فرزندم ، اگر چه من به اندازه همه گذشتگان عمر نکرده ام ، با این حال در کارهای
آنان نگریستم و در اخبار آنان اندیشیدم و در آثارشان سیر نمودم ، به طوری که مانند
یکی از آنان گشته ام .
بلکه از آن نظر که اطلاع از عموم سر گذشتشان پیدا کردم ،
گویی با همه آن مردم از اولین تا آخرین افراد آنان زندگی کرده ام و صاف آن را از
تیره اش و نفع آن را از ضررش شناختم .*
در مواردی متعدد از نهج البلاغه و قرآن مجید ، حاکمیت قانون د رهر دو قلمرو
حیات فردی و اجتماعی تصریح شده است .
از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه به
خوبی می توان فهمید که تحولات و رویدادهایی که در فرد و اجتماع به جریان می افتد ، تصادفی و بی علت و به عبارت کلی تر خارج از قانون نیست .
از آیات قرآنی و جملات نهج البلاغه این معنی را می توان به عنوان یک حقیقت پذیرفت که واقعیت چنان نیست که انسان ها، حتی دیگر جانداران و موجودات بی جان ، به حال خود رها شده باشند و در مجرای هستی ، هیچ چیز شرط هیچ چیز نبوده باشد .
یک انسان ، حتی با حداقل آگاهی، می داند که اگر بخواهد گرسنگی خود را مرتفع کند ، حتماً باید غذا بخورد .
او نمی تواند کاری انجام بدهد که اصلا ً گرسنه نشود و یا اگر گرسنه شد ، با خوابیدن یا راه رفتن خود را سیر کند !
یک انسان، حتی با حداقل آگاهی ، می داند که نمی تواند حتی به اندازه یک دقیقه ، در زمان رویارویی زمین با خورشید تغییری ایجاد کند .
به عبارت جامع تر ، اگر در این جهانی که ما زندگی می کنیم ، یک حادثه ، اگر چه ناچیز ، مستثنی از قانون بوده باشد ، به دلیل پیوستگی شدیدی که در همه اجزای جهان ومیان روابط آنها وجود دارد ، در هر موقعیتی احتمال بروز هر حادثه ای ممکن خواهد بود .
در این فرض، اگر حیات انسانی بتواند ادامه پیدا کند (که امکان پذیر نیست )، نه می تواند علمی به دست بیاورد و نه می تواند اراده ای داشته باشد ؛ بلکه به طور کلی هیچ حرکتی از انسان امکان پذیر نخواهد بود مگر آن چه که تصادفات پیش بیاورد!
یک انسان ، حتی با حداقل آگاهی، می داند که اگر بخواهد گرسنگی خود را مرتفع کند ، حتماً باید غذا بخورد .
در این فرض، اگر حیات انسانی بتواند ادامه پیدا کند (که امکان پذیر نیست )، نه می تواند علمی به دست بیاورد و نه می تواند اراده ای داشته باشد ؛ بلکه به طور کلی هیچ حرکتی از انسان امکان پذیر نخواهد بود مگر آن چه که تصادفات پیش بیاورد!
توضیحی در رابطه موجودات و رویدادهای تاریخ بشری با انسان چنان که در مبحث گذشته بیان کردیم ، خداوند سبحان، خالق جمیع موجودات و حرکات و روابط و رویدادها، در همه سطوح و ابعاد هستی است ، و هیچ احدی نمی تواند توانایی شرکت در خالقیت و فیض بخشی خداوندی را داشته باشد .
در این مورد ، طبیعی است این مسئله پیش بیاید که پس انسان در به وجود آوردن شئون زندگی و تشکیل تاریخش چه کاره است ؟
آیا انسان در این صحنه هستی کاری انجام می دهد یا نقش او فقط نقش وسیله و آلت است ؟
در این مبحث ، بعضی از آیات مربوط به استناد کارهای آگاهانه و اختیاری بشر را به خود می آوریم : « این ، برای آن است که خداوند نعمتی را که به قومی عطا فرماید ، آن را تغییر نمی دهد مگر این که وضع خودشان را تغییر بدهند .
»* « قطعاً خداوند وضع هیچ قومی را تغییر نمی دهد مگر این که آنان وضع خود را تغییر بدهند .
»* این دو آیه مبارکه ، با کمال صراحت ، انسان را در ساختن سرنوشت حیات خود و تشکیل اجزا و عناصر تاریخش دارای اختیار معرفی می کند .
دلیل اجمال این سنت الهی ، برمبنای دادگری مطلق خداوند سبحان است .
زیرا وضعی که در حیات یک انسان به وجود می آید ، خواه آن وضع کیفیتی مطلوب برای انسان بوده باشد و خواه نا مطلوب ، قطعاً یا خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده است ، یا عوامل جبری بوده است که وضع مفروض را به وجود آورده است ، اگر قسم اول باشد ، یعنی خود او عوامل آن وضع را به وجود آورده باشد پس رضایت و آگاهی واختیار وی بوده است که وضع مطلوب یا نامطلوب را به وجود آورده است ، و بایستی نتایج آن را دریابد .
یعنی انسان خود را در مجرای نوعی خاص از حیات قرار داده ، و کیفیت معینی از زندگی را برای خود برگزیده ، و خداوند سبحان ، بدون بخل و بی نیاز از همه چیز، وسایل طبیعی و عضلانی و استعدادهای گوناگون درونی را در اختیاراو گذاشته است تا بتواند کیفیتی را که برای حیات خود انتخاب کرده است ، به وجود بیاورد و آن را ادامه بدهد .
اگر خداوند سبحان کیفیت انتخاب شده به وسیله خود انسان را تغییر بدهد ، انسان گمان خواهد کرد ، بلکه با خدا احتجاج خواهد کرد که اگر من همان کیفیت را که برای حیات خودم انتخاب کردم ، در اختیار داشتم و خداوند آن را مطابق مشیت خود تغییر نمی داد ، من چنین و چنان می کردم وبا آن کیفیت برگزیده ، به رشد وکمال اعلا می رسیدم .
آن چه مشیت خداوندی درباره خلقت انسان و حیات اوست ، قرار گرفتن وی در مسیر کمال با آگاهی و اختیار خود انسان است .
هر کیفیتی را که آدمی برای حیات خود انتخاب کند ، آگاهی و اختیار و قدرتش را می تواند طوری به کار بیندازد که در مسیر کمال ، که هدف از خلقت اوست ، قرار بگیرد .
لذا ، تغییر وضع انسان از کیفیتی به کیفتی دیگر ، علت مجوزی ندارد .
« و اگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند ، البته ما برای آنان برکاتی از آسمان و زمین باز می کردیم ، ولی آنان [انبیا و حق را ] تکذیب کردند و ما آنان را به جهت آن چه که می اندوختند ، گرفتار کردیم .»* « وما چه بسا آبادی ها راکه شکستیم و از بین بردیم که ستمکار بودند .»* این مضمون در سوره حج ، آیه ۴۸نیز آمده است .
« و چه بسا آبادی ها که زندگی آن ها فاسد شده بود [در زندگی خودکامگی و فساد به راه انداخته بودند]، هلاک کردیم .»* « فساد در خشکی و دریا بروز کرد به جهت آن چه که مردم با اختیار خود اندوختند.»* از این آیه شریفه و امثال آن در قرآن مجید ، به خوبی استفاده می شود که فساد در حیات انسان ، در هر نوعی که بوده باشد ، فقط به خود او مستند است ، نه به خدا ، و نه به وسایل و نیروها و استعدادهایی که خداوند در اختیار او قرار داده است .
تو درون چاه رفتستی ز کاخ چه گنه دارد جهان های فراخ مررسن را نیست جرمی ای عنود چون تو را سودای سر بالا نبود «مولوی » این ها نمونه ای از آیات شریفه ای بود که با کمال وضوح، قدرت و اختیارانسان را در ساختن سرنوشت خود، که تشکیل دهنده اجزا وعناصر تاریخ اوست تذکر می دهد.
بروز ، اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها از دیدگاه اسلام در مقدمه این مبحث مهم ، اشاره ای مختصر به تعریف توصیفی فرهنگ و تمدن می کنیم .
می توان گفت فرهنگ عبارت است از شیوه انتخاب شده برای کیفیت زندگی ، که با گذشت زمان و مساعدت عوامل محیط طبیعی و پدیده های روانی و رویداد های نافذ ، در حیات یک جامعه به وجود می آید .
البته می دانیم که این گونه معرفی ، بیش از یک توصیف اجمالی نیست ، و لی برای دیدگاه ما در این مبحث کافی به نظر می رسد .
اما تمدن عبارت است از برقراری آن نظم و هماهنگی در روابط انسان های یک جامعه که تصادم ها و تزاحم های ویران گر را منتفی کرده و مسابقه در مسیر رشد و کمال را جایگزین آنها کند ، به طوری که زندگی اجتماعی افراد و گروه های آن جامعه ، موجب بروز وبه فعلیت رسیدن استعدادهای سازنده آنان بوده باشد.
در این زندگی متمدن که قطعاً هر کسی ارزش واقعی کار و کالای خود را در می یابد ، و هر کسی توفیق و پیروزی دیگران را از آن خود و توفیق و پیروزی خود را از آن دیگران محسوب می کند، انسان رو به کمال ، محور همه تکاپوها و تلاش ها قرار می گیرد .
لذا تمدن در این تعریف ، بر مبنای انسان محوری معرفی می شود ، در صورتیکه در اغلب تعریف های دیگری که تاکنون در مغرب زمین گفته شده است ، اصالت در تمدن از آن انسان نیست ، بلکه به طوربسیارماهرانه ای اصالت انسانیت درآن تعریفات حذف می شود و به جای آن ، بالا رفتن در آمد سرانه و افزایش کمی و کیفی مصرف ، جزﺀ تعریف قرار می گیرد .
این نکته را هم متذکر می شویم که مقصود ما از انسان محوری ، آن معنای مضحک نیست که مستلزم انسان خدایی است .
بلکه منظور ما این است که محور همه تلاش ها و ارزش های مربوط به تمدن ، باید خدمت گزار انسان باشد ، نه این که انسا ن را قربانی ظواهر و پدیده های فریبا به نام تمدن کند .
به عبارت روشن تر ، انسان در تعریف تمدن هدف قرار می گیرد ، و این شایستگی برای هدف قرار گرفتن ، از قرار گرفتنش د رجاذبه کمال مطلق که خداست ناشی می شود.
پس از توجه به این مقدمه ، نخست این مسئله را به عنوان یک اصل اساسی در نظر بگیریم که تمدن و فرهنگ، با همه عناصر ممتازی که دارند ، از دیدگاه اسلام ، در خدمت حیات معقول انسان ها قرار می گیرند.
نه این که حیات معقول انسان ها د رخدمت تمدن وفرهنگی قرار بگیرد که برای به فعلیت رسیدن استعدادهای مثبت انسانی و اشباع احساس های برین او به وجود آمده است .
در مواردی ، انسان ها باید در راه وصول به تمدن و فرهنگ فداکاری کرده و دست از جان خود بشویند .
این یک فداکاری و گذشتی است که انسان برای ریشه کن کردن آفات تمدن در خدمت حیات معقول ، و به وجود آوردن شرایط حیات مزبور ، برای انسان ها انجام می دهد ، نه برای دو پدیده مزبور که ارتباطی با حیات معقول انسان ها نداشته باشد .
حال اجتماع انسانی در بروز و اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، شبیه به حال فردی از انسان است که تحت تأثیرعواملی بروز می کند و به اعتلا می رسد و سقوط می کند .
مثلا ً احساس نیاز ، چنان که فرد را وادار به تلاش و تکاپو در عرصه طبیعت و منطقه روابط همنوعانش می کند ، همچنین جامعه را به گسترش و عمیق تر کردن درک و معرفت و سازندگی در عرصه زندگی تحریک و تشویق می کند .
ما شاهد بروز تعدادی از اکتشافات در موقع بروز جنگ ها بوده ایم .
لذا ممکن است یک یا چند نیاز موجب اکتشاف و به دست آوردن امتیاز یا امتیازاتی باشد که آن ها هم به نوبت خود ، مردم را برای وصول به امتیازات زنجیری دیگر موفق کند .
ولی داستان تمدن ها از نظر عوامل به وجود آورنده ، د رنیاز خلاصه نمی شود .
بلکه در موارد بسیار فراوان ، به قول بعضی از محققان در سر گذشت علم ، بارقه ا و جهش های مغزی انسان ها بوده است که عناصر مهم تمدن اصطلاحی را به وجود آورده است .
گاهی دیگر تمدن ها و فرهنگ های مثبت ناشی از اکتساب و استفاده از تمدن ها و فرهنگ های دیگر جوامع است .
البته این گونه تمدن ها و فرهنگ ها ، گاهی به طور صوری و راکد مورد تقلید قرار می گیرند ، که در این صورت ،نه تنها موجب پیشرفت جامعه مقلد و پیرو نمی شود ، بلکه ممکن است موجب عقب ماندگی و باختن هویت اصیل خو آن جامعه مقلد بوده باشد .
ما دردوران اخیر ، در جوامعی متعدد ، شاهد این گونه انتقال تمدن ها و فرهنگ های تقلیدی هستیم ، که چگونه هویت اصیل خود جوامع مقلد را محو و نابود کرده است .
در صورتی که اگر آن جوامع فریب امتیازات تقلیدی آن تمدن ه و فرهنگ ها را نمی خوردند و با همان هویت اصیل خود به راه می افتادند ، می توانستند از تمدن و فرهنگ اصیل و آشنا با خویشتن برخوردار شوند .
یکی دیگر از عوامل بروز تمدن ها و فرهنگ ها ، احساس لزو م جبران ضعف در برابررقیبان است ، که می توان گفت از اساسی ترین عوامل محسوب می شود .
با این حال ، تشخیص عامل قطعی بروزو اعتلا و سقوط تمدن ها و فرهنگ ها ، با نظر به تعریفات و استدلال هایرایج در این مبحث ، حداقل بسیار دشوار است .
آن چه که از قرآن مجید و نهج البلاغه بر می آید ، این است که عامل اساسی آغاز و پایان منحنی تمدن ها و فرهنگ ها خود انسان است .
در آیاتی که در مبحث قبل ذکر شد وهم چنین درآیات سوره های ﺴﺑﺄ و بقره می بینیم که خداوند اموری را مانند کفران نعمت (در از بین بردن اجتماع و تمدن ﺴﺑﺄ) ، فساد، خود کامگی ، ظلم، استکبار، افساد در روی زمین است و انحراف از حقیقت ، عوامل سقوط تمدن ها و فرهنگ ها معرفی فرموده است .
از همان آیات به خوبی استفاده می شو که مفاهیم مقابل آن صفات رذل ، عوامل بروز و اعتلای تمدن ها و فرهنگ ها است .
یعنی از همان آیات ، با کمایل وضوح بر می آید که سپاس گزاری نعمت های خداوندی، صلاح و اصلاح میان انسان ها ، تهذب ، عدالت و حرکت در مسیر واقعیات ، از عوامل مهم بروز و اعتلا ی تمدن ها و فرهنگ های انسانی صحیح است .
خداوند سبحان در قرآن مجید تصریح فرموده است : « واگر اهل آبادی ها ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند قطعاً برکات خود را از آسمان و زمین برای آنان باز می کردیم (نازل می کردیم) ، ولی آنان [ ایمان و نقرا و منادیان آن دو، یعنی پیامبران را ] تکذیب کردند ودر نتیجه ، آنان را به سبب اندوخته های[ ناشایستشان] مواخذه کردیم .
» * آیات قرآنی ، در این که ظلم عامل سقوط جوامع و تمدن ها و فرهنگ هاست ، فراوان است و تاکید شگفت انگیزی دارد .
از آن جمله : ۱.« و بدین سان است مواخذه پروردگار تو ، هنگامی که آبادی ها را مواخذه (ساقط و مضمحل ) کرد در حالیکه آنها ستمکار بودند .»* ٢.« پس دنباله قومی که ظلم کردند بریده شد و سپاس مر خدا را که پرورنده عالمیان است .»* ۳.« مامردم قرونی پیش از شما را به جهت ظلمی که کردند نابود کردیم .»* ۴.«[ ای نوح ] و کشتی را به نظاره ما و به سبب وحی ای که به تو کردیم ، بساز و درباره کسانی که ظلم کرده اند ، بامن سخنی مگو ، قطعاً آنان غرق خواهند شد .»* ۵.« و خداوند مثل آن آبادی را [برای شما] می زند که در امن و امان و آرامش بود ، و روزی او از هر طرف فراوان می رسید .
سپس آن آبادی به نعمت های خداوندی کفران ورزید .
خداوند در نتیجه تبهکاری هایی که انجام می دادند ، لباس گرسنگی و ترس را به آن آبادی چشانید و برای آنان پیامبری از خودشان آمد ، او را تکذیب کردند.
پس عذاب ، آنان را د رحالی که ستمکاران بودند ، در گرفت .»* ۶.« و آنان را که ستم کردند ، صیحه ( فریاد شدید آسمانی ) گرفت و آنان دردیار خود،در حالی که به رو[ یا به زانو] در افتاده بودند ، هلاک شدند .»* ۷.« و آ« آبادی ها را زمانی که[ به جهت آن که] ظلم کردند ، نابود کردیم و برای نابود شدنشان زمان معینی قرار دادیم .»* ۸.« و خداستکه عاد اولی (عاد بن ارم ، پیش از قوم عاد معروف)را هلاک کرد .
و ثمود را و از آنان کسی را نگذاشت .
و پیش از آنان قوم نوح را نابود کرد آنان ظالم ترو طغیان گرتر بودند.»* ٩.« آیاکسی جز مردم ستمکارهلاک می شود ؟» ۱۰ .« وما آبادی هارا به هلاکت نمی رسانیم مگر این که اهل آنها ستمکار باشند .»* امیرالمومنین علیه السلام ، که سخنانش گاهی اقتباسی از قرآن مجید و گاهی تفسیری از آن کتاب الله و در مواردی تطبیق کلیات آن به مصادیق و افراد آن هاست ، ظلم را از اساسی ترین عوامل سقوط و تباهی جوامع معرفی فرمده است .
از آن جمله :« بر حذر باشید از خدا، بترسید از خدا، درباره نتایج دنیوی لم و وخامت اخروی آن .»* یکی دیگر از عوامل سقوط جوامع و نابودی تمدن ها و فرهنگ ها ، استکبار است ، که مفهوم عام آن عبارت است از هدف دیدن خود و وسیله دیدن دیگران ، امیرالمومنین علیه السلام در سسقوط جوامع ، چنان که در آیات قرآنی مشاهده خواهیم کرد ، استکبار را مطرح فرموده است .
او می فرماید :« عبرت بگیرید و تجربه بیندوزید از آنچه که پیش ا زشما متکبران امت ها را گرفتار ساخت از غضب خداوندی و حملات و عذاب ها و کیفرهای سخت او .
و پند بگیرید از خاک آلود شدن (با جایگاه های) صورت ها و مواضع نهادن پهلوهای آنان .
و به خدا پناه ببرید به خدا از اسباب تو لید کبر همان گونه که از حوادث کوبنده روزگار به او پناهنده می گردید .
از جمله مواردی که امیر المومنین علیه السلام در مورد عوامل اعتلا و سقوط جوامع و فرهنگ ها و تمدن ها بیان فرموده خطبه قاصعه است .
« پس اگر ناچار از تعصب هستید ، عصبیت خود را برای اخلاق نیکو و کردار های پسندیده و امور زیبا قرار بدهید که خاندان های اصیل و بزرگمنش عرب و رﺆسای قبایل به آن موصوف بودند: تعصب به داشتن اخالق مرغوب عقلا ، وآرمان های بزرگ و درجات بالای ارزش ها و آثار پسندیده که از خود به یادگار می گذاشتند .
پس تعصب بورزید به خصلت ها وعادات پسندیده مانند حمایت و حفظ حقوق همسایگی و وفا به پیمان و اطاعت نیکو کار و مخالفت با خود خواهی و فراگرفتن فضل و فضیلت و بزرگ شمردن معصیت قتل نفس ، و انصاف به خلق و فرو بردن غضب و پرهیز از فساد در روی زمین .
بترسید از آن عذاب هایی که بر اقوام و مللی پیش از شما در نتیجه اعمال زشت و کارهای ناشایست فرود آمد .
حالات آنان را در نیکی ها و بدی ها متذکر شوید و بترسید از اینکه همانند آنان باشید .
و هنگامی که درحالت نیک وبد آنان اندیشیدید ، اموری را عهده دار شوید که عزت را ملتزم وضع زندگی آنان ساخت و دشمنانشان را دور ساخت وعافیت و آسایش را بر آنان گسترش داد ونعمت را برای آنان مطیع ساخت و کرامت انسانی طناب خود را برای همه آنان وصل نمود و آن : اجتناب از جدایی و پراکندگی بود و التزام به انس و الفت و یکدیگر را به آن توصیه نمودن .
و از هر کاری که پشت آنان را شکست و قدرتشان را به ناتوانی مبدل ساخت ( عوامل شکست و ناتوانی آن اقوام و ملل) بپرهیزید .
و از کینه ها و عداوت هایی که در دل هایشان جای گرفته بود وخصومت هاییکه در سینه ها موج میزد و از پشت به همدیگز کردن نفوس و دست از کمک و تعاون با یکدیگر کشیدن بپرهیزید .
و بیندیشید در حالات مردمان با ایمان که پیش از شما از این دنیا گذشته اند که چگونه زندگی را در حال تصفیه و ابتلا سپری کردند.
مگر آنان سنگین بار ترین مردم و جهادگرترین بندگان در هنگام بلا و مشقت پذیرترین اهل دنیا در تنگناهای حالات زندگی نبودند.
فاعنه و طواغیت ، آنان را به بردگی خود گرفتند و عذاب بدی به آنان دادند وتلخی ها را جرعه به جرعه به آنان نوشاندند .
روزگار آنان به این منوال در ذلت هلاکت بار و در فشار سخت مغلوبیت سپری می شد ، نه چاره ای برای حفظ و نگهداری خویشتن از آن همه گرفتاری ها داشتند و نه راهی برای دفاع از خویشتن .
تا آن گاه که خداوند سبحان بردباری جدی آنان را در اذیت ها و آزارهایی که درراه محبت او می دیدند ونیز این که ناگواری ها را از بیم و هراس از مقام ربوبی تحمل می کردند ، دید و به آنان از تنگناهای بلا فرجی عطا نمود و به جای ذلت وخواری عزت و در عوض ترس ، امن و امان عنایت فرمود، در نتیجه پادشاهان و فرمانروایان و پیشوایان و پیشتازانی گشتند وکرامت خداوندی به درجه ای نصیب آنان گشت که حتی آن را در آرزوهای خود هم نمی دیدند .
پس بنگرید به وضع آنان تا آن گاه ک مردمشان اجتماع داشتند و تمایلاتشان با هم بو دارای دل های معتدل بودند و دست های تکیه به هم داده و شمشیرهای به یاری هم کشیده شده و بینایی های تیزبین و تصمیم های متحد .
آیا آنان با چنین عواملی ، سرورانی در پهنه زمین و سلاطینی بر گردن های عالمیان نبودند ؟
حال بنگرید به سرنوشت آنان در آخر کارشان ، در آن هنگام که جدایی میان آنان افتاد و انس والفت به پراکندگی تبدیک گشت و اختلاف کلمه و اختلاف دل هاوارد جمع آنان گشت و در نتیجه به تیره های مختلف تقسیم شدند و در حال ستیزه گری با یکدیگر پراکنده شدند ، خداوند لباس کرامتش را از پیکرشان بیرون آورد وطراوت و فراوانی نعمتش را از آنان سلب نمود.
حال داستان های اخبار آنان در میان شما برای عبرت گیری انسان های پند آموز مانده است .
تجربه و عبرت بیندوزید از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسراییل :که احوال شمابه احوال آنان سخت متناسب است و چه شبیه به یکدیگر است مَثل ها (امثال صفات شما با آنان ).
در وضع زندگی آنان بیندیشید ، در حال تفرقه و پراکندگی .
آن شب هاکه کسری ها و قیصرها مالکین آنان بودندو آنان را از مساکن و مزارع و مراتعی که داشتند و از دریای عراق (دجله و فرات)دور می ساختند و هم چنین آنان را از اماکن سر سبز و خرم به بیابان های بی آب و علف و جایگاه های وزش باد و تنگنای معیشت می راندند.
و آنان را در احتیاج و فقر رهامی کردند و دمساز شبران پشت ریش و پشمین (یا بی پشم) .
آنان ذلیل ترین امت ها بودند از حیث خانه و کاشانه و خشک ترین قرارگاه .
به حمایت هیچ دعوتی که بتوانند به آن چنگ بزنند پناهی نداشتند و نه امیدی به سایه الفتی داشتند که به عزت آن تکیه کنند .
احوال در اضطراب ، و قدرت ها مختلف ، و کثرت پراکنده ، در بلایی شدید و طبقاتی از نادانی !
دخترانی که در میان آن قوم زنده به گور می شدند و بت هایی که پرستش می شدند و ارحام و خویشاوندنی که از هم می بریدند و غارت ها و چپاولگری هایی از هر طرف به راه می افتاد.
بنگرید به موارد نعمت هاییکه خداوند به وسیله بر انگیختن رسولی به آنان عنایت فرمود .
اطاعت آن مردم را به دینی که آورده جلب و محکم ساخت ، و انس و الفت آنان را به دعوت خود جمع فرمود .
در این هنگام نعمت با کرامت خود را برای آنان بگستراند و نهرهای نعمت هایش را بر آنان به جریان انداخت و دین اسلام آنان را به فواید و نتایج برکات آن دین جمع نمود .
پس در نعمت آن ملت (دین)غوطه ور گشتند و در طراوت عیش آن ملت شادمان گشتند.
امور زندگانی در سایه یک سلطه پیروز برای آنان اعتدال یافت وموقعیت آنان در جانب عزت پیروز جایگیر گشت ، و امور زندگی در مراتب بالایی از ملک ثابت به سوی آنان میل کرد .
آن گاه آنان فرمانروایان جهانیان گشتند و پادشاهانی در پهنه زمین .
حال امور کسانی را ملک شده اند که روزگاری بر آنان (مسلمانان) مالک بودندو احکام را در میان جمعی انفاذ می کنند که در میان خود آنان مقرر و اجرا می کردند.
دیگر نیزه ای از آنان را برای شناخت تیزی و کندی و قدرت آن آزمایش نکردندو سنگی از آنان را برای شکستن نکوبیدند .»* پای بندی شدید به خصلت های نیکو .
هر اجتماعی از انسان ها که تقیدی به خصلت های نیکو نداشته باشد طعم انسانیت را نخواهد چشید .
اگر چه از همه سطوح و ابعد عالم طبیعت آگاهی داشته و در حد اعلا از آن ها برخوردار بوده باشد ، چنان که در تعدادی از جوامع دوران مامشاهده می شو د، در حقیقت لزوم خصلت های نیکو برای یک جامعه متمدن ، لزوم آب برای ماده روینده نیازمندبه آب است .به همین دلیل ، در نهج البلاغه در ده ها مورد امیر المومنین علیه السلام به داشتن و تقویت خصلت ها نیکو اصرار فرموده است .
قرآن مجید یک قسمت از آیات خود را به بیان ضرورت همین خصلت های نیکو قرار داده است .
در یک جمله مختصر ، تقید به خصلت های نیکو که انسان را متخلق به اخلاق عالی میکند ، هدف اعلای بعثت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معرفی شده است .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است :«من برای تتمیم مکارم اخلاق مبعوث شده ام .» به نظر می رسد آغاز سقوطارزش های انسانی و وارد شدن انسان هابه تاریخ طبیعی حیوانی ، از موقعی است که اخلاق را از قاموس زندگی حذف کردند و وجدان را از کار انداختند و گفتند :وجدان پدیده ای است که زندگی خانوادگی و اجتماعی آن را می سازد ، و اصالتی در درون آدمی ندارد !
برای این نابکاری ، قیافه علمی پوشانیدند و این موجود را که در نتیجه تعلیم و تربیت می توانست به تکاپوی : حمله دیگر بمیرم از بشر تا برآرم از ملائک بال و پر بار دیگراز ملک پران شوم آن چه آن دروهم ناید آن شوم وارد شود ، به حدی از پستی ور ذالت و حقارت کشاندیند که : جز ذ َکَرنی دین و او نی ذِکراو سو ی اسفل برد او را فکر او با یان حال ، اینمبتلایان به بیماری زندگی بی هدف و ازار ناآگاه مصرف و استهلا ک ، باور نم یکنندکه یکی از دلایل سقوط و ارتجاع و حرکت قهقرایی آنان ، همین است که می گوید : من آن انسان زنده ام که در حدود ٢۰۰۰راه را برا ی بازی با آلت تناسل و دروازه ورود انسان ها به زندگی کشف کرده ام !
اما صحبت ا زخصلت های نیکو که یکی از آنها عبارت است از شناختن حقوق حیات مادی و معنوی دیگر انسان ها ،یا باید برای شعر و خیالبافی به کاربرود و یا برای حست و خیز های ما کیاولیست های جوامع !
مقدمه از دانشمند عزیز صاحبدلى که مرا به نوشتن این مقاله تشویق کرد، بسیار متشکرم؛ زیرا این دعوت و تشویق نه فقط موجب شد که بعد از مدتها دوباره زمانى ـ هر چند کوتاه ـ به مطالعه در نهجالبلاغه بپردازم و جان و دل را از عطر و نشاط آن معطر سازم، بلکه مرا برانگیخت که به بعضى شروح نهجالبلاغه و کتابهایى که درباره على ـ علیه السلام ـ و کلمات و سخنان او نوشتهاند، رجوع کنم.
درباره این بزرگ، بسیار نوشتهاند و البته صاحبان این نوشتهها همگى صاحبنظر و محقق نبودهاند.
مردى که صاحب ولایت عظما است، هرکس به او اندکى نزدیک شود، از بزرگیش دچار هیبت مىشود و در دل نسبت به او احترام و محبت حس مىکند.
طبیعى است که ذکر جمیلش در افواه همه باشد و هرکس میل کند که چیزى راجع به او بگوید یا بنویسد .
به این جهت در مورد حضرت على ـ علیه السلام ـ بسیار سخنها گفته شده و در مجموعه این گفتهها همه گونه سخن از سنجیدهترین و سزاوارترین سخنها تا حرفهاى معمولى و سطحى مىتوان یافت و این از یک جهت شادىبخش و ستایشانگیز است، و از سوى دیگر تأسفآور و مایه دریغ.
اگر بعضى از این نویسندگان حسن نیت و قصد اظهار ارادت نداشتند، مىتوانستیم آنان و ناشران نوشتهها و گفتههایشان را ملامت کنیم که چرا لا اقل درنیافتهاند و نگفتهاند که قصد اظهار ارادت داشته و ران ملخ به حضرت سلیمان پیشکش مىکنند.
آیا نوشته من نیز یکى از آنها است؟
امیدوارم که این وجیزه ناچیز در بارگاه فضل و کرمش نامقبول نیفتد.
نکتهاى که باید ذکر شود این است که مضمون این نوشته در آثار متقدمان ظهور تفصیلى ندارد و اگر مطرح شده بر کنار از بعضى سوء تفاهمها نبوده است و به این جهت نتوانستهام چنانکه رسم است به تتبع و رعایت رسوم و شرایط آن بپردازم و به این جهت توقع دارم که این یادداشت را با ملاکهاى روش تتبع نسنجند که بر شرمساریم افزوده مىشود .
نوشته من در حقیقت نه تتبع است، نه گزارش؛ بلکه جستوجویى است از روى دلبستگى و وسواس براى درک نگاه تاریخى نهجالبلاغه و مخصوصا متضمن درخواستى است از فرمانرواى ملک سخن و راهگشاى طریق هدایت که نویسنده این سطور را راهى به درک معناى دشوار تاریخ در نهجالبلاغه بنماید و او را از زمره محرومان بیرون آورد.
در مطالعه نهجالبلاغه متن عربى را با چهار و گاهى پنج ترجمه از ترجمههاى متأخر پیش رو داشتهام؛ اما در نقل مطالب بیشتر از ترجمه استاد دکتر سید جعفر شهیدى استفاده کردهام .
تاریخ و عبرت در کلمات و سیره امام على(ع) مقالهاى که پیش روى شما است، متضمن سیر اجمالى در کلمات مولاى متقیان و امیرمؤمنان، حضرت على ـ علیهالسلام ـ درباره تاریخ است.
پژوهندهاى که با چنین قصدى در کلمات آن بزرگ نظر مىکند، به نکات بدیع بسیار برمىخورد که مىتوان آنها را گوهرهاى تذکر تاریخى دانست.
مرد خدا در هرچه نظر مىکند و مىبیند، در آن جلوه خدا مىبیند و از حوادث روزگار درس عبرت مىآموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیده عبرتبین، یار همه کس مىشود.
ما چیزها را مىبینیم و مىپنداریم که چون چشم داریم مىبینیم و داشتن چشم براى دیدن و دیدار کافى است.
درست است که ما با چشم مىبینیم و اگر چشم نداشتیم اشیاى دیدنى و محسوس را نمىدیدیم، اما دیدن چشم صرف یک امر مکانیکى و فیزیولوژیک نیست و اگر چنین بود بیننده با آن چیزى دریافت نمىکرد؛ یا همه بینندگان هرچه را مىدیدند یکسان درک مىکردند.
اصلا دیدن و شنیدن را نحوه بستگى و تعلق ما و نظم سخن و عالمى که در آن بسر مىبریم، راه مىبرد.
به سخن بلند مولاى موحدان بیندیشیم که فرمود: ما رأیت شیئا الا و رأیتالله قبله.
آنکه پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نکرده است، چیزى نمىبیند و اگر ببیند امور پراکنده و آشفته و آشوب مىبیند.
دیدن چشم را ادراکى مقدم بر آن راه مىبرد که ملاصدرا از آن به «ادراک بسیط» تعبیر کرده است.
نظیر این ادراک در پدیدارشناسى معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درک بسیط است که گروهى از مردمان، اهل ذکر مىشوند و مردمى دیگر در غفلت مىمانند یا غفلت و تذکر در اوقات و زمانهاى تاریخى یک قوم کمتر و بیشتر مىشود.
اشخاص هم، چون به حوادث و پیشآمدها مىنگرند، آنها را یکسان درک نمىکنند؛ یعنى اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمىشود.