چنین گفت : ((خدا ابوذر را رحمت کند, تنها مى رود و تنها مى میرد و تنها برانگیخته مى شود)).
((عـبـداللّه بـن مـسعود)) خود, این سخن را در غزوه تبوک درباره ابوذر از رسول خداشنید و او به هـنـگـام مـرگ ((ابـوذر)) آنـچـه رسـول خـدا درباره اش گفته بود, محقق یافت وبراى دیگران بازگفت ((369)).
رسول خدا(ص ) در تبوک رسول خدا (ص ) با سى هزار مرد وارد تبوک شد, بیست روز آن جا ماند و ((هرقل ))در حمص بود و گزارش نبطى ها درباره تجمع رومیان در شام , اصلى نداشت .
رسـول خـدا نـمـازهـا را سـفرى مى خواند و از منزل ((ذى خشب )) تا روزى که از تبوک به مدینه بازگشت , نماز ظهر را تاخیر مى کرد تا هوا سرد مى شد و نماز عصر را هم قدرى زودتر مى خواند و بدین ترتیب ما بین دو نماز جمع مى کرد ((370)) در تبوک و درمراجعت , چند قضیه پیش آمد که اکنون به آنها اشاره مى کنیم :.
اهل ایله و جربا و اذرح چون رسول خدا(ص ) به تبوک رسید, ((یحنه بن رؤبه )) حاکم ایله نزد رسول خداشرفیاب شد و از در صـلـح درآمـد و جزیه پرداخت و نیز مردم جربا و اذرح نزد وى آمدندو جزیه پرداختند و رسول خدا براى آنان امان نامه نوشت .
سریه ((خالدبن ولید)) رجـب سـال نـهـم : رسـول خـدا(ص ) از تـبوک ((خالدبن ولید)) را با چهارصدوبیست سوار بر سر ((اکیدربن عبدالملک )) که مردى نصرانى از قبیله ((کنده )) و پادشاه ((دومه الجندل )) بود فرستاد خالد با سپاهى که همراه داشت , پیش رفت و شبى مهتابى به نزدیک قصر وى رسید, او را دید که با تـنـى چـند از جمله برادرش ((حسان )) گاوى را براى شکار تعقیب مى کنند, در همان حال سپاه اسلام بر وى حمله بردند و برادرش را کشتند وخود او را اسیر گرفتند.
خـالـد, اکـیـدر را امـان داد مـشـروط بـه آن کـه دومـه را براى وى بگشاید و او چنان کرد,خالد ((دومـه الـجندل )) را گشود و خمس آنچه را به غنیمت گرفته بود جدا کرد و بقیه را برسواران بخش کرد و به هر سوار مسلحى پنج شتر غنیمت رسید.
اصحاب عقبه در بازگشت رسول خدا(ص ) از تبوک به مدینه , منافقانى که همراه بودند تصمیم گرفتند که در گـردنـه مـیـان تبوک و مدینه (عقبه هرشى ) شبانه رسول خدا را از بالاى شترش دراندازند تا در میان دره افتد و کشته شود.
ایـن عـده منافقان را بیشتر مورخان دوازده نفر گفته اند, اگر چه در تعیین دوازده نفرهم میان مورخان اسلامى اختلاف است .
به هر حال , چون رسول خدا(ص ) نزدیک آن گردنه رسید, خداى متعال او را ازتصمیم منافقان با خـبـر ساخت , پس به اصحاب خود فرمود تا از وسط دره عبور کنند وخود ازبالاى گردنه رهسپار شـد, ((عـمـاربن یاسر)) و ((حذیفه بن یمان )) در رکاب وى بودندو منافقانى که به منظور عملى سـاختن مقصود خود به دنبال وى مى رفتند, مى خواستنددست به کار شوند, رسول خدا به خشم آمد و حذیفه را فرمود تا آنها را دور کند و چون حذیفه بر آنها حمله برد از ترس آن که رسوا شوند, با شتاب خود را به میان سپاه انداختندمقریزى از ابن قتیبه , اسامى اصحاب عقبه را بدین ترتیب نقل مى کند:.
1 ـ عـبـداللّه بـن ابـى , 2 ـ سـعـدبـن ابى سرح , 3 ـ ابوحاضر اعرابى ((371)) 4 ـجلاس بن سوید, 5 ـ مجمع بن جاریه , 6 ـ ملیح تیمى ((372)) , 7 ـ حصین بن نمیر, 8 ـطعیمه بن ابیرق , 9 ـ مره بن ربیع , 10 ـ ابوعامر راهب (پدر حنظله غسیل الملائکه ) ((373)).
مسجد ضرار پـیـش از آن کـه رسـول خـدا(ص ) رهسپار تبوک شود, دوازده نفر از منافقان مسجدى ساختند و منظورى جز ایجاد اختلاف و کارشکنى و زیان رساندن به مسلمانان نداشتند,پنج نفر از ایشان نزد رسـول خـدا آمـدند و گفتند: ما به نمایندگى دیگران نزد تو آمده ایم تادر مسجدى که به خاطر نـیـازمـنـدان بـنـا کـرده ایـم نـمـاز بـخـوانى آن پنج نفر عبارت بودند از: 1ـ معتب بن قشیر, 2 ـ ثعلبه بن حاطب , 3 ـ خذام بن خالد, 4 ـ ابوحبیبه بن الازعر, 5 ـنبتل بن حارث .
رسـول خـدا (ص ) در پاسخشان گفت : اکنون قصد سفر دارم , اگر خدا بخواهد پس ازبازگشتن خـواهـم آمـد در بـازگـشـتـن از تبوک به وسیله وحى از قصد بانیان مسجد باخبر شدو بیدرنگ ((مـالـک بـن دخشم )) و ((معن بن عدى )) با برادرش ((عاصم )) را خواست و فرمود:((بروید و این مسجدى را که ستمگران ساخته اند از بیخ و بن بکنید و بسوزانید)) مالک ومعن رفتند و امر رسول خدا را بیدرنگ اجرا کردند و آیات 107 ـ 110 از سوره توبه دراین باره نزول یافت .
مساجد رسول خدا از مدینه تا تبوک ابـن اسـحاق مى گوید: مسجدهاى رسول خدا(ص ) در میان مدینه تا تبوک معلوم , ونام آنها بدین تـرتیب است : 1 ـ مسجدى در تبوک , 2 ـ مسجدى در ثنیه مدران , 3 ـمسجدى در ذات الزراب , 4 ـ مـسـجدى در اخضر, 5 ـ مسجدى در ذات الخطمى , 6 ـمسجدى در الا, 7 ـ مسجدى در بترا, 8 ـ مسجدى در شق تارا, 9 ـ مسجدى درذوالجیفه , 10 ـ مسجدى در صدر حوضى , 11 ـ مسجدى در حـجـر, 12 ـ مـسـجـدى درصـعـید, 13 ـ مسجدى در وادى القرى , 14 ـ مسجدى در رقعه , 15 ـ مسجدى در ذى المروه ,16ـ مسجدى در فیفا, 17ـ مسجدى در ذى خشب .
هر یک از این مساجد در منزلگاهها و مواضع بین مدینه تا تبوک بوده است .
سه گنهکار خوش عاقبت عـلاوه بـر آن که در سفر تبوک , گروهى از منافقان مدینه و بهانه جویان اعراب بارسول خدا(ص ) هـمراهى نکردند و در مدینه ماندند, سه نفر از مردان با ایمان هم بى هیج شک و نفاقى و با نداشتن هیچ عذر و بهانه اى , توفیق همراهى با رسول خدا رانداشتند و در مدینه ماندند: ((کعب بن مالک )), ((مـراره بن ربیع )) و ((هلال بن امیه واقفى ))که از نیکان صحابه رسول خدا بودند, اما از همراهى با وى کـنـاره گـرفـتند و در جنگ تبوک همراه مسلمانان بیرون نرفتند, بلکه به انتظار بازگشتن رسـول خدا (ص ) در مدینه ماندند و کارى مانند کار منافقان مدینه و اعراب اطراف مدینه مرتکب شـدنـد (هـمان کسانى که جان خود را از رسول خدا دریغ داشتند و آسودگى را بر رنج و مشقت جـهـادترجیح دادند و از پیش آمدهاى جنگ به هراس افتادند, همانان که خداى متعال درآیه هاى سـوره تـوبـه آنها را نکوهش مى کند و به سختى مورد ملامت و سرزنش قرارمى دهد, پیامبرش را مى فرماید که اگر مردند بر آنها نماز نگزارد و برگورهایشان نایستد وپس از این هم همراهى آنان را قبول نکند).
خـدا خوش نداشت که از این سه نفر مؤمن ـ که در غیاب رسول خدا بشدت از عمل خود پشیمان و حـیران شده بودندـ کارى شبیه به کار منافقان سرزند و در پایان کار هم به صریح قرآن مجید توبه آنان را پذیرفت .
داسـتـان تخلف از رسول خدا(ص ) و مشکلات و معاذیرى که در این راه براى آنان پیش آمده بود و اعـتراف به گناه خویش و صدق گفتار و اظهار اخلاصشان در نزد رسول خدا که منتهى به قبول تـوبـه ایشان گشت از زبان خودشان , مطابق آنچه مورخان ومحدثان اسلامى شرح داده اند, آمده است ((374)).
خداى متعال درباره این سه نفر این آیه را نازل کرد:.
((و نـیـز خدا توبه آن سه نفر را که جا مانده بودند قبول کرد, اما پس از آن که زمین باهمه فراخى بـرایشان تنگ آمد, و از خودشان هم به تنگ آمدند ودانستند که از خداجزبه خود او پناهى نیست , آنگاه خداوند برایشان بازگشت تا توبه کنند, همانا خدا توبه پذیر و مهربان است ((375)) )).
اما درباره دروغگویان که نزد رسول خدا بهانه جویى کردند و دروغ گفتند و به ظاهرآسوده شدند, این دو آیه را نازل کرد:.
((بزودى هنگامى که نزد آنان بازگشتید, براى شما به خدا سوگند مى خورند تا به آنهاکار نگیرید, واگـذاریـدشان که آنها پلیدند و جایشان ـ به کیفر آنچه مى کنند ـ دوزخ است براى شما سوگند مـى خـورنـد تـا از آنها خشنود گردید با آن که اگر شما هم از ایشان خشنود شدید, خدا هرگز از مردم فاسق خشنود نمى شود ((376)) )).
