دانلود مقاله خلافت و امامت

Word 96 KB 15275 18
مشخص نشده مشخص نشده مشاهیر و بزرگان
قیمت قدیم:۱۶,۰۰۰ تومان
قیمت: ۱۲,۸۰۰ تومان
دانلود فایل
  • بخشی از محتوا
  • وضعیت فهرست و منابع
  • خلافت و امامت در کلام اسلامى


    1- امامت، مهم‏ترین جایگاه بحث‏هاى کلامى

    بحث و گفت و گو درباره‏ى خلافت و امامت، یکى از مهم‏ترین و دیرین‏ترین بحث‏ها و گفت و گوهایى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله میان مسلمانان مطرح شده است.

    اگرچه پیش از این مسئله، درباره‏ى مسائل دیگرى اختلاف نظر پیدا شد، اما اختلاف در فلسفه‏ى امامت و خلافت، داراى ویژگى‏هاى بى مانندى بود.

    عبدالکریم شهرستانى، پس از اشاره به پاره‏اى از اختلافات و مباحثه‏هایى که به هنگام رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، مى‏گوید:
    پنجمین اختلاف آنان - که بزرگ‏ترین اختلاف میان امت اسلامى به شمار مى‏رود - اختلاف‏شان درباره‏ى امامت‏بود; زیرا، درباره‏ى هیچ یک از قواعد دینى، در هیچ زمانى، چنان نزاع و ستیزى که درباره‏ى امامت در گرفته است، رخ نداده است.
    وى، آن گاه به ماجرایى که در سقیفه‏ى بنى ساعده اتفاق افتاد، اشاره کرده، گفته است:
    مهاجران و انصار، درباره‏ى امامت، اختلاف کردند.

    انصار گفتند: «امیرى از ما و امیرى از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را - که بزرگ و رهبر آنان بود - از طرف خود پیشنهاد کردند.

    در این هنگام، ابوبکر و عمر، وارد سقیفه شدند.

    عمر که از پیش، مطالبى را در نظر گرفته بود تا در آن جمع و درباره‏ى امامت ایراد کند، مى‏خواست‏سخن بگوید، ولى ابوبکر مانع شد و خود به سخنرانى پرداخت و پس از حمد و ثناى خداوند، مطالبى را ایراد کرد.


    عمر مى‏گوید: «او، همان چیزهایى را گفت که من در نظر داشتم بگویم.

    گویا، او، از غیب آگاه بود.

    پس از پایان یافتن سخنان ابوبکر و قبل از آن که انصار مطلبى بگویند، من با ابوبکر بیعت کردم، و مردم نیز با او بیعت کردند و در نتیجه، آتش فتنه خاموش شد.

    جز این که بیعت‏با ابوبکر، کارى شتاب زده و دور از تدبیر بود که خداوند، مسلمانان را از شر آن حفظ کرد.

    پس اگر فردى دیگر، آن را تکرار کند، وى را بکشید.

    پس، هرگاه فردى بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگرى بیعت کند، آن دو، خود را به هلاکت افکنده‏اند، و قتل‏شان واجب است».



    شهرستانى، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است که «چرا انصار بیعت‏با ابوبکر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنى بر این که هر یک از مهاجران و انصار، رهبرى داشته باشند، دست‏برداشتند؟» .

    او مى‏گوید:
    انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند که ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت فرمود: «الائمه من قریش; رهبران امت اسلامى، از قریش‏اند».


    آن گاه افزوده است:
    این، بیعتى بود که در سقیفه واقع شد.

    آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز گروهى از بنى هاشم، و ابوسفیان از بنى امیه، و امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه السلام که به تجهیز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شرکت نداشت.

    اینک، ما، در پى تحلیل و بررسى ماجراى سقیفه‏ى بنى ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمیت مسئله‏ى امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.



    این که انگیزه‏ى شرکت کنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجه‏ى یاد شده، تفاوتى ایجاد نمى‏کند; زیرا، خواه، انگیزه‏ى آنان را حفظ اسلام و جلوگیرى از فتنه‏هاى احتمالى که اسلام و مسلمانان را تهدید مى‏کرد، بدانیم و خواه، مسئله‏ى مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویاى این حقیقت است که خلافت و امامت، مسئله‏اى مهم و اساسى است و از مسایل محورى در جهان اسلام به شمار مى‏رود.



    1- امامت، مهم‏ترین جایگاه بحث‏هاى کلامى بحث و گفت و گو درباره‏ى خلافت و امامت، یکى از مهم‏ترین و دیرین‏ترین بحث‏ها و گفت و گوهایى است که در جهان اسلام، پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله میان مسلمانان مطرح شده است.

    عبدالکریم شهرستانى، پس از اشاره به پاره‏اى از اختلافات و مباحثه‏هایى که به هنگام رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و پس از آن، میان مسلمانان رخ داد، مى‏گوید: پنجمین اختلاف آنان - که بزرگ‏ترین اختلاف میان امت اسلامى به شمار مى‏رود - اختلاف‏شان درباره‏ى امامت‏بود; زیرا، درباره‏ى هیچ یک از قواعد دینى، در هیچ زمانى، چنان نزاع و ستیزى که درباره‏ى امامت در گرفته است، رخ نداده است.

    وى، آن گاه به ماجرایى که در سقیفه‏ى بنى ساعده اتفاق افتاد، اشاره کرده، گفته است: مهاجران و انصار، درباره‏ى امامت، اختلاف کردند.

    انصار گفتند: «امیرى از ما و امیرى از شما، عهده دار امر خلافت و امامت گردد.» و سعد بن عباده را - که بزرگ و رهبر آنان بود - از طرف خود پیشنهاد کردند.

    عمر مى‏گوید: «او، همان چیزهایى را گفت که من در نظر داشتم بگویم.

    پس، هرگاه فردى بدون مشورت با مسلمانان با فرد دیگرى بیعت کند، آن دو، خود را به هلاکت افکنده‏اند، و قتل‏شان واجب است».

    شهرستانى، آن گاه به تبیین این مطلب پرداخته است که «چرا انصار بیعت‏با ابوبکر را پذیرفتند و از پیشنهاد خود مبنى بر این که هر یک از مهاجران و انصار، رهبرى داشته باشند، دست‏برداشتند؟» .

    او مى‏گوید: انصار، بدان جهت از پیشنهاد خود منصرف شدند که ابوبکر از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله روایت کرد که آن حضرت فرمود: «الائمه من قریش; رهبران امت اسلامى، از قریش‏اند».

    آن گاه افزوده است: این، بیعتى بود که در سقیفه واقع شد.

    آن گاه، مردم به مسجد آمدند و با ابوبکر بیعت کردند، جز گروهى از بنى هاشم، و ابوسفیان از بنى امیه، و امیرالمؤمنین على بن ابى‏طالب علیه السلام که به تجهیز بدن پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و تدفین او مشغول بود و در این منازعه شرکت نداشت.

    اینک، ما، در پى تحلیل و بررسى ماجراى سقیفه‏ى بنى ساعده نیستیم، غرض از نقل این مطلب، بیان اهمیت مسئله‏ى امامت و خلافت از دیدگاه مسلمانان صدر اسلام است.

    این که انگیزه‏ى شرکت کنندگان در سقیفه چه بود، در نتیجه‏ى یاد شده، تفاوتى ایجاد نمى‏کند; زیرا، خواه، انگیزه‏ى آنان را حفظ اسلام و جلوگیرى از فتنه‏هاى احتمالى که اسلام و مسلمانان را تهدید مى‏کرد، بدانیم و خواه، مسئله‏ى مقام و ریاست و نظایر آن، در هر دو صورت، رفتار آنان، گویاى این حقیقت است که خلافت و امامت، مسئله‏اى مهم و اساسى است و از مسایل محورى در جهان اسلام به شمار مى‏رود.

    شرکت نکردن امام على علیه السلام در سقیفه و وارد نشدن در آن اختلاف، یکى، بدان جهت‏بود که وى، حفظ حرمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله را در آن زمان بر هر امر دیگرى ترجیح مى‏داد و بر آن بود که در آن فاصله‏ى کوتاه، مسلمانان را خطرى تهدید نخواهد کرد، و دیگرى، این که به اعتقاد او، پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در حیات خود، براى چنین مسئله‏ى مهمى چاره اندیشى کرده و جانشین خود را در فرصت‏ها و مناسبت‏هاى مختلف - مانند غدیر خم - تعیین کرده است.

    بحث درباره‏ى امامت و خلافت، صرفا، یک بحث تاریخى نیست تا در شرح و تبیین یک رخداد مهم در تاریخ اسلام خلاصه شود; زیرا، امامت، ابعاد و زوایاى مهم دیگرى نیز دارد.

    این مسئله، با حیات فکرى، اعتقادى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى امت اسلامى، رابطه‏اى استوار و تعیین کننده دارد.

    جایگاه مهم و برجسته‏ى بحث امامت در تفکر و تعالیم اسلامى از همین ابعاد اساسى و سرنوشت‏ساز آن، ناشى مى‏شود.

    با تبیین ماهیت امامت، این مسئله، روشن‏تر خواهد شد.

    در این جا یادآورى این نکته لازم است که شیعه، امامت را از اصول دین و عقاید اسلامى مى‏داند، ولى معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب کلامى، آن را از فروع دین و احکام عملى اسلام مى‏شمارند.

    ریشه‏ى این دو دیدگاه، این است که از نظر شیعه، نصب و تعیین امام، از شئون خداوند است و در تعیین امام، به «انتصاب‏» قائل است، ولى مذاهب دیگر، نصب و تعیین امام را از شئون و وظایف مکلفان مى‏دانند و در تعیین امام، به «انتخاب‏» معتقد هستند.

    در بحث‏هاى آینده، در این باره، بیش‏تر سخن خواهیم گفت، یادآورى آن در این بحث، براى بیان این مطلب است که دو دیدگاه یاد شده، در لزوم امامت و اهمیت آن، اختلافى ندارند; زیرا، از فروع دینى بودن، سبب نمى‏شود که مسئله‏اى اهمیت‏اش کم باشد.

    نماز، از فروع دین است، ولى این امر، با جایگاه مهم آن در آیین اسلام، منافات ندارد.

    البته، اعتقاد به این که امامت در زمره‏ى اصول عقاید دینى قرار دارد، منزلت و جایگاه بهترى را به مسئله‏ى امامت مى‏بخشد.

    2- حقیقت امامت واژه‏ى امامت، در لغت، به معناى «رهبرى و پیشوایى‏» است و «امام‏» را «مقتدا و پیشوا» گویند، خواه، آن مقتدا و پیشوا، انسانى باشد یا چیزى دیگر.

    ابن فارس گفته است: «امام، فردى (یا چیزى) است که در کارها به او اقتدا مى‏شود، و پیامبر صلى الله علیه و آله امام و پیشواى همه‏ى امامان است، و خلیفه‏ى پیامبر، امام رعیت و مردم است، و قرآن، امام و پیشواى مسلمانان است‏» .

    قرآن کریم، همان گونه که برخى از انسان‏ها را «امام‏» نامیده، کتاب آسمانى حضرت موسى علیه السلام را نیز «امام‏» خوانده است.

    درباره‏ى حضرت ابراهیم علیه السلام مى‏فرماید: «انى جاعلک للناس اماما» و درباره‏ى بندگان خاص الهى مى‏فرماید، آنان، از خداوند مى‏خواهند که آنان را پیشواى پرهیزگاران قرار دهد: «واجعلنا للمتقین اماما» و درباره‏ى کتاب حضرت موسى علیه السلام مى‏فرماید: «و من قبله کتاب موسى اماما و رحمه‏» قرآن کریم، «لوح محفوظ‏» را نیز «امام مبین‏» دانسته و فرموده است: «وکل شى‏ء احصیناه فى امام مبین‏» متکلمان اسلامى، امامت را به «ریاست و رهبرى جامعه‏ى اسلامى در زمینه‏ى امور دنیوى و دینى‏» تعریف کرده‏اند.

