شخصیت پیامبر اعظم (ص) از منظر حضرت علی (ع)
شناخت صحیح شخصیت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله براى هر مسلمان ضرورتى انکارناپذیر است; زیرا براى فهمیدن معارف اسلام و پیروى از دستورات حیات بخش حضرت رسول صلى الله علیه و آله معرفتشایسته مقام و منزلت آن حضرت مىتواند تاثیرى به سزا بگذارد .
اگر ما بتوانیم حداقل در حد توان خود عظمت روحى و زوایاى شخصیتبیکران آن فرستاده الهى و رهبر اسلامیان را به دست آوریم، در اقتداء به گفتار و رفتار حضرتش موفقتر و علاقهمندتر خواهیم شد .
براى شناختن آن یگانه دوران و سرور کائنات جهان، خاطره و گفتارهاى نزدیکترین یار و آگاهترین شاگرد و همراهش، حضرت على علیه السلام، مطمئنترین وسیله مىباشد; چرا که على علیه السلام حافظ اسرار و آرام بخش دل پیامبر صلى الله علیه و آله بود .
مولاى متقیان علیه السلام در مورد جایگاه والاى خود در نزد پیامبر علیه السلام مىگوید: «وقد علمتم موضعى من رسول الله صلى الله علیه و آله بالقرابه القریبه والمنزله الخصیصه; (1) شما منزلت مرا در نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله مىدانید که چگونه نزدیکترین خویشاوندى و خصوصىترین جایگاه را در پیشگاه آن حضرت داشتم .» آنگاه در توضیح سخن خود مىافزاید:
«پیامبر صلى الله علیه و آله در دوران کودکىام، مرا در اتاق خصوصى خود مىنشاند و در آغوش خود مىگرفت و ...
گاهى غذا را لقمه لقمه در دهانم مىگذاشت، هرگز در گفتارم دروغ و در رفتارم خطایى مشاهده نکرد ...
من همواره به همراه پیامبر صلى الله علیه و آله بودم، همانند فرزندى که پیوسته در کنار مادر است .
آن حضرت هر روز نشانه تازهاى از اخلاق نیکویش را برایم آشکار مىکرد و به من فرمان مىداد که به او اقتداء کنم .
پیامبر صلى الله علیه و آله در هر سالى مدتى را به غار حراء مىرفت و به غیر از من هیچ کس او را نمىدید .
در آن هنگام اسلام جز خانه پیامبر صلى الله علیه و آله به خانه هیچ یک از مکیان راه نیافته بود و تعداد مسلمانان به وجود پیامبر صلى الله علیه و آله و خدیجه و من محدود مىشد .
من نور وحى و رسالت را مىدیدم و بوى نبوت را استشمام مىکردم .
«پیامبر صلى الله علیه و آله در دوران کودکىام، مرا در اتاق خصوصى خود مىنشاند و در آغوش خود مىگرفت و ...
هنگامى که بر حضرت رسول صلى الله علیه و آله وحى نازل شد، من ناله شیطان را شنیدم، از پیامبر صلى الله علیه و آله سؤال کردم: «یا رسول الله!
ما هذه الرنه؟
فقال صلى الله علیه و آله: هذا الشیطان قد ایس من عبادته، انک تسمع ما اسمع وترى ما ارى الا انک لستبنبى ولکنک لوزیر وانک لعلى خیر; (1) یا رسول الله!
این ناله کیست؟
فرمود: صداى ضجه شیطان است که از پرستش خود مایوس گردید .
[و فرمود: على جان!] تو آنچه من مىشنوم، مىشنوى و آنچه را که من مىبینم، تو نیز مىبینى; جز اینکه تو پیامبر نیستى، بلکه وزیر و جانشین هستى و در راه نیک گام برمىدارى .» بعد از سى سالگى در حالى که خودش با خدیجه زندگى و عائله تشکیل داده است , کودکى را در دو سالگى از پدرش مى گیرد و مىآورد در خانه خودش .
کودک , على بن ابى طالب است .
تا وقتى که مبعوث مى شود به رسالت و تنهائیش با مصاحبت وحى الهى تقریبا از بین مى رود , یعنى تا حدود دوازده سالگى این کودک , مصاحب و همراهش فقط این کودک است .
یعنى در میان همه مردم مکه کسى که لیاقت همفکرى و همروحى و هم افقى او را داشته باشد , غیر از این کودک نیست .
خود على ( ع ) نقل مى کند که من بچه بودم , پیغمبر وقتى به صحرا مى رفت , مرا روى دوش خود سوار مى کرد و مى برد .(2) قدر مسلم این است که گاهى على ( ع ) بوده است , چون مى فرماید : و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحى .
آن ساعتى که وحى نزول پیدا کرد من آنجا بودم .
از آن کوه پائین نمىآمد و در آنجا خداى خودش را عبادت مى کرد .
اینکه چگونه تفکر مى کرد , چگونه به خداى خودش عشق مى ورزید و چه عوالمى را در آنجا طى مى کرد , براى ما قابل تصور نیست .
على ( ع ) در این وقت بچه اى است حداکثر دوازده ساله .
در آن ساعتى که بر پیغمبر اکرم وحى نازل مى شود , او آنجا حاضر است .
پیغمبر یک عالم دیگرى را دارد طى مى کند .
هزارها مثل ما اگر در آنجا مى بودند چیزى را در اطراف خود احساس نمى کردند ولى على ( ع ) یک دگرگونیهایى را احساس مى کند .
قسمتهاى زیادى از عوالم پیغمبر را درک مى کرده است , چون مى گوید : و لقد سمعت رنه الشیطان حین نزول الوحى .
من صداى ناله شیطان را در هنگام نزول وحى شنیدم .
مثل شاگرد معنوى که حالات روحى خودش را به استادش عرضه مى دارد , به پیغمبر عرض کرد : یا رسول الله !
آن ساعتى که وحى داشت بر شما نازل مى شد , من صداى ناله این ملعون را شنیدم .
فرمود بله على جان !
انک تسمع ما اسمع و ترى ما ارى و لکنک لست بنبى .
شاگرد من !
تو آنها که من مى شنوم , مى شنوى و آنها که من مى بینم , مى بینى ولى تو پیغمبر نیستى .(2 ) حال، با توجه به جایگاه والاى امیرمؤمنان، على علیه السلام به خاطرات و گفتارهاى آن حضرت در زمینه خدمات و سیره و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله مىپردازیم .
زهد و ساده زیستى پیامبر صلى الله علیه و آله زهد و ساده زیستى از کردارهاى ستودهاى است که موجب بسیارى از کمالات روحى در وجود انسان مىباشد .
از بارزترین صفات رسولان الهى که آنان را در امر تبلیغ دین و رساندن رسالت الهى خود به گوش جهانیان موفق ساخته، زهد و ساده زیستىشان بوده است .
رسولان الهى بر این باور بودند که «ان الله عزوجل فرض على ائمه العدل ان یقدروا انفسهم بضعفه الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره; ) 3) خداوند عزوجل بر پیشوایان عادل واجب کرده است که خود را با مردم ناتوان برابر قرار دهند تا تنگ دستى، مستمندان را به طغیان و سرکشى وادار نکند .» امیرمؤمنان على علیه السلام در تشریح سیره نبوى صلى الله علیه و آله به این ویژگى آن حضرت مىپردازد و توضیح مىدهد که: «پیامبر از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و به دنیا با گوشه چشمش نگریست .
دو پهلویش از تمام مردم فرو رفتهتر و شکمش از همه خالىتر بود .
دنیا را به آن حضرت عرضه کردند، اما نپذیرفت و هر چه را که احساس مىکرد خدا دشمن مىدارد، آن را دشمن مىدانست .» (4) امام در ادامه گفتار خویش به ساده زیستى و بىتکلف بودن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله پرداخته، مىفرماید: «ولقد کان صلى الله علیه و آله یاکل على الارض ویجلس جلسه العبد ویخصف بیده نعله ویرقع بیده ثوبه ویرکب الحمار العارى ویردف خلفه ویکون الستر على باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول: یا فلانه لاحدى ازواجه غیبیه عنى فانى اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا وزخارفها; (5) [رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله همواره بر روى زمین غذا مىخورد و همانند بندگان مىنشست و با دستخود کفشش را وصله مىزد و لباس خود را مىدوخت و بر الاغ برهنه و بىتجهیزات سوار مىشد و شخص دیگرى را نیز به همراه خود سوار مىکرد .
[روزى متوجه شد که] پردهاى بر در خانهاش آویخته شده که نقش و نگار و تصویر داشت، به یکى از همسرانش فرمود: این پرده را از برابر چشمانم دور کن که هر گاه نگاهم به آن مىافتد، به یاد دنیا و زینتهاى آن مىافتم .» «فما اعظم منه الله عندنا حین انعم علینا به سلفا نتبعه وقائدا نطا عقبه!
والله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحییت من راقعها; (6) چقدر بزرگ است منتى که خداوند متعال با فرستادن چنین پیامبرى بر ما گذاشته است; بزرگ رهبرى که باید پشتسر او حرکت کنیم و راهش را ادامه دهیم .
به خدا سوگند!
من نیز آن قدر این پیراهن پشمین را وصله زدهام که از پینه کننده آن شرمسار شدهام .» شهریار تبریزى این سخن مولا را چه زیبا به تصویر کشیده است: در جهانى همه شور و همه شر ها على بشر کیف بشر کفن از گریه غسال خجل پیرهن از رخ وصال خجل شیعیان مست ولاى تو على جان عالم به فداى تو على آن حضرت در سخن دیگرى، زندگى زاهدانه و بىتجمل رسول بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله را چنین بیان مىکند: «قد حقر الدنیا وصغرها واهون بها وهونها وعلم ان الله زواها عنه اختیارا وبسطها لغیره احتقارا، فاعرض عن الدنیا بقلبه وامات ذکرها عن نفسه; (7) [پیامبر صلى الله علیه و آله] دنیا را کوچک شمرد و به دیگران نیز کوچک جلوه داد و آن را بىارزش محسوب کرد و به دیگران نیز خوار و بىمقدار بودن آن را فهمانید .
مىدانست که خداوند براى [تعظیم و قدرشناسى از شخصیت] و برگزیدن او دنیا را از وى دور ساخت و آن را به خاطر ناچیز و بىارزش بودنش به دیگران بخشید .
به همین جهت، از دل و جان از دنیا گرایى اعراض کرد و یاد و خاطره دنیا را از وجودش پاک نمود .» مولاى عارفان، اخلاق نبوى را در دورى از تجملات و تشریفات دنیوى تشریح کرده، گفتارش را چنین ادامه مىدهد: «خرج من الدنیا خمیصا وورد الآخره سلیما لم یضع حجرا على حجر حتى مضى لسبیله; (8) پیامبر صلى الله علیه و آله با شکمى گرسنه از دنیا رفت و با سلامت وارد آخرت گردید .
او سنگ روى سنگى نگذاشت تا اینکه از دنیا رحلت کرد .» در اینجا نقل روایتى در مورد زندگى زاهدانه پیامبر صلى الله علیه و آله مناسب مىنماید: زید بن حارث روایت کرده است که در یکى از روزها رسول خدا صلى الله علیه و آله روى حصیرى خوابیده بود و نشانههاى زبرى حصیر بر بدن مبارکش اثر گذاشته بود .
عایشه از روى دلسوزى به حضرتش عرضه داشت: یا رسول الله!
«کسرى» و «قیصر» (پادشاهان ایران و روم) کشورهاى پهناورى را در سلطه خود دارند و از همه گونه نعمت دنیوى برخور دارند، ولى شما که رسول خدا و پیامبر الهى هستید از همه چیز تهى دست مىباشید تا آنجا که روى حصیر استراحت مىکنید و لباس ارزان قیمت مىپوشید!
حضرت رسول صلى الله علیه و آله فرمود: «عایشه!
چه خیال مىکنى!
هر گاه من بخواهم، کوهها طلا مىشوند و با من به حرکت در مىآیند .
روزى جبرئیل علیه السلام بر من نازل شد و کلید خزینه و گنجینههاى جهان را در اختیار من گذاشت، اما من نپذیرفتم .» سپس حضرت رسول صلى الله علیه و آله براى اینکه این حقیقت را آشکارا به عایشه نشان دهد، به او فرمود: «اى عایشه!
حصیر را بلند کن!» او نیز دستور حضرت را اجرا کرد و در هر گوشه آن مقدار زیادى طلا را مشاهده کرد که یک مرد به تنهایى توان حمل آن را نداشت .
سپس به عایشه فرمود: «نگاه کن!
و طلاها را از نزدیک مشاهده کن، اما بدان که دنیا و تمام زیباییهاى فریبنده و ظاهرى آن از نظر خداى تعالى به اندازه بال پشهاى ارزش و اعتبار ندارد .» بعد از آن، قطعههاى طلا از نظرها پوشیده شد .
(9) البته بدیهى است که بهره گرفتن از دنیا براى آخرت امرى مذموم نیست، بلکه علاقه به دنیا و دوست داشتن آن در مقابل آخرت و ارزشهاى معنوى ناپسند است .
استقامتبىنظیر حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله در راه نشر معارف الهى و رسالت آسمانى خود آن چنان آزار و اذیت دید و مشکلات و سختیها را متحمل شد که هیچ یک از رهبران الهى مثل آن بزرگوار گرفتار موانع راه رسالت نبودند .
به همین جهت، همواره مىفرمود: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت; (10) هیچ پیامبرى همانند من مورد آزار و اذیت قرار نگرفت .» در برخى آیات قرآن به مشکلات و گرفتاریهاى پیامبر صلى الله علیه و آله اشاره شده است .
در سوره حجر مىفرماید: «وقالوا یا ایها الذى نزل علیه الذکر انک لمجنون» ; (11) «و مخالفین آن حضرت گفتند: اى کسى که آیات خدا به او نازل مىشود، همانا تو دیوانه هستى!» اما رسول بزرگوار اسلام در برابر مشکلات و گرفتاریها، مثل کوهى استوار ایستاد و بر رسالات الهى خود اصرار ورزید و لحظهاى خم به ابرو نیاورد .
به همین جهت، امیرمؤمنان على علیه السلام در نهج البلاغه استقامتبىنظیر حضرتش را با عباراتى زیبا، مىستاید و مىفرماید: «دعا الى طاعته وقاهر اعدائه جهادا عن دینه، لایثنیه عن ذلک اجتماع على تکذیبه والتماس لاطفاء نوره; (12) [انسانها را] به اطاعت الهى دعوت کرد و با دشمنان خدا در راه دین او جهاد نمود و بر همهشان غالب گردید .
همبستگى دشمنان که او را به دروغگویى متهم مىکردند، وى را از انجام وظائف الهىاش باز نداشت و تلاش مخالفین براى خاموش کردن نور رسالتبه نتیجهاى نرسید .» در مقابل دشمنان لجوج على علیه السلام در فرازى از گفتار خویش به لجاجت دشمنان پیامبر صلى الله علیه و آله اشاره مىکند و گوشهاى از گرفتاریهاى پیامبر صلى الله علیه و آله و استقامت و مقابله آن حضرت را با دشمنان خیره سر و بىمنطق اسلام که خود شخصا شاهد آن بوده است، چنین گزارش مىکند: «روزى در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله بودم که سران قریش نزد او آمدند و گفتند: اى محمد!
تو ادعاى بزرگى کردهاى که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند .
ما از تو معجزهاى مىخواهیم; اگر از عهدهاش برآیى، معلوم مىشود که تو حقیقتا فرستاده خدایى، و اگر نتوانى، خواهیم فهمید که تو ساحر و دروغگویى!
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: شما چه مىخواهید؟
گفتند: این درخت را بگو تا از ریشه کنده شده و در پیش تو بایستد!
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ««ان الله على کل شىء قدیر» (13) فان فعل الله لکم ذلک اتؤمنون وتشهدون بالحق; خداوند بر همه چیز قادر است; حال اگر خداوند متعال این کار را براى شما انجام دهد، آیا ایمان خواهید آورد و به حق شهادت مىدهید؟» گفتند: آرى .
آنگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به درخت اشاره کرد و فرمود: «یا ایتها الشجره ان کنت تؤمنین بالله والیوم الآخر وتعلمین انى رسول الله، فانقلعى بعروقک حتى تقفى بین یدى باذن الله; اى درخت!
اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى و مىدانى من پیامبر خدایم، از زمین با ریشههایت کنده شو و به فرمان خدا در پیش روى من قرار گیر!» قسم به خدایى که آن حضرت را به پیامبرى مبعوث کرد!
درختبا ریشه هایش از زمین کنده شد، و با صدایى بلند، همانند صداى به هم خوردن بالهاى پرندگان یا به هم خوردن شاخههاى درختان جلو آمده، در مقابل پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاد; طورى که برخى از شاخههاى بلندش روى دوش پیامبر صلى الله علیه و آله و برخى نیز بر شانه من قرار گرفت که در طرف راست پیامبر صلى الله علیه و آله ایستاده بودم .
هنگامى که مشرکان این اعجاز آسمانى را با شگفتى تمام مشاهده کردند با کفر و عناد و لجاجتخاصى گفتند: به درخت دستور بده نصفش جلو بیاید و نصف دیگرش در جاى خود باقى بماند!
به دستور پیامبر صلى الله علیه و آله، نیمى از درختبا وضعى شگفت آور از نصفه دیگرش جدا شد و با صداى اعجابانگیز به پیامبر صلى الله علیه و آله نزدیک شد; گویا اینکه مىخواستبه دور حضرت رسول صلى الله علیه و آله بگردد .
اما دشمنان مشرک و مغرور پیامبر صلى الله علیه و آله گفتند: بگو درختبه حال اولش برگردد!
پیامبر صلى الله علیه و آله با کرامت آسمانى خویش درخت را به حال اولش باز گرداند .
در این لحظه من گفتم: «لا اله الا الله، انى اول مؤمن بک یا رسول الله واول من اقر بان الشجره فعلت ما فعلتبامر الله تعالى تصدیقا بنبوتک واجلالا لکلمتک; خدایى جز خداى یگانه نیست .
اى رسول خدا!
من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردم و اولین فردى هستم که اقرار مىکنم: درختبا اذن خدا براى اثبات نبوت تو و نشان دادن عظمتشخصیت تو در پیشگاه حضرت حق، آنچه را که خواستى برایت انجام داد .» اما باز هم سران معاند کفار گفتند: او ساحرى دروغگو است که سحرى تعجبانگیز دارد و خیلى در کارش ماهر است .
و خطاب به رسول الله گفتند: آیا نبوت تو را جز امثال على علیه السلام، کس دیگرى نیز باور مىکند!» (14) دعوت خویشاوندان امیرمؤمنان على علیه السلام خاطرات خود را از دوران اولیه اسلام در فرصتهاى مناسبى بیان نموده است .
یکى از مهمترین خاطرات آن حضرت روزى است که رسول گرامى اسلام از سوى خداوند متعال مامور شد که خویشاوندان نزدیک خود را به اسلام دعوت کند .
امیرمؤمنان ماجراى آن روز را این گونه شرح مىدهد: «چون آیه «وانذر عشیرتک الاقربین» (15) بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل شد، مرا خواستند و فرمودند: خدا به من امر کرده ستخویشان و نزدیکان خود را هشدار دهم و از عذاب دوزخ بترسانم .
من خود را با تکلیفى سخت روبهرو دیدم و دانستم که اگر آنان را به اسلام بخوانم، پاسخ مثبت نخواهم شنید .
از این رو، خاموش ماندم و این راز را در دل نگه داشتم تا اینکه جبرئیل آمد و گفت: «یا محمد!
انک ان لم تفعل ما امرت به عذبک ربک; اى محمد!
اگر آنچه را که به آن امر شدهاى به جا نیاورى تو را عذاب خواهد کرد .» اکنون تو اى على!
با پیمانهاى گندم و یک ران گوسفند غذایى آماده کن و در ظرفى مقدارى شیر نیز فراهم کن!
سپس همه فرزندان عبدالمطلب را بخوان تا پیش من آیند و با آنان سخن گویم و پیام الهى را به آنان برسانم .
من آنچه را که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمان داده بود، به انجام رساندم و فرزندان عبدالمطلب را دعوت کردم .
در آن روز حدود چهل نفر که عموهاى پیامبر علیه السلام نیز، از جمله: ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب در بین آنان دیده مىشدند، به حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمدند .
در آن هنگام، رسول خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود: یا على!
غذایى را که فراهم کردهاى، بیاور!
غذا را آوردم .
چون آن را بر زمین نهادم، پیامبر فرمود: بفرمایید!
بخورید به نام خدا!
آنان از آن غذاى با رکتخوردند تا اینکه کاملا سیر شدند .
سپس از آن شیر نیز همه شان سیراب شدند و رفتند .
فرداى آن روز نیز پیامبر صلى الله علیه و آله به من فرمود: بار دیگر همانند غذاى دیروز را آماده کن و فرزندان عبدالمطلب را فرا خوان!
من نیز چنان کردم، وقتى مهمانان حاضر شدند و مثل روز قبل از غذا تناول کردند و کاملا سیر شدند، پیامبر خطاب به آنان فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب!
من در همه عرب جوانى را سراغ ندارم که چیزى بهتر و برتر از آن چیزى که من براى شما آوردهام، براى قوم خویش آورده باشد .
من خیر دنیا و آخرت را براى شما آوردهام و خدا به من امر کرده است، شما را به دین اسلام دعوت کنم .
اکنون کدام یک از شما در این امر مرا یارى مىدهد تا برادر و وصى و خلیفه من میان شما باشد؟
عموها و عموزادگان پیامبر صلى الله علیه و آله لب فرو بسته و هیچ نگفتند .
من که در میان آنان کم سن و سالترین بودم، گفتم: یا رسول الله!
من وزیر و یاور تو خواهم بود .
آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله دست مرا گرفت و گفت: «ان هذا اخى و وصیى ووزیرى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له واطیعوا; (16) این على، برادر، وصى، وزیر و جانشین من در میان شما خواهد بود .
دستور او را بشنوید و از او اطاعت کنید!» آن گروه بعد از شنیدن این سخن، به همدیگر نگاه کردند و خندیدند و به ابوطالب گفتند: شنیدى!
به تو دستور داد تا از پسرت اطاعت کنى!» شبى سرنوشتساز پس از بیعت عقبه دوم، مشرکان مکه در شوراى «دارالندوه» تصمیم خطرناکى را در مورد رسول خدا صلى الله علیه و آله گرفتند .
آنان در حالى که اصلىترین راههاى خروجى مکه را مسدود کرده بودند، در شب مقرر، در صدد اجراى طرح شوم خود - برنامه قتل پیامبر صلى الله علیه و آله - برآمدند .
به همین جهت، رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله طبق دستور الهى اموریتیافت تا على علیه السلام را در جاى خود قرار داده، شبانه از مکه خارج شود .
على علیه السلام نیز با اطاعت از دستور خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله آن شب در بستر حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله خوابید و با مشتبه کردن امر بر قریش، زمینه را فراهم آورد تا رسول خدا صلى الله علیه و آله با استفاده از تاریکى شب مکه را ترک کند .
در میان سیره نویسان شبى را که على علیه السلام در بستر پیامبر خوابید و با آگاهى کامل از خطر قتل خود، مشتاقانه براى نجات جان مقتداى محبوبش گام به سوى بستر نهاد، «لیله المبیت» نام گرفته است .
مولاى متقیان على علیه السلام، داستان سرنوشتساز آن شب را چنین نقل مىکند: «رسول خدا صلى الله علیه و آله آن شب مرا خواست و فرمود: على جان!
قریش براى قتل من توطئه کردهاند و قرار است امشب آن را به مرحله عمل درآورند، تو در بستر من بخواب تا اینکه من از مکه خارج شوم و این فرمان الهى است که به من ابلاغ شده است .
من بدون هیچ درنگى گفتم: چشم!
اطاعت مىکنم .
شب حادثه، من در بستر رسول خدا صلى الله علیه و آله خوابیدم .
همچنان که پیامبر صلى الله علیه و آله فرموده بود، مشرکان مکه پاسى از شب گذشته، خانه آن حضرت را محاصره کردند .
رسول خدا صلى الله علیه و آله بنا به دستور خداوند متعال شبانه از منزل بیرون رفت .
پیامبر صلى الله علیه و آله در حالى که این آیه را قرائت مىکرد: «وجعلنا من بین ایدیهم سدا ومن خلفهم سدا فاغشیناهم فهم لایبصرون» (17) از مقابل آنان گذشت و مهاجمان وجود مقدس آن حضرت را هیچ ندیدند .
نزدیکهاى صبح بود که آنان به داخل منزل ریختند و به خیال اینکه من، محمد صلى الله علیه و آله هستم، به سوى بستر هجوم آوردند .
در این هنگام، با کمال خونسردى روپوش را کنار زدم و سر از بستر بلند کردم .
با دیدن این صحنه، آنان در نهایتشگفتى به همدیگر خیره شدند و گفتند: على!
گفتم: بلى .
گفتند: پس محمد کجاست؟
گفتم: از شهر شما خارج شد .
پرسیدند: به کدام سمت رفت .
گفتم: خدا داناتر است .
آنان مرا رها کرده، از منزل پیامبر صلى الله علیه و آله خارج شدند ...
.» (18) طبق گفته محدثان و مفسران، آیه «ومن الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله» ; (19) «بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مىفروشند .» درباره فداکارى على علیه السلام در شب «لیله المبیت» نازل شده است .
(20) على علیه السلام بر دوش پیامبر صلى الله علیه و آله امام على علیه السلام در یکى از روزها که به اهل مدینه و یاران و اصحاب پیامبر احتجاج مىنمود و از ولایت و وصایتخویش دفاع مىکرد، در فرازى از دفاعیه خود فرمود: «فهل فیکم احد حمله رسول الله صلى الله علیه و آله على کتفه حتى کسر الاصنام التى کانت على الکعبه غیرى؟
قالوا لا; (21) [اى مسلمانان] آیا در میان شما به غیر از من کسى هست که رسول خدا صلى الله علیه و آله او را به دوش خود سوار کرده تا بتهاى مشرکان را از بام کعبه به زیر کشیده باشد؟
گفتند: نه .» امیرمؤمنان على علیه السلام خود، این ماجرا را این گونه توضیح مىدهد: «شبى پیامبر صلى الله علیه و آله مرا به منزل خدیجه دعوت کرد .
زمانى که به آنجا رفتم، فرمود: یا على!
به همراه من بیا!
آن حضرت در آن شب از منزل خارج شد و من نیز به دنبال او رفتم .
او همچنان در دل شب مىرفت و من نیز پشتسرش در حرکتبودم .
از کوچههاى مکه گذشتیم تا اینکه به مقابل خانه کعبه رسیدیم .
در آن لحظه، به لطف الهى همه خواب بودند و کسى از مردم مکه بیدار به نظر نمىرسید .
رسول خدا صلى الله علیه و آله خطاب به من فرمود: یا على!
گفتم: لبیک یا رسول الله!
فرمود: بیا از دوش من بالا برو!
سپس حضرت رسول صلى الله علیه و آله خم شد و من از دوش آن حضرت بالا رفتم و به پشتبام کعبه رسیدم .
تمام بتهاى موجود را سرنگون کردم و سپس از آنجا دور شدیم و به منزل خدیجه برگشتیم .
پیامبر صلى الله علیه و آله بعد از این ماجرا به من فرمود: «اول من کسر الاصنام جدک ابراهیم ثم انتیا على; (22) اولین کسى که بتها را شکست، جدت ابراهیم بود و بعد از او تو هستى على!» لحظات حزن انگیز امیرمؤمنان، على علیه السلام از آخرین لحظات حیات پر بار حضرت خاتم الانبیاء صلى الله علیه و آله خاطراتى نقل مىکند که براى هر خوانندهاى تلخ و ناگوار است .
حضرت مىفرماید: «ولقد قبض رسول الله صلى الله علیه و آله وان راسه على صدرى ولقد سالت نفسه فى کفى فامررتها على وجهى ولقد ولیت غسله صلى الله علیه و آله والملائکه اعوانى ...
; رسول خدا صلى الله علیه و آله در حالى که سرش بر روى سینهام بود، قبض روح گردید و جان او در کف من روان شد و آن را بر چهره خویش کشیدم .
متولى غسل پیامبر صلى الله علیه و آله من بودم و ملائکه الهى مرا یارى مىکردند .» آن حضرت ادامه مىدهد: «گویا در و دیوار خانه در آن لحظه غمبار هم نوا با جن و انس گریه مىکردند و در عزاى پیامبر صلى الله علیه و آله ضجه مىزدند .
گروهى از فرشتگان پایین مىآمدند و گروهى دیگر به آسمان مىرفتند .
گوش من صداى آهسته آنان را که بر آن حضرت نماز مىخواندند کاملا مىشنید .
تا هنگامى که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در حجرهاش دفن کردیم .
چه کسى در زندگى و در هنگام مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله از من به آن حضرت سزاوارتر است؟» (23) درد نامه هجران امیرمؤمنان على علیه السلام در فراق رسول خدا صلى الله علیه و آله از همه مسلمانان بیشتر محزون و غمگین بود; چرا که پیامبر رکن مهم اسلام و پشتوانه عظیمى براى على علیه السلام بود .
به همین جهت، در رحلت او اشک ماتم مىریخت و با سوز و گداز در هنگام غسل دادن به بدن مطهر پیامبر اندوه فراوان انباشته در دلش را با این کلمات ابراز مىداشت و به خود این گونه تسلى مىداد: «بابى انت وامى یا رسول الله لقد انقطع بموتک ما لم ینقطع بموت غیرک من النبوه والانباء واخبار السماء; (24) پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا!
با رحلت تو ارتباطى قطع شد که با مرگ دیگران چنین نشده بود; با رحلت تو رشته پیامبرى گسسته و فرود آمدن اخبار آسمانى قطع گردید .» «و لولا انک امرت بالصبر ونهیت عن الجزع لانفدنا علیک ماء الشئون ولکان الداء مما طلا والکمد محالفا، وقلالک ولکنه ما لا یملک رده ولا یستطاع دفعه بابى انت وامى اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک; (25) اگر به صبر و بردبارى فرمان نمىدادى و از جزع و فزع باز نداشته بودى، آن قدر اشک مىریختیم تا اشکهایمان تمام شود و این درد جانکاه فراق همیشه در دلم تجدید مىشد و اندوهم جاودانه مىماند .
البته که اینها در مصیبت تو ناچیز است .
چه کنم که زندگى را بعد از مرگ نمىتوان دوباره برگرداند و از مرگ نمىشود جلوگیرى کرد!
پدر و مادرم به فدایت!
ما را در محضر خدا یاد کن و ما را به خاطرت بسپار .» على علیه السلام آن روز با پیامبر صلى الله علیه و آله وداع کرد و آن حضرت را به خاک سپرد ولى هیچ گاه خاطرات شیرین خود را با آن حضرت فراموش نمىکرد; حتى در آخرین روزهاى عمر با برکتخود - همان روزى که آن حضرت در مسجد کوفه در سال چهلم هجرت ضربتخورد - به یاد پیامبر صلى الله علیه و آله بود .
على علیه السلام خاطره آن شب غمبار را چنین نقل مىکند: «آن شب در عالم رؤیا رسول خدا صلى الله علیه و آله را دیدم، به آن حضرت شکایت کرده، عرضه داشتم: «یا رسول الله!
ماذا لقیت من امتک من الاود واللدد؟
فقال: ادع علیهم، فقلت: ابدلنى الله بهم خیرا منهم وابدلهم بى شرا لهم منى; (26) اى رسول خدا!
آیا مىدانى از امت تو و لجبازى و دشمنى آنان چهها کشیدم؟
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: آنان را نفرین کن!
من گفتم: خدا بهتر از آنان را به من بدهد و به جاى من دشمن بدى را بر آنها مسلط گرداند .» پیامبر خدا(ص) از زبان امام على(ع) * امام على علیه السلام: «لَمّا وُلِدَ رَسُولُ اللّهِ صَلّىَ اللّهُ عَلَیهِ وَ آله القِیَتِ الاَصنامُ فِى الکَعبَهِ عَلى وُجُوهِها فَلَمّا اَمسى سُمِعَ صَیحَهٌ مِنَ السَّماء: جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ کان زَهُوقاً»(بحار، ج 15،ص 274) هنگامى که پیامبر صلّى اللّه علیه و آله متولّد شد، بتهاى خانه کعبه به رو در افتادند و چون شب فرا رسید فریادى از آسمان شنیده شد که: حق آمد و باطل برفت، همانا باطل رفتنى است.
* امام على علیه السلام: «انّ الصبر لجمیل الاّ عنک و ان الجزع لقبیح اِلاّ علیک و انّ المصاب بک لجلیل و انّه قبلک و بعدک لَجَلَلٌ» (نهج البلاغه، قصار الحکم، 292) همانا که شکیبایى بس زیباست جز در مرگ تو و بیتابى بس زشت است مگر بر رحلت تو، اندوهى که از دورى تو بر دل نشسته بس سنگین است و غمهاى پیش از در گذشت و پس از وفات تو بسیار آسان و سبک.
* امام على علیه السلام: «فَاِنَّ اللّهَ تَعالى بَعَثَ مُحَمَّداً (صلى اللّه علیه و آله) لِیُخرِجَ عِبادَهُ مِن عِبادَه عِبادِهِ اِلى عِبادَتِهِ وَ مِن عُهُودِ عِبادِهِ اِلى عُهُوده وَ مِن طاعَهِ عِبادِهِ اِلى طاعَتِهِ» (وافى، ج 3، ص 22) همانا خداوند محمد صلّى اللّه علیه و آله را برانگیخت تا بندگانش را از بندگى بندگان به بندگى خداى کشاند و از پیمان بندگان به پیمان خداى در آورد و از فرمانبرى بندگان به فرمانبرى خدایش وا دارد.
* امام على علیه السلام: «کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) دائِمُ البشر، سَهل الخُلقِ» (مکارم الاخلاق، ص 14) پیامبر خدا(ص) پیوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود.
* امام على علیه السلام: «کانَ لا یَجلِسُ وَ لا یَقُومُ اِلاّ عَلى ذِکرِ اللّهِ» (سنن النبى، ص 16)