دیگر حوادث سال نهم هجرت 1 ـ بـه گـفـته مسعودى , در شعبان سال نهم , ((ام کلثوم )) دختر رسول خدا(ص ) درمدینه وفات کرد ((377)).
2 ـ بـه گفته مسعودى , در ذى قعده سال نهم , ((عبداللّه بن ابى )) یکى از منافقان سرشناس مدینه کـه مـقـارن هجرت رسول خدا(ص ) تاج سلطنت او را آماده مى ساختند,بدرود زندگى گفت و اسلام و مسلمانان از چنان دشمن فتنه انگیزى آسوده شدند ((378)).
3 ـ سوره برات : ذى حجه سال نهم .
ابـن اسـحـاق مى نویسد که رسول خدا(ص ), پس از بازگشت از غروه تبوک ((ابوبکر))را به عنوان امـیـرالـحـاج رهـسـپار مکه ساخت و هنوز مشرکان به عادت گذشته خود به حج مى آمدند, پس ((ابـوبـکر)) و مسلمانان همراه وى از مدینه به عنوان حج رهسپار مکه شدند, آنگاه سوره برات در شان منافقان و مشرکان نزول یافت و مردم به رسول خداگفتند: کاش این آیات را براى ((ابوبکر)) مى فرستادى تا بر مردم بخواند رسول خدا گفت :((جز مردى از خاندان من از طرف من (این پیام را) نـمـى رسـاند)), پس روز عید قربان ((على بن ابى طالب )) به پا خاست و همان چه را رسول خدا فـرمـوده بود به مردم اعلام کرد:((اى مردم !
کافرى وارد بهشت نمى شود و پس از امسال مشرکى نـباید حج گزارد وبرهنه اى نباید پیرامون کعبه طواف کند و هر کس او را با رسول خدا قرارداد و پـیـمانى است , تا پایان مدت , قرارداد او به قوت خود باقى است و دیگران هم از امروز تا مدت چهار مـاه مـهلت دارند که هر گروهى به مامن و سرزمین خود بازگردد, پس از آن که چهارماه سپرى شـد براى هیچ مشرکى , عهد و پیمانى نخواهد بود, مگر همانان که با خداو رسولش تا مدتى عهد و پـیـمـانى بسته اند, پس نباید پس از امسال مشرکى حج کند ونباید برهنه اى پیرامون کعبه طواف کند ((379)) )).
وفدهاى عرب ((وفدها)) یعنى : هیاتهاى نمایندگى قبایل مختلف عرب براى اظهار اسلام و انقیادقبایل خویش , بیشتر در سال نهم هجرت و احیانا پیش یاپس از آن , به حضور رسول اکرم (ص ) شرفیاب مى شدند و اسـلام و انقیاد قبایل خود را به عرض مى رساندند و موردلطف و محبت و عنایت شخصى رسول خـدا واقـع مـى شـدنـد و ما در این فصل در حدودگنجایش این کتاب , نام هر یک از آن وفدها را مى بریم .
1 ـ وفـد مزینه : نخستین وفدى که در رجب سال پنجم بر رسول خدا(ص ) وارد شد,چهارصد مرد مـضـرى از قـبیله ((مزینه )) بودند و چون رسول خدا به آنان فرمود: ((شما هرجا باشید مهاجرید, پس به محل خویش بازگردید)), به محل خویش بازگشتند ((380)).
2 ـ وفد اسد: ده مرد از ((بنى اسدبن خزیمه )) در اول سال نهم هجرى نزد رسول خداآمدند و اسلام آوردنـد, از جـمـلـه : ((ضـراربـن ازور)) و ((طلیحه بن خویلد)) و ((حضرمى بن عامر)) که سخنى منت آمیز گفت و در باره آنان , آیه 17 سوره حجرات نزول یافت .
3 ـ وفـد تمیم : ضمن سریه ((عیینه بن حصن فزارى )) در محرم سال نهم , به داستان این وفد اشاره کردیم .
4 ـ وفـد عـبس : نه نفر از ((بنى عبس )) نزد رسول خدا(ص ) آمدند و اسلام آوردند و از((مهاجرین اولین )) شمرده شدند و رسول خدا درباره آنان دعاى خیر کرد.
5 ـ وفد فزاره : پس از غزوه تبوک , ده مرد از ((بنى فزاره )) از جمله :((خارجه بن حصن )) نزد رسول خـدا(ص ) آمـدنـد و اسلام آوردند و چون به خشکسالى وقحطى گرفتار آمده بودند, رسول خدا براى ایشان دعا کرد و شش روز باران آمد.
6 ـ وفـد مـره : پـس از غـزوه تـبوک , سیزده نفر وفد ((بنى مره )) به ریاست ((حارث بن عوف )) نزد رسـول خـدا(ص ) بـه مـدیـنـه آمدند و مورد تفقد و مرحمت قرارگرفتند و چون از خشکسالى و قـحطى شکایت کردند, رسول خدا درباره آنان دعاى نزول باران کرد و بلال را فرمود تا به هرکدام ده اوقیه و به ((حارث )) دوازده اوقیه نقره جایزه داد و چون به سرزمین خود بازگشتند دیدند که به دعاى رسول خدا باران کافى باریده است ((381)).
7 ـ وفـد ثـعـلبه : در سال هشتم هجرت , چهار نفر از ((بنى ثعلبه )) نزد رسول خدا(ص )آمدند و از طرف خود و قبیله شان اظهار اسلام کردند رسول خدا از آنان پذیرایى کرد وبلال را فرمود تا به هر کدامشان پنج اوقیه نقره جایزه داد و سپس به بلاد خویش بازگشتند.
8 ـ وفـد مـحارب : در سال دهم (حجه الوداع ) ده مرد از ((بنى محارب )) که رسول خدارا دشمنى سرسخت تر از آنان نبود, نزد آن حضرت آمدند و گفتند: اسلام ((بنى محارب ))در عهده ما رسول خدا گفت : ((این دلها در دست خداست )) به آنان جایزه داد وبازگشتند ((382)).
9 ـ وفـد سعدبن بکر: در رجب سال پنجم هجرت ((ضمام بن ثعلبه )) که مردى دلیر ودو گیسوى بـافـتـه داشت از سوى قبیله ((سعدبن بکر)) نزد رسول خدا(ص ) به مدینه آمد وشتر خود را بر در مـسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد در حالى که رسول خدا درمیان اصحاب نشسته بود پس چون نزدیک رسول خدا رسید, گفت : کدام یک از شماپسر ((عبدالمطلب )) است ؟
رسول خدا گفت : منم , گفت : محمد؟, گفت : آرى گفت : من از تو سؤال مى کنم و در سؤالات خود درشتى خـواهـم کـرد, مـبـادا از این جهت رنجشى پیداکنى رسول خدا گفت : رنجشى پیدا نخواهم کرد گفت : تو را به خداى تو و خداى پیشینیان و خداى پسینیان قسم مى دهم , آیا خدا تو را به پیامبرى بـر مـا فـرستاده است ؟رسول خدا گفت : به خدا که چنین است گفت : باز هم تو را به خداى تو و خـداى گذشتگان و خداى آیندگان قسم مى دهم , آیا خدا تو را فرموده است که ما را بفرمایى تااو را بـه تـنـهایى پرستش کنیم و چیزى را شریک وى قرار ندهیم و این بتها را رها کنیم ؟رسول خدا گـفـت : بـه خـدا که همین طور است گفت : تو را به خداى تو و کسانى که پیش ازتو زیسته اند و خـداى کـسـانـى کـه پس از تو خواهند زیست , آیا خدا تو را فرموده است که ما روزى پنج بار نماز گـزاریـم ؟
رسـول خـدا گفت : به خدا که چنین است سپس فرایض اسلامى را یک یک برشمرد و چون از این کار فراغت یافت , گفت : من هم به یگانگى خدا گواهى مى دهم و نیز محمد را پیامبر وى مى شناسم و همه این فرایض را بدون کم وکاست انجام مى دهم سپس از نزد رسول خدا رفت و رسول خدا گفت : ((اگر این مرد دوگیسو, راست گفته باشد به بهشت مى رود)).
((ضـمـام )) نزد قبیله خویش رفت و آنچه دیده و شنیده بود بازگفت , لات و عزى رادشنام داد و قبیله اش را از بت پرستى نجات بخشید و به اسلام و کتاب آسمانى واداشت ,به طورى که تا شب آن روز یک مرد یا یک زن نامسلمان در قبیله اش باقى نماند ومسجدها ساختند و بانگ نماز دردادند, ((ابن عباس )) گفت : نماینده قبیله اى برتر و بهتراز ((ضمام )) نشنیده ایم ((383)).
10 ـ وفـد بـنـى کـلاب : سـیـزده مـرد از قـبـیـلـه ((بـنـى کـلاب )) از جـمـله ((لبیدبن ربیعه )) و((جـبـاربـن سـلـمـى )) در سـال نـهـم نـزد رسـول خـدا(ص ) آمـدنـد و اظهار اسلام کردند و گـفتند:((ضحاک بن سفیان )) در میان ما به کتاب خدا و سنتى که فرموده بودى عمل کرد و مارا به خدا و رسولش دعوت فرمود و ما هم پذیرفتیم .
11 ـ وفـد رؤاس بـن کـلاب : مردى از قبیله ((بنى رؤاس )) به نام ((عمروبن مالک )) نزدرسول خدا (ص ) آمد و اسلام آورد و سپس نزد قبیله اش بازگشت و آنان را به اسلام دعوت کرد.
12 ـ وفـد بنى عقیل بن کعب : سه نفراز((بنى عقیل )) نزد رسول خدا آمدند و اسلام آوردند و با تعهد اسـلام و انـقـیـاد دیـگـر افراد قبیله خویش , با رسول خدا بیعت کردندرسول خدا سرزمین عقیق ((بـنـى عـقیل )) را به آنان داد و براى آنها سندى نوشت , دیگر سران این قبیله ((لقیطبن عامر)) و ((ابوحرب بن خویلد)) و ((حصین بن معلى )) نیز آمدند و اسلام آوردند.
13 ـ وفد جعده بن کعب : ((رقادبن عمرو)) از سوى ((بنى جعده )) نزد رسول خدا آمد واسلام آورد و رسول خدا در ((فلج )) آب و زمینى به او داد و براى وى سندى نوشت .
14 ـ وفـد قـشیربن کعب : پیش از حجه الوداع و پس از غزوه ((حنین )) چند نفر از((بنى قشیر)) از جـمـلـه ((ثـوربـن عروه )) بر رسول خدا وارد شدند و اسلام آوردند و رسول خدابه ((ثور)) قطعه زمینى بخشید و براى وى سندى نوشت و نیز ((قره بن هـبیره )) را جایزه اى و بردى مرحمت فرمود و او را سرپرست زکاتهاى قبیله قرار داد ((384)).
15 ـ وفـد بنى بکا: در سال نهم هجرت نه نفر از طایفه ((بنى بکا)) از جمله ((معاویه بن ثور)) که در آن تـاریخ مردى صد ساله بود و پسرش ((بشر)) بر رسول خدا(ص ) وارد شدند و رسول خدا دستور داد تـا آنـان را در خانه اى منزل دادند و پذیرایى کردند و آنان را جایزه داد و آنگاه نزد قبیله خویش بازگشتند.
16 ـ وفـد بنى کنانه : ((واثله بن اسفع )) از سوى ((بنى کنانه )) در سال نهم در موقعى که رسول خدا براى سفر تبوک آماده مى شد, به مدینه آمد و به عرض رسانید که آمده ام تا به خدا و رسولش ایمان آورم , رسول خدا گفت : ((پس بر آنچه من دوست دارم و کراهت دارم بیعت کن )) واثله بیعت کرد و نزد خانواده خویش بازگشت و از اسلام خویش آنان رابا خبر ساخت , پدرش از قبول اسلام امتناع ورزید, اما خواهرش اسلام آورد واثله به مدینه بازگشت و براى سفر تبوک به رسول خدا ملحق شد و ملازم خدمت او بود.
17 ـ وفـد بـنى عبدبن عدى : مردانى از قبیله ((بنى عبدبن عدى )) بر رسول خدا(ص )وارد شدند و گـفـتـنـد: اى مـحـمـد!
مـا اهـل حرم و ساکن آن و نیرومندترین کسان آن سرزمین هستیم , ما نـمـى خواهیم با تو بجنگیم و اگر جز با قریش جنگ مى کردى ما هم همراه تومى جنگیدیم , اما با قـریـش نـمـى جـنگیم و تو و تبار تو را دوست مى داریم قرار ما بر آن که اگر کسى از ما را به خطا کشتى , دیه اش را بدهى , اگر ما هم از اصحاب تو را کشتیم ,دیه اش را بپردازیم رسول خدا گفت : آرى و سپس اسلام آوردند.
18 ـ وفد اشجع : در سال ((خندق )) صد مرد از قبیله ((اشجع )) به ریاست ((مسعودبن رخیله )) به مـدیـنـه آمدند و در کوه ((سلع )) منزل کردند رسول خدا نزد آنان رفت و دستور فرمود تا بارهاى خـرمـا به ایشان دادند پس گفتند: اى محمد!
ما از جنگ با تو وقوم تو به تنگ آمده ایم و خواستار صلح و متارکه ایم , پس رسول خدا با آنان صلح کرد وسپس اسلام آوردند.
19 ـ وفـد بـاهله : پس از فتح مکه ((مطرف بن کاهن باهلى )) به نمایندگى قبیله خویش نزد رسول خدا(ص ) رسید و اسلام آورد و امان نامه اى براى طایفه خود گرفت , سپس ((نهشل بن مالک )) (از قـبیله باهله )) به نمایندگى قبیله خویش نزد رسول خدا(ص ) آمد واسلام آورد, رسول خدا براى هر یک از آنها نامه اى نوشت که احکام و شرایع اسلام درآن بیان شده بود.
20 ـ وفد سلیم : ((قیس بن نشبه سلمى )) که با کتابهاى آسمانى آشنا بود از سوى ((بنى سلیم )) نزد رسـول خـدا(ص ) آمـد و گـفت : من فرستاده و نماینده قبیله خویشم و آنان فرمانبردار منند وى سـؤالاتـى پیرامون وحى الهى از رسول خدا کرد ورسول خدا به تمام آنها پاسخ داد و شرایع اسلام و واجـبـات و مـحـرمـات را براى وى بیان کرد ((قیس )) گفت :جز به نیکى امر نمى کنى , گواهى مـى دهـم که تو پیامبر خدایى و رسول خدا او را((حبربنى سلیم )) نامید ((قیس )) نزد قوم خویش بازگشت و به آنان گفت : درباره محمد,حرف مرا بشنوید و اسلام آورید.
در سـال هـشـتم و پیش از فتح , نهصد یا هزار مرد از قبیله ((بنى سلیم )) از پى رسول خدا رهسپار شـدنـد و در ((قـدید)) به او پیوستند و اسلام آوردند و گفتند: ما را در مقدمه سپاه خود قرار ده , رسول خدا چنان کرد و در فتح مکه و جنگ حنین و طائف همراه رسول خدا بودند.
21 ـ وفـد هـلال بن عامر: چند نفر از طایفه ((بنى هلال )) از جمله ((عبدعوف بن اصرم ))که رسول خـدا او را ((عبداللّه )) نامید, نزد آن حضرت رسیدند و((زیادبن عبداللّه بن مالک )) که در خانه خاله خـود ((مـیمونه )) فرود آمد جزو آنان بود ورسول خدا او را با خود به مسجد برد و پس ازنماز او را پیش طلبید و دست بر سر وى کشید و تا زنده بود اثر نورانیت آن در روى وى هویدابود.
22 ـ وفد بنى عامربن صعصعه : مردان ((بنى عامر)) از جمله ((عامربن طفیل )) و((اربدبن قیس )) و ((جباربن سلمى )) نزد رسول خدا رسیدند و عامر در نظر داشت رسول خدا را غافلگیر کند و بکشد بـه ((اربـد)) گـفـت : هنگامى که نزد این مرد رسیدیم , من او رابه گفتگو مشغول مى کنم و در همان حال شمشیرى بر وى فرود آور و او را بکش .
چـون نزد رسول خدا رسیدند, عامر گفت : اى محمد با من خلوت کن و رسول خداگفت : مگر به خداى یگانه ایمان آورى بار دیگر سخن خود را تکرار کرد و منتظر بود که ((اربد)) کار خود را انجام دهد, اما ((اربد)) چنان شده بود که نمى توانست سخنى گوید وکارى انجام دهد.
((عـامـر)) پس از گفتگوى طولانى با رسول خدا, آخرین سخنى که به آن حضرت گفت , این بود که : مدینه را از پیاده و سواره اى که بر سرت مى آورم پر خواهم کرد این سخن را گفت و از محضر رسول خدا رفت .
رسول خدا دعا کرد و گفت : ((خدایا!شر ((عامربن طفیل )) ـ یا شر این دو یعنى : عامرو اربد ـ را از سر من دور گردان , خدایا!
بنى عامر را به اسلام هدایت فرما و اسلام را ازعامر بى نیاز گردان )).
نوشته اند که ((عامربن طفیل )) نرسیده به قبیله خویش گرفتار بیمارى سختى شد و درخانه زنى از سلول مرد و ((اربد)) چند روز پس از ورود, با شتر خود به صاعقه آسمانى هلاک شد.
ابـن هـشـام روایـت مـى کـنـد کـه آیـات 8 ـ 13 سوره رعد درباره ((عامر)) و ((اربد)) نزول یافته است ((385)).
23 ـ وفد ثقیف :.
رسـول خـدا(ص ) در سـال هـشـتـم از طـائف بـه مـکـه بازگشت و از آن جا رهسپار مدینه شد, ((عروه بن مسعودثقفى )) در پى حضرت رهسپار شد و پیش از رسیدن رسول خدا به مدینه شرفیاب گـشت و اسلام آورد و اجازه خواست که نزد قبیله خویش باز گردد, ولى رسول خدا به او گفت : ((تـورامـى کـشـند)) عروه گفت :آنان مرا دوست دارند و رهسپارطائف گشت و در مقام دعوت قـبـیـلـه خـود به اسلام بر آمد, ولى آنان ((عروه )) را تیرباران کردند و به شهادت سرافراز گشت رسول خدا گفت : ((مثل عروه در میان قبیله اش , مثل صاحب یاسین است در میان قومش )).
چـنـد مـاه پـس از شـهادت عروه , قبیله بنى ثقیف در مقابل پیشرفت اسلام خود راعاجز یافتند و تـصـمـیـم گـرفتند نمایندگانى به مدینه براى مذاکره با رسول خدا گسیل دارندآنها شش نفر بودند:.
1ـ عـبـدیـالـیـل بـن عـمـرو,2ـ حـکـم بـن عمرو,3ـ شرحبیل بن غیلان ,4ـعثمان بن ابى العاص ,5ـ اوس بن عوف , 6ـنمیربن خرشه ,.
وفـد ثـقـیـف وارد مـدیـنـه شـد, رسول خدا((خالدبن سعید)) را براى پذیرایى آنان معین فرمود نمایندگان ثقیف دومطلب رابه رسول خداپیشنهاد کردند: یکى آن که پس ازاسلام , براى سه سال بـتـخـانـه ((لات )) را ویـران نـکـند و و دیگر آن که از نماز خواندن معاف باشند اما رسول خدا به خـواسته هاى آنان تن نداد, سرانجام نمایندگان ثقیف اسلام آوردند و مسلمان شدند و رسول خدا ((عثمان بن ابى العاص )) رابراى آموختن احکام اسلام وآیات قرآن بر آنان امیر ساخت .
نـمـایـنـدگـان ثـقـیف رهسپار بلاد خویش گشتند و رسول خدا(ص ),((ابوسفیان بن حرب )) و ((مغیره بن شعبه )) را براى ویران ساختن بتخانه لات همراه آنان فرستاد و پس از خراب کردن بت و بتخانه , اموالى که متعلق به لات بود جمع آورى شد وبه خواهش ((ابوملیح )) (فرزند عروه ) و به دستور رسول خدا, قروض ((عروه بن مسعودثقفى )) و نیز ((اسودبن مسعود)) پرداخت شد.
24 ـ وفد عبدالقیس :.
در سـال فـتـح مـکـه , بـیست مرد از مردم بحرین , از جمله : ((جارود و منقذبن حیان ))نزدرسول خـدا(ص ) رسیدند و رسول خدا درباره آنان گفت : ((خوش آمدند, ((عبدالقیس ))خوب قبیله اى است ((386)) )).
آنـان ده روز از طـرف رسـول خدا پذیرایى شدند و جارود هم که مرد نصرانى بود به دعوت رسول خدا اسلام آورد و خوب مسلمانى شد رسول خدا به آنان جوایزى مرحمت فرمود.
25 ـ وفـد بـکـربـن وائل : بـه هـمـراه ایـن وفـد ((بـشـیـربـن الـخصاصیه )), ((عبداللّه بن مرثد)) و((حسان بن هوط)) نیز بودند که بر رسول خدا (ص ) وارد شدند مردى از فرزندان حسان گفت :.
انا ابن حسان بن حوط و ابى .
رسول بکر کلها الى النبى .
((من فرزند حسان بن حوط هستم و پدر من فرستاده همه مردم بکر است به سوى پیامبر)).
((عبداللّه بن اسود)) که در ((یمامه )) سکونت داشت , اموال خود را در یمامه فروخت و با همین وفد به مدینه مهاجرت کرد و رسول خدا براى او از خداوند برکت خواست ((387)).
26 ـ وفـد تـغـلـب : شانزده نفر مرد تغلبى از مسلمانان و نصرانیانى که برخود صلیب زرین آویخته بـودنـد, بـر رسول خدا(ص ) وارد شدند, رسول خدا با نصرانیان مصالحه کردکه بر دین خود باقى بمانند, ولى فرزندان خود را به نصرانیت در نیاورند, مسلمانان را هم جوایزى اعطا فرمود ((388)).
27 ـ وفـد بنى حنیفه : حدود سیزده تا نوزده مرد از بنى حنیفه , بر رسول خدا وارد شدندسرپرستى ایـن وفـد را ((سلمى بن حنظله )) عهده دار بود, آنان (جز مسیلمه بن حبیب که به نگهدارى اثاث و شـتـران گماشته شده بود) در مسجد به حضور رسول خدا(ص ) رسیدندو بر او درود فرستادند و اسـلام آوردنـد, چون پس از چند روز تصمیم به بازگشت گرفتند,رسول خدا دستور داد, به هر یـک پـنـج اوقیه نقره جایزه دهند و براى ((مسیلمه )) که اثاث و شتران را نگهدارى کرده بود, نیز فـرمود: او مقامى پایین تر از شما ندارد, پس به او ماننددیگران جایزه مرحمت فرمود, با این عنایت رسـول خـدا وجه بر ((مسیلمه )) اشتباه شد وپنداشت که رسول خدا او را در پیامبرى شریک خود سـاخـتـه است , چون به یمامه بازگشتند ((مسیلمه )) ادعاى پیامبرى کرد و این واقعه گمراهى بسیارى از مردم را در پى داشت ((389)).
28 ـ وفد طیى : پانزده مرد از قبیله ((طیى )) براى دیدار رسول خدا(ص ) به مدینه آمدند, سرورى این گروه را ((زیدالخیل بن مهلهل )) به عهده داشت , رسول خدا اسلام را برایشان عرضه داشت و چون اسلام آوردند به هر یک پنج اوقیه ((390)) جایزه داد و به زیدالخیل دوازده و نیم اوقیه و او را به فضل ستود ((زیدالخیر)) نامید و سرزمینهاى ((فید))را براى ارتزاق به او واگذار کرد و در این بـاره بـه او نـوشته داد زید با قوم خود بازگشت ودر بین راه به تب مبتلا گشت و پس از سه روز درگذشت .
29 ـ وفـد تـجـیـب : ((391)) سـیـزده مـرد از مردم تجیب با صدقات واجبه اموال خود نزدرسول خدا(ص ) آمدند, رسول خدا شاد شد و به آنان خوش آمد گفت و مقام و منزلتشان گرامى داشت و بـه بلال دستور داد به نیکى از ایشان پذیرایى کند و جایزه دهد, گویند:رسول خدا بیش از آن که بـه سـایر وفدها جایزه مى داد به این وفد مرحمت فرمود, سپس گفت : آیا کس دیگرى باقى مانده است ؟
گفتند: آرى , غلامى که از همه ما کم سن وسالتر است و او را بر سر بار و بنه خود نهاده ایم , فـرمـود: او را بـیـاورید, غلام آمد و گفت :همچنان که حوایج آنان برآوردى , حاجت مرا نیز برآور, فـرمـود: چـه حـاجت دارى ؟گفت : از خداوند بخواه مرا بیامرزد و بى نیازى مرا در دلم قرار دهد رسـول خدا همین دعارا در حق او کرد و بعد دستور داد همانند دیگران به او جایزه دهند و دعاى حضرت درباره او نیز مستجاب شد.
30 ـ وفـد خـولان ((392)) : در شـعـبان سال دهم ده نفر از مردم ((خولان )) نزد رسول خدا(ص ) آمـدنـد و گـفـتـند: براى آمدن نزد تو رنج سفر هموار کردیم , اکنون به خداوندایمان مى آوریم و فـرستاده او را نیز تصدیق مى کنیم رسول خدا به آنان وعده ثواب دادوسپس از وضع ((عم انس )) (نام بت قبیله خولان ) جویا شد, گفتند: بد است و اگربرگردیم او را درهم مى شکنیم , زیرا ما از نـاحـیـه او گول خوردیم و در فتنه افتادیم و چون بازگشتند بت را درهم شکستند و به حلال و حرام خدا گردن نهادند ((393)).
31 ـ وفد جعفى : قبیله جعفى خوردن گوشت دل را حرام مى دانستند و چون ((قیس بن سلمه )) و ((سـلـمـه بـن یزید)) (برادران مادرى و فرزندان ملیکه ) از سوى قبیله خودنزد رسول خدا آمده و اسـلام آوردنـد, رسول خدا دستور داد, دل بریان شده اى آوردند و به ((سلمه بن یزید)) داد, سلمه دستش بلرزید و در عین حال به دستور آن حضرت بخورد,سپس قیس و سلمه گفتند: اى رسول خـدا!
مـادر ما: ملیکه رنجدیده را از رنج نجات بخش , زیر او نیازمند را اطعام مى کرد و بر مسکین شـفـقت مى آورد, ولى در حالى از دنیارفت که دخترک خود را زنده به گور کرده بود, فرمود: در آتش دوزخ است , خشمناک برخاستند و گفتند: به خدا قسم : کسى که به ما گوشت دل خورانید و مـعتقد است مادر مادر آتش دوزخ است شایسته است از او پیروى نشود, چون برفتند در بین راه بـه مـردى ازاصـحـاب کـه شـتـرى از صـدقـه بـا خود داشت برخوردند, مرد را ببستند و شتر را براندند,چون این خبر به رسول خدا رسید بر آنها لعنت فرستاد.
نـقـل شـده است که ((ابوسبره )) با دو فرزندش ((سبره )) و ((عزیز)) بر پیامبر گرامى اسلام وارد شدند, رسول خدا از عزیز پرسید: نام تو چیست ؟
گفت : عزیز, فرمود: جزخداوند عزیزى نیست و او را عبدالرحمان نامید.
((ابوسبره )) و فرزندانش اسلام آوردند و رسول خدا آنها را دعا فرمود و وادى ((جردان )) را در یمن به او واگذار کرد ((394)).
32 ـ وفد صدا ((395)) در سال هشتم هجرت , رسول خدا(ص ), ((قیس بن سعد)) را باچهارصد نفر بـه نـاحیه یمن فرستاد و در وادى قنات اردو زدند مردى از صدا از مقصدآنان جویا شد و با شتاب نـزد رسول خدا آمد و از آن حضرت خواست دستور بازگشت سپاه دهد و تعهد کرد قوم خود را به انـقـیـاد وادارد, رسول خدا سپاه را بازگرداند, آنگاه پانزده مرد از مردم صدا نزد آن حضرت آمده اسلام آوردند و به سرزمین خود بازگشتندو اسلام در بین آنان رواج یافت ((396)).
33 ـ وفد مراد: ((397)).
((فروه بن مسیک مرادى )) از ملوک کنده بر رسول خدا(ص ) وارد شد و از آن حضرت پیروى کرد و بـه فـراگـرفـتن قرآن و احکام اسلام پرداخت , رسول خدا او را دوازده اوقیه جایزه داد و بر شترى بـرگـزیـده سـوار کرد و حله اى از بافته عمان بخشید و او را عامل خود بر قبیله هاى مراد, زبید و مذحج گردانید و خالدبن سعیدبن العاص راهمراه او براى دریافت صدقات فرستاد, فروه همچنان عامل صدقات بود تا رسول خدا (ص ) وفات یافت ((398)).
34 ـ وفـد زبید: ده نفر از قبیله ((بنى زبید)) به ریاست ((عمروبن معدیکرب )) به مدینه نزد رسول خـدا(ص ) وارد شدند, ((عمرو)) با یارانش اسلام آوردند و از آن حضرت جایزه دریافت داشتند و به سـرزمین خویش بازگشتند, چون رسول خدا وفات یافت عمرو مرتد شد و سپس اسلام آورد و در بسیارى از فتوحات اسلامى عهد خلیفه اول ودوم شرکت داشت ((399)).
35 ـ وفدهاى دیگرى , حضور آن حضرت رسیدند که به علت ضیق مجال و تطویل کلام از ذکر آنها صـرف نـظر مى کنیم , طالبین به کتب تواریخ و سیر از جمله , جلد اول کتاب ((الطبقات الکبرى )) مراجعه کنند.
ایـن کـتـاب کـه در عـین اختصار در تاریخ حیات پیامبر گرامى اسلام (ص ) از مزایاى کم نظیرى برخوردار است , متاسفانه از شرح بعضى از حوادث مهم تاریخى , مانندحجه الوداع , واقعه غدیرخم و واقـعـه وفات و نیز پاره اى از خصوصیات و صفات آن حضرت که در ماخذ اصلى ما ذکرى به میان نیامده , خوددارى شده است , امید است درچاپهاى بعدى این مهم جبران شود.
در پـایـان از آقـاى رضا ارغیانى که در فهرست بندى و تنظیم عناوین این کتاب مرا یارى کرده اند, سپاسگزارم .