    نمونه‏هایى از تعاریف آنان را ذیلا یادآور مى‏شویم: 1- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین و الدنیا بالاصاله فی دارالتکلیف; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله در زمینه‏ى امور دین و دنیا در سراى تکلیف است.

    2- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا بالاصاله; امامت، رهبرى عمومى و بالاصاله (در مقابل بالنیابه) در امور دینى و دنیوى است.

    3- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص نیابه عن النبى صلى الله علیه و آله; امامت، رهبرى عمومى مسلمانان در اموردینى و دنیوى به عنوان نیابت از پیامبر است.

    نیابى بودن امامت نسبت‏به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله وسلم با اصالى بودن آن نسبت‏به دیگر مسلمانان - چنان که در تعریف قبل آمده است - منافات ندارد.

    4- الامامه رئاسه عامه فی امور الدین والدنیا لشخص من الاشخاص; 5- الامامه خلافه الرسول فی اقامه الدین، بحیث‏یجب اتباعه على کافه الامه.

    قید اخیر در این تعریف، ناظر به عمومى بودن امامت است.

    6- الامامه رئاسه عامه فی امر الدین والدنیا، خلافه عن النبى صلى الله علیه و آله.

    توضیحات 1- مقصود از قید «بالاصاله‏» در تعریف‏هاى یکم و دوم، احتراز از رهبرى مسلمانان به نیابت‏خاصه یا عامه از جانب امام است، مانند نواب خاصه و عامه‏ى امام عصر علیه السلام و مانند والیانى که از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام و دیگر خلفا براى ولایات و مناطق مختلف تعیین مى‏شدند.

    2- مقصود از «دارالتکلیف‏» این است که امامت مصطلح در علم عقاید و کلام، امامت مردم در سراى دنیا است و امامت‏به معنایى که در آیات قرآن درباره‏ى قیامت آمده است، از این بحث‏بیرون است: «یوم ندعو کل اناس بامامهم ».

    3- مقصود از «نیابه عن النبى‏» همان مفهومى است که از کلمه‏ى «خلافت‏» در قید «خلافه عن النبى‏» منظور است; یعنى، هر دو قید، ناظر به این است که امامت، مربوط به زمان پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است و امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله به شمار مى‏رود.

    البته، واژه‏ى «خلافت‏» از واژه‏ى «نیابت‏» مناسب‏تر است; زیرا، نیابت، معمولا، در جایى به کار مى‏رود که رهبر یک جامعه زنده است، ولى چون خود حضور مستقیم ندارد، فردى را به عنوان نایب و جانشین خود بر مى‏گزیند.

    مانند نواب خاص امام زمان علیه السلام ولى کلمه‏ى «خلافت‏» که ترجمه‏ى فارسى آن «جانشین‏» است، در هر دو مورد به کار مى‏رود.

    4- از آن چه گفته شد، نادرستى این نظریه که گاهى تفاوت میان دیدگاه شیعه و اهل سنت را در باب امامت، به این صورت بیان مى‏کند که شیعه، قائل به امامت، و اهل سنت قائل به خلافت است، روشن گردید; زیرا، در این باره که رهبر امت اسلامى پس از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به عنوان جانشین آن حضرت، عهده دار امر امامت و رهبرى مسلمانان مى‏شود، میان شیعه و اهل سنت، اختلافى وجود ندارد.

    خلافت و امامت، دو عنوان براى یک حقیقت‏اند و هر یک به جنبه‏اى از آن نظر دارد.

    خلافت، ناظر به جنبه‏ى ارتباط آن با خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله است، و امامت، ناظر به جنبه‏ى ارتباط آن با امت اسلامى، است.

    بدین جهت، هم در روایات و هم در کلمات متکلمان اسلامى، هر دو اصطلاح به کار رفته است.

    5- از تعاریف یاد شده به دست مى‏آید که متکلمان اسلامى، اعم از شیعى و سنى، امامت را صرفا یک مقام و منصب سیاسى که عهده‏دار بر قرارى نظم و امنیت اجتماعى و سامان بخشیدن به امور مادى و مسائل مربوط به حیات دنیوى بشر است، نمى‏دانند، بلکه آن را مقام و منصبى دینى مى‏دانند که اقدام به آن، یک تکلیف دینى به شمار مى‏رود.

    بر این اساس، قلمرو رهبرى امام، امور دینى و دنیوى، هر دو، است.

    آرى، در این که «رسالت امام در حوزه‏ى امور دینى چیست؟

    آیا تبیین شریعت نیز از وظایف و شئون امام است‏یا او، صرفا، مسئول اجراى احکام الهى است؟» ، میان متکلمان شیعه و اهل سنت، اختلاف نظر وجود دارد که در آینده بررسى خواهیم کرد.

    از این جا، نادرستى دیدگاه کسانى که گمان کرده‏اند از نظر متکلمان اهل سنت، امامت، صرفا، یک مقام و منصب دنیوى است و جنبه‏ى دینى و معنوى ندارد، به دست آمد.

    از دیدگاه آنان، امامت، از دو نظر، جنبه‏ى دینى و معنوى دارد: یکى، از این جنبه که امام، خلیفه و جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله است و اگر به انتخاب اهل حل و عقد تعیین مى‏شود، انتخاب آنان، جنبه‏ى طریقیت و کاشفیت دارد، مانند اجماع که طریق کشف حکم شرعى است.

    و دیگرى، از این جنبه که حفظ و اجراى دین، از اهداف و اغراض امامت است.

    3- وجوب امامت اکثریت قاطع مذاهب و متکلمان اسلامى، امامت را واجب مى‏دانند، اگر چه در این که «وجوب امامت وجوب کلامى است‏یا فقهى؟

    عقلى است‏یا نقلى؟» ، اختلاف نظر دارند.

    براى روشن شدن این مطلب، دیدگاه مذاهب کلامى را یادآور مى‏شویم: 1- مذهب امامیه: از نظر امامیه، وجوب امامت، وجوب کلامى است (وجوب على الله) و نه وجوب فقهى (وجوب على الناس) .

    مقصود از وجوب کلامى، این است که فعلى، مقتضاى عدل یا حکمت‏یا جود یا رحمت‏یا دیگر صفات کمال الهى است، و چون ترک چنین فعلى، مستلزم نقص در ساحت‏خداوندى و در نتیجه، محال است، پس انجام دادن آن، واجب و ضرورى است.

    البته، کسى، آن فعل را بر خداوند واجب نمى‏کند، بلکه او، خود، به مقتضاى صفات کمال و جمال‏اش، آن را بر خود واجب مى‏کند، چنان که فرموده است: «کتب ربکم على نفسه الرحمه‏» و نیز فرموده است: «ان علینا للهدى‏» و آیات دیگر.

    امامیه، امامت را مقتضاى حکمت و لطف خداوند مى‏دانند و بر این اساس، آن را بر خداوند واجب مى‏شمارند.

    خواجه نصیرالدین در این باره گفته است: الامامیه یقولون: «نصب الامام لطف; لانه یقرب من الطاعه و یبعد عن المعصیه واللطف واجب على الله تعالى‏» .

    امامیه، مى‏گویند: «نصب امام، لطف است; زیرا، مردم را به طاعت نزدیک مى‏کند و از معصیت دور مى‏سازد و لطف بر خداوند واجب است».

    2- مذهب اسماعیلیه: مشهور این است که اسماعیلیه نیز مانند امامیه، وجوب امامت را وجوب کلامى (وجوب على الله) مى‏دانند، با این تفاوت که از نظر آنان، فلسفه‏ى وجوب امامت، تعلیم معرفت‏خداوند به بشر است.

    فاضل مقداد گفته است: «اسماعیلیه، امامت را بر خداوند واجب مى‏دانند تا معرفت‏خداوند را به بشر تعلیم دهد.» ، ولى محقق طوسى، این مطلب را نپذیرفته و گفته است: آنان، به وجوب على الله، اعتقاد ندارند و به حسن و قبح عقلى معتقد نیستند، لکن معرفت‏خدا را واجب مى‏دانند و بر این عقیده‏اند که معرفت‏خداوند، از دو راه حاصل مى‏شود: یکى، نظر و تفکر عقلى، و دیگرى، تعلیم به واسطه‏ى امام.

    بر این اساس، معرفت امام، واجب، و اطاعت از او لازم است.

    وى، در کتاب قواعد العقاید، گفته است، اسماعیلیه، وجوب امامت را «وجوب من الله‏» مى‏دانند، اما در باره‏ى این که «مقصود از وجوب من الله چیست؟» توضیحى نداده است، ولى با توجه به آراى فلسفى اسماعیلیه در باره‏ى سلسله مراتب وجود ممکنات و جایگاهى که امام در این سلسله مراتب دارد، مى‏توان مقصود از «وجوب من الله‏» را به دست آورد.

    اسماعیلیه، عالم ممکنات را به دو عالم باطن (امر و غیب) و عالم ظاهر (خلق و شهادت) تقسیم کرده‏اند.

    عالم باطن یا امر، مشتمل بر عقول و نفوس و ارواح است و نخستین موجود در این عالم، «عقل اول‏» است و سپس عقول دیگر و نفوس قرار دارند.

    آنان، امام را مظهر عالم باطن یا عالم امر مى‏دانند و رتبه‏اش بر نبى - که مظهر نفس است - برتر است.

    از این رو، معرفت‏به خداوند، جز توسط امام، حاصل نمى‏شود.

    بنابراین، نسبت وجود امام با وجود خداوند، نسبت مظهر و ظهور و مجلى و تجلى است; یعنى، وجود خداوند، در وجود امام، متجلى مى‏گردد.

    تجلى و ظهور، جز از جانب خداوند نیست و چون این تجلى و ظهور، مقتضاى کمال و جمال ذاتى و صفاتى خداوند است، بنابراین، امامت، وجوب من الله خواهد بود.

    3- مذهب زیدیه: زیدیه، اگرچه به عنوان یکى از فرقه‏هاى شیعه به شمار مى‏رود، ولى در طول تاریخ آن، گرایش‏هاى فکرى و مذهبى گوناگونى پدید آمده است.

    برخى از آنان، به نص در امامت اعتقاد دارند و امام على علیه السلام را جانشین بلافصل پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏دانند.

    آنان، امام پس از امیرالمؤمنین علیه السلام را امام حسن مجتبى علیه السلام و امام پس از او را امام حسین علیه السلام مى‏دانند.

    از نظر آنان، تنها، این سه امام، به صورت خاص به امامت منصوب شده‏اند و دیگر امامان، منصوب به نصب عام‏اند.

    بدین صورت که هر یک از فرزندان حضرت فاطمه زهرا علیها السلام که عالم و زاهد و شجاع باشد و قیام کند و مردم را به مبارزه با ستمگران دعوت کند، «امام‏» خواهد بود; یعنى، چنین فردى، از سوى خداوند، به امامت منصوب شده است.

    مطابق این دیدگاه، وجوب امامت، وجوب على الله، خواهد بود.

    چنان که خواجه نصیرالدین طوسى، زیدیه و کیسانیه و امامیه را از طرفداران «وجوب على الله‏» در مسئله‏ى امامت‏بر شمرده است.

    برخى دیگر از زیدیه، به وجود نص در امامت اعتقاد ندارند و عقیده‏ى آنان در این مسئله، همانند عقیده‏ى معتزله و اهل سنت است.

    طبعا، این گروه، امامت را واجب على الناس مى‏دانند و نه واجب على الله.

    مؤلف مواقف گفته است: «زیدیه، به وجوب عقلى امامت معتقد بودند.» 4- معتزله: اکثریت قاطع معتزله، امامت را واجب مى‏دانند و تنها، دو متکلم معتزلى، یعنى ابوبکر اصم و هشام بن عمرو فوطى، به وجوب امامت اعتقاد نداشته‏اند.

    ابوبکر اصم، گفته است: «هرگاه عدل و داد در جامعه حکم فرما باشد، نیازى به امام نیست، اما هر گاه ظلم و جور بر جامعه حاکم باشد، امام، لازم است.» .

    هشام بن عمرو فوطى، دیدگاهى مخالف وى داشته است.

    به گمان وى، هرگاه عدل و انصاف بر جامعه سایه گستر باشد، امام، لازم است تا احکام شرع را اجرا کند - زیرا، در این صورت، مردم از او اطاعت‏خواهند کرد - اما هر گاه ظالمان و ستمکاران بر جامعه حکومت کنند، جامعه، از امام اطاعت نخواهد کرد، و وجود امام در چنین جامعه‏اى، موجب تعمیق و گسترش نزاع و اختلاف خواهد شد.

    اکثریت معتزله - که به وجوب امامت اعتقاد دارند - از نظر عقلى یا نقلى بودن وجوب آن، دو دسته شده‏اند.

    جاحظ، ابوالقاسم کعبى، ابوالحسین خیاط، ابوالحسین بصرى، وجوب آن را عقلى و دیگران، وجوب آن را نقلى (شرعى) دانسته‏اند.

    به گفته‏ى علامه حلى، معتزله‏ى بغداد، به وجوب عقلى امامت معتقد بوده‏اند.

    در هر حال، وجوب امامت از نظر آنان، «وجوب على الناس‏» است و نه «وجوب على الله‏» .

    به عبارت دیگر، وجوب امامت از نظر معتزله، وجوب فقهى است و نه وجوب کلامى.

    5- خوارج: اقوال متکلمان درباره‏ى دیدگاه خوارج درباره‏ى وجوب و عدم وجوب امامت، مختلف است.

    برخى از آنان، اعتقاد به عدم وجوب امامت را، به طور مطلق، به خوارج نسبت داده‏اند.

    فخر الدین رازى، محقق طوسى ، عضدالدین ایجى ، از این دسته‏اند.

    سعد الدین تفتازانى و فاضل مقداد، قول به عدم وجوب امامت را به فرقه‏ى نجدات (پیروان نجده بن عامر) نسبت داده‏اند.

    علامه حلى، قول به عدم وجوب امامت را به جماعتى از خوارج نسبت داده است.

    شهرستانى، نظریه‏ى عدم وجوب امامت را به فرقه‏ى محکمه (نخستین فرقه خوارج که در جریان جنگ صفین پدید آمد) نسبت داده، گفته است: «وجوزوا ان لایکون فی العالم امام اصلا» .

    در هر حال، تنها فرقه‏اى که از فرقه‏هاى خوارج باقى مانده است، فرقه اباضیه است و آنان هم به وجوب امامت اعتقاد دارند.

    على یحیى معمر گفته است: «ولایجوز ان تبقى الامه الاسلامیه دون امام او سلطان ; جایز نیست که امت اسلامى، بدون امام یا سلطان باشد».

    مؤلف کتاب جواهر النظام - از علماى اباضیه‏ى عمان - نیز بر لزوم نصب امام تصریح کرده است.

    6- اشاعره: اشاعره، به وجوب امامت معتقدند، لکن از آن جا که به حسن و قبح عقلى و وجوب على الله اعتقاد ندارند، طبعا، وجوب امامت را وجوب على الناس و نقلى مى‏دانند.

    قاضى عضد الدین ایجى گفته است: «نصب الامام عندنا واجب علینا سمعا» .

    این مطلب، در همه‏ى کتاب‏هاى کلامى اشاعره، بیان شده و مورد قبول همه‏ى آنان است.

    7- ماتریدیه: متکلمان ماتریدى نیز بر وجوب امامت، اتفاق نظر دارند.

    وجوب امامت از نظر آنان، وجوب فقهى و على الناس است.

    ماتریدیه، در نقلى بودن وجوب امامت، با اشاعره همداستان‏اند.

    ملا على قارى، شارح فقه اکبر گفته است: «مذهب اهل سنت و جماعتى از معتزله، این است که نصب امام، بر مسلمانان واجب است و وجوب آن نقلى است.» دلایلى که متکلمان ماتریدى بر وجوب امامت آورده‏اند، برخى، نقلى، و برخى، عقلى - نقلى است; یعنى، از باب ملازمات عقلیه است.

    این نحوه استدلال، در کلمات اشاعره، نیز آمده است.

    بنابراین، مقصود آنان از نفى عقلى بودن وجوب امامت، دلیل عقلى خالص (مستقلات عقلیه) است.

    8- وهابیت: محور بحث‏هاى کلامى در کتاب‏هاى اعتقادى وهابیت، مسئله‏ى توحید و شرک است و مسائل دیگر، یا مورد توجه قرار نگرفته و یا در حد اشاره و به اجمال مطرح شده است.

    از این روى، آنان، درباره‏ى خلافت و امامت، بحث قابل توجهى ندارند.

    یکى از وهابیان معاصر، در شرح کتاب لمعه الاعتقاد (تالیف ابن قدامه مقدسى، متوفاى 620 ه) سخنى دارد که دیدگاه آنان را در این باره روشن مى‏کند.

    عبارت وى، چنین است: الخلافه منصب کبیر و مسؤولیه عظیمه و هی تولى تدبیر امور المسلمین بحیث‏یکون هو المسؤول الاول فی ذالک، و هی فرض کفایه; لان امور الناس لاتقوم الا بها; خلافت، منصبى بزرگ و مسئولیتى عظیم است و آن، عبارت است از عهده دار شدن تدبیر امور مسلمانان به گونه‏اى که وى (خلیفه و والى) مسئول نخستین در این باره به شمار مى‏رود.

    خلافت، واجب کفایى است; زیرا، امور مردم، بدون آن قوام نخواهد یافت.

    عبارت اخیر، این را مى‏رساند که وجوب خلافت و امامت، وجوب عقلى - نقلى است; یعنى، از یک سو، نیاز به خلافت، یک نیاز اجتماعى است و عقل، به روشنى، به آن حکم مى‏کند، و از سوى دیگر، آن چه نیاز ضرورى جامعه‏ى بشرى به شمار مى‏رود، مورد اهتمام شریعت اسلام نیز هست.

    دلایل وجوب امامت ادله‏ى وجوب امامت را مى‏توان به سه دسته تقسیم کرد: 1- ادله‏ى نقلى محض; یعنى، ادله‏اى که به صورت مستقیم و روشن، از نصوص و ظواهر دینى استفاده مى‏شود.

    2- ادله‏ى عقلى خالص; یعنى، ادله‏اى که همه‏ى مقدمات آن‏ها، از قواعد و اصول عقلى تشکیل مى‏شود (مستقلات عقلیه).

    3- ادله‏ى عقلى - نقلى; یعنى، ادله‏اى که برخى از مقدمات آن‏ها، عقلى، و برخى دیگر، نقلى است (ملازمات عقلیه).

    اینک، به تبیین ادله‏ى وجوب امامت مى‏پردازیم و پس از تقریر و تبیین هر دلیل، عقلى یا نقلى بودن آن را بیان خواهیم کرد.

    1- آیه‏ى اولى الامر قرآن کریم، اطاعت و پیروى از «اولى الامر» را بر مسلمانان واجب کرده و فرموده است: «یا ایها الذین ءامنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولى الامر منکم‏» ; اى مؤمنان، از خداوند و پیامبر و متولیان امر از خودتان، پیروى کنید.

    سعدالدین تفتازانى در کتاب شرح المقاصد این دلیل را یادآور شده و گفته است: «وجوب اطاعت از اولى الامر، مقتضى وجوب تحقق آن است.» .

    محقق طوسى نیز در تلخیص المحصل، این آیه را به عنوان دلیل نقلى و شرعى بر وجوب امامت‏بر شمرده است.

    ممکن است گفته شود: از وجوب فعلى بر انسان، نمى‏توان وجوب تحقق بخشیدن و تحصیل موضوع آن را استنباط کرد، همان طور که از وجوب زکات یا خمس، نمى‏توان وجوب کسب مال و ثروتى را که متعلق زکات یا خمس است، نتیجه گرفت، بلکه چنین احکامى، در حقیقت، به صورت قضیه‏ى شرطیه‏اند که بر وجوب تالى در فرض وجود مقدم، دلالت مى‏کنند و نه بر وجود قطعى مقدم; یعنى، اگر کسى، مال زکوى به دست آورد، باید زکات آن را بپردازد.

    در بحث ما نیز مفاد آیه، چنین خواهد شد که اگر اولى الامر، موجود باشد، باید از آنان اطاعت کرد، اما این که باید اولى الامر موجود باشد یا نه، از این آیه به دست نمى‏آید.

    در پاسخ این اشکال، مى‏توان گفت، اگرچه مقتضاى قاعده‏ى اولیه، همان است که گفته شد، ولى در این جا، از قرینه‏ى سیاق، به دست مى‏آید که وجود اولى الامر، مسلم و مفروغ عنه گرفته شده است; زیرا، اولى الامر، بر رسول عطف شده است و مى‏دانیم که نبوت، امرى است قطعى و در وجوب آن، سخنى نیست.

    آرى، از این آیه، به دست مى‏آید که وجوب امامت (اولى الامر)، وجوب کلامى است و نه فقهى; یعنى، همان گونه که نصب و تعیین پیامبر، فعل خداوند است، نصب و تعیین امام نیز فعل خداوند است.

    ممکن است گفته شود: «کلمه‏ى «منکم‏» بیان کننده‏ى این مطلب است که اولى الامر را خود مسلمانان بر مى‏گزینند.» ، ولى این احتمال، اعتبار و ارزش علمى ندارد; زیرا، درباره‏ى نبوت نیز کلمه‏ى «من انفسهم‏» آمده است.

    مقصود از این گونه تعابیر، این است که پیامبر و امام، از جنس بشرند و گذشته از این، از میان خود مردم برگزیده شده‏اند.

    برگزیده شدن پیامبر و امام از میان مردم، غیر از برگزیده شدن آنان به دست مردم است.

    2- حدیث «من مات و لم یعرف امام زمانه...» در حدیث نبوى معروف آمده است: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه; هر کس بدون این که امام زمان خویش را بشناسد، از دنیا برود، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.» .

    سعدالدین تفتازانى، در شرح مقاصد و شرح عقاید ، و ملاعلى قارى در شرح فقه اکبر، و حافظ محمد عبدالعزیز در کتاب النبراس ، و خواجه نصیرالدین طوسى در تلخیص المحصل ، این حدیث را به عنوان دلیل نقلى بر وجوب امامت مورد استناد قرار داده‏اند.

    وجه استدلال به حدیث، این است که در این حدیث، معرفت امام، به عنوان یک تکلیف دینى، بر هر مسلمانى واجب شده است تا آن جا که نشناختن او، اصل ایمان و اسلام انسان را خدشه دار مى‏سازد.

    روشن است که چنین حکم قطعى، مستلزم آن است که زمان، هیچ گاه، از امام خالى نباشد.

    از این حدیث، نکته‏ى دیگرى نیز استفاده مى‏شود و آن، این است که امامت، صرفا، یک مقام و منصب عادى و در حد یک رهبرى سیاسى که عهده دار برقرارى نظم و امنیت جامعه‏ى بشرى است، نمى‏باشد، بلکه مقام و منصب امامت، با ایمان و دین مردم ارتباط دارد، تا آن جا که نشناختن او، زندگى انسان را به زندگى جاهلیت پیش از اسلام مبدل مى‏سازد.

    از این جا روشن مى‏شود که جایگاه امامت در جهان بینى اسلامى، همان جایگاه نبوت است.

    همان گونه که نشناختن پیامبر و عدم اطاعت از او، ایمان و اسلام انسان را مخدوش مى‏سازد، نشناختن و عدم اطاعت از امام نیز چنین است.

    در این صورت، شرایط و صفات امام نیز باید در مرتبه‏ى شرایط و صفات پیامبر باشد.

    این، همان، دیدگاه شیعه در مسئله‏ى امامت است که در بحث‏هاى آینده هم بیان خواهد شد.

    3- سیره‏ى مسلمانان با رجوع به سیره‏ى مسلمانان - بویژه مسلمانان صدر اسلام - روشن مى‏شود که آنان، وجوب امامت را امرى مسلم و تردیدناپذیر مى‏دانستند.

    از این رو، پس از رحلت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله بى درنگ، به این مسئله پرداختند.

    اگرچه همه‏ى صحابه‏ى پیامبر صلى الله علیه و آله - که در مدینه بودند - در اجتماع سقیفه حضور نداشتند، ولى آنان که شرکت نکرده بودند، هرگز اصل نیاز جامعه‏ى اسلامى به امام را منکر نبودند، بلکه عدم حضور آنان، دلایل دیگرى داشت.

    از جمله کسانى که در سقیفه شرکت نداشت، امام على علیه السلام بود که دلایل عدم حضور حضرت ایشان را در آغاز مقاله اشاره کردیم.

    در هر حال، اختلافاتى که میان صحابه‏ى پیامبر صلى الله علیه و آله درباره‏ى خلافت و امامت رخ داد، مربوط به مصداق آن بود و نه وجوب آن.

    خواجه نصیر الدین طوسى، در تقریر این دلیل، گفته است: روشن است که اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله پس از وفات او، بر لزوم اطاعت از امام پس از وى، اجماع داشتند، اگرچه برخى از آنان، معتقد بودند که پیامبر صلى الله علیه و آله على علیه السلام را به امامت نصب کرده است و برخى دیگر مى‏گفتند، نصب امام به ما واگذار شده است و آنان، ابوبکر را به عنوان امام و خلیفه برگزیدند و على علیه السلام نیز (پس از مدتى) با او بیعت کرد.

    اگر نصب امام، واجب نبود، مى‏بایست‏حداقل یکى از افراد، با عمل آنان مخالفت کند.

    این استدلال، در غالب کتاب‏هاى کلامى اهل سنت نیز آمده است.

    عضد الدین ایجى، در کتاب المواقف، و سعدالدین تفتازانى در شرح المقاصد و شرح العقائد النسفیه، و شهرستانى در نهایه‏الاقدام و آمدى در غایه‏المرام بدان استدلال کرده و به عنوان دلیل اجماع ذکر کرده‏اند.

    متکلمان معتزلى نیز به اجماع صحابه، بر وجوب امامت استدلال کرده‏اند.

    قاضى عبدالجبار گفته است: ابوعلى و ابوهاشم جبایى و دیگران، به اجماع صحابه، بر وجوب امامت استناد کرده‏اند; زیرا، آنان، پس از وفات پیامبر صلى الله علیه و آله به گونه‏اى به مسئله‏ى امامت اهتمام ورزیدند که بر وجوب آن دلالت مى‏کند.

    آن چه در ماجراى سقیفه و بیعت‏با ابوبکر و سپس خلافت عمر و ماجراى شورا و سرانجام امامت امیرالمؤمنین علیه السلام رخ داد، به روشنى، بر وجوب امامت گواهى مى‏دهد.

    شایان ذکر است که سیره‏ى مسلمانان یا اجماع صحابه بر وجوب امامت، دلیل شرعى مستقلى به شمار نمى‏رود; زیرا، مدرک و منشا آن، یکى از وجوه پیشین و یا وجوهى است که پس از این بر وجوب امامت‏بیان خواهد شد.

    اصطلاحا، چنین اجماعى را «اجماع مدرکى‏» مى‏نامند.

    غزالى در کتاب الاقتصاد فی الاعتقاد گفته است: «ولسنا نکتفی بما فیه من اجماع الامه بل ننبه على مستند الاجماع; ما، در این مسئله (وجوب امامت) به اجماع امت‏بسنده نمى‏کنیم، بلکه مستند آن را بیان خواهیم کرد».

    4- اجراى حدود و حفظ نظام اسلامى شکى نیست که شارع مقدس، از مسلمانان خواسته است که حدود اسلامى را اجرا کنند و مرزهاى کشور اسلامى را از تجاوز دشمنان حفظ کنند و پاسدار کیان اسلام و امت اسلامى باشند.

    از طرفى، تحقق این هدف، بدون وجود امام و پیشوایى با کفایت و تدبیر، امکان‏پذیر نیست، و از آن جا که مقدمه‏ى واجب، چون خود واجب، واجب است، پس نصب امام واجب خواهد بود.

    ممکن است گفته شود: اگر اجراى حدود و امور دیگرى که در استدلال، به آن‏ها اشاره شد، مشروط به وجود امام است، در این صورت، از قبیل واجب مشروط خواهد بود و تحصیل شرط در واجب مشروط، بر مکلف واجب نیست.

    وجوب حج، مشروط به استطاعت است، ولى تحصیل استطاعت، بر مکلف واجب نیست، بلکه هر گاه «شرط‏» ، تحقق یافت، «مشروط‏» هم واجب خواهد بود.

    واجب، اگر مشروط به وجود امام نباشد، پس وجود امام لازم نخواهد بود و نصب امام، بر خداوند یا بر مسلمانان، واجب نیست.

    پاسخ، این است که فرق میان وجوب مشروط و واجب مشروط، این است که هرگاه وجوب فعل، مشروط باشد، تا شرط تحقق نیابد، وجوبى در کار نیست، مانند وجوب حج که مشروط به استطاعت است، ولى هرگاه واجب، مشروط باشد، معنایش این است که وجوب، مطلق است، ولى تحقق آن، متوقف بر تحقق شرط خاصى است.

    نماز، بر مکلف واجب است، ولى انجام دادن آن، مشروط به داشتن طهارت است، در این صورت، تحصیل شرط، یعنى طهارت، براى انجام دادن واجب، یعنى نماز، واجب خواهد بود.

    وجوب اجراى حدود و حفظ ثغور اسلام و دفاع از کیان اسلام و امت اسلامى، نسبت‏به وجود امام، از این قبیل است; یعنى، شارع مقدس، امور یاد شده را از مسلمانان خواسته است، ولى تحقق این خواست‏شارع، مشروط به وجود امام و پیشواى با کفایت و با تدبیر است.

    این استدلال در شمارى از کتاب‏هاى کلامى آمده است.

    تفتازانى، در شرح المقاصد، در تقریر این دلیل گفته است: ان الشارع امر باقامه الحدود و سدالثغور و تجهیز الجیوش للجهاد و کثیر من الامور المتعلقه بحفظ النظام و حمایه بیضه الاسلام، مما لایتم الا بالامام، و ما لایتم الواجب المطلق الا به و کان مقدورا، فهو واجب‏» ; شارع، به اقامه‏ى حدود و حفظ مرزها، و مجهز ساختن سپاه براى جهاد و بسیارى از امورى که به حفظ نظام امت اسلامى و پاسدارى از کیان اسلام مربوط مى‏شود، آن هم امورى که بدون امام تحقق نمى‏پذیرد، امر کرده است و آن چه تحقق واجب مطلق، متوقف بر آن است و ایشان قدرت بر آن دارد، واجب است.

    علامه حلى در کتاب الالفین، امورى را که تحقق آن‏ها منوط به وجود امام است، به تفصیل بیان کرده است.

    برخى از آن‏ها عبارت است از: الف) جمع آراء بر امور اجتماعى که مناط تکلیف شارع در آن‏ها، اجتماع است، مانند جنگ و جهاد و آن چه در برگیرنده‏ى مصالح عمومى است.

    ب) حفظ نظام اجتماعى و جلوگیرى از اختلال و هرج و مرج.

    ج) اجراى حدود الهى که الطاف الهى به شمار مى‏روند.

    د) تولى و تصدى امر قضاوت که از نیازهاى مبرم اجتماعى است.

کلمات کلیدی: امامت - خلافت - خلافت و امامت

با رحلت پيامبر اسلام که پيامبر خاتم نيز ‌بوده‌اند مسلماً براي هدايت و زعامت مسلمين مي‌بايد افرادي باشند که عهده‌دار اين مسئوليت بوده به کساني که به نيابت پيامبر رهبريت عمومي ديني و دنيايي مسلمين را از سلاله پيامير بر عهده دارند، امام مي‌گويند. امام

بيان پيغمبر اکرم درباره ولايت خداي متعال در صفت پيغمبر گرامي خود مي فرمايد: لقد جاءکم رسول من انفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمومنين رئوف رحيم؛ پيامبري به سوي شما آمده که از خودتان مي باشد، گرفتاري و به سختي افتادن شما براي وي ناگوار است، او

بسمه تعالی امامت ورهبری درکلام امیرمؤمنان علی(ع) یکی از موضوعات بسیار عمیق،ارزشمند و گرانبهای نهج البلاغه موضوع امامت و مسائل مربوط به آنست. نهج البلاغه خود تبلور فرهنگ امامت و ولایت و تجلّی روح بلند علوی سلام ا... علیه است. در نهج البلاغه جلوه های گوناگون امامت و حاکمیت اسلامی بوضوح قابل مشاهده و درک است. امام (ع)چه بعنوان امام و ولی امر مسلمانان و چه در منصب ولایت الهی و ولَی ...

مزد رسالتم مودّت و دوستی با نزدیکان من است. ...بگو: از شما بر این رسالت مزدی، جز محبت خویشاوندانم، نمی طلبم... شوری: 33 همه مفسران شیعه و بزرگانی از اهل سنت معتقدند که منظور از ذوی القُربی نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله است. نکته قابل توجه این که قرآن مجید در سوره شعراء و در پنج آیه (109 و 127 و 145 و 164 و 180) از قول حضرت نوح و هود و صالح و لوط و شعیب علیهم السلام نقل می ...

با رحلت پیامبر اسلام که پیامبر خاتم نیز ‌بوده‌اند مسلماً برای هدایت و زعامت مسلمین می‌باید افرادی باشند که عهده‌دار این مسئولیت بوده به کسانی که به نیابت پیامبر رهبریت عمومی دینی و دنیایی مسلمین را از سلاله پیامیر بر عهده دارند، امام می‌گویند. امامت در لغت به معنای پیشوایی و رهبری است. در اصل بحث نیاز به امام و معنی امامت اختلافی نیست. ولی در چگونگی تعیین امام و خصوصیات آن بین ...

شيخ اشراق اوصاف انبيا و اوليا را به طور مشترک مطرح مي‌کند. اما پيش از بيان رأي شيخ درباره اوصاف اين افراد، ذکر دو نکته لازم است؛ نخست آنکه شيخ تصريح مي‌کند که انبيا از جانب خداي تعالي مأمور ابلاغ و اداي رسالت‌اند و اين مختص انبياست و اوليا از اين مأ

امام حسين (ع) در سوم شعبان سال چهارم هجري در مدينه به دنيا آمد. رسول خدا (ع) نام اين فرزند زهرا (س) را حسين نهاد وي مورد علاقه شديد پيامبر خدا(ص) بود و آن حضرت درباره او فرمود: «حسين مني و انا من حسين....» و در آغوش پيامبر بزرگ شد. هنگام رحلت رسول خ

پيشواي دوم جهان تشيع که نخستين ميوه پيوند فرخنده علي (ع) با دختر گرامي پيامبر اسلام (ص) بود، در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدينه ديده به جهان گشود . حسن بن علي(ع) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درک نکرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت

در پانزدهم ماه ذيحجه سال 212 هجري در نزديکي شهر مدينه از سمان? مغربيّه زاده شد پس از تولد نوزاد، سنّت شرعي و شمخصي که از رسول خدا شفارش شده است درباره ي نوزاد اجرا شد علي بن محّمد، که ما از اين به بعد او را با نام اما هادي(ع) مي شناسيم، هر گاه از م

امام علي ‌بن موسي‌الرضا عليه‌السلام هشتمين امام شيعيان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مکرم اسلام مي‌باشند. ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت ورهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود با خلافت خلفاي عباسي که سختي‌ها و رنج

ثبت سفارش
تعداد
عنوان محصول