قرآن کریم آن نازله رحمت الهی و این زیباترین تحفه خداوندی، همچون دریایی است ژرف که رویهای قریب و عمقی غریب دارد و غور در بحر معرفت آن جز به اهلش میسر نشود.
هرچه پیرامون یگانه معنا، پژوهش شود و در گشایش مفاتیح اسرار پر رمز و راز آن اهتمام به عمل آید، نقطه پایانی حاصل نشود و در نهایت معترفیم که ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم.
یکی از جلوههای باعظمت آیات الهی که در سراسر قرآن مشاهده میشود، تلالؤ انوار جاذبه و دافعه است.
البته اصطلاح جاذبه و دافعه، تداعیکننده کتاب ارزشمند استاد شهید مرتضی مطهری(ره) است که در آن با بینشی عمیق، جاذبه و دافعه شخصیت علی (ع) را تحلیل کرده است.
در آنجا عمدتاً ابعاد اجتماعی شخصیت امیرالمؤمنین(ع) مورد بحث قرار گرفته و نشان داده شده است که آن حضرت در ارتباط با افراد و گروههای اجتماعی، چه سیرهای داشتهاند ؛ لیکن در خصوص قرآن کریم، نه تنها آیات اجتماعی از منظر جاذبه و دافعه قابل بررسی است، بلکه بیشتر بعد توحیدی و ارتباط بین انسان و خدا مدنظر است.
بدون شک در قاموس صفات حضرت باریتعالی، رحمت و محبت نقشی فراتر و اخص دارد و تمام صفات ثبوتیه و سلبیه حضرتش در پرتو آن معنا مییابد و حضرت حق خود را موظف به افاضه رحمت میداند.
«...کتب علی نفسه الرحمه...» مگر نه این است که عصاره مفاهیم متعالی قرآن جمع در بسمله است و او جز رحمانیت و رحیمیت پیامی ندارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم، ذکر مدام طالبان حقیقت و معراج سالکان طریقت است که مایه از خود بریدن و به او گرویدن است.
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش که بر یادش کنی خود را فراموش
ذکر بسمله گذشته از آنکه آغاز هر سوره مزین به آن است و بنابر نظر مفسران 115 نوع خاص آن با تأویلهای متفاوت در قرآن آمده،نقطه آغازین و سبب تحقق هر فعلی در عوالم ملک و ملکوت است و افعال انسان سالک نیز بی آن قدری ندارد؛ هر چند بیذکر آن نیز خود به خود ذرات هستی جلوه اسم اللهاند.
ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز
اسم رب، اولین آیهای است که بر انسان نازل گشته، آنجا که میفرماید: «اقرا باسم ربک الذی خلق* خلق الانسان من علق* اقرا و ربک الاکرم» با تدبر در آیات اولیه نازله بر پیامبر اکرم(ص) معلوم میشود که به صراحت، به رحمت و رأفت خداوندی تأکید شده و سنت آفرینش انسان که مصداق بارز رحمانیت و اکرام الهی است، بهعنوان صفت پروردگاری که همه چیز به اسم اوست، قلمداد شده است.
همان آفرینشی که نقطه پیدایش عشق و عرفان میان محب و محبوب حقیقی است.
ای نام تو بهترین سرآغاز بی نام تو نامه کی کنم باز اسم رب، اولین آیهای است که بر انسان نازل گشته، آنجا که میفرماید: «اقرا باسم ربک الذی خلق* خلق الانسان من علق* اقرا و ربک الاکرم» با تدبر در آیات اولیه نازله بر پیامبر اکرم(ص) معلوم میشود که به صراحت، به رحمت و رأفت خداوندی تأکید شده و سنت آفرینش انسان که مصداق بارز رحمانیت و اکرام الهی است، بهعنوان صفت پروردگاری که همه چیز به اسم اوست، قلمداد شده است.
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت با من راهنشین باده مستانه زدند از دیگر روی، وجود مقدس نبی مکرم اسلام(ص) که مخاطب خاص وحی الهی است و تنها پذیرنده بار سنگین امانت الهی است که آسمانها و زمین از آن امتناع کردند، جز برای ابلاغ پیام رحمت عام و فراگیر الهی مبعوث نشده است: «و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» و اگر همین یک آیه نازل میشد، کافی بود تا اثبات کند که اسلام، این خاتم ادیان و جامع آنان، دین رحمت و محبت است و روح و جوهر دین، غیر از محبت چیزی نیست.
آنچه در این نوشتار مورد نظر است، بررسی آیات قرآن کریم از منظر جاذبه و دافعه است تا ضمن آنکه عمومیت جاذبه در قرآن متصور است و روح حاکم بر قرآن جز این نمیپوید، ابعاد دافعه در قرآن و حدود و ثغور آن نیز شناسایی شود.
از نظرگاه کلی، لفظ جاذبه و دافعه معمولاً با الفاظی چون: رحمت و غضب، لطف و قهر، کشش و گریز، خوف و رجاء، اقبال و ادبار و متضادهایی از این قبیل مترادف است.
در آیات قرآن در مواردی که توجه و عنایتی نسبت به انسان شده و مورد لطف و محبت قرار میگیرد، مراد جاذبه قرآن است و در سایر مواضعی که انسان مورد قهر و غضب و سرزنش قرار میگیرد و بینصیب از لطف و محبت خداوندی قلمداد میشود، منظور دافعه قرآن است.
