پیش از بررسى تربیت در نهج البلاغه ، یادآورى یک نکته ضرورت دارد.
معمولا وقتى از تربیت بحث مىشود، دو معنا به ذهن مىآید، اول معناى عام و دوم معناى خاص.
تربیت در معناى خاص با پرورش انسان بطور کلى و امر تعلیم و تعلّم سر و کار دارد.
تربیت بمعناى عام با امورى مانند خویشتن شناسى، رابطه انسان و خدا، رابطه انسان و طبیعت، رابطه انسان با همنوعان و رشد و تکامل انسان در رابطه با ارزشهاى الهى و انسانى و حرکت او بسوى اللَّه ارتباط دارد.
بدون تردید این دو معنا با هم ارتباط نزدیک دارند.
مطالعه نهج البلاغه و زندگى حضرت على علیه السلام این حقیقت را آشکار مىسازد که تربیت در دو معناى عام و خاص در رفتار و گفتار این شخصیت الهى متبلور و منعکس است.
نهج البلاغه یک کتاب تربیتى
کتاب نهج البلاغه در مجموع یک کتاب تربیتى است.
با مطالعه نهج البلاغه فرد مىتواند خود را بشناسد و موقع خود را در جهان آفرینش درک کند، با جهان شناسى الهى آشنائى پیدا کند، وظیفه خود را در برابر خدا تشخیص دهد، رابطه خود را با همنوعان در سایه ضوابط و معیارهاى اسلامى استحکام بخشد، از مطالعه موجوداتمختلف به پیچیدگى مسئله آفرینش و نقش خدا در خلقت موجودات پى برد، از بررسى تاریخى عبرت گیرد، وضع خود را در برابر ارزشهاى معنوى و دنیائى روشن سازد و با الهام از تعلیمات اخلاقى نهج البلاغه شخصیت اخلاقى خود را به سوى رشد و تکامل سوق دهد.
على (ع) یک أسوه حسنه (الگوى تربیتى
شخصیت حضرت على علیه السلام یک الگوى عالى تربیتى است.
زندگى على (ع) بمنزله یک مکتب بزرگ تربیتى است.
گفتار و کردار و اندیشههاى پیشواى بزرگ ما همه جنبه تربیتى دارند.
او نه تنها با الهام از مکتب اسلام ارزشهاى عالى انسانى را مطرح نمود، بلکه خود در زندگى مظهر و نمونه این ارزشها بود.
بحث على (ع) از آفرینش جهان عمق و گسترش درک او را نشان مىدهد.
او الگوى عالى تربیتى براى انسانهاى خداشناس، کمال جوى، حکمت دوست، عدالتخواه و حق طلب بود.
آنچه نویسندگان معروف، چه مسلمان و چه غیر مسلمان، در باره او گفته یا نوشتهاند، نشانه عظمت شخصیت او و نقشى است که در طرح مبانى الهیات و ارزشهاى عالى انسانى داشته است.
بطور کلى رفتار على (ع) در تعلیم، عبادت، جنگ، مبارزه علیه کفر و نفاق، مراعات حق و عدالت و ایثار و از خود گذشتگى، سرمشقى عالى براى پویندگان راه حق و عدالت و آزادى است.
ابعاد اساسى شخصیت على علیه السلام در شخصیت پیامبران و پیشوایان معصوم، علاوه بر بعد معنوى، مىتوان چند بعد دیگر را در نظر گرفت.
این ابعاد از لحاظ تربیتى اهمیتى خاص دارند.
ابعاد مذکور عبارتند از: 1- بعد شناخت.
2- بعد جامعیت.
3- بعد وحدت.
این ابعاد در شخصیت على علیه السلام بشکلى بارز متجلى هستند.
بعد شناخت: بحثهاى حضرت على در باره آفرینش جهان و مبدأ اعلاى آن، نمایشگر عمق و گستردگى شناخت او است.
در حدیثى که از قول پیامبر اکرم خطاب به على (ع) نقل شده، اهمیت شناخت مورد تاکید قرار گرفته است: یا علىّ اذا عنّ النّاس أنفسهم فی تکثیر العبادات و الخیرات فأنت عنّ نفسک فی ادراک المعقولات حتّى تسبقهم.
حدیث بالا از قول ابو على سینا نقل شده و بصورت زیر بیان گردیده است.
یا علىّ اذا رأیت النّاس یتقرّبون الى خالقهم بأنواع البرّ تقرّب انت الیه بأنواع العقل تسبقهم.
در این حدیث، شناخت و ادراک در مقایسه با انجام عبادات و خیرات، مهمتر تلقى شده است.
على علیه السلام در خطبه معروف خود، شناخت را آغاز و اساس دیندارى تلقى میکند و مىگوید: «اوّل الدّین معرفته» همین شناخت است که در گفته او منعکس میباشد: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا» بعد جامعیت: افراد برگزیده در جوامع انسانى اعم از دانشمندان، رهبران سیاسى، نویسندگان و هنرمندان، غالبا در یک یا دو جهت، برجستگى خاصى دارند و نظر مردم را بخود جلب میکنند.
از باب مثال، دانشمندى در طرح نظریات یا مسائل تازه، ابتکار بخرج مىدهد و در میان دیگر دانشمندان، برجستگى خاصى پیدا میکند.
رهبرى، قدرت جلب مردم را دارد و از لحاظ اخلاقى در سطح عالى قرار مىگیرد و بهمین سبب در میان رهبران سیاسى وجههاى خاص کسب میکند.
آنچه در شخصیت پیامبران و پیشوایان دینى مشاهده مىگردد، جامعیت است.
على (ع) بعد از پیامبر گرامى از لحاظ جامعیت در فضائل اخلاقى و قدرت فکرى، بىنظیر است.
جهات مختلف شخصیت على (ع) برجستگى خاصى دارند.
على (ع) صرفنظر از این که در مکتب اسلام پرورش یافته و مستقیما تحت تأثیر مکتب وحى قرار داشته است، شخصیتى جامع الاطراف است.
او مانند یک حکیم بىنظیر الهى در باره الهیات به بحث مىپردازد خطبههاى معروفاو ژرف اندیشى و گستردگى اندیشه او را در باره خدا و آفرینش جهان، منعکس مىسازند.
حضرت على (ع) وقتى در باره اخلاق صحبت میکند، مثل یک حکیم اخلاقى به بحث در مبانى اخلاق و تحلیل رفتار اخلاقى مىپردازد.
على (ع)، یک بنده صالح خداست و در موقع عبادت، کاملترین شکل شناخت، اخلاص، خشوع و خشیّت در پیشگاه حق را در رفتار خود نشان مىدهد.
او در هر زمینه، نه تنها به طرح اصولى مىپردازد، بلکه خود، الگو و نمونهاى از آن اصول میباشد.
مردم را به عدالتخواهى دعوت میکند و خود، مجسّمه عدل و داد است.
على (ع) مرد رزم است و در مبارزه علیه ظلم و فساد، آنى آرام نمىگیرد.
او نه تنها خود را طرفدار مستضعفان معرفى میکند، بلکه شبها نیز به ملاقات ضعفا مىرود و از آنها سرپرستى میکند.
او مردم را به تقوا پیشگى ترغیب مىنماید، و خود، مظهر کامل تقوا و پرهیزگارى است.
او طرفدار حق است و پیوسته در رعایت حق، گوى سبقت را از دیگران مىرباید.
او مردى ایثارگر است و دیگران را هم به ایثار و از خود گذشتگى تشویق مىنماید.
بطور کلى، على علیه السلام، فضائل اخلاقى را بحد کمال در شخصیت خود، منعکس مىسازد.
همین جامعیت است که او را در هر زمینه، الگو و سرمشق علاقمندان قرار مىدهد.
بعد وحدت: کمال و رشد شخصیت در هر فرد، بستگى به درجه و اندازه وحدت و هماهنگى جنبههاى مختلف شخصیت آن فرد دارد.
براى این که اهمیت این بعد در شخصیت آدمى روشن گردد، توجه خوانندگان را به جنبههاى ناهماهنگ و متضاد شخصیت پارهاى از افراد جلب مىکنیم.
گاهى فرد در ضمن یک سخنرانى یا بحث و تبادل نظر، نکتههاى متضاد و گاهى متناقض را مورد حمایت قرار مىدهد.
در قسمتى از بحث، روش علمى را مورد حمایت قرار مىدهد، اما در قسمت دیگر، طرق غیر علمى یا ضد علمى را اتخاذ میکند.
در یک مورد، از اخلاق و مراعات موازین اخلاقى طرفدارى میکند و در مورد دیگر بر خلاف اصول اخلاقى اظهار نظر میکند.
در یک حالت عدالت را مراعات میکند، اما در حالت دیگر به حقوق دیگران تجاوز مىنماید.
در موقعیتى، رفتار ایثارگرانه از خود ظاهر مىسازد، اما در شرایط دیگر، بصورت فردىخودخواه ظاهر مىگردد.
در یک جا بعنوان فردى اجتماعى اقدام میکند و در جاى دیگر، با فرض یکسان بودن شرایط، مرتکب اعمال ضد اجتماعى مىشود.
تحلیل گفتار و اندیشه و بطور کلى رفتار این چنین فردى یک حقیقت را آشکار مىسازد و آن این که در وجود او چند عامل متضاد یا ناهماهنگ نفوذ دارند.
به سخن دیگر، این فرد، چند شخصیتى است.
آنچه در شخصیت على (ع) و دیگر پیشوایان معصوم، مشاهده مىگردد، وحدت شخصیت است.
على (ع) همه جا طرفدار اصول است.
او همه جا عدالت را مراعات میکند، چه در برخورد با همسر گرامى خود، چه هنگام برخورد با برادران خود، چه در مورد ضارب خود، چه در مورد دشمنان خود، در تمام موارد، او عدالت را در رفتار خود منعکس مىسازد.
نحوه بحث او در هر زمینه، حاکى از اعتقاد به اصول معینى است.
آنچه در تربیت دیگران تأثیر دارد وحدت شخصیّت مربّى است.
وقتى شاگرد، گفتههاى مربى را در موارد مختلف مىشنود و واکنش او را در برابر موارد یکسان ملاحظه میکند و نفوذ اصول اساسى را در هر مورد در رفتار مربى مىبیند، بیشتر تحت تاثیر شخصیت او قرار مىگیرد.
على (ع) در طول حیات پرثمر خود و همچنین در گفتار خویش بعد وحدت را بنحو کامل در شخصیت خویش ظاهر مىسازد.
اکنون به بررسى نکتههاى تربیتى در زمینه تعلیم و تعلّم و تأدیب مىپردازیم.
نکتههاى تربیتى در نهج البلاغه جنبه عقلانى در شخصیّت آدمى: در شخصیت آدمى، جنبههاى مختلف وجود دارند.
جنبه معنوى و اخلاقى، جنبه عقلانى، جنبه عاطفى، جنبه اجتماعى و جنبه بدنى از جنبههاى اساسى شخصیت انسان محسوب میشوند.
از نظر فیلسوفان تربیتى، آنچه در زمینه تربیت، بیشتر از هر جنبه باید مورد توجه قرار گیرد جنبه عقلانى است.
دلائل متعددى در این زمینه مىتوان ارائه داد.
اول این که جنبه عقلانى، وجه امتیاز انسان از دیگر حیوانات است.
بعبارت دیگر، انسانیّت انسان، در حدى گسترده، بستگى به پرورش قدرت عقلانى او دارد.
در این رابطه، گفته حضرت رسول اکرم (ص) را در کتاب تحف العقول صفحه53 مىبینیم که: انّما یدرک الخیر کلّه بالعقل و لا دین لمن لا عقل له.
هر راه خیرى بوسیله عقل ادراک مىشود و آنکه برخوردار از عقل نیست دین نیز ندارد دوم این که جنبه عقلانى، ضمن این که خود، تحت تاثیر دیگر جنبهها قرار دارد، در پرورش آنها نقشى اساسى ایفا میکند.
از باب مثال، رشد عاطفى عبارتست از فراگیرى نحوه ابراز عواطف و کنترل آنها و این امر در اساس، فعالیتى عقلانى است.
در زمینه اجتماعى نیز نقش عقل را در تحقّق جریانهاى اجتماعى نمىتوان مورد انکار قرار داد.
به سخن دیگر، همکارى، سازگارى اجتماعى، توافق مخالفت و تشابه فرهنگى در مرحله نهائى، همه جنبه عقلانى دارند.
در زمینه اخلاقى نیز ایجاد انگیزههاى اساسى، تدوین و تهیه ضوابط اخلاقى، گزینش آرمانها و هدفهاى اساسى در فعالیتهاى اخلاقى، تمیز خوب و بدو پرورش وجدان اخلاقى، همه امورى عقلانى هستند.
سوّم این که عمل تربیت، بطور کلى یک فعالیت عقلانى است.
بررسى ماهیت انسان، تشخیص نیازهاى اساسى مادى و معنوى او، تهیه برنامههاى آموزشى، گزینش روشهاى اساسى در تعلیم و تربیت و ارزیابى پیشرفت فرد از لحاظ تربیتى همه جنبه عقلانى دارند.
پیش از نقل عباراتى از نهج البلاغه یک نکته دیگر را یادآور مىشویم.
معمولا ما عقل را در برابر حس قرار مىدهیم و شناخت عقلانى را از شناخت حسى جدا مىسازیم.
با این که این امر در فلسفه اثبات شده که ما شناخت حسى نداریم و آنچه بعنوان شناخت براى انسان مطرح مىشود، جنبه عقلانى دارد.
عقل و تفکر در نهج البلاغه: در خطبه 239 در نهج البلاغه که فضائل آل محمد علیهم السلام در آن ذکر شده، در باره نقش عقل چنین آمده است: عقلوا الدّین عقل وعایه و رعایه، لا عقل سماع و روایه، فانّ رواه العلم کثیر و رعاته قلیل.
آنها دین را مورد تعقل و شناخت قرار دادند، شناختى توام با فهم و عمل، نه شناختى بصورت شنیدن و نقل نمودن.
روایت کنندگان یا نقل کنندگان علم فراوان هستند، اماآنهائى که روح علمى دارند و علم را در عمل، مراعات میکنند کم هستند.
همچنین در قسمتى از خطبه 82 چنین آمده است: فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه تقیّه ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه.
اى بندگان خدا تقوا پیشه کنید، تقواى خردمندى که فکر، دل او را بخود مشغول داشته است در این خطبه تقوا و تعقل و تفکر در رابطه با هم مطرح شدهاند و ما در قسمتى دیگر از این سخن در باره اهمیت تقوا در تعلیم و تربیت بحث خواهیم کرد.
در تعلیم و تربیت، آنچه اهمیت دارد «فهم» و «تعقل» است.
در هر زمینه، چه در مطالعه نظریات علمى و فلسفى و چه در بررسى مبانى اخلاقى، آنچه پایه و بنیان فراگیرى را تشکیل مىدهد، فهم است.
منظور از فهم، درک معناى یک امر و توجه به ارتباط آن امر با دیگر امور با درک ارتباط یک امر بعنوان یک جزء با کل موضوع مورد بحث است.
در تعلیم، آنچه از لحاظ تربیتى، اهمیت دارد، این است که فرد، علت طرح یک نظریه را درک کند، مفاهیم، قواعد و اصول مندرج در یک نظر را در ارتباط باهم فرا گیرد و نحوه تدوین نظریه را تشخیص دهد.
در این صورت است که فرد، نظریه مورد بحث را فهمیده است.
آنکه نظریهاى را حفظ میکند و در سایه تکرار آن را بخاطر مىسپارد و مىتواند به نقل آن اقدام کند، از فهم این نظریه عاجز است.
خواندن یک مطلب و تکرار این عمل و در نتیجه حفظ کردن مطالب و بخاطر سپردن آنها غالبا با فهم توام نیست و ارزش تربیتى ندارد.
علاوه بر فهم، فرد باید در باره نظریه تعقّل کند.
به عبارت دیگر، فرد باید بتواند نظریه مورد بحث را ارزیابى و آن را بررسى نماید.
در این مرحله، فرد، نظریه را از دلائل مربوط به آن جدا مىسازد، به رابطه دلائل و نظریه دقت مىکند، قدرت اثباتى دلائل را بررسى مىنماید و آن گاه در رد یا پذیرش آن، اقدام میکند.
فهم و تعقل یک نظریه و پذیرش آن، عاملى اساسى در بکار بستن آن نظریه است.
اگر در بررسى نظریات علمى یا اندیشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نماید و در پذیرش یا رد آنها اقدام کند، در این صورت آنچه را که پذیرفته است، در عمل نیز مراعات مىنماید.
این که گاهى افراد، نظرى را مىپذیرند (مثل زیان سیگار کشیدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىکنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست درکنکردهاند.
ثانیا دلیل طرح نظریه را بررسى ننمودهاند.
ثالثا گاهى عادات نیرومند، جلوى نفوذ فهم و تعقل فرد را مىگیرند و مانع رعایت نظر مورد بحث در عمل میشوند.
اندیشههاى اخلاقى، فرد از فهم و تعقل استفاده نماید و در پذیرش یا رد آنها اقدام کند، در این صورت آنچه را که پذیرفته است، در عمل نیز مراعات مىنماید.
این که گاهى افراد، نظرى را مىپذیرند (مثل زیان سیگار کشیدن) ولى در عمل آن نظر را مراعات نمىکنند، چند علت دارد: اولا نظر طرح شده را درست درک نکردهاند.
در همین رابطه، عبارتى دیگر در نهج البلاغه ذکر شده است: أوضع العلم ما وقف على اللّسان و أرفعه ما ظهر فى الجوارح و الارکان .
پستترین دانش، دانشى است که در سطح زبان، متوقف شود و والاترین دانش، آن است که در کل وجود فرد، ظاهر و منعکس گردد معلوماتى که بصورت محفوظات در ذهن فرد وارد شوند و فرد، جز الفاظ، چیزى از آنها نداند، در مقایسه با آنچه درک شده و در اعضاء و ارکان وجود فرد ظاهر مىگردند، بىارزش تلقى میشوند.
در روان شناسى، بعضى یادگیرى را کسب معلومات یا محفوظات مىدانند، اما روان شناسان تربیتى، آنهائى که به مبانى تربیت آشنائى دارند، یادگیرى را تغییر رفتار از راه تجربه تلقى میکنند.
کسى امرى را یاد مىگیرد که خود، تجربه کند و حاصل یا جریان این تجربه، توام با تغییر رفتار فرد باشد.
مراد از رفتار در این عبارت طرز تفکر، نحوه قضاوت یا ارزیابى عادات و گرایشها و تمایلات و مهارتهاست.
آنکه رفتارش در سایه تجربه تغییر میکند، و به سخن دیگر، امرى را مىآموزد، نحوه تفکر و قضاوت، تمایلات، عادات و مهارتهاى او نیز دچار تغییر مىشود.
کفاک من عقلک ما اوضح لک سبل غیّک من رشدک .
عقل تو براى تو بسنده است، زیرا راههاى خطا را از راههاى صواب براى تو آشکار مىسازند.
رحم اللَّه امرأ تفکّر فاعتبر، و اعتبر فابصر خداوند رحمت کند مردى را که مىاندیشد و از پس آن عبرت مىگیرد و عبرت مىگیرد و آن گاه با بصیرت عمل مىکند.
انّ اغنى الغنى العقل .
سرآمد بىنیازیها برخوردارى از عقل است.
علم و تفکر: یکى از مسائل تربیتى این است که آیا کسب علم مهمتر است یا اندیشیدن بطور کلى گفته مىشود، مدرسه جاى درس خواندن است و باید در آنجا، علم آموخت.
بنظر پارهاى از متخصصان تعلیم و تربیت، باید در مدرسه، نظریات علمى را فرا گرفت و بعد از طى دورههاى آموزشى به تفکر پرداخت.
بعضى با این نظر، مخالف هستند و مىگویند، علم آموختن وسیله تربیت یا پرورش نیروى تفکر است.
علم بصورتى کامل در مجلهها و کتابها تدوین شده است و فرد با اندک فعالیتى مىتواند به مطالعه آن اقدام کند.
اما اندیشیدن و پرورش نیروى تفکر، چیزى نیست که از کتاب و مطالعه بدست آید.
آنچه در کتابهاى منطق و روش شناسى ذکر مىشود، همان قواعد و اصول اندیشیدن و تحقیق کردن است.
پرورش نیروى تفکر، همان تربیت واقعى است و در مراحلى از رشد، باید با کمک مربى انجام گیرد.
بنظر این دسته، هدف از تربیت، پرورش نیروى تفکر است.
در جاى خود آمده است که تفکر، وسیله تربیت نیز میباشد.
آنچه معلمان آگاه، مىتوانند انجام دهند، علم آموختن از طریق تفکر است.
با اتخاذ روش تحقیق بعنوان روش تدریس شاگرد هم علم مىآموزد و هم در ضمن تحقیق، قدرت تفکر خود را پرورش مىدهد.
بنا بر این، مىتوان گفت میان علم آموختن و پرورش نیروى تفکر، تضادى وجود ندارد.
بسخن دیگر، آموختن علم و پرورش نیروى تفکر، قابل تلفیق هستند.
از نظر تربیتى، اگر امر دائر شود میان این که ما بین آموختن علم و پرورش نیروى تفکر، یکى را انتخاب کنیم باید دومى را برگزینیم.
دلیل این تقدم را در بالا ذکر کردیم.
روى این اصل، پرورش نیروى تفکر، مهمتر از کسب علم است.
با توجه به این حقیقت است که مفهوم «لا علم کالتّفکّر» روشن مىگردد.
على علیه السلام در همین جمله کوتاه، اهمیت تفکر و تقدم آن را بر علم، بیان مىفرماید.
تربیت و عادت: در نامه 31 على علیه السلام خطاب به حضرت حسن علیه السلام مىفرماید: فإنّ العاقل یتّعظ بالادب و البهائم لا تتّعظ الّا بالضّرب.
خردمندان، قابل تادیب و تربیت هستند و بهائم جز از طریق تنبیه، پرورش نمىیابند.
در تربیت انسان، دو روش اعمال مىشود: روش اول، تربیت بمعناى واقعى است و مبانى اساسى آن فهم و تعقل است.
این روش مىگوید: در تربیت افراد، باید از قدرت فهم آنها استفاده نمود و به آنها در ارزیابى عقاید و اندیشهها کمک نمود.
همان طور که در پیش گفته شد، آموزش نیز بهدو صورت انجام مىگیرد.
آموزشى که جنبه تربیتى دارد، مبتنى بر بکار انداختن فهم و استفاده از نیروى تفکر است به این معنا که کسب عادات، فرا گرفتن مهارتها، بررسى نظریات، مقایسه نظامهاى فکرى، انتخاب هر نظام و مطالعه رفتار اخلاقى، همه باید مبتنى بر فهم و تعقل باشد.
این جریان تربیتى، اختصاص به انسان دارد.
روش دوم عادت دادن طرف است که مبتنى بر تکرار و تمرین و تداعى معانى و تلقین پذیرى است.
این روش هم در مورد حیوانات بکار مىرود و هم در آموزش انسان از آن استفاده مىشود.
در عادت دادن، صرف مجاورت دو امر و تکرار این مجاورت، سبب مىشود که موجود زنده از یک امر به امر دیگر، منتقل شود.
گاهى رفتارى از موجود زنده سر مىزند، مربى براى تثبیت این رفتار در موجود زنده، به محض مشاهده آن به او پاداش مىدهد و همین امر سبب تثبیت آن رفتار در موجود زنده مىشود.
باید عادت دادن را جریان شرطى، تشکیل دهد و وقتى این روش در مورد انسان بکار رود و موضوع آموزش، عقاید و نظریات خاص باشد، علاوه بر تکرار، ارائه موضوع مورد نظر، فرد را به پذیرش بدون چون و چرا ترغیب مىنمایند.
به سخن دیگر، فرد در اثر برخورد به یک عقیده یا یک اصل یا یک نظریه و تکرار این امر، خود بخود آن را مىپذیرد.
در این جریان، تکرار و تمرین جاى فهم را گرفته و تلقینپذیرى جاى تعقل را احراز میکند.
متاسفانه، همان طور که گفته شد، روش عادت دادن در مورد انسان نیز بکار مىرود.
البته مربیان واقعى اجراى این روش را در مورد انسان، امرى مخالف تربیت تلقى میکنند.
در سخن حضرت، تربیت و پندگیرى از طریق فهم و تعقل به انسان اختصاص یافته و پرورش یا عادت دادن از طریق تنبیه، مخصوص حیوانات است.
آموزش لفظى مطالب نیز جنبه تربیتى ندارد.
روى همین زمینه در گفتار حضرت على علیه السلام، دانشى که به این صورت آموخته شود، پستترین دانش و دانشى که در عمق شخصیت فرد نفوذ کند، دانشى والا تلقى شده است.
تنبیه و پاداش: پاداش و تنبیه عملا در رفتار انسان تاثیر دارند.
افراد عادى معمولا از دریافت پاداش خشنود میشوند و همین خشنودى در تثبیت رفتار معینى در آنها مؤثر میباشد.
تنبیه نیز در میان افراد عادى، مانع ارتکاب پارهاى از اعمال مىشود.
روى همین اصل در اجتماعات مختلف بشرى از آغاز تاکنون، اصل تشویق و تنبیه معمول بوده است.
قوانین جزائى در کشورهاى مختلف، عامل بازدارنده تلقى میشوند.
افرادى که از لحاظ تربیتى در سطحى عالى قرار دارند، وظائف یا کارهاى پسندیده را بخاطر ضرورت و یا الزام انجام آنها انجام مىدهند و امور ناپسندیده را بعلت ضرورت عدم انجام، ترک میکنند.
بطور کلى، آنها دلیل انجام یا عدم انجام یک عمل را مىدانند و معمولا بعد از بررسى اقدام میکنند و نظرشان به پاداش یا عقوبت پایان کار نیست.
به همین جهت است که على (ع) بزرگترین نمونه این گونه انسانها چنین مىگوید: الهى ما عبدتک خوفا من عقابک و لا رغبه فى ثوابک و لکن وجدتک اهلا للعباده فعبدتک خدایا ترا نه از ترس عذابت و نه بخاطر پاداشت عبادت نکردم، بلکه ترا شایسته عبادت دیدم و آن گاه پرستش کردم.
همین مضمون در عبارت دیگر نیز از قول حضرت على علیه السلام نقل شده است: انّ قوما عبدوا اللَّه رغبه فتلک عباده التّجار و انّ قوما عبدوا اللَّه رهبه فتلک عباده العبید و انّ قوما عبدوا اللَّه شکرا فتلک عباده الاحرار.
گروهى خدا را بخاطر بهشت عبادت میکنند.
این عبادت، عبادت بازرگانان است و گروهى خدا را از ترس جهنم، پرستش میکنند و این عبادت، عبادت بردگان است و گروهى بخاطر سپاسگزارى از خدا او را مىپرستند و این عبادت، عبادت آزادگان است.
تقوا و تربیت: در تربیت انسان، علاوه بر عنصر عقلانى، جنبه اخلاقى نیز اهمیت بسزائى دارد.
همان طور که گفته شد، پارهاى از متخصصان تعلیم و تربیت، تصور میکنند، پرورش قدرت عقلانى در تربیت انسان، بسنده است.
از نظر این دسته، پرورش نیروى عقلانى، تربیت اخلاقى را نیز تضمین میکند.
ما با این که نقش نیروى عقلانى را در زمینه پرورش اخلاقى مهم تلقى مىکنیم، معذلک پرورش این نیرو را براى تربیت اخلاقى کافى نمىدانیم.
تسلط پارهاى از تمایلات شخصى انسان در موارد گوناگون، عقل را از فعالیت باز مىدارد.
از باب مثال، سودجوئى در نظامهاى سرمایهدارى و سلطهجوئى در نظامهاى کمونیستى، افراد را به انحراف مىکشاند.
گاهى نفوذ این تمایلات بقدرى زیاد است که بهترین افراد تربیت شده را نیز تحت تاثیر قرار مىدهد.
از سوى دیگر، عادات کهن و ریشهدار و تعصبات قومى و نژادى، افراد تربیت شده را نیز منحرف مىسازند.
بطور کلى، نیروى عقلانى، بخاطر محدود بودن تجربیات آدمى، نمىتواند در تمام شئون زندگى، راهنماى انسان باشد و حرکت او را در حفظ ارزشهاى انسانى تضمین نماید.
بنا بر این، تربیت اخلاقى نیز اهمیتى ویژه دارد.
آنچه در تربیت اخلاقى مهم است، قدرت تشخیص فرد، نیروى تسلط او بر خود و التزام او به انجام آنچه پسندیده و خوددارى از انجام امور ناپسندیده است.
تقوا، چنانچه در نهج البلاغه آمده است، بنیان اخلاق را تشکیل مىدهد.
تقواى دینى ضمن تأئید تقواى اخلاقى، توجه فرد را به اوامر و نواهى الهى جلب میکند.
فرد متدین، ضمن این که در هر لحظه، خدا را ناظر اعمال خود میداند و با توجه به این که تقرب به حق و لقاء اللَّه، هدف اساسى اوست، پیوسته سعى دارد از طریق کسب فضائل اخلاقى و دورى از رذائل، به هدف اصلى نزدیک شود.
روى همین زمینه، تقواى دینى به معناى التزام به اجراى اوامر الهى و خوددارى از منهیات، بنیان رفتار اخلاقى فرد را استوار مىسازد.
بدون تردید اوامر الهى، همه فضائل اخلاقى را در برمیگیرند و منهیات دینى نیز شامل رذائل میشوند.
حضرت على علیه السلام مىفرماید: التقى رئیس الاخلاق.
تقوا، پیشوا و در برگیرنده فضیلتهاى اخلاقى است.
آیه شریفه قرآن نیز اهمیت تقواى دینى را روشن مىسازد: الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى یا الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ.
سرانجام نیک، در سایه تقوا و از آن تقوا پیشگان است.
أ فمن اسّس بنیانه على تقوى من اللَّه و رضوان خیر ام من اسّس بنیانه على شفا جرف هار.
آیا آن کس که بنیان (رفتار) خویش را بر پایه تقواى الهى و خشنودى او پایه گذارى کرده است، بهتر است یا آنکه بنیان کار خود را بر پرتگاهى سست مشرف بر آتش قرار داده است تربیت به معناى مصطلح و تربیت دینى نیز عبارتست از پرورش قدرت تشخیصفرد، قدرت تسلط فرد بر خود و التزام او به انجام آنچه پسندیده و خوددارى از امور ناپسندیده است.
روى این زمینه، تقوا بنیان تربیت و از جهتى همان تربیت است.
در مفهوم تقوا تنها خوددارى از آنچه مذموم و ناپسندیده است، مورد نظر نیست، کسب فضائل اخلاقى و التزام به انجام آنچه پسندیده است نیز رکن اساسى تقوا را تشکیل مىدهد.
دو جنبه سلبى و ایجابى در مفهوم تقوا بوضوح ذکر شده است.
همان طور که پیشتر نقل شد، در قسمتى از خطبه 82 نهج البلاغه، تقوا و تعقل و تفکر در ارتباط با هم ذکر شدهاند: فاتّقوا اللَّه عباد اللَّه تقیّه ذی لبّ شغل التّفکّر قلبه.
در خطبه 221 نهج البلاغه، حضرت على علیه السلام جنبههاى ایجابى و سلبى مفهوم تقوا را این چنین بیان مىدارد: فانّ تقوى اللَّه مفتاح سداد و ذخیره معاد و عتق من کلّ ملکه و نجاه من کلّ هلکه، بها ینجح الطّالب و ینجو الهارب و تنال الرّغائب.
تقوا کلید درستى و توشه روز واپسین است، آزادى از هر نوع بندگى است (رهائى از تمایلات شخصى) رهائى از هر تباهى است، بوسیله تقوا انسان به هدف خود مىرسد، و از دشمن نجات پیدا میکند و به آرزوهاى خویش نائل مىگردد.
و نیز در خطبه 184 در پاسخ همام صفات متقین را این چنین بیان مىفرماید: فالمتّقون فیها هم اهل الفضائل: منطقهم الصّواب، و ملبسهم الاقتصاد، و مشیهم التّواضع، غضّوا ابصارهم عمّا حرّم اللَّه علیهم، وقفوا اسماعهم على العلم النّافع لهم.
تقوا پیشگان در دنیا صاحبان فضیلت هستند، گفتارشان صحیح و پوشاکشان همراه با میانهروى، و رفتارشان توام با فروتنى است، از نگاه به آنچه خداوند بر آنها حرام کرده، خوددارى میکنند و به علمى که براى آنها سودمند باشد گوش فرا مىدهند.
فمن علامه احدهم: انّک ترى له قوّه فى دین و حزما فی لین و ایمانا فى یقین و حرصا فى علم و علما فى حلم...
یعمل الاعمال الصّالحه و هو على و جل...
بعیدا فحشه، لیّنا قوله، غائبا منکره، حاضرا معروفه، مقبلا خیره، مدبرا شرّه، فى الزّلازل وقور و فى المکاره صبور....
در خطبه 186 تقوا بمنزله زمام یا مهار و عامل هدایت کننده و قوام شخصیت ورفتار آمده است: اوصیکم عباد اللَّه بتقوى اللَّه، فانّها الزّمام و القوام، فتمسّکوا بوثائقها، و اعتصموا بحقائقها.
نتیجه تأکید حضرت على علیه السلام در باره تعقل و تفکر و همچنین توصیه او در تقوا پیشه کردن، توجه آن حضرت را به امر تربیت مدلل مىدارد.
تعقل و تقوا دو رکن اساسى شخصیت انسان هستند.
تعقل، فرد را در شناخت امور، در مقایسه آنها با هم، در ارزیابى و قضاوت و در پیش بینى و ابتکار یارى مىدهد.
فردى که از نیروى تعقل، برخوردار باشد، جایگاه خود را مىشناسد، رابطه خود را با خدا و جهان، درک میکند، ارتباط خود را با همنوعان بر بنیانى اخلاقى پایهگذارى میکند و استقلال و آزادى خود را حفظ مىنماید.
و تقوا سبب افزایش قدرت کنترل فرد بر خود مىشود، او را در کسب فضائل، موفق مىسازد، مانع آلودگى فرد مىشود و حرکت او را در مسیر الهى و انسانى، هدایت مىنماید و جلوى انحراف او را مىگیرد.
و تربیت در نهج البلاغه اصلاح امور اجتماعی و بازگشت به آموزه هایی که انسان را در مسیر کمال رهنمون می سازد از اساسی ترین وظایف دولتمردان و مهمترین کارویژه قدرت سیاسی است؛ در همین راستا، امام علی(ع)، فلسفه پذیرش زعامت مسلمین صدر اسلام را تنها اصلاح و بازگشت به آموزه های راستین پیامبر اسلام(ص) می دانند: اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسه فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام و لکن لنرد المعالم من دینک و نظهر الاصلاح فی بلادک، فیامن المظلومون من عبادک و تقام المعطله من حدودک.
خدایا تو میدانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت، و دنیا و ثروت نبود، بلکه میخواستیم نشانههای حق و دین تو را در جایگاه خویش باز گردانیم، و در سرزمینهای تو اصلاح را ظاهر کنیم، تا بندگان ستمدیدهات در امن و امان زندگی کنند، و قوانین و مقررات فراموششده تو بار دیگر اجرا گردد.
انسان و تربیت در نظرگاه امام خمینى متن کامل سخنان حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى درباره آراء تربیتى امام خمینى که در تاریخ 11/3/73 در مراسم افتتاحیه کنگره بررسى آثار و اندیشههاى تربیتى امام خمینى در دانشگاه تربیت معلم ایراد گردید.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله، والصلوه والسلام على رسوله و امین وحیه والسلام علیکم و رحمه الله از اینکه مىبینیم بعداز گذشت چند سال از رحلتحضرت امام و با وجود آنهمه مشکلات و تنگناها و آنهمه تبلیغات سؤ شبانه روزى که براى مخدوش کردن چهره انقلاب و امام از سوى دشمنان اسلام انجام مىشود باز جامعه اسلامى به هدفها و آرمانها و ارزشهایى که حضرت امام بیانگر آنها بوده، کاملا وفادار مانده و نه تنها وفادار مانده بلکه روز به روز براى دریافتحقایقى بیشتر از زندگى و پیام واقعى او در زمینههاى مختلف و فهم رمز و راز موفقیت او شیفته تر مىشود، مطمئن مىشویم که در کار این انقلاب الهى مسائلى فراتر از عوامل مادى و تحلیلهاى عادى دخیلند.
من علت این رویکرد رو به فزونى جامعه اسلامى و حتى توجه رو به توسعه افکار عمومى برخى از ملل غیر اسلامى به سوى آراء و اندیشه امام را در صدق نیت و خلوص باطن و نفس مهذب امام مىدانم، او پیش از همه چیز به این توصیه و تذکر اخلاقى عمل کرده بود که مکرر مىفرمود: "سعى کنید رابطه بین خود و خداى خویش را اصلاح کنید که اگر اینچنین شود بقیه امور، هرچند سخت و دشوار همه اصلاح خواهد شد".
طبعا در این گردهمائى ها، اساتید محترم و اهل علم و فضل بحثهاى تخصصى و فنى خودشان را در رابطه با تعلیم و تربیت از دیدگاه امام مطرح خواهند کرد.
آنچه که من در این فرصت کوتاه لازم مىدانم، یادآورى چند نکته است: از تورق اجمالى دفترهایى که تهیه شده و حاوى مواضع و آراء تربیتى امام بود در مىیابیم افرادى که این مطالب را از آثار امام استخراج کردهاند با مباحث تربیتى کاملا آشنا بودهاند و انصافا کار قابل تقدیرى شده و این جزوهها مىتواند مواد و مبناى خوبى براى دریافت آراء تربیتى حضرت امام باشد.
اما به یک نکته خیلى مهم باید بیشتر توجه کرد و آن اینکه شما مىدانید سنت که یکى از ارکان منابع فقه است منحصر به "قول" نیستبلکه قول و فعل و تقریر پیامبر اکرم (ص) هر سه راهنماى عمل و مبناى استنباط احکامند.
بدون آنکه بخواهم تشبیهى کرده باشم وقتى که ما معتقدیم که آراء و نظریات و مواضع امام خمینى به عنوان یکى از پیروان و معتقدان واقعى پیامبر اکرم بیانگر اسلام ناب بوده - که همین گردهمایىها نشانه چنین باورى است - و اگر معتقدیم که تضمین و تداوم نهضت فرهنگى و سیاسىاى که امام خمینى ایجاد کرده در گرو پیمودن راه آن حضرت است علاوه بر شناخت آراء و اندیشه ایشان از لابلاى نوشتهها و گفتههاى او باید به سیره عملى و نحوه رفتار و عملکردهاى او نیز با همان دقت توجه و مراجعه کنیم.