یکی از حوادثی که قرآن در آغاز سوره ی نجم از آن سخن به میان آورده، معراج پیامبر است.
معراج پیامبر (ص) از دو قست تشکیل می شد: 1 – از مکه به بیت المقدس 2 – از بیت المقدس به سوی آسمان ها و ملأ اعلا.در این که عروج پیامبر از کجای مکه شروع شده اختلاف است.
بعضی گفته اند از خانه خدیجه (ع)، بعضی روایت کردهانداز خانه ی ام هانی خواهر علی (ع)، و بعضی می گویند: از شعب ابی طالب در کنار مکه، (دامنه و پشت کوه ابو قبیس)، و به گفته بضی دیگر که با ظاهر آیه یک سوره اسراء تطبیق می کند، آن حضرت از خود مسجدالحرام در کنار کعبه به معراج رفت.
نیز این که در چه زمان این سفر عظیم آسمانی انجام شد، در روایات به اختلاف نقل شده اشت.
مطابق بعضی ازروایات درسال سوّم بود، و در بعضی از روایات آمده، معراج در شب شنبه 7 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود طبق روایت دیگردر شب 21 ماه رمضان رخ داد .
و یا در شب 26 ماه رجب، و یا یکی از شب های ماه ربیع الاول سال دهم بعثت به وقوع پیوست.
دیدنی های پیامبر درشب معراج، بسیار است، از جمله آن، بهشت برین و عرش الهی دیدن کرد، و سپس اخبار آنجا را گزارش داد، از جمله فرمود: «در شب معراج ، در بهشت قصری آراسته به جواهرات را دیدم که بر روی پرده درگاه آن نوشته بود: « لا اِله الّا الله مُحمد رَسولُ الله، عَلیٌّ وَلیُّ القَوم:»
«معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمّد رسول خدا است، و علی ولی و رهبر مردم است.»
«معبودی جز خدای یکتا و بی همتا نیست، محمّد رسول خدا است، و علی ولی و رهبر مردم است.» قصه های قرآن، محمد مهدی اشتهاردی مقدمه : آیاتی که درباره حاکمیت سیاسی پیامبر(ص) در قرآن کریم آمده است، به چند دسته تقسیم میشوند: 1.
آیاتی که به مسأله اطاعت از پیامبر(ص) میپردازند.
2.
آیاتی که ولایت پیامبر(ص) و اولویت ایشان بر مؤمنان را مطرح میکنند.
3.
آیاتی که حکم پیامبر(ص) را مورد توجه قرار دادهاند |78| 4.
آیاتی که پیامبر(ص) را در امور اجتماعی، محور معرفی میکنند.
5.
آیاتی که مؤمنان را به ایمان به پیامبر(ص) به عنوان یکی از ارکان تشریع فرا میخوانند.
1.
آیاتی که به مسأله اطاعت از پیامبر(ص) میپردازند این دسته از آیات، اطاعت از پیامبر(ص) را به شکلهای گوناگون مورد توجه قرار دادهاند.
در مواردی "اطاعت شدن" را از اهداف همه پیامبران(ع) معرفی میکنند: (و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه).
[98] و در مواردی با قرار دادن اطاعت از پیامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند، مانند: (من یطع الرسول فقد اطاع اللّه) [99] به تفسیر آیاتی میپردازند که در آنها به اطاعت خداوند و پیامبر(ص) دستور داده شدهاست: (...اطیعوا اللّه و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم).
[100] و این نکته را توضیح میدهند که در این آیات، چه آنجا که اطاعت از آنها با دستور جداگانهای بیان شده است، مانند آیهای که گذشت، و چه در مواردی دیگر، مانند آیه: (...اطیعوا اللّه و رسوله و لا تولّوا عنه و انتم تسمعون) [101] مقصود اصلی، فرمان به اطاعت از پیامبر(ص) است و فرمان به اطاعت خداوند، امری مسلّم، برای یادآوری و مقدمه چینی آورده شده است؛ زیرا وجوب اطاعت از خداوند ـهمانطور که در بحثهای کلامی مطرح است ـ با شناخت مولویت او به وسیله عقل حاصل میشود و اثبات آن از راه مولوی، به دَور میانجامد.
پس فرمان به اطاعت خداوند، در اینآیات، ارشاد مردم به چیزی است که خود میدانند و بیان این حقیقت است که اطاعت ازپیامبر(ص) در ادامه اطاعت از خداوند است.
شاهد بر این مطلب، اینکه در هیچ آیهایفرمان به اطاعت از خداوند، به تنهایی نیامده است، در حالی که در بسیاری از آیات،درباره پیامبر(ص)، یا به صورت فرمان از سوی خداوند، در کنار دیگر واجبات، آمده است، مانند: (و اقیموا الصلوه و آتوا الزکاه و اطیعوا الرسول لعلّکم ترحمون).
[102] و یا به صورت فرمانی از زبان خود پیامبران(ع) مانند: (فاتقوا اللّه و اطیعون).
[103] معنای اطاعت از پیامبر(ص) اکنون با توجه به معنای اطاعت، که عبارت از "امتثال امر" است، اگر پیامبران از سوی خود، هیچ امر و نهیای نداشته باشند، نمیتوان تصوری از معنای اطاعت از آنان داشت؛ زیرا در این صورت، ایشان صرفاً واسطه در ابلاغ فرمانهایی هستند که از سوی خداوند صادر میشود و لازم میآید که آوردن "اطیعوا الرّسول" در آیات، به منزله تکرار "اطیعوا اللّه" باشد، در حالی که هیچ نوع قرینهای در کلام وجود ندارد و سخن اشخاص عادی، از اینگونه استعارات گمراه کننده خالی است چه رسد به آیات قرآن کریم که از لحاظ فصاحت، برترین کلام است.
از سوی دیگر، این مشکل، در آیاتی مانند (من یطع الرسول فقد اطاع اللّه) و (ما ارسلنا من رسول الّا لیطاع باذن اللّه) بیشتر میشود؛ زیرا لازمه این سخن، دراین آیات، اجازه دادن خداوند به مردم، برای اطاعت از خود او است!؟
تفویض کارها به پیامبر(ص) با توجه به آن چه گذشته و نیز با توجه به آیات دیگر که برخی فرمانهای پیامبران(ع) را به اقوام خود نقل میکنند، مانند فرمان حضرت موسی به هارون، که از او میخواهد در میان مردم بماند و آنان را به سوی صلاح، پیش ببرد: (و قال موسی لاخیه هرون اخلفنی فی قومی و اصلح...) [104] و مانند فرمان هارون به مردم: (و انّ ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری) [105] و عتاب حضرت موسی به هارون، که "آیا نافرمانی مرا کردهای؟" (افعصیت امری) [106] هم چنین آنجا که خداوند مؤمنان را از مخالفت کردن با دستورهای پیامبر(ص) بر حذرمیدارد: (فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او عذاب) [107] و آیاتی که در آنها، پیامبران(ع) نخست قوم خود را به عبادت خداوند و تقوای الهی، که به رعایت احکام نازل شده از سوی او به دست میآید فرا میخوانند و سپس به اطاعت ازخود دعوت میکنند، مانند: (قال یا قوم انی لکم نذیر مبین ان اعبدوا اللّه و اتقوه و اطیعون) [108] روشن میشود که خداوند کارهایی را به پیامبران(ع) تفویض کرده است تا با اذن او، در میان مردم به آن چه صلاح آنان در آن است، فرمان دهند و مردم نیز لازم است از ایشان اطاعتکنند.
در روایات نیز با استشهاد به آیات قرآن کریم، مسأله تفویض امور به پیامبر(ص) به شکلهای گوناگون مطرح شده است.
روایات بسیاری با استشهاد به آیه (ما اتیکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا) [109] مسأله تفویض امور به پیامبر(ص) [110] و تفویض امر دین به ایشان، [111] که هر چه را او حلال کند، حلال است و هر چه را او حرام کند، حرام [112] ، و تفویض امر خلق به پیامبر(ص) را مطرح میکنند.
[113] محدوده اطاعت از پیامبر(ص) از مسائلی که درباره اطاعت از پیامبر(ص) مطرح است، محدودهای است که بر مؤمنان لازم است در آن محدوده، مطیع ایشان باشند.
آیات و روایاتی که درباره این مسأله نقل شدند،اطاعت از پیامبر(ص) را در سطح اطاعت از خداوند میدانند و نه در این آیات و نهدرآیات دیگر، حد خاصی برای آن معرفی نشده است و از آنجا که اطاعت از خداوند، مطلق است و برای آن، نمیتوان حدّی را تصور کرد، اطاعت از پیامبر نیز از همین اطلاقبرخوردار است.
از این رو، همه مفسران و کسانی که به گونهای از آیه (اطیعوا اللّهواطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) [114] بحث کردهاند، چون اطاعت از "اولی الامر" نیز مطلق است، در صدد تبیین عصمت آنان برآمدهاند؛ زیرا اطاعت مطلق از هیچکس را بدون عصمت روا نمیدانند.
[115] آیات دیگری که به بیان مسأله حاکمیت سیاسی پیامبر(ص) میپردازند و در آینده از آنها بحث خواهیم کرد، مبیّن این مسألهاند که اطاعت از پیامبر(ص)هم در امور شخصی افراد جاری است و هم در امور اجتماعی.
در اینجا درباره شأن نزول آیه: (ما اتیکم الرسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا) [116] که مربوط به فیئ و تقسیم آن است و از سویی به امور اجتماعی و از سویی دیگر، به منافع فردی اشخاص مربوط است، میتوان اشاره کرد که این امر، این حقیقت را آشکار میکند که پیامبر(ص) تصمیم گیرنده درباره درآمدهای عمومی است و طبق مصلحت میتواند آن را بین کسانی که در حصول آن دخالت داشتهاند، بهطور غیر مساوی تقسیم کند.
هر چند مفهوم این آیه شریفه، عام است و همه فرمانهای پیامبر(ص) را ـ همانطور که روایات نیز بیان کننده آن است ـ شامل میشود.
شبهات درباره اطاعت از پیامبر(ص) شبهاتی درباره اطاعت از پیامبران(ع) مطرح شده است که دستهای از آنها مربوط به مسأله دین، بهطور مطلق و نقش آن در زندگی مردم است و برخی دیگر از آنها به خصوص دین اسلام مربوط میشود.
هر چند بحث درباره قسمت اول، از موضوع این نوشته، خارج است و خود نیاز به تحقیقی جداگانه دارد، ولی ازآنجا که قرآن کریم، هم به بحث درباره دیگر انبیا(ع) پرداختهوهم مباحث کلی درباره دین را مطرح کرده است، با بحث درباره قسمت دوم، تا حدودی مباحث قسمت اول نیز تبیین میشود.
برخی با استناد به آیاتی از قرآن کریم، بر عدم ارتباط دین با زندگیروزمره مردم و عدم تسلط پیامبر(ص) بر جامعه مؤمناناستدلال کردهاند و آن حضرت را تنها رسولی از سوی خداوند معرفی کردهاند که مأمور ابلاغ پیامی در باره مبدأ و معاد استو دین را نیز امری که فقط به این دو شأن میپردازد، تفسیر کردهاند.
از این رو، رهبری اجتماع و دخالت در اموری که مربوط به امور شخصی افراد است را از حوزه وظیفه ایشان خارج دانستهاند.
در بحثهای قبل، تا اندازهای درباره دین و جایگاه پیامبران(ع) در قرآنکریم سخن گفتیم.
در اینجا به بحث درباره آیاتی میپردازیم که به آنها بر اختصاص وظیفه پیامبر(ص) به امور غیر اجتماعی استدلال شده است.
یکی از آیاتی که به آنها برای نفی امور از پیامبر(ص) استدلال شده، آیهای است که به آن حضرت خطاب میکند که: (لیس لک من الامر شیءٌ او یتوب علیهم او یعذبهم).
[117] این آیه، همانطور که از سیاق آیات دیگر معلوم است و مفسران نیز بیان کردهاند، [118] مربوط به حادثه شکست مسلمانان در جنگ احد است و آن چیزی که از پیامبر(ص) نفی گردیده، شکست در این جنگ و پیروزی در جنگ بدر است .
آیه میخواهد بگوید که آن نصرت، از سوی خداوند بود و این شکست نیز ربطی به پیامبر(ص) ندارد؛ و شاهد بر این مطلب آیات بعد است که در جواب شک مسلمانان در اینکه آیا آنها از موقعیتی برخوردارند، خداوند همه امور را به خود اختصاص میدهد: (انّ الامر کلّه للّه).
[119] با این حال، اگر آیه را مطلق و مربوط به همه امور بدانیم، همانطور که بعضی از روایات، آن را مربوط به نگرانی پیامبر(ص) از خبردادن از ولایت حضرت علی(ع) دانستهاند، [120] باز هم برای استدلال بر مطلوب کفایت نمیکند؛ زیرا اولاً در همین روایات، این ایراد از سوی شخصی مطرح شده که خیال میکرده است این آیه میگوید هیچ امری در دست پیامبراکرم(ص) نیست و امام(ع) با استشهاد به آیه: (ما آتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا) [121] به نفی آن استدلال پرداخته و بیان میفرماید که خداوند همه چیز را در اختیار پیامبر(ص) گذاشته است و آن گاه مورد آیه را مشخص کرده که مربوط به ترس پیامبر(ص) از دشمنان، در اظهار ولایت حضرت علی(ع) است.
ثانیاً وقتی که این آیه را در کنار آیات دیگر در نظر بگیریم، مانند مسأله هدایت خواهد بود که خداوند آن را در برخی آیات، از پیامبرش نفی میکند: (انّک لا تهدی من احببت و لکنّ اللّه یهدی من یشاء)، [122] (و ما انت بهادی العمی عن ضلالتهم).
[123] و در مواردی به او نسبت میدهد و او را هادی میخواند: (انّک لتهدی الی صراط مستقیم) [124] زیرا در این بحث نیز خداوند در آیاتی، مانند آیه 7 از سوره حشر و نیز آیه: (و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی اللّه) [125] "امر" را به پیامبر(ص)نسبت میدهد و در آیاتی دیگر، همه آن را به خود نسبت میدهد: (انّ الامر کله للّه)، [126] (بل للّه الامر جمیعا).
[127] و در آیه مورد بحث، آن را از پیامبر(ص) نفی میکند.
این در حقیقت، برگشت به این مسأله دارد که قرآن کریم همه چیز را در اختیار خداوند میداند و او است که اگر بخواهد، چیزی را به کسی و از جمله، پیامبرانش میبخشد و هرگاه توهّم شود که شخصی مستقلاً صاحب چیزی است، آن را از همه نفی کرده و به خود نسبت میدهد؛ همانطور که آن را در این آیه مشاهده میکنیم: (و ما رمیت اذ رمیت و لکن اللّه رمی).
[128] هر چند که با وجود آمدن "من" بر سر کلمه "الامر"، در آیه مورد بحث، این آیه در امر خاصی ظهور دارد که در روایات نیز ـ همانطور که دیدیم ـ به امر خاصی تفسیر شده است.
حافظ، وکیل، مسلط، جبار نبودن پیامبر(ص) آیات دیگری که درباره ارتباط نداشتن رسالت پیامبر(ص) با امور اجتماعی به آنها استدلال شده است،آیاتی است که تسلط و جبار بودن یا حافظ بودن و وکیل بودن پیامبر(ص) بر مردم را نفی میکند.
[129] در مورد اول، دو آیه در قرآن کریم آمده است که در یکی سیطره و تسلط پیامبر(ص) بر مردم نفی شده است و در دیگری جبار بودن ایشان: (نحن اعلم بما یقولون و ما انت علیهم بجبّار)، [130] (فذکّر انما انت مذکّر لست علیهم بمسیطر) [131] این آیات، هر دو در سورههای مکی آمدهاند و همانطور که از سیاق آیات قبل و بعد آنها مشخص است، مربوط به امر هدایت و ایمان هستند؛ زیرا مخاطب آنها مشرکانند.
از این رو، خداوند در این دو آیه، میخواهد اجباری بودن هدایت را نفی کند و به پیامبرش(ص) میگوید: تو با زور نمیتوانی آنان را هدایت کنی؛ زیرا دراین امر، من تو را مسلط بر آنان قرار ندادهام؛ چون سنت الهی بر این قرار گرفته که خود مردم، با اختیار خود، هدایت را بپذیرند و اگر قرار بود که کسی به اجبار هدایت شود، خداوند، خود میتوانست |84| همه را مؤمن کند: (ولو شاء ربک لآمن من فی الارض کلّهم جمیعاً).
[132] این مطلب درباره آیه (فذکّر انما انت مذکّر لست علیهم بمسیطر) [133] واضحتر است؛ زیرا آیه (لست علیهم بمسیطر) تفسیر آیه (فذکّر انما انت مذکّر) است و در بخش بعدی، درباره حصر وظیفه پیامبر، در تذکر دادن، سخن خواهیم گفت.
از سوی دیگر، اگر این آیات را شامل امور اجتماعی بدانیم و خطاب آنها را شامل مؤمنان در مدینه نیز بگیریم، آنچه این آیات از پیامبر(ص) نفی میکنند، صفت زورگویی و تسلط با زور است و چنین اوصافی حتی در صورت قائل شدن به حاکمیت سیاسی پیامبراکرم(ص) از ایشان منتفی است؛ زیرا حکومت حضرت، چون مبتنی بر حق است بر اساس ایمان به خدا و رسول و رفق و مدارا انجام میپذیرد: (فبما رحمه من اللّه لنت لهم و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک)، [134] نه بر اساس جبّاریت و زورگویی، که خداوند آن را در مقابل حکومت پیامبران(ع) معرفیمیکند: (تلک عاد جحدوا بآیات ربهم و عصوا رسله و اتبعوا امر کل جبار عنید).
[135] اما آیاتی که وکیل و حفیظ بودن پیامبر(ص) را نفی میکنند، با آیات قبل، در این جهت که مختص به هدایتند و در مقابل مشرکان، قبل از ایمان، نازل شدهاند، یکسانند.
آیه 107 از سوره انعام، جامع هر دو عنوان است و آیه قبل از آن، با فرمان به پیامبر(ص)که "تنها تابع وحی باش" آغاز میشود: (و اتبع ما یوحی الیک من ربّک لا اله الا هو و اعرض عن المشرکین و لو شاء اللّه ما اشرکوا و ما جعلناک علیهم حفیظا و ما انت علیهم بوکیل).
از این رو، هر چند این آیات، مسؤولیت حفاظت و وکالت را از دوش پیامبر(ص) بر میدارند، ولی خطاب آیه در این مورد، متوجه مشرکان است.
علامه طباطبایی در این بارهمیفرماید: کلام خداوند: "و ما جعلناک علیهم حفیظاً و ما انت علیهم بوکیل" همچون قسمتهای قبل آیه، برای دلداری پیامبر(ص) و آرامش نفس او است و مثل اینکه از "حفیظ"، کسی اراده شده است که اداره امور و جور مردم، مثل زنده بودن، رشد، رزق وغیره را بر عهده دارد و از "وکیل"، کسی که موظف به اداره کارهای موکَّلُعنه است تا بدین وسیله، نفعهایی را که او در معرض آن است، برایش کسب و ضررها را از او دور کند.
پس معنای آیه بهطور خلاصه این است که نه امور تکوینی مشرکان و نه امور حیات دینی آنان، هیچکدام بر عهده تو نیست تا رد دعوت تو و عدم قبول آن از سوی آنان تو را محزون کند.
[136] از سوی دیگر، میبینیم که این وضعیت، پس از تشکیل جماعتی مسلمان بر گرد پیامبر(ص) متفاوت میشود و مسؤولیت ایشان برای حفظ و استقامت آنان بر دوش حضرت گذاشته میشود.
در روایتی [137] ابنعباس میگوید: آیهای سنگینتر از این، بر پیامبر نازل نشد و از این رو، هنگامی که اصحاب به او گفتند: ای پیامبر!
پیری زودهنگام به سراغ شما آمد، فرمود: "سوره هود و واقعه، مرا پیر کرد".
در روایت دیگری شخصی علت این مسأله را میپرسد و پیامبر(ص) به آیه (فاستقم کما امرت) اشاره میفرمایند.
امام خمینی1 خصوصیت اشاره پیامبر(ص) به این آیه از سوره هود، نه از سوره شورا را به علت ذیل آن دانستهاند که با خطاب به پیامبر(ص) استقامت امت را نیز از ایشان خواسته و بر دوش حضرت گذاشته است و گرنه، پیامبر(ص) در استقامت خویش مشکلی نمیدید که به علت آن، زود هنگام پیر گردد.
[138] انحصار وظیفه پیامبر(ص) در بشارت و ترساندن برای نفی وظیفه پیامبر(ص) برای دخالت در امور اجتماعی، همچنین به آیاتی استدلال شده است که آن حضرت را انحصاراً نذیر یا نذیر و بشیر میخوانند: (ان انت الاّ نذیر)، [139] (ان انا الاّ نذیر و بشیر لقوم یؤمنون).
[140] پس پیامبران وظیفهای جز ترساندن و بشارت دادن به مردم ندارند و اطاعت از ایشان نیز در همین حیطه است و ربطی به امور اجتماعی ندارد.
[141] با بررسی آیاتی که دارای چنین محتوایی هستند، مشخص میشود که همه آنها در برابر کافران و مشرکان جهتگیری میکنند، چه آیاتی که در ابتدای بعثت پیامبر(ص) نازل گردیدهاند و چه آیاتی که در مدینه و پس از هجرت؛ مانند: (یا اهل الکتاب قد جاءکم رسولنا یبین لکم علی فتره من الرسل ان تقولوا ما جاءنا من بشیر و لا نذیر فقد جاءکم بشیر و نذیر...) [142] و این مطلب درباره همه پیامبران(ع) عمومیت دارد که وظیفه ابتدایی آنان ترساندن سپس بشارت دادن بوده است.
از اینجا این مطلب آشکار میشود که وظیفه پیامبران ـ همانطور که راه منطقی آن نیز همینگونه است و ترتیب نزول آیات قرآن کریم نیز بر آن دلالت دارد ـ دارای مراحل مختلفی بوده است.
در ابتدای بعثت، هنگامی که هنوز یار و یاوری نداشتهاند، جز ترساندن و بشارت دادن کاری نمیتوانستهاند انجام دهند؛ زیرا مخاطبی جز کافران و مشرکان نداشتهاند.
هر چند این وظیفه، تا پایان رسالت، یعنی تا هنگامی که در محدوده جغرافیایی رسالت آنان افراد غیر مؤمن وجود داشتند، بر عهده ایشان بوده است؛ اما این آیات نمیتوانند درباره وظیفه آنان در برابر مؤمنان، مطلبی را مشخص کند؛ زیرا در وضعیت جدید، مخاطبان بهطور کلی متفاوت هستند.
با دقت در آیات قرآن کریم، پی میبریم که وظیفه ترساندن و بشارت دادن پیامبران(ع) تا مرحله ایمان است و از آن به بعد، وظایف مهم دیگری، هم بر عهده آنان و هم بر عهده پیروانشان گذاشته میشود.
در آیات 8 به بعد از سوره فتح، این مطلب به خوبی آشکار است.
خداوند نخست وظیفه شهادت و بشارت و ترساندن پیامبر(ص) را بیان میکند و غایت آن را ایمان مردم به خداوند و رسول او و سپس یاری و تعظیم او قرار میدهد و سپس بیعت کنندگان با پیامبر(ص) را بیعت کنندگان با خداوند معرفی میکند و به مدح کسانی که به عهد و پیمان خویش وفادارند و هیچگاه مخالفت با پیامبر(ص) را روا نمیدارند و به مذمت تخلف کنندگان میپردازد.
از این رو، اطاعت و گوش به فرمان پیامبر(ص) بودن، بعد از مرحله ایمان است و انذار و بشارت، مربوط به مرحله قبل از آن.
شاهد بر این مطلب، این است که همه آیاتی که سخن از جهاد و اطاعت و عدم مخالفت با پیامبر میگویند، آیاتی مدنی و مربوط به جامعه اسلامی و مخاطبان آن، مؤمنان هستند.
پرسشی که در اینجا باقی میماند، درباره آیاتی است که وظیفه پیامبر(ص) را منحصر در ترساندن یا بشارت و ترساندن میدانند.
در پاسخ، نخست باید گفت که حصر دو گونه است: حصر حقیقی و حصر اضافی .
حصر اضافی در مواردی به کار میرود که چیزی را نسبت به اوضاع و احوال و شرایطی خاص نسبت به چیز دیگری میسنجیم که در این صورت، حصر نیز مختص به همان مورد میشود و موارد دیگر را در بر نمیگیرد؛ اما حصر حقیقی، بر خلاف آن، شامل همه شرایط و همه چیزها میشود.
با دقت در آیه: (و ما ارسلنا من قبلک من المرسلین الّا انّهم لیأکلون الطعام و یمشون فی الأسواق) [143] معنای حصر اضافی روشن میشود؛ زیرا اگر حصر حقیقی باشد، لازم میآید تا کار پیامبر(ص) خوردن و راه رفتن در بازار باشد، در حالی که با نظری اجمالی به آیات بعد، در مییابیم که این حصر، در پاسخ به این ایراد مشرکان بر پیامبر(ص) وارد شده است که چرا بر ما فرشتهای نازل نشده است.
از این رو، وقتی به آیات قبل و بعد؛ در مواردی که انحصار وظیفه پیامبران، در ترساندن و بشارت دادن را میرساند، مراجعه کنیم، میبینیم که همه این حصرها در برابر درخواستهای نابهجای کافران و مشرکان بوده است که از پیامبر(ص) میخواستند زمان قیامت را برای آنان مشخص کند یا عذاب را بر آنان نازل کند و یا اینکه چرا گنج بر پیامبر(ص)فرود نمیآید و فرشتهای به همراه ندارد و...: (فلعلّک تارک بعض ما یوحی الیک و ضائق به صدرک ان یقولوا لو لا انزل علیه کنزٌ او جاء معه ملک انّما انت نذیر و اللّه علی کلّ شیء وکیل) [144] و هیچ گاه در صدد حصر وظایف واقعی پیامبر(ص) در این امور نبودهاند.
دلیل دیگر بر اضافی بودن حصر در این موارد، اختلاف وظایف پیامبر(ص) است در آیاتی که در آنها حصر وجود دارد و همچنین در همه آیاتی که درباره وظایف ایشان سخن گفتهاند، به گونهای که بعضی از آنها تنها حضرت را نذیر میدانند و بعضی، نذیر و بشیر و برخی دیگر، که در آنها نیازی به حصر نبوده، این وظایف را به تفصیل بیان کردهاند: (یا ایها النبی انّا ارسلناک شهداً و مبشراً و نذیراً و داعیا الی اللّه باذنه و سراجاً منیراً پی نوشت ها: [98] .
نساء، آیه 64.
[99] .
نساء، آیه 80.
[100] .
نساء، آیه 59.
[101] .
انفال، آیه 21.
[102] .
نور، آیه 56.
[103] .
شعراء، آیه 108.
[104] .
اعراف، آیه 142.
[105] .
طه، آیه 90.
[106] .
طه، آیه 93.
[107] .
نور، آیه 64.
[108] .
نوح، آیه 3.
[109] .
حشر، آیه 7.
[110] .
بحارالانوار، ج17، ص6، ح7.
[111] .
همان، ج25، ص331.
[112] .
همان، ص10، ح19.
[113] .
همان، ص331.
[114] .
[115] .
ر.ک: تفسیر المیزان، ج4، ص39؛ التبیان، ج3، ص236؛ تفسیر المنار، ج5، ص180.
[116] .
[117] .
آل عمران، آیه 128.
[118] .
تفسیر المیزان، ج4، ص9.
[119] .
آل عمران، آیه 154.
[120] .
بحارالانوار، ج17، ص12، ح12.
[121] .
[122] .
قصص، آیه 56.
[123] .
نمل، آیه 81.
[124] .
شورا، آیه 52.
[125] .
آل عمران، آیه 159.
[126] .
[127] .
رعد، آیه 31.
[128] .
انفال، آیه 17.
[129] .
آخرتوخدا، هدف بعثت انبیا، ص97؛ الاسلام و اصول الحکم، ص71.
[130] .
ق، آیه 45 |98| [131] .
غاشیه، آیه 21 و 22.
[132] .
یونس، آیه 99.
[133] .
غاشیه، آیه 21.
[134] .
[135] .
هود، آیه 59.
[136] .
تفسیر المیزان، ج7، ص314.
[137] .
بحارالانوار، ج17، ص53، ح28.
[138] .
بحارالانوار، ج16، ص192، ح28.
[139] .
فاطر، آیه 73.
[140] .
اعراف، آیه 188.
[141] .
آخرتوخدا،هدف بعثت انبیا، ص97؛ الاسلام و اصول الحکم، ص73.
[142] .
مائده، آیه 19.
[143] .
فرقان، آیه 20.
[144] .
هود، آیه 12.