هر ملتی همواره سعی میکند زیبائیهای تاریخ خویش را بیرون بکشد و ارائه دهد و حتی الامکان روی زشتیهای تاریخ خود را میپوشاند .
حوادث غرورآمیز تاریخ یک آیین و یا یک مسلک نشانهای از اصالت و حقانیت آن تلقی میشود و رغبتها را بدان میافزاید ، و اما حوادث نامطلوب تاریخ آن سبب تردید در اصالت آن میگردد و نشانهای از ضعف نیروی خلاقه آن تلقی میشود .
بحث در خلافت و امامت و حوادث ناگوار صدر اسلام و تکرار زیاد آن جریانهای نامطلوب مخصوصا در عصر حاضر که نسل جدید از نظر دینی دچار بحران روحی است از ایمان و شور و علاقه آنها به اسلام میکاهد .
در گذشته ممکن بود که این بحثها اثر مطلوب داشته باشد و توجهات را از یک شاخه اسلامی به سوی شاخه دیگر آن معطوف سازد ، ولی در عصر حاضر بازگو کردن و ارائه دادن آنها افکار را نسبت به اصل و ریشه سست و متزلزل میکند .
چرا دیگران همواره در صدد کتمان زشتیهای تاریخ خویش میباشند و ما مسلمانان بر عکس همه سعیمان اینست که آنها را بازگو کنیم و احیانا بزرگتر از آنچه بوده جلوه دهیم ؟
!
خداوند هیچ قوم و ملتی را به سیرت فرشتگان منزه ازگناه نیافریده است .
تفاوت تاریخ ملل و اقوام و کیشها و آئینها از نظر زیبائی و زشتی در این نیست که یکی سراسر زیبائی است و دیگری سراسر زشتی
، بلکه در نسبت میان زیبائیها و زشتیها است .
قرآن کریم این حقیقت را که بشر مجموعهای است از زشتی و زیبائی به صورت لطیفی بیان کرده است .
خلاصهاش اینست که خداوند به فرشتگان اعلام میکند که یخواهم جانشین ( آدم ) بیافرینم .
فرشتگان که تنها تیرگیهای وجود این موجود را میشناختند با تعجب حکمت این کار را خواستار شدند .
در پاسخ آنها گفته شد من در وجود این موجود چیزها از روشنی و زیبائی سراغ دارم که شما نمیدانید .
مردی یهودی برای اینکه امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را به حوادث نامطلوبی که در صدر اسلام بر سر خلافت در میان مسلمین رخ داد سر کوفت دهد گفت:
ما دفنتم نبیکم حتی اختلفتم فیه هنوز پیامبرتان را دفن نکرده بودید که دربارهاش اختلاف کردید .
و چه زیبا پاسخ گفت علی .
فرمود : « انما اختلفنا عنه لا فیه و لکنکم ما جفت ارجلکم من البحر حتی قلتم لنبیکم اجعل لنا الها کما لهم آلهه فقال انکم قوم تجهلون » .
تو اشتباه میکنی ، ما درباره خود پیامبرمان اختلاف نکردیم ، اختلاف ما در باره دستوری بود که از پیامبر ما رسیده است که آیا چنین است یا چنان .
اما شما هنوز پایتان از دریا خشک نشده بود که به پیامبر خود گفتید برای ما مانند این بت پرستان بتی بساز ، و پیامبرتان گفت همانا شما قومی هستید که نادانی میکنید یعنی اختلاف ما با قبول توحید و نبوت بود .
اختلاف ما این شکل را داشت که آیا آنکه به حکم اسلام و قرآن باید جانشین پیامبر شود شخص معین و پیش بینی شده ا ست و یا شخصی که خود مردم او را به عنوان جانشینی انتخاب و تعیین میکنند ؟
اما شما یهودیان در حال حیات پیامبرتان مطلبی را پیش کشیدید که از ریشه ضد با دین شما و تعلیمات پیامبر شما بود .
در این مقاله ما در مورد حدیث غدیر خم که یکی از احادیث مربوط امامت و ولایت علی (ع) می باشد مطالبی را جمع اوری و مورد بررسی قرار داده ایم از مهم ترین منابع که استفاده کردیم کتاب امامت وولایت دکتر شهید مطهری و کتاب چهل حدیث می باشد.
در این مقاله ما در مورد حدیث غدیر خم که یکی از احادیث مربوط امامت و ولایت علی (ع) می باشد مطالبی را جمع اوری و مورد بررسی قرار داده ایم از مهم ترین منابع که استفاده کردیم کتاب امامت وولایت دکتر شهید مطهری و کتاب چهل حدیث می باشد.
1ـ سند حدیث غدیر حدیث غدیر از مشهورترین و بلند آوازه ترین احادیث نبوى است، که بسیارى از محدثان و عالمان بر استوارى بلکه تواتر آن تأکید کرده اند علاّمه امینى حدیث غدیر را ازصدوده تن از صحابیان گزارش کرده است و آنگاه در پایان تأکید کرده است که گزارش او تمام آن چیزى نیست که وجود دارد.
یکی دیگر از ادلهای که شیعه ذکر کردهاند حدیث غدیر است .
[ خواجه نصیر ] میگوید : و لحدیث الغدیر المتواتر حدیث غدیری که متواتر است .
" متواتر " اصطلاحی است در علم حدیث ، میگویند خبر واحد و خبر متواتر .
مقصود از خبر واحد این نیست که ناقل آن یک نفر باشد بلکه یعنی خبری که نقل آن در حدی است که مفید یقین نیست خواه ناقل یک نفر باشد و خواه ده نفر باشند .
مثلا شخصی نقل میکند که من فلان خبر را از رادیو شنیدم .
شما گمان پیدا میکنید که این سخن راست باشد اما هنوز منتظرید که دیگران چه میگویند .
از یک نفر دیگر هم میشنوید ، گمانتان قویتر میشود .
بعد میبینید که افراد زیادی همین حرف را میزنند .
نمیتوانید احتمال بدهید که همه اینها خواستهاند دروغ بگویند .
حتی باید [ تعداد ناقلان ] در حدی باشد که تبانی بر دروغ هم در آن درست نباشد چون در یک حدی ممکن است افراد بشر تبانی کنند ولی اگر از آن حد بیشتر باشد تبانی امکان ندارد .
تواتریعنی [ مقدار نقل خبر ] فوق تبانی باشد .
مثلا در همین مثالی که عرض کردم ممکن است ده نفر با همدیگر تبانی کنند که بگویند ما فلان خبر را از رادیو شنیدیم .
تا دویست نفر ممکن است تبانی کنند ولی گاهی قضیه به حدی میرسد که اصلا نمیشود احتمال داد که تبانی باشد .
مثلا شما میروید به جنوب تهرانمیبینید شخصی میگوید رادیو چنین چیزی گفته .
بعد میروید شر ق تهران میبینید افرادی آن خبر را نقل میکنند .
بعد میروید غرب تهران همینطور نمیتوانید احتمال بدهید که همه اینها با یکدیگر تبانی کردهاند .
این را میگویند تواتر .
شیعه مدعی است که نقل خبر غدیر در حدی است که ما احتمال تبانی هم در آن نمیتوانیم بدهیم و بگوئیم مثل چهل نفر از صحابه پیغمبر تبانی کردند بر یک دروغ ، خصوصا که بسیاری از ناقلان این خبر جزء دشمنان علی ( ع ) بوده یا از طرفداران ایشان شمرده نشدهاند .
اگر ناقلان فقط از تیپ سلمان و ابوذر و مقداد یعنی همانها که دور علی میچرخیدند بودند ، میشود احتمال داد که اینها علاقه مفرطی به علی ( ع ) داشتند و با تبانی چنین حرفی زدهاند .
در حالیکه این خبر را کسانی نقل کردهاند کهعلاقهای به علی (ع) نشان ندادهاند .
امثال ملا علی قوشچی میگویند این خبر وا است و به حد تواتر نرسیده است ، ولی شیعیان یگویند خیر ، خبر واحد نیست [ و متواتر است ] ، این هم کتابها .
در حدیث غدیر پیغمبر ( ص ) فرمود : « الست اولی بکم من انفسکم ؟
قالوا بلی .
» آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم ؟
گفتند : بلی .
بعد فرمود : « من کنت مولاه فهذه علی مولاه » معلوم استکه میخواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی ( ع ) تصویب کند 2- شناخت واقعه غدیر .
سال دهم هجرت که مسلمانان همراه پیامبر اکرم(ص) مراسم حج را به پایان رساندند و آن سال، بعدا «حجه الوداع» نام گرفت، پیامبر اکرم(ص) عازم مدینه گردید.
فرمان حرکت صادر شد.
هنگامى که کاروان به سرزمین «رابغ» در سه میلى جحفه که میقات حجاج است، رسید امین وحى در مکانى به نام «غدیرخم» فرود آمد.
آیه:«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس».نازل شد که اى پیامبر، آنچه از طرف خدا فرستاده شده، به مردم ابلاغ کن.
اگر این کار را نکنى، رسالتخود را تکمیل نکردهاى و خداوند تو را از گزند مردم حفظ خواهد کرد.
سوره مائده، آیه دستور توقف در آن مکان صادر شد.
همه مردم ایستادند.
وقت ظهر هوا، بشدت گرم بود.
پیامبر اکرم(ص) نماز ظهر را با جماعتخواند سپس در حالى که مردم دور او را گرفته بودند، برروى نقطه بلندى که از جهاز شتران برپا شد، قرار گرفت و با صداى رسا خطبه خواند وسپس فرمود: «مردم نزدیک است من دعوت حق را لبیک گویم و از میان شما بروم من مسؤولم و شما هم مسؤولید».
سپس مطالبى گرانبها بیان کرد و فرمود: «من دو چیز نفیس در میان شما به امانت گذاردم، یکى کتاب خدا و دیگرى عترت و اهل بیت من، این دو هرگز از هم جدا نشوند.
مردم بر قرآن و عترت من پیشى نگیرید و در عمل به آنها کوتاهى نورزید که هلاک مىشوید».
در این هنگام دست على(ع) را گرفت و او را بلند کرد و به همه مردم معرفى نمود، سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنان کیست؟
همگى گفتند: خدا و پیامبر او داناترند».
پیامبر اکرم(ص) فرمود: «خدا، مولاى من و من، مولاى مؤمنانم و من بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم».
بعد فرمود: « من کنت مولاه فهذا على مولاهاللهم وال من والاه و عاد من عاداه و...
» «اى مردم هرکس من مولاى اویم، على مولاى اوست، خداوندا کسانى را که على را دوست دارند، دوست بدار و کسانى که او را دشمن دارند، دشمن دار و..
3- غدیر در قران الیوم اکملت لکم دینکمو اتممت علیکم نعمتىو رضیت لکم الاسلام دینا.
امروز (روز غدیر خم) دین شما را به حد کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را بعنوان دین براى شما پسندیدم.
4- روز تبریک و تهنیت قال على(ع): عودوا رحمکم الله بعد انقضاء مجمعکم بالتوسعه على عیالکم، والبر باخوانکم والشکر لله عزوجل على ما منحکم، واجتمعوا یجمع الله شملکم، و تباروا یصل الله الفتکم، و تهانؤا نعمه الله کما هنا کم الله بالثواب فیه على اضعاف الاعیاد قبله و بعده الا فى مثله...
على(ع) فرمود: بعد از پایان گردهم آیى خود (در روز غدیر) به خانه برگردید، خدا بر شما رحمت فرستد.
به خانواده خود گشایش و توسعه دهید، به برادران خود نیکى کنید، خداوند را بر این نعمت که شما را بخشیده است، سپاس گزارید، متحد شوید تا خدا به شما وحدت بخشد، نیکویى کنید تا خدا دوستیتان را پایدار کند، به همدیگر نعمتخدا را تبریک بگوئید، همانطور که خداوند در این روز با چندین برابر عیدهاى دیگر پاداش دادن به شما تبریک گفته، این گونه پاداشها جز در روز عید غدیر نخواهد بود.
5- جانشین پیامبر قال رسول الله(ص): یا على انا مدینه العلم و انت بابها و لن تؤتى المدینه الا من قبل الباب...
انت امام امتى و خلیفتى علیها بعدى، سعد من اطاعک و شقى من عصاک، و ربح من تولاک و خسر من عاداک.
رسول خدا(ص) فرمود: اى على من شهر علمم و تو درب آن هستى، به شهر جز از راه درب آن وارد نشوند.
...
تو پیشواى امت من و جانشین من در این شهرى، کسى که اطاعت تو کند سعادتمند است، و کسى که تو را نافرمانى کند، بدبخت است، و دوستدار تو سود برده و دشمنت.
6- لزو م تعیین جانشین .
اسلام، خاتم ادیان، و رسول اللّه(ص) خاتم پیامبران و قرآن، فرجام بخش کتابهاى آسمانى است.
بدین سان اسلام زمان شمول است و جهانشمول و پیامبر(ص) ابلاغ کننده دینى است که رنگ ابدیت دارد و زمان، طومار حیات او را درهم نمى پیچد.
این از یکسو.
از سوى دیگر ناموس خلقت چنین است که رسول اللّه(ص) چونان دیگر انسانها حیات ظاهرى محدودى دارد و بنا بر سخن صریح قرآن او نیز طعم مرگ را خواهد چشید،چنانچه دیگران: «انک میّت و انّهم میّتون» پیامبر(ص) رسالت ابلاغ آموزه هاى دین را بر عهده دارد، بدان گونه که رهبرى و زعامت جامعه را نیز.
به دیگر سخن رسول اللّه(ص) مرجع فکرى مردم و نیز زعیم و پیشواى سیاسى آنهاست.
بر این اساس، پرسش جدّى و مهمى ـ که هرگز نمى توان از کنار آن بسادگى گذشت و در درازناى تاریخ دل مشغولى مهم متفکّران اسلامى نیز بوده است ـ این است که این زعیم بزرگ الهى و مرجع باشکوه خدایى که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است، براى آینده آیین و مکتبش چه کرده است؟
آیا آینده اى مشخص را رقم زده است و یا به هیچ روى براى آینده طرحى نیفکنده و کار را یکسره به مردم وانهاده است و یا …؟
عالمان، محدثان، متکلمان و متفکران اسلامى در این باره بسیار حکم زده اند و تئوریهاى گونه گونى پرداخته اند1، و بواقع کوشیده اند آنچه را در تاریخ اسلام واقع شده است به گونه اى، استوار بدارند و براى آن، مبنا و یا مبانى یى بسازند، امّا حقیقت چیست؟
در نگریستن دقیق به موضوع نشان خواهد داد که چگونگى موضع رسول اللّه(ص) از سه حال خارج نیست: 1ـ بر این باور باشیم که پیامبر(ص) یکسر مسئله را مسکوت گذاشته است بدون اینکه درباره آن با امت سخنى بگوید؛ 2ـ آن را به امت وانهاده و بر تدبیر آنها اعتماد کرده و صحابه مأمور رقم زدن آینده شده اند؛ 3ـ با نص صریح آینده را رقم زده است و کسى را که باید بار مسئولیت هدایت امت و اداره جامعه اسلامى پس از وى را به دوش بگیرد معرفى کرده است.
اکنون به این فرضها بنگریم و چگونگى آنها را وارسى کنیم.
1) سکوت در قبال آینده چرا پیامبر(ص) باید طرحى براى آینده نیفکنده باشد؟
این بى اعتنایى و سکوت را مى شود بر دو پیش فرض بنا نهاد.
اکنون بنگریم آیا چنین پیش فرضهایى معقول است: 1ـ احساس امنیت و نفى هرگونه خطر بدین معنا که پیامبر مى دانسته است که هیچ گونه خطرى امت را تهدید نمى کند و آینده مردم را هیچ جریان شکننده اى متزلزل نخواهد ساخت و امتى که بزودى «رسالت اسلامى» را به ارث خواهد برد براى پى ریزى طرحى در اداره جامعه موفق خواهد بود.
آیا این تصوّر درست است؟!
واقع صادق جامعه آنروز مى تواند بخوبى روشنگر آن باشد که چنین تصوّرى نااستوار است و خطرهاى جدّى و بنیاد براندازى جامعه آن روز اسلامى را تهدید مى کرده است.
الف ـ خلأ رهبرى پیامبر(ص) جامعه اى بنیاد نهاده بود که از شکل گیرى ابعاد فرهنگى، اجتماعى و سیاسى آن زمانى طولانى نمى گذشت و زمام امور، ثقافت، سیاست و قضاوت را یکسر به عهده داشت؛ این از یکسو.
از سوى دیگر، درگیرى هاى بسیار و نبردهاى پى در پى، امکان تعمیق اندیشه و گسترش معیار گرایى و تعمیم ثقافت و فرهنگ را از رسول اللّه(ص) گرفته بود و براستى بسیارى از کسانى که عنوان صحابه را داشتند نه تصوّر درست و عمیقى از دین داشتند و نه از پیامبر و نه از ابعاد رسالت.
این گونه کسان با فقدان رهبرى دچار بحران مى شدند، و در بحرانِ دلهره آفرین، توان تصمیم را از دست مى دادند و یکسر در کمند سیاست بازان و سیاست زدگان قرار مى گرفتند.
آیا با توجه به این واقع صادق ـ که نمونه هاى عینى تاریخى آن بسیار است ـ مى شود تصوّر کرد، پیامبر(ص) چنین جامعه اى را رها کرده و سرنوشت آینده شان را بدانها سپرده و خود را از آینده فارغ داشته است؟!
ب ـ رشد نایافتگى جامعه بر بخش پایانى سخن پیشین تأکید کنیم که وارثان انقلاب از آنچنان جایگاه فکرى و سیاسى والایى برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و آینده نگرى، آینده را رقم بزنند، رسوبات جاهلى، و تعصبات قبیلگى در میان آنان هنوز نفوذى جدّى داشت، باز هم تأکید کنیم که آنان از جایگاه والاى نبوت و رسول اللّه(ص) درک استوارى نداشتند و از این روى، گاه او را فردى تلقى مى کردند که «از سر غضب و خشنودى» سخن مى گوید، و دیگرى گاه او را به عدالت توصیه مى کرد.
و گاه تصمیم گیریهاى وى چنان بدانها گران مى آمد که در اصل رسالت شک مى کردند با این همه آیا معقول است که زمام امور را در چنین جامعه اى بدانها مى سپرد و با اطمینان خاطر به سوى حق مى شتافت؟
ج ـ منافقان، جریانى شکننده از درون کسان بسیارى در هنگامه حاکمیت و رسالت رسول اللّه(ص) با تمام توان و قدرتى که آن بزرگوار یافته بود، با وى رویاروى مى شدند، آنان گو اینکه پوششى از ایمان بر خود نهاده بودند امّا در بنیاد یکسر با گسترش آیین حق در تضاد بودند.
این مواجهه را با توجه به واقع تاریخ مى توان بس گسترده تر از گستره عملکرد منافقان دانست ـ که بدان اشاره خواهیم کرد ـ و نمى توان رسول اللّه(ص) را از این همه بى خبر انگاشت.
و چنین پنداشت که آن بزرگوار بدون توجه به اینها و جز اینها امت را رها کرده و رفته است.
د ـ یهود و قدرتهاى دیگر، خطرى دلهره آفرین از برون اسلام، انقلابى بود ویرانگر و بنیادنگر.
حرکتى بود که بسى نقشه هاى شیطانى را در هم ریخت و بر ویرانه هاى آن بنیادى نو بنا نهاد.
رسول اللّه(ص) آیینى را عرضه کرده بود که داعیه رهبرى جهان را داشت، دشمن، این همه را دریافت و با تمام توش و توان در برابر آن ایستاد و تا آخرین رمق جنگید و چون نبرد رویاروى را بى ثمر دید،به توطئه هاى گوناگون دست یازید.
این همه براى کسانى که اندک آگاهیهایى از تاریخ اسلام داشته باشند، روشن است.
اکنون با آن رویاروییها و درگیریها با یهود و قبایل مشرک و…، آیا مى توان تصوّر کرد که آنان آرام گرفته بودند و دیگر کارى با اسلام نداشتند، و براى سیاستمدارى هوشمند و آگاه معقول است که این همه را نادیده انگارد و بدون هیچ طرح و برنامه براى حرکت نوپایش بگذارد و برود؟
آیا مى شود رسول اللّه(ص) را پیشوایى تصوّر کرد که پس از آن همه درگیرى اکنون بر این باور است که امتش آنچنان صلابت یافته اند که دیگر از آنها هراسى نیست و یا چنان سر براه شده اند که دیگر خطرى ندارند؟و دشمن چنان تسلیم و یا مقهور و یا باورمند به این حرکت شده است که دیگر توطئه اى نمى کند و ضربه نمى زند و… 2ـ بى تفاوتى نسبت به آینده بر این باور باشیم که رسول اللّه(ص) خطر را احساس مى کرد و موقعیت آینده را بخوبى در مى یافت، امّا مسئولیت و رسالتش را با فرجام زندگى اش خاتمه یافته تلقى مى کرد، و چون خود در میان مردم نبود و خطرى شخص او را تهدید نمى کرد، و آنچه احتمالاً به وقوع مى پیوست با منافع شخص وى ـ العیاذ بالله ـ در تضاد نبود و… مردم را به خود وانهاد و هیچ گونه طرحى براى آینده نیفکند و… آیا چنین تصوّرى را مى شود براى سیاستمدارى واقع نگر، انسانى هوشمند و تلاشگر در ذهن پروراند؟
آیا بر رسول الله(ص) آن پیام آور سختکوش آرام ناپذیرى که خدایش به آرامش دعوت مى کند که: ما انزلنا علیک القرآن لتشقى(طه،2).
و در سختکوشى و تلاش بى امانش براى هدایت مردمان مى فرماید: عزیز علیه ما عنتّم حریص علیکم بالمؤمنین رئوف رحیم(توبه، 128).
آیا بر آن بزرگوارى که آینده امت را در آخرین لحظه هاى زندگى نیز فراموش نمى کرد و با تنى تب آلود به «تجهیز سپاه اسامه» فرمان مى داد، و … مى شود چنین گمانى برد؟!
آیا قصّه آکنده از غصّه خواستن «دوات و قلم» در آخرین لحظات زندگى براى رقم زدن چیزى که امت را هماره از گمراهى نجات دهد، بسنده نیست،تا این پندار را یکسر تباه بدانیم و مسکوت نهادن آینده امت را جسارتى بر رسول الله(ص) بدانیم و ساحت پاک آن بزرگوار را پیراسته از این همه… .
2) آینده امت به تدبیر آنها وانهاده شده بود بر این باور باشیم که پیامبر(ص) به طور صریح،پیشواى آینده امت را تعیین نکرده است، چون این امر به عهده امت نهاده شده بود، تا آگاهان از مهاجر و انصار براساس شورا و رایزنى آینده امت را رقم بزنند.
آیا مى شود چنین باورى را پذیرفت و آن را با حقیقت منطبق دانست؟
نکاتى را که درباره این فرض، تأمل برانگیز است مى توان بدین سان برشمرد: الف: اگر چنین مى بود باید رسول الله(ص) امت را با نظام شورایى و چندى و چونى آن آشنا مى ساخت و حدود، وظایف و قوانین شورا را مشخص مى کرد.
چون تا بدان روز نه جامعه چنان شیوه اى را در ساختار حکومت تجربه کرده بود و نه از چگونگى آن آگاهى داشت.
آیا معقول است که بگوییم پیامبر(ص) مردمان را در رهبرى آینده امت به شیوه نامعلوم حوالت داده است؟!
آنچه این پندار را یکسره تباه مى سازد این است که سیاست بازان هرگز بر چنین پیش بینى از سوى رسول الله(ص) استناد نکردند، و مسندنشینان خلافت نیز چنین نکردند؛ چون ابوبکر یکسر به «نصب» روى آورد و عمر تصریح کرد که چون کسى را نمى یابد به شورا تن مى دهد؛ او به هنگام مرگ گفت: لو ادرکنى احد رجلین لجعلت هذا الأمر الیه ولو ثقت به سالم مولى أبى حذیفه و أبى عبیده الجرّاح و لو کان سالم حیّاً ما جعلتها شورى.
بدین سان روشن است که این تئورى هیچگونه پیوندى با پیامبر(ص) ندارد، و ساخته اى است در گذرگاه زمان براى توجیه واقعیت واقع شده در تاریخ اسلام.
ب: نکته مهم دیگر این است که اگر رسول الله(ص) چنین آهنگى را داشته است، و در اندیشه آن بوده است که مرجعیت فکرى و سیاسى را به صحابه وانهد، باید در جهت آماده سازى آنها بسى مى کوشید.
پیامبرى که از درهم شکسته شدن نظامهاى قیصرى و کسرایى سخن مى گوید، و آیینش را زمان شمول وجهانشمول اعلام مى کند، آیا اصحابش از چنان جایگاهى در دانش و ثقافت برخوردار بوده اند که این بار سنگین را به دوش گیرند؟
واقعیت چیست؟
چنین چیزى را درباره صحابیان مى توان باور داشت؟
این سئوال بسى جدّى است و براى بسیارى مطرح، و از کنار آن بسادگى گذشتن ظاهراً نوعى خامى و سهل انگارى در مبانى عقیدتى است.
آقاى «مروان خلیفات» از جمله کسانى است که این سئوال به طور جدّى بر او مطرح شده است و او را به تأمل واداشته است.
او براى پاسخ، به متون حدیثى و تاریخى بازگشته، و سیر وسلوک او در منابع نتیجه اى داده است که بسیار خواندنى است.
وى با استفاده از این مطالعه، فصل سوّم از باب دوّم کتابش را رقم زده است که گزیده آن چنین است: صحابه بسیار اندک سئوال مى کردند و آنچه را مى شنیدند کم روایت مى کردند، سرّ دیگر آنکه به منع تدوین و نشر حدیث همت گماشتند، افزون بر این آنان حقایق بسیار اندکى از رسول الله(ص) دریافتند، آنان تصریح کرده اند که دلمشغولیهاى بسیار و گشت و گذارهاى فراوان در بازار، آنان را از فراگیرى سنت و حقایق باز مى داشته است.
دیگر آنکه آنان در نقلها بسیار اشتباه مى کردند، گاه فقط بخشى از حدیث را نقل مى کردند و دیگر گاه سخن دیگران را به رسول الله(ص) نسبت مى دادند.
کسانى مرعوب نقلهاى کتابهاى پیشین بودند و آنها را در بیان آثار اسلامى مى پراکندند، وگاهى آنچه را فراگرفته بودند فراموش مى کردند، که بدین نکته تصریح کرده اند.
گاه به خطا پاسخ مى گفتند و با تنبّه دیگران حق را باز مى یافتند.
کسانى از صحابه بر اساس آیاتى از قرآن به نفاق گرویده اند و یا سر از ارتداد درآورده اند و براساس نصوص صریح منقول در صحیحین رسول اللّه(ص) برخى را هیمه آتش دانسته است و… آیا با این همه مى شود پنداشت که رسول اللّه(ص) مرجعیت فکرى و زعامت سیاسى و تفسیر آیین و کتاب را بدانها وانهاده است؟
بدین سان نباید تردید کرد که وانهادن امور امت به آنها و یا به نخبگانِ!
آنها و مرجعیت دادن به صحابه چیزى است که در گذرگاه تاریخ براى توجیه واقعیتهاى تلخ رقم خورده پس از رسول الله(ص) ساخته شده و ریشه در هیچ نصّى شرعى ندارد.
7- پاره ای از سخنان حکمت آمیز علی کسی که کار ملتى را بعهده گرفت سزاوار است پیش از شروع به اصلاح جمعیت ، نخست خود را اصلاح کند وگرنه مانند کسى است که مىخواهد سایهى چوب را پیش از راست کردن چوب ، راست کند شگفتا آیا خلافت به مصاحبت و خویشاوندى ( با پیامبر ) است ؟
بدبختترین زمامداران کسى است که ملتش به وسیله او بدبخت شوند .
چه زشت است نیرنگ از زمامدار شخص بدخو لایق پیشوائى نیست .
اگر چوپان گرگ باشد ، چه کسى از گوسفند مراقبت مىکند ؟
هرگز در استخدام کارگردانان و حکمرانان خود ، وساطتى را جز وساطت کاردانى و امانت مپذیر .
کسى که اطرافیانش فاسد باشند مانند کسى است که آب در گلویش گیر کرده ، زیرا اگر چیزى غیر از آب در گلویش گیر کرده بود ، بوسیله آب فرو میرفت دادگرى یک شکل و ستمگرى اشکال فراوانى دارد ، از این رو ستمگرى آسان ، و جستجوى عدالت مشکل است .
عدالت و ستمگرى مانند اصابت و خطا در تیراندازى است که اصابت آن احتیاج به تمرین دارد باید بستگان تو در ظلم و ستم تو طمع نکنند و دشمنانت از عدالت تو مأیوس نگردند .
هرگز با کسى که آنچنانکه تو او را بر خودت برترى میدهى او تو را بر خودش ترجیح نمیدهد ، مسافرت مکن .
راه رفتن پیاده بهمراه سواره ، موجب فساد سواره و خوارى پیاده است .
در مجلس خود با کسى نجوى مکن ، و اگر بخشم آمدى بلند شو ، و در حال خشم قضاوت مکن .
آگاه باشید چنانکه از روى ترس کار مىکنید از روى رغبت نیز کار کنید .
هرگاه برادرانت شبانه بر تو وارد شدند آنچه در خانهدارى از آنان ذخیره مکن و خود را در بیرون خانه براى آنان به زحمت میانداز .
بدترین برادران کسى است که انسان بخاطر او به زحمت بیافتد .
از هر کارى که اگر از کننده آن بپرسند ، آن را انکار میکند ، بر حذر باش .
کسیکه در پنهانى کارى کند که آشکارا از آن شرم دارد براى خود ارزشى قائل نیست .
هر که باطن خود را درست کند ظاهرش را نیز درست خواهد کرد .
کسیکه ترا بر حذر دارد مانند کسى است که تو بشارت داده است .
خدایا من آنان را به ستم بر بندگانت وادار نکردم .
روز ستمدیده بر ستمگر ، سختتر از روز ستمگر بر ستمدیده است .
شیعیان ما کسانى هستند که در حال خشم ستم نمىکنند .
براى همسایگان خود باعث برکت و با همنشینان خود در صلح و آشتى هستند .
ستمگرى و نادرستى ، مرد را بىارزش مىکند .
هر که ستمى بدوش گرفت ناامید گردید .
چه زشت است به همسایه سختگیرى کردن هر که ادعا کرد نابود گردید و هر که تهمت زد ناامید شد .
کسیکه تخم دشمنى کاشت زیان درو کرد .
ستم بر بندگان بدکارى است .
ستم به شمشیر مىکشاند .
هرگز با ریختن خون حرام حکومت خود را تقویت مکن .
بخدا قسم با ستمدیده از روى عدالت رفتار مىکنم و حق او را از ستمگر مىگیرم و ستمکار را با حلقه بینىاش مىکشم تا او را به سرچشمه حق وارد سازم اگر چه از آن کراهت داشته باشد .
این را انتخاب کن که شکست خورده و با انصاف باشى ، نه پیروز و ستمگر .
پستترین مردم کسى است که نزد زمامدار ستمگر از انسان قانون جاذبه و دافعه علی قانون ( جذب و دفع ) یک قانون عمومی است که بر سرتا سر نظام آفرینش حکومت می کند ، از نظر جوامع علمی امروز بشر مسلم است که هیچ ذره ای از ذرات جهان هستی از دائره حکومت جاذبه عمومی خارج نبوده و همه محکوم آنند .
بشر دورانهای باستان به جاذبه عمومی جهان پی نبرده بود ولیکن به وجود جاذبه در برخی اجسام پی برده بود و بعضی از اشیاء را سمبل آن میدانست ، چون مغناطیس و کهربا .
از اینها که بگذریم نیروی جاذبه را در مورد سایر جمادات نمی گفتند و فقط درباره زمین که چرا در وسط افلاک وقوف کرده است سخنی داشتند .
در نباتات و حیوانات نیز همه قائل به قوه جاذبه و دافعه بوده اند ، به این معنی که آنها را دارای سه قوه اصلی : غاذیه ، نامیه ، مولده میدانستند و برای قوه غاذیه چند قوه فرعی قائل بودند : جاذبه ، دافعه ، هاضمه و ماسکه .
و می گفتند در معده نیروی جذبی است که غذا را به سوی خود می کشد و احیاناً همان جا که غذا را مناسب نیابند دفع می کند .
جاذبه و دافعه در جهان انسان در اینجا غرض از جذب و دفع ، جذب و دفعهای جنسی نیست بلکه مراد آن جذب و دفعهایی است که در میان افراد انسان در صحنه حیات اجتماعی وجود دارد .
این جذب و دفعها بر اساس سنخیت و مشابهت و یا ضدیت و منافرت پی ریزی شده است و در حقیقت علت اساسی جذب و دفع را باید در سنخیت و تضاد جستجو کرد .
گاهی دو نفر انسان یکدیگر را جذب می کنند و دلشان می خواهد با یکدیگر دوست و رفیق باشند ، این رمزی دارد و رمزش جز سنخیت نیست .
به عقیده بعضی ریشه اصلی این جذب و دفعها نیاز و رفع نیاز است .
انسان موجودی نیازمند است و ذاتاً محتاج آفریده شده ، با فعالیتهای پیگیر خویش می کوشد تا خلآ های خود را پر کند و حوائجش را بر آورد و این نیز امکان پذیر نیست ، به جز اینکه به دسته ای بپیوندد و از جمعیتی رشته پیوند را بگسلد .
در حقیقت جذب و دفع دو رکن اساسی زندگی بشرند و بهمان مقداری که از آنها کاسته شود در نظام زندگی اش خلل جایگزین می گردد.
اختلاف انسانها در جذب و دفع افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد دیگر انسان ، یکسان نیستند بلکه به طبقات مختلفی تقسیم می شوند : افرادی که نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه کسی آنها را دوست و نه کسی دشمن دارد .
این یک موجود ساقط و بی اثر است .
او نه موج موافق ایجاد می کند و نه موج مخالف .
اینها یکدسته هستند : موجودات بی ارزش و انسانهایی پوچ و تهی ، زیرا انسان نیاز دارد که دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم میتوانیم بگوییم نیاز دارد که دشمن بدارد و او را دشمن بدارند.
مردمی که جاذبه دارند اما دافعه ندارند ، با همه میجوشند و گرم می گیرند و همه مردم از همه طبقات را مرید خود میکنند ، در زندگی همه کس آنها را دوست دارد و کسی منکر آنان نیست .
و اما محبتی که قران دستور می دهد آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوشایند او عمل کنیم ، با او طوری رفتار کنیم که او خوشش بیاید و لزوماً به سوی ما کشیده شود ، محبت این نیست که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا تمایلات او را امضاء کنیم ، این محبت نیست بلکه نفاق و دو روئی است .
بعلاوه محبت منطقی و عاقلانه آنست که خیر و مصلحت جامعه بشریت در آن باشد نه خیر یک فرد و یا یکدسته بالخصوص .
بسا خیر رساندنها و محبت کردنها به افراد که عین شر رساندن و دشمنی کردن با اجتماع است .