باید دانست که کلیه احادیث منقوله، بصحت نپیوسته و روى دلائل و شواهدى، دست جعل در میراث نبوت و ولایت برده شده.
سید مرتضى مىفرماید: همانا احادیثى که در کتب شیعه و سایر مذاهب اسلامى نقل شده متضمن انواع اشتباهات و امورى است که بطلان آن یقینى است مانند امور محال و چیزهائى که دلیل قطعى بر فساد آن داریم چون جبر و رؤیت ذات بارى تعالى و قول بوجود صفات قدیمه براى خداوند و امثال آن از مطالبى که ما را ناچار بنقد احادیث مىنماید.
و از این رو تشخیص صحیح و سقیم حدیث، مشکل گردیده.و قهرا تناول این علم، از عهده همگان خارج گشته.
در نتیجه هر کس را نرسد که بهر منقولى اعتماد نموده، و آن را بساحت قدس نبوى و ولوى، انتساب دهد.
زیرا بصحت پیوسته که پیغمبر فرمود هر که بمن دروغ ببندد جایگاهش پر آتش گردد .نیز عقل، حاکم است که آنچه از قول کسى نرسیده، بوى نتوان انتساب داد، تا چه رسد که منتسب، بزرگترین امر حیاتى و اجتماعى بشر، یعنى دین باشد.و منتسب الیهبزرگترین شخصیت جهان بشریت، و برترین مقام تربیت و تعلیم یعنى پیشواى دین و مذهب.
اکنون باید دید که با این حکم شدید عقل و منع اکید نقل، چه کسان و چگونه احادیثى صلاحیت تدوین و نقل را دارند.
علل جعل حدیث
مىدانیم که پس از پیغمبر اختلافات و حوادثى میان مسلمین پدید گردید.که پارهاى از آنها سبب شد در زمینه آن، احادیثى جعل، و بدینوسیله موضوع، تثبیت شود، که اهم آنها از این قرار است:
موضوع خلافت و جانشینى پیغمبر.که جمعى بنص رسول اکرم.و گروهى بحسب شورى مىدانستند.
روى کار آمدن معاویه، بدست آویز خونخواهى از کشندگان عثمان، (خلیفه سوم) .
وى براى استحکام فرمانروائى خود بدو قوه مثبت و منفى بشرح زیر تشبث کرد:
1.
تبلیغات و جعل حدیث در فضائل بنى امیه (درباره روایاتى که له خلفاء جعل کردهاند رک: ص 37 نوادر فیض)، و مظلومیت عثمان، و قلمداد نمودن على (ع) را از مسببین قتل وى .
2.
سرکوبى و نابودى مخالفین بنى امیه و اخفاء و اضمحلال فضائل بنى هاشم.و خاصه على (ع)، و تبدیل فضائل آنجناب، به بدیها .
موضوع خوارج، و تشکیل اصول اعتقادى بخلاف مبانى عامه، که براى تشیید مبانى اعتقادى خویش، دست بجعل حدیث زده و احیانا کسانى نیز علیه آنان حدیث جعل مىکردند.چنانکه مهلب بن ابى صفره، براى ضعیف ساختن خوارج بجعل حدیث علیه آنان دست زد.
تشعبات مذهبى.و آراء و معتقدات فرق منشعبه.از قبیل زیدیه، معتزله، حنابله، ظاهریه، مجسمه، غلات، کرامیه، اشاعره، متصوفه، باطنیه.با تشعبات طاریه بر هر فرقه و همچنین پیدایش مذاهب مختلف فقهى از ابو السعادات احمد بن منصور نقل شده که بین دو دست پروردگار لوحى است که در آن اسماء کسانى که قائل بصورت از براى خدا و رؤیت حقتعالى و چگونگى آن شدهاند ثبت شده و فرشتگان بآنان مباهات مىکنند از اسحق بن مهشاد نقل شده که وى بر مذهب کرامیه، جعل حدیث مىکرد.و کتابى در فضائل محمد بن کرام نیز نگاشته که تمام دروغ و جعل است.
سیوطى درباره احمد بن عبد الله جویبارى گوید: وی هزارانحدیث برای کرامیه وضع نمود، ابن حجر در فتح الباری گوید: کرامیه وضع حدیث را در ترغیب و ترهیب جایز دانسته و استدلال کردهاند که اینکار دروغ له پیغمبر است نه علیه او.
سیوطى در مرقاه الصعود الى سنن ابى داود.ضمن نقد حدیثى فرماید: لم اقف على هذا باسناد، و لم ارمن ذکره الا الغزالى فى الاحیاء و لا یخفى ما فیه من الاحادیث التى لا اصل لها.
مأمون بن احمد هروى از پیغمبر نقل مىکرد که فرمود: در امت من مردى است، بنام محمد بن ادریس.یعنى الامام الشافعى که براى امت، از شیطان خطرناکتر است و نیز مردى است بنام ابو حنیفه که چراغ امت من است، و این حدیث را، وى هنگامى که پیروان شافعى در خراسان رو بفزونى گذارده بودند جعل کرد (لسان المیزان 5/7 بنقل علوم الحدیث) .در جلد پنجم «الغدیر» پارهاى از احادیث موضوعه در فضائل ائمه اربعه را، نقل مىکند.از آن جمله: پیغمبر فرمود .مردى در امت من بنام نعمان و کنیه ابو حنیفه خواهد آمد که وى چراغ امت من است و این جمله را سه بار تکرار فرمود.
نیز فرمود: مردى خواهد آمد که روش مرا زنده ساخته و بدعت را مىبرد.اسم وى نعمان بن ثابت است.سایر انبیاء بمن و من بابى حنیفه فخر مىکنم.
وى مردى پرهیزگار نزد خداى من است چنانکه کوهى از علم است و مانند پیغمبرى از انبیاء بنى اسرائیل مىباشد.لذا هر که ویرا دوست دارد مرا دوست داشته و هر کس ویرا دشمن دارد مرا دشمن داشته.
در مقابل، گروهى چون بخارى (امام حدیث اهل سنت) وى (ابو حنیفه) را از ضعفاء و متروکین شمرده و از فربرى نقل نموده که چون خبر مرگ ابو حنیفه بوى رسید، او را لعنت کرد.و گفت : وى دین را خراب ساخت.و مولودى شریرتر از وى در اسلام متولد نشده.
مالک در باره (ابو حنیفه) گفته: که اگر کسى علیه اسلام به شمشیر قیام مىکرد، ضررش از ابو حنیفه سهلتر بود.
وکیع درباره وى گفته: ابو حنیفه با دویست حدیث پیغمبر مخالفت کرد.احمد بن حنبل نقل حدیث از ابو حنیفه را جایز نشمرده.
درباره شافعى، احمد بن نصر گوید: پیغمبر را بخواب دیدم فرمود: بر شما باد بشافعى که وى از من است و خدا از وى و تمام اصحاب و معتقدین باو تا روز قیامت راضى است.احمد بن حسن ترمذى پیغمبر را بخواب دید و از شافعى سؤال کرد آنجناب فرمود: پدرم فداى شافعى که وى سنت مرا زنده ساخت.
ظهور بنى العباس و اشغال دستگاه خلافت اسلامى بتوسط آنان که همانند امویان، و به پیروى آنان، براى تشیید ارکان دولت خود، دست بتبلیغات دو پهلو (علیه خلفاى اموى و معارضین خود از یکطرف و جعل فضائل بنى العباس از طرف دیگر) زدند.بطور مثال: از انس مرفوعا نقل شده که پیغمبر فرمود: جبرئیل بر من وارد شد.در حالى که قباى سیاه بتن و موزه سیاه بپاداشت و گفت یا محمد این زى و لباس پسران عموى تو بعد از تست چنانکه سیوطى با آنکه خود کتابى «بنام اللئالى المصنوعه» در احادیث موضوعه، نوشته، کتابى بنام «الاساس» در فضائل بنى عباس تألیف کرده.و پیداست احادیثى که طى این کتاب درباره مناقب این خاندان آورده در چه پایه از اتقان و صحت است.
تماس نزدیک و مستقیم عدهاى از زنادقه با اسلام.و تلبس بزى و لباس مسلمین.و در نتیجه جعل و دس احادیث، براى بى پایه نشان دادن مبانى و احکام اسلام.چنانکه ابن ابى العوجاء (وى دائى معن بن زائده شیبانى، امیر معروف است که محمد بن سلیمان بن على، امیر مدینه ویرا گردن زد) در هنگام کشتن اقرار کرد که چهار هزار حدیث جعل و در میان اخبار پنهان ساخته .
داخل کردن اسرائیلیات در میان احادیث.که عدهاى از حس تمایل مردم بافسانهها و سرگذشت ایام گذشته، سوء استفاده نموده.و قصصى که در میان قوم یهود شهرت داشت.با پر و بال بیشترى در مجامع نقل کرده و گروهى از صحابه خوشنام، چون ابن عباس، از آنها اخذ و کم کم در طبقات بعد، روى حسن اعتماد بناقلین، جزء مرویات تفسیرى بشمار آمد افتخارات قبائل و بلاد اسلامى بر یکدیگر.که دامنه آن بجعل احادیث درباره نیکى و بدى شهرها و مردمان کشیده شده .
جعل احادیث، از ناحیه مشترعین و مقدسین، براى تحریص و ترغیب مردم باعمال دینى و پیروى از کتاب و سنت .
احترام فوق العادهاى که عموم، نسبت بناقلین و محدثین مرعى مىداشتند.که همین جهت خود باعث اکثار بعضى صحابه و تابعین در نقل حدیث شد.
افتخار بخاندانها و انساب که بهترین افتخار نصیب پسرانىبود که آباء آنان بکثرت حفظ یا نقل حدیث مشهور و در عداد محدثین یا فقهاء بشمار مىرفتند.
از این رو بعضى افراد که خود مایه آن را نداشتند، احادیثى جعل و از پدران خویش نقل مىنمودند یا سلسله روات حدیث ثابت و مسلمى را تغییر و یکى از آباء خود را در شمار آن سلسله جا مىزدند.چنانکه در شذرات الذهب این مطلب را از ابو بشر مروزى نقل مىنماید .
در موضوعات کوچک و کم ارزش که براى تشدید و مبالغه در آنها، احادیثى جعل مىشد.
این امر از ناحیه معرکه گیران، و وعاظ بىمایه، و قصه گویان ترویج مىگردید.زیرا با اینگونه احادیث مجلس را متوجه، و سخنان بىپایه خود را اهمیت مىدادند.
حدیث (من قاداعمى اربعین خطوه غفر الله له.کسى که کورى را چهل گام رهبرى کند خدایش مىآمرزد) که شیخ بهائى ره در اربعین خود از جمله موضوعات مىشمارد، از همین باب است.
نزدیک شدن یکعده از راویان حدیث، بخلفاء و جعل حدیث براى جلب نظر آنان.و در نتیجه پر نمودن کیسه خود و سیاه کردن نامه خویش.
غیاث بن ابراهیم بر مهدى عباسى وارد شد و کبوترانى در منزل خلیفه مشاهده کرد (زیرا خلیفه بکبوتر علاقه داشت) براى خشنودى خلیفه حدیث (لا سبق الافى خف اوحافر او حمامه در اسلام مسابقه بجز در مورد سوارى شتر و اسب و کبوتر روا نیست) را جعلکرد.خلیفه بوى انعام داد ولى چون پشت کرد گفت: اشهد ان هذا قفا کاذب برسول الله.شهادت مىدهم که پشت این مرد به دروغگو و افتراء زننده برسول خدا مىماند.سپس دستور داد کبوتران را کشتند.
این حدیث در کتب شیعه بدینسان آمده: لا سبق الافى خف او حافر او ریش که مراد از ریش (پر) تیراندازیست.
زیرا در تیرها معمولا پر بکار برده مىشده.غیاث این معنى را به (پرنده) تبدیل نموده آنگاه مراد از پرنده را بازى کبوتر تفسیر کرده.
اختلاف در مکاتب فقهى و تأیید آراء شخصى باحادیث، که جمعى وضع حدیث را در این زمینه که حکم بنظرفقیه مسلم باشد جایز شمردهاند.
نقل احادیث عالى السند زیرا براى اینکه خود را در شمار محدثین سابقهدار معرفى کند از بعض شیوخ حدیث که حتى قبل از وى در گذشته بودند نقل حدیث مىکردند مانند ابراهیم بن هدبه که از اوزاعى حدیث روایت مىکرد با اینکه وى را درک نکرده بوده جازدن خود در شمار صحابهاى که بلاواسطه از پیغمبر نقل حدیث کردهاند.چون ابى حذافه سهمى که حدیث (الشفق ـ هو الحمره) را که مالک از نافع از ابن عمر نقل کرده بلاواسطه از پیغمبر نقل مىنمود.
عقیده و اجتهاد نادرست.چون بعضى فقط اصل موضوع حدیث را در نظر مىگرفتند که اگر با عقل توافق داشت.آنرا نقل و پیغمبر نسبت مىدادند چنانکه از محمد بن سعید دمشقى نقل شده که مىگفت: سخن اگر نیکو باشد با کى از این ندارم که آنرا بپیغمبر نسبت دهم.در (فجر الاسلام) از ابو جعفر هاشمى نقل مىکند: که برخى از احادیث را که مشعر بر حق بود، جعل مىکرد.
استشهاد متصوفه باحادیث ضعیف و بىپایه براى تذکره و ترقیق قلوب که کم کم بصورت قطعى در کتابها در آمده است.شعرانى در عهود کبرى میفرماید سیوطى در مرقاه الصعود الى سنن ابى داود ضمن نقد حدیثى فرماید: لم اقف على هذا باسناد، و لم ارمن ذکره الا الغزالى فى الاحیاء و لا یخفى ما فیه من الاحادیث التى لا اصل لها .
تمام این جهات، و نیز علل دیگرى سبب گردید، که احادیثى از ناحیه استفاده جویان وضع و به پیغمبر یا امام نسبت داده شود.
گرچه در قرن سوم و چهارم که مجامع حدیث تدوین شد، اهتمام بلیغى در جدا ساختن احادیث صحاح از غیر آن بعمل آمد.ولى با گذشتن دو قرن یا بیشتر از زمان صدور احادیث، دشوارى این امر پیداست.خاصه که پارهاى از علل جعل، در همان ازمنه نیز موجود بوده.زیرا تماس زنادقه با مسلمین در این اعصار بیشتر بوده و طرفداران مذاهب همچون خوارج و عثمانیان و از آن پس حنابله و ظاهریه و پیروان مذاهب فقهى و بالاخره غلاه و متصوفه بفعالیت خود ادامه مىدادند.
باضافه دستگاه خلافت نیز در این ماجرى بىدخالت نبود و قهرا کسانى بواسطه نزدیکى بدربار خلفاء از جعل و یا انتشار مجعولات، بنفع آنان خوددارى نداشتند.
کار قصه گویان و محدثین حرفهاى، نیز دور رونق خود را مىپیمود، ابن جوزى نقل مىکند : که احمد بن حنبل و یحیى بن معین در مسجد رصافه نماز مىگذاردند قصهگوئى در این اثناءبساط خود را در مسجد باز و بنقل حدیثى از احمد و یحیى سخن ساز کرد که این دو از که و آن از فلان و وى از رسول خدا نقل کرد که: هر که (لا اله الا الله) گوید خداوند مرغى که منقارش از طلا و بالش از مرجان...و سپس سخن را در وصف مرغ و ثواب گوینده بجائى رسانید که در حدود بیست ورق نمىگنجید.ابن حنبل به یحیى و او بوى، نگاهى مبادله کردند.آنگاه محدث کذائى شروع بجمع آورى بخششهاى مردم نمود و بانتظار بیشترى ساکت شد.
یحیى بن معین بوى گفت نزد من آى قصاص بگمان بخشش نزد وى آمد یحیى از او سؤال کرد چه کسى ترا باین حدیث خبر داد؟
پاسخ داد احمد بن حنبل و یحیى بن معین.
یحیى بوى گفت من یحیى و اینک ابن حنبل نیز حاضر است و ما خود از این حدیث خبر نداریم، قصاص بیدرنگ گفت: من کرارا شنیده بودم که یحیى بن معین مرد احمقى است تاکنون یقین نداشتم گوئى در جهان یحیى بن معین و احمد حنبل فقط شمائید همانا من از هفده احمد بن حنبل و یحیى بن معین حدیث نوشتهام و با تمسخر از آندو جدا شد .
از همه بدتر حسن خوش بینى عامه نسبت بصحابه و تابعین (که ناقلین اولیه احادیث بشمار مىرفتند) بود.
زیرا اکثریت، قائل بعدالت کلیه یاران پیغمبر و وثاقت آنان بودند .و تنها همین قسمت کافى بود که جمعى از مدونین علمالحدیث را که از همه احزاب برکنار و کاملا در صدد تنقیح و تهذیب اخبار از مجعولات بودند، باز بمقصد و مقصود خود که نقل تنها احادیث صادره از ناحیه پیغمبر (ص) بود، نائل نسازد.
بلکه همین ضبط و نقل اساتید فن، (که در عین حال دچار چنین اشتباهى بودند)، امر را بر آیندگان دشوارتر مىساخت.
زیرا باعتماد تخصص صاحبان صحاح، زحمت بحث و فحص در احادیث مزبور را برخود لازم ندانسته و صحت منقولات را مفروغ عنه مىشمردند.
منتهى جمعى از محققین بر آن شدند که با نظر دقیقترى بمقولات روائى نگریسته و از اینجا باب نقد حدیث گشوده شد، تا بجائى که جماعتى از اعلام سنت و جماعت جز بمعدودى از احادیث، اعتماد ننموده و حتى با بودن نصوص روائى برأى یا قیاس در مسائل فقهى، فتوى مىدادند .
چنانکه از ابو حنیفه (نعمان بن ثابت) نقل شده که نزد وى فقط 17 حدیث از پیغمبر بصحت پیوسته بود و مالک بن انس به بیش از سیصد حدیث از مجموع احادیث (موطأ) خود قاطع نبود.
تمیز مجعولات از اینرو جمعى بنقادى حدیث پرداخته و قواعدى براى تشخیصصحیح از سقیم، وضع نمودند.
این قواعد که بمصطلح الحدیث مسمى گشت بضمیمه علم (معرفه الرجال) مفتاح نقد الحدیث، و دانستن آن، اولین شرط تمیز احادیث صادره از مجعولات، محسوب مىشود.
البته دو رکن دیگر در این فن یعنى «تشخیص صحیح از سقیم» ، جزو قواعد اساسى علم الحدیث مىباشد.اول آشنائى نسبتا کامل به لغت و قواعد زبان عربى، که لسان صدور اخبار است دوم دانستن تاریخ اسلام و سیره رسول اکرم و ائمه هدى و تاریخ مذاهب و فرق اسلامى و اجمالى از آراء و معتقدات ملل و نحل .
ولى اطلاع بر فنون سه گانه (درایه الحدیث و رجال، لغت و قواعد زبان، تاریخ و ملل و نحل) فقط جنبه اعدادى داشته و اصل الاصول، ذوق سلیم و تخلیه ذهن از تعصبات است.منتهى وسائل علمى مزبور پیمودن این مرحله را تسهیل مىکند.
دیگر از مهمترین شرائط صحت حدیث، عدم مخالفت با عقل است زیرا عقل، رسول باطن، و مهمترین حجت خداوند است.که بوسیله آن شناسائى خدا و راستى و درستى پیغمبران هویدا میگردد.بدیهى است گفتار پیغمبر (که نبوت وى براهنمائى همین حجت باطنى شناخته شده) نمىشود مخالف با اصل حجت (یعنى عقل) باشد.
ولى باید دانست که مخالفت با عقل، موضوعى است و نداشتن دلیل بر طبق آن، موضوعى.
زیرا مفاد قسمت مهمى از احادیث، از دایره حکم عقل و نفى و اثبات آن بتوسط داورى خرد، برکنار است.
در اینجاست که اگر حدیثى واجد شرائط دیگر صحت بود باید پذیرفت.زیرا مفاد پارهاى از احادیث احکام، تعبدى محض بوده.و چنانچه عقل نیز در مورد آنها حکم موافقى داشته باشد، معلوم نیست آن جهت، علت منحصره باشد.
و اما در غیر احکام، چون على الفرض مفاد حدیث طبق قاعده: (کل ما قرع سمعک فذره فى بقعه الامکان)، ممکن الوقوع است، و از طرفى بصادق مصدق انتساب دارد، نباید رد نمود.زیرا گفتهاند : لکل مقال رجال (براى هر سخنى مردانى خاصاند) .و رب حامل فقه الى من هو افقه منه.
(بسیار کساند که سخن ژرفى را به ژرف بین تر از خود ابلاغ مىکنند) .
نیز از شرائط صحت احادیث، مخالفت نداشتن با کتاب خدا (قرآن) است چنانکه این معنى در احادیث، بحد استفاضه رسیده که کلما خالف قول ربنا لم نقله.و کلما خالف کتاب الله فهو زخرف (یعنى هر چه مخالف قرآن باشد سخن ما نیست و باطل است) البتهمنظور از مخالفت، مخالفت در لسان محاورات عرفیه است.
بنابر این مخالفت بدوى از قبیل مخالفت ظاهرى عام و خاص یا مطلق و مقید، از محل بحث خارج است زیرا پس از تأمل، عقل در این موارد مخالفتى نمىبیند.و توضیح این مقال در اصول بیان شده .
دیگر مخالفت نداشتن مضمون خبر با (ضرورت مذهب) یا با (سنت قطعى) یا با اجماع قطعى است .که در مورد مخالفت خبر با یکى از این سه، جعل حدیث و کذب آن، مسلم است.منتهى بدست آوردن اجماع قطعى کارى است مشکل و اما اجماع منقول، نزد محققین شیعه مورد نظر است.
نیز از علائم تشخیص جعل حدیث، آنستکه مضمون خبر از مطالبى باشد که اگر راست مىبود با وجود دواعى، مخفى نمىماند یا از مطالبى باشد که احتیاج در دین و مذهب، مقتضى نقل آن بوده که بنابر این اینگونه احادیث بشهادت عقل باطل و از درجه اعتبار ساقط است .
نمونهاى از احادیث مجعوله اینک بىمناسبت نیست چند حدیث از اخبار مشهوره که علماى فن، طبق همین قواعد بمجعول بودن آنها تصریح کردهاند از کتاب شریف (اربعین) شیخ اجل بهاء الدین عاملى رضوان الله علیه نقل نموده، آنگاه بپارهاى از نکات لازمه اشاره نمائیم.
حدیث: الشقى من شقى فى بطن امه (شقى و بدسرشتدر شکم مادر هم شقى است) .
الجنه دار الاسخیاء (بهشت خانه سخاوتمندان است) .
طاعه النساء ندامه (اطاعت از زنان موجب پشیمانى است) .
دفن البنات من المکرمات (بگور کردن دختران از بزرگوارى است) .
اطلب الخیر عند حسان الوجوه (نیکى را نزد خوش صورتان بیابید) .
لا هم إلا هم الدین و لا وجع الا وجع العین (غمى جز غم وام و دین و دردى حز درد چشم در حقیقت غم و درد نیست).
الموت کفاره لکل مسلم (مرگ کفاره گناه هر مسلمانى است) .
ان التجار هم الفجار (همانا بازرگانان بدکاراناند) .
ان النبى قال: ان الله یتجلى یوم القیمه للخلائق عامه و یتجلى لک یا ابابکر، خاصه (پیغمبر فرمود: خداوند در روز قیامت براى مردم بطور عموم براى ابوبکر خصوصى تجلى مىکند) .
قال (ص): حدثنى جبرئیل: ان الله لما خلق الارواح، اختار روح ابى بکر من بین الارواح (پیغمبر از جبرئیل نقل فرمود: که چون خداوند ارواح را خلق فرمود روح ابو بکر را از آن میان برگزید) .
ان اول ما یؤتى کتابه بیمینه عمر بن الخطاب و له شعاعکشعاع الشمس قیل فاین ابا بکر؟
فقال سرقته الملائکه (اول کسى که نامه عملش را بدست راستش مىدهند عمر بن الخطاب است در حالى که مانند خورشید نورانى است عرض کردند ابو بکر (که از عمر افضل است) کجاست؟
فرمود فرشتگان او را دزدیده بودند) .
من سب ابا بکر و عمر قتل و من سب علیا و عثمان جلد الحد (کسى که ابو بکر یا عمر را دشنام دهد مىکشند، و کسى که على یا عثمان را ناسزا گوید فقط بمقدار حد تازیانه مىزنند) .
زرغبا، تزدد حبا (روز در میان بدیدار هم روید تا دوستى زیاد شود) .
النظر الى الخضره تزید فى البصر (نگاه بسبزه نور چشم را زیاد مىکند) .
من قاد اعمى اربعین خطوه غفر الله له (کسى که چهل گام عصاکش کورى شود خداوند او را مىآمرزد) .
العلم علمان علم الادیان و علم الابدان (علم منحصر بدو نوع است علم دین و علم تن آدمى) .
شیخ این احادیث را از صغانى که از بزرگان علم الحدیث است (2) و خود کتابى در موضوعات نگاشته نقل مىکند.آنگاه حکایت شخصى را که در قرن هفتم هجرى در هند ظهور کرده و مدعى درک زمان و صحابت پیغمبر بود و از آنجناب براى مردم نقل حدیث مىکرد و مردم نیز او را تصدیق مىنمودند نقل مىفرماید.
وضاعین حدیث چون سخن بدینجا رسید، بىمناسبت نیست عدهاى از معروفین بکذب و وضع حدیث را، طبق نوشته کتاب شریف (الغدیر) معرفى نموده و تصریح ائمه فن و رجالیون را درباره آنان یادآور شویم .
ابو سعید ابان بن جعفر بصرى.وى کذابى است که جعل حدیث از پیغمبر مىنمود.و حتى بیش از سیصد حدیث از ابو حنیفه نقل کرده که وى هیچیک از آنها را روایت ننموده (بنقل از ذهبى در میزان الاعتدال.و مقدسى در تذکره الموضوعات.و سیوطى در اللئالى المصنوعه فى الاحادیث الموضوعه) .
ابو منصور ابراهیم بن فضل اصفهانى که یکى از حفاظ بوده گویند در بازار اصفهان مىایستاد و باسناد خود از حفظ روایت مىکرد.نیز گویند وى کذابى بوده، که فى الحال حدیث جعل مىکرد .و سند عدهاى از احادیث منکره را باسناد صحیح تبدیل و نقل مىنمود.
ابراهیم بن هدبه، کذاب ناپاکى بوده که احادیث باطلى را نقل و بانس نسبت مىداد.
(بنقل از تاریخ بغداد و سه کتاب پیش) .
احمد بن عبد الله جویبارى، کذابى وضاع بوده.که از وى تعبیر بدجال نمودهاند.
بیهقى گوید: وى بیش از هزار حدیث وضع نموده.حاکم فرماید: وى احادیثى در فضائل سنین عمر آدمى وضع کرده که بهیچوجه نقل آنها روا نیست.
سیوطى گوید هزاران حدیث براى کرامیه وضع نمود نیز گفتهاند وى ده هزار حدیث جعل کرده.ـ احمد بن صلت مغلس که در سلسله وضاعین، بىحیاءتر از او نبوده.وى احادیثى در فضائل ابى حنیفه جعل نموده.
ابو عبد الله باهلى معروف بغلام خلیل، که از بزرگان زهاد بوده.ولى بجعل و وضع حدیث شهرت داشته.و حتى بوى اعتراض شد که این احادیث را از کجا و چرا نقل نمودهاى؟
گفت براى نرم کردن قلوب عامه، جعل کردم.
سلیمان نخعى که از زهاد بوده گفتهاند بیشتر شبها قائم و روزها صائم بوده.معذلک حاکم درباره وى گوید: در اینکه سلیمان وضع حدیث مىکند، شکى نیست.گرچه بسیار عابد میباشد .
(نقل از اللئالى المصنوعه سیوطى و انس المطالب ابن درویش بیرونى) .
اسحق بن مهشاد که بر مذهب کرامیه جعل حدیث مىکرد و کتابى در فضائل محمد بن کرام نوشته که تمام دروغ و جعل است (بنقل از اللئالى المصنوعه) .
عبد المغیث حنبلى بغدادى متوفاى 583 که از حفاظبوده و کتابى در فضایل یزید بن معاویه پرداخت که جملگى از احادیث موضوعه و ساختگى ترتیب یافته بود.
بارى صاحب الغدیر (در همین مجلد پنجم) ترجمه هفتصد تن از مشاهیر کذابین و وضاعین را آورده که ما تراجم مزبور را از آن التقاط و براى نمونه ذکر کردیم.و چنانکه مشاهده میشود، گروهى از این جماعت از زهاد و عباد قوم بشمار مىروند.
ولى روى پارهاى از نظریات غلط، از جعل و وضع حدیث باک نداشته بلکه خود را در این امر مثاب و مأجور مىدیدند.
چنانکه بابى عصمت گفتند تو از کجا و بچه طریق احادیثى در فضیلت قرآن و سور آن از عکرمه و ابن عباس نقل نمودى؟
گفت چون من مردم را از قرآن معرض و رو گردان و بفقه ابى حنیفه و مغازى محمد بن اسحق مشغول دیدم، این احادیث را وضع کردم.
حاکم از یکى از زهاد نقل نموده که بوى گفتند چرا احادیث در فضیلت قرآن و سور آن مىساختى؟
وى همین جواب ابى عصمت را پاسخ گفت.
آنگاه بوى گفتند مگر نشنیدهاى که پیغمبر فرمود هر کس بر من دروغ ببندد جایگاهش پر از آتش گردد؟
گفت من بروى دروغ نبستم بلکه بنفع وى حدیث ساختم.
(ما کذبت علیه انما کذبت له) .
میسره بن عبد ربه گفت من براى ترغیب مردم وضع حدیث نمودم و اجر خویش را از خدا مىطلبم .بارى منظور ما از ذکر این مطالب این است که بمجرد زهد و نیکى اشخاص سلسله حدیث، نمىتوان حکم بصحت آن نمود.بلکه باید اطمینان بوثاقت ناقلین، پیدا نمود.و آنگاه که بصحت سند، وثوق داشت با میزان عقل، مفاد حدیث را سنجید.که فرمودهاند: حدیث تدرى خیر من الف تروى (دانستن یک حدیث بهتر از نقل هزار روایت است) .و مخصوصا این میزان را در احادیث اصول اعتقادات مثل توحید و صفات حق، امامت، معاد و سایر ابواب معارف چون خلقت و مشیت و قضا و قدر و جبر و تفویض، طینت و میثاق، خلقت ارواح و علویات، فضایل و مناقب، معراجیات و غیرها، بیشتر باید بکار برد.و اما در احکام و قواعد فقهى، چون اغلب مبتنى بر تعبد است، و از طرفى ادله حجیت خبر (چنانکه در محل خود ثابت شده) ناظر بلزوم تطبیق عمل بر مفاد آنهاست، این اشکال، کمتر است.
علاوه که فقهاء در این باره رنج فراوان برده و اخبار فقه را چنانکه بایست، تنقیح.و قواعدى براى جرح و تعدیل آن بیان ساختهاند .
نیز مىدانیم که دواعى جعل در نفس احکام کمتر.و در ابواب معارف (و اصول دین) و فضایل، بیشتر بوده و اتفاقا محظ نظر آقایان که در طریق وعظ و تبلیغ رهسپارند، همین قسمت از اخبار است وقهرا مواجه با همین دشوارىاند.
ولى با تأییدات حضرت احدیت و مجاهدات شخصى، امر سهل شده و طبق وعده الهى که من جاهد فینا لنهدینهم سبلنا بسر چشمه فیض (کلامهم نور) و اصل، و خود و تشنگان طریق معارف را از سراب این وادى، بشراب طهور کلمات معصومین (ع) ایصال فرمایند.و البته در این امر خطیر، اجر جزیل خواهند داشت .
علائم و وسائل تشخیص احادیث مجعوله و صحیحه شیخ اجل، رئیس الطایفه، ابو جعفر طوسى، در کتاب عدهالاصول پارهاى از علائم براى استفاده صحت خبر مىفرماید .
الف ـ موافقت با ادله عقلیه.
ب ـ مطابقت با کتاب خدا.
ج ـ موافقت با سنت قطعیه.
د ـ موافقت با آنچه فرقه امامیه بر آن اجماع نمودهاند.
سپس اضافه مىکند که این قرائن، شواهدى بر صحت مضمون خبر است.نه بر نفس خبر زیرا ممکن است راوى، حدیثى با چنین خصوصیات، ساخته باشد.
لذا علماء براى تشخیص موضوعات امور ذیل را ذکر فرمودهاند: 1.اعتراف واضع بجعل و وضع حدیث.چنانکه از ابو عصمت (نوح بن ابى مریم مروزى) که بنوح جامع .
معروف است نقل نمودیم که خود اقرار کرد.احادیثى در فضائل سورههاى قرآن از قول ابن عباس ساخته .
2ـ اینکه در الفاظ حدیث غلطهائى (از لحاظ قواعد ادبى) مشاهده شود.یا رکاکتى در ناحیه معنى وجود داشته باشد.زیرا از پیغمبر که فصیحترین عرب (و ناطقین بالضاد) است و همچنین از ائمه شیعه که سرآمد فصحاى عربند جملهاى نادرست و یا معنى زنندهاى صادر نمىگردد .
ربیع بن خثیم گوید: نورانیت حدیث چون روز آشکار است.و ما ضمن زیارت جامعه مىخوانیم : کلامکم نور.
منتهى چون در احادیث از دیر زمان نقل بمعنى شایع بوده و همگان را قدرت تأدیه معانى بالفاظ فصیحه میسر نبوده، تنها غلط لفظى را ملاک جعل حدیث نمىتوان دانست.لذا حافظ بن حجر نیز ملاک تشخیص موضوع و مجعول را فقط رکاکت معنوى مىداند.
آرى در آن صورت که راوى تصریح کند که بالفاظ صادره از معادن بلاغت، نقل نموده، و معذلک غلطهائى در ناحیه لفظ وجود داشته باشد، بناچار بایست حمل بر وضع و جعل حدیث کرد.
3ـ مفاد و معنى حدیث مخالف با عقل یا حس و مشاهده باشد بدانسان که تأویل آن ممکن نگردد چنانکه از عبد الرحمن بن زید نقل شده که وى از پدرش...از رسول خدا حدیث کرد که کشتى نوح دور خانه خدا طواف کرده آنگاه در مقام ابراهیم (ع) دو رکعت نماز گذارد.
4ـ طى حدیث درباره موضوعى بىاهمیت و کوچک مبالغاتى زیاد شده باشد.چنانکه بر بعضى مستحبات یا خواندن پارهاى عوذات و دعاها مبالغهها رفته و گزافهها گفته شده و چنانکه ما در سابق اشاره کردیم اینگونه احادیث بیشتر از ناحیه قصه گویان یا نویسندگان و گویندگان کم مایه وضع و نقل گردیده.مثل من صلىالعصر اعطى ثواب سبعین نبیا.
5ـ ناقل حدیث کسى باشد که بدروغ و کذب مشهور و به وضع و جعل حدیث معروف باشد .
منتهى صدور حدیث از شخص دروغگو را به تنهائى نمىتوان علامت جعل آن دانست همچنانکه بدون مؤیدى بر آن اعتماد نمىتوان نمود.
6ـ مضمون حدیث، مخالف منقولات مسلم تاریخ باشد مثل حدیث رفع جزیه از یهود خیبر باستناد عهدى که در خیبر بدستور رسول اکرم توسط معاویه نوشته شده.زیرا معاویه در جنگ خیبر هنوز مسلمان نشده بود.
7ـ مخالفت با مقصد و هدف شارع.مثل حدیث: خیرکم بعد المأتین من لا زوجه له و لا ولد (بهترین مسلمان بعد سده دوم کسى است که زن و فرزند نداشته باشد) .
8ـ اشتمال حدیث بر اموریکه خلاف سیره و رفتار و گفتار عقلاء است.مثل حدیث: الدیک الابیض حبیبى و حبیب جبرئیل.یا حدیث: لو کان الارز رجلا لکان حلیما.
9ـ مخالفت حدیث با کتاب خدا یا مفاد حدیث متواتر مثل حدیث: ولد الزنا لا یدخل الجنه الى سبعه ابناء.که مخالف آیهشریفه منابع میزان الاعتدال 1/75، لئالى المصنوعه 1/14 بنقل الغدیر در 5/217 تاریخ بغداد 4/232 رسائل شیخ انصارى، علوم الحدیث ص 291، پرتو اسلام ص 257 جامع الاصول ص 78/1 عده الاصول شیخ طوسى کشف الظنون، قائمه .1906 علم الحدیث، کاظم مدیر شانچى