دانلود مقاله تفسیر سوره حجرات

Word 197 KB 15035 13
مشخص نشده مشخص نشده الهیات - معارف اسلامی - اندیشه اسلامی
قیمت قدیم:۱۲,۰۰۰ تومان
قیمت: ۷,۶۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • آیات 1 - 10، سوره حجرات
    سوره حجرات مدنى است و هیجده آیه دارد.

    ________________________________________
    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 454

    ترجمه آیات

    به نام اللّه که رحمان و رحیم است اى کسانى که ایمان آورده اید در حکم کردن از خدا و رسول او پیشى مگیرید و از خدا پروا کنید که خدا شنواى دانا است (1).
    اى کسانى که ایمان آورده اید صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللّه برنیاورید و با او به صوت بلند سخن مگویید آن چنان که با یکدیگر سخن مى گویید تا اعمالتان ندانسته بى نتیجه نشود (2).
    به درستى آنان که صوت خود را در برابر رسول خدا آهسته برمى آورند کسانیند که خدا دلهایشان را براى تقوى بیازموده ، ایشان مغفرت و اجرى عظیم دارند (3).
    به درستى آنان که تو را از پشت دیوار حجره ها بانگ مى زنند بیشترشان تعقل ندارند (4).
    و اگر ایشان صبر کنند تا تو از خانه به سویشان در آیى برایشان بهتر است و خدا آمرزگار رحیم است (5).
    هان اى کسانى که ایمان آورده اید اگر فاسقى خبرى برایتان آورد تحقیق کنید تا مبادا ندانسته به قومى بى گناه حمله کنید و بعدا که اطلاع یافتید از کرده خود نادم شوید (6).
    و بدانید که رسول اللّه در بین شما است باید که از او اطاعت کنید و اگر او شما را در بسیارى امور اطاعت کند خود شما به تنگ مى آیید و لیکن خداى تعالى ایمان را محبوب شما کرد و در دلهایتان زینت داد و کفر و فسوق و عصیان را مورد نفرتتان قرار داد اینان رشد یافتگانند (7).
    رشدى که خود فضلى از خدا و نعمتى از او است و خدا داناى فرزانه است (8).
    اگر دو طائفه از مؤ منین به جان هم افتادند بینشان اصلاح کنید پس اگر معلوم شد یکى از آن دو طائفه بر دیگرى ستم مى کند با آن طائفه کارزار کنید تا به حکم اجبار تسلیم امر خدا شود و اگر به سوى خدا برگشت بین آن دو طائفه به عدل اصلاح کنید (و باز هم توصیه می‌کنم که ) عدالت را گسترش دهید که خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (9).
    تنها مؤ منین برادر یکدیگرند پس بین برادران خود اصلاح کنید و از خدا پروا کنید، شاید مورد رحمش قرار گیرید (10).


    این سوره مشتمل بر مسائلى از احکام دین است ، احکامى که با آن سعادت زندگى فردى انسان تکمیل مى شود، و نظام صالح و طیب در مجتمع او مستقر مى گردد.

    بعضى از آن مسائل ادب جمیلى است که باید بین بنده و خداى سبحان رعایت شود، و پاره اى آدابى است که بندگان خدا باید در مورد رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) رعایت کنند، که در پنج آیه اول سوره آمده .

    بعضى دیگر آن ، احکام مربوط به مسائلى است که مردم در برخورد با یکدیگر در مجتمع زندگى خود باید آن را رعایت کنند.

    قسمتى دیگر مربوط به برترى هایى است که بعضى افراد بر بعض دیگر دارند، و تفاضل و برترى افراد از اهم امورى است که جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود، و انسان را به سوى زندگى توام با سعادت و عیش پاک و گوارا هدایت مى کند، و با آن بین دین حق و باطل فرق مى گذارد، و مى فهمد کدام دین حق است ، و کدام از سنن اجتماعى قومى است .

    و در آخر، سوره را با اشاره به حقیقت ایمان و اسلام ختم نموده ، بر بشریت منت مى گذارد که نور ایمان را به او افاضه فرموده است.


    این سوره به شهادت مضامین آیاتش در مدینه نازل شده ، به استثناى آیه ((یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى ...(( که بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، که به زودى خواهد آمد.
    آیات 1 - 10، سوره حجرات سوره حجرات مدنى است و هیجده آیه دارد.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 454ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 455 مسائل و مطالبى که سوره مبارکه حجرات مشتمل بر آنست این سوره مشتمل بر مسائلى از احکام دین است ، احکامى که با آن سعادت زندگى فردى انسان تکمیل مى شود، و نظام صالح و طیب در مجتمع او مستقر مى گردد.

    این سوره به شهادت مضامین آیاتش در مدینه نازل شده ، به استثناى آیه ((یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى ...(( که بعضى در باره مدنى بودن آن حرف دارند، که به زودى خواهد آمد.

    کلمه ((بین یدى ((در باره هر چیز استعمال شود، به معناى جلوى آن چیز است ، و این استعمالى است شایع ، چیزى که هست یا مجازى است و یا استعاره اى .

    و اینکه این کلمه را هم به خدا نسبت داده و هم به رسول خدا، خود دلیل بر این است که منظور از آن ، جلو چیزیست مشترک بین خدا و رسول و آن مقام حکمرانى است ، که مختص است به خداى سبحان و - با اذنش - به رسول او همچنان که در جاى دیگر فرموده : ((ان الحکم الا لله ((، و نیز فرموده : ((و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن اللّه((.

    و نیز شاهد بر اینکه مراد از بین یدى حکم است ؛ این مى باشد که آیه شریفه را با جمله ((یا ایها الذین امنوا(( آغاز، و با جمله (( و اتقوا اللّه ان اللّه سمیع علیم (( ختم کرده ، که از ظاهر آن برمى آید مراد از (( بین یدى (( آن مقامى است که ارتباط به مؤ منین متقى دارد؛ به کسانى ارتباط دارد که هم به خدا و رسولش ایمان دارند، و هم از آن دو پروا.

    و آن مقام همان مقام حکم است که مؤ منین احکام اعتقادى و عملى خود را از آن مقام مى گیرند.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 456 توضیح معناى جمله : ))لا تقدموا بین یدى الله و رسوله (( و بیان اینکه مفاد آن این است که هیچ حکمى را بر حکم خدا و رسول مقدم مدارید با این تقریب روشن گردید که مراد از ))لا تقدموا(( هم این است که هیچ حکمى را بر حکم خدا و رسولش مقدم مدارید، حال یا مراد این است که قبل از گرفتن کلام و دستور خدا و رسول در باره حکم چیزى سخنى نگویید، و یا قبل از گرفتن دستور خدا عملى را انجام ندهید.

    لیکن از اینکه به دنبال کلام مى فرماید: ))ان اللّه سمیع علیم : خدا شنوا و داناست (( مثل اینکه برمى آید مراد تقدیم قول است ، نه تقدیم فعل و نه اعم از آن دو، که هم شامل قول شود و هم فعل ، و گر نه اگر مراد قول و فعل هر دو بود، مى فرمود: ))ان اللّه سمیع بصیر : خدا شنوا و بینا است (( هم سخن شما را مى شنود، و هم عمل شما را مى بیند، همچنانکه در بسیارى از موارد که پاى فعل در کار است کلمه (( بصیر(( را آورده ، مثلا مى فرماید: (( و اللّه بما تعملون بصیر((.

    پس حاصل معناى آیه این شد: اى کسانى که ایمان آورده اید، در جایى که خدا و رسول او حکمى دارند، شما حکم نکنید - یعنى حکمى نکنید مگر به حکم خدا و رسول او - و باید که همواره این خصیصه در شما باشد، که پیرو و گوش به فرمان خدا و رسول باشید.

    و لیکن از آنجایى که هر فعل و ترک فعلى که آدمى دارد، بدون حکم نمى تواند باشد.

    و همچنین هر تصمیم و اراده اى که نسبت به فعل و یا ترک فعلى دارد آن اراده نیز خالى از حکم نیست ، در نتیجه مى توان گفت که مؤ من نه تنها در فعل و ترک فعلش باید گوش به فرمان خدا باشد، بلکه در اراده و تصمیمش هم باید پیرو حکم خدا باشد.

    و نهى در آیه شریفه ما را نهى مى کند از اینکه هم به سخنى اقدام کنیم که از خدا و رسول نشنیده ایم و هم به فعلى و یا ترک فعلى اقدام کنیم که حکمش را از خدا و رسول نشنیده ایم ، و هم نسبت به عملى اراده کنیم که حکم آن اراده را از خدا و رسولش نشنیده ایم .

    در نتیجه آیه شریفه نظیر و قریب المعنى با آیه ))بل عباد مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بامره یعملون (( مى شود که در باره اوصاف ملائکه مى فرماید: از کلام خدا سبقت نمى گیرند، و همواره به امر اوعمل مى کنند.و این اتباعى که در جمله ))لا‌تقدموا‌بین‌یدى‌اللّه‌و‌رسوله(( بدان دعوت مى کند، همان داخل شدن در ولایت خدا، و وقوف در موقف عبودیت ، و سیر در آن مسیر است ، به طورى که عبد در مرحله تشریع مشیت خود را تابع مشیت خدا کند، همانطور که در مرحله تکوین مشیتش تابع مشیت خدا است و خداى تعالى در آن باره فرموده : ((و ما تشاون الا ان یشاء اللّه ((، و نیز فرموده : ((و اللّه ولى المؤ منین ((، و نیز فرموده : ((و اللّه ولى المتقین ((.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 457 این بود نظریه ما در تفسیر آیه مورد بحث ، و مفسرین وجوهى دیگر ذکر کرده اند که بعضى از آنها از نظر شما مى گذرد: وجوه مختلف دیگرى که مفسرین در معناى جمله فوق گفته اند 1 ((تقدیم (( در این آیه به معناى (( تقدم (( است ، یعنى اگر کلمه (( تقدیم (( در جاهاى دیگر متعدى و به معناى جلو انداختن چیزیست ، در اینجا به معناى تقدم و جلو افتادن است ؛ و معناى آیه اینست که : از خدا و رسولش جلو نیفتید، و قبل از امر و نهى خدا و رسول امر و نهى نکنید، و قبل از دستور خدا و رسول هیچ کارى را فیصله ندهید.

    و چه بسا گفته باشند که (( تقدیم (( در آیه به همان معناى معروف کلمه است ، لیکن در اینجا با صرفنظر از متعلقاتش استعمال شده ، مانند آیه (( یحیى و یمیت ((، که معنایش متعدى است ، ولى کارى ندارد به اینکه چه کسى را زنده و چه کسى را مى میراند، در نتیجه معنایش همان معناى تقدم مى شود، یعنى جلو قرار گرفتن چیزى از چیز دیگر.

    و چون لفظ آیه مطلق است تمامى انواع تقدم را مى گیرد: تقدم در سخن گفتن ، تقدم در عمل ، و حتى تقدم در راه رفتن ، و تقدم در نشستن ، و تقدم در عبادتهایى که وقت معین دارد، مثل نماز ظهر خواندن در قبل از ظهر، و تقدمهاى دیگر.

    2 مراد از آیه شریفه این است که مؤ منین را نهى کند از سخن گفتن قبل از رسول خدا، یعنى وقتى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) در مجلس حاضر است و شخصى از آن جناب سؤ الى مى کند، قبل از آنکه آن جناب پاسخ بگوید، شما درپاسخ گفتن جلو نیفتید.

    معناى آیه این است که : مادام که خدا و رسول دستورى به شما نداده اند، هیچ سخنى مگویید، و هیچ عملى انجام ندهید.

    معناى آیه این است که : سخن خود را مقدم بر سخن رسول خدا مکنید، و عمل خود را مقدم بر عمل او نسازید، و به احدى اجازه ندهید جلوتر از اوراه برود.

    اشکالى که در سه وجه اخیر است این است که منظور از آیه را نهى از تقدم بر رسول خدا دانسته اند، و حال آنکه در آیه نهى فرموده از تقدم بر خدا و بر رسول خدا، و ظاهرا خواسته اند بگویند آوردن کلمه ((اللّه (( در آیه شریفه تنها جنبه تشریف دارد، مثل اینکه مى گویى : ((اعجبنى زید و کرمه - مرا به شگفت آورد زید و کرامت او(( پس آوردن نام خدا قبل از نام رسول خدا تنها براى این است که اشاره کند به اینکه سبقت جستن به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) سبقت جستن بر خدا هم هست .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 458 و شاید دقت در آنچه ما در تفسیر آیه گفتیم ، خواننده را باز بدارد از اینکه یکى از این وجوه را بپذیرد.

    (( و اتقوا اللّه ان اللّه سمیع علیم (( - در این جمله بندگان را امر به تقوى مى کند، و چون موقف بنده موقف پیروى و عبودیت است ، و انسان جز ظرف عبودیت ظرفى دیگر ندارد، لذا تقوى را مطلق آورد و نفرمود از چه چیز بپرهیزید.

    و جمله (( ان اللّه سمیع علیم (( نهى از تقدم و امر به تقوى را تعلیل مى کند، مى فرماید از خدا بترسید، و این امر را اطاعت و آن نهى را امتثال کنید، و با زبان سر و با زبان سر بر خدا و رسولش تقدم مجویید، که خدا سخنان شما را مى شنود و از اعمال ظاهر و باطن شما خبر دارد.

    مراد از اینکه فرمود: صداى خود را از صداى پیامبر بلندتر نکنید منظور از اینکه مى فرماید: صداى خود را بلندتر از صداى رسول اللّه مکنید، این است که وقتى با آن جناب صحبت مى کنید، صدایتان بلندتر از صداى آن جناب نباشد، چون - به طورى که گفته اند - دو عیب در این عمل هست : یا منظور شخصى که صداى خود را بلند مى کند این است که توهینى به آن جناب کرده باشد، که این کفر است .

    و یا منظورى ندارد و تنها شخصى بى ادب است که رعایت مقام آن جناب را نمى کند، و این خلاف دستور است ، چون مسلمانان دستور دارند آن جناب را احترام و تعظیم کنند.

    مى فرماید: (( و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض (( با آن جناب آن طور که با یکدیگر صحبت مى کنید داد و فریاد مکنید، چون رعایت احترام و تعظیم آن جناب اقتضاء دارد در هنگام تخاطب گوینده صدایش ‍ کوتاه تر از صداى آن حضرت باشد.

    پس به طور کلى ، با صداى بلند صحبت کردن فاقد معناى تعظیم است ، و با بزرگان به صداى بلند صحبت کردن .

    نظیر مردم عادى ، خالى از اسائه ادب و وقاحت نیست .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 459 توضیح راجع به جمله : (( ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( و وجوهى که درباره ظهور آن در اینکه بدون کفر هم عمل حبط مى شود گفته شده است (( ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( یعنى (( لئلا تحبط، او کراهه ان تحبط اعمالکم ((: به صداى بلند سخن مگویید تا اعمال شما حبط نشود.

    و این جمله متعلق به هر دو نهى است ، معنایش این است که : اگر گفتیم به روى آن جناب فریاد نزنید و اینکه گفتیم به صداى بلند صحبت نکنید، آن طور که در بین خود صحبت مى کنید براى این است که اعمالتان به این وسیله و ندانسته باطل نشود، چون این دو عمل باعث حبط و بطلان اعمال صالح است .

    و ما در جلد دوم این کتاب بحثى پیرامون مساءله حبط اعمال گذرانیدیم .

    بعضى از مفسرین احتمال داده اند که جمله (( ان تحبط(( تعلیلى باشد براى عملى که از آن نهى شده ، یعنى فریاد زدن و بلند حرف زدن ، و معنا این باشد که : این عمل که به منظور حبط انجام مى دهید عملى است که نهى شده ، و فرق بین اینکه جمله مزبور تعلیل نهى باشد، یا تعلیل منهى عنه ، این است که در اولى فعل منهى عنه تعلیل شده و در دومى فعل تعلیل شده مورد نهى قرار گرفته .

    و خواننده محترم مى داند که دومى توجیهى تکلف آور است .

    و ظاهر آیه شریفه این است که بلند کردن صداى خود از صداى رسول خدا، و بلند سخن گفتن در حضور آن جناب ، دو عمل گناه و موجب حبط عمل است ، پس استفاده مى شود که غیر از کفر گناهانى دیگر نیز هست که باعث حبط مى شود.

    عده اى آیه را چنین توجیه کرده اند که : مراد از حبط، ثواب نداشتن خود عمل است ، نه اینکه این عمل مانند کفر، ثواب سایر اعمال را باطل مى کند.

    در مجمع البیان مى گوید: اصحاب ما گفته اند: معناى حبط عمل در جمله (( ان تحبط اعمالکم (( این است که همین سخن گفتن مسلمانان با رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) اگر با رعایت ادب و تعظیم آن جناب باشد مستحق ثواب مى باشند، و اگر همین سخن گفتن را طورى انجام دهند که رعایت احترام آن جناب نشود مستحق عقاب مى شوند، و آن ثواب هم از دستشان مى رود، پس همین عملشان حبط شده ، پس این آیه هیچ ربطى به اهل عذاب ندارد.

    دلیل این گفتار ما این است که در آیه مورد بحث احباط به خود عمل معلق شده ، و بعضى از مفسرین آن را مربوط کرده اند به ثوابى که در برابر عمل مستحق مى شود، و این خلاف ظاهر است .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 460 رد توجیه کسانى که مراد از حبط را ثواب نداشتن خودعمل دانسته اند این توجیه درست نیست ، براى اینکه در حبط مربوط به کفر هم که بدون هیچ شکى منظور از آن حبط ثواب اعمال است نیز حبط معلق شده به خود اعمال ، همان طور که در این آیه نیز چنین است .

    پس ناگزیریم در اینجا هم آیه را حمل کنیم به همان معنایى که آیه حبط مربوط به کفر را حمل کردیم .

    آنجا گفتیم که کفر، ثواب عمل را حبط مى کند، اینجا نیز باید همین را بگوییم ، و هیچ فرقى بین این دو مورد نیست .

    و این که گفتند خلاف ظاهر است قبول نداریم ، براى اینکه بطلان عمل همین است که اثر مترتب بر آن باطل شود.

    بعضى دیگر آیه را چنین توجیه کرده اند که : تنها کفر باعث حبط است ، و اگر در این آیه فریاد زدن به روى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) و بلند صحبت کردن را هم باعث حبط دانسته از این جهت نبوده که خود این رفتار باعث حبط مى شود، بلکه از این جهت بوده که ممکن است گاهى این عمل باعث اذیت شدن آن جناب شود، و اذیت کردن رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) کفر و مایه حبط عمل است .

    توجیه بعضى مفسرین که نهى در آیه را به ملاک پرهیز از عملى که باعث آزار پیامبرمى شود دانسته اند بعضى هم گفته اند: هر چند در آیه از مطلق بلند حرف زدن نهى شده ولى ما مى دانیم که ملاک آن پرهیز از عملى است که ممکن است باعث آزار رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) شود و چون آزار آن جناب به اتفاق مسلمین کفر و باعث حبط عمل است ، لذا به طور مطلق از عملى که گمان آزار پیغمبر در آن هست نهى کرده ، چه اینکه آزار باشد و چه نباشد.

    و این به دو منظور بوده یکى حمایت از حرمت آن جناب ، و یکى پیش ‍ گیرى و از بین بردن ماده فساد.

    و چون این عمل مورد نهى ، دو قسم بوده ، یکى به حد کفر مى رسیده و آن صورتى است که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را آزار دهد، و یکى هم به حد کفر نمى رسیده ، و نیز از آنجا که دلیلى نبوده این دو قسم عمل را مشخص کند، و اگر هم فرض کنیم بوده مردم در بیشتر مواقع توجهى به آن نداشتند لذا مکلفین باید به عنوان احتیاط از هر دو قسم ، احتیاط مى کردند، تا از آن هم که به حد اذیت مى رسیده اجتناب کرده باشند.

    و جمله (( ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( هم به همین مشخص ‍ نبودن این دو قسم اشاره مى کند، و الا اگر به صداى بلند سخن گفتن با آن جناب به طور مطلق حرام مى بود - چه به حد اذیت برسد و چه نرسد - دیگر جا نداشت بفرماید ندانسته اعمالتان حبط شود چون مورد تکلیف منحصر به یک قسم بود، یعنى بلند حرف زدن ، حال اگر به حد آزار برسد کفر هم بود، و اگر نرسد حداقل حرام بود پس به طور قطع بلند حرف زدن حرام بوده ، دیگر چه معنا دارد عدم شعور و عدم تشخیص را در اینجا بیاورند، با اینکه شعور بطور مطلق ثابت است - این بود خلاصه گفتار صاحب مجمع البیان .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 461 اشکال به توجیه اخیر: تکلیف مذکور یک تکلیف نفسى است نه غیرى اشکال این قول این است که تکلیف مذکور در آیه (( لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى و لا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض (( را نهى مقدمى از باب احتیاط گرفته است در حالى که بدون هیچ تردیدى تکلیف در آن تکلیفى نفسى است .

    و اینکه گفته : مردم در بیشتر مواقع توجهى به هر یک از دو عمل ندارند صحیح نیست ، بلکه تشخیص این دو گونه بلند حرف زدن چیزیست که عقل هر عاقلى از عهده آن برمى آید، و عقل هر عاقلى قبل از نهى شرعى هم آن را تشخیص مى دهد که عمل زشتى است ، و تشخیص زشتى آن مانند تشخیص زشتى افتراء و افک و دروغ است .

    و کسانى که در صدر اسلام این عمل را مرتکب مى شدند مؤ منین بودند، به شهادت اینکه در اول آیه فرموده : (( یا ایها الذین امنوا((.

    و مؤ منین با این تشخیص که این عمل ، عمل زشتى است مرتکب مى شدند، از باب اینکه در خیلى از گناهان مسامحه مى کردند، و خیال مى کردند خیلى مهم نیست ، ولى نمى دانستند که این عمل باعث حبط و بطلان عبادات و اعمال صالحشان مى شود، و اگر مى دانستند هرگز راضى به بطلان آن نمى شدند.

    لذا خداى تعالى متوجهشان کرده که این عمل چنین خطرى دارد، و شما نمى دانید و فرموده : (( ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون (( شما نمى دانید که این عمل شما اثرى هولناک و خطرى عظیم دارد، و آن این است که اعمالتان را حبط مى کند، پس زنهار، متوجه باشید و هیچ یک از این دو قسم حرف زدن را مرتکب نشوید که اعمالتان باطل مى شود و خود متوجه نیستید.

    پس جمله (( و انتم لا تشعرون (( ناظر است به حالى که مؤ منین قبل از نهى داشتند، و آن این است که مى دانستند عملشان زشت است ، ولى نمى دانستند این عمل زشتشان چقدر زشت است ، و زشتیش به این حد از عظمت است ، و اما بعد از صدور بیان الهى فهمیدند که خطر احباط در این اعمالشان هست .

    پس آیه شریفه از یک نقطه نظر شبیه آیه شریفه : (( و تحسبونه هینا و هو عند اللّه عظیم (( است که راجع به مساءله افک است مى فرماید: شما خیال مى کنید افک عمل کوچکى است ، در حالى که نزد خدا عملى است عظیم .

    و از نظر دیگر نظیر آیه ((و بدا لهم من اللّه ما لم یکونوا یحتسبون (( است ، که راجع به قیامت است و مى فرماید: در آن روز از ناحیه خدا چیزهایى برایشان ظاهر مى شود که هرگز احتمالش را هم نمى دادند.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 462 کلمه (( غض صوت (( معناى خلاف (( رفع الصوت (( را مى دهد.

    و کلمه (( امتحان (( به معناى ابتلاء و اختیار است ، و امتحان را وقتى به کار مى برند که بخواهند وضع چیزى که تاکنون برایشان مجهول بوده معلوم کنند، و چون این معنا در مورد خداى تعالى محال است ، ناگزیر باید بگوییم که امتحان در مورد خداى تعالى به معناى تمرین دادن و عادت دادن است - همچنان که بعضى اینطور معنا کرده اند.

    و یا امتحان را به معناى محنت و مشقت دادن به قلب معنا کنیم ، و بگوییم خداى تعالى این مشقت ها را بر دلها تحمیل مى کند تا قلبها به تقوى عادت کنند.

    وعده جمیل به مؤ منانى که ادب را در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رعایت کنند سیاق این آیه سیاق وعده جمیلى است در برابر آهسته کردن صدا پیش ‍ روى رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) بعد از آنکه مؤ منین را توصیف مى کند به اینکه خداوند دلهایشان را براى تقوى تمرین داده .

    و این خود تاءکید و تقویتى است براى مضمون آیه قبلى تا مؤ منین را تشویق کند به اینکه نهى در آن آیه را عمل کنند.

    و در اینکه در این آیه از پیامبر اسلام تعبیر کرد به (( رسول اللّه (( و در آیه قبلى تعبیر کرد به (( نبى (( اشاره اى است به ملاک حکم ، خواسته بفهماند شخص رسول بدان جهت که رسول است هر قسم رفتارى که با آن جناب بشود با مرسل و فرستنده او شده است ، اگر او را تعظیم و احترام کنند خدا را احترام کرده اند، پس آهسته سخن گفتن نزد او، احترام و تعظیم و بزرگداشت خداى سبحان است ، و مداومت بر این سیره - که از کلمه (( یغضون (( استفاده مى شود، چون مضارع استمرار را مى رساند کاشف از این است که این کسانى که چنین ادبى دارند تقوى خلق آنان شده ، و خدا دلهایشان را براى تقوى تمرین داده .

    (( لهم مغفره و اجر عظیم (( - این نیز وعده جمیلى است در برابر تقوایى که در دل دارند، همچنان که فرموده : (( و العاقبه للتقوى ((.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 463 از سیاق آیه چنین برمى آید که از واقعه اى خبر مى دهد که واقع شده ، و اشخاص جفا کار بوده اند که آن جناب را از پشت دیوار حجره هایش ‍ صدا مى زدند، و در حقش رعایت ادب و احترام نمى کردند، و خداى تعالى در این آیه مذمتشان مى کند، و به نادانى و نداشتن عقل توصیفشان مى فرماید و به حیوانات و چارپایان تشبیهشان مى کند.

    یعنى اگر این جفاکاران صبر کنند و تو را صدا نزنند، تا خودت به دیدنشان از خانه در آیى براى آنان بهتر است ، براى اینکه هم ادبى است نیکو، و هم تعظیم و احترام مقام رسالت است ، و هم رعایت این ادب آنان را به مغفرت خدا و رحمت او نزدیک مى کند، چون او پروردگارى است غفور و رحیم.

    پس جمله (( و اللّه غفور رحیم (( گویا ناظر است به همان صبرى که بدان توصیه مىفرمود.

    ممکن هم هست ناظر باشد به اینکه اکثرشان عقل ندارند.

    و معناى مجموع جملات این باشد که : آنچه از این افراد جفاکار صادر شد و آن جهالت و سوء ادبشان ، مورد عفو قرار گرفت ، براى اینکه از روى عقل مرتکب نشدند، بلکه ناشى از قصور فهمشان بوده ، و خدا هم غفور و رحیم است .

    کلمه (( فاسق (( به طورى که گفته اند به معناى کسى است که از طاعت خارج و به معصیت گرایش کند.

    و کلمه (( نبا(( به معناى خبر مهم و عظیم الشاءن است .

    و کلمه (( تبین (( و نیز کلمه (( استبانه (( و (( ابانه (( - به طورى که در صحاح آمده - همه به یک معنا است ، و این کلمه هم متعدى استعمال مى شود و مفعول مى گیرد، و هم لازم استعمال مى شود، و چون متعدى شود معناى ایضاح و اظهار را مى دهد، مثلا وقتى گفته مى شود: (( تبینت الامر(( و یا (( استبنته (( و یا (( ابنت الامر (( معنایش این است که من فلان امر را روشن و اظهار کردم .

    و چون به طور لازم استعمال شود، به معناى اتضاح و ظهور خواهد بود، وقتى گفته مى شود (( ابان الامر(( و یا (( استبان الامر(( و یا (( تبین الامر (( معنایش این است که فلان امر واضح شد.

    و معناى آیه چنین است : اى کسانى که ایمان آورده اید!

    اگر فاسقى نزد شما خبرى مهم آورد، خبرش را تحقیق و پیرامون آن بحث و فحص کنید، تا به حقیقت آن واقف شوید، تا مبادا بدون جهت و به نادانى بر سر قومى بتازید، و بعدا از رفتارى که با آنان کرده اید پشیمان شوید.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 464 خداى سبحان در این آیه اصل عمل به خیر را که اصلى است عقلایى امضاء کرده ، چون اساس زندگى اجتماعى بشر به همین است که وقتى خبرى را مى شنوند به آن عمل کنند، چیزى که هست در خصوص خبر اشخاص فاسق دستور فرموده تحقیق کنید، و این در حقیقت نهى از عمل به خبر فاسق است ، و حقیقت این نهى این است که مى خواهد از بى اعتبارى و عدم حجیت خبر فاسق پرده بردارد، و این هم خودش نوعى امضاء است ، چون عقلا هم رفتارشان همین است که خبر اشخاص ‍ بى بندوبار را حجت نمى دانند، و به خبر کسى عمل مى کنند که به وى وثوق داشته باشند.

    توضیحى راجع به نقش ((خبر(( در زندگى اجتماعى انسان و اقسام خبر و لزوم تبین وتفحص درباره اخبار فاسق.

    توضیح اینکه : حیات آدمى حیاتى است علمى ، و انسان سلوک طریق زندگى اش را بر این اساس بنا نهاده که آنچه به چشم خود مى بیند، به همان عمل کند، حال چه خیر باشد و نافع و چه شر باشد و مضر.

    و چون مایحتاج زندگى اش و آنچه مربوط و متعلق به زندگى او است منحصر در دیدنیها و شنیدنیهاى خودش نیست بلکه بیشتر آنها از حیطه دید و علم او غایب است ، ناگزیر مى شود که بقیه حوائج خود را که گفتیم از حیطه علم او غایب است از راه علم دیگران تکمیل و تتمیم کند، علمى که دیگران با مشاهده و یا با گوش خود بدست آورده اند، و این همان خبر است .

    پس اعتماد به خبر به این معنا است که عملا ترتیب اثر به آن بدهیم و با مضمون آن تا حدى معامله علمى بکنیم که گویا خود از راه مشاهده بدست آورده ایم ، و این همان طورى که گفتیم لازمه زندگى اجتماعى انسان است ، و احتیاج ابتدائى او است ، و بناى عقلا و مدار عملکرد آنان بر قبول خبر دیگران است .

    حال اگر خبرى که به ما مى دهند متواتر باشد یعنى از بسیارى آورندگان آن براى انسان یقین آور باشد و یا اگر به این حد از کثرت نیست حداقل همراه با قرینه هایى قطعى باشد که انسان نسبت به صدق مضمون آن یقین پیدا کند، چنین خبرى حجت و معتبر است .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 465 و اما اگر خبر متواتر نبود، و همراه با قرینه هایى قطعى نیز نبود، و در نتیجه بعد از شنیدن خبر یقین به صحت آن حاصل نشد، و به اصطلاح علمى خبر واحد بود، چنین خبرى در نظر عقلا وقتى معتبر است که اگر براى انسان یقین نمى آورد، حد اقل وثوق و اطمینانى بیاورد، حال یا به حسب نوعش خبرى وثوق آور باشد، (مانند خبرى که متخصص یک فن به ما مى دهد) و یا به حسب شخصش وثوق آور باشد، (مثل اینکه شخص آورنده خبر مورد وثوق ما باشد)، عقلا بنا دارند که بر این خبر نیز ترتیب اثر دهند.

    و سرش هم این است که عقلا یا به علم عمل مى کنند، و یا به چیزى که اگر علم حقیقى نیست علم عادى هست ، و آن عبارت است از مظنه و اطمینان .

    حال که این مقدمه روشن گردید، مى گوییم : اینکه در آیه شریفه دستور به تحقیق و بررسى خبر فاسق را تعلیل فرموده به اینکه (( ان تصیبوا قوما بجهاله ...(( مى فهماند که آنچه بدان امر فرموده ، رفع جهالت است ، و اینکه انسان اگر خواست به گفته فاسق ترتیب اثر دهد، و به آن عمل کند باید نسبت به مضمون خبر او علم حاصل کند، پس در آیه شریفه همان چیزى اثبات شده که عقلا آن را ثابت مى دانند، و همان عملى نفى شده که عقلا هم آن را نفى مى کنند، و این همان امضاء است ، نه تاءسیس حکمى جدید.

    کلمه (( عنت (( به معناى گناه ، و نیز به معناى هلاکت است .

    و کلمه (( طوع (( و اطاعت هر چند به معناى انقیاد و گردن نهادن است ، و لیکن بیشتر به معناى امتثال امر و مشى بر طبق خطى است که آمر براى ماءمور ترسیم کرده - این نظریه راغب است .

    لیکن چه بسا ممکن است که امر به عکس شود، یعنى مافوق بر طبق خواسته زیردست خود عمل کند، آنطور که او دلش مى خواهد، در اینجا متبوع و آمر از تابع و زیردست اطاعت کرده .

    و اتفاقا در آیه مورد بحث اطاعت به همین معنا است ، مى فرماید (( لو یطیعکم : اگر پیغمبر شما را اطاعت کند(( چون عمل رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را بر طبق دلخواه مؤ منین اطاعت آن جناب از مؤ منین خوانده .

    و این آیه به طورى که از سیاقش برمى آید تتمه گفتار در آیه قبل است ، مى خواهد حکم در آن آیه را تعمیم دهد، و بفرماید رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) نه تنها نباید خبر فساق را بدون تحقیق بپذیرد، بلکه خواسته شما را هم نباید اطاعت کند، به همان علتى که گفتیم نباید به خبر فساق عمل کند.

    در آنجا گفتیم اگر عمل کند گرفتار جهالت و بناى عمل بر اساس جهالت شده است ، اطاعت کردنش از شما هم همین محذور را دارد.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 466 لزوم پیروى از رسول الله (ص ) و وجه و سبب اینکه آن جناب نباید از دیگران اطاعت کند مضمون این آیه روشن کردن مؤ منین است به اینکه خداى سبحان ایشان را به جاده رشد انداخته ، و به همین جهت است که ایمان را محبوبشان کرده و در دلهایشان زینت داده ، و کفر و فسوق و عصیان را از نظرشان انداخته ، پس باید که از این معنا غفلت نکنند که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را دارند.

    کسى را دارند که مؤ ید از ناحیه خداست .

    کسى را دارند که از ناحیه پروردگارش بینه اى دارد که هرگز جز به راه رشد نمى برد، و به سوى چاه و گمراهى نمى کشاند، پس باید او را اطاعت کنند، و هر چه او اراده مى کند اراده کنند، و هر چه او اختیار مى کند اختیار کنند، و اصرار نورزند که آن جناب ایشان را در آراء و اهوائشان اطاعت کند، چون اگر او ایشان را در بسیارى از امور اطاعت کند، هلاک مى شوند، و به تعب مى افتند.

    پس جمله (( و اعلموا ان فیکم رسول اللّه (( عطف است بر جمله (( فتبینوا(( ى در آیه قبل ، و اگر در جمله مورد بحث خبر را بر مبتدا مقدم داشته ، و به جاى اینکه بفرماید(( ان رسول اللّه فیکم(( فرموده (( ان فیکم رسول اللّه (( براى این بوده که انحصار را برساند و بفهماند این تنها شمایید که چنین نعمتى در اختیار دارید.

    و نیز به لازمه این انحصار هم اشاره کرده باشد، و بفهماند لازمه اینکه رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) تنها در اختیار شما است ، این است که شما هم به رشد او چنگ بزنید، و از گمراهى اجتناب بکنید، و در امور به او مراجعه نموده ، اطاعتش کنید، و دنبال راهش حرکت کنید، نه اینکه دنباله هواهاى نفسانى خود را گرفته ، توقع داشته باشید که آن جناب هم تابع هواهاى شما شود.

    پس معناى جمله این شد که : فراموش مکنید که رسول خدا تنها در بین شما است - و این کنایه است از اینکه واجب است در امور خود به او مراجعه کنند و (با سایر اقوامى که از چنین نعمتى برخوردار نیستند فرق داشته باشند) در هر پیشامدى که با آن مواجه مى شوند طبق نظریه آن جناب رفتار نموده هر چه او دستور مى دهد عمل کنند، بدون اینکه کمترین دخالتى به هواى نفس خود دهند.

    (( لو یطیعکم فى کثیر من الامر لعنتم (( - یعنى اگر رسول خدا در بسیارى از امور به دلخواه شما رفتار کند به زحمت مى افتید و هلاک مى شوید.

    و این جمله تقریبا به منزله جواب از سؤ الى است تقدیرى ، گویا کسى پرسیده : به چه دلیل در امور و حوادث به آن جناب مراجعه کنیم و او به ما مراجعه نکند، و به دلخواه ما رفتار ننماید؟

    در پاسخ فرموده (( براى اینکه اگر به دلخواه شما عمل کند، به زحمت مى افتید و هلاک مى شوید((.ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 467 خداوند دلهاى مؤ منین را به زیورى آراسته که مجذوب ایمان مى شوند و از کفر و عصیان تنفر پیدا مى کنند (( و لکن اللّه حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم (( - کلمه (( لکن (( در ابتداى این جمله است دراک و اعراض از مطلبى است که جمله قبل آن را هم شامل مى شود، یعنى جمله (( لو یطیعکم فى کثیر من الامر لعنتم (( این معنا را هم مى فهماند که شما مسلمانان در معرض هلاکت و گمراهى هستید و کلمه (( لکن (( مى خواهد این را استثناء کند، بفرماید: نه ، شما به خاطر اینکه خدا ایمان را محبوب دلهایتان کرده ، و این انعام را بر شما کرده که ایمان را در دلهایتان زینت داده ، و کفر را از نظرتان انداخته ، و دیگر اشتهائى به کفر و فسوق و عصیان ندارید، لذا مشرف به هلاکت و گمراهى نیستید.

    محبوب کردن ایمان در دل مؤ منین به این معنا است که : خداى تعالى ایمان را به زیورى آراسته که دلهاى شما را به سوى خود جذب مى کند، به طورى که دلهاى شما به آسانى دست از آن برنمى دارد، و از آن رو به سوى چیزهاى دیگر نمى کند.

    (( وکره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان ((این جمله عطف است بر جمله (( حبب ((، و معناى مکروه کردن کفر و فسوق و عصیان این است که دلهاى شما را طورى کرده که خود به خود از کفر و توابع آن تنفر دارد.

    و فرق بین فسوق و عصیان - به طورى که گفته اند - این است که فسوق عبارتست از خروج از طاعت به سوى معصیت ، و عصیان عبارتست از خود معصیت .

    به عبارت دیگر عصیان عبارتست از همه گناهان .

    بعضى هم گفته اند: مراد از فسوق دروغ است ، به قرینه آیه قبلى که از خبر دروغین فساق سخن مى گفت ، و عصیان عبارتست از بقیه گناهان.

    (( اولئک هم الراشدون (( - این جمله مساءله محبوب کردن ایمان و مجذوب کردن دلهاى مؤ منین در برابر آن ، و نیز مکروه کردن کفر و فسوق و عصیان را بیان مى کند، مى فرماید همین سبب رشدى است که هر انسانى به فطرت خود در جستجوى آنست ، و در مقابل باز به فطرت خود از گمراهى متنفر است ، پس بر مؤ منین لازم است که دست از ایمان برندارند، و از کفر و فسوق و عصیان اجتناب ورزند، تا رشد یابند که اگر رشد یابند تابع رسول مى شوند، و دیگر هواهاى خود را پیروى نمى کنند.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 468 وجه تغییر سیاق آیه که در آن خطاب را متوجه شخص پیامبر نموده است و چون دوست داشتن ایمان و مجذوب شدن در برابر آن ، و تنفر از کفر و توابع آن ، صفت بعضى از افرادى بوده که رسول در بین آنان بوده است و تمامى اصحاب آن جناب ، داراى چنین صفاتى نبوده اند - همان طور که آیه قبلى هم تصریح به آن مى کرد - و اگر خطاب را متوجه همه اصحاب کرده با اینکه محبت به ایمان و کراهت از کفر و فسق و عصیان در همه اصحاب نبود، همچنان که آیه سابق بر آن شهادت مى داد، براى این بود که خواست وحدتشان محفوظ باشد، و خلاصه به گردن آنهایى هم که چنین نیستند بگذارد که چنین هستید، و باید چنین باشید، و به همین جهت در آخر آیه ، سیاق را تغییر داد، و خطاب را متوجه شخص رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) نمود و فرمود: اینان رشد یافتگانند.

    و اشاره به کلمه (( اینان (( اشاره به خصوص آنهایى است که چنین صفاتى دارند، یعنى آنهایى که دلهایشان دوستدار ایمان و متنفر از کفر و فسوق و عصیان است ، تا به این وسیله ، هم این افراد را مدح کرده باشد و هم آنهایى را که چنین نبوده اند تشویق نموده باشد.

    این را هم باید دانست که در جمله (( و اعلموا ان فیکم رسول اللّه لو یطیعکم فى کثیر من الامر لعنتم (( اشعارى است به اینکه یک دسته از مؤ منین اصرار داشته اند که خبر فاسق مشار الیه در آیه قبلى ، مورد قبول واقع شود و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) به آن خبر ترتیب اثر دهد و اتفاقا جریان از همین قرار هم بوده که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) ولید بن عاقبه را (که مردى فاسق بود) به میان قبیله (( بنى المصطلق (( فرستاد تا زکات آنان را جمع آورى نموده بیاورد.

    ولید، نزد این قبیله رفت و مردم قبیله وقتى او را دیدند دلواپس شدند، و او بدون اینکه چیزى به ایشان بگوید، به مدینه برگشت و عرضه داشت که مردم بنى المصطلق از دین برگشته اند، و زکات نمى دهند.

    رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) تصمیم گرفت لشکر به سویشان بفرستد، و با ایشان کارزار کند که آیه مورد بحث نازل شد، و ایشان منصرف گردیدند و در بین مسلمانان عده اى اصرار داشتند که چه خوبست با بنى المصطلق کارزار کنیم - که به زودى اصل این داستان در بحث روایتى خواهد آمد.

    این جمله رفتارى را که در جملات قبل خداى تعالى با مؤ منین داشت تعلیل مى کند، یعنى مى فرماید: اگر خداى تعالى ایمان را محبوب دلهایشان کرد و کفر و فسوق و عصیان را مورد نفرتشان قرار داد، صرفا عطیه و نعمتى بود که به ایشان ارزانى داشت ، نه اینکه خواسته باشد عوضى از ناحیه مؤ منین عایدش گردد، البته این عمل بیهوده و گزافى هم نبوده و بدون حکمت و علتى مؤ منین را به چنین عطیه اى اختصاص ‍ نداده ، چون او علیم است ، مى داند عطیه خود و نعمتش را کجا مصرف کند، و حکیم است هرگز عملى را بیهوده و گزاف و بدون حکمت انجام نمى دهد، همچنانکه در سوره فتح مىفرمود: و الزمهم کلمه التقوى و کانوا احق بها و اهلها و کان اللّه بکل شى ء علیما.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 469 کلمه ))اقتتال (( و ))تقاتل (( به یک معنا است ، همچنان که ))استباق (( و ))تسابق (( به یک معنا است .

    و برگردانیدن ضمیر جمع به دو طائفه ، به اعتبار معنا است (چون هر چند دو طائفه بودند، و مى‌باید ضمیر تثنیه به آن دو برگردد، ولى چون دو طائفه چندین نفر هستند، پس ‍ از حیث نفر جمعند) همچنان‌که درعبارت ))فاصلحوا بینهما(( که ضمیرتثنیه‌به آن بر می‌گردد، به اعتبار لفظ ))طائفتان (( مى باشد.

    از بعضى از مفسرین نقل شده که در وجه فرق بین دو ضمیر، که چرا یک جا ضمیر جمع به طائفتان برگردانیده ، و یک جا ضمیر تثنیه گفته اند: سرش این است که در اولى ( که ضمیر جمع برگردانده ) دو طائفه در حال جنگ ، یک طائفه مخلوط به هم هستند، و چون جمعیتى هستند، ضمیر جمع به آنها برمى گردد، و در دومى که ضمیر تثنیه برگردانده ، به این جهت است که در آن حال دو طائفه جدا از همند.

    ))فان بغت احدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفیى ء الى امر اللّه (( - کلمه ))بغى (( که مصدر ))بغت (( است، به معناى ظلم‌و‌تعدى بدون‌حق‌است ،‌و کلمه ))فى (( که جمله ))تفیى ء(( از آن اشتقاق یافته ، به معناى برگشتن است .

    و مراد از ))امر اللّه (( دستوراتى است که خداى تعالى داده .

    و معناى آیه این است که : اگر یکى از دو طائفه مسلمین به طائفه دیگر بدون حق ستم کرد، باید با آن طائفه که تعدى کرده قتال کنند تا به امر خدا برگردند و دستورات الهى را گردن نهند.

    امر به اصلاح بین دو طایفه از مؤ منین که به جنگ با هم پرداخته اند وتعلیل آن به اینکه مؤ منان برادر یکدیگرند )) فان فاءت فاصلحوا بینهما بالعدل (( - یعنى اگر با قتال شما طائفه تجاوزکار سر جاى خود نشست ، و اوامر خدا را گردن نهاد، آن وقت در مقام اصلاح بین آن دو طائفه برآیید.

    اما اصلاح تنها به این نباشد که سلاح ها را زمین بگذارید، و دست از جنگ بکشید، بلکه اصلاحى تواءم با عدل باشد، به این معنا که احکام الهى را در مورد هر کسى که به او تجاوز شده - کسى از او کشته شده ، و یا عرض و مال او و یا حق او تضییع شده - اجراء کنید.

    ))و اقسطوا ان اللّه یحب المقسطین (( - کلمه )) اقساط(( - به کسره همزه به معناى آن است که به هر یک ، آن حقى را که مستحق است و آن سهمى را که دارد بدهى .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 470 پس عطف این جمله به جمله ((اصلحوا بینهما بالعدل ((، از قبیل عطف مطلق بر مقید به منظور تاءکید است .

    و جمله ((ان اللّه یحب المقسطین ((، هم علت دستور به اصلاح و عدالت را تعلیل مى کند، و هم آن تاءکیدى را که گفتیم از عطف دو جمله به یکدیگر استفاده مى شود، براى بار دوم تاءکید مى نماید، گویا فرموده : بین آن دو طائفه به عدالت اصلاح کنید، باز هم مى گویم ، دائما عدالت کنید، و در همه امور عدالت را رعایت نمایید؛ براى اینکه خداوند عدالت گستران را به خاطر عدالتشان دوست دارد.

    این جمله هر چند مطلب جدیدى را بیان مى کند، لیکن باز مطالب قبلى را تاءکید مى نماید، و اگر ارتباط بین مؤ منین را منحصر کرد در ارتباط اخوت ، براى این بود که مقدمه و زمینه چینى باشد براى تعلیلى که براى حکم صلح مى آورد، و مى فرماید ))پس بین دو برادر خود اصلاح کنید((، و در نتیجه بفهماند این دو طائفه اى که شمشیر به روى یکدیگر کشیدند، به خاطر وجود اخوت در بین آن دو، واجب است که صلح در بینشان برقرار گردد، و اصلاحگران هم به خاطر اینکه برادران آن دو طائفه هستند، واجب است صلح را در هر دو طائفه برقرار نموده ، هر دو را از نعمت صلح برخوردار سازند - نه اینکه به طرف یک طائفه متمایل شوند.

    و این که در جمله مورد بحث فرمود: ))فاصلحوا بین اخویکم (( با اینکه مى توانست بفرماید ))فاصلحوا بین الاخوین ((، براى این بود که در کوتاهترین عبارت ، لطیف ترین بیان را کرده باشد؛ چون جمله مورد بحث دو چیز را مى فهماند: یکى اینکه دو طائفه اى که با هم جنگ مى‌کنند برادر یکدیگرند، و باید صلح بین آن دو برقرار شود، دوم اینکه سایر مسلمانان هم برادر هر دو طرف جنگ هستند، و آنان باید رعایت برادرى و اصلاح را در بین هر دو طائفه بنمایند.

    ))و اتقوا اللّه لعلکم ترحمون (( - و از خدا بترسید شاید مشمول رحمت خدا گردید.

    این جمله هر سه طائفه ، یعنى دو طائفه مقاتل ، و طائفه اصلاحگر را موعظه و نصیحت مى کند.

    گفتارى در معناى اخوت.

    باید دانست که جمله ))انما المؤ منون اخوه (( قانونى را در بین مسلمانان مؤ من تشریع مى کند، و نسبتى را برقرار مى سازد که قبلا برقرار نبود، و آن نسبت برادرى است که آثارى شرعى ، و حقوقى قانونى نیز دارد.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 471 ما در بعضى از مباحث گذشته این تفسیر پیرامون مساءله ابوت ، بنوت و اخوت و سایر انواع قرابت و خویشاوندى گفتیم که این نسبت ها دو قسمند: یکى حقیقى و طبیعى که عبارت از این است که دو فرد از بشر یا بدون واسطه و یا با یک یا چند واسطه بالاخره منتهى به پشت یک پدر و یا رحم یک مادر، و یا منتهى به هر دو شوند.

    یکى هم نسبت هاى اعتبارى و قراردادى است ، براى اینکه آثارى خاص بر آنها مترتب شود، مثلا از یکدیگر ارث ببرند، و یا نفقه یکى بر دیگرى واجب باشد، و یا اینکه ازدواج آن دو با یکدیگر حرام باشد، و یا احکامى دیگر.

    پس معلوم شد که قرابت و نسبت اعتبارى ، غیر از قرابت طبیعى است ، البته گاهى مى شود که هر دو با هم جمع مى شوند، مثل قرابتى که بین دو برادر و یا یک زن و شوهر مشروع هست که قرابتشان هم طبیعى است و هم اینکه قانون و اعتبار این قرابت را قرابت مى داند، و آثارى بر آن مترتب مى کند.

    و گاهى طبیعى هست ولى اعتبارى نیست ، مانند فرزند متولد شده از زنا که از نظر طبیعت ، این فرزند، فرزند پدر و مادر زناکار خود هست ، و اما از نظر قانون و اعتبار هیچ ارتباطى با آن دو ندارد، نه از آن دو ارث مى برد، و نه آن دو از وى ارث مى برند، و گاه هم مى شود قرابت اعتبارى هست ولى طبیعى نیست ، مانند پسر خوانده که در بعضى از قوانین (مانند قانون جاهلیت عرب ) پسر شمرده مى شد، ولى پسر طبیعى نبود.

    و معتبر شمردن امور اعتبارى هر چند همانطور که گفتیم به منظور این است که آثار حقیقى بر آن امر اعتبارى مترتب کنیم ، مثلا یک فرد از جامعه را سر جامعه فرض کنیم تا نسبت او به جامعه نسبت سر به بدن باشد، همان طور که سر امور بدن را تدبیر مى کند، او هم امور جامعه را تدبیر کند، و در بین جامعه حکم براند، همانطور که سر در بدن مى راند، و لیکن این را هم باید دانست که عقل آدمى بدون جهت و بیهوده چیزى را که فاقد حقیقتى است ، داراى آن حقیقت فرض نمى کند، و اگر فرض کند، حتما به خاطر مصلحتى است که وادارش کرده چنین فرضى بکند.

    این را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بگوییم : وقتى به خاطر مصلحتى قرار شد چیز فاقد حقیقتى را واجد آن حقیقت فرض کنیم و آثار آن حقیقت را بر این امر فرضى هم مترتب سازیم ، از آثار حقیقت آنچه که مصلحت اقتضا کند مترتب مى کنیم .

    اگر مصلحت اقتضا کرد همه آنها را مترتب کنیم ، مى کنیم ، و اگر اقتضا کرد بعضى از آن آثار را مترتب کنیم همان بعض را مترتب خواهیم کرد.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 472 مثل یک معجون که مرکب حقیقى از چند جزء است ، اگر یک جزء آن نباشد معجون ، دیگر آن معجون نخواهد بود، ولى در یک معجون اعتبارى به نام نماز که مرکب از چند جزء است ، هم ممکن است بگوییم اگر خواندن حمد در آن نباشد نماز خوانده نشده - چه اینکه سوره عملا ترک شود و چه سهوا - و هم مى توانیم بگوییم اگر عمدا ترک شود نماز باطل است ، چون نماز انجام نشده ، ولى اگر سهوا ترک شود عیب ندارد.

    و شارع اسلام شق دوم را اعتبار کرده ، و فرموده من نماز بى سوره را با اینکه بى سوره است ، در صورتى که سوره آن سهوا فراموش شده باشد نماز داراى سوره فرض مى کنم ، و آن را صحیح مى دانم .

    و باز به همین جهت است که مى بینیم آثار معنا به حسب اختلاف موارد، مختلف مى شود، مثلا اگر در نماز رکوع دو بار بیاید و یا اصلا ترک شود، چه عمدا و چه سهوا نماز باطل مى شود، ولى قرائت حمد و سوره این طور نیست - که شرحش گذشت - پس جائز و ممکن است که آثار مترتبه بر یک معناى اعتبارى به حسب اختلاف مواردش مختلف شود.

    لیکن این را هم باید در نظر داشت که آثار اعتبارى تنها بر موضوعات اعتبارى مترتب مى شود، نه بر موضوعات طبیعى هر چند که اعتبار نداشته باشد، مثلا اثر مالکیت انسان نسبت به خانه اش ، این است که بتواند در آن تصرف کند، اما این اثر بدین جهت مترتب است که صاحب خانه مالک اعتبارى آن است ، یعنى در عالم اعتبار و در قانون ، مالک شناخته شده ، نه بدین جهت که انسان است .

    و همچنین برادر در عالم اعتبار اسلامى از برادر خود ارث مى برد، نه بدین جهت که برادر طبیعى او، یعنى متولد از پدر یا از مادر و یا از پدر و مادر او است ، تا برادر ولد زنا هم از پدرش ارث ببرد، چون برادر طبیعى او است بلکه از این جهت ارث مى برد که در عالم اعتبار اسلامى برادر شناخته شده است .

    ))اخوت (( نیز یک معنایى است که هم مى تواند طبیعى باشد و هم اعتبارى .

    و اخوت طبیعى در شرایع و قوانین هیچ اثرى ندارد، و قوانین به صرف اینکه دو انسان داراى یک پدر و یا یک مادر و یا یک پدر و مادر باشند ارتباطى بین این دو از نظر قانون نمى بیند، ولى اخوت اعتبارى در اسلام آثارى اعتبارى دارد.

    و اخوت در اسلام عبارت است از نسبتى که بین دو نفر برقرار است ، و در نکاح و ارث آثارى دارد، حال چه اینکه اخوت طبیعى باشد و چه رضاعى که البته اخوت رضاعى آثارى در مساءله ازدواج دارد ولى در ارث ندارد - و چه اخوت دینى که آثارى اجتماعى دارد، و در نکاح و ارث اثر ندارد.

    و به زودى کلامى از امام صادق (علیه السلام ) در باره حقوق اخوت دینى خواهد آمد که فرموده : مؤ من برادر مؤ من و چشم او و راهنماى او است ، به او خیانت نمى کند، و ستم بر او روا نمى دارد و او را فریب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى کند.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 473 و این معنا بر بعضى از مفسرین مخفى مانده و اطلاق اخوت در آیه را در باره مؤ منین ، اطلاقى مجازى و از باب استعاره گرفته و گفته اند: شرکت دو نفر در داشتن ایمان ، شبیه است به شرکت آن دو در اصل تولد، براى اینکه هم تولد، اصلى است براى بقاء، چون منشاء حیات است ، و هم ایمان منشاءاى است براى بقاء ابدى در بهشت .

    بعضى هم گفته اند: این اخوت از باب تشبیه بلیغ است ، از این حیث که مؤ منین همه به یک ریشه منسوبند آن هم ایمان است ، که باعث بقاء ابدى است .

    بحث روایتى روایاتى در ذیل آیه : ))لا تقدموا بین یدى الله و رسوله (( و ))لا ترفعوا اصواتکمفوق صوت النبى (( در مجمع البیان در ذیل آیه ))یا ایها الذین امنوا (( مى گوید: زراره از امام باقر (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: هنوز هیچ شمشیرى در اسلام کشیده نشده ، و هیچ صف نمازى وصف جنگى بر پا نشده بود، و هیچ اذانى به صداى بلند گفته نشده بود، و هیچ خطاب ))یا ایها الذین آمنوا (( نازل نشده بود که افراد قبیله اوس و خزرج مسلمان شدند.

    مؤ لف : و از ابن عباس هم روایت شده که گفته است : هیچ خطابى به ))یا ایها الذین آمنوا (( در مکه نازل نشد، همچنان که هیچ خطابى به ))یا ایها الناس (( در مدینه نازل نشد - تا آخر حدیث - ولى بعضى در باره ذیل این حدیث تردید کرده اند.

    در این میان روایات دیگرى در الدر المنثور و تفسیر قمى در سبب نزول آیه ))لا تقدموا بین یدى اللّه و رسوله (( نقل شده ، که با مضمون آیه آن طور که باید مطابقت ندارد، و ما متعرض آنها نشدیم ، اگر کسى خواسته باشد مى تواند به این دو تفسیر مراجعه کند.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 474 و در الدر المنثور است که احمد، بخارى ، مسلم ، ابو یعلى و بغوى - در کتاب معجم الصحابه ، و ابن منذر، طبرانى ، ابن مردویه و بیهقى - در کتاب دلائل - از انس روایت کرده اند که گفته : وقتى آیه ))یا ایها الذین امنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى ...

    و انتم لا تشرون (( نازل شد، ثابت بن قیس بن شماس که مردى درشت صدا بود گفت : این من بودم که صدایم را بلند کردم ، و حتما اعمال صالح من حبط شده ، و من اهل جهنم شده ام ، و از آن به بعد غمگین در خانه خود نشست .

    رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) روزى پرسید: ثابت بن قیس کجا است که او را نمى بینم ؟

    بعضى از حاضران شتابان به سراغ ثابت رفتند که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) احوال تو را مى پرسید مگر تو را چه شده ؟

    گفت : من صدایم را بلندتر از صداى رسول اللّه (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) کرده ام ، و آیه شریفه در باره من نازل شده ، و اینک همه اعمال صالحم بیهوده گشته ، و من اهل آتش شده ام .

    افراد مذکور به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) رسیدند، و جریان را باز گفتند حضرت فرمود: نه ، او اهل آتش نیست ، بلکه اهل بهشت است ، این بود تا آنکه ثابت در حادثه جنگ یمامه به شهادت رسید.

    مؤ لف : جمله ))این بود تا آنکه ثابت در جنگ یمامه کشته شد(( کلام راوى است ، مى خواسته بگوید شهادت او در جنگ یمامه تصدیق همان وعده اى است که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) داد، و فرمود: او اهل بهشت است .

    البته این روایت با مختصر اختلافى به طرق مختلف دیگرى نیز نقل شده .

    و نیز در همان کتاب است که بخارى - در کتاب الادب - و ابن ابى الدنیا و بیهقى از داوود بن قیس روایت آورده اند که گفت : من حجره ها (ى همسران رسول خدا) را دیدم که از شاخه هاى بى برگ درخت خرما ساخته شده بود، و از پشت ، آن را با پلاس مویى پوشیده بودند، و به گمانم عرض و فاصله بین در خانه تا در حجره چادرى ، حدود شش و یا هفت ذراع بود.

    و آخرین نقطه خانه (که به اصطلاح فارسى پستوى خانه گفته مى شود) ده ذراع بود، و من گمان مى کنم بلندى سقف این حجره ها بین هفت تا هشت ذراع بود.

    مؤ لف : نظیر صدر این روایت را از ابن سعد از عطاء خراسانى روایت کرده که گفت : من حجره هاى همسران رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) را دیدم که از شاخه هاى بى برگ‌درخت خرما‌ساخته‌شده بود، و بر در خانه ها پلاسى از موى سیاه افتاده بود.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 475 روایتى درباره شاءن نزول آیه : ))ان جائکم فاسق بنباء فتبینوا(( و نیز در همان کتاب است که احمد، ابن ابى حاتم ، طبرانى ، ابن منده و ابن مردویه به سند خود از حارث بن ضرار خزاعى روایت کرده که گفت : من وارد بر رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) شدم ، مرا به اسلام دعوت فرمود.

    پس به حضورش رفتم ، و اسلام آوردم مرا دعوت کرد به دادن زکات آن را هم پذیرفتم و عرضه داشتم : یا رسول اللّه !

    به سوى قوم و قبیله ام برمى گردم ، و ایشان را به اسلام و دادن زکات مى خوانم ، هر کس ‍ اجابتم کرد زکاتش را مى گیرم ، و شما حدود فلان و فلان روز شخصى بفرستید تا هر چه زکات جمع آورى کرده ام بدهم بیاورد.

    حارث بین قوم خود رفت و دعوتش پذیرفته شد، و زکاتها را از آنان که مسلمان شدند جمع کرد، ولى در آن تاریخى که معین کرده بود فرستاده اى از ناحیه رسول خدا نرسید.

    حارث پیش خود فکر کرد حتما حادثه اى رخ داده و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) از دست او خشمگین شده ، لذا محترمین از قوم خود را خواست و به ایشان گفت : رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) تاریخى معین کرد که در آن تاریخ فرستاده اى براى گرفتن زکات نزد من مى فرستد، و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) هرگز خلف وعده نمى کند، و من خیال مى کنم این تاءخیر جز براى این نیست که آن جناب خشمگین شده ، به راه بیفتید تا نزد آن جناب برویم .

    از آن سو رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) در راءس همان تاریخ ولید بن عاقبه را به سوى حارث روانه کرد، تا زکاتهایى را که از اشخاص ‍ گرفته تحویل بگیرد، و ولید در بین راه وحشت مى کند و برمى گردد، و به عرض رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) مى رساند که من نزد حارث رفتم و او از دادن زکات خوددارى کرد، و مى خواست مرا بکشد.

    رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) فورا لشکرى به سوى حارث و قبیله اش روانه مى کند.

    لشکر آن جناب در بین راه به حارث و نفراتش ‍ برمى خورند که از قبیله بیرون شده و دارند مى آیند.

    لشکریان گفتند این خود حارث است که مى آید، حارث و نفراتش را دوره کردند.

    حارث پرسید به سوى چه کسى ماءموریت یافته اید؟

    گفتند بسوى تو.

    پرسید: براى چه ؟

    گفتند رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) ولید بن عقبه را نزد تو فرستاده و او برگشته و گفته که من نزد حارث رفتم ، ولى او زکات را به من نداد، و خواست مرا به قتل برساند.

    حارث گفت به آن خدایى که محمد را به حق مبعوث کرده چنین نبوده ، و من اصلا ولید را ندیده ام ، و ولید نزد من نیامده .

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 476 و بعد از آنکه حارث به حضور رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) رسید (حضرت ) پرسید: آیا زکات را ضبط کردى و خواستى فرستاده مرا به قتل برسانى ؟

    عرضه داشت : نه به آن خدایى که تو را به حق مبعوث فرموده من اصلا ولید را ندیدم و او هم مرا ندیده و من نیامدم مگر بعد از آنکه دیدم در تاریخى که معین فرمودى کسى را نفرستادى .

    ترسیدم خدا و رسول بر من خشم گرفته باشد، لذا آمده ام که علت تاءخیر را بپرسم .

    در اینجا بود که آیه ))یا ایها الذین امنوا ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا...(( حکیم نازل شد.

    مؤ لف : نزول آیه مذکور در داستان ولید بن عقبه در روایات وارده از طرق اهل سنت مستفیض است ، و همچنین روایات وارده از طرق شیعه .

    ابن عبد البر در کتاب استیعاب مى گوید: در بین اهل علم آنهایى که داناى به تاءویل قرآن هستند تا آنجا که من خبر دارم هیچ اختلافى نیست در اینکه آیه ))ان جاءکم فاسق بنبا فتبینوا(( در باره ولید بن عقبه نازل شده است .

    حبّ همان دین است و دین همان حبّ است و در کتاب محاسن به سند خود از زیاد حذاء از امام ابى جعفر (علیه السلام ) روایت کرده که در ضمن حدیثى به او فرمود: اى زیاد واى بر تو مگر دین به غیر از محبت ، چیز دیگرى است ؟

    مگر کلام خدا را نمى بینى که مى فرماید: ))ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم : اگر دوستدار خدا هستید مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهان شما را برایتان بیامرزد و مگر خطاب او را به رسول گرامى اش محمد (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) نمى بینید که مى فرماید: ((حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم : ایمان را محبوب شما کرد و در دلهایتان زینت داد))، و نیز مى فرماید: ((یحبون من هاجر الیهم : مسلمانان هر کسى را که به سوى ایشان هجرت کند دوست مى دارند ))و فرمود: حب همان دین است ، و دین همان حب است ((.

    مؤ لف : در کافى هم به سند خود از فضیل بن یسار از امام صادق (علیه السلام ) حدیثى روایت کرده که در معناى همین حدیث است .

    و عبارت آن حدیث این است که : مگر ایمان غیر از حب و بغض است .

    آنگاه این آیه را تلاوت فرمود: ))حبب الیکم الایمان ...((.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 477 و در مجمع البیان است که بعضى گفته اند: کلمه ))فسوق (( به معناى کذب است نقل از ابن عباس و ابن زید، و نیز منقول از امام ابى جعفر (علیه السلام) ).مؤ لف : در این معنا روایات دیگرى نیز هست .

    چند روایت درباره اخوت ایمانى و شاءن نزول آیه : ))و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا...(( و در کافى به سند خود از على بن عقبه از امام صادق (علیه السلام ) روایت آورده که فرمود: مؤ من برادر مؤ من ، و چشم او و راهنماى او است .

    به او خیانت و ظلم نمى کند، او را فریب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى کند.

    مؤ لف : و در معناى این حدیث روایات دیگرى از آن جناب نقل شده که در بعضى از آنها به جاى مؤ من فرموده : مسلمان برادر مسلمان است ، او را ظلم نمى کند، و اگر دیگران به او ظلم کنند بى یاورش نمى گذارد، و نیز دنبال سر او بدگویى نمى کند.

    و در کتاب محاسن به سند خود از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر باقر (علیه السلام ( روایت کرده که فرمود: مؤ من برادر مؤ من است ، برادر پدرى و مادریش ، براى اینکه خداى عزّوجلّ مؤ من را از طینت باغهاى آسمانى آفریده ، و از باد و بوى جنان بر او دمیده و بهمین جهت مؤ من ، برادر پدرى و مادرى مؤ من است .

    و در الدر المنثور است که احمد، بخارى ، مسلم ، ابن جریر، ابن منذر، ابن مردویه و بیهقى در کتاب سنن - از انس روایت کرده اند که گفت : شخصى به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) عرضه داشت چه خوب بود سرى به عبداللّه بن ابى (وى بزرگ منافقین بود) بزنى .

    رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ( بدون درنگ بر الاغى سوار شد و مسلمانان هم با او به راه افتادند، و راهى که مى باید طى مى کردند زمینى خشک و شوره زار بود، همین که رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) به عبداللّه و همفکرانش رسید عبداللّه گفت : دور شو از من ، به خدا سوگند بوى الاغت ناراحتم کرد.

    مردى از انصار گفت : به خدا سوگند الاغ رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) خوشبوتر از تو است .

    بعضى از یاران عبداللّه به حمایت او برخاسته و بعضى از یاران رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله وسلّم ) به حمایت از آن جناب برخاستند، و هر دو طایفه عصبانى بودند، دست به شاخه هاى خرما برده ، بعضى با دست و با کفش به یکدیگر زدند، اینجا بود که آیه ))و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا فاصلحوا بینهما (( نازل شد.

    ترجمه تفسیر المیزان جلد 18 صفحه : 478 مؤ لف : و در بعضى از روایات - به طورى که در مجمع البیان نقل شده - آمده : آن کسى که به عبداللّه بن ابى بن سلول آن پاسخ را داد عبداللّه بن رواحه بود، و زد و خوردى که رخ داد بین فامیل او از اوس و فامیل عبداللّه بن ابى از خزرج بود.

    ولى در انطباق آیه و مضمون آن و حکمى که در آن آمده با این روایات خفائى هست .

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَینَ یَدَىِ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سمِیعٌ عَلِیمٌ(1) یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصوَتَکُمْ فَوْقَ صوْتِ النَّبىِّ وَ لا تجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکمْ لِبَعْضٍ أَن تحْبَط أَعْمَلُکُمْ وَ أَنتُمْ لا تَشعُرُونَ(2) إِنَّ الَّذِینَ یَغُضونَ ...

چکیده در این تحقیق که بررسی تفسیر سوره نبأ می باشد. سعی شده براساس تفاسیر گوناگون که فهرست آن در پایان آمده، یک یک آیات مورد بررسی و تفحص قرار گیرد. ابتدا جایگاه سوره و پیوستگی آن با سوره های قبل و بعد و به دنبال آن تبین واژه ها و مفردات سوره و پس به بیان تفصیلی تفسیر هر یک از آیات پرداخته و نهایتاً در یک جمع بندی آنها را مورد بررسی قرار می دهیم. مقدمه در این تحقیق، تفسیر سوره ...

آيات 11 - 18 سوره حجرات سوره حجرات مدني است و 18 آيه دارد ترجمه تفسير الميزان جلد 18 صفحه : 479 يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا يَسخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسى أَن يَکُونُوا خَيراً مِّنهُمْ وَ لا نِساءٌ مِّن نِّساءٍ عَسى أَن يَکُنَّ خَيراً مِّنهُنَّ

يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا يَسخَرْ قَوْمٌ مِّن قَوْمٍ عَسى أَن يَکُونُوا خَيراً مِّنهُمْ وَ لا نِساءٌ مِّن نِّساءٍ عَسى أَن يَکُنَّ خَيراً مِّنهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنفُسکمْ وَ لا تَنَابَزُوا بِالاَلْقَبِ بِئْس الاسمُ الْفُسوقُ بَعْدَ الايمَن

َسوره همزه ََمقدمه این سوره در مکه نازل شده و داراى 9 آیه است تفسیر نمونه جلد 27 صفحه 306 محتوى و فضیلت سوره همزه این سوره که از سوره هاى مکى است از کسانى سخن مى گوید که تمام هم خود را متوجه جمع مال کرده ، و تمام ارزشهاى وجودى انسان را در آن خلاصه مى کنند، سپس نسبت به کسانى که دستشان از آن خالى است به دیده حقارت مى نگرند و آنها را به باد استهزا مى گیرند. این ثروت اندوزان مستکبر، ...

جاسوسي، مفهومي در فقه و حقوق موضوعه ناظر به فعاليت کسي که پنهاني يا تحت عنوان نادرست به گردآوري اطلاعات به نفع دشمن پردازد؛ چنين کسي با شرايطي که در فقه و حقوق مقرر است، به عنوان مجرم شناخته مي‌شود و بسته به نوع فعاليت، محکوميتهايي براي او منظور مي‌

حضرت آيه الله حاج سيدرضا صدر - قدس‏سره (1300 - 1373) فقيهى عالى‏مقام، حکيمى توانا، بقيه السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا وفقاهت، در مشهد مقدس متولد شد. پس از فرا گرفتن دروس مقدماتى در حوزه‏علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آيه الله العظم

افمن کان مؤمناً کمن کان فاسقا لايستون ترجمه : آيا کسي که مؤمن است همانند کسي است که فاسق است؟ نه هرگز اين دو برابر نيستند. نمونه: جمله به صورت استفهام انکاري مطرح شده، استفهامي که پاسخ آن از عقل و فطرت هر انساني مي جوشد که اين دو هرگز برابر نيستند،

مقدمه در بینش اسلامی زن و مرد هر دو از یک جان و یک ماده آفریده شده است و در ذات و جوهر تفاوتی با یکدیگر ندارند.بنابراین هر دوی آنها انسان نامیده می شوند و خداوند پس از خلقت آنها،«فتبارک الله احسن الخالقین»به خود گفته است.با وجود اینکه این دو صنف تفاوتی در ذات و جوهر و توانائی رشدیابی و کمال جوئی با هم ندارند، اختلافی در میان آنها مشاهده می شود که پاره ای از آنها لازمه ی بقای نوع ...

جاسوسی، مفهومی در فقه و حقوق موضوعه ناظر به فعالیت کسی که پنهانی یا تحت عنوان نادرست به گردآوری اطلاعات به نفع دشمن پردازد؛ چنین کسی با شرایطی که در فقه و حقوق مقرر است، به عنوان مجرم شناخته می‌شود و بسته به نوع فعالیت، محکومیتهایی برای او منظور می‌گردد. برای بیان مفهوم جاسوس واژه‌های متفاوتی به کار گرفته می‌شد که از آن میان دو واژۀ «عین» و جاسوس در زبان عربی از همه پرکاربردتر ...

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول