دانلود مقاله حکومت و عدالت

Word 62 KB 15216 17
مشخص نشده مشخص نشده علوم سیاسی
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • نهج البلاغه و مساله حکومت
    از جمله مسائلی که در نهج البلاغه فراوان دربارۀ آنها بحث شده است، مسائل مربوط به حکومت و عدالت است.


    هر کسی که یک دوره نهج الباغه را مطالعه کند، می بیند علی علیه السلام ردباره حکومت و عدالت حساسیت خاصی دارد، اهمیت و ارزش فراوانی برای آنها قائل است قطعا برای کسانی که با اسلام آشنایی ندارند و بر عکس با تعلمیات سایر ادیان جهانی آشنا می باشند، باعث تعجب است که چرا یک پیشوای دینی اینقدر به اینگونه مسائل می پردازد!

    مگر اینها مربوط به دنیا و زندگی دنیا نیست؟

    آخر یک پیشوای دینی را با دنیا و زندگی و مسائل اجتماعی چه کار؟!


    و بر عکس، کسی که با تعلیمات اسلامی آشناست و سوابق علی علیه السلام را می داند که در دامان مقدس پیغمبر مکرم اسلام پرورش یافته است، پیغمبر او را در کودکی از پدرش گرفته، در خانۀ خود و روی دامان خود بزرگ کرده است و با تعلیم و تربیت مخصوص خود او را پرورش داده، رموز اسلام را به او آموخته، اصول و فروع اسلام را در جان او ریخته است، دچار هیچ گونه تعجبی نمی شود بلکه برای او اگر جز این بود جای تعجب بود.
    مگر قرآن کریم نمی فرماید:
    لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط
    سوگند که ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرود آوردیم که میان مردم به عدالت قیام کنند.
    دراین آیه کریمه برقراری عدالت به عنوان هدف بعثت همۀ انبیا معرفی شده است.

    مقام قداست عدالت تا آنجا بالا رفته که پیامبران الهی به خاطر آن مبعوث شده اند.

    علیهذا چگونه ممکن است کسی مانند علی که شارح و مفسر قرآن و توضیح دهندۀ اصول و فروع اسلام است، دربارۀ این مساله سکوت کند و یا در درجۀ کمتری از اهمیت آن را قرار دهد؟
    دراین آیه کریمه برقراری عدالت به عنوان هدف بعثت همۀ انبیا معرفی شده است.

    علیهذا چگونه ممکن است کسی مانند علی که شارح و مفسر قرآن و توضیح دهندۀ اصول و فروع اسلام است، دربارۀ این مساله سکوت کند و یا در درجۀ کمتری از اهمیت آن را قرار دهد؟

    آنانکه در تعلیمات خود توجهی به این مسائل ندارند و یا خیال می کنند این مسائل در حاشیه است و تنها مسائلی از قبیل طهارات و نجاست در متن دین است، لازم است در افکار و عقاید خود تجدید نظر نمایند.

    ارزش و اعتبار اولین مساله ای که باید بحث شود همین است که ارزش و اهمیت این مسائل از نظر نهج البلاغه در چه درجه است، بلکه اساساً اسلام چه اهمیتی به مسائل مربوط به حکومت و عدالت می دهد؟

    بحث مفصل از حدود این مقالات خارج است اما اشاره به آنها لازم است.

    قرآن کریم آنجا که رسول اکرم را فرمان می دهد که خلافت و ولایت و زعامت علی علیه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ کند، می فرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ای فرستاده!

    این فرمان را که از ناحیه پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نکنی رسالت الهی را ابلاغ نکرده ای .

    به کدام موضوع اسلامی این اندازه اهمیت داده شده است؟

    کدام موضوع دیگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ زسالت مساوی باشد؟

    در جریان جنگ احد که مسلمین شکست خوردند و خبر کشته شدن پیغمبر اکرم پخش شد و گروهی از مسلمین پشت جبهه کرده فرار کردند، قرآن کریم چنین می فرماید: و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاق مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم محمد جز پیامبری که پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند نیست.

    آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ کشته شود شما فرار می کنید و دیگر کار از کار گذشته است؟!

    حضرت استاد علامه طباطبایی (روحی فداه) در مقالۀ «ولایت و حکومت» از این آیه چنین استنباط فرموده اند که کشته شدن پیغمبر اکرم در جنگ نباید هیچ گونه وقفه ای در کار شما ایجاد کند؛ شما فورا باید تحت لوای آن کس که پس از پیغمبر زعیم شماست به کار خود ادامه دهید.

    به عبارت دیگر، فرضاً پیغمبر کشته شود یا بمیرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمین نباید از هم بپاشد.

    در حدیث است که پیغمبر اکرم فرمود: اگر شما سه نفر (حداقل) سه نفر هم سفر شدید، حتما یکی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید.

    از اینجا می توان فهمید که از نظر رسول اکرم هرج و مرج و فقدان یک قوۀ حاکم بر اجتماع که منشا حل اختلاف و پیوند دهنده افراد اجتماع با یکدیگر باشد، چه اندازه زیان آور است.

    مسائل مربوط به حکومت و عدالت که در نهج البلاغه مطرح شده است فراوان است و ما به حول و قو ه الهی برخی از آنها را طرح می کنیم.

    اولین مساله که لازم است بحث شود ارزش و لزوم حکومت است.

    علی علیه السلام مکرر لزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است و با فکر خوارج – که در اغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حکومت بی نیازیم- مبارزه کرده است.

    خوارج – همچنانکه می دانیم- شعارشان «لاحکم الا لله» بود.

    این شعار از قران مجید اقتباس شده است و مفادش این است که فرمان (قانون) تنها از ناحیه خداوند و یا از ناحیه کسانی که خداوند به آنان اجازۀ قانونگذاری داده است باید وضع شود.

    ولی خوارج این جمله را در ابتدا طور دیگر تعبیر می کردند و به تعبیر امیر المومنین از این کلمه حق معنی باطلی را در نظر می گرفتند.

    حاصل تعبیر آنها این بود که بشر حق حکومت ندارد، حکومت منحصراً از آن خداست.

    علی می فرماید: بلی، من هم می گویم «لا حکم الا لله» اما به این معنی که اختیار وضع قانون با خداست، لیکن اینها می گویند حکومت و زعامت هم با خداست، و این معقول نیست.

    قانون خدا بایست به وسیله افراد بشر اجرا شود.

    مردم را از فرمانروایی «نیک» یا «بد» چاره ای نیست.

    در پرتو حکومت و در سایه حکومت است که مومن برای خدا کار می کند و کافر بهرۀ دنیای خود را می برد و کارها به پایان خود می رسد.

    به وسیله حکومت است که مالیاتها جمع آوری ، و با دشمن نبرد، و راهها امن و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی که نیکان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید.

    علی علیه السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربّانی دیگر، حکومت و زعامت را به عنوان یک پست و مقام دنیوی که اشباع کنندۀ حس جاه طلبی بشر است و به عنوان هدف و ایده ال زندگی، سخت تحقیر می کند وآن را پشیزی نمی شمارد ؛ آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوکی که در دست انسان خوره داری باشد بی مقدارتر می شمارد، اما همین حکومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعی اش یعنی به عنوان وسیله ای برا ی اجرای عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوق العاده مقدس می شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو می گردد، از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداری اش از دستبرد چپاولگران دریغ نمی ورزد.

    ابن عباس در دوران خلفت علی علیه السلام بر آن حضرت وارد شد در حالی که با دست خودش کفش کهنۀ خویش را پینه می زد.

    از ابن عباس پرسید: قیمت این کفش چه قدر است؟

    ابن عباس گفت : هیچ.

    اما فرمود: ارزش همین کفش کهنه در نظر من از حکومت و امارت بر شما بیشتر است، مگر انکه به وسیله آن عدالتی را اجرا کنم، حقی را به ذی حقی برسانم، یا باطلی را از میان بردارم.

    در خطبۀ 207 بحثی کلی در مورد حقوق می کند و می فرماید: حقوق همواره طرفینی است.

    می فرماید: از جمله حقوق الهی حقوقی است که برای مردم بر مردم قرار داده است، آنها را چنان وضع کرده که هر حقی در برابر حقی دیگر قرارمی گیرد؛ هر حقی به نفع یک فرد و یا یک جمعیت موجب حقی دیگر است که آنها را متعهد می کند؛ هر حقی آنگاه الزام اور می گردد که دیگری هم وظیفۀ خود را در مورد حقوقی که بر عهده دارد انجام دهد.

    پس از ان چنین به سخن ادامه می دهد: و اعظم ما افترض سبحانه من تلک الحقوق حق الوالی علی الرعیه و حق الرعیه الی الوالی، فریضه الفرضها الله سبحانه لکل علی کل، فجعلها نظاماً لالفتهم و عزا لدینهم، فلیست تصلح الرعیه الا بصلاح الولاه و لا تصلح الولاده الا باستقامه الرعیه، فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه و ادی الوالی الی الرعیه حقها عز الحق بینهم و قامت منا هج الدین و اعتدلت معا لم العدل جرت علی اذلالها السنن فصلح بذلک الزمان و طمع فی بقاء الدوله و یئست مطامع الاعداء...

    بزرگترین این حقوق متقابل، حق حکومت بر مردم و حق مردم بر حکومت است.

    فریضه الهی است که برا ی همه بر همه حقوقی مقرر فرموده، این حقوق را مایه انتظام روابط مردم و عزت دین آنان قرار داده است.

    مردم هرگز روی صلاح و شایستگی را نخواهند دید مگر حکومتشان صالح و حکومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده ملت استوار و با استقامت شوند.

    هر گاه توده ملت به حقوق حکومت وفادار باشند و حکومت حقوق مردم را ادا کند،آن وقت است که «حق» در اجتماع محترم و حاکم خواهد شد؛ آن وقت است که ارکان دین بپا خواهد خاست، آن وقت که نشانه ها و علائم عدل بدون هیچ گونه انحرافی ظاهر خواهد شد، و آن وقت است که سنتها در مجرای خود قرار خواهد گرفت و محیط و زمانه محبوب و دوست داشتنی می شود و دشمن از طمع بستن به چنین اجتماع محکم و استواری مایوس خواهد شد.

    ارزش عدالت تعلیمات مقدس اسلام اولین تاثیری که گذاشت روی اندیشه ها و تفکرات گروندگان بود؛ نه تنها تعلیمات جدیدی در زمینه جهان و انسانو اجتماع آورد بلکه طرز تفکر و نحوه اندیشیدنها را عوض کرد.

    اهمیت این قسمت کمتر از اهمیت قسمت اول نیست.

    هر معلمی معلومات تازه ای به شاگردان خود می دهد و هر مکتبی اطلاعات جدیدی در اختیار پیروان خود می گذارد، اما تنها برخی از معلمان و برخی از مکتبهایت که منطق جدیدی به شاگردان و پیروان خود می دهند و طرز تفکر آنان را تغییر داده، نحوه اندیشیدنشان را دگرگون می سازند.

    این مطلب نیازمند توضیح است.

    چگونه است که منطقها عوض می شود، طرز تفکر و نحوه اندیشیدنها دگرگون می گردد؟

    انسان، چه در مسائل علمی و چه در مسائل اجتماعی، از آن جهت که یک موجود متفکر است استدلال می کند و در استدلالهای خود خواه ناخواه بر برخی اصول و مبادی تکیه می نماید و با تکیه به همان اصول و مبادی است که استنتاج می نماید و قضاوت می کند.

    تفاوت منطقها و طرز تفکر در همان اصول و مبادی اولی است که در استدلالها و استنتاجها به کار می رود؛ در این است که چه نوع اصول و مبادیی نقطۀ اتکا و پایۀ استدلال ئ استنتاج قرار گرفته باشد.

    اینجاست که تفکرات و استنتاجات متفاوت می گردد.

    در مسائل علمی تقریباً طرز تفکرها در هر زمانی میان آشنایان با روح علمی زمان یکسان است.

    اگر اختلافی هست، میان تفکرات عصرهای مختلف است.

    ولی در مسائل اجتماعی حتی مردمان همزمان نیز همسان و همشکل نیستند، و این خود رازی دارد که اکنون مجال بحث درآن نیست.

    بشر در برخورد با مسائل اجتماعی و اخلاقی خواه ناخواه به نوعی ارزیابی می پردازد؛ در ارزیابی خود برای آن مسائل درجات و مراتب یعنی ارزشهای مختلف قائل می شود و بر اساس همین درجه بندی ها و طبقه بندی هاست که نوع اصول و مبادیی که به کار می برد، با آنچه دیگری ارزیابی می کند متفاوت می شود و در نتیجه طرز تفکرها مختلف می گردد .

    مثلا عفاف، خصو صاً برای زن، یک مساله اجتماعی است.

    آیا همه مردم در ارزیابی خود دربارۀ این موضوع یک نوع فکر می کنند؟

    البته نه، بی نهایت اختلاف است؛ برخی از مردم ارزش این موضوع را به حد صفر رسانده اند، پس این موضوع در اندیشه و تفکرات آنان هیچ نقش موثری ندارد؛ و بعضی بی نهایت ارزش قائلند و با نفی این ارزش برای حیات و زندگی ارزش قائل نیستند.

    اسلام که طرز تفکرها را عوض کرد به این معنی است که ارزشها را بالا و پایین آورد؛ ارزشهایی که در حد صفر بود (مانند تقوا) در درجه اعلی قرار داد و بهای فوق العاده سنگین برای آنها تعیین کرد، و ارزشهای خیلی بالا از قبیل خون و نژاد و غیر آن را پایین آورده تا سرحد صفر رساند.

    عدالت یکی از مسائلی است که بوسیله اسلام حیات و زندگی را از سر گرفت و ارزش فوق العاده یافت.

    اسلام به عدالت، تنها توصیه نکرد و یا تنها به اجرای ان قناعت نکرد بلکه عمده این است که ارزش آن را بالا برد.

    بهتر است این مطلب را از زبان علی علیه السلام در نهج البلاغه بشنویم.

    فرد باهوش و نکته سنجی از امیر المومنین علیه السلام سئوال می کند.

    العدل افضل ام الجود ؟

    آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگی؟

    مورد سئوال دو خصیصۀ انسانی است.

    بشر همواره از ستم گریزان بوده است و همواره احسان و نیکی دیگری را که بدون چشمداشت پاداش انجام می داده، مورد تحسین و ستایش قرار داده است.

    پاسخ پرسش بالا خیلی آسان به نظر می رسد : جود و بخشندگی از عدالت بالاتر است، زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نکردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود این است که آدمی با دست خود حقوق مسلم خود را نثار غیر می کند.

    آن که عدالت می کند به حقوق دیگران تجاوز نمی کند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آن که جود می کند فداکاری مینماید و حق مسلم خود را به دیگران دیگری تفویض می کند.

    پس جود بالاتر است.

    واقعاً هم اگر تنها با معیارهای اخلاقی و فردی بسنجیم، مطلب از این قرار است؛ مطلب از این قرار است؛ یعنی جود بیش از عدالت معرف و نشانۀ کمال نفس و رقاء روح انسان است، اما ....

    ولی علی علیه السلام برعکس نظر بالا جواب می دهد.

    علی علیه السلام به دو دلیل می گوید عدل از جود بالاتر است ؛ یکی اینکه : العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها.

    عدل جریانها را در مجرای طبیعی خود قرار می دهد، اما جود جریانها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد.

    زیرا مفهوم عدالت این است که استحقاقهای طبیعی و واقعی در نظر دارد داده شود, اجتماع حکم ماشینی را پیدا میکند که هر جز آن در جای خودش قرار گرفته است.

    و اما جود درست است که از نظر شخص جود کننده – که مایملک مشروع خویش را به دیگری می بخشد- فوق العاده با ارزش است، مانند بدنی است که عضوی از ان بدن بیمار است و سایر اعضا موقتا برای اینکه آن عضو را نجات دهند .

    فعالیت خویش را متوجه اصلاح وضع او می کنند.

    از نظر اجتماعی، چه بهتر که اجتماع چنین اعضای بیماری را نداشته باشد تا توجه اعضای اجتماع به جای اینکه به طرف اصلاح و کمک به یک عضو خاص معطوف شود، به سوی تکامل عمومی اجتماع معطوف گردد .

    و دیگر اینکه : العدل سائس عام و الجود عارض خاص عدالت قانونی است عام، و مدیر و مدبری است کلی و شامل که همه اجتماع را در بر می گیرد، و بزرگراهی است که همه باید از آن بروند، اما جود و بخشش یک حالت استثنائی و غیر کلی است که نمی شود رویش حساب کرد.

    اساساً جود اگر جنبۀ قانونی و عمومی پیدا کند و کلیت یابد، دیگر جود نیست.

    علی علیه السلام آنگاه نتیجه گرفت: فالعدل اشرفلهما و افضلهما پس از میان عدالت و جود ، آن که اشرف و افضل است عدالت است.

    این گونه تفکر درباره انسان و مسائل انسانی، نوعی خاص از اندیشه است بر اساس ارزیابی خاصی.

    ریشه این ارزیابی اهمیت و اصالت اجتماع است.

    ریشه این ارزیابی این است که اصول و مبادی اجتماعی بر اصول و مبادی اخلاقی تقدم دارد؛ آن یکی اصل است و این یکی فرع، آن یکی تنه است و ایم یکی شاخه، آن یکی رکن است و این یکی یک زینت و زیور.

    از نظر علی علیه السلام آن اصلی که می تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگه دارد، به پیکر اجتماع سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است.

    ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن کسی که به نفع او ستمگری می شود ، راضی و آرام نگه دارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان.

    عدالت بزرگراهی است عمومی که همه را می تواند در خود بگنجاند و بدون مشکلی عبور دهد، اما ظلم و جور کوره راهی است که حتی فرد ستمگر را به مقصد نمی رساند.

    می دانیم که عثمان بن عفان قسمتی از اموال عمومی مسلمین را در دوره خلافتش تیول خویشاوندان و نزدیکانش قرار داد.

    بعد از عثمان، علی علیه السلام زمام امور را به دست گرفت.

    از آن حضرت خواستند که عطف به ما سبق نکند و کاری به گذشته نداشته باشد، کوشش خود را محدود کند به حوادثی که از این به بعد در زمان خلافت خودش پیش می آید، اما او جواب می داد که: الحق القدیم لاینطله شیء حق کهن به هیچ وجه باطل نمی شود.

    فرمود به خدا قسم اگر با آن اموال برای خود زن گرفته باشند و یا کنیزکان خریده باشند، باز هم آن را به بیت المال بر می گردانم.

    فان فی العدل سعه و من ضاق علیه العدل فالجور علیه اضیق همانا در عدالت گنجایش خاصی است؛ عدالت می تواند همه را در بر گیرد و در مورد خود جای دهد، و آن کس که بیمار است اندامش آماس کرده و در عدالت نمی گنجد، باید بداند که جایگاه ظلم و جور تنگتر است.

    یعنی عدالت چیزی است که می توان به آن به عنوان یک مرز ایمان داشت و به حدود آن راضی و قانع بود، اما اگر این مرز شکسته و این ایمان گرفته شود و پای بشر به آن طرف مرز برسد دیگر حدی برای خود نمی شناسد؛ به هر حدی که برسد به مقتضای طبیعت و شهوت سیری ناپذیر خود تشنه حد دیگر می گردد و بیشتر احساس نارضایی می نماید.

    نتوان تماشاچی صحنه های بی عدالتی بود علی علیه السلام عدالت را یک تکلیف و وظیفه الهی، بلکه یک ناموس الهی می داند، هرگز روا نمی شمارد که یک مسلمان آگاه به تعلیمات اسلامی تماشاچی صحنه های تبعیض و بی عدالتی باشد.

    در خطبه «شقشقیه » پس از آن که ماجراهای غم انگیز سیاسی گذشته را شرح می دهد، بدانجا می رسد که مردم پس از قتل عثمان به سوی او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او می خواستند که زمامداری مسلمین را بپذیرد و او پس از آن ماجراهای دردناک گذشته و با خرابی اوضاع حاضر دیگر مایل نبود این مسؤولیت سنگین را بپذیرد، اما به حکم اینکه اگر اونمی پذیرفت حقیقت لوث شده بود و گفته می شد علی از اول علاقه ای به این کار نداشت و برای این مسائل اهمیتی قائل نیست، و به حکم اینکه اسلام اجازه نمی دهد که تا آنجا که اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمکش، یکی پرخور ناراحت از پرخوری و دیگری گرسنۀ ناراحت از گرسنگی، تقسیم می شود دست روی دست بگذارد و تماشاچی صحنه باشد، این وظیفه سنگین را بر عهده گرفت: لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت اخرها بکاس اولها .

    اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند و دست وری دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانه اش می انداختم و مانند روز اول کنار می نشستم.

    عدالت نباید فدای مصلحت بشود تبعیض و رفیق بازی و باند سازی و دهانها را با لقمه های بزرگ بستن و دوختن ، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است که دشمن این ابزار است، هدف و ایده اش مبارزه با این نوع سیاست بازی است.

    طبعا از همان روز اول، ارباب توقع یعنی همان رجال سیاست رنجش پیدا می کنند، رنجش منجر به خرابکاری می شود و دردسرهایی فراهم می آورد.

    دوستان خیر اندیش به حضور علی علیه السلام آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهمتر، انعطافی در سیاست خود پدید آورد؛ پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچیها راحت کن، «دهن سگ به لقمه دوخته به»؛ اینها افراد متنفذی هستند، بعضی از اینها از شخصیصتهای صدر اول اند؛ تو فعلا در مقابل دشمنی مانند معاویه قرارداری که ایالتی زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانی دارد که به خاطر «مصلحت»!

    فعلاً موضوع مساوات و برابری را مسکوت عنه بگذاری؟

    علی علیه السلام جواب داد: اتامرونی ان طلب النصر بالجور ...

    والله لا اطور به ما سمر سمیر و ما ام نجم فی السما نجماً، و لو کان المال لی لسویت بینهم فکیف و انما المال مال الله .

    شما از م می خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟

    از من می خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟

    خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیاست چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت.

    من و تبعیض؟!

    من و پایمال کردن عدالت ؟!

    اگر همه این اموال عمومی که در اختیار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و می خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمی داشتم تا چه رسد که مال مال خداست و من امانتدار خدایم.

    این بود نمونه ای از ارزیابی علی علیه السلام دربارۀ عدالت، و این است ارزش عدالت در نظر علی علیه السلام.

کلمات کلیدی: حکومت - حکومت و عدالت - عدالت

مقدمه تشنگي دل و جان ما را معارف و سخنان اهل بيت (ع) سيراب مي کند. گنجينه پايان ناپذير کلمات ائمه، سرمايه هاي عظيم و ماندگاري است که پس از قرنها که از آن دوران اولياي الهي مي گذرد، هنوز توفيق بهره بردن از آن را داريم. در اين ميان، سخنان امير(ع) بي

عدالت اجتماعى در حکومت علوى بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنين نباشد که هر چه «هست» وامدار عدل «هستى بخش» است و فراخناى آسمان و محدوده زمين بر پايه عدل قرار گرفته است. «در قرآن از توحيد گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا

از ديرزمان عدل علي(ع) زبانزد عام و خاص است تا آنجا که به عنوان يک ضرب المثل، در مکاتبات و محاورات و اشعار و امثال و ... به کار مي رود و همگان، به هر مناسبتي، از آن دم زده و مي زنند، لکن توجه به اين نکته حساس بسي ضروري است که اگر شخصي و يا جامعه اي

چکيده: از جمله مسائلي که در نهج البلاغه در باب موضوع عدالت از ديدگاه امام علي فراوان دربار? آنها بحث شده است، مسائل مربوط به حکومت و عدالت است. هر کسي که يک دوره نهج الباغه را مطالعه کند، مي بيند علي عليه السلام درباره حکومت و عدالت حساسيت خاصي

امام على بن ابى طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشينى منصوص از رسول گرامى اسلام(ص)، پس از کشته شدن خليفه سوم، در تاريخ بيست و پنجم ذى حجه سى و پنج هجرى (ششصد و چهل و چهار ميلادى)[1]، با همه استنکافش از پذيرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومى و اصرار آنان

مقدمه امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری (ششصد و چهل و چهار میلادی)[1] ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر ...

حکومتها بر حسب ماهيت و مصدر مشروعيت مى خويش اهداف و مقاصدى دارند که در جهت نيل به آن تلاش مى‏کنند.هدف مهم حکومتهاى غير دينى، تأمين نيازهاى مادى و معيشتى مردم خود است .اما حکومتهاى دينى علاوه بر غايت فوق دغدغه‏ى دين و ارزشهاى آن را نيز دارند. حکومت

‌« پيشگفتار» اي غائب از نظر،اي حجت ثاني عشر،اي شب ديجور را ستاره سحر، از منتظران رنجورت دريغ مفرما يک نظر. اي خورشيد پرده نشين ،اي کهف حصين،اي دُرّ ثمين، گوشه چشمي بنما به اين دلهاي غمين. اي ابر فيض بار،اي روح نوبهار،اي زخوان کرمت ماسوا ريزه خوا

از اهداف بلند انبيا(ع) مي توان برقراري قسط و عدل در جامعه و حمايت از محرومان و مبارزه با ستمگران و برقراري نظم و انضباط و حاکميت قانون عدل و قانون خدا در جامعه و برقراري امنيت فردي و اجتماعي و برخورد با عوامل ناامني و فتنه و فساد و ايجاد محيطي سا

جرم سياسي جرمي عليه طرز اداره حکومت جرايم سياسي به عرصه مبارزات سياسي وابسته اند ، يعني يک جرم را آنگاه مي توان (( جرم سياسي )) ناميد که در پس زمينه آن يک (( هدف سياسي )) وجود داشته باشد. جرايم سياسي بر دو گونه اند : 1 بخشي از جرايم سياسي براي دست

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول