دانلود مقاله تاریخ اسلام

Word 113 KB 14964 38
مشخص نشده مشخص نشده تاریخ
قیمت قدیم:۲۴,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۹,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • تاریخ و عبرت در کلمات و سیره امام على(ع)
    مقاله‏اى که پیش روى شما است، متضمن سیر اجمالى در کلمات مولاى متقیان و امیرمؤمنان، حضرت على علیه‏السلام درباره تاریخ است.

    پژوهنده‏اى که با چنین قصدى در کلمات آن بزرگ نظر مى‏کند، به نکات بدیع بسیار برمى‏خورد که مى‏توان آن‏ها را گوهرهاى تذکر تاریخى دانست.

    مرد خدا در هرچه نظر مى‏کند و مى‏بیند، در آن جلوه خدا مى‏بیند و از حوادث روزگار درس عبرت مى‏آموزد؛ اما نه مرد خدا بودن یا مرد خدا شدن آسان است و نه بخت دیده عبرت‏بین، یار همه کس مى‏شود.

    ما چیزها را مى‏بینیم و مى‏پنداریم که چون چشم داریم مى‏بینیم و داشتن چشم براى دیدن و دیدار کافى است.

    درست است که ما با چشم مى‏بینیم و اگر چشم نداشتیم اشیاى دیدنى و محسوس را نمى‏دیدیم، اما دیدن چشم صرف یک امر مکانیکى و فیزیولوژیک نیست و اگر چنین بود بیننده با آن چیزى دریافت نمى‏کرد؛ یا همه بینندگان هرچه را مى‏دیدند یکسان درک مى‏کردند.

    اصلا دیدن و شنیدن را نحوه بستگى و تعلق ما و نظم سخن و عالمى که در آن بسر مى‏بریم، راه مى‏برد.

    به سخن بلند مولاى موحدان بیندیشیم که فرمود: ما رأیت شیئا الا و رأیت‏الله قبله.

    آن‏که پیش از دیدن با چشم تن، چشم دل باز نکرده است، چیزى نمى‏بیند و اگر ببیند امور پراکنده و آشفته و آشوب مى‏بیند.

    دیدن چشم را ادراکى مقدم بر آن راه مى‏برد که ملاصدرا از آن به «ادراک بسیط» تعبیر کرده است.

    نظیر این ادراک در پدیدارشناسى معاصر هم مورد توجه قرار گرفته است و در حقیقت با وجود و عدم این درک بسیط است که گروهى از مردمان، اهل ذکر مى‏شوند و مردمى دیگر در غفلت مى‏مانند یا غفلت و تذکر در اوقات و زمان‏هاى تاریخى یک قوم کم‏تر و بیش‏تر مى‏شود.

    اشخاص هم، چون به حوادث و پیش‏آمدها مى‏نگرند، آنها را یکسان درک نمى‏کنند؛ یعنى اگر دل عبرت بین نباشد، دیده نیز عبرت بین نمى‏شود.


    هان اى دل عبرت‏بین از دیده عبر کن هان
    ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
    .1 کیست که دل عبرت بین دارد؟

    قبل از این که به این پرسش بپردازیم، باید تصریح شود که قرار نیست از فلسفه تاریخ حضرت على(ع) بحث شود و آن بزرگ در عداد فلاسفه تاریخ قرار گیرد؛ زیرا نکات نهج‏البلاغه و به طور کلى کلمات علوى ـ و یا هر روایتى که از ائمه دین نقل شده است ـ سخن هدایت است، نه زبان عبارت ارباب علوم رسمى.

    نهج‏البلاغه سراسر درس تذکر و عبرت است.

    هر درس تذکرى، فلسفه تاریخ نیست.

    قصد صاحب بزرگ آن نیز تدوین فلسفه تاریخ و هیچ علم خاص دیگر نبوده است.

    البته مولا فرموده است که «خبر گذشته و آینده و احکام ناظر بر روابط کنونى جامعه‏تان در قرآن موجود است» (1) .

    با وجود این، نه قرآن و نه نهج‏البلاغه، کتاب فلسفه نیستند.

    حضرت على(ع) هم نخواسته است فلسفه تاریخ تدوین کند؛ بلکه او دل عبرت‏بین داشته و با مرگ که تقدیر همه آدمیان است، انس یافته و با این انس گذشته و گذشتگان را مى‏دیده و در موقع و مقام ولایت مقتداى اهل نظر و بصیرت و اعتبار شده است.

    آنها که مى‏گویند علم با تجربه به دست مى‏آید، درست مى‏گویند؛ اما اگر این گفته را بر فرض وجود بشرى که حقیقت وجودش لوح پاک و عارى از هر نقش است، استوار کنند، راهشان به بن‏بست مى‏رسد.

    آدمى لوح پاک و نانوشته نیست و حتى اگر لوحى باشد که بر آن چیزى حک نشده باشد، آن لوح آمادگى و استعداد خاص دارد و لااقل اثر تجربه مى‏تواند در آن حک شود، یا بهتر بگوییم تجربه در این لوح معنى مى‏شود؛ زیرا تجربه قبل از فهم نیست و اگر فهم نباشد، تجربه صورت نمى‏بندد.

    حوادث تاریخ هم براى کسى تجربه مى‏شود که از پیش فهمى از تاریخ داشته باشد.

    این فهم، فهم هیچ حادثه مشخص و معینى نیست، بلکه درک بسیط و غیرحصولى این معانى است که: .1 ما اهل عهد و پیمانیم و اگر عهد مى‏شکنیم باز آن را تجدید مى‏کنیم؛ .2 زندگى دنیوى زندگى با مرگ است و ما با مرگ زندگى مى‏کنیم؛ .3 ما وقتى با یاد مرگ تنها مى‏شویم، از حوادث تاریخ بهتر مى‏توانیم درس بیاموزیم.

    ما در روز الست پیمان بسته‏ایم که جز پروردگار حقیقى خود را نپرستیم، اما این‏جا یعنى زمین جایگاه آزمایش و دار بلا و ابتلا است.

    چنان‏که خداوند چون آدم را آفرید و به فرشتگان امر کرد که او را سجده کنند و شیطان با استکبار از اطاعت فرمان سرباز زد، آدم را در سرایى جاى داد که ابزار زندگیش را کامل و جایگاهش را ایمن ساخته بود و او را در خصوص ابلیس و دشمنى ریشه‏دارش هشدار داد؛ اما سرانجام ابلیس به دام فریبش آورد.

    یقین او را به شک و در نهایت نشاط وى را به دلهره و ترس بدل کرد و با فریبکارى ابلیس، آدم به دام پشیمانى فرو افتاد.

    با این همه خداوند سبحان در توبه را به روى آدم گشوده گذاشت.

    تا از آن تنگنا و بن‏بست گریزگاهى بیابد و راه نجاتى بجوید و کلمه رحمتش را به او آموخت و بازگشتش را به بهشت وعده فرمود .

    سپس او را به سراى گرفتارى و آزمون و دنیاى زاد و زایش فرود آورد و از آن وقت در حق او این سخن بلند درست آمد که: چکند کز پى دوران نرود چون پرگار هر که در دایره گردش ایام افتاد در پیام نخستین روز خلافت فرمود: «آن کس که با دیده عبرت به سرنوشت گذشتگان بنگرد، پرهیزگار مى‏شود و هرگز در پى بدى و ناسازگارى نمى‏رود .» (2) و در وصف و صفت دهر، مرگ را دخیل کرده است: الدهر یخلق الابدان و یحدد الآمال و یقرب المنیه و یباعد الامنیه من ظفر به نصب و من فاته تعب؛ «روزگار پوشاننده بدن‏ها، محدودکننده آرمان‏ها، نزدیک آورنده مرگ‏ها، و دورکننده آرزوها است.

    کامیابى‏هاى مادیش رنج‏آورند و ناکامى‏هایش خستگى زا.» (3) نیز از قومى و مردمى یاد مى‏کند که مرگ تن خود را بزرگ مى‏شمارند و خود بیش از هر چیز بزرگ شمار مرگ قلب‏هاى زنده خویشند (4) این مرگ، آگاهى مردى را که مى‏گفت: «پسر ابى‏طالب از مرگ بى‏پژمان است، بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است (5) » مستعد آشنایى با راه‏هاى آسمان و آینده ساخته بود.

    این جان مستعد همزمان حضرت مصطفى (ص) و هم عهد نزول قرآن که از پیامبر درس آموخت، نه فقط آموزگار و مفسر قرآن، بلکه قرآن ناطق و متحقق شد.

    مولاى موحدان از قرآن آموخت که علم و عبرت و خشیت و حکمت ملازم و به هم بسته‏اند.

    در این گفته دقیق دقت فرمایید: «یقین را نیز چهار شعبه است: نگرشى به زیرکى، رسیدن به دقائق حکمت، پند گرفتن از گذشت روزگار و نگهداشتن روش اسلاف.

    آن کس که نگرش زیرکانه‏اش بود به دقایق حکمت دست یابد و آن‏که به دقایق حکمت دست یابد، سیرت [عبرت‏] روزگار را بشناسد و آن‏که سیرت روزگار را بشناسد، چنان است که با اسلاف بسته است.» (6) در نامه به امام حسن(ع) نیز این نکته را دوباره مورد تأکید قرار داد و فرمود: «اگر من به اندازه تمامى نسل‏هاى گذشته عمر نکرده‏ام، در کار و کردار آنان نظر کرده‏ام و در اخبارشان اندیشیده‏ام و در آثارشان سیر کرده‏ام؛ چنان‏که گویى یکى از آنان شده‏ام.» (7) و در خطبه 16 فرمود: «...

    آن‏که عبرت‏هاى روزگار او را آشکار شود و از آن پند پذیرد و از کیفرها که پیش چشم او است، عبرت گیرد، تقوا او را نگاه دارد.» (8) نیز در خطبه 361 با استناد به آیه مبارکه ان فى ذلک لعبره لمن یخشى (نازعات، آیه 26) همه موجودات و حوادث را نشانه عبرت مى‏بیند و البته بزرگ‏ترین عبرت‏ها در نظر او سرگذشت مردمى است که بستگى به دنیا آنها را مست غرور کرده است؛ یعنى از وضع خود غافلند و نمى‏دانند که فریفته دنیا شده‏اند.

    حضرت مولا در شرح آیه ما غرک بربک الکریم، وضع ما را در دنیا این چنین وصف کرده است: راستش را مى‏خواهى دنیا هرگز تو را نفریفت؛ اما تو بودى که فریفته آن شدى.

    او اندرزهاى گرانبهایش را در دسترس تو گذاشت و از برابرى و انصاف آگاهت ساخت؛ ولى تو به آن‏ها پشت پا زدى.

    دنیایى که پیوسته درد و ناراحتى تن و کم شدن نیرو و کاهش توانایى را به تو یادآورى مى‏کند، راستگوتر و وفادارتر و بالاتر از آن است که تو را بفریبد.

    یا این که فریفته‏ات سازد و بعد دچار رنج و شکنجه‏ات کند.

    اگر با دنیا در خانه‏هاى خالى و جامانده و دیار فراموش‏شده و وامانده روبه‏رو شوى، هر آینه مى‏بینى که چون رفیقى شفیق و یارى دلسوز به تو یادآورى‏هاى درست و سودمند مى‏نماید و همیشه پندهاى رسا و گرانبها بر آنها مى‏افزاید.

    (9) نکات ظریفى در این کلمات درج است که آدمى را به حیرت و اعجاب وامى‏دارد.

    دنیا و زندگى و مرگ و تاریخ و حوادث در نگاه على ـ علیه‏السلام ـ همان نیست که به نظر مردم معمولى مى‏آید؛ بلکه همه این‏ها در نظر آن بزرگ، آیینه حق است و اگر در آن حق را ببینند، آن شى‏ء، حکم آموزگار پیدا مى‏کند.

    مفاهیمى مثل دنیا و زندگى بسته به این‏که در چه نسبتى وارد شوند، معناى متفاوت پیدا مى‏کنند؛ چنان‏که به خود نظر کردن یا خودبینى، خوب و پسندیده نیست، اما گاهى باید فارغ از غم دنیا و بود و نبود آن در آیینه وجود خویش نظر کرد و در غم خویش بود.

    اگر از ما و به خصوص از کسانى که پرواى اخلاق دارند، بپرسند آیا غمخوار خویش باید بود یا غم دیگران باید خورد، دومى را سفارش مى‏کنند و مسلما در ساحت اخلاق، درست این است که به فکر دیگران باشیم؛ اما ساحتى مقدم بر این ساحت اخلاقى وجود دارد که اخلاق از آن‏جا مى‏روید؛ آن‏جا باید غمخوار خویش باشیم و با رجوع به آن ساحت است که حافظ گفته است: پیوند عمر بسته به مویى است هوش‏دار غمخوار خویش باش غم روزگار چیست در این‏جا شاید شاعر نظر به احوالى داشته است که انعکاس آن در آغاز نامه امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن ـ علیهماالسلام ـ پیدا است.

    آن‏جا که فرمود: آنچه آشکار از پشت کردن دنیا بر خود دیدم و از سرکشى روزگار و روى آوردن آخرت بر خویش سنجیدم، مرا از یاد جز خویش باز مى‏دارد و به نگریستنم بدانچه پشت سر دارم نمى‏گذارد، جز که من هرچند مردمان را غمخوارم، بیش‏تر غم خود را دارم.

    این غمخوارى رأى مرا بازگردانید و از پیروى خواهش نفسم بپیچانید و حقیقت کار را برایم آشکار نمود.

    (10) مى‏بینیم که نسبتى میان غمخوار خویش بودن ـ به‏معناى تذکر به حقیقت وجود آدمى ـ و ادبار دنیا و اقبال آخرت وجود دارد.

    راستى چگونه مردى که دنیا پیش چشم او از آب دهان بز بى‏مقدارتر بود، دنیا را ستایش مى‏کرد و سمت پندآموزى و راهنمایى به او نسبت مى‏داد.

    توجه کنیم که دنیاى بى‏مقدارتر از آب دهان بز و خوارتر از کفش کهنه، دنیاى غرور فریفتگان است و به همین جهت مى‏فرمود: «دنیاى شما پیش من...

    اما دنیایى که آفریده خدا است و گذرگاه و وطن آدمیان است، سراى خوبى است.» دنیا به خودى خود بد نیست، بلکه در نسبت با ما است که بد یا خوب مى‏شود.

    اگر در نسبتى که با آن داریم، حد و قدر آن را شناختیم، در آن صورت خانه ما و جایگاه آزمایش ما است؛ اما اگر اندیشه اخلاد الى الارض وجود ما را مسخر کرد، دنیا مایه تباهى و زیانکارى ما خواهد بود.

    ما به دنیا آمده‏ایم که از آن بیرون شویم .

    ما با یاد مرگ با دنیا نسبت درست برقرار مى‏کنیم.

    عبرت هم با شناخت این نسبت، یعنى شناخت دنیا و با یاد مرگ ممکن و میسر مى‏شود؛ اما مرگ چیزى نیست که به آسانى وصف شود و دل‏هاى مردمان آن را دریابد و بپذیرد.

    در خطبه 113 به مخاطبان خود ـ که مردم سراسر تاریخند و نه صرف جمعى که در مجلس او حاضر بوده‏اند ـ تذکر مى‏دهد که یاد مرگ از دل‏هاى آن‏ها رفته و جاى آن را آرزوهاى فریبنده گرفته است.

    به عبارت دیگر بستگى به این جهان، آن جهان را از یادها برده است.

    در این جا این پرسش پیش مى‏آید که با مقدم داشتن آخرت بر دنیا، تاریخ چه اهمیتى مى‏تواند داشته باشد.

    اندیشه تاریخى که از قرن هیجدهم در اروپا پدید آمده و فلسفه‏هاى تاریخ در زمینه آن روییده است، بیش‏تر جهان‏بین است و به آخرت ناظر نیست.

    اما این نظر تاریخى در اصل دینى است و شاید در عالم دنیادارى هم گویاى سپنجى بودن جهان و نه حکایت دوام و پایدارى آن باشد.

    در ادیان توحیدى که کتاب آسمانى و پیامبر دارند، این اصل جارى است که خداوند آدمیان را بدون راهنما نمى‏گذارد و در وقت مناسب پیامبران و سفیران خود را مى‏فرستد تا مردم را بشارت دهند و انذار کنند.

    پیامبران چنان‏که عارفان گفته‏اند، هر کدام مظهر یک یا چند اسم از اسماى الهى‏اند و پیامبر خاتم مظهر جمیع اسماى الهى است و در هر عهد یا دوره‏اى، اسم یا اسمایى غالب و حاکم است.

    بنابراین قول هر عهدى صورت و حقیقت خاص دارد.

    علاوه بر این، دین وعده نجات مى‏دهد و معتقدان و مؤمنان، امید نجات و آمدن منجى دارند.

    در تفکر دینى ما بشر فقیر و نیازمند است و خداوند هرگز او را به خود وانمى‏گذارد و این به خود وانگذاشتن، مستلزم جارى بودن حکمت الهى در تاریخ است.

    این‏که تاریخ بشر بر طبق حکمتى جریان دارد و اهل خشیت و حکمت، این حکمت را در مى‏یابند و از عبرت‏ها درس مى‏آموزند، ریشه در تفکر دینى دارد.

    .2 چرا و چه وقت پیامبران مبعوث مى‏شوند؟

    گفتیم که تاریخ در تفکر دینى و در نظر ارباب معرفت، تاریخ پیامبران و رسولان الهى است و با حادثه سکنا گزیدن حضرت آدم در زمین آغاز مى‏شود و با آمدن منجى آخر زمان پایان مى‏یابد.

    این‏که کسانى این تلقى را نوعى یا صورتى از تاریخ‏انگارى دانسته‏اند، درست نیست.

    البته تاریخ‏انگارى برگرفته از نظر عهد عتیق و عهد جدید و قرآن مجید و کلمات اولیاى دین درباره تاریخ است؛ اما آن نگاه و نظر تاریخى دینى در فلسفه تاریخ و تاریخ‏انگارى متأخر، از جوهر دینى و الهى خالى مى‏شود و وجهه بشرمدارى (اومانیسم) پیدا مى‏کند.

    اگر توجه داشتن به آغاز و انجام کار بشر و اقوالى مانند این که صلاح و فساد صرفا صفت اشخاص نیست، بلکه عارض زمانه و تاریخ نیز مى‏شود، یا هر کارى مرهون وقت خاصى است و امثال این‏ها، در ذیل مذهب اصالت تاریخ قرار مى‏گیرد، بیش‏تر دینداران باید مایل به مذهب اصالت تاریخ باشند؛ ولى اگر براى بیرون آمدن و رهایى از مذهب اصالت تاریخ نباید از آغاز و انجام سخن گفت و به هیچ نظم و پیوستگى و ربط در تاریخ قائل نبود، به نظر مى‏رسد که اعتقاد به تاریخ‏انگارى بهتر از انکار آن است.

    ولى این‏جا مقام رد و اثبات تاریخ‏انگارى نیست، بلکه مى‏خواهیم نسبت میان انسان و تاریخ را در کلمات و اشارات حضرت على ـ علیه‏السلام ـ درک کنیم.

    این‏که آیا بحث از آغاز و پایان تاریخ، نوعى تاریخ‏انگارى است، باید در جاى خود بحث شود.

    اکنون سخن این است که ما حقیقت خود را در آغاز تاریخ و هنگام آمدن آدم ابوالبشر به زمین مى‏بینیم و مولاى متقیان چه خوب این آغاز را تقریر فرموده و شرح داده است: چگونه شیطان، آدم ابوالبشر را فریفته تا یقین را به گمان بفروخته و آتش دودلى بر و بار عزم او را سوخته و شادمانى داده و بیم خریده، فریب خورده و پشیمانى کشیده تا خداوند در توبه به روى او گشوده و کلمه رحمت بر زبان او نهاده و بدو وعده بازگشت به جنت داده و او را درین سرا که خانه رنج و امتحان است، فرود آورده است.

    (11) تاریخ با عهد پدید مى‏آید و به یک معنا عهد همان تاریخ است.

    کسى که عهد مى‏بندد، ممکن است عهد خود را بشکند.

    آدمى در روز الست عهد کرده است که پروردگار خود را بپرستد، اما بشر اهل غفلت و فراموشى است و چه بسا در گردش زمان عهد را از یاد مى‏برد.

    به این جهت ارسال رسولان ضرورت پیدا مى‏کند: خداوند سبحان از فرزندان او (آدم) پیامبرانى برگزید و این هنگامى بود که بیش‏تر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند .

    حق او را نشناختند و برابر او خدایانى ساختند....

    پس هرچند گاه پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آورند.

    (12) تاریخ در حقیقت تاریخ غفلت و تذکر است؛ اما تذکر به عهد قدیم، صرف تکرار تاریخ و اعمال و سخنان گذشتگان نیست.

    افلاکى از قول شمس تبریزى نکته‏اى آورده است که وضع غفلت را به خوبى روشن مى‏کند: «تا کى...

    با عصاى دیگران راه روید؟

    این سخنان که مى‏گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یک در عهد خود به مسند مردى نشسته بودند و معانى مى‏گفتند و چون مردان این عهد شمایید اسرار و سخنان شما کو.» (13) وقتى بنا به گفته مولاى متقیان: «روزگارى خواهد آمد که اسلام را از حقیقت آن بردارند، همچون ظرفى که واژگونش کنند و آن را از آنچه در آن دارد تهى سازند» کسانى باید پیدا شوند که عهد گذشته را به یاد آورند و تجدید کنند.

    حضرت مولى الموحدین در تفسیر آیه ان فى ذلک لایات و ان کنا لمبتلین (مؤمنون، آیه 30) دنیا را دار بلا و ابتلا و آزمایش خوانده است.

    ما همواره در معرض آزمایشیم و در موقعیت خاص قرار داریم و باید پاسخگوى عمل خود باشیم و این یکى از صورت‏هاى تاریخى بودن وجود آدمى است.

    ما فارغ از زمان و تاریخ نیستیم و این‏که فرمود: الدهر یومان یوم لک و یوم علیک نیز بر همین معنا دلالت دارد.

    دهر نسبت به ما على السواء نیست و ما بیرون از آن قرار نداریم.

    زمانه یا با ما است و یا بر ما است.

    به عبارت دیگر، گاهى زمانه به ما رو مى‏کند و گاهى پشت، و پیدا است که مردمان در ایامى که زمانه به آنان رو مى‏کند، خشنود مى‏شوند و در زمانه ادبار ناراضى و خشمگینند .

    آن‏ها با خشنودى و سخط خود به تاریخ بستگى پیدا مى‏کنند؛ چنان که وقتى کسى کارى مى‏کند و دیگران به آن رضا مى‏دهند، آن‏ها همه مسئول آن کارند.

    علاوه بر این مردمان را خشنودى و ناخشنودى به هم مى‏پیوندد؛ چنان که ناقه ثمود را یک تن پى کرد، اما چون همه به آن رضا دادند، خداوند همه ایشان را عذاب کرد.

    در قرآن کریم نیز فاعل فعل جمع است و پشیمانى نیز به جمع نسبت داده شده است.

    مردمان با موافقت و مخالفت قلبى خود نشانه و مظهر وحدت مى‏شوند و اگر اختلاف و تفرقه در میان آنان راه یابد، ضعف و فتور نیز در پى آن خواهد آمد.

    در پاسخ شخصى که گفت کاش برادرم در این جنگ با شما بود، فرمود: «اگر برادرت در ایمان با ما بود، در این صحنه نیز بى‏تردید با ما است».

    یکى دیگر از لوازم تاریخى بودن بشر هم‏پیمانى و همبستگى است.

    در این همبستگى است که آدمى خود را مسئول مى‏یابد و با آن سامان و نظم پدید مى‏آید.

    این بستگى مایه وحدت و الفت مردمان است و اگر سست شود، وحدت به تفرقه و دورى مبدل مى‏شود و رشته کارها از هم مى‏گسلد.

    اندرز امام ـ علیه السلام ـ این است که در تفاوت احوال مردمان بیندیشیم و ببینیم چه چیز آنان را عزیز کرد و شر دشمنان را از سر آنان کوتاه گردانید و زمان بى‏گزندى آنان را طولانى کرد.

    به نظر آن بزرگ این‏ها فرع دورى نمودن از پراکندگى و روى آوردن به سازوارى (الفت) و یکدیگر را بدان برانگیختن و سفارش کردن و پرهیز از کین‏توزى و کاشتن تخم نفاق در سینه و دست از یارى یکدیگر کشیدن و کارهایى از این قبیل است که پشت نیرومندان را مى‏شکند.

    (14) پس بستگى ایمانى و گذشت از نفسانیت فردى و غرور است که مایه بزرگى و عزت مى‏شود؛ ولى این بدان معنا نیست که اهل ایمان در تاریخ ظاهرى، همواره بر مسند پیروزى نشسته باشند .

    ایمان و دلبستگى به حق تاوان سنگین دارد.

    ایمان با تحمل درد و با گذشت و شجاعت اثبات مى‏شود.

    ایمان حرف نیست، ادعا نیست، بلکه در آزمایش بزرگ متحقق مى‏شود.

    مولا نیز که در سخنان خود به تجربه‏هاى تاریخ نظر داشته است، از عذاب‏هایى یاد مى‏کند که مؤمنان تحمل کرده‏اند.

    «...

    وقتى فرعون‏ها مؤمنان را به بردگى مى‏گیرند، اگر ایمان و صبر را نگاه دارند ـ که در حقیقت صبر و ایمان آنان را نگاه مى‏دارد ـ خداوند گشایشى برایشان پدید مى‏آورد و ارجمندشان مى‏سازد.

    این عزت و ارجمندى تا زمانى مى‏پاید که قوم یکدل و یک جهت باشد و دیده‏ها به یک سو دوخته و اراده‏ها در پى یک چیز تاخته باشد، اما چون میانشان جدایى و تفرقه افتد و سخن‏ها و دل‏ها پراکنده شود، خداوند لباس کرامت از تنشان بیرون مى‏آورد.» مولاى ما تذکر مى‏دهد که داستان و تاریخ این مردم باقى مى‏ماند و مایه عبرت عبرت‏آموزان مى‏شود و باید چنین شود.

    نمونه‏اى که آن حضرت ذکر مى‏کند، سرگذشت فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل ـ علیهم‏السلام ـ است که تا گرفتار پریشانى و تفرقه بودند، قیصرها و کسراها بر آنان حکومت مى‏کردند: «نه دعوتى [بگوششان مى‏رسید] که به آن روى آورند و نه سایه الفتى [مى‏یافتند] که رخت بدان جا افکنند.» (15) این نه فقط اشاره به وضعى است که اعراب قبل از بعثت پیامبر(ص) بدان دچار بودند، بلکه در آن بعثت همه پیامبران به وقت و تاریخ موکول شده است؛ یعنى زمانى که مردم دوران فترت را مى‏گذرانند، در عین حال دل‏ها مستعد وحدت و گوش‏ها آماده شنیدن پیام همبستگى و عزت شده باشد.

    اینان هم تا وقتى صاحب نعمتند که یاد خدا مى‏کنند و شکر نعمت او به جا مى‏آورند؛ چنان که مى‏فرماید: هرگز هیچ قومى که نعمت و عیش راحت داشته آن را از دست نداده است، مگر این که به ورطه گناه درافتاده است؛ چرا که «خداوند نسبت به بندگانش ظلم روا نمى‏دارد» .

    (انفال، آیه 51) و اگر مردمان در هنگامى که نعمت بر سرشان نازل مى‏شد و از نقمت رهایى مى‏یافتند با صدق نیت و صفاى قلب به خداى خود رو مى‏کردند، خداوند نعمت را به ایشان باز مى‏گرداند و فساد ایشان را به صلاح و سامان مبدل مى‏کرد.

    اما اکنون نگرانم که مبادا در وضع فترت باشید.

    بى‏گمان وضع گذشته شما در نظر من پسندیده نبود، اما اگر به وضع زمان بعثت بازگردید، مردم سعادتمندى هستید.

    من آنچه از دستم برآید مى‏کوشم و درباره گذشته چیزى که مى‏گویم این است که خداوند گذشته را عفو مى‏کند.

    (16) آن حضرت در هنگام قبول خلافت نیز با تذکر این اصل که روشن شدن عبرت‏هاى تاریخ و عبرت گرفتن از حوادث، تقوا مى‏آفریند [تقوایى که آدمى را از گرفتارى در شبهات مصون مى‏دارد] هشدار داده بود که آزمون روز بعثت پیامبر(ص) تجدید شده است.

    بازگشت روز بعثت نکته قابل تأملى است.

    در روز بعثت مردمان مشرک بودن و چون پیامبر (ص) دعوت خود را اظهار کرد، بسیارى با او به مخالفت و دشمنى برخاستند.

    اما روزى که على ـ علیه‏السلام ـ به خلافت رسید، قلمرو حکومت اسلام از مدیترانه و آفریقا تا قلب آسیا وسعت داشت.

    این بار کسانى به نام اسلام و مسلمانى در برابر حکومت على ـ علیه‏السلام ـ قرار گرفتند و این بدان جهت بود که مسلمانى مسلمانان دیگر شده بود.

    امام این معنا را مى‏دانست، اما همه از عهده فهم آن برنمى‏آمدند.

    امام به مردمى که بلاى تفرقه و خودرأیى در جانشان افتاده بود، تذکر مى‏داد که بسیارى از مردمان بعد از هجرت به بدویت و تعصب عربیت روى آوردند و بعد از این که همبستگى اسلامى پیدا کردند، باز گروه گروه شدند و دیگر به اسلام و به نام آن تعلقى ندارند و از ایمان جز رسوم و تشریفات چیزى نمى‏شناسند.

    (17) اسلامى که پیامبر آورد، ترکیبى اتحادى از روح و جسم بود.

    این اسلام در طى زمان تبدل پیدا کرد و روح آن دچار ضعف شد و جسم آن باقى ماند.

    با این تحول و تبدل پیدا است که حکومت عدل دشوار مى‏شود.

    مولا ـ علیه السلام ـ مى‏دانست که زمان و قدرت از هم منفک نیست و از این که فرمود: اذا تغیر السلطان تغیر الزمان، مراد این نبود که وقتى حاکمى برود و حاکمى دیگر به جاى آن بیاید، زمان هم دیگر مى‏شود.

    در این جا مراد از سلطان، قدرت پراکنده و منتشرى است که بر دل و جان مردم غالب مى‏شود؛ چنان‏که اگر این سلطان، دین توأم با روح باشد، زمان زمان دین و زبان زبان عدالت است و اگر دین ظاهر و بى‏روح و تشریفاتى و لفظى سلطنت کند، زمان با فرصت‏طلبان مدارا مى‏کند و حتى در به روى آنان مى‏گشاید.

    امام ـ علیه السلام ـ میان مردم و حکومتى که دارند، مناسبت قائل است.

    مردم گاهى و در زمانى حکومت ظالم را بر حاکم عادل ترجیح مى‏دهند و حکومت عدل را برنمى‏تابند؛ ولى حکومت ظالم مردم را به باطل مى‏کشاند و مردمى که از باطل پیروى کنند، نعمت و آزادى را نیز از دست مى‏دهند.

    مردم وقتى دست در حبل‏المتین الهى مى‏زنند، آرامش و قرار و وحدت پیدا مى‏کنند و به نظام و ثبات و اقتدار مى‏رسند.

    نکته مهم این است که درک و فهم نیز به یک معنا تاریخى است؛ چنان‏که فرمود: شما امور را تجریه کرده‏اید و طعم تجربه را چشیده‏اید و از گذشته پند آموخته‏اید و از تاریخ گذشته، مثل‏ها براى شما گفته‏اند و شما را به امر واضحى دعوت کرده‏اند که جز کران و کوران کسى نمى‏تواند آن همه را ناشنیده و نادیده انگارد و آن که خداوند در آزمایش و تجربه او را بهره‏مند نسازد، از هیچ چیز بهره‏مند نمى‏شود و چندان دچار کاستى و نقصان مى‏شود که خوب و بد (معروف و منکر) را از هم بز نمى‏شناسد.

    (18) او به پیروى از قرآن و پیامبر، نژاد و نسب را به چیزى نمى‏گرفت و عزت و عظمت را فرع همزبانى و وحدت کلمه مى‏دانست و تعلیمش بر این اساس استوار بود که هیچ قومى ذلیل بالذات یا عزیز ذاتى نیست و چه بسا عظمت‏ها که به خوارى مبدل مى‏شود و چه بسیار رنج‏کشیدگان که به عظمت و قدرت مى‏رسند.

    درست است که عزت و ذلت به دست خداوند ـ جلت عظمته ـ است، اما تا قومى مستعد عزت نشود، عزت نمى‏یابد و تا وقتى تن به ذلت ندهد، ذلیلش نمى‏کند؛ یعنى عزت و ذلت چیزى جدا از فکر و ذکر و بینش و ادراک و تاریخ مردمان نیست.

    مردمى که تاب تحمل سختى و آزمایش بزرگ ندارند و به تن‏پرورى و سهل‏انگارى و خوش‏گذرانى خو کرده‏اند و به فرمان خداى بزرگ گردن نمى‏گذارند، اسیر قهر جابران و برده ستمکاران مى‏شوند و این نکته‏اى است که در کلمات مولا به کرات و به عبارات مختلف آمده است.

    در خطبه قاصعه که بیش‏تر مطالب آن به تاریخ راجع است، نکاتى است که مخصوصا باید مورد تأمل قرار گیرد.

    در این خطبه به بناى خانه خدا و کعبه اشاره مى‏شود و این که «...

    آن خانه را در سنگلاخى نهاد از همه سنگستنان‏هاى روى زمین دشوارتر، و ریگزارى که رویش آن از همه کم‏تر...

    پس آدم و فرزندان او را فرمود تا روى بدان خانه دارند.

    پس خانه براى آنان جایگاهى گردید که سود سفرهاى خود را بردارند و مقصدى که بارهاى خویش در آن فرود آرند.» (19) در این خطبه اشاره شده است که: «خداوند مى‏توانست خانه را در سرزمین آباد و در میان باغ‏هاى سبز و خرم قرار دهد، اما چنین نکرد تا بندگانش را به گونه گون سختى‏ها بیازماید ...

    و به ناخوشامدها آزمایششان کند تا خودپسندى را از دل‏هاشان بزداید و خوارى و فروتنى را در جان‏هاشان جایگزین فرماید و آن را درهایى سازد گشاده به بخشش او و وسیله‏اى آماده براى آمرزش او.» (20) و این مى‏تواند پاسخى باشد به کسانى که مى‏گویند اگر گناه آدم نبود خیر و طاعت و ثواب هم نبود.

    مى‏بینیم که تاریخ بشر که از بناى خانه خدا در زمان آدم ـ علیه السلام ـ شروع مى‏شود، چگونه به آخرت مى‏پیوندند؛ یا درست بگوییم: چگونه این جهان به آن جهان پیوسته است و هرچه این پیوستگى را سست کند، انحراف است و شاهد مى‏آورد که امت‏هاى پیشین که به مال و نژاد تعصب ورزیدند، چه کیفرها دیدند و سفارش مى‏کند که «نیک و بد احوالشان را به یاد آرند و خود را از مانند شدن به آنان برحذر دارند.» (21) من گاهى فکر مى‏کنم که توجه مسلمین به تاریخ و ظهور مورخان و کتب تاریخى بزرگ، فرع توجهى است که مثال آن را در قرآن (22) و در کلمات مولاى متقیان مى‏بینیم.

    اما این تاریخ، تاریخ مفاخر و تاریخ حسب و نسب و مفاخرت نیست؛ بلکه تاریخ تذکر و عبرت است.

    این صفت تاریخ حتى در عناوین کتب تاریخى دوره اسلامى نیز منعکس شده است.

    در عناوینى چون مروج الذهب و معادن الجوهر و التنبیه و الاشراف مسعودى و تجارب الامم ابن مسکویه و تجارب السلف هندوشاه نخجوانى و کتاب العبر ابن خلدون و ...

    .

    اما نکته مهم این است که توجه به تاریخ در قرآن و نهج‏البلاغه مى‏توانست به پدید آمدن نوعى تاریخ جهانى مودى شود.

    ابن قتیبه و مسعودى از بزرگان و پیشروان اندیشه تاریخ جهانى‏اند و البته این تاریخ جهانى با تاریخى که از قرن هیجدهم پدید آمد، تفاوت دارد.

    تاریخ جدید هم، تاریخ جهانى است، اما محور این تاریخ و صورت کلى آن در غرب با تجدد قوام یافته و ترسیم شده است.

    تاریخ جهانى به صورتى که در قرآن و نهج‏البلاغه و در آثار بعضى از مورخان عالم اسلامى عنوان شده است، تاریخ قرب و بعد انسان نسبت به مبدأ عالم و آدم است.

    انسان که در بهترین صورت و تقویم خلق شده و سپس به اسفل السافلین درافتاده است، باید این دوره و مدار یا فاصله میان اسفل و اعلى را طى کند و طى این فاصله همان تاریخى بودن است.

    بشر بسته به این که به کدام سمت رو مى‏کند و در کجا درنگ مى‏نماید، مظهر یک تاریخ مى‏شود؛ به عبارت دیگر بشر در هر موقف و مقامى، مظهر اسمى از اسماى الهى است.

    تاریخ جهانى به نحوى که در اسلام ظهور مى‏کند، تاریخ حکومت اسماى الهى است و این آدمى است که آن اسما را مى‏شناسد و مظهر آن اسما است و به همین جهت موجود تاریخى است .

    موجودات دیگر اعم از جماد و نبات و فرشتگان، چون نام‏ها را نمى‏شناسند و غفلت و تذکر ندارند، تاریخ هم ندارند.

    آدمى نیز هنگامى که در غفلت عمیق فرو مى‏رود، بى‏تاریخ مى‏شود .

    تاریخى‏بودن، یعنى تذکر به این که چه هستیم، از کجا آمده‏ایم و راهمان به کدام سمت است و به کجا منتهى مى‏شود.

    ما چگونه مى‏توانیم بدانیم که چه هستیم؟

    ما خود را به صرف رجوع به باطن و درون‏نگرى نمى‏شناسیم و از عهده همه کس برنمى‏آید که حقیقت وجود خود را بشناسد.

    هرچه بستگى‏هاى مردم بیش‏تر باشد، خودشناسیشان دشوارتر مى‏شود؛ یعنى آنان که بندهاى تعلقشان سست‏تر است و کم‏تر به کثرت‏ها تعلق دارند و آزادترند، خود را بهتر مى‏شناسند.

    ما در شناخت خود بستگى‏هاى خود را مى‏شناسیم؛ یعنى درمى‏یابیم که آمدن ما به میل و اراده ما نبوده و چون به دنیا آمده‏ایم، با دیگران بوده‏ایم و زبان داشته‏ایم و به عبارت دیگر همزبانى بوده‏ایم.

    حقیقت ما همزبانى است.

    ما در همزبانى، خود و دیگران را مى‏شناسیم؛ ولى مردمان همیشه همزبان نیستند و غالبا در غفلت به سر مى‏برند.

    امام ـ علیه السلام ـ ما یادآور مى‏شود که «در کار فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل بیندیشیم و روزگارى که پراکنده بودند و از هم جدا، کسراها و قیصرها بر آنان پادشا.

    آنان را..

    به زمین‏هایى که رستنى در آن درمنه بود روانه مى‏نمودند...

    پست‏ترین جاى‏هایشان خانه و خشک‏ترین بیابان‏هایشان جاى قرار و کاشانه.

    نه دعوتى تا بدان روى آرند و خود را از گمراهى بازدارند و نه سایه الفتى که رخت بدان‏جا افکنند و در عزت آن زندگى کنند.

    حالت‏ها ناپایدار، دست‏ها به خلاف هم درکار، جمعیت پراکنده و در بلاى سخت وتیه نادانى دست و پازننده، از: زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بتان و بریدن پیوند خویشان.» (23) در چنین اوضاعى اگر مردم به خدا پناه ببرند و مستعد لطف او باشند، خداوند آنان را با بعثت پیامبرى و دعوت به پرستش خداوند، متحد مى‏سازد و دل‏هاشان را به یک سو متوجه مى‏سازد؛ چنان‏که با مبعوث شدن پیامبر عظیم‏الشأن اسلام «ملت اسلام با برکت‏هاى خود آنان (مسلمانان) را فراهم فرمود.

    پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند و لذت زندگى خرم و فراخ را چشیدند.

    زندگیشان به سامان، در سایه دولت قوى‏شان، و نیکویى حال آنان را به عزتى رساند ارجمند، و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند؛ چنان که حاکم شدند بر جهانیان و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران.

    کار کسانى را به دست گرفتند که بر آنان حکومت مى‏نمودند، و بر کسانى فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند...

    .» (24) نظیر همین معنا را در خطبه 95 بیان فرمود: «او را برانگیخت.

    جایى که مردم سرگردان بودند بیراهه فتنه را مى‏پیمودند.» (25) و در خطبه 89 پس از این که به شرایط و اوضاعى که پیامبر در آن مبعوث شد، اشاره مى‏کند، مخاطبان را خاطرنشان مى‏کند که وضع آنان نتیجه و لازمه کردارشان است: «او را هنگامى فرستاد که پیامبران نبودند و مردمان در خوابى دراز مى‏غنودند.

    اسب فتنه در جولان، کارها پریشان، آتش جنگ‏ها فروزان، جهان تیره، فریب دنیا بر همه چیز چیره، باغ آن افسرده، برگ آن زرد و پژمرده، میوه‏اش پوسیده، آبش در دل زمین ناپدید، نشانه‏هاى رستگارى ناپیدا، علامت‏هاى گمراهى هویدا.

    دنیا با مردم خود ناخوشروى و با خواهنده خویش ترش‏روى، بارش محنت و آزار، درونش بیم، برونش تیغ مرگبار.

    پس بندگان خدا، عبرت گیرید و کرده‏هاى پدران و برادران خود را بیاد آرید که چگونه در گرو آن کردارند و حساب آن را عهده دارند...

    .» (26) اما اسلام که آمد اینان را عزیز کرد و تا زمانى که یکدل و یک جهت بودند و «دل‏ها راست بود و با هم سازوار و دست‏ها یکدیگر را مددکار، شمشیرها به یارى هم آخته و دیده‏ها بیکسو دوخته و اراده‏ها در پى یک چیز تاخته، آیا مهتران سراسر زمین نبودند و بر جهانیان پادشاهى نمى‏نمودند؟

    پس بنگرید که پایان کارشان به کجا کشید چون میانشان جدایى افتاد و الفت به پراکندگى انجامید و سخن‏ها و دل‏هاشان گونه‏گون گردید، از هم جدا شدند و به حز بها گراییدند و خدا لباس کرامت خود را از تنشان برون آورد و نعمت فراخ خویش را از دستشان به در کرد و داستان آنان میان شما بماند و آن را براى پند گیرنده عبرت گردانید.» (27) در همین جا امام ـ علیه السلام ـ این حکم کلى را بر وضع زمان خود اطلاق فرمود که: « ...

    شما پس از هجرت و ادب آموختن از شریعت به خوى بادیه‏نشینى بازگشتید و پس از پیوند دوستى، دسته دسته شدید.

    با اسلام جز به نام آن بستگى ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمى‏شناسید.» (28) «همانا شما رشته فرمانبردارى را از گردن گشادید و به داورى‏هاى دوران جاهلیت رضا دادید .

    در دژ خدایى که پیرامونتان بود، رخنه نهادید.

    همانا خداى سبحان بر جماعت این امت [مسلمان‏] منت نهاد و به الفت آنان را با یکدیگر پیوند داد.

    پیوندى که در سایه آن بچمند و در پناه آن بیارمند.

    در نعمتى که هیچ یک از آفریدگان بهایى نداند براى آن...» (29) در تاریخ، قوم برگزیده وجود ندارد.

    مردمى که در زیر عذاب تازیانه ذلت و مسکنت به جان آمده‏اند، اگر یک دل و یک جهت شوند، از وضع ناگوار خود رهایى مى‏یابند و قومى که به عزت و سرورى رسیده است، اگر پیمان وحدت بشکند، دچار مذلت مى‏شود.

    آدمى در این دنیا «آرزومند چیزى است که به دست نیاید.

    رونده راهى است که به جهان نیستى درآید...

    بیمارى‏ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه؛ سوداگر فریب است و فنا را وامدار و بندى مردن و هم سوگند اندوه‏هاى جان‏آزار و و غم‏ها را همنشین و آسیب‏ها را نشان و به خاک‏افکنده شهوت‏ها است و جانشین مردگان...

    .» (30) اینها همه مایه تذکر است، اما از آن‏ها به صراحت نمى‏توان آموخت که چه باید کرد و از چه کارها رو باید گرداند.

    البته تاریخ مى‏آموزد که گذشتگان چها کردند و از کرده خود چه سودها و زیان‏ها دیدند؛ اما مگر حوادث تاریخ تکرار مى‏شود؟

    در نامه به امام حسن ـ علیه السلام ـ مى‏خوانیم: «...

    هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بوده‏اند، نزیسته‏ام، اما در کارهاشان نگریسته‏ام و در سرگذشت‏هاشان اندیشیده و در آنچه از آنان مانده رفته و دیده‏ام تا چون یکى از ایشان گردیده‏ام؛ بلکه با دانشى که از کارهاشان به دست آورده‏ام، گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان به سر برده‏ام.

    پس از آنچه دیدم روشن را از تار و سودمند را از زیانبار بازشناختم و ...

کلمات کلیدی: اسلام - تاریخ - تاریخ اسلام

طرح برنامه هاي اسلام به صورت مسلکي اجتماع و با اصولي منسجم و هماهنگ و ناظر به زندگي فردي و اجتماعي انسان ها از ضرورت هاي امروز است. دراين راه ، قرآن کامل ترين و موثق ترين سندي است که مي توان به آن اتکا کرد. با تدبر در آيات قرآن ،که خود هدف عالي قرائ

سرزمين ايران داراي تاريخي کهن و مردماني با فرهنگ چندهزار ساله است . پدران و گذشتگان اين مرز و بوم ميراث فرهنگي خود را با خلق آثار و شاهکارهايي بديع به نسلهاي آينده سپرده اند . ورود اسلام به ايران با اينکه جنگ و خرابي به همراه داشت اما پيوند فرهنگ جد

مقدمه : تحقيقي که در دست داريد ، خلاصه و برگزيده اي است از تاريخ پيامبر اسلام (ص) که از منابع و مأخذ مهم و معتبر از جمله «تاريخ پيامبر اسلام» تأليف استاد مرحوم «دکتر محمد ابراهيمي آيتي» جمع آوري شده است . در بعضي موارد نيز از راهنمايي اساتيد محترم

طرح‌ تحقیق‌ 1 طرح‌ موضوع‌ یکی‌ از دوران‌های‌ حساس‌ تاریخ‌ جهان‌، عصر بعثت‌ و نبوت‌ آخرین‌ پیامبر خدا حضرت محمد بن عبدالله (ص) است. مردی که‌ توانست‌ انسان‌ هایی‌ را پرورش‌ داده‌، بر روند تاریخ‌ تأثیر گذارد و مسیر آن‌ راتغییر دهد. در راستا بررسی‌ زندگانی‌ برخی‌ از این‌ کارگزاران‌ و همراهان خواندنی‌ و قابل‌ بررسی‌است‌ که‌‌ از میان آن‌ها سعد ابی‌ وقّاص‌، فرزندش‌ عمربن سعد و پسر ...

تاریخ : الف ) ریشه و معنای لغوی تاریخ : لفظ تاریخ معرب " ماه و روز " فارسی است و به معنای وقت شناسی یا شناسایی وقت است . واژه تاریخ از زبان عربی " ارِّخ ، یأرِّخ ، تأریخاً " که متضمن ذکر وقایع و حوادث است . واژه تاریخ ( History ) از زبان یونانی گرفته شده و به معنای مطالعه یا بررسی روزگاران گذشته است . ب ) تعریف اصطلاحی : تاریخ دانشی است سرچشمه گرفته از حکمت و بیانگر سرگذشت ملت ...

اگر بخواهيم تاريخ ايران پيش از اسلام را بررسي ‌‌کنيم بايد از مردماني که در دوران نوسنگي در فلات ايران زندگي مي‌‌کردند نام ببريم. پيش از مهاجرت آريائيان به فلات ايران، اقوامي با تمدن‌هاي متفاوت در ايران مي‌زيستند که آثار زيادي از آنها در نقاط مختلف ف

ترکيب قوم آريايي با اقوام کهني که پيش از آنها در منطقه فلات ايران ساکن بودند ، ملتي را پديد آورد که در طول هزار سال ، سلسه اي از تمدن ها و امپراطوري هاي بزرگ را در جهان کهن به وجود آورد . اين ملت با بهره گيري از ميراث تمدن هاي کهن تر از خود نظير باب

دوره ساسانیان را می‎توان، عصر تکوین امپراطوری ایران قبل از اسلام دانست. این امپراطوری که در عهد هخامنشیان بنیان گذاری شده و نیمی از سرزمینهای جهان باستان را از آن خود کرده بود، در عهد ساسانیان به اوج خود رسید و عنوان یکی از دو امپراطوری بزرگ جهان را به خود اختصاص داد. در هر امپراتوری لازم تحصیل منابع مادی، به منظور تأمین مقاصد توسعه طلبانه – چه داخلی و چه خارجی-سیاست تجاوز است، ...

پيشينه دين اسلام در سده هفتم ميلادي در شبه جزيره عربستان ظهور يافت. در خلال يک سده پس از پيداييش آن، اين دين موفق به ايجاد يک قلمروي اسلامي شد که از اقيانوس اطلس در شرق تا آسياي ميانه در غرب امتداد يافته بود. يکپارچگي امپراتوري اسلامي ديري نپائيد و

اگر بخواهيم تاريخ ايران پيش از اسلام را بررسي ‌‌کنيم بايد از مردماني که در دوران نوسنگي در فلات ايران زندگي مي‌‌کردند نام ببريم. پيش از مهاجرت آريائيان به فلات ايران، اقوامي با تمدن‌هاي متفاوت در ايران مي‌زيستند که آثار زيادي از آنها در نقاط مختلف ف

ستايش برازنده خدايي است که? فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْ

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول