آیه 40
آیه و ترجمه
مَّا کانَ محَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَ لَکِن رَّسولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکلِّ شىْءٍ عَلِیماً(40)
ترجمه :
40 - محمد پدر هیچیک از مردان شما نبود، ولى رسول خدا و خاتم و آخرین پیامبران است و خداوند به هر چیز آگاه است .
تفسیر:
مساله خاتمیت
این آیه آخرین سخنى است که خداوند در ارتباط با مساله ازدواج پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با همسر مطلقه زید براى شکستن یک سنت غلط جاهلى ، بیان مى دارد، و جواب کوتاه و فشرده اى است به عنوان آخرین جواب ، و ضمنا حقیقت مهم دیگرى را که مساله خاتمیت است به تناسب خاصى در ذیل آن بیان مى کند.
نخست مى فرماید: ((محمد پدر هیچیک از مردان شما نبود)) (ما کان محمد ابا احد من رجالکم ).
نه ((زید)) و نه دیگرى ، و اگر یک روز نام پسر محمد بر او گذاردند این تنها یک عادت و سنت بود که با ورود اسلام و نزول قرآن بر چیده شد نه یک رابطه طبیعى و خویشاوندى .
البته پیامبر فرزندان حقیقى به نام ((قاسم )) و ((طیب )) و ((طاهر)) و ((ابراهیم )) داشت ، ولى طبق نقل مورخان همه آنها قبل از بلوغ ، چشم از جهان بستند، و لذا نام ((رجال )) (مردان ) بر آنها اطلاق نشد.
________________________________________
تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 337
امام حسن و امام حسین (علیه السلام ) که آنها را فرزندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خواندند، گرچه به سنین بالا رسیدند، ولى به هنگام نزول این آیه هنوز کودک بودند، بنابر این جمله ما کان محمد ابا احد من رجالکم که به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است .
و اگر در بعضى از تعبیرات خود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم ((انا و على ابوا هذه الامه )): ((من و على پدران این امتیم )) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلکه ابوت ناشى از تعلیم و تربیت و رهبرى بوده است .
با این حال ازدواج با همسر مطلقه زید که قرآن فلسفه آنرا صریحا شکستن سنتهاى نادرست ذکر کرده چیزى نبود که باعث گفتگو در میان این و آن شود، و یا به خواهند آنرا دستاویز براى مقاصد سوء خود کنند.
سپس مى افزاید: ارتباط پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحیه رسالت و خاتمیت مى باشد ((او رسول الله و خاتم النبیین است )) (و لکن رسول الله و خاتم النبیین ).
بنابر این صدر آیه ارتباط نسبى را بطور کلى قطع مى کند و ذیل آیه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتمیت را اثبات مى نماید، و از اینجا پیوند صدر و ذیل روشن مى شود.
از این گذشته اشاره به این حقیقت نیز دارد که در عین حال علاقه او فوق علاقه یک پدر به فرزند است ، چرا که علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد، آنهم رسولى که مى داند بعد از او پیامبر دیگرى نخواهد آمد، و باید آنچه مورد نیاز امت است تا دامنه قیامت براى آنها با دقت و با نهایت دلسوزى پیش بینى کند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لازم بوده در اختیار او گذارده ، از اصول و فروع و کلیات و جزئیات در تمام زمینه ها، و لذا در پایان آیه مى فرماید: ((خداوند به هر چیز عالم و آگاه بوده و هست )) (و کان الله بکل شى ء علیما).
امام حسن و امام حسین (علیه السلام ) که آنها را فرزندان پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خواندند، گرچه به سنین بالا رسیدند، ولى به هنگام نزول این آیه هنوز کودک بودند، بنابر این جمله ما کان محمد ابا احد من رجالکم که به صورت فعل ماضى آمده است بطور قاطع در آن هنگام در حق همه صادق بوده است .
و اگر در بعضى از تعبیرات خود پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم ((انا و على ابوا هذه الامه )): ((من و على پدران این امتیم )) مسلما منظور پدر نسبى نبوده بلکه ابوت ناشى از تعلیم و تربیت و رهبرى بوده است .
با این حال ازدواج با همسر مطلقه زید که قرآن فلسفه آنرا صریحا شکستن سنتهاى نادرست ذکر کرده چیزى نبود که باعث گفتگو در میان این و آن شود، و یا به خواهند آنرا دستاویز براى مقاصد سوء خود کنند.
سپس مى افزاید: ارتباط پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) با شما تنها از ناحیه رسالت و خاتمیت مى باشد ((او رسول الله و خاتم النبیین است )) (و لکن رسول الله و خاتم النبیین ).
بنابر این صدر آیه ارتباط نسبى را بطور کلى قطع مى کند و ذیل آیه ارتباط معنوى ناشى از رسالت و خاتمیت را اثبات مى نماید، و از اینجا پیوند صدر و ذیل روشن مى شود.
از این گذشته اشاره به این حقیقت نیز دارد که در عین حال علاقه او فوق علاقه یک پدر به فرزند است ، چرا که علاقه او علاقه رسول به امت مى باشد، آنهم رسولى که مى داند بعد از او پیامبر دیگرى نخواهد آمد، و باید آنچه مورد نیاز امت است تا دامنه قیامت براى آنها با دقت و با نهایت دلسوزى پیش بینى کند.
و البته خداوند عالم و آگاه همه آنچه را در این زمینه لازم بوده در اختیار او گذارده ، از اصول و فروع و کلیات و جزئیات در تمام زمینه ها، و لذا در پایان آیه مى فرماید: ((خداوند به هر چیز عالم و آگاه بوده و هست )) (و کان الله بکل شى ء علیما).
تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 338 این نکته نیز قابل توجه است که خاتم انبیاء بودن ، به معنى ((خاتم المرسلین )) بودن نیز هست ، و اینکه بعضى از دین سازان عصر ما براى مخدوش کردن مساله خاتمیت به این معنى چسبیده اند که قرآن پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را خاتم انبیاء شمرده ، نه خاتم رسولان این یک اشتباه بزرگ است ، چرا که اگر کسى خاتم انبیاء شد به طریق اولى ((خاتم رسولان )) نیز هست ، زیرا مرحله ((رسالت )) مرحله اى است فراتر از مرحله ((نبوت )) (دقت کنید).
این سخن درست به این مى ماند که بگوئیم : فلان کس در سرزمین حجاز نیست ، چنین کسى مسلما در مکه نخواهد بود، اما اگر بگوئیم در مکه نیست ، ممکن است در نقطه دیگرى از حجاز باشد، بنابر این اگر پیامبر را ((خاتم المرسلین )) مى نامید ممکن بود ((خاتم انبیاء)) نباشد، اما وقتى مى گوید او ((خاتم انبیاء)) است ، مسلما ((خاتم رسولان )) نیز خواهد بود، و به تعبیر مصطلح نسبت ((نبى )) و ((رسول )) نسبت ((عموم و خصوص مطلق است )) (باز هم دقت کنید) 1 - ((خاتم )) چیست ؟
((خاتم )) (بر وزن حاتم ) آنگونه که ارباب لغت گفته اند به معنى چیزى است که به وسیله آن پایان داده مى شود، و نیز به معنى چیزى آمده است که با آن اوراق و مانند آن را مهر مى کنند.
در گذشته و امروز این امر معمول بوده و هست که وقتى مى خواهند در نامه یا ظرف یا خانه اى را ببندند و کسى آن را باز نکند روى در، یا روى قفل آن ماده چسبنده اى مى گذارند، و روى آن مهرى مى زنند که امروز از آن تعبیر به ((لاک و مهر)) مى شود.
و این به صورتى است که براى گشودن آن حتما باید مهر و آن شى ء چسبنده تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 339 شکسته شود، مهرى را که بر اینگونه اشیاء مى زنند ((خاتم )) مى گویند، و از آنجا که در گذشته گاهى از گلهاى سفت و چسبنده براى این مقصد استفاده مى کردند لذا در متون بعضى از کتب معروف لغت در معنى خاتم مى خوانیم ((ما یوضع على الطینه )) (چیزى بر گل مى زنند).
اینها همه به خاطر آن است که این کلمه از ریشه ((ختم )) به معنى ((پایان )) گرفته شده ، و از آنجا که این کار (مهر زدن ) در خاتمه و پایان قرار مى گیرد نام ((خاتم )) بر وسیله آن گذارده شده است .
و اگر مى بینیم یکى از معانى ((خاتم )) انگشتر است آن نیز به خاطر همین است که نقش مهرها را معمولا روى انگشترهایشان مى کندند، و به وسیله انگشتر نامه ها را مهر مى کردند، لذا در حالات پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و ائمه هدى (علیهم السلام ) و شخصیتهاى دیگر از جمله مسائلى که مطرح مى شود نقش خاتم آنها است .
مرحوم ((کلینى )) در ((کافى )) از امام صادق (علیه السلام ) چنین نقل مى کند: ان خاتم رسول الله کان من فضه نقشه محمد رسول الله : ((انگشتر پیامبر از نقره بود و نقش آن محمد رسول الله بود)).
در بعضى از تواریخ آمده است که یکى از حوادث سال ششم هجرى این بود که پیامبر انگشتر نقش دارى براى خود انتخاب فرمود و این به خاطر آن بود که به او عرض کردند پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند.
در کتاب ((طبقات )) نیز آمده است هنگامى که پیامبر گرامى اسلام تصمیم گرفت دعوت خود را گسترش دهد، و به پادشاهان و سلاطین روى زمین نامه بنویسد دستور داد انگشترى برایش ساختند که روى آن محمد رسول الله حک شده تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 340 بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى کرد.
با این بیان به خوبى روشن مى شود که خاتم گر چه امروز به انگشتر تزیینى نیز اطلاق مى شود، ولى ریشه اصلى آن از ختم به معنى پایان گرفته شده است و در آن روز به انگشترهائى مى گفتند که با آن نامه ها را مهر مى کردند.
بعلاوه این ماده در قرآن مجید در موارد متعددى به کار، رفته ، و در همه جا به معنى پایان دادن و مهر نهادن است ، مانند الیوم نختم على افواههم و تکلمنا ایدیهم : ((امروز - روز قیامت - مهر بر دهانشان مى نهیم و دستهاى آنها با ما سخن مى گوید)) (یس - 65).
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوه : ((خداوند بر دلها و گوشهاى آنها (منافقان ) مهر نهاده (به گونه اى که هیچ حقیقتى در آن نفوذ نمى کند) و بر چشمهاى آنها پرده اى است )) (بقره - 7).
از اینجا معلوم مى شود آنها که در دلالت آیه مورد بحث بر خاتمیت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و پایان گرفتن سلسله انبیاء به وسیله او وسوسه کرده اند به کلى از معنى این واژه بى اطلاع بوده اند، و یا خود را به بى اطلاعى زده اند، و گرنه هر کس کمترین اطلاعى از ادبیات عرب داشته باشد مى داند کلمه ((خاتم النبیین )) به وضوح دلالت بر معنى خاتمیت دارد.
وانگهى اگر غیر از این تفسیر براى آیه گفته شود مفهوم سبک و بچه گانه اى پیدا خواهد کرد مثل اینکه بگوئیم پیامبر اسلام انگشتر پیامبران بود یعنى زینت پیامبران محسوب مى شد، زیرا مى دانیم انگشتر یک ابزار ساده براى انسان است و هرگز در ردیف خود انسان نخواهد بود و اگر آیه را چنین تفسیر کنیم مقام پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را فوق العاده تنزل داده ایم ، گذشته از اینکه با معنى لغوى سازگار نیست .
لذا این واژه در تمام قرآن (در 8 مورد) که این ماده به کار تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 341 رفته همه جا به معنى ((پایان دادن و مهر نهادن )) آمده است .
2 - دلائل خاتمیت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) آیه فوق گرچه براى اثبات این مطلب کافى است ، ولى دلیل خاتمیت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) منحصر به آن نمى باشد، چه اینکه هم آیات دیگرى در قرآن مجید به این معنى اشاره مى کند، و هم روایات فراوانى در این باره وارد شده است .
از جمله در آیه 19 سوره انعام مى خوانیم : و اوحى الى هذا القرآن لا نذرکم به و من بلغ : ((این قرآن بر من وحى شده تا شما و تمام کسانى را که این قرآن به آنها مى رسد انذار کنم )) (و به سوى خدا دعوت نمایم ).
وسعت مفهوم تعبیر و من بلغ (تمام کسانى که این سخن به آنها مى رسد) رسالت جهانى قرآن و پیامبر اسلام را از یکسو و مساله خاتمیت را از سوى دیگر روشن مى سازد.
آیات دیگرى که عمومیت دعوت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) را براى جهانیان اثبات مى کند مانند تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا: ((جاوید و پر برکت است خداوندى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا تمام اهل جهان را انذار کند)) (فرقان آیه 1).
و مانند و ما ارسلناک الا کافه للناس بشیرا و نذیرا: ((ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم )) (توبه آیه 28).
و آیه قل یا ایها الناس انى رسول الله الیکم جمیعا: ((بگو: اى مردم !
من فرستاده خدا به همه شما هستم )) (اعراف آیه 158).
با توجه به وسعت مفهوم ((عالمین )) و ((ناس )) و ((کافه )) نیز مؤ ید این معنى است از این گذشته اجماع علماء اسلام از یکسو و ضرورى بودن این مساله در میان مسلمین از سوى دیگر، و روایات فراوانى که از پیامبر و دیگر پیشوایان اسلام رسیده تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 342 از سوى سوم مطلب را روشنتر مى سازد که به عنوان نمونه به ذکر چند روایت زیر قناعت مى کنیم !
1 - در حدیث معروفى از پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) مى خوانیم که فرمود: حلالى حلال الى یوم القیامه و حرامى حرام الى یوم القیامه : ((حلال من تا روز قیامت حلال است و حرام من تا روز قیامت حرام )).
این تعبیر بیانگر ادامه این شریعت تا پایان جهان مى باشد.
گاهى حدیث فوق به صورت حلال محمد حلال ابدا الى یوم القیامه و حرامه حرام ابدا الى یوم القیامه لا یکون غیره و لا یجى ء غیره نیز نقل شده است : ((حلال محمد همیشه تا روز قیامت حلال است و حرام او همیشه تا قیامت حرام است ، غیر آن نخواهد بود و غیر او نخواهد آمد)).
2 - حدیث معروف ((منزله )) که در کتب مختلف شیعه و اهل سنت در مورد على (علیه السلام ) و داستان ماندن او بجاى پیامبر در مدینه به هنگام رفتن رسولخدا (صلى اللّه علیه و آله و سلّم )، به سوى جنگ تبوک آمده نیز کاملا مساله خاتمیت را روشن مى کند، زیرا در این حدیث مى خوانیم : پیامبر به على (علیه السلام ) فرمود: انت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى : ((تو نسبت به من ، به منزله هارون نسبت به موسى هستى ، جز اینکه بعد از من پیامبرى نیست )) (بنابر این تو همه منصبهاى هارون را نسبت به موسى دارى جز نبوت ).
تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 343 3 - این حدیث نیز مشهور است و در بسیارى از منابع اهل سنت نقل شده که فرمود: مثلى و مثل الانبیاء کمثل رجل بنى بنیانا فاحسنه و اجمله ، فجعل الناس یطیفون به یقولون ما راءینا بنیانا احسن من هذا الا هذه اللبنه ، فکنت انا تلک اللبنه : ((مثل من در مقایسه با انبیاء پیشین همانند مردى است که بنائى بسیار زیبا و جالب بسازد، مردم گرد آن بگردند و بگویند بنائى زیباتر از این نیست جز اینکه جاى یک خشت آن خالى است و من همان خشت آخرینم ))!
این حدیث در صحیح مسلم به عبارات مختلف و از روات متعدد نقل شده ، حتى در یک مورد در ذیل آن این جمله آمده است : و انا خاتم النبیین .
و در حدیث دیگرى در ذیل آن مى خوانیم : جئت فختمت الانبیاء: ((آمدم و پیامبران را پایان دادم )).
و نیز در صحیح بخارى (کتاب المناقب ) و مسند احمد حنبل ، و صحیح ترمذى ، و نسائى و کتب دیگر نقل شده ، و از احادیث بسیار معروف و مشهور است و مفسران شیعه و اهل سنت مانند طبرسى در مجمع البیان و قرطبى در تفسیرش ذیل آیه مورد بحث آورده اند.
4 - در بسیارى از خطبه هاى نهج البلاغه نیز خاتمیت پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) صریحا آمده است از جمله در خطبه 173 در توصیف پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) چنین مى خوانیم : امین وحیه و خاتم رسله و بشیر رحمته و نذیر نقمته : ((او (محمد) امین وحى خدا، و خاتم پیامبران ، و بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود)).
و در خطبه 133 چنین آمده است : ارسله على حین فتره من الرسل ، و تنازع من الالسن ، فقفى به الرسل و ختم به الوحى : ((او را پس از یک دوران تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 344 فترت بعد از پیامبران گذشته فرستاد به هنگامى که میان مذاهب مختلف نزاع در گرفته بود به وسیله او سلسله نبوت را تکمیل کرده و وحى را با او ختم نمود)).
و در خطبه نخستین نهج البلاغه بعد از شمردن برنامه هاى انبیاء و پیامبران پیشین مى فرماید: الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) لانجاز عدته و اتمام نبوته : ((تا زمانى که خداوند سبحان محمد (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) رسولش را براى تحقق بخشیدن به وعده هایش و پایان دادن سلسله نبوت مبعوث فرمود.
5 - و در پایان خطبه حجه الوداع همان خطبه اى که پیامبر اسلام (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) در آخرین حج و آخرین سال عمر مبارکش به عنوان یک وصیتنامه جامع براى مردم بیان کرد نیز مساله خاتمیت صریحا آمده است آنجا که مى فرماید: الا فلیبلغ شاهد کم غائبکم لا نبى بعدى و لا امه بعدکم : ((حاضران به غائبان این سخن را برسانند که بعد از من پیامبرى نیست ، و بعد از شما امتى نخواهد بود، سپس دستهاى خود را به سوى آسمان بلند کرد آنچنان که سفیدى زیر بغلش نمایان گشت و عرضه داشت : اللهم اشهد انى قد بلغت : ((خدایا گواه باش که من آنچه را باید بگویم گفتم )).
6 - در حدیث دیگرى که در کتاب کافى از امام صادق (علیه السلام ) آمده است چنین مى خوانیم : ان الله ختم بنبیکم النبیین فلا نبى بعده ابدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده ابدا: ((خداوند با پیامبر شما سلسله انبیاء را ختم کرد، بنابر این هرگز بعد از او پیامبرى نخواهد آمد و با کتاب آسمانى شما کتب آسمانى را پایان داد پس کتابى هرگز بعد از آن نازل نخواهد گشت )) حدیث در این زمینه در منابع اسلامى بسیار زیاد است بطورى که در کتاب معالم النبوه 135 حدیث از کتب علماء اسلام از شخص پیامبر (صلى اللّه علیه و آله و سلّم ) و پیشوایان تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 345 بزرگ اسلام در این زمینه جمع آورى شده است .
3 - پاسخ چند سؤ ال 1 - خاتمیت چگونه با سیر تکاملى انسان سازگار است ؟
نخستین سؤ الى که در این بحث مطرح مى شود این است که مگر جامعه انسانیت ممکن است متوقف شود؟
مگر سیر تکاملى بشر حد و مرزى دارد؟
مگر با چشم خود نمى بینیم که انسانهاى امروز در مرحله اى بالاتر از علم و دانش و فرهنگ نسبت به گذشته قرار دارند؟.
با این حال چگونه ممکن است دفتر نبوت به کلى بسته شود و انسان در این سیر تکاملیش از رهبرى پیامبران تازه اى محروم گردد؟
((پاسخ )) این سؤ ال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن اینکه : گاه انسان به مرحله اى از بلوغ فکرى و فرهنگى مى رسد که مى تواند با استفاده مستمر از اصول و تعلیماتى که نبى خاتم به طور جامع در اختیار او گذارده راه را ادامه دهد بى آنکه احتیاج به شریعت تازه اى داشته باشد.
این درست به آن مى ماند که انسان در مقاطع مختلف تحصیلى در هر مقطع نیاز به معلم و مربى جدید دارد تا دورانهاى مختلف را بگذراند، اما هنگامى که به مرحله دکترا رسید و مجتهد و صاحبنظر در علم یا علوم مختلفى گردید در اینجا دیگر به تحصیلات خود نزد استاد جدیدى ادامه نمى دهد، بلکه به اتکاء آنچه از محضر اساتید پیشین و مخصوصا استاد اخیر دریافته ، به بحث و تحقیق و مطالعه و بررسى مى پردازد، و مسیر تکاملى خود را ادامه مى دهد، و به تعبیر دیگر نیازها و مشکلات راه را با آن اصول کلى که از آخرین استاد در دست دارد حل مى کند تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 346 بنابر این لزومى ندارد که با گذشت زمان همواره دین و آئین تازه اى پا به عرصه وجود بگذارد (دقت کنید).
و به تعبیر دیگر انبیاى پیشین براى اینکه انسان بتواند در این راه پر نشیب و فرازى که به سوى تکامل دارد پیش برود هر کدام قسمتى از نقشه این مسیر را در اختیار او گذاردند، تا این شایستگى را پیدا کرد که نقشه کلى و جامع تمام راه را، به وسیله آخرین پیامبر از سوى خداوند بزرگ ، در اختیار او بگذارد.
بدیهى است با دریافت نقشه کلى و جامع نیازى به نقشه دیگر نخواهد بود و این در حقیقت بیان همان تعبیرى است که در روایات خاتمیت آمده و پیامبر اسلام را آخرین آجر یا گذارنده آخرین آجر کاخ زیبا و مستحکم رسالت شمرده است .
اینها همه در مورد عدم نیاز به دین و آئین جدید است اما مساله رهبرى و امامت که همان نظارت کلى بر اجراى این اصول و قوانین و دستگیرى از واماندگان در راه مى باشد، مساله دیگرى است که انسان هیچ وقت از آن بى نیاز نخواهد بود، به همین دلیل پایان یافتن سلسله نبوت هرگز به معنى پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود، چرا که ((تبیین )) و ((توضیح این اصول )) و ((عینیت بخشیدن و تحقق خارجى آنها)) بدون استفاده از وجود یک رهبر معصوم الهى ممکن نیست .
2 - قوانین ثابت چگونه با نیازهاى متغیر مى سازد؟
گذشته از مساله سیر تکاملى بشر که در سؤ ال اول مطرح بود سؤ ال دیگرى نیز در اینجا عنوان مى شود و آن اینکه مى دانیم مقتضییات زمانها و مکانها متفاوتند و به تعبیر دیگر نیازهاى انسان دائما در تغییر است ، در حالى که شریعت خاتم قوانین ثابتى دارد، آیا این قوانین ثابت مى تواند پاسخگوى نیازهاى متغیر انسان تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 347 در طول زمان بوده باشد؟
این سؤ ال را نیز با توجه به نکته زیر مى توان به خوبى پاسخ گفت و آن اینکه : اگر تمام قوانین اسلام جنبه جزئى داشت و براى هر موضوعى حکم کاملا مشخص و جزئى تعیین کرده بود جاى این سؤ ال بود، اما با توجه به اینکه در دستورات اسلام یک سلسله اصول کلى و بسیار وسیع و گسترده وجود دارد که مى تواند بر نیازهاى متغیر منطبق شود، و پاسخگوى آنها باشد، دیگر جائى براى این ایراد نیست .
فى المثل با گذشت زمان یک سلسله قراردادهاى جدید و روابط حقوقى در میان انسانها پیدا مى شود که در عصر نزول قرآن هرگز وجود نداشت مثلا در آن زمان چیزى به نام ((بیمه )) با شاخه هاى متعددش به هیچوجه موجود نبود و همچنین انواع شرکتهائى که در عصر و زمان ما بر حسب احتیاجات روز به وجود آمده ، ولى با اینحال یک اصل کلى در اسلام داریم که در آغاز سوره مائده به عنوان ((لزوم وفاء به عهد و عقد)) (یا ایها الذین آمنوا اوفوا بالعقود - اى کسانى که ایمان آورده اید به قراردادهاى خود وفا کنید) آمده است و همه این قراردادها را مى تواند زیر پوشش خود قرار دهد، البته قیود و شروطى نیز به صورت کلى براى این اصل کلى در اسلام آمده است که آنها را نیز باید در نظر گرفت .
بنابر این قانون کلى در این زمینه ثابت است ، هر چند مصداقهاى آن در تغییرند و هر روز ممکن است مصداق جدیدى براى آن پیدا شود.
مثال دیگر اینکه ما قانون مسلمى در اسلام داریم به نام قانون لاضرر تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 348 که به وسیله آن مى توان هر حکمى را که سرچشمه ضرر و زیانى در جامعه اسلامى گردد محدود ساخت ، و بسیارى از نیازها را از این طریق بر طرف نمود.
گذشته از این مساله ((لزوم حفظ نظام جامعه )) و ((وجوب مقدمه واجب )) و مساله ((تقدیم اهم بر مهم )) نیز مى تواند در موارد بسیار گسترده اى حلال مشکلات گردد.
علاوه بر همه اینها اختیاراتى که به حکومت اسلامى از طریق ولایت فقیه واگذار شده به او امکانات وسیعى براى گشودن مشکلها در چارچوب اصول کلى اسلام مى دهد.
البته بیان هر یک از این امور مخصوصا با توجه به مفتوح بودن باب اجتهاد (اجتهاد به معنى استنباط احکام الهى از مدارک اسلامى ) نیاز به بحث فراوانى دارد که پرداختن به آن ما را از هدف دور مى سازد، ولى با اینحال آنچه در اینجا به طور اشاره آوردیم مى تواند پاسخگوى اشکال فوق باشد.
3 - چگونه انسانها از فیض ارتباط با عالم غیب محروم مى شوند؟
سؤ ال دیگر این است که نزول وحى و ارتباط با عالم غیب و ماوراء طبیعت علاوه بر اینکه موهبت و افتخارى است براى جهان بشریت ، روزنه امیدى براى همه مؤ منان راستین محسوب مى شود.
آیا قطع شدن این راه ارتباطى و بسته شدن این روزنه امید محرومیت بزرگى براى انسانهائى که بعد از رحلت پیامبر خاتم زندگى مى کنند محسوب نخواهد شد.
پاسخ این سؤ ال نیز با توجه به نکته زیر روشن مى شود و آن اینکه : اولا: وحى و ارتباط با عالم غیب وسیله اى است براى درک حقایق هنگامى که گفتنیها گفته شد و همه نیازمندیها تا دامنه قیامت در اصول کلى و تعلیمات جامع پیامبر خاتم بیان گردید قطع این راه ارتباطى دیگر مشکلى ایجاد نمى کند.
تفسیر نمونه جلد 17 صفحه 349 ثانیا آنچه بعد از ختم نبوت براى همیشه قطع مى شود مسئله وحى براى شریعت تازه و یا تکمیل شریعت سابق است ، نه هر گونه ارتباط با ماوراء جهان طبیعت ، زیرا هم امامان با عالم غیب ارتباط دارند، و هم مؤ منان راستینى که بر اثر تهذیب نفس حجابها را از دل کنار زده اند و به مقام کشف و شهود نائل گشته اند.
فیلسوف معروف صدر المتالهین شیرازى در ((مفاتیح الغیب )) چنین مى گوید: وحى یعنى نزول فرشته بر گوش و دل به منظور ماموریت و پیامبرى هر چند منقطع شده است و فرشته اى بر کسى نازل نمى شود و او را مامور اجراى فرمانى نمى کند، زیرا به حکم اکملت لکم دینکم : آنچه از این راه باید به بشر برسد رسیده است ، ولى باب الهام و اشراق هرگز بسته نشده و نخواهد شد ممکن نیست این راه مسدود گردد.
اصولا این ارتباط نتیجه ارتقاء نفس و پالایش روح و صفاى باطن است و ارتباطى به مساله رسالت و نبوت ندارد، بنابر این در هر زمان مقدمات و شرائط آن حاصل گردد این رابطه معنوى بر قرار خواهد گشت و هیچگاه نوع بشر از این فیض بزرگ محروم نبوده و نخواهد بود (دقت کنید).
ترجمه : تفسیر: نکته ها: