یکی از نکات برجسته و درخشان زندگی خدیجه داستان ازدواج او با پیغمبر (ص ) است .
بعد از آنکه شوهر اول و دوم خدیجه وفات نمودند ، یک حالت استقلال و آزادی مخصوصی در آن بانوی بزرگ پیدا شد و همانند عاقل ترین و رشیدترین مردان به تجارت می پرداخت و تن به ازدواج نمی داد .
با اینکه از جهت اصالت و نجابت خانوادگی و مال و ثروت فراوان ، خواستگاران زیادی داشت و حاضر بودند مهریه های سنگینی بدهند و با وی ازدواج کنند ، ولی او از قبول شوهر جدا امتناع می ورزید .
اما نکته جالب اینجاست که همین خدیجه ایکه حاضر نبود به هیچ قیمتی ، با سران و اشراف عرب و مردان ثروتمند ازدواج کند ، با کمال شوق و علاقه حاضر شد با محمد که شخص یتیم تتاریخ خبر می دهد که خواستگاران متشخص و آبرومندی حتی از ملوک و ثروتمندان برایش می آمدند ولی به ازدواج راضی نمی شد ، اما در مورد وصلت با محمد نه تنها راضی شد بلکه خودش با کمال اصرار و علاقه پیششنهاد ازدواج نمود و مهریه اش را نیز در مال خودش قرار داد ، به طوریکه این موضوع اسباب سخریه و سرزنش شد.
با توجه بدین مطلب که زنها معمولا به ثروت و تجملات زندگی خیلی علاقه دارند و نهایت آرزویشان این است که شوهر ثروتمند و آبرومندی نصیبشان گردد تا در خانه اش به آرامش و تجمل و خوشگذرانی سرگرم باشند ، به خوبی روشن می شود که خدیجه در مورد ازدواج ، اندیشه و افکار عالیتری داشته و در انتظار شوهر فوق العاده و شخصیتی برجسته ای بوده است .
معلوم می شود خدیجه شوهر ثروتمند و پولدار نمی خواسته بلکه درجستجوی شخصیت برجسته روحانی بوده که جهانی را از گرداب بدبختی و جهالت نجات دهد .
تاریخ به ما خبر می دهد که خدیجه از بعض دانشمندان عصر خویش شنیده بود که محمد ( ص) پیغمبر آخر الزمان است .
و خودش بدان موضوع عقیده داشت .
بعد از آنکه مدتی محمد را به عنوان کاروان تجارت انتحاب نمود – و شاید خود این عمل یک نوع آزمایشی بوده تا بدان وسیله در پیرامون اظهارات دانشمندان آزمایش کند- و « مسیره » غلام خودش را ناظر جریان سفر قررار داد و ان غلام وقایع و حوادث شگفت آوری را از محمد برای خدیجه تعریف کرد ، آن بانوی شریف و رشید ، شخص مطلوب و گمشده اش را یافت .
آن حضرت را احضار نمود و گفت : ای محمد من چون تورا شریف و امانتدار و خوش خلق و راست گو یافته ام ، میل دارم با تو ازدواج کنم .
محمد ( ص) قضیه را با عموها و خویشانش در میان نهاد .
آنان به عنوان خواستگار نزد عموی خدیجه رفتند و مقصدشان را در ضمن خطبه ای اضهار داشتند .
عموی خدیجه که یکی از دانشمندان بود خواست پاسخ دهد ولی چون نتوانست به خوبی سخن بگوید ، خود خدیجه از غایت شوق با زبان فصیح ، گفت : ای عمو !
شما گررچه در سحن گفتن از من سزاوار ترید اما از خودم بیشتر اختیارم را ندارید .
سپس عرض کرد : ای محمد !
خودم را به تو تزویج کردم و مهرم را در مال خودم قرار دادم .
به عمویت بفرما برای ولیمه عروسی شتری بکشد .
تاریخ می گوید : خدیجه « ورقه » را واسطه قرار داد تا وسیله ازدواج بامحمد ( ص) را فراهم سازد ، هنگامیکه ورقه به او بشارت داد که محمد و خویشانش را به ازدواج راضی کردم ، خدیجه به پاس این خدمت بزرگ ، خلعتی به وی عطا کررد که پانصد اشرفی ارزش داشت .
وقتی محمد ( ص) خواست از خانه خارج شود خدیجه عرض کرد : این خانه ، خانه تو و من کنیز تو هستم ، هر وقت خواستی به سرای خویش درآی.
این ازدواج برای پیغمبر اکرم خیلی ارزش داشت ، زیرا از یک طرف فقیر و تهیدست بود و به همین علت یا علل دیگر تا سن بیست و پنج سالگی نتوانست ازدواج کند .
از طرف دیگر بی خانمان و تنها بود و احساس تنهایی می کرد و بوسیله اینازدواج مبارک ، هم نیازمندیش برطرف شد و هم یار و غمگسار و مشاور خوبی پیدا کرد .
بانوی فداکار
محمد ( ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی را تأأسیس کرردند .
نخستین زنی که دعوت پیغمبر را اجابت نمود خدیجه بود .
آن بانوی بزرگ تمام اموال و ثروت بی حد و حصر خویش را بدون قید و شرط در اختیار محمد ( ص) قرار داد .
خدیجه از آن زنان کوتاه فکری نبود که اگر اندک مال و استقللالی برای خویش دید اعتنا به شوهر نکند و مالش را از او دریغ دارد .
او چون از هدف عالی پیغمبر آگاه بود و بدان عقیده داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت : هر طور صلاح میدانی در راه اشاعه و ترویج دین خدا خرج کن .
محمد ( ص) و خدیجه یک کانون با صفا و گرم خانوادگی را تأأسیس کرردند .
او چون از هدف عالی پیغمبر آگاه بود و بدان عقیده داشت تمام اموالش را در اختیار آن حضرت گذاشت و گفت : هر طور صلاح میدانی در راه اشاعه و ترویج دین خدا خرج کن .
هشام می گوید : « رسول خدا خدیجه را بسیار دوست می داشت و بدو احترام می گذاشت و در کارها با وی مشورت می کرد .
آن بانوی رشید و روشنفکر ، وزیر و مشاور خوبی برای آن حضرت بود .
نخستین بانویی که به او ایمان آورد خدیجه بود ، و مادامی که خدیجه زنده بود محمد (ص) همسر دیگری اختیار نکرد » .
حضرت پیغمبر می فرمود : « خدیجه یکی از بهترین زنان این امت است » .
پیغمبر خشمناک شد و فرمود : به خدا سوگند !
خدا بهتر از او را به من نداده است .
خدیجه هنگامی ایمان آورد که دیگران کفر می ور زیدند .
مرا تصدیق نمود ، وقتیکه دیگران تکذیبم می کردند .
اموالش را به رایگان درر تختیار گذاشت وقتی که سایرین محرومم می نمودند .
خدا نسل مرا در اولاد او قرار داد .
عایشه می گوید : تصمیم گرفتم بعد از آن ، خدیجه را به بدی یاد نکنم » .
در روایات وارد شده که جبرئیل هر وقت بر پیغمبر ( ص) نازل می شد عرض می کرد : سلام خدا را به خدیجه برسان و بگو : خدا قصر زیبایی در بهشت برای تو آماده کرده است .
نخستین کانون اسلامی نخستین خانواده اسلامی که در اسلام تأسیس شد خانه محمد ( ص) و خدیجه بود .
تعداد نفرات آن بیش از سه تن نبودند : محمد ( ص) ، و خدیجه و علی ( ع) .
آن خانه کانون انقلاب اسلامی و جهانی بود و وظائف بسییار سنگینی را بر عهده داشت .
باید با کفر و بت پرستی مبارزه کند .
دین توحید را در جهان بسط و اشاعه دهد .
در تمام جهان بیش از یک خانه اسلامی وجود نداشت ولی سربازان فداکار آن نخستین پایگاه توحید ، تصمیم داشتند دلهای جهانیان را فتح کنند و عقیده توحید را در جهان نفوذ دهند .
آن پایگاه نیرومند ، از هر جهت مجهز و مسلح بود .
محمد ( ص) در رأس آن قرار داشت که خدا درباره اخلاقش می گوید : « اخلاق تو عظیم و بزرگ است » .
او خدیجه را بیش از حد دوست می داشت و به شخصیتش احترام می گذاشت .
انس می گوید : « گاهی هدیه ای تقدیم پیغمبر می کردند ، می فرمود : به خانه فلان زن ببرید چون دوست خدیجه بود » .
مدیر داخلی و کدبانوی آن خانه ، خدیجه بود که به هدف محمد ( ص) کاملا" ایمان داشت و در راه رسیدن به آن هدف مقدس ، از هیچگونه موشش و فداکاری دریغ نداشت .
تمام ثروتش را در اختیار محمد گذاشت ، عرض کرد : این خانه و اموال تعلق به مشا دارد و من کنیز و خدمتکار شما هستم .
در موقع گرفتاریها محمد را دلداری می داد و در رسیدن به هدف امیدوارش می کرد .
اگر کفار شکنجه و آزارش می دادند هنگامیکه داخل خانه می شد از مهر و محبت خدیجه برخوردار می گشت ، و از آن کانون گرم نیرو می گرفت .
در پیرامون مشکلات و حوادث سهمگین ، با آن بانوی دانشمند و رشید مشورت می کرد .
آری فاطمه زهرا از چنین پدر و مادر فداکار و در چنین مخیط با صفا و گرم خانوادگی به دنیا آمد .
ولادت فاطمه ( س) دوران آبستنی سپری شد و هنگام ولادت زهرا فرا رسید .
خدیجه در پیچ و تاب درد واقع شد .
کسی را نزد زنان قریش و دوستان سابقش فرستاد و پیغام داد : کینه های دیرینه را فراموش کنید و در این موقع خطرناک به فریادم برسید و در امر زایمان یاریم کنید .
طولی نکشید که فرستاده خدیجه با چشم گریان برگشت و گفت : درب خانه هر کسی را کوفتم ، را هم نداد و خواهش شما را نپذیرفت .
همه در پاسخ گفتند : به خدیجه بگو : نصیحت ما را نپذیرفتی و بر خلاف صلاحدید ما با یتیم تهیدستی ازدواج کردی .
از این روی حاضر نیستیم به خانه ات بیاییم و یاریت کنیم .
وقتی خدیجه پیام و زخم زبان زنان کینه توز را شنید و از یاری آنان مأیوس شد، اندوهگین گشت .
از جهان ماده و مردم کیتنه توز چشم پوشید و به سوی خدای جهان و عالم دیگر متوجه شد .
فرشتگان خدا و حوریان بهشتی و زنان آسمانی در آن موقع حساس به یاریش شتافتند و از کمکهای غیبی پروردگار جهان برخوردار شد و فاطمه عزیز یعنی اختر فروزان آسمان نبوت پا به عرصه گیتی نهاد ، و با نر تابناک ولایت ، شرق و غرب جهان را روشن ساخت .
تاریخ تولد در تاریخ تولد فاطمه ( س) در بین علمای اسلام اختلاف است .
لیکن در بین علمای امامیه مشهور است که آن حضرت در روز جمعه بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت تولد یافته است.
آرزوی پیامبر (ص ) و خدیجه یکی از اسرار آفرینش اینست که هر فردی علاقه دارد دارای فرزندی باشد تا او را بر حسب دلخواه تربیت کند و به یادگار بگذارد .
انسان فرزندش را از بقایای وجود خودش محسوب می دارد .
و با فرا رسیدن مرگ ، وجودش را خاتمه یافته نمی داند، اما شخص بی فرزند ، دوران زندگی و حیات خودش را کوتاه و با فرا رسیدن مرگ ، خاتمه یافته می پندارد، شاید دستگاه آفرینش می خواهد بدین وسیله ، نسل انسان را از انقراض و نابودی محفوظ بدارد .
پیغمبر (ص) و خدیجه نیز چنین آرزویی داشتند .
خدیجه ایکه برای ترویج خدا پرستی و نجات بشریت از هیچگونه فداکاری دریغ نداشت ، و برای پیشبرد هدف مقدس پیغمبر اکرم از مال و خویشان و دوستانش پوشید ، و بدون هیچ قید و شرطی تسلیم خواسته های محمد گشت ، حتما" علاقه داشت از محمد ( ص) فرزندی پیدا کند که از دین اسلام حمایت نماید و دربسط و ترویج آن و به ثمر رساندن و ترویج آن و به ثمر رساندن هدف عالی محند ( ص) کوشش کند .
پیغمبر اکرم می دانشت که مرگ برای بشر حتمی است ، و در مدت محدود و کوتاه زندگی ، نمی تواند هدف بزررگ خویش را کاملا" اجرا کند و جهان بشیت را از گرداب گمراهی نجات دهد .
پیغمر به خوبی می دانست که باید بعد از او افرادی باشند تا در تعقیب هدفش جدیت و کوشش نمایند .
و طبعا" دلش می خواست که آن افراد فداکار ، از نسل خودش بوجود آیند .
محمد (ص) و خدیجه چنین آرزویی را داشتند ، اما متأسفانه پسرانییکه قبلا" از آنان ببوجود آمده بودند و به نام عبدالله و قاسم نامیده شدند ، در کودکی وفات کردند .
به همان مقدار که پیغمبر و خدیجه از آن مرگ ناگوار ، اندوهگین شدند دشمنانشان شتند .
گاهی آنحضرت را به عنوان « ابتر » یعنی بی فرزند می خواندند .
هنگامیکه عبدالله وفات کرد « عاص بن وائل » به جای آنکه محند ( ص) را در مرگ فرزندش تسلیت گوید ، در مجامع عمومی آنحضرت را ابتر و بی فرزند می خواند و می گفت : بعد از آنکه محمد بمیرد اثری از وی باقی نخواهد ماند و بازخم زبان دل پیغمبر و خدیجه را مجروح می نمود .
دوران شیرخوارگی دوران شیر خوارگی و ایام کودکی زهرا (س) در محیط بسیار خطرناک و اوضاع بحرانی و انقلابی صدر اسلام گذشت که بدون شک در روح حساس آن کودک تأثیرات شایانی داشته است .
زیرا نزد دانشمندان این مطلب به اثبات رسیده که محیط نشو و نمای کودک و افکار و احساسات پدر و مادر در روحیات و اثبات شخصیت او کاملا" مؤثر می باشند .
از این جهت ، ناچارریم اوضاع و حوادث صدر اسلام را به طور خلاصه یادآورر شویم تا خوانندگان بتوانند وضع فوق العاده و بحرانی دوران نشو و نمای دختر گرامی پیغمبر را پیش خودشان مجسم سازند .
رسول خدا ( ص) در سن چهل سالگی به رسالت مبعوث شد .
در آغاز دعوت، با مشکلات بزرگ و حوادث سخت و خطرناکی مواجه بود .
یک تنه می خواست با حهان کفر و بت پرستی مبارزه کند .
تا چند سال مخفیانه تبلیغ می کرد و از ترس دشمنان جرأت نداشت دعوتش را علنی کند .
بعدا" از جانب خدا دستور رسید که مدم را آشکارا به دین اسلام دعوت کن و از مشرکین پاک مدار.
پیغمبر اکرم به دستور خدا دعوتش را علنی کرد .
آشکارا و در مجامع عمومی مردم را به سوی آیین مقدس اسلام دعوت می نمود و روزبه روز بر تعداد مسلمانان افزوده می شد.
وقتی دعوت پیغمبر ( ص) علنی شد اذیت و آزاد دشمنان نیز شدت یافت .
رسول خدا را اذیت می کردند .
مسلمانان را تحت شکنجه و عذاب قرار می دادند .
بعضی را مقابل آفتاب سوزان حجاز روی ریگهای داغ می خوابانید دند و سنگهای سنگین روی سینه شان قرار می دادند و بعضی را می کشتند .
مسلمانان به قدری سختی و عذاب کشیدند که به ستوه آمده جانشان به لب رسید .
به طوریکه ناچار شدند از خانه و زندگی دست بردارند و به کشور دیگری هجرت نمایند .
گروهی از مسلمانان از رسول خدا اجازه گرفتند و رهسپار حبشه شدند .
وقتی کفار به وسیله اذیت و آزار نتوانستند از پیشرفت و توسعه اسلام مانع گردند و دیدند مسلمانان اذیت و آزار تحمل می کنند ولی دست از عقیده شان بر نمی دارند ، انجمنی بر پا ساخته همگی تصمیم گرفتند که محمد (ص) را به قتل رسانند .
ابوطالب از تصمیم خطرناک آنان آگاه شد و برای حفظ جان رسول خدا آن حضرت را با گروهی ازز بنی هاشم به دره ای که « شعب ابوطالب » نامیده می شد منتقل ساخت .
ابوطالب و سایر بنی هاشم در حفظ و حراست رسول خدا کوشش می نمودند .
حمزه عموی پیغمبر شبها با شمشیر برهنه اطرافش پاس می داد .
دشمنان وقتی از کشتن رسول خدا نا امید شدند زندانیان شعب ابوطالب ررا در فشار اقتصادی قرار دادند و خرید و فروش با آنان را ممنوع ساختند .
مسلمانان در حدود سه سال در آ« زندان سوزان با فشار و ناراحتی و گرسنگی بسر بردند و با مختصر غذائی که به طور قاچاق برایشان فرستاده می شد زندگی نمودند .
بسا اوقات فریاد اطفالشان از گرسنگی بلند بود .
فاطمه زهرا (س) در چنین روزگار بحرانی و در چنین محیط خطرناک و وحشت آوری به دنیا آمد و رشد و نمو کررد .
خدیجه کبری در چنین اوضاع و شرائطی نوزاد عزیزش را شیر می داد .
مدتی ازز ایام شیرخوارگی زهرا در شعب ابوطالب سپری شد .
در همانجا از شیر خوردن باز گرفته شد .
در همان ریگستان سوزان راه رفتن آموخت .
در همان محیط قحطی غذا خور شد .
هنگامی که سخن گفتن یاد می گرفت فریاد و ناله اطفال گرسنه « شعب » را می شنید .
در وسط شبب که از خواب بیدار می شد خویشانش ررا می دید که با شمشیرهای برهنه اطراف پدرش پاس می دادند.
در حدود سه سال طول کشید که فاطمه ( س) به غیر از زندان سوزان شعب چیزی ندید و از دنیای خارج خبری نداشت .
فاطمه در سن پنج سالگی بود که پیغمبر و بنی هاشم از تنگنای شعبب نجات یافته به خانه و زندگی خودشان مراجعت نمود .
مناظر زندگی جدید و نعمت آزادی و توسعه در خوراک و پوشاک و منزل برای زهرا تازگی داشت و شادمان و مسرور بود .
مرگ مادر اما افسوس و صد افسوس که روزگار خوشی فاطمه (س) دوامی نداشت .
تا خواست در محیط آزاد نفس راحتی بکشد مادر مهربانش خدیجه را از دست داد.
هنوز یکسال نبود که پیغمبر (ص) و یارانش از زندان شعب آزاد شده بودند که خدیجه از دار دنیا رفت .
آه ، این حادثه جانگداز چقدر روح حساس فاطمه کوچک را افسرده نمود و نهال امیدش را پژمرده کرد ، و بزرگترین ضربه ها را بر روح و روانش وارد ساخت .
فاطمه (س) هرگز احتمال وقوع چنین حادثه ناگواری را نمی داد .
گاه و بیگاه از فراق مادر اشک می ریخت و در جستجوی مادر از هر کسی سراغ می گرفت .
وقتی پیغمبر از دفن خدیجه فارغ شد و به خانه برگشت ، فاطمه ( س) دور پدر می گشت و می گفت : پدر جان !
مادرم کجاست ؟
پیغمبر متحیر بود جواب او را چه بگوید که جبرئیل نازل شد و گفت : در پاسخ فاطمه بگو : مادرت با کمال آسایش و راحتی در کاخی که از برجد ساخته شده زندگی می کند .
نتیجه اوضاع غیر عادی و حوادث و وقایع تلخ دوران کودکی حضرت زهرا ( س) بدون تردید آثاری در روح حساس آن دو شیره گرامی گذاشت و زندگی آینده و چگونگی حرکات و افعال و روحیات و وجدانیاتش تا حدودی مربوط به حوادث آن دوران بوده است و آغاز شخصیت او از همین جا سرچشمه گرفت .
آثار زیر را می توان از مهمترین آنها شمرد .
1- کسیکه در یک چنین اوضاع سهمگینی رشد و نمو کند و در آغاز زندگی چنین ضربه های بزرگی بر روحش وارد شود ، شخصی افسرده و پژمرده و غمناک خواهد بود .
به همین علت ، در احوال فاطمه ( س) نوشته اند همیشه محزون و غمناک بوده است .
2- کسیکه در یک چنین اوضاع بحرانی بزرگ شود ، حتی دوران شر خوارگی و طفولیت خویش را در زندان بگذراند و از آن وقتیکه خودش را شناخته در تنگنای زندان باشد و مشاهده کند که پدر و مادر و خویشانش با چه فداکاری و از خود گذشتگی از هدف خودشان دفاع می کنند و رای رسیدن به هدف به هر سختی و فشاری تن در می دهند ، اما حاضر نیستند از هدف خودشان دست بردارند ، چنین شخصی طبعا" مبارز و سرسخت و با هدف بار می آید و در طریق رسیدن به هدف از زندان و شکنجه باک ندارد ، و بزودی از میدان در نمی رود .
3- فاطمه ( س) چون می دید که پدر و مادر و خویشانش در ترویج دین اسلام و بسط توحید و خدا پرستی چه سختیها و مشقت هایی را تحمل می کنند و برای هدایت و نجات بشریت چه فداکاریهائی می کنند ، از مردم انتظار داشت که بعد از پدر بزرگوارش قدر زحمات او را بدانند و در تعقیب هدف مقدسش کوشش وجدیت کنند ، و از راهی که برایشان تعیین کرده منحرف نشوند .
بعد از وفات مادر در سال دهم بعثت ، ابوطالب و خدیجه ، در فاطمه کوتاهی ، یکی پس از دیگری از دنیا رفتند.
این دو حادثه ناگوار به قدری در روح پیغمبر تأثیر کرد که آن سال را سال غم و اندوه نامید .
زیرا از یک طرف بزرگترین یار و غمخوار و مشاور داخلی و شریک زندگی و مادر فرزندان خویش ، خدیجه را از دست داد .
از طرف دیگر ، بزرگترین پشتیبان و مدافع او حضرت ابوطالب از دنیا رفت .و به طوری که اوضاعه داخلی و خارجی آن حضرت یک مرتبه دگرگون گشت و به علت از دست رفتن این دو حامی بزرگ ، اذیت و آزار دشمنان شروع شد .
گاهی سنگش می زدند .
گاهی بدنش را خون آلود می کردند و در اکثر اوقات ، هنگامی که با چهره ای غمناک و محزون به خانه می آمد ، با صورت پژمرده و چشمهای اشکبار دختر عزیزش که در فراق مادر می گریست ، رورو می شد .
فاطمه ( س) وقتی از خانه خارج می شد شاهد حوادث تلخی بود .
گاهی می دید؛ پدرش را اذیت می کنند و ناسزایش می گویند .
یک روز دید دشمنان در مسجدالحرام نشسته اند و برای قتل پدرش نقشه می کشند ، با چشم اشکبار به خانه بازگشت و تصمیم دشمنان را برای پدر تعریف نمود .
روزی یکی از مشرکین ، پیامبر اکرم ( ص) را در کوچه ملاقات کرد ، مقداری خاکروبه و کثافت بر سر و صورت آن جناب پاشید .
پیامبر چیزی نگفت و با همین حال وارد خانه شد .
یکی از دخترانش ( فاطمه ) به استقبال آن حضرت شتافت .
آب آورد و با چشم گریان سر و صورت پدر را شست .
پیامبر فرمود : دخترم !
گریه نکن ، مطمئن باش که خدا پدرت را از شر دشمنان محفوظ می دارد و پیروز می گرداند.
یک روز پیامبر در مسجدالحرام مشغول نماز بود .
عده ای از مشرکین او را مسخره می کردند و در صدد آزارش بودند .
یکی از آنان بچه دان شتری را که تازه ذبح شده بود برداشت و با خون و کثافت ، در حالیکه پیامبر اکرم در مسجد حاضر بود و این منظره را تماشا می کرد بسیار ناراحت شد و با چشم گریان خودش را به پدر رسانید و بچه دان را برداشت و بدور افکند .
پیامبر از سجده برخاست و بعد از نماز بر ان جمعیت نفرین کرد.
آری زهرای عزیز در همان سنین خردسالی این قبیل حوادث ناگوار را مشاهده می کرد و به یاری پدر می شتافت و برای پدر ، مادری می کرد .
با مردن خدیجه ، طبعا" برخی از کارهای خانه بر دوش فاطمه کوچک افتاد .
زیرا آن نخستین خانه توحید ، کدبانوی بزرگ خود را از دست داده بود و به غیر از فاطمه ( س ) در خانه یادگاری نداشت .
تاریخ ، این موضوع را روشن نکرده که در آ« دوران سخت در خانه پیغمبر (ص) چه می گذشته و زندگی آنان چگونه اداره می شده است ، اما با چشم دل می توان اوضاع رقت بار ساکنین آن خانه را مشاهده نمود .
پیغمبر (ص) بعد از خدیجه با زنی به نام « سوده » ازدواج نمود ، زنان دیگری را نیز اختیار کرد .
انان هم کم و بیش درباره فاطمه اظهار علاقه می نمودند ، لیکن برای هر کودک یتیمی دشوار است جای مادرش را خالی و زن دیگری را در جای او مشاهده کند .
نامادری هم هر چه خوب و مهربان باشد مهر و محبت بی شائبه مادر را ندارد .
تنها مادر است که به وسیله نوازشهای گرم خویش ، دل کودک را آرام می کند و به او نیرو می بخشد .
ولی هرچه محرومیت فاطمه ( س) زیادتر می شد ، اظهار محبت پیغمبر هم به همان نسبت بیشتر می گشت .
زیرا رسول خدا بدین مطلب توجه داشت که : فاطمه از حهت مادر ، کسری محبت دارد و باید آن کسری جبران شود و از این جهتت و جهات دیگر ، در روایات وارد شده که : رسول دا (ص) تا صورت فاطمه را نمی بوسید به خواب نمی رفت .
مطالب مذکور اجمالی است از سرگذشت حدود هشت سال از زندگی دختر پیغمبر .
ناگفته نماند … ناگفته نماند که : گرچه امثال حوادث مذکور و فشاهرای روحی برای هر کودکی پیش آمد کند اعصابش را در هم خواهد کوفت و رای سقوط و ناتوانی روحی و جسمی وی کافی خواهد بودف لیکن این داوری درباره همه کس درست نیست .
زیرا همین حوادث سهمگین و گرفتاریهای مداوم و مبارزاتن پی در پی است که روح افراد ممتاز و برجسته را تقویت می کند و استعدادهای درونی و نیروهای نهفته آنان را به عرصه ظهور و بروز می آورد تا در مقابل مشکلات پایداری کنند .
اگر سنگ معدن تحت حرارت فوق العاده قرار نگیرد ، طلای ناب و گرانبهایش خارج نمی شود .
اوضاع بحرانی و خطرنام و حوادث و انقلابات سهمگین دوران زندگی زهرا (س) ، نه تنها خللی بر روح ان حضرت وارد نساخت بلکه برعکس ، گوهر وجودش را صیقل داد و تابناک نمود و برای هرگونه مبارزه ای آماده و نیرومندش گردانید .
فاطمه ( س) به سوی مدینه رسول خدا در سال سیزدهم بعثت – از ترس جان – ناچار شد مکه را ترک کند و به جانب مدینه ، هجرت نماید .
هنگام حرکت ، با علی و فاطمه ( س) وداع نموده به علی فرموده : امانتهای مردم را رد کن سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت را و فاطمه دختر عمویم حمزه را عده دیگری بردار و به سوی مدینه بشتاب که من در انتار شما هستم .
این ررا فرمود و به جانب مدینه حرکت نمود .
علی بن ابی طالب ( ع) به دستور پیغمبر اکرم عمل نمود ، سپس فاطمه ( س) را با چندین تن دیگر ازز زنها سوار کرد و رهسپار مدینه شد .
در بین راه « ابو واقد » که مدمور راندن شترها بود ، آنها را با سرعت می برد .
علی بن ابی طالب ( ع) فرمود : با زنها مدارا کن و شترها را آهسته تر بران زیرا زنان ناتوانند و تاب تحمل سختی را ندارند.
ابو واقد عرض کرد می ترسم دشمنان در تعقیب ما باشند و به ما برسند .
علی ( ع) پاسخ داد : پیغمبر ( ص) به من فرمود : از طرف دشمنان به شما آزاری نخواهد رسید .
وقتی به نزدیکی « ضجان » رسیدند ، هشت سوار از عقب ایشان رسیدند .
علی بن ابی طالب زنان را در پناهگاهی پیاده نمود و با شمشیر بر دشمنان حمله کرد و پراکنده شان ساخت .
آنگاه بانوان را سوار کرد و رهسپار مدینه شد .
پیغمبر ( ص) وقتی به قبا رسید دوازده روز توقف نمود تا علی به اتفاق فاطمه و سایرین به آن حضرت پیوستند .
رسول خدا در مکه و به روایتی در مدینه ، « سوده » را به عقد خویش درآورد و فاطمه ( س) را به خانه او برد .
سپس « ام سلمه » را عقد کرد و فاطمه را بدو سپرد تا از وی نگهداری و سرپرستی کند .
ام سلمه می گوید : پیغمبر اکرم ( ص) فاطمه را به من سپرد تا در تربیتش کوشش کنم .
من هم از تربیت و راهنمایی او دریغ نداشتم ولی به خدا سوگند او از من با ادب تر و داناتر بود .
علی (ع) به خواستگاری می رود پیشنهاد ابوبکر چنان روح علی را تکان داد و عشق درونی او را شعله ور ساخت که دیگر نتوانست بکار خویش ادامه دهد .
شترش را از کار باز گرفت و به منزل آورد، بدنش را شستشو داد ، عبادی تمیزی بر تن کرد ، کفش هایش را پوشید و به خدمت رسول اکرم شتافت .
پیغمبر (ص) در خانه ام سلمه تشریف داشت .
علی (ع) به منزل ام سلمه رفت و در زد .
پیغمبر به ام سلمه فرمود : در را باز کن .
کوبنده در شخصی است که خدا و رسول را دوست دارد.
عرض کرد : یا رسول الله !
پدر و مادرم فدایت ، کیست که ندیده درباره اش چنین داوری می کنی ؟
فرمود : ای ام سلمه !
ساکت باش ، مردی دلاور و شجاع است ، برادر و پسر عمویم و محبوب ترین مردم نزد من است .
ام سلمه از جای جست و در سرای را باز کرد .
علی (ع) داخل منزل شد ، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست .
از خجالت سرش را به زیر انداخت ، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد .
مدتی طول کشید که هر دو ساکت بودند .
بالاخره پیغمبر (ص) سکوت را شکست و فرمود : یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده ای که از اظهار آن خجالت می کشی ؟بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته هایت قبول می شود .
عرض کرد : یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد ، من در خانه شما بزرگ شدم و الطاف شما برخوردار گشتم .
بهتر از پدر و مادر ، در تربیت و تأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم .
یا رسول الله !
به خدا سوگند اندوخته دنیا وآخرت من شما هستی .
اکنون موقع آن شده که برای خودم همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم ، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحیتهای خویش بکاهم .
اگر صلاح بدانی و دختر خودت فاطمه (ع) را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است.
رسول خدا که د رانتظار چنین پیشنهادی ود صورتش از سرور و شادمانی برافروخته شدف فرمود : صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم .
پیغمبر نزد فاطمه (س) رفت ، فرمود : دخترم !
علی بن ابی طالب ( س) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است .
آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم ؟
فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت .
پیغمبر (ص) سکوت او را علامت رضایت دانست .
توافق رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی !
آیا برای عروسی چیزی داری ؟
پاسخ داد: یا رسول الله پدر ومادرم قربانت ، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر ، یک زره ویک شتر .
فرمود: تو مرد جنگ جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی ، شمشیر از لوازم و احتیاجات اولی تو است .
شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و وضع اقتصادی خودت وخانواده ات را تامین کنی و برای اهل و عیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را برآن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است.
من هم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم.
یا علی اکنون که کار به اینجا رسید ، می خواهی بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار سازم ؟
عرض کرد: آری یا رسول الله ، پدرو مادر فدایت، شما همیشه نیکخو و خوشزبان بوده اید .