ولادت و نامگذارى
کودکى و نوجوانى
شرکت در جنگها، نمونههاى بارزى از شجاعت
1 آب رسانى در صفین
2 تقویت روحیه جنگاورى عباس علیهالسلام
3.
درخشش در جنگ صفین
دوشادوش امام حسن علیهالسلام
یاور وفادار امام حسین علیهالسلام
زندگانى حکمتآمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم علیهمالسلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالى و آموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت کامل و بارز آنان بوده و نیز درسهاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش، در تمامى زمینههاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق کاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهلبیت عصمت علیهمالسلام و به ویژه براى نسل جوان، خواهد بود.
از آن جا که زندگانى پر خیر و برکت اهلبیت علیهمالسلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است، پرداختن به بُعد حماسى زندگانى آنان و فرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشتهاند، براى عامّه مردم و به ویژه جوانان جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.
اى امالبنین!
نور دیدهات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مىدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربن ابىطالب شده است.
همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینى، در راستاى معرفى و تبلیغ اهداف و انگیزههاى اهلبیت علیهمالسلام خواهد سترد.
شبهاتى از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبههاى عاطفى و خصوصاً به مظلومیت اهلبیت پیامبر علیهمالسلام مىپردازند؟
اگر چه پاسخ به این پرسش ساده، براى مبلغان بسیار روشن و بدیهى است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ مىبایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان و مخاطبان خود، براى تأثیرگذارى بیشتر در آنان، پاسخگو و برآورنده نیازهاى روحى آنان، با اطلاع رسانى بیشتر در ابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد.
با این پیش درآمد، مىتوان با تبیین جنبههاى حماسى شخصیت پور بى هماورد حیدر علیهالسلام در زوایایى از زندگانى آن حضرت که کمتر بیان شده است، گام مؤثرى برداشت.
این نوشتار سعى دارد، با بررسى زندگانى حضرت عباس علیهالسلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، به ابعاد حماسى شخصیت او، با نگاهى به فعالیتهاى دوران نوجوانى و شرکت وى در جنگها، چهره روشنترى از آن حضرت به تصویر کشد
همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را از چهره مخاطبان مبلغان دینى، در راستاى معرفى و تبلیغ اهداف و انگیزههاى اهلبیت علیهمالسلام خواهد سترد.
این نوشتار سعى دارد، با بررسى زندگانى حضرت عباس علیهالسلام پیش از رویداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، به ابعاد حماسى شخصیت او، با نگاهى به فعالیتهاى دوران نوجوانى و شرکت وى در جنگها، چهره روشنترى از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نامگذارى داستان شجاعت و صلابت عباس علیهالسلام مدتها پیش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد که امیرالمؤمنین علیهالسلام از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دین و کیان ولایت باشد.(1) او نیز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربیعه» را براى همسرى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها «امالبنین» خوانده شد.
این پیوند، در سحرگاه جمعه، چهارمین روز شعبان سال 26 هجرى، به بار نشست.(2) نخستین آرایههاى شجاعت، در همان روز، زینتبخشِ غزل زندگانى عباس علیهالسلام گردید؛ آن لحظهاى که على علیهالسلام او را «عباس» نامید.
نامش به خوبى بیانگر خلق و خوى حیدرى بود.
على علیهالسلام طبق سنت پیامبر (صلىاللهعلیه و آله) در گوش او اذان و اقامه گفت.
سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت.
امالبنین علیهاالسلام از این حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبى در بازوان نوزادش است.
دلیل را پرسید و نگارینهاى دیگر بر کتاب شجاعت و شهامت عباس علیهالسلام افزوده شد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام حاضران را از حقیقتى دردناک، اما افتخارآمیز، که در سرنوشت نوزاد مىدید، آگاه نمود که چگونه این بازوان، در راه مددرسانى به امام حسین علیهالسلام از بدن جدا مىگردد و افزود: اى امالبنین!
نور دیدهات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بریده، دو بال به او ارزانى مىدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛ آن سان که پیشتر این لطف به جعفربن ابىطالب شده است.(3) امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: جلوتر بیا.
عباس علیهالسلام پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود، شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود.
سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد.
حاضران گفتند: یا امیرالمؤمنین!
براى چه مىگریید؟
امام پاسخ فرمود: گویا مىبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مىکند تا این که دو دستش قطع مىگردد.
کودکى و نوجوانى تاریخ گویاى آن است که امیرالمؤمنین علیهالسلام همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول مىداشتند و عباس علیهالسلام را افزون بر تربیت در جنبههاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مىدادند.
تیزبینى امیرالمؤمنین علیهالسلام در پرورش عباس علیهالسلام، از او چنین قهرمان نامآورى در جنگهاى مختلف ساخته بود.
تا آن جا که شجاعت و شهامت او، نام على علیهالسلام را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤمنین علیهالسلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند.
در آن لحظه، مرد عربى در آستانه در مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقى را که همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد.
به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست على علیهالسلام را بوسید، و گفت: مولاى من!
براى شما هدیهاى آوردهام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد.
امام درِ صندوقچه را باز کرد.
شمشیرى آبدیده در آن بود.
در همین لحظه، عباس علیهالسلام که نوجوانى نورسیده بود، وارد مسجد شد.
سلام کرد و در گوشهاى ایستاد و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند.
امیرالمؤمنین علیهالسلام متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: فرزندم!
آیا دوست دارى این شمشیر را به تو بدهم؟
عباس علیهالسلام گفت: آرى!
امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: جلوتر بیا.
امام پاسخ فرمود: گویا مىبینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مىکند تا این که دو دستش قطع مىگردد.(4) و این گونه نخستین بارقههاى شجاعت و جنگاورى در عباس علیهالسلام به بار نشست.
شرکت در جنگها، نمونههاى بارزى از شجاعت 1ـ آب رسانى در صفین پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین، وى به منظور شکست دادن امیرالمؤمنین علیهالسلام، عده زیادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نموده و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد.
سپاهیان خسته و تشنه امیرالمؤمنین علیهالسلام وقتى به صفین مىرسند، آب را به روى خود بسته مىبینند.
تشنگى بیش از حد سپاه، امیرالمؤمنین علیهالسلام را بر آن مىدارد تا عدهاى را به فرماندهى «صصعهبن صوحان» و «شبث بن ربعى»، براى آوردن آب اعزام نماید.
آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله کرده و آب مىآورند.(5)که در این یورش امام حسین علیهالسلام و اباالفضل العباس علیهالسلام نیز شرکت داشتند که مالک اشتر این گروه را هدایت مىنمود.(6)به نوشته برخى تاریخ نویسان معاصر، هنگامى که امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس علیهالسلام براى نبرد امتناع مىورزد، او براى تحریض امام حسین علیهالسلام خطاب به امام عرض مىکند: «آیا به یاد مىآورى، آن گاه که در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد کردن آب تلاش بسیار کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى که گرد و غبار صورتم را پوشانیده بود و نزد پدر بازگشتم...
.»(7) 2ـ تقویت روحیه جنگاورى عباس علیهالسلام در جریان آزادسازى فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین علیهالسلام، مردى تنومند و قوى هیکل به نام «کُرَیْب بن ابرهه»، از قبیله «ذمى یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، براى هماوردطلبى جدا شد.
در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشتهاند که وى یک سکه نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مىمالید که نوشتههاى روى سکه ناپدید مىشد.(8) او خود را براى مبارزه با امیرالمؤمنین علیهالسلام آماده مىسازد.
معاویه براى تحریک روحیه جنگى او مىگوید: على علیهالسلام با تمام نیرو مىجنگد [و جنگجویى سترگ است] و هر کس را یاراى مبارزه با او نیست.
[آیا توان رویارویى با او را دارى؟] کریب پاسخ مىدهد: من [باکى ندارم و] با او مبارزه مىکنم.
نزدیک آمد و امیرالمؤمنین علیهالسلام را براى مبارزه صدا زد.
یکى از پیش مرگان مولا على علیهالسلام به نام «مرتفع بن وضاح زبیدى» پیش آمد.
کریب پرسید: کیستى؟
گفت: هماوردى براى تو!
کریب پس از لحظاتى جنگ، او را به شهادت رساند و دوباره فریاد زد: یا شجاعترین شما با من مبارزه کند، یا على علیهالسلام بیاید.
«شَرحبیل بن بکر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام على علیهالسلام در این جا با به کار بستن یک تاکتیک نظامى کامل، سرنوشت مبارزه را به گونهاى دیگر رقم زد و از آن جا که «خدعه» در جنگ جایز است،(9) تاکتیک نظامى به کار برد.
او فرزند رشید خود عباس علیهالسلام را که در آن زمان على رغم سن کم، جنگجویى کامل و تمام عیار به نظر مىرسید،(10) فرا خواند و به او دستور داد که اسب، زره و تجهیزات نظامى خود را با او عوض کند و در جاى امیرالمؤمنین در قلب لشکر بماند و خود لباس جنگ عباس علیهالسلام را پوشیده بر اسب او سوار شد و در مبارزهاى کوتاه، اما پر تب و تاب، کریب را به هلاکت رساند...
و به سوى لشکر بازگشت و سپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند(11) و ...
.
امیرالمؤمنین از این حرکت چند هدف را دنبال مىکرد؛ هدف بلندى که در درجه اول پیش چشم او قرار داشت، روحیه بخشیدن به عباس علیهالسلام بود که جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى در نبرد نداشت والا ضرورتى در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس علیهالسلام براى این کار وجود داشت.
از این رو، این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است.
در درجه دوم، او مىخواست لباس و زره و نقاب عباس علیهالسلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن، ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس علیهالسلام در دیگر جنگها بدهد تا هر گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على علیهالسلام در خاطرشان زنده شود.
و در گام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان)، امام با این کار مىخواست کریب نهراسد و از مبارزه با على علیهالسلام شانه خالى نکند.(12) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام، در میدان باقى بماند و به دست امام کشته شود تا هم او، هم همرزمان زرپرست و زور مدارش، طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگرى که فهمیده مىشود، این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخى، تناسب اندام عباس علیهالسلام، در سنین نوجوانى، چندان تفاوتى با پدرش ـ که مشهور است قامتى میانه داشتهاند ـ نداشته که امام مىتوانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یا نوجوان خود را بر تن نماید.
از همین جا مىتوان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس علیهالسلام از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این که برخى تنومند بودن عباس علیهالسلام و یا حتى رسیدن زانوان او تا نزدیک گوشهاى مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مىپندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مىرود.
اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون کریب (در لشکر معاویه) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس علیهالسلام وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسى است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاکت رساند.
آن سان که خود مىفرماید: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و «مضر» را در هم شکستم...».(13) 3.
درخشش در جنگ صفین در صفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریانهاى فکرى و عقیدتى در پایگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفتانگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس علیهالسلام بر مىخوریم.
این گونه نگاشتهاند: در گرماگرم نبرد صفین، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد که نقابى بر چهره داشت.
جلو آمد و نقاب از چهرهاش برداشت.
هنوز چندان مو بر چهرهاش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مىشد.
سنش را حدود هفده سال تخمین زدند.
آمد مقابل لشکر معاویه، با نهیبى آتشین، مبارز خواست.
معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رو کرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه کند.
ابوشعشاء با تندى به معاویه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مىدانند [اما تو مىخواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟]، آن گاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود.
پس از لحظاتى نبرد، عباس علیهالسلام او را به خون غلتاند.
گرد و غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء با نهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مىغلتد.
او هفت فرزند داشت.
فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تا جایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مىفرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند.
در پایان ابوشعشاء که آبروى خود و پیشینه جنگاورى خانوادهاش را بر باد رفته مىدید، به جنگ با او شتافت؛ اما حضرت او را نیز به هلاکت رساند.
به گونهاى که دیگر کسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمىداد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز برانگیخته شده بود.
هنگامى که به لشگرگاه خود بازگشت، امیرالمؤمنین علیهالسلام نقاب از چهرهاش برداشت و غبار از چهرهاش سترد...
.(14) پس از بازگشت امام مجتبى علیهالسلام به مدینه، عباس علیهالسلام در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مىکرد.
او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت(16)و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید.
دوشادوش امام حسن علیهالسلام اما با وجود شرایط نا به سامان پس از شهادت امام على علیهالسلام، حضرت عباس علیهالسلام دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که با على علیهالسلام در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیشتر از آنان گام برنداشت و اگر چه صلح، هرگز با روحیه جنگاورى و رشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مىداد اصل پیروىِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به کار بندد و سکوت نماید.
در این اوضاع نابهنجار حتى یک مورد در تاریخ نمىیابیم که او على رغم عملکرد برخى دوستان، امام خود را از روى خیرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد.
این گونه است که در آغاز زیارتنامه ایشان که از امام صادق علیهالسلام وارد شده است، مىخوانیم: «السلامُ عَلَیکَ أیّها العَبدُ الصّالحُ، المُطیع لِلّهِ و لِرَسولِهِ و لأَمیرالمؤمنینَ و الحَسَنِ و الحُسَینِ صَلّى الّلهُ عَلیهِم وَ سَلَّمَ»؛ «درود خدا بر تو اى بنده نیکوکار و فرمانبردار خدا و پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آنها باد.»(15) البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مىکرد.
پس از بازگشت امام مجتبى علیهالسلام به مدینه، عباس علیهالسلام در کنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانه برادر خود را بین مردم تقسیم مىکرد.
او در این دوران، لقب «باب الحوائج» یافت(16) و وسیله دستگیرى و حمایت از محرومین جامعه گردید.
او در تمام این دوران، در حمایت و اظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد.
تا آن زمان که دسیسه پسر ابوسفیان، امام را در آرامشى بى بدیل، در جوار رحمت الهى سکنى داد و به آن بسنده نکرده و بدن مسموم او را نیز آماج تیرهاى کینهتوزى خود قرار دادند.
آن جا بود که کاسه صبر عباس علیهالسلام لبریز شد و غیرت حیدرىاش به جوش آمد.
دست بر قبضه شمشیر برد، اما دستان مهربان امام حسین علیهالسلام نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و با نگاهى اشک آلود برادر غیور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.(17) یاور وفادار امام حسین علیهالسلام معاویه که همواره مىدانست رویارویى با امام حسن علیهالسلام و یا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش مىشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوامفریبى وارد جنگ نمىشد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمىکرد.
اما ناپختگى یزید و چهره پلید و عملکرد شوم او در حاکمیت جامعه اسلامى، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراضآمیز به صورت آشکار مىدید.
اگر چه معاویه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به کار بست، اما به خوبى مىدانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود.
امام با صراحت و شفافیت تمام در نامهاى به معاویه فرمود: اگر مردم را با زور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنى، با این که او جوانى خام، شرابخوار و سگباز است، بدان که به درستى به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساختهاى.»(18) و در اعلام علنى مخالفت خود با حکومت یزید فرمود: «حال که فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظى کرد].»(19) در این میان، حضرت عباس با دقت و تیزبینى فراوان، مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مىکرد و از پشتیبانى امام خود دست برنداشته و هرگز وعدههاى بنى امیه او را از صف حقپرستى جدا نمىساخت و حمایت بى دریغش را از امام اعلام مىداشت.
یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه» نگاشت: حسین علیهالسلام را احضار کن و بىدرنگ از او بیعت بگیر و اگر سر باز زد، گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید، اما امام سر باز زد و فرمود: «بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست.
بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مىکنى، مرا نیز احضار کن.» مروان گفت: امیر!
عذر او را نپذیر، اگر بیعت نمىکند، گردنش را بزن.
امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى چشم!
تو دستور مىدهى که گردن مرا بزنند!
به خدا که دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندى!»(20) در این لحظه، مروان شمشیر خود را کشید و به ولید گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند، قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود.
من خون او را به گردن مىگیرم.» عباس علیهالسلام به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.(21) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس علیهالسلام نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیمگیرى، بار سفر بست و با امام همراه گردید.
و تا مقصد اصلى، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام را با سخنرانىها، جانفشانىها و حمایتهاى بىدریغش از امام بر خود، به منصه ظهور رساند.
امیر المؤمنین علیهالسلام فرمود: در جنگ خندق از رسول خدا شنیدم که فرمود: «الحربُ خُدعهٌ» و سپس فرمود: در جنگ هر چه مىخواهید، بگویید.
(فیض کاشانى، کتاب الوافى، ج 15، ص 123.) ابن هشام نیز در روایتى طولانى، خدعه زدن رسول خدا صلىالله علیه و آله را در این جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسى نیز آن را در باب جهاد(شیخ طوسى، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 180) به روایت از ابن هشام (نک: السیره النبویه لابن هشام، ج 3، ص 183ـ 179) نقل مىنماید.
همچنین مىنویسد: از مسعده بن صدقه روایت شده: از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنیدم که گفت: امام على (علیهالسلام) در روز جنگ صفین، با صدایى رسا به گونهاى که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خواهم کشت.
سپس بى درنگ زیر لب گفت: ان شاءالله.
من عرض کردم: یا امیرالمؤمنین!
شما بر آن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان، سخنتان را تغییر دادید.
چه در سر مىپرورید؟
[و قصدتان با این سوگند چه صورتى پیدا مىکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است و من نیز دروغگو نیستم.
خواستم سپاهیانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند.
پس [قصد مرا از این خدعه] بفهم که اگر خدا بخواهد، تو نیز از آن خدعه انتفاع خواهى برد.
و بدان که خدا نیز هنگامى که موسى و هارون را به سوى فرعون فرستاد، فرمود: با او [فرعون [به نرمى سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/ 44).
این در حالى است که به یقین خدا مىدانست که او پند نخواهد گرفت و نخواهد ترسید، اما بدین وسیله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون و رفتن به سوى او ترغیب نمود(کتاب الوافى، ج 15، ص 123 زندگانى حضرت ابوالفضل(ع) دائرهالمعارفى است که چگونه زیستن و آگاهانه رفتن را به ما مىآموزد و فرصت دستیابى به مقام آدمیت را هموار مىسازد.
در این نوشتار، از رهگذر تربیت عباس(ع)، پرتوى از فروغ معنویت امام على(ع) و جلوهاى از روشنى ولایت ام البنین(علیها السلام) در پرورش فرزند نصیب انسان مىشود و آینه اى از روشنایى فضایل ابوالفضل(ع) دیدگان آدمى را نورانى مىکند.
با هم به مدینه مىرویم تا از کوچه هاى بنىهاشم به سراى امیرمؤمنان(ع) پاى دل گذاریم و از آغازین لحظه هاى زندگانى پور دلبندش عباس(ع) با او همراه شویم.
طلوع ماه در مدینه زمین مدینه با نیم نگاه خورشید روشنایى مىگرفت و تابش طلایى آفتاب، جمعه، چهارمین روز شعبان سال26 هجرى را نورى دیگر مىبخشید.
بلور دلهاى شیفتگان امیرالمؤمنین على(ع) لبریز از شور و عشق شده بود و آغوش کوچه هاى بنىهاشم به روى زائران خانه حضرت گشاده مىنمود.
چهره علاقه مندان اهل بیت (علیهم السلام) را شبنم شادى فرا گرفته بود و براى دیدار نو رسیده مولاى خویش بر یکدیگر پیشى مىگرفتند.
شور و هلهله خانه على(ع) و «فاطمه کلابیه» را فرا گرفته بود و نگاه همگان به سخاوت لبان مولا بود تا انتخاب نام طفل را نظاره کنند و شیرینى اولین کلام او را بیابند.
در این هنگام گویى مام کودک، ام البنین (علیها السلام) نوزاد را به على(ع) تقدیم کرد.
امام فرزند دلبند خود را به سینه چسباند، با صدایى آسمانى در گوش راست فرزند اذان و در گوش چپش اقامه گفت تا در گلستان وجود او شاخسار ایمان و عشق به «توحید» و «نبوت» نمایان شود; تا از بلنداى همتش آبشار شوق به «امامت» جارى شود و تا همیشه ایام در سایه سار «ولایت» سروى سبز باشد.
چون نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید طفل وزید، امام(ع) با واژهاى مهرآفرین و روح افزا، نام فرزند را بیان فرمود: «عباس» یعنى شیر بیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد.
دلاورى از شجاعان اسلام و قهرمانى که در برابر باطل و ستم عبوس و خشمگین است و در مقابل خیر و نیکى شادان و متبسم.
رواق چشمان اطرافیان را هاله اى از عشق و امید فرا گرفته بود.
فاطمه کلابیه بیش از دیگران از خشنودى امام على(ع) شادمان و خرسند بود.
در این لحظه، الماس بوسه على(ع) بر بلور وجود طفل نشست و پیکر کوچک عباس با اولین نوازش و عاطفه آشنا شد; اما این شادمانى لحظاتى بعد با توفان غم درهم پیچیده شد.
ناگهان گوهر اشک از دیدگان امیرمؤمنان(ع) بر سینه سیمایش پدیدار شد، صداى گریه آن حضرت دلها را مالامال از اندوه ساخت و فرمود: گویا مىبینم این دستها یوم الطف در کنار نهر فرات در یارى برادرش حسین از بدن جدا خواهد شد.
هفتمین روز میلاد على(ع) در هفتمین روز میلاد، فرزند دلبند خود را خواست.
طبق سنت پسندیده اسلام، موهاى زیبایش را تراشید و هم وزن آنها، طلا یا نقره به مستمندان داد.
سپس گوسفندى، به عنوان عقیقه، ذبح کرد تا به برکت آن صدقات و این قربانى پیکر پاک عباس عزیز پا برجا و سالم ماند و ایام زندگانىاش طوباى برکاتى جاودان شود.
گفتار امام(ع) و نام حماسى نوزاد دفتر طلایى خاطرات او را در مقابل دیدگان آشنایان مىگشود.
از اینرو بر بینش على(ع) آفرین مىگفتند و انتخاب عقیل را مىستودند.
آنها از روزى یاد مىکردند که امیرمؤمنان(ع) برادرش عقیل را طلبید تا از بلنداى «علم انساب» نگاهى به قبایل مختلف بیفکند، خانواده اى شجاع را انتخاب کند و انگشت اشاره بر بانویى پاک و عفیف نهد تا فرزندانى دلاور، سرآمد و شیردل به دنیا آورد.
پس از مدتى تحقیق و ژرفنگرى، عقیل «فاطمه کلابیه» (ام البنین) را برگزید.
دوران کودکی عباس علیه السلام در روزهاى کودکى عباس، پدر گرانقدرش چون آیینه معرفت، ایمان، دانایى و کمال در مقابل او قرار داشت و گفتار الهى و رفتار آسمانىاش بر وى تاثیر مىنهاد.
او از دانش و بینش على(ع) بهره مىبرد.
حضرت در باره تکامل و پویایى فرزندش فرمود: ان ولدى العباس زق العلم زقا; همانا فرزندم عباس در کودکى علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر، که از مادرش آب و غذا مىگیرد، از من معارف فرا گرفت.
در آغازین روزهایى که الفاظ بر زبان وى جارى شد، امام(ع) به فرزندش فرمود: بگو یک.
عباس گفت: یک حضرت ادامه داد: بگو دو عباس خوددارى کرد و گفت: شرم مىکنم با زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام، دو بگویم.
پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده اى پاک و مبارک براى ایام نوجوانى و جوانى عباس فراهم کرد تا در آینده نخل بلند قامت استقامت و سنگربان حماسه و مردانگى باشد.
گاه که على(ع) با نگاه بصیرت آمیز خود آینده عباس را نظاره مىکرد، با لبختدى رضایت آمیز، سرشک غم از دیدگان جارى مىکرد و چون همسر مهربانش از علت گریه مىپرسید، مىفرمود: دستان عباس در راه یارى حسین(ع) قطع خواهد شد.
آنگاه از مقام و عظمت پور دلبندش نزد خداوند چنین خبر مىداد: پروردگار متعال دو بال به او خواهد داد تا به سان عمویش جعفر بن ابىطالب در بهشت پرواز کند.
(11) ایام نوجوانی و جوانی محبت پدرى گاه على(ع) را بر آن مىداشت تا پاره پیکرش را ببوسد (12) ، ببوید و با آداب و اخلاق اسلامى آشنا سازد.
از اینرو لحظهاى عباس را از خود دور نمىساخت.
فرزند پاکدل على(ع) در مدت 14 سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه در حرب و محراب و غربت و وطن (13) در کنار او حضور داشت.
در ایام دشوار خلافت، لحظه اى از وى جدا نشد (14) و آنگاه که در سال37 هجرى قمرى جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسهاى جاوید آفرید.
کنیه های مهر افروز دیباچه صفات اخلاقى افراد و فهرست فضایل معنوى انسانها در کنیه آنان نمایان است.
عباس(ع) انسانى آسمانى بود که بلنداى عظمتش کنیه هاى بسیارى براى او پدید آورد.
«ابوالفضل» مشهورترین کنیه اوست.
این کنیه برخى از صاحبنظران را بر آن داشت تا شعاع چشمگیر شخصیت عباس را بستر این واژه بدانند.
ویژگیهاى دوران کودکى و شکوهمندى روح افزاى نوجوانى او نشان از بزرگى مقام وى داشت.
بسیارى از فرهیختگان و شعرا بهره مندى از فضایل فراوان را علت این لقب دانسته اند.
(17) از سوى دیگر، پاره اى از محقان و اندیشمندان بهره مندى از نعمت وجود فرزندى به نام «فضل» را دلیل این کنیه شمرده اند.
«ابوالقاسم» کنیه اى دیگر است.
مورخان، با ژرفنگرى در واژههاى معرفت آفرین زیارت اربعین، این کلمه را کنیه آن حضرت دانسته اند.
آنجا که جابر انصارى خطاب به این رادمرد الهى مىگوید: السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن على سلام بر تو، اى پدر قاسم; سلام بر تو، اى عباس بن على.
(18) القاب تابناک 1.
قمر بنىهاشم (19) بهره مندى بسیار عباس از جمال و جلال و سیماى سپید و زیبا و سیرت سبز و نورانى، زمینه ساز این لقب است.
2.
باب الحوائج (20) کریمى از دودمان کریمان که چون حاجتمندى سوى او روى کند، خواسته هایش را برآورده مىسازد.
3.
طیار (21) بیانگر مقام و عظمت حضرت عباس(ع) در فضاى عالم قدس و بهشت جاودان است.
4.
الشهید (22) شهادت، که نشان نمایان ابوالفضل(ع) است و در چهره حیات او درخشندگى بسیار دارد، زمینه ساز این لقب است.
5.
سقا (23) دلاورى عباس در صحنه هاى حیرت آور آبرسانى به تشنگان، سبب این لقب شد.
6.
عبد صالح (24) لقبى که حضرت صادق(ع) در زیارت عموى گرانقدرش بدان اشاره دارد: السلام علیک ایها العبد الصالح.» سلام بر تو، اى بنده صالح خدا.
7.
سپه سالار صاحب لواء یا سپه سالار لقب بزرگترین شخصیت نظامى است و عباس در روز عاشورا این لقب را از آن خود ساخت.
8.
پرچمدار و علمدار یادآور دلاوى و حفظ لشکر در برابر دشمن است.
علمدارى عباس(ع) این لقب را برایش به ارمغان آورد.
9.
ابوقربه (صاحب مشک)، عمید (یاور دین خدا)، سفیر (نماینده حجت خدا)، صابر (شکیبا)، محتسب (به حساب خدا گذارنده تلاشها)، مواسى (جانباز و مدافع حق)، مستعجل (تلاشگرى مهربان در برآوردن حاجات دیگران) و ...
از دیگر لقبهاى ابوالفضل است.
آفتار آمد دلیل آفتاب کلام معصومان (علیهم السلام) در باره شخصیت حضرت ابوالفضل(ع) طلوعى دیگر از معرفت در آسمان دلها مىآفریند.
نخست در محضر دخت آفتاب حضرت زهرا(س) مىنشینیم و از آن هنگام مىگوییم که در هنگامه قیامت، رسول اکرم اسلام(ص)، على(ع) را مىطلبد و مىفرماید: نزد فاطمه برو و به او بگو آنچه براى شفاعت [گناهکاران] در این روز بزرگ فراهم ساخته، حاضر کند.
پاک بانوى آفرینش در جواب حضرت مىفرماید: اى امیرمؤمنان، دو دست بریده پسرم عباس براى مقام شفاعت من کافى است.
(25) امام سجاد(ع) در سخنى کوتاه بلنداى عظمت مقام عمویش ابوالفضل(ع) را چنین بیان مىکند: خداوند عمویم عباس بن على را رحمت کند; به تحقیق که ایثار و جانبازى کرد; جنگ نمایانى کرد و خود را فداى برادرش ساخت تا دستانش قطع شد.
خداوند در برابر این فداکارى - به سان عمویش جعفر طیار - دو بال به او عنایت کرد تا به یارى آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز کند.
همانا عباس نزد خداوند تبارک و تعالى مقامى دارد که تمامى شهیدان، در روز قیامت، بر او غبطه مىخورند و رسیدن به آن مقام را آرزو مىکنند.
(26) امام صادق(ع) در عباراتى روشن و معرفت آموز عمویش عباس بن على(ع) را صاحب صفات زیر مىشمرد: 1.
بصیرت نافذ; 2.
بینش عظیم;3.
ایمان بسیار و شدید; 4.
جهاد در محضر امام حسین(ع); 5.
جانبازى و ایثار;6.
شهادت در راه امام خود;7.
تسلیم در برابر جانشین رسول خدا(ص); 8.
تصدیق امام حسین(ع);9.
وفادارى; 10.
خیرخواهى امام; 11.
تلاش تا آخرین حد و ...
(27) در آخرین فراز از این نوشتار، در تابش آفتاب کلام حضرت مهدى(ع) قرار مىگیریم و با دیدگاه آن حضرت در باره سپه سالار عشق آشنا مىشویم: سلام بر ابوالفضل، عباس، پور امیرمؤمنان(ع); آن که جان خود را نثار برادرش کرد، دنیا را وسیله آخرت خود قرار داد و فداى برادرش شد.
او که نگهبان بود و بسیار کوشید تا آب را به لب تشنگان برساند و دو دستش در جهاد فى سبیلالله قطع شد.
خداوند قاتلان او یزید بن رقاد و حکیم بن طفیل طائى را از رحمت خویش دور سازد.
(28) قبر در وسط آب آیت الله حاج سید عباس کاشانى حائرى نقل مىکرد: «روزى در خانه آیت الله العظمى حکیم (29) بودم که کلید دار آستان مقدس حضرت ابوالفضل، علیه السلام، تلفن کرد و گفت: سرداب مقدس ابوالفضل، علیه السلام، را آب گرفته و بیم آن مىرود که ویران گردد و به حرم مطهر و گنبد و مناره ها نیز آسیب کلى وارد شود، شما کارى بکنید.
آیتالله حکیم فرمودند: من جمعه خواهم آمد و هرآنچه در توان دارم انجام خواهم داد.
آنگاه گروهى از علماى نجف از جمله اینجانب به همراه ایشان به کربلا و به حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس، علیه السلام، رفتیم، آن مرجع بزرگ براى بازدید به طرف سرداب مقدس رفت و ما نیز از پى او آمدیم، اما همینکه چند پله پایین رفتند، دیدم نشستند و با صداى بسیار بلند که تا آن روز ندیده بودم، شروع به گریه کردند.
همه شگفت زده و هراسان شدیم که چه شده است؟
من گردن کشیدم دیدم شگفتا منظره عجیبى است که مرا هم گریان ساخت.
قبر شریف حضرت ابوالفضل، علیه السلام، در میان آب مثل جایى که از هر سو به وسیله دیوار بتنى بسیار محکم حفاظت شود، در وسط آب قرار داشت، اما آب آن را نمىگرفت.
درست همانند قبر سالارش حسین، علیهالسلام، که متوکل عباسى بر آن آب بست اما آب به سوى قبر پیشروى نکرد.
(30) سرداب مطهر حضرت ابالفضل العباس علیه السلام هنگامیکه اطراف قبر شریقش را آب فرات، فرا گرفته است.
قبر مطهر حضرت عباس علیه السلام بدون آب گرفتگی