جاذبه الهی سبب میشود انسان دارای امید و رجاء شود و در این مسیر پرجذبه، به سوی حضرتش تکامل روزافزون یابد و کمکم با مجاهدتهای فراوان به مرحله بیخودی و انقطاع و تمنای وصال و لقاءالله نائل شود که پیام اصلی و غایی قرآن کریم است: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فمل'قیه» از آن سو، دافعه الهی سبب میشود که انسان، متخلق به بیم و خوف از مقام حضرت باریتعالی گردد و بدین سان با ملاحظه قدرت جلالیه خداوند نهایتاً متوجه جمال الهی گردیده و مجذوب او شود و در نتیجه به همان مسیر انقطاع و تمنا برگردد.
لذا آگاهی از مراتب دافعه، از جهت تذکر درونی، به پایداری در صراط مستقیم عشق و معرفت است تا دوری از خوف الهی سبب سستی در طی طریقت نشود.
از این روست که در مشرب عرفانی، دافعه عین جاذبه است و گستره وسیع جاذبه، هرگونه مظهر دافعه را نادیدنی میسازد و تحتالشعاع خود قرار میدهد.
در مثنوی مولوی، این حقیقت به زیبایی بیان شده است.
ای جفای تو ز دولت خوب تر و نتقام تو ز جان محبوب تر نار تو این است نورت چون بود ماتم این تا خود که سورت چون بود از حلاوتها که دارد جود تو وز لطافت کس نیابد غور تو نالم و ترسم که او باور کند وز کرم آن جور را کمتر کند!
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد بوالعجب!
من عاشق این هر دو ضد با این توضیحات، بسیار مناسب خواهد بود که نگرشمان نسبت به آیات قرآن نیز با چنین بینشی همراه باشد و در مواردی که سخن از دافعه و قهر و غضب به میان میآید، عارفانه به عشق و جذبه پیوند زنیم و به تفسیر عاشقانه در پرتو خوف و رجاء دست یابیم.
پروردگاری که رحمانیت و رحیمیت را بر خود فرض دانسته، چنان رحمتی که تنها صد یک آن در این عالم به ظهور رسیده و پیامبری را مبعوث گردانیده که مفتخر به رحمهللعالمین است و کلامی در کمال اعجاز نازل فرموده که «...
شفاء لما فی الصدور...» است و نعمت هدایت را در پی خلقت بر خلیفه خود بر زمین ارزانی داشته «...
ربنا الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی» و روزی او را نیز متعهد گردیده «و ما من دابّه فی الارض الا علی اللّه رزقها» و سپس وی را مستحق لقاء خود دانسته و پس از تنعم و بهرهمندی از لذایذ اخروی «...
و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون» او را در مقام قرب خود سکنی میدهد «فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر» ، العیاذ بالله مگر میشود انسان را مشمول بیمهری و دفع و غب خود قرار دهد؛ انسانی که حامل امانت وزین خلیفهاللهی است و زبده مخلوقات هستی و اشرف آنان است.
«ما هکذا الظن بک و لا المعروف من فضلک» .
پس چگونه است که مظاهر دافعه در قرآن کریم به کرات بروز یافته و مورد تأکید قرار گرفته است؟
همانگونه که پیشتر توضیح داده شد ،اولاً: موجب محافظت قوه خوفیه میشود تا در سایه آن قوه جذبیه به تکاسل و تزایل نگراید و همواره عامل توأمان خوف و رجاء سبب تکامل در سیر الیالله شود.
ثانیاً: آنچه جای تأمل دارد این است که انسان خود مانع از افاضه رحمت الهی بر خویشتن میشود (تو خود حجاب خودی) و چون حایلی در میان خویش و خدا قرار میگیرد.
انسان بالطبع ضعیف و عجول و بیصبر است و گاهی ناگزیر دچار نسیان و کفران میگردد، لیکن قوای هدایتگر تکوینی و تشریعی به گونهای مجهز به یاری انسان شتافته که دیگر یارای دفاع از ناگزیری خود ندارد: «...
فللّه الحجه البالغه...» و خود اوست که در انتخاب گرویدن به هدایت یا ضلالت مخیر است: «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفوراً» .
دریغا که انسان جهول و ظلوم به تبعیت از نفس اماره و لذایذ چند روزه، همچو طفلی گوهر شکر را به ثمن بخسی معامله میکند (گوهری طفلی به قرصی نان دهد) و خود را محروم از فیوضات خداوندی میگرداند.
هم اوست که جرأت گستاخی در برابر پروردگار کریم به خود میدهد و اینهمه بساط تعالیبخش را نادیده میگیرد و مورد خطاب قرار میگیرد که: «یا ایها الانسان ما غرک بربک الکریم* الذی خلقک فسویک فعدلک* فی ای صوره ما شاء رکبک» .
بنابراین در تقابل بین انسان و خدا، رابطهای که عمیقاً برقرار است، قوه جاذبه و تجاذب است: «...
یحبهم و یحبونه...» و این انسان جاهل است که امواج دافعه را از خود ساطع میکند و خویشتن را از جذبه الهی دور میسازد و همین، خود سبب ظهور تجلیات دافعه الهیه بر انسان میشود.
از این رو گفته اند: خلق را چون آب دان صاف و زلال اندر او پنهان صفات ذوالجلال بدین معنی که ظهور تجلیات صفات الهی بر اساس انعکاس افعال نیکو یا قبیح انسان بر او واقع میشود.
با این تفاوت که افعال نیکو، سیری نزولی از حق و افعال قبیح، سیری صعودی از عبد دارد.
«ما اصابک من حسنه فمن اللّه و ما اصابک من سیئه فمن نفسک...» در هر حال حضرت باری تعالی هیچگاه رضا به قهر نداده، بلکه هر آینه مشتاق جذبه و لقاء انسان است: «لو علم المدبرون کیف اشتیاقی بهم لماتوا شوقاً» پیامبر(ص) و خدیجه(س)، ادب و عاطفه 9 شوّال سال 28 قبل از هجرت، روزی بود که پیامبر اکرم(ص) خدیجه کبرا(س) آن بانوی بزرگ را به همسری گرفت.
این روز که امسال مصادف با 18 بهمن است، بیتردید روز مبارکی برای امت اسلامی و مبدأ برکات بسیار بود.
آنچه میخوانید نگاهی کوتاه است به روابط عاطفی میان پیامبر(ص) و خدیجه(س) که اشارهای نیز به مقدمات این ازدواج دارد.
زندگی مشترک پیامبر(ص) و خدیجه(س) درسآموز تمام مردان و زنانی است که جویای سعادت در زندگی خود هستند.
عدم دلبستگی خدیجه به سیم و زر دنیا وتوجه به امور معنوی، عشق و علاقه به پیامبر(ص)، عطوفت و مهربانی متقابل رسول خدا(ص) و خدیجه(س)، ایثار و وفاداری نسبت به یکدیگر، همه و همه درسهای آموزندهای است برای جویندگان سعادت.
شخصیت حضرت خدیجه(س) خدیجه را نباید تنها یک بانوی سرمایهدار دانست.
که شتران حامل مالالتجاره را به مناطق مختلف میفرستاد، و سودهای کلان بدست میآورد، بلکه وی به عنوان یک شخصیت معنوی، عفیف، پاکدامن و ایثارگر، دارای شناخت و فکر بلند و تیزبین مطرح بود.
این بانوی بزرگ، حتی در دوران جاهلیت، که پاکدامنی جایگاهی نداشت، به دلیل عفّت و دامن پاکش، طاهره نامیده میشد.
«و کانت تُدعی فی الجاهلّیه بالطّاهره لشدّه عفافها و صیانتها».
خدیجه آنچنان بر بلندای معنویت صعود کرده است که پیامبر خدا(ص) به کمال وی شهادت داده و فرموده است: «کمل من الرجال کثیر و لم یکمل من النساء الاّ أربع: آسیه بنت مزاحم امرأه فرعون، و مریم بنت عمران، و خدیجه بنت خویلد، و فاطمه بنت محمد(ص)».
مردان بسیاری قلّه کمال را فتح نمودهاند، ولی از زنان، چهار نفر به این قلّه دست پیدا کردهاند: آسیه دختر مزاحم و همسر فرعون، مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد و فاطمه دختر محمد(ص).
این بانوی بامعرفت، آنچنان حقیقتشناس و تیزبین است که در میان همه مردان و زنان عصر بعثت، اولین فردی است که نبوت رسول خدا را تصدیق میکند، و مدال پرافتخار ایمان را بدست میآورد.
خدیجه از بهترین زنان بهشت و برگزیده خداوند تبارک و تعالی است.
مقام این بانوی بزرگ به اندازهای رفیع است که پیامبر خدا(ص) خطاب به وی فرمودند: «یا خدیجه انّ اللّه عزّ و جلّ لیباهی بکِ کرام ملائکته کلُّ یومٍ مرارا».
خدیجه!
خداوند عز و جل روزی چندین بار به عظمت تو در نزد ملائکه مقربش مباهات میکند.
و در مورد دیگر نیز فرموده است: «قال جبرئیل: هذه خدیجه فاقرء علیهاالسلام من ربّها و منّی و بشّرها بیت فی الجّنه».
سلام خداوند و مرا به خدیجه ابلاغ کن و مژده خانهای در بهشت را به او بده.
زمینه ازدواج با رسول خدا(ص) خدیجه از پیش مانند سایر مردم، محمد(ص) عزیز قریش را به عنوان فردی امین و درستکار میشناخت.
بر همین اساس از حضرتش دعوت کرد تا مسؤولیت یکی از کاروانهای تجارتی وی را بپذیرد، و شاید هم میخواست شخص مورد علاقه خود را به دقت بیازماید.
به هر حال، محمد(ص) مسؤولیت کاروان را پذیرفت.
خدیجه هم غلام مورد اعتماد خود مَیْسره را همراه حضرتش نمود، تا هم کمککارش باشد، و هم هنگام بازگشت گزارش سفر را از وی دریافت کند.
علایم نبوت در سفر تجارت در بازگشت کاروان تجاری، آن چیزی که بیشتر از خیر و برکت و سود تجارت این سفر، به سرپرستی محمد(ص)، نظر خدیجه را به خود جلب نمود، گزارش دلانگیز میسره بود: ...
در بین راه به صومعه راهبی رسیدیم.
امین کاروان زیر سایه درختی که نزدیک صومعه بود قرار گرفت، راهب صومعه آمد و پرسید: این شخص چه کسی است که زیر این درخت آرمیده است؟
گفتم: مردی از قریش، از اهل حرم.
گفت: تا کنون جز پیامبران خدا کسی زیر این درخت قرار نگرفته است!!
خدیجه بسیار متعجب شد و تشنه شنیدن سخنان میسره، که وی اضافه کرد و گفت: در بین راه هوا به شدت گرم بود، ناگهان دو فرشته را دیدم که آمدهاند و بر سر امیر کاروان سایه افکندهاند و او زیر سایه فرشتگان حرکت میکرد.
این گزارش، آنچنان قلب خدیجه را از عشق به رسول خدا(ص) آکنده نمود که بلافاصله خود را به عموی دانشمند خویش، ورقه بن نوفل رسانید، و جریان را با وی در میان گذاشت.
ورقه بن نوفل گفت: اگر این گزارش میسره درست باشد، محمد(ص) همان پیامبری است که بعثتش به این امت وعده داده شده است، و من اوصاف وی را در کتابها خواندهام.
عشق سرشار خدیجه به محمد(ص) آن گزارش میسره، و این نوید ورقه بن نوفل، چنان طوفانی از محبت محمد(ص) در دل خدیجه ایجاد کرد که بیصبرانه حضرتش را طلبید و خطاب به وی چنین گفت: «یا بنعم، انّی قد رغبت فیک لقرابتک و سطوتک فی قومک و امانتک و حسن خلقک و صدق حدیثک».
ای پسرعمو، به دلیل خویشی، شرافت خانوادگی، امانتداری، حسن خلق و راستگویی که در شما سراغ دارم، به شما اشتیاق پیدا کردم.
آنگاه برای ازدواج با پیامبر(ص) اعلام آمادگی کرد.
این عمل خدیجه نشاندهنده این است که وی گرچه از نظر مال و ثروت ممتاز بود، اما دل به امور معنوی داشت.
او طالب شخص با کمال بود، نه فرد پولدار.
بر اساس همین دیدگاه بلند بود که خواستگارانی پولدار چون عقبه بنابیمعیط و صلت بنابییهاب، که هر کدام چهارصد غلام و کنیز داشتند را نپذیرفت.
اما در برابر شخص باکمالی چون رسول خدا(ص)، هم خود پیشنهاد ازدواج داد، و هم مهریه را از مال خود * این بانوی بزرگ، حتی در دوران جاهلیت، که پاکدامنی جایگاهی نداشت، به دلیل عفّت و دامن پاکش، طاهره نامیده میشد.
تعیین کرد.
امام صادق(ع) میفرماید: در جلسه خواستگاری، خدیجه(س) وقتی ملاحظه کرد عمویش ورقه بننوفل در برابر سخنان ابوطالب از عهده پاسخ برنمیآید، بیدرنگ گفت: «یا عمّاه انّک و ان کنت اولی بنفسی منّی فیالشهود، فلست اولی بی من نفسی، قد زوجّتک یا محمد نفسی و المطّهر علیّ فی مالی» عموجان ممکن است درمسایل دیگر اختیار مرا داشته باشید، ولی اینجا اختیار با خود من است.
سپس گفت: ای محمد من خودم را به همسری شما درآوردم، و مهر را هم خودم از مال خود قرار میدهم.
این کار خدیجه عشق غیر قابل توصیف وی را نسبت به رسول خدا(ص) میرساند، آن هم عشقی مقدس و معنوی که وراء همه امور مادی است، عشق به کمال است؛ عشق به صداقت است، عشق به امانت است، عشق به همه خوبیهاست، و در یک کلام عشق به خداست.
این بانو میداند که همه سعادت و خوشبختی در ارتباط با فرستاده خدا است، و لذا در بیانی چنین میگوید: «سَعِدَتْ مَنْ تُکونُ لِمحمّدٍ قرینهً، فانّه یُزیِّنُ صاحِبَه» خوشبختی نصیب زنی است که همسر محمد(ص) گردد، زیرا محمد برای وی مایه افتخار است.
محبت و علاقه دو جانبه عشق و علاقه خدیجه به رسول خدا(ص) یکطرفه نبود، بلکه محبت دو جانبه بود.
این واقعیت را ابوطالب(ع) در خطبه عقد چنین بیان کرد: « و له فی الخدیجه رغبه ولها فیه رغبه» خدیجه و محمد هر دو علاقهمند به یکدیگر هستند.
چه خوش بیمهربانی هر دو سر بی که یک سر مهربانی دردسر بی * حضرت خدیجه: خوشبختی نصیب زنی است که همسر محمد(ص) گردد، زیرا محمد برای وی مایه افتخار است.
همان گونه که خدیجه نسبت به رسول خدا(ص) شناخت پیدا نموده و به حضرتش علاقهمند شده بود، رسول خدا(ص) نیز کمالات خدیجه(س) را دریافته و او را شایسته برای همسری خود میدانست.
و لذا با اینکه وی قبلاً دو شوهر دیگر کرده، و از نظر سنی بنا به قولی 15 سال از رسول خدا بزرگتر بوداو را از هر زن دیگر برای همسری خود مناسبتر دید، و با وی ازدواج نمود، و او را همواره مورد احترام و تجلیل قرار میداد.
رسول خدا(ص) هیچ زنی را همتای خدیجه قرار نمیداد «یثنی علیها و یفضّلها علی سائر امّهات المؤمنین و یبالغ فی تعظیمها».
او را ستایش میکرد و بر سایر همسران خود برتری میداد و در بزرگداشت و تکریم او تلاش زیاد مینمود.
ادب خدیجه در برابر رسول خدا(ص) بررسی زندگی مشترک رسول خدا(ص) و خدیجه(س) نشان میدهد که این دو شخصیت بزرگ که الگوی همه انسانهای باکمال میباشند، برای یکدیگر ارزش خاصی قائل بودند.
وی نه تنها مال و ثروت خود را به رخ شوهر که دستش از مال دنیا تهی بود نمیکشید، بلکه با افتخار ثروت کلان خود را در اختیار همسر خویش قرار داد.
وقتی پیشنهاد ازدواج را به حضرتش داد، حضرت در مقابل این پیشنهاد فرمود: «یا عم ابنه أنت امرأه ذات مال و أنا فقیر لاأملک الاّ ما تجودین به علیّ و لیس مثلک من یرغب فی مثلی و أنا أطلب امرأه یکون حالها کحالی و مالها کمالی».
شما بانویی هستید دارای ثروت و من فردی فقیرم که چیزی در اختیار ندارم، کسی دارای موقعیت تو رغبت به کسی مثل من پیدا نمیکند، من جویای همسریام که حالش مانند حال خودم و از نظر مالی همتای خود من باشد.
بانوی باکمال قریش که شرافت و کمال با ذاتش عجین بود، در پاسخ گفت: «واللّه یا محمد ان کان مالک قلیلاً فمالی کثیر، و من یسمح لک بنفسه کیف لا یسمح لک بماله، و أنا و مالی و جواری و جمیع ما املک بین یدیک و فی حکمک لا امنعک منه شیئا».
به خدا سوگند ای محمد اگر تو مالی نداری، من ثروت زیادی دارم، و کسی که خود را در اختیار تو قرار داده است، چگونه مالش در خدمت شما نباشد، من و سرمایهام، و کنیزانم و آنچه که در اختیار دارم از آن شماست، و تحت امر شماست و هیچ منعی از طرف من نیست.
آنگاه اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: واللّه ما هب نسیم الشمال الاّ تذکرت لیالی الوصالی ولا أضامن نحوکم بارق الاّ توهمت لطیف الخیال جور اللیالی خصّنی بالجفا منکم و من یأمن جور اللیالی رقوا و جودوا و اعطفو و ارحموا لا بّد لی منکم علی کل حال به خدا سوگند هر وزش نسیم، مرا به یاد شبهای وصال میاندازد و چون از سوی (خانه) شما فروغی درخشیدن میگیرد، میپندارم که آن نور شبح و سایه شما است درد و جور شبانهای از (فراق) شما کشیدهام، و چه کسی (دلدادهای ) است که از جور و رنج شبانه در امان باشد ترحم و دلسوزی کنید، و عطوفت به کار گیرید، که در هر حال مرا گریزی از (دلبستگی) به شما نیست.
ممکن است کسی گمان کند، این ادب و احترام خدیجه آن هم نسبت به شوهری چون رسول خدا(ص) یک امر عادی و طبیعی است، در حالی که با اندک توجهی میشود دریافت که * این گزارش، آنچنان قلب خدیجه را از عشق به رسول خدا(ص) آکنده نمود که بلافاصله خود را به عموی دانشمند خویش، ورقه بن نوفل رسانید، و جریان را با وی در میان گذاشت.
ادب خدیجه نسبت به شوهر عزیزش، فراتر از ادب یک زن در برابر شوهر است.
وی از آن جهت که شخصیت رسول خدا را شناخته، و رفعت مکان وی را درک کرده است، این گونه محترمانه برخورد میکند.
این ادب و احترام، حتی قبل از ازدواج نیز از این بانو نسبت به عزیز قریش دیده میشود.
خدیجه هنگامی که از امین قریش برای سرپرستی کاروان تجارتی استفاده میکند، به دو غلام خود، میسره و ناصح میگوید: «اعلما قد ارسلت الیکما امینا علی اموالی و انه امیر قریش و سیّدها، فلا یدٌ علی یده، فان باع لایمنع، و ان ترک لا یؤمر، فلیکن کلامکما بلطف و أدب و لا یعلوا کلامکما علی کلامه».
من امینی بر اموال خود گماشتم، همو که امیر بزرگ قریش است، دستی بالای دست او نیست.
اگر تصمیم بر فروش متاعی بگیرد، نباید کسی مانع شود.
اگر تصمیم گرفت چیزی نفروشد، کسی حق ندارد دستوری به او بدهد.
شما موظفید با لطف و ادب با وی سخن بگویید، و بالای حرف او حرفی نزنید.
قدردانی رسول خدا(ص) از خدیجه(س) اگر خدیجه نسبت به همسر گرامی خود این گونه رعایت ادب و احترام میکند، رسول خدا(ص) نیز از خدیجه به نحو شایستهای قدردانی مینماید، و برای خدیجه احترام خاصی قائل میشود، که در اینجا به نمونههایی از آن اشاره میشود.
رسول خدا(ص) در زندگی، خود با رأی و نظر خدیجه مخالفت نمینمود.
مثلاً وقتی ابوالعاص، پسر خواهر خدیجه، زینب، دختر رسول خدا را خواستگاری نمود، «فسألت خدیجه رسولاللّه(ص) ان یزوّجه و کان رسولاللّه لا یخالفها»، خدیجه از رسول خدا(ص) خواست که زینب را به وی تزویج کند، و رسول خدا(ص) پیشنهاد وی را پذیرفت * به خدا سوگند هر وزش نسیم، مرا به یاد شبهای وصال میاندازد و چون از سوی (خانه) شما فروغی درخشیدن میگیرد، میپندارم که آن نور شبح و سایه شما است درد و جور شبانهای از (فراق) شما کشیدهام، و چه کسی (دلدادهای ) است که از جور و رنج شبانه در امان باشد چون رویّه حضرت بر این بود که مخالفت خدیجه نمینمود.
رسول خدا(ص) آن چنان به خدیجه محبت داشت و قدردان بود که قبل از خدیجه همسری اختیار ننموده و تا خدیجه زنده بود نیز همسری اختیار نکرد.
این قدردانی رسول خدا(ص) نسبت به خدیجه تنها به زمان حیات او خلاصه نمیشد، بلکه پس از مرگ وی نیز همواره او را یاد میکرد و از وی تجلیل به عمل میآورد.
با آنکه همسران دیگری داشت هر وقت به یاد خدیجه میافتاد از وی به خوبی یاد میکرد و گریه مینمود.
روزی عایشه گفت: ای رسول خدا، چقدر از خدیجه یاد میکنید!
خدیجه پیرزنی بود از دست شما رفت، خدا بهتر از خدیجه را به شما عنایت کرده است!!
رسول خدا(ص) برآشفته گشت و فرمود: «صدّقتنی اذ کذبتم و آمنت بی اذ کفرتم و ولدت لی اذ عقمتم».
او زمانی نبوت مرا تصدیق کرد که شما مرا تکذیب مینمودید.
به من ایمان آورد، شما کافر بودید.
وی مادر فرزندان من است، در حالی که شما چنین نیستید.
* قدردانی رسول خدا(ص) نسبت به خدیجه تنها به زمان حیات او خلاصه نمیشد، بلکه پس از مرگ وی نیز همواره او را یاد میکرد و از وی تجلیل به عمل میآورد.
عایشه میگوید: من بعد از این با ذکر خیر خدیجه خود را نزد پیامبر(ص) عزیز میکردم!
عشق و عاطفه رسول خدا(ص) به همسر باکمالش به حدّی رسیده بود که دوستان خدیجه نیز از آن بهرهمند بودند.
عایشه میگوید: پیرزنی وارد بر رسول خدا(ص) شد، و از سوی حضرت مورد احترام خاصی واقع شد.
پیرزن که از محضر رسول خدا(ص) خارج شد، پرسیدم: این زن چه کسی بود که این گونه مورد الطاف شما واقع شد؟
رسول خدا(ص) فرمود: این زن از دوستان خدیجه است.
وقتی خدیجه زنده بود، زیاد نزد ما میآمد.
اینها همه به خاطر شخصیت والای خدیجه(س) و فداکاریهای آن بانوی بزرگ بود.
خدیجهای که داخل خانه پیامبر(ص) پناه آن حضرت به حساب میآمد و تمام ناراحتیها و شکنجههای جسمی و روحی وارده از سوی قریش را با عواطف غیر قابل وصف خود، جبران مینمود.
خدیجهای که مادر فرزندانش، یعنی: قاسم، طاهر، طیب، زینب، رقیّه و امکلثوم بود، و از همه مهمتر مادر امالائمه زهرای مرضیه(سلاماللّه علیها) بود، که اگر هیچ افتخاری برای خدیجه(س) نبود، جز اینکه وی مادر فاطمه است، برای وی کافی بود.
و اینچنین بود که از دست دادن خدیجه برای رسول خدا(ص) بسیار ناگوار و دشوار بود، به گونهای مرگ خدیجه در روح و روان رسول گرامی اسلام، اثر گذاشت که سال درگذشت وی را که قرین وفات حضرت ابوطالب(ع) بود (عامالحزن) نامید، و پس از وفاتش نیز هرگاه به یاد خدیجه میافتاد، یا کسی از وی نام میبرد، چشمان مبارکش پر از اشک شده و از خوبیهای خدیجه سخن میگفت پیامبر اسلام(ص) از دیدگاه گوستاولوبون مقدمه «گوستاو لوبون» از جمله خاورپژوهان بلندپایه فرانسوی است که به سال 1841 میلادی چشم به جهان گشود و در سال 1931 از دنیا رفت.
وی مطالعات گستردهای درباره اسلام و تمدن مسلمانان به انجام رسانده است.
در آثار وی تعصبات یک جانبه و منفی نسبت به اسلام و مسلمانان کمتر به چشم میخورد و این از ویژگیهای منحصر به فرد اوست که در کمتر پژوهشگری میتوان سراغ یافت.
او فقط از عرب و تمدن عربی دفاع نکرد، بلکه از حقوق مسلمانان دفاع و از سیاستهای ظالمانه دولتهای اروپایی شدیدا انتقاد کرد و در نکوهش دولت متبوعش نسبت به جنایاتی که در حق مسلمانان الجزایر مرتکب شد، مطالب فراوانی نگاشت.
«لوبون» در اثنای تحقیقات و سیاحتهای علمی خود به کشورهای مختلف، کتابهای با ارزشی پیرامون تاریخ و تمدن برخی ملتها نگاشت و حاصل این پژوهشها را با شرح و توضیح در سه کتابِ «راز دگرگونی ملتها»، «ماهیت اجتماع» و «آرا و باورها» به ودیعه نهاد و آن گاه با توجه به این سه اثر، کتابهای دیگری چون «ماهیت انقلابها و انقلاب فرانسه»، «ماهیت سوسیالیسم»، «تمدن هند»، «تمدن مصر» و «تمدن عربی در اندلس» و «تمدن عرب» را به رشته تحریر درآورد.
آثار و نوشتههای او به زبان فرانسوی بود که احمد فتحی زغلول، صادق رستم و عبدالرحمان برقوقی و دیگران آنها را به زبان عربی ترجمه کردند.
کتاب «تمدن عرب» را عادل زعیتر که از مترجمان بنام بود، به عربی بازگرداند.
این کتاب چند بار در سالهای 1945، 1948 و 1979 به چاپ رسیده است.1 هر پژوهندهای که به دیده دقت به (تمدن عرب) بنگرد، متوجه میشود که «لوبون» در نگارش مطالب از دیده انصاف به تمدن اعراب نگریسته است.
از این رو نباید برخی اشتباهات کتاب را ناشی از تعصبات ناصحیح دانست،2 بلکه علل آنها را باید در موارد ذیل جستجو کرد.
1 ـ عمده مآخذ «تمدن عرب» برگرفته از منابع اهل تسنن بوده و چون در آنها گزارشهای ناصواب به وفور یافت میشود، در نتیجه کتاب نیز از این اشتباهات در امان نمانده است.
2 ـ در مآخذ اهل تسنن به نقش مهم رهبری و امامت در اسلام و هدایت جامعه بشری اشاره نشده است و واقعیتها آنگونه که باید، تجزیه و تحلیل نشده و لذاست که در کتاب «تمدن عرب» هم به این عامل مهم و حیاتی و نقش سازنده آن و پیامدهای منفی عدم وجود آن اشاره نشده است، بلکه با نگاهی دقیقتر باید گفت «لوبون» اسلام و تمدن مسلمانان را از نظرگاه اهل تسنن معرفی کرده است.
3 ـ گزارشهای نقیض در منابع تسنن، پژوهشگری چون «لوبون» را نیز دچار اشتباه کرده و برخی وقایع را به پیروی از مآخذ غلط نقل کرده است.
4 ـ درک ناصحیح «لوبون» از مفهوم وحی، غیب، معجزه و قرآن، سبب شده، وی در شرح و توضیح این مضامین به اشتباهات معتنابهی دست یازد.
5 ـ مشکل دیگر کتاب این است که نشانی مطالب را به تفصیل و به صورت امروزین، عنوان نکرده است.
با این همه تعاریف زیبا و دلنشین «لوبون» از اسلام و رسولخدا(ص) و علل گسترش این دین الهی و تحلیلهای با ارزشی که نویسنده از این مذهب و نقش سازندهاش در شکوفایی تمدنها ذکر کرده، ما را بر آن میدارد که توصیفات در خور توجه و تجزیه و تحلیلهای لوبون و سخنان وی را در مدح اسلام بازگو کنیم!
عظمت اسلام «گوستاولوبون» در قسمتهایی از کتاب خود به تعریف از اسلام و فرستاده آن، حضرت محمد(ص) پرداخته و به تناسب، تجزیه و تحلیلهای جالب و ارزندهای ارائه داده است که ذکر آنها از دیدگاه یک خاورپژوه فرانسوی، عظمت این مکتب الهی را بیش از پیش روشن میسازد.3 دوران کودکی حضرت محمد(ص) «گوستاولوبون» تحت عنوان «دوران کودکی و جوانی حضرت محمد» میگوید: 1 ـ تاریخ نگاران عرب مینویسند: «هنگام ولادت پیشوای بزرگ اسلام، نشانههای شگفتانگیزی آشکار شد؛ از آن جمله گویند: هنگام ولادت او جهان لرزید، آتشکده مقدس زردشتیان خاموش شد، شیاطین به وسیله شهاب از صعود به آسمان ممنوع شدند، چهارده کنگره از ایوان کسری شکست و این نشانهای بود که نابودیِ دولت مقتدر ایران را نوید میداد.» (ص100) 2 ـ «حضرت محمد ابتدا از مادرش آمنه شیر خورد، سپس طبق عادتی که تا به امروز اعراب دارند، او را به قبیله بادیهنشینی سپردند و تا سه سالگی نزد آن قبیله به سر برد...
در این مدت چنان که مورخان نقل کردهاند، خوارق عادات و کارهای شگفتانگیزی از او دیده شد...
.» (ص100) 3 ـ «بیست سال که از سن آن حضرت گذشت، در جنگی که میان قریش و قبیله دیگری رخ داد، شرکت کرد و لیاقتی فوقالعاده در آن جنگ از خود نشان داد که بعدها آن لیاقت در او به نحو آشکار خودنمایی کرد.»(ص101) 4 ـ «درستی و خوش خلقی او شهرت بیسابقه[ای] در میان قریش برایش کسب کرد.
به همین دلیل، قریش لقب «امین» به آن حضرت دادند.
این آوازه بلند به علاوه نیکرفتاری و صداقت آن جناب، سبب شد که علاقه خدیجه آن زن ثروتمند بیوه مکه4 را به خود جلب کند تا بدانجا که تمام کارهای تجارتی خود را به حضرت محمد واگذار کند...
.»(ص101) بعثت حضرت محمد (ص) 5ـ «گوستاولوبون» تحت عنوان «بعثت حضرت محمد[ص]» میگوید: الف ـ «حضرت محمد تا چهل سالگی هیچگونه سخنی درباره بعثت خود اظهار نفرمود.
و پس از آن که طبق معمول هر ساله برای عبادت به کوه حرا ـ که در سه میلی مکه است ـ رفته بود، با رنگی پریده و حالتی متغیر نزد خدیجه آمد و چنانچه مورخان عرب گویند: به او فرمود: همینطور که من در کوه حرا گام برمیداشتم، شنیدم جبرئیل در گوش من چنین میگوید: «اقرء باسم ربک الذی خلق...»...
سپس به خدیجه فرمود: این سخن، وحی الهی است و من نیروی نبوت و پیامبری را در خود احساس میکنم.» (ص102) ب ـ «تهدیدات و ریشخندها [ی مردم مکه] او را در تصمیم خود مردد نساخت، بلکه چنانچه ابوالفداء نقل کرده، به آنها فرمود: اگر خورشید را در دست راست من نهند و ماه را در دست چپم بگذارند، از این کار دست نخواهم کشید.»(ص103) ج ـ «حضرت محمد[ص] در برابر انواع آزار و شکنجه، با کمال متانت و بردباری و خون سردی مقاومت کرد.
و هر روز به برکت فصاحت و بلاغت او، پیروان تازه[ای] به او میگرویدند.» (ص104 و 105) د ـ «ده سال بدین ترتیب از عمر او گذشت و در این ده سال دقیقه[ای] از کار تبلیغ دین خود، کوتاهی نکرد.»ص(105) وقایع پس از هجرت «گوستاولوبون» تحت عنوان «وقایع پس از هجرت» میگوید: 1ـ «پس از این که پیغمبر به مدینه وارد شد، جنگها را خود رهبری میکرد یا یکی از یارانش را به رهبری برمیگزید.
اولین جنگ مهمی که در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، غزوه «بدر» بود.
در این جنگ، یاران [حضرت] محمد[ص] که از 314 تن بیش نبودند،5 و در میان همه آنها سه اسب سواری بیشتر نبود، لشکر دشمن را که متجاوز از دو هزار نفر بودند،6 تار و مار کردند.
و این شکست دشمن، موجب شهرت جنگی پیغمبر گردید.»(ص106) 2ـ «پس از جنگ بدر، جریانهای دیگری بین حضرت محمد و همسایگان مدینه اتفاق افتاد که در غالب آن پیش آمدها غلبه و نصرت با حضرت بود و از خصوصیات او این بود که چون مغلوب میشد، مرعوب نمیشد و چون فاتح و پیروز میگشت، از حد اعتدال پا بیرون نگذاشته، مغرور نمیشد.»(ص107) 3ـ «پس از چند سال کار پیغمبر اسلام بالا گرفت و نیروهای زیادی به دست آورد، ولی برای این که قدرتش توسعه پیدا کند، لازم بود مکه را نیز به تصرف درآورد، ولی مصلحت چنان دید که ابتدا برای انجام این کار، با مسالمت رفتار کند.
از این رو، با 1400 نفر از یاران خود به سوی مکه رهسپار شد.
قریش گرچه از ورود او به مکه جلوگیری کرد، ولی فرستادگان آنها از بزرگداشت بیسابقه یاران پیغمبر نسبت به او مبهوت شدند؛ به طوری که یکی از آنها گفت: من، دربار امپراطور روم و پادشاه ایران را دیدهام، [ولی] به خدا سوگند هیچ پادشاهی را در میان پیروانش به عظمت و جلالت محمد ندیدهام.»(ص107) 4ـ «پس از این که [حضرت محمد(ص)] به شهر مکه درآمد، با قریشی که در طول بیست سال دست از آزار و دشمنی او نکشیده بودند، و از هرگونه اذیت و عنادی درباره او فروگذار ننموده بودند، با کمال مهربانی و ملاطفت رفتار کرد و با سختی توانست آنها را از دستبرد یاران خشمگین خود (که درصدد انتقام از ایشان بودند) نگهداری فرماید...
.»(ص109)