حکمیت
تغییر مسیر جنگ صفین و تاریخ اسلام
امام (ع ) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38هجرى در ابتداى فجر, که هنوز هوا تاریک بود, نماز صبح را با یاران خود بجا آورد.
آن حضرت از ناتوانى و خستگى سپاه شام کاملاً آگاه بود و مى دانست که دشمن به آخرین سنگر عقب نشینى کرده و با یک حملهء جانانه مى توان به خرگاه آتش افروز جنگ معاویه دست یافت .
از این رو, به اشتر دستور داد که به تنظیم سپاه بپردازد.
مالک , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد و در حالى که بر نیزهء خود تکیه کرده بود فریاد کشید: <سووا صفوفکم="" رحمکم="" الله="">:صفهاى خود را مرتب کنید.
چیزى نگذشت که حمله آغاز شد و از همان ابتدا نشانه هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.
در این موقع , مردى از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاکرهء حضورى با امام (ع ) شد.
امام در میان دو صف با او به مذاکره پرداخت .
او پیشنهاد کرد که هر دو طرف به جایگاه نخستین خود عقب نشینى کند و امام شام را به معاویه واگذار نماید.
امام (ع ) با تشکر از پیشنهاد او یادآور شد که من در این موضوع مدتها اندیشیده ام و در آن جز دو راه براى خودندیده ام , یا نبرد با یاغیگران یا کفر بر خدا و آنچه که بر پیامبر او نازل شده است .
و خدا هرگز راضى نیست که در ملک او عصیان و گناه شود و دیگران در برابر آن سکوت کنند و از امربه معروف و نهى از منکر سرباز زنند.
از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشى با غل و زنجیر یافته ام .
آن مرد از جلب موافقت امام (ع ) مأیوس شد و در حالى که آیهء <انا لله="" و="" انا="" الیه="" راجعون="">را بر زبان جارى مى کرد به سوى سپاه شام بازگشت .(1)
نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید.
در این نبرد از هر وسیلهء ممکن استفاده مى شد, از تیر و سنگ و از شمشیر و نیزه و عمودهاى آهنین که کوه آسا بر سر طرفین فرودمى آمد.
نبرد تا صبح روز چهارشنبه ادامه داشت .
سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته ها و زخمیها مانند سگ زوزه مى کشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را<لیله الهریر=""> خوانده اند.
اشتر در میان سربازان حرکت مى کرد و مى گفت : مردم تا پیروزى به اندازهء یک کمان بیش باقى نمانده است و فریاد مى زد: <الا من="" یشرى="" نفسه="" لله="" و="" یقاتل="" مع="" الاشتر="" حتى="" یظهر="" او="" یلحق="" بالله="" ؟="">یعنى : آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد کند, تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟(2)
امام (ع ) در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان و افراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد و فرمود:
اى مردم , مى بینید که کار شما و دشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است .
آغاز کارها با پایان آن سنجیده مى شود.
من صبحگاهان آنان را به محکمهء الهى خواهم کشید و به زندگى ننگینشان پایان خواهم داد.(3)
معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد.
لذا رو به عمرو عاص کرد و گفت : این همان شبى است که على فرداى آن کار جنگ را یکسره خواهد کرد.
اکنون چه باید کرد؟
عمروعاص گفت : نه سربازان تو مانند سربازان او هستند و نه تو مانند او هستى .
او به انگیزهء دینى و عقیدتى نبرد مى کند, در حالى که تو به انگیزهء دیگر.
تو خواهان زندگى هستى واو خواهان شهادت .
سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى ترسد, در حالى که سپاه شام او پیروزى على هراسى ندارد.
الا>لیله>انا>سووا> امام (ع ) در روز سه شنبه دهم ماه ربیع الاول سال 38هجرى در ابتداى فجر, که هنوز هوا تاریک بود, نماز صبح را با یاران خود بجا آورد.
مالک , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بود به میان سپاه آمد و در حالى که بر نیزهء خود تکیه کرده بود فریاد کشید: :صفهاى خود را مرتب کنید.
چیزى نگذشت که حمله آغاز شد و از همان ابتدا نشانه هاى شکست دشمن با فرار آنان از میدان نبرد آشکار گردید.
در این موقع , مردى از سپاه شام بیرون آمد و خواستار مذاکرهء حضورى با امام (ع ) شد.
از این رو جنگ با متمردان را بهتر از هم آغوشى با غل و زنجیر یافته ام .
آن مرد از جلب موافقت امام (ع ) مأیوس شد و در حالى که آیهء را بر زبان جارى مى کرد به سوى سپاه شام بازگشت .(1) نبرد بى امان میان طرفین بار دیگر آغاز گردید.
سپاه معاویه در شب آن روز از فزونى کشته ها و زخمیها مانند سگ زوزه مى کشید و از این جهت در تاریخ آن شب چهارشنبه را خوانده اند.
اشتر در میان سربازان حرکت مى کرد و مى گفت : مردم تا پیروزى به اندازهء یک کمان بیش باقى نمانده است و فریاد مى زد: یعنى : آیا کسى هست که جان خود را به خدا بفروشد و در این راه به همراه اشتر نبرد کند, تا پیروز گردد یا به خدا بپیوندد؟(2) امام (ع ) در این لحظات حساس در مقابل فرماندهان و افراد مؤثر سپاه خود سخنرانى کرد و فرمود: اى مردم , مى بینید که کار شما و دشمن به کجا انجامیده و از دشمن جز آخرین نفس چیزى باقى نمانده است .
من صبحگاهان آنان را به محکمهء الهى خواهم کشید و به زندگى ننگینشان پایان خواهم داد.(3) معاویه از مضمون سخنرانى آن حضرت آگاه شد.
اکنون چه باید کرد؟
عمروعاص گفت : نه سربازان تو مانند سربازان او هستند و نه تو مانند او هستى .
سپاه عراق از پیروزى تو بر خود مى ترسد, در حالى که سپاه شام او پیروزى على هراسى ندارد.
معاویه : پس چه باید کرد؟
عمروعاص : باید پیشنهادى کرد که اگر بپذیرند دچار اختلاف شوند و اگر نپذیرند نیز دچار دو دستگى گردند; آنان را به کتاب خدا دعوت کن تا میان تو و آنان حاکم باشد.
در این پپصورت تو به خواستهء خود نائل مى آیى .
این مطلب مدتها در ذهن من بود ولى از ابراز آن خوددارى مى کردم تا وقت آن برسد.
پپمعاویه از پختگى نقشهء همکار خود تشکر کرد و در صدد اجراى آن برآمد.
بامداد روز پنجشنبه سیزدهم ربیع الاول , و به قولى سیزدهم صفر, سپاه امام (ع ) با نیرنگ کاملاً بى سابقه اى روبرو شد و خدمتى که فرزند عاص به طاغیان شام کرد بحق مایهء حیات مجدد تیرهء اموى و بازگشت آنان به صحنهء اجتماع شد.
سپاه شام , طبق دستور عمرو, قرآنها را بر نوک نیزه ها بستند و صفوف خود را با مصاحف آراستند.
قرآن بزرگ دمشق به کمک ده نفر بر نوک نیزه حمل مى شد.
آن گاه همگى یکصداشعار سر دادند که : .
گوشهاى عراقیان متوجه فریادها شد و چشمهایشان به نوک نیزه ها افتاد از سپاه شام جز شعارها و فریادهاى ترحم انگیز چیزى شنیده نمى شد.
همگى مى گفتند: اى مردم عرب , براى زنان و دخترانتان , خدا را در نظر بگیرید.
خدا را خداى را دربارهء دینتان !
پس از مردم شام چه کسى از مرزهاى شام پاسدارى خواهد کرد و پس از مردم عراق چه کسى از مرزهاى عراق حفاظت خواهد نمود؟
چه کسى براى جهاد با روم و ترک و دیگر کافران , باقى خواهد ماند؟(4) منظرهء روح انگیز مصاحب و ناله هاى مهر آفرین , عقل و هوش را از بسیارى از سربازان امام (ع ) ربود و آنان را مبهوت و مدهوش ساخت .
مردان جنگى که تا ساعاتى پیش افتخارمى آفریدند و در یک قدمى پیروزى کامل قرار داشتند, همچون افسون شدگان , بر جاى خود میخکوب شدند.
ولى شیرمردانى , مانند عدى بن حاتم و مالک اشتر و عمرو بن الحمق , از واقعیت نیرنگ آگاه بودند و مى دانستند که چون دشمنان را یاراى مقابله نیست و در آستانهء سقوط و نابودى قرار گرفته اند از این راه مى خواهند خود را نجات دهند و گرنه آنان هیچ گاه تن به قرآن نداده و نخواهند داد.
از این جهت , فرزند حاتم به امام (ع ) گفت : هیچ گاه سپاه باطل را یاراى مقابله با حق نیت .
از هر دو طرف گروهى کشته و مجروح شده اند و آنان که با ما باقى مانده اند از آنان نیرومندترند, به ناله هاى شامیان گوش فرانده و ماپیرو تو هستیم .
اشتر گفت : معاویه فاقد جانشین است ولى تو جانشین دارى .
اگر او سرباز دارد ولى صبر سربازان تو را ندارد.
آهن را با آهن بکوب و از خدا کمک بگیر.
سومى گفت : على جان , ما از روى تعصب به حمایت تو برنخاسته ایم , بلکه براى خدا دعوت تو را پاسخ گفته ایم ...
اکنون حق به آخرین نقطهء خود رسیده است و ما را با وجود تونظرى نیست .(5) ولى اشعث بن قیس , که خود را در جرگهء یاران على (ع ) قرار داده بود و از روز نخست حرکات مرموزى داشت و ارتباط او با معاویه کم و بیش آشکار شده بود, رو به امام (ع ) کرد وگفت : دعوت قوم را پاسخ گو که تو به پاسخگویى به درخواست آنان شایسته ترى .
و مردم خواهان زندگى هستند و جنگ را خوش ندارند.
امام (ع ) که از نیت ناپاک او آگاه بود, فرمود: باید در این مورد اندیشید.(6) معاویه براى تحریک عواطف سپاه امام به عبدالله فرزند عمروعاص که از مقدس نماهاى جامعهء آن روز بود, فرمان داد که در میان صفوف دو گروه قرار گیرد و آنان را به پذیرفتن داورى کتاب خود دعوت کند.
او نیز در میان دو صف قرار گرفت و گفت : مردم !
اگر نبرد ما براى دین بود, هر دو گروه حجت را بر گروه مخالف تمام کرد و اگر براى دنیا بود, هر دوگروه از حد تجاوز کردند ما شما را به حکومت کتاب خدا دعوت مى کنیم و اگر شما دعوت مى کردید ما اجابت مى نمودیم .
فرصت را مغتنم شمارید.
این شعارها دشمن پراکنده و مردم ساده لوح عراق را فریفت و جمعیت در خور ملاحظه اى رو به امام (ع ) آوردند که دعوت آنان را بپذیرد.
امام (ع ) در این لحظات حساس , براى روشن ساختن اذهان فریب خوردگان , رو به آنان گرد و گفت : بندگان خدا, من از هر کسى براى پذیرش دعوت به حکم قرآن شایسته ترم ولى معاویه و عمروعاص و ابن ابى معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابى سرح اهل دین و قرآن نیستند.
من بهتر از شما آنان را مى شناسم .
من با آنان از دوران کودکى تاکنون معاشرت کرده ام ; آنان در تمام احوال بدترین کودکان و بدترین مردان بودند.
به خدا سوگند, آنان قرآنها را بلندنکرده اند که قرآن را مى شناسند و مى خواهند به آن عمل کنند, بلکه این کار جز حیله و نیرنگ نیست .
بندگان خدا, سرها و بازوان خود را لختى به من عاریه دهید که حق به نتیجه ءقطعى رسیده و چیزى تا بریده شدن ریشهء ستمگران باقى نمانده است .
در حالى که افراد مخلص از نظر امام (ع ) طرفدارى مى کردند, ناگهان بیست هزار نفر از رزمندگان سپاه عراق , در حالى که در پوششى از آهن فرو رفته بودند و پیشانى آنها از سجده پینه بسته بود و شمشیر بر دوش داشتند(7), میدان نبرد را ترک گفته و به مقر فرماندهى رو آوردند.
این گروه را افرادى همچون مسعر بن فدکى و زیدبن حصین و برخى از قراء عراق رهبرى مى کردند که بعداً از سران خوارج شدند.
آنان در برابر جایگاه امام (ع ) ایستادند و او را به جاى به خطاب کردند و با کمال بى ادبى گفتند: دعوت قوم را بپذیر و گرنه تو را مى کشیم , همچنان که عثمان بن عفان را کشتیم .
به خدا سوگند, اگر دعوت آنان را اجابت نکنى تو را مى کشیم !
فرماندهى که دیروز مطاع مطلق بود, اکنون کارش به جایى انجامیده بود که به او دستور تسلیم و پذیرش صلح تحمیلى مى دادند.
امام (ع ) در پاسخ آنان گفت : من نخستین کسى هستم که به کتاب خدا دعوت کردم و نخستین کسى هستم که دعوت کتاب را اجابت گفتم و بر من جایز نیست که شما را به غیر کتاب خدا بخوانم .
من با آنان مى جنگم زیرا گوش به حکم قرآن نمى دهند, آنان خدا را نافرمانى کردند و پیمان او را شکستند و کتاب او را پشت سر افکندند.
من به شما اعلام مى کنم که آنان شما را فریفته اند.آنان خواهان عمل به قرآن نیستند.
سخنان منطقى و مستدل امام (ع ) در آنان مؤثر نیفتاد و مرور زمان نشان داد که آنان افرادى تندرو و دور از فهم و درک حقایق بودند که تحت تأثیر شعارهاى تو خالى شامیان قرارگرفته بودند و هر چه امام آنان را نصیحت مى کرد بر اصرار و لجاجت خود مى افزودند و مى گفتند که باید امام دستور دهد که اشتر دست از نبرد بردارد.
هیچ چیز براى یک ارتش درحال نبرد زیانبارتر از اختلاف و دو دستگى نیست .
از آن بدتر, شورش گروه ساده لوح و دور از مسائل سیاسى بر فرمانده خردمند و داناى خود است .
امام (ع ) خود را در آستانه ءپیروزى مى دید و از واقعیت پیشنهاد دشمن آگاه بود, اما چه کند که اختلاف شیرازهء وحدت سپاه را از هم مى گسست .
امام (ع ) مقاومت در برابر بیست هزار نفر مسلح مقدس نما را, که پیشانى آنان از کثرت سجده پینه بسته بود, صلاح ندید و یکى از نزدیکان خود به نام یزید بن هانى را خواست و به او چنین گفت : خود را به نقطه اى که اشتر در آنجا مشغول نبرد است برسان و بگو که دست از نبرد بکشد و هر چه زودتر به سوى من آید.
اشتر: سلام مرا به امام برسان و بگو که اکنون وقت آن نیست که مرا از میدان فراخوانى .
امید است که به همین زودى نسیم پیروزى بر پرچم اسلام بوزد.
قاصد بازگشت و گفت : اشتر مراجعت را مقرون به مصلحت نمى داند و مى گوید که در آستانهء پیروزى است .
شورشیان رو به امام کردند و گفتند: اباء اشتر از بازگشت به دستور توست .
تو پیام دادى که در میدان نبرد مقاومت کند.
على (ع ) با کمال متانت فرمود: من هرگز با مأمور خود محرمانه سخن نگفتم .
هر چه گفتم شما آن را شنیدید.
چگونه من را بر خلاف آنچه که آشکارا گفتم متهم مى کنید؟
شورشیان : هر چه زودتر پیام بده که اشتر از میدان باز گردد و گرنه تو را مانند عثمان مى کشیم یا زنده تحویل معاویه مى دهیم .
امام (ع ) رو به یزید بن هانى کرد و گفت : آنچه را مشاهده کردى به اشتر برسان .
مالک از پیام امام (ع ) آگاه شد و رو به قاصد کرد و گفت : این فتنه زاییده بلند کردن قرآنها بر سر نیزه هاست و این نقشهء فرزند عاص است .
سپس با اندوه گفت : آیا پیروزى را نمى بینى و آیهء خدا را مشاهده نمى کنى ؟
آیا رواست که در این اوضاع صحنهء نبرد را رها کنم ؟
قاصد: آیا رواست که تو در اینجا باشى و امیر مؤمنان کشته یا تحویل دشمن شود؟
مالک از شنیدن این سخن بر خود لرزید.
فوراً دست از نبرد کشید و خود را به حضور امام (ع ) رساند.
وقتى چشمش به آشوبگران ذلت طلب افتاد رو به آنان کرد و گفت : اکنون که بردشمن برترى یافته و در آستانهء پیروزى قرار گرفته اید فریب آنان را مى خورید؟
به خدا سوگند که آنان فرمان خدا را ترک و سنت پیامبر را رها کرده اند.
هرگز با درخواست آنان موافقت نکنید و به من کمى مهلت دهید تا کار را یکسره کنم .
آشوبگران : موافقت با تو مشارکت در خطاى توست .
اشتر: وا اسفا که افراد ارزندهء شما کشته شده اند و گروه زبونتان باقى مانده است .
به من بگویید در چه زمانى شما بر حق بودید؟
آیا که زمان که نبرد مى کردید بر حق بودید و اکنون که دست از نبرد کشیده اید بر باطل هستید؟
یا در آن زمان که نبرد مى کردید بر باطل بودید و اکنون بر حق هستید؟
اگر چنین گمان دارید, یعنى همهء کشتگان شما, که به ایمان و تقوا واخلاص آنان اعتراض دارید, باید در آتش باشند.
آشوبگران : در راه خدا نبرد کردیم و براى خدا دست از نبرد بر مى داریم .
ما از تو پیروى نمى کنیم , از ما دورى جوى .
مالک : فریب خورده اید و از این طریق به ترک نبرد دعوت شده اید.
اى روسیاهان پیشانى پینه بسته , من نمازهاى شما را نشانهء وارستگى از دنیا و نشانهء شوق به شهادت مى پنداشتم ; اکنون ثابت شد که هدف شما فرار از مرگ و روى کردن به دنیاست .
اف بر شما, اى بمانند جانوران فضله خوار.
هرگز روى عزت نخواهید دید.
دور شوید همچنان که ستمگران دور شدند.
در این هنگام , آشوبگران از یک طرف و اشتر از طرف دیگر, همدیگر را به باد فحش و بدگویى گرفتند و بر صورت اسبهاى یکیدیگر تازیانه نواختند.
این منظرهء ناگوار در پیشگاه امام (ع ) به اندازه اى رنج آور بود که فریاد کشید که از همدیگر فاصله بگیرند.
در این اوضاع , از طرف آشوبگران فرصت طلب , در برابر چشمان امام (ع ) فریاد رضایت او به داورى قرآن بلند شد تا امام را در مقابل عمل انجام شده قرار دهند.
امام (ع ) ساکت بود و سخن نمى گفت و در دریاى تفکر فرو رفته بود.
(8) فصل بیستم : مسئلهء حکمیت و گروه فشار پیشنهاد عمروعاص به معاویه , که سپاه امام (ع ) رابه حکومت قرآن دعوت کند که اگر بپذیرند یا نپذیرند دچار اختلاف مى شوند, کاملاً نتیجه بخشید و سپاه امام را به دو دستگى عجیبى مبتلا کرد.
ولى اکثریت با ساده لوحانى بود که , بر اثر خستگى از جنگ , فریب ظاهر سازى معاویه را خورده و بدون اجازهء امام (ع ) شعار مى دادند که على به حکمیت قرآن رضا داده است ; در حالى که آن حضرت در سکوت مطلق فرو رفته بود و دربارهء آیندهء اسلام مى اندیشید.(9) نامهء معاویه به امام (ع ) در این اوضاع بحرانى معاویه در نامه اى به امام (ع ) چنین نوشت : کشمکش میان ما طولانى شده و هر یک از ما خود را در تحصیل آنچه از طرف مقابل مى طلبد حق مى داند, در حالى که هیچ یک از طرفین دست طاعت به دیگرى نمى دهد.
از هردو طرف افراد زیادى کشته شده اند و مى ترسم که آینده بدتر از گذشته باشد.
ما مسئول این نبرد بوده ایم و جز من و تو کسى مسئول آن نیست .
من پیشنهادى دارم که در آن زندگى وصلاح امت و حفظ خون آنان و آشتى دینى و کنار رفتن کینه هاست و آن اینکه دو نفر, یکى از یاران من و دیگرى از اصحاب تو که مورد رضایت اند, میان ما بر طبق قرآن حکومت وداورى کنند.
این براى من و تو خوب و رافع فتنه است .
از خدا در این مورد بترس و به حکم قرآن رضا بده اگر اهل آن هستى .(10) بلند کردن قرآن بر سر نیزه جز یک ترفند تبلیغاتى اختلاف انداز نبود و هرگز راه داورى قرآن را نمى آموخت , ولى معاویه در این نامه این ابهام را از سر راه برداشت و گزینش دو نفر ازطرفین را مطرح کرد و در پایان نامه , با کمال وقاحت , امام (ع ) را به تقوا و پیروى از قرآن دعوت نمود!
پاسخ امام (ع ) به نامهء معاویه ستمگرى و دروغگویى شخص را در دین و دنیایش تباه مى کند و لغزش او را نزد عیبجو آشکار مى سازد.
تو مى دانى که بر جبران گذشته قادر نیستى .
گروهى به ناحق , با شکستن پیمان , آهنگ خلافت کردند خلافت کردند و دستور صریح خدا را تأویل نمودند و خداوند دروغ آنان را آشکار ساخت .
از روزى بترس که در آن روز کسى که پایان کارش ستوده است خوشحال مى شود و آن کس که رهبرى خود را به دست شیطان سپرده و با او به نبرد برنخاسته است پشیمان مى گردد; دنیا او را قریب داده و به آن دل بسته است .
ما را به حکم قرآن دعوت کردى و تو اهل آن نیستى .
ما تو را پاسخ نگفتیم ولى داورى قرآن را پذیرفتیم .(11) اشعث بن قیس , که از روز نسخت متهم به داشتن روابط سرى با معاویه بود و در اثناى نبرد از این روابط گهگاه چیزى دیده مى شد, این بار اصرار ورزید که به سوى معاویه برود وهدف او را از بلند کردن قرآنها جویا شود.(12) برخورد اشعث با امام (ع ) از روز نخست صادقانه نبود.
اندیشهء صلح در ذهن او از طریق مذاکره با عتبه برادر معاویه به وجود آمد.
در لیله الهریر ادامهء نبرد را مایهء تباهى طرفین معرفى کرد و به هنگام وقوع فتنهء اصرار مى ورزید که على (ع ) دعوت سپاه شام را پاسخ بگوید و از خستگى سپاه سخن در مرود صلح دریافت کند در همین بحث خواهیم آورد که وى قدرت را از امام (ع ) در تعیین نماینده سلب مى کند و نمایندهء مرود نظر آن حضرت را به بهانه اى عقب مى زند و شخص مورد نظر خود را تحمیل مى کند که کاملاً به ضرر سپاه عراق بود.
بارى , اشعث , پس از ملاقات با معاویه , سخن تازه اى همراه خود نیاورد و مضمون نامهء معاویه را تکرار کرد.
فشار گروه مسلح , امام (ع ) را بر آن داشت که داورى کتاب را بپذیرد.
از این رو, قاریان هر دو گروه در میان دو سپاه گرد آمدند و بر قرآن نگریستند و تصمیم گرفتند که حکم قرآن رازنده سازد.
سپس به موضع خویش باز گشتند و ندا از هر دو طرف برخاست که ما به حکم قرآن و داورى آن راضى هستیم .(13) گزینش داوران (حکمین ) شکى نیست که قرآن خود سخن نمى گوید و باید افراد قرآن شناس آن را به سخن در آورند; در آن بنگرند و حکم خدا را دریابند تا به فصل خصومت بپردازند.
براى رسیدن به این هدف قرار شد که افرادى از طرف شامیان و افراد دیگرى از طرف عراقیان برگزیده شوند.
مردم شام بدون قید و شرط پیرو معاویه بودند که او هر کس را انتخاب کند به او رأى دهندو همه مى دانستند که او جز عمروعاص , طراح فتنه , کسى را انتخاب نخواهد کرد.
به تعبیر معروف , مردم شام براى مخلوق , فرمانبردارتر از همه و براى خالق , عاصیترین افرادبودند.
ولى وقتى نوبت به امام (ع ) رسید گروه فشار (که بعدها نام به خود گرفتند و مسئلهء را گناه کبیره پنداشتند و خود از پذیرفتن آن توبه کردند و از على (ع ) نیزخواستند که او نیز توبه کند) دو مطلب را بر آن حضرت تحمیل کردند: 1- پذیرفتن حکمیت .
2- انتخاب حکم مورد نظر خود, نه حکم مورد نظر امام (ع ).
این بخش از تاریخ را, که کاملاً آموزنده است , به گونه اى مى نگاریم : گروه فشار: ما ابوموسى اشعرى را براى حکمیت مى پذیریم .
امام (ع ) من هرگز به این کار راضى نمى شوم و چنین حقى به او نمى دهم .
گروه فشار: ما نیز جز به او به کسى رأى نمى دهیم .
او بود که ما را از روز نخست از این جنگ بازداشت و آن را فتنه خواند.
امام (ع ): ابوموسى اشعرى کسى است که در روزهاى نخست خلافت از من جدا شد و مردم را از یارى من بازداشت و براى دورى از کیفر پا به فرار نهاد تا اینکه او را امان دادم و به سوى من بازگشت .
من ابن عباس را براى داورى بر مى گزینم .
گروه فشار: براى ما, تو و ابن عباس فرق نمى کنید.
کسى را برگزین که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد.
امام (ع ): مالک اشتر را بر این کار انتخاب مى کنم .
گروه فشار: اشتر آتش جنگ را بر افروخته و ما الان به حکم او محکوم هستیم .
امام (ع ): حکم اشتر چیست ؟
گروه فشار: او مى خواهد مردم را به جان هم بیندازد تا خواستهء خود و تو را انجام دهد.
امام (ع ): اگر معاویه در گزیشن داور خود کاملاً آزاد است , در برابر فرد قرشى (عمروعاس ) جز گزینش قرشى (ابن عباس ) مناسب نیست .
شما هم در برابر او عبدالله بن عباس رابرگزینید, زیرا فرزند عاص گرهى را نمى بندد مگر اینکه ابن عباس آن را مى گشاید, یا گرهى را باز نمى کند مگر اینکه آن را مى بندد; امرى را محکم نمى کند مگر اینکه ابن عباس آن را سست مى گرداند و کارى را سست نمى کند مگر اینکه آن را محکم مى سازد.
اشعث : عمروعاص و عبدالله بن عباس هر دو از قبیله مضر هستند و دو فرد مضرى نباید با هم به داورى بنشینند.
اگر یکى مضرى باشد (مثلاً عمروعاص ) حتماً باید دومى یمنى (ابوموسى اشعرى ) باشد.
(کسى از این مرد نپرسید که مدرک او بر این قانون و تشریع چیست !) امام (ع ): از آن بیم دارم که یمنى شما فریب بخورد, زیرا عمروعاص شخصى است که در انجام مقاصد خود از هیچ چیز ابا ندارد.
اشعث : به خدا سوگند که هرگاه یکى از آن دو حکم یمنى باشد, براى ما بهتر است , هر چند بر خلاف خواستهء خواستهء ما داورى کند.
و هرگاه هر دو مضرى باشند براى ماناخوشایند است , هر چند مطابق خواستهء ما داورى نمایند.
امام (ع ): اکنون که بر ابوموسى اشعرى اصرار دارید, خود دانید; هر کارى مى خواهید بکنید.(14) ابوموسى اشعرى هنگامى که فرماندار کوفه بود مردم را از حرکت به سوى امام (ع ) براى براندازى فتنهء جمل باز مى داشت و بهانه اش گفتار پیامبر اکرم (ص ) بود که : .
اکنون چنین فردى مى خواست نمایندهء امام (ع ) در مسئلهء حکمیت شود.
شکى نبود که گذشته از سادگى او, چون طبعاً مخالف امام بود,هرگز به نفع امام رأى نمى داد.
امام (ع ) از کوشش براى بازگرداندن گروه فشار از نظر باطل و زیانبارشان باز نایستاد.
از این رو, همهء فرماندهان خود را در نقطه اى گردآورد و مطالب را در یک مجمع عمومى چنین مطرح کرد: آگاه باشید که شامیان براى خویش نزدیکترین فردى را که دوست داشتند برگزیده اند و شما نزدیکترین فرد را از میان کسانى که از آنها نا خشنود بودید (ابو موسى ) به حکمیت انتخاب کرده اید.
سروکار شما با (امثال ) عبدالله بن قیس (15) است , همان کسى که دیروز مى گفت : .
اگر راستگوست چرا خود بدون اجبار در میدان نبرد شرکت کرد, و اگر دروغگوست پس متهم است سینهء عمروعاص را با مشت گره کردهء عبدالله بن عباس بشکنید و از مهلت دهندگان استفاده کنید و مرزهاى اسلام را در اختیار بگیرید.
مگر نمى بینید که شهرهاى شما مورد تجاوز قرار گرفته و سرزمینتان هدف تیر دشمن شده است ؟(چ) سرزمیى قرواــپ ن سخنان امام (ع ) در فرماندهان اثرى جز یک رشته ملاقاتهاى فردى با آن حضرت نداشت .
از این رو, احنف بن قیس به امام گفت : من ابو موسى را آزموده ام و او را فردى کم عمق یافته ام .
او فردى است که در آغاز اسلام با آن مبارزه کرد.
اگر مایل هستى مرا به حکمیت برگزین و اگر مصلحت نمى دانى مرا حکم دوم یا سوم قرار بده تا ببینى که عمروعاص گرهى نمى بندد مگر اینکه من آن را باز مى کنم و گرهى را باز نمى کند مگر اینکه من آن را مى بندم .
امام (ع ) نمایندگى احنف را بر سپاه عرضه کرد ولى آنان چنان گمراه و لجوج بودند که جز به نمایندگى ابوموسى به کسى رأى ندادند.
این انتخاب آنچنان ضرربار بود که شاعرى شامى در شعر خود از آن پرده بر مى دارد و مى گوید: اگر براى مردم عراق رأى استوارى بود آنان را از گمراهى حفظ مى کرد و ابن عباس را بر مى گزیدند, ولى پیر یمنى را برگزیدند که در پنج و شش گیر است .
به على برسانید گفتار کسى را که از گفتن حق پروا ندارد: ابوموسى اشعرى فرد امینى نیست .(چ) در آینده خواهیم آورد که همین افرادى که صلح با معاویه را بر امام (ع ) تحمیل کردند و دست او را در انتخاب حکم بستند, نخستین کسانى بودند که موضوع حکمیت را گناهى بزرگ پنداشتند و پس از نوشتن پیمان نامه , امام (ع ) را بر نقض آن وادار کردند.
ولى هیهات که امام نقض پیمان کند و بار دیگر به سخنان این مقدس نماهاى بى خرد گوش فرار دهد.
اکنون باید دید که متن حکمیت چگونه نوشته شد و آیا براى بار سوم نیز اما (ع ) تحت فشار آراء گروه فشار قرار گرفت ؟
تحمیل پیمان حکمیت حادثهء حکمیت یدر سرزمین صفین از حوادث بى سابقهء تاریخ اسلام به شمار مى رود.
امیرالمؤمنین (ع ) که در دو قدمى پیروزى قرار داشت و اگر یاران نادان و ناآگاه وى دست ازحمایت او بر نمى داشتند یا لااقل براى او ایجاد مزاحمت نمى کردند چشم فتنه را از کاسه در مى آورد و به حکومت دودمان خبیث اموى , که بعدها هشتاد سال یا کمى بیشتر طول کشید, پایان مى بخشید و چهرهء تاریخ اسلام و تمدن مسلمین را دگرگون مى کرد, به سبب نیرنگ عمروعاص و فریب خوردن تعداد درخور توجهى از سربازان نادانش , از ادامهء نبردو دست یافتن به پیروزى باز ماند.
این دوستان نادان , که زیانشان بیش از دشمنان داناست , چهار مطلب را بر امام (ع ) تحمیل کردند که دود آن نخست به چشم خودشان و سپس به چشم سایر مسلمین رفت .
این موارد عبارت بودند از: 1- پذیرفتن آتش بس و قبول حکمیت قرآن و سنت پیامبر (ص ).
2- پذیرفتن ابوموسى اشعرى به عنوان نمایندگى از طرف امام (ع ).
3- حذف لقب از متن پیمان حکمیت .
4- اصرار بر شکستن پیمان حکمیت پس از امضاى آن .
در بحث گذشته شیوهء تحمیل موارد اول و دوم روشن شد.
اکنون با شیوهء تحمیل موارد سوم و چهارم و متن پیمان صلح آشنا شویم .
گرد و غبار جنگ سرد و مناقشه هاى لفظى پس از سیاست قرآن به نیزه کردن فرو نشست و قرار شد که سران هر دو گروه به تنظیم پیمان حکمیت بپردازند.
در یک طرف امام (ع ) ویاران او و در طرف دیر معاویه و عقل منفصل ولى عمروعاص و گروهى از محافظان او قرار داشتند.
براى نوشتن پیمان , دو برگ زرد که آغاز و پایان آنها با مهر امام (ع ) که (ص ) بود و مهر معاویه که آن نیز (ص ) بود مهر خورده و آماده شده بود.
امام (ع ) املاى پیمان و دبیر وى عبیدالله بن رافع نوشتن آن را بر عهده گرفت .
امام (ع ) سخن خود را چنین آغاز کرد: بسم الله الرحمن الرحیم .
هذا ما تقاضى علیه على امیر المؤمنین و معاویه بن ابى سفیان و شیعتهما فیما تراضیا به من الحکم بکتاب الله و سنه نبیه (ص ).
این بیانیه اى است که على امیر مؤمنان و معاویه و پیروان آن دو بنابر آن داورى کتاب خدا و سنت پیامبر او را پذیرفته اند.
در این هنگام معاویه اسپندوار از جاى جهید و گفت : بدآدمى است کسى که فردى را به عنوان بپذیرد و آن گاه با او نبرد کند.
عمروعاص فوراً به کاتب امام (ع ) گفت :نام على و نام پدر او را بنویس .
او امیر شماست , نه امیر ما.
احنف , سردار شجاع امام (ع ) به آن حضرت گفت : مبادا لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود پاک کنى ; از آن مى ترسم که باردیگر به تو باز نگردد.
تن به این کار مده , هر چند به کشت و کشتار انجامد.
سخن به درازا کشید وبخشى از روز به مذاکره به این مطلب گذشت و امام (ع ) حاضر به حذف لفظ امیرمؤمنان از کنار نام خود نشد.
اشعث بن قیس , مرد مرموزى که از نخستین روز در لباس دوستى بر ضد امام کار مى کرد و با معاویه سر و سرى داشت , اصرار ورزید که لقب برداشته شود.
در این کشمکش امام (ع ) خاطرهء تلخ را به زبان آورد و فرمود: من در سرزمین حدیبیه کاتب پیامبر (ص ) بودم .
در یک طرف پیامبر خدا و در یک طرف پیامبر خدا ودر طرف مشرکان سهیل بن عمرو قرار داشتند.
من صلحنانمه را به این صورت تنظیم کردم : اما نمایندهء مشرکان رو به پیامبر کرد و گفت : من هرگز نامه اى را که در آن خود را بخوانى امضا نمى کنم .
اگر من مى دانستم که تو پیامبر خدا هستى هرگز با تو نبرد نمى کردم .
من باید ظالم و ستمگرباشم که تو را از طواف خدا باز دارم , در صورتى که تو پیامبر خدا باشى .
لکن بنویس تا من آن را بپذیرم .
در این هنگام پیامبر (ص ) به من فرمود: على , من پیامبر خدا هستم , همچنان که فرزند عبدالله هستم .
هرگز رسالت من با محو عنوان رسول الله از کنار نام من از بین نمى رود.
بنویس محمد بن عبدالله .
بارى , در آن روزفشار مشرکان بر من زیاد شد که لقب رسول الله را از کنار نام او بردارم .
اگر آن روز پیامبر (ص ) صلحنامه اى براى مشرکان نوشت , امروز من براى فرزندان آنان مى نویسم .
راه و روش من و پیامبر خدا یکى است .
عمروعاص رو به على (ع ) کرد و گفت : سبحان الله , ما را به کافران تشبیه مى کنى , در حالى که ما مؤمن هستیم .
امام (ع ) فرمود: کدام روز بوده که تو حامى کافران و دشمن مسلمانان نبوده اى .
تو شبیه مادرت هستى که تو را زاییده است .
با شنیدن این سخن , عمرو از مجلس برخاست و گفت : به خدا سوگند که بعد از این با تو در مجلسى نمى نشینم .
فشار دوستنماهاى امام (ع ) که لقب امیر مؤمنان را از کنار نام خود بر دارد بر مظلومیت آن حضرت جلوهء تازه اى بخشید.
(چ) ولى در مقابل , گروهى از یاران صدیق امام , با شمشیرهاى آخته به حضور آن حضرت آمدند و گفتند: فرمان بده تا ما اجرا کنیم .
عثمان بن حنیف آنان را پند داد و گفت : من در صلح حدیبیه بوده ام و ما نیز فعلاً همان راه پیامبر (ص ) رامى پیماییم .(چ) امام (ع ) فرمود: پیامبر (ص ) در حدیبیه از این ماجرا به من خبر داد, آنجا که فرمود: یعنى : چنین روزى براى تو نیز هست و چنین کارى انجام مى دهى در حالى که مجبورى .