خوارج
یکى دیگر از فرقههاى کلامى که در روزگار امام على (ع) به وجود آمد «خوارج» است.
برخى از محققان، خوارج را فرقهاى اسلامى ذکر کردهاند تا جایى که در کتابهایى که در خصوص تاریخ علم کلام نوشتهاند به طور مفصل درباره این فرقه وعقاید آنان سخن گفتهاند.
ما هر چند خوارج را اساساً مسلمان نمىدانیم اما پرداختن به طرز تفکر واندیشههاى کلامى آنان را از این جهت ضرورى مىدانیم که این فرقه در زمان حکومت امام على (ع) با تمسک به قرآن و تظاهر به اسلام براى آن حضرت، مشکلاتى را پدید آوردند واز خود عقایدى فاسد وخلاف قرآن به جاى گذاشتند.
وچون بحث ما در این جا «على (ع) وفرقههاى کلامى» است ناگزیریمکهعقایداینگروهراهمبهطورخلاصهبهبحثوبررسىبگذاریم.
آنان به طرز گمراهکنندهاى کردارهاى خود را با قرآن توجیه مىکردند وبر روشهاى خویش، استدلال عقیدتى مىآوردند.
از همین روست که امام على (ع) به اصحاب خویش فرمود: در هنگام بحث ومناظره با آنان از قرآن استدلال نیاورید بلکه با سنت پیامبر بحث کنید، چون این گروهقرآنرابهنفعخویشتأویلمىکنند.
خوارج به خاطر همین استدلالهاى سست وبىپایه، عمرى کوتاه داشتند وچندان در تاریخ نپاییدندوبهجزچندفرقهمعدود،سایرفرقههایشانازبینرفتهاند،اماعقایدوافکارشاندرقالبهاىمختلفبهحیاتخویشادامهدادهاست.
در نهج البلاغه هم آمده است هنگامى که خوارج کشته شدند به امام على (ع) گفتند: اى امیر مؤمنان،همگىآنانکشتهشدند.امامفرمود:
«کلاَّواللَّهِاِنَّهُمْنُطَفٌفِىأصْلابِالرِّجالِوَقراراتِالنِّساءِ،کُلَّمانَجَمَمِنهُمْقَرْنٌقُطِعَحتّى
یکونَآخِرُهُملُصُوصاًسَلّابینَ؛نه به خدا قسم، آنها نطفههایى در پشت مردان ورحم زنان خواهند بود که هر زمان، شاخى از آنها سر بر آورد، بریده مىشود تا این که آخرشان دزدان وراهزنانخواهندشد.»(1)
از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که عقاید باطل این گروه وافرادى که با این مرام باطل هستند باقى خواهند ماند.
یکونَآخِرُهُملُصُوصاًسَلّابینَ؛نه به خدا قسم، آنها نطفههایى در پشت مردان ورحم زنان خواهند بود که هر زمان، شاخى از آنها سر بر آورد، بریده مىشود تا این که آخرشان دزدان وراهزنانخواهندشد.»(1) از این سخن امام (ع) به خوبى استفاده مىشود که عقاید باطل این گروه وافرادى که با این مرام باطل هستند باقى خواهند ماند.
1-1- چگونگى پیدایش خوارج عموم مورخانى که به بحث وبررسى درباره خوارج وچگونگى پیدایش آنان پرداختهاند به وجود آمدن این فرقه را از جنگ صفین وقضیه «حکمیّت» مىدانند، امّا به نظر ما براى ریشهیابى عمیقتر باید کمى به عقب برگشت، زیرا نمىتوان پذیرفت که یک حزب وگروه سازمانیافتهومنسجمباموضعگیرىهاىسیاسىوعقیدتى،بهیکبارهودرمدتکمترازچندساعتویاچندروز،ایجادشود؟
آیا باور کردنى است که در نبرد صفین، عدهاى با اصرار و پافشارى بسیار از امیر مؤمنان على (ع) بخواهند که جنگ را خاتمه دهد وحکمیّت را بپذیرد وحتى او را براى پذیرفتن این امر به قتل تهدید کنند، امّا پس از قبول حکمیّت از طرف على (ع) فوراً موضع خود را تغییر دهند وپذیرشحکمیّتراکفربدانند؟این،مسلماًبرنامهوطرحىازپیشتنظیمشدهبودهاستکهریشهدرپیشازنبردصفینومسألهحکمیّتدارد.
بنابر این بر یک محقق، لازم است که براى تحلیل وبررسى چگونگى پیدایش این گروه به عقب برگرددوقضیهراازریشهدنبالکندودراینریشهیابىبهعاملمهمتعصباتقبیلهاى،توجهبیشترىبکند.
بسیارى از رهبران خوارج وکسانى که در میان ساده لوحان سپاه على (ع) در جنگ صفین، پس از پذیرش حکمیّت، بذر شورش پاشیدند از قبیله «بنى تمیم» و «بنى ربیعه» بودند (بنى ربیعه، خود تیرهاى از بنى تمیم است).
کسانى مانند شبث بن ربعى وحرقوص ابن زهیر (ذو الثدیه) ومسعر بن فدکى وعروه بن ادیه ومرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدى از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنى تمیم بودند.
البته از قبایل دیگر نیز کم وبیش شرکت داشتندامابیشتررهبرانخوارجازاینقبیلهبودندوازقریشهیچکسدرمیانخوارجنبود.
بنى تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر وبخصوص تیره قریش دشمنى وجنگ داشتند وحتى پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه وبیگاه دشمنى دیرینه خود با قریش را آشکار مىکردند واز این که پیامبر از قریش ا ست ناراحت بودند وحسد مىورزیدند.
در این بارهبهدوسندتاریخىزیرتوجهفرمایید: 1) جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر شدند وبى آن که ادب واحترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اُخرج إلینا یا محمّد، جِئناک لِنُفاخِرُک؛ اى محمد، بیرون آى که آمدهایم با تو مفاخره کنیم» یعنى امتیازات ومفاخر وبرترىهاى قبیله خود را بر تو ثابت کنیم.
آن گاه آنان به مال وثروت وکثرت جمعیت وچیزهایى از این قبیل فخرفروشى کردند واین آیه شریفه درباره آنها نازل شد: (اِنَّ الّذینَ یُنادُونَکَ مِن وَراءِ الحُجُراتِ أکثَرُهُمْ لا یَعْقِلُون؛(2)ﻜﺴﺍﻨﯼکهتوراازپشتحجرههاندامىدهندبسیارىازآنهانمىفهمند.)(3) 2) در یکى از جنگها هنگامى که پیامبر خدا غنایم جنگى را تقسیم مىکرد، مردى از بنى تمیم به نام ذو الخویصره، که همان «حرقوص بن زهیر» بود، سر رسید وگفت: یا محمّد، عدالت را رعایت کن!
پیامبر فرمود: واى بر تو، اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسى این کار را خواهد کرد؟
بعضى از اصحاب خواستند او را بکشند.
پیامبر فرمود: رهایش کنید، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها وروزه شما در برابر روزه آنها کوچک شمرده مىشود وآنها قرآن را تلاوت مىکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمىکند، آنها از دین خارج مىشوند همان گونه که تیر از کمان رها مىشود.
سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروج مىکنند.نشانهآنهاایناستکهدرمیانشانمردسیاهچهرهاىاستکهیکىاز پستانهاىاومانندپستانزناست.»(4) مفسران مىگویند: درباره همین اعتراض «حرقوص بن زهیر» به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد: (وَمِنهُمْ مَن یَلْمِزُکَ فی الصَّدقات فَإنْ اُعطوا مِنها رَضَوا وإنْ لَمْ یُعْطُوا مِنها إذاهُم یَسخَطُون؛(5) واز منافقان کسانى هستند که در امر صدقات تو را طعنه مىزنند.
اگر به آنها دادهشودخرسندمىشوندواگردادهنشودخشمگینمىگردند.)(6)جالب است که در این سند تاریخى - که اکثر موّرخان ومحدثان ومفسران آن را نقل کردهاند - منافقى که به پیامبر اعتراض مىکند وقرآن، او را از جمله منافقان مىشمارد کسى است که «ذو الخویصره» نام دارد واو همان «حرقوص بن زهیر» است که یکى از رهبران خوارج بود ودر جنگ صفین پس از جریان حکمیّت، شدیداً به على (ع) اعتراض کرد وجمعى را به دنبال خود کشانید وسرانجام در جنگ نهروان کشته شد.
او همان «ذو الثدیه» بود که على (ع) جنازه او را جستجو کرد تا این که آن را یافت واز این که وعده پیامبر (ص) تحقق یافته است خدا را شکر کرد.(7) دقت در این دو سند تاریخى به خوبى نشان مىدهد که یکى از رهبران عمده خوارج چه سابقه فکرى داشته است.
1-2-نمونهاى از تعصبات قبیلهاى خوارج ودشمنى آنها با قریش 1) ابو حمزه خارجى در سال 130 به مدینه حمله کرد ومردم آن شهر را شکست داد که در تاریخبهنام«واقعهقدید»معروفاست.وقتىاسیرانراآوردندهرکسازقریشبودمىکشتندوهرکسازانصاربودرهامىکردند.(8) 2) وقتى ضحاک بن قیس شیبانى خارجى، زمان کوتاهى در عراق حکومت یافت عبداللَّه بن عمروسلیمانبنهشامبهناچاربااوبیعتکردند.شبیلبنعزره،شاعرخارجى،بامباهاتگفت:المتَرأنّاللَّهظهردِینَهُوَصَلَّتْقریشخَلْفَبکرِبنوائل«آیا ندیدى که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد وقریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟»(9) با توجه به زمینههاى سیاسى وعصبیتهاى قومى ونژادى، که نمونههایى از آن را نقل کردیم، کسانى که کینه وحسد امیرالمؤمنین على (ع) را در دل داشتند ولى به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند وبه ظاهر از جمله اصحاب على (ع) به حساب مىآمدند، همواره در پى فرصتى بودند که به آن حضرت ضربه بزنند وآنچه را که مدتها پنهان مىکردند آشکار سازند.
چنین فرصتى در جنگ صفین ودر مسأله حکمیّت به دست آمد وآنها توانستند از سادهلوحى سربازان على (ع) سوء استفاده کنند وجمعیت زیادى را به دنبال خود بکشند وتا آن جا پیش رفتند که جنگ نهروان را بر امام مسلمین امیرالمؤمنین على (ع) تحمیل کردند.
1-3- نامهاى دیگر خوارج خوارجرتاریخبهنامهاىدیگرىهممشهورندکهاینکآنهاراذکرمىکنیم: 1) «شُراه»: این کلمه جمع «شارى» به معناى فروشنده است.
خوارج این نام را بسیار دوست مىداشتند، چون مىپنداشتند که جان خود را به خدا فروختهاند ودر راه او از جان خویش گذاشتهاند.
این نام مأخوذ از این آیه است که در شأن على (ع) در لیله المبیت نازل شده است: (وَمِنَالنّاسِمَنْیَشرىنَفسَهُابتِغاءَمَرْضاتِاللَّهِ؛(10)ازمردمکسانىهستندکهنفس خودراجهتخشنودىخداوندمىفروشند.) 2) «حَرُورِیَه»: به این علت، آنها را حروریه مىگویند که پس از ترک صفین ومخالفت با على (ع) به روستاى «حرورا» رفتند و این روستا دو میل با کوفه فاصله داشتهاست.(11) 3) «خَوارِجْ»: خوارج جمع «خارجى» است، از ریشه خروج به معنى «بیرون شدن» و «قیام کردن» است.
نام مشهور این فرقه، همان خوارج است.
این نام از حدیث معروفىکهازپیامبر(ص)درمقامپیشگویىازاینگروهرسیدهاقتباسشدهاستکهفرمود:«سَیَخرُجُقَومٌیَمرَقُونَمِنَالدّینِ؛بهزودىقومىخروجمىکنندکهآنهاازدینبیرونرفتهاند.» 4) «مُحَکِّمَه»: خوارج در جریان جنگ صفین ودر اعتراض به مسأله حکمیّت، شعار «لا حکم إلّا للَّه» را سر دادند و نام «مُحَکِّمَه» از همین شعار معروف آنها گرفته شده است.
مُحَکِّم یا مُحَکِّمه، اسم فاعل از تحکیم است وبه معناى کسى است که تحکیم را قبول ندارد؛ از این رو «ابنسیده»گفتهاست:اطلاقمحکمهبرخوارج،جنبهسلبىدارد،زیراآنهانفىتحکیممىکردند.»(12)وشاید محکِّمه اسم فاعل از مصدر جعلى تحکیم است که به معناى گفتن جمله«لاحکمإلّاللَّه»مىباشدمانند«مُکِّبر»بهمعناىکسىکه«اللَّهاکبر»مىگوید.
5) «مارِقِین»: مارق از ماده مرق به معناى رها شدن وبیرون رفتن ودریدن است.(13) در حدیثى از پیامبر گرامى اسلام (ص) فتنه خوارج، پیش بینى شده است که در جنگ نهروان آن حدیث را خواهیم آورد.
نام «مارقین» بر گرفته از همان حدیث پیامبر است.
2- فرقههاى خوارج خوارج بر اثر علل وعواملى به دسته وفرقههاى مختلفى تقسیم شدند.
در تعداد فرقههاى خوارج، میان نویسندگان ملل ونحل، اختلاف نظر وجود دارد؛ اشعرى بیش از سى فرقه از آنها را نام مىبرد.(14) ملطى آنها را بیست وپنج فرقه مىداند.
(15) شهرستانى آنها را به هشت فرقه اصلى، تقسیم مىکند.(16) ایجى آنها را هفت فرقه مىداند.(17) رازى آنها را به بیست ویک فرقه تقسیم مىکند.
(18) اسفرائنى وبغدادى آنها را بیست فرقه مىدانند.(19) وابن المرتضىازآنهادرپنجفرقهاصلى،ناممىبرد(20)دراینجامافقطمهمترینآنهاراناممىبریم: 1)ازارقه:پیرواننافعبنازرقحنظل 2)نجدات:پیرواننجدهبنعامرحنفى 3)صُفریه:پیروانزیادبناصفر 4)عجارده:پیروانعبدالکریمبنعجرد 5)شعیبیه:پیروانشعیب 6)صلتیه:پیروانصلتبنعثمان 7)حمزیه:پیروانحمزهبناکرکند 8)ثعالبه:پیروانثعلبهبنمشکان همچنین خازمیه، معلومیه ومجهولیه، اخفسیه، معبدیه، اباضیه، بیهسیه، بدعیه، یزیدیه، رشدیه از دیگر فرقههاى خوارج هستند.
3- عقاید کلامى خوارج هر چند خوارج در ابتدا به صورت سیاسى خود را مطرح کردند وجنگ نهروان را علیه حکومت نوپاى امیرالمؤمنین (ع) به پا کردند، اما بعدها عقاید ونظریات مختلفى از خود نشان دادند؛ از این رو در علم کلام از آنها به عنوان یکى از فرقههاى کلامى، نام برده شده است که به بعضى از عقاید باطل آنها مىپردازیم: الف: خلافت ورهبرى از دیدگاه خوارج خوارج عقیده داشتند خلافت ورهبرى جامعه، حق مسلم هر عرب آزاد است، اما مسلمانان باید تلاش کنند شایستهترین وبا ایمانترین افراد را انتخاب نمایند وچون فردى به خلافت منصوب شد دیگر نمىتواند از آن چشم بپوشد واز زیر بار مسؤولیت شانه خالى کند.
بعدها وقتى که مسلمانان غیر عرب هم به خوارج پیوستند به جاى عرب بودن وآزاد بودن، مسلمانى وعدالت را شرط خلافت قرار دادند، بدین معنى که هیچ تفاوتى بین عرب وغیر عرب، قریشى وغیر قریشىقائلنبودند.(21) بعضى از گروههاى خوارج حتى جنسیت را براى تصدى این مقام، مدرک نمىدانستند ودر این مورد بین زن ومرد، فرقى قائل نبودند.
اگر زنى از خود شایستگى ولیاقتنشانمىدادمىتوانسترهبرىوامامترادردستگیرد.(22)بعضىدیگرازخوارج،حتىلزوموجودامامرادرجامعهنفىمىکنند.(23) به هر ترتیب، خوارج اهمیت فوق العاده دینى براى خلیفه، قائل نبودند.
آنان همواره به خلیفه به عنوان نماینده مسلمین مىنگریستند که مسؤولیت سیاسى، دینى ونظامى جامعه بر عهده او بود.
اما پس از انتخاب واتمام بیعت اگر خلاف عقاید آنها گامبرمىداشت هر لحظه ودر هر زمان مىتوانستند او را عزل کنند ودر صورت سرپیچى او از این کار با او جنگ نموده وحتى از این نیز فراتر مىرفتند ودر صورت ضرورت او را واجب القتل مىدانستند.(24) خوارج دو خلیفه نخستین، یعنى ابوبکر وعمر را قبول داشتند.
على (ع) را هم تا زمانى که به حکمیّت راضى نشده بود خلیفه مسلمین مىدانستند، ولى پس از آن او را کافر مىخواندند.
عثمان را هم قبول نداشته واو را کافر مىدانستند، چراکه معتقد بودند او پس از تصدى مقام خلافت، خویشاوندانش را مقام داد وقرآن را درید ومسلمانان را تحقیر کرد ومنکران ستم را زد وتبعیدى پیامبر خدا را پناه داد ومسلمانان را که در فضیلت تقدم داشتند زد وتبعیدکرد وغنیمتخدارابینقریشوبذلهگویانعرب،تقسیمکرد.(25) خوارج،خلفاىاموىوعباسىراهمدشمنمىدانستندوهموارهدرحالمخالفتوقیامعلیهآنهابودند.گروهى از خوارج على (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، عایشه وعبداللَّه ابن عباس را کافر ومخلد در آتش مىدانند.(26) ب : خوارج ومرتکبان گناه کبیره یکى از مباحث مهم وپر فراز ونشیب در میان متکلمان اسلامى، مسأله «مرتکبان گناه کبیره» است، بدین معنى که آیا مسلمانى که به خدا وپیامبر ومبانى اسلام معتقد است اگر احیاناً گناه کبیرهاى از او سر زد چه حکمى دارد؟
در این مورد نظریات مختلفى ابراز شده است که از همهمهمتر،چهارنظریهزیراست: 1) دیدگاه شیعه واهل سنت: مرتکب گناه کبیره، مسلمان است ولى فاسق است وخداوند طبق گناهش،اورامجازاتخواهدکرد.
2) دیدگاه مرجئه: مرتکب کبیره، مؤمن است وبا وجود ایمان قلبى، ارتکاب گناه ضررى بر ایمانشخصنمىزندوکاراورابایدبهخداواگذارنمود.
3) دیدگاه معتزله: مرتکب کبیره، نه مؤمن است ونه کافر، بلکه در مرتبهاى میان کفر وایمان قرارداد(منزلهبینالمنزلتین).
4) دیدگاه خوارج: مرتکب گناه کبیره، کافر است اگر چه ایمان قلبى به اسلام داشته باشد واو نمازهمبخواندوچونکافراستجانومالاواحترامندارد.
نظریه پذیرفته شده در میان عامه مسلمانان تا زمان پیدایش خوارج، همان نظریه اوّل بود، اما پس از جریان حکمیّت وظهور خوارج، این مسأله به صورت خاصى در محافل علمى مطرح شد ومورد اختلاف قرار گرفت واهمیت ویژهاى یافت، زیرا عقیده خوارج در این مسأله باعث تندروىهاىآنانگردیدواکثرمسلمانانىراکهروشآنهاراقبولنداشتندتکفیرمىکردندوحتىدستبهکشتارآنانمىزدند.
از این رو مىتوان گفت همین مسأله بحثانگیز بود که «علم کلام» را پایهگذارى کرد وموجب گردید که با جدا شدن «واصل بن عطا» از «حسن بصرى» پس از بحث در این باره، مکتب معتزله به وجود آید.(27) 4- احتجاجات على (ع) با خوارج امام على (ع) سعى داشت با صحبت وموعظه، خوارج را به راه راست باز گرداند؛ از این رو در موارد مختلف با آنان احتجاج کرد که دو مورد آن را در این جا مىآوریم: 1) هنگامى که دوازده هزار تن از سپاهیان على (ع) از آن حضرت جدا شدند وبه حروراء رفتند، امام پسر عمّ خود ابن عباس را به سوى آنها فرستاد تا با آنها گفتگو کند.
آنها به ابن عباس گفتند: خود على پیش ما بیاید تا سخن او را بشنویم که در این صورت ممکن است شبهههایىکهداریمبرطرفشود.
ابن عباس، نزد امام برگشت وپیشنهاد خوارج را مطرح ساخت.
امام که از هر فرصتى براى هدایت آنان استفاده مىکرد با جمعى از یاران خود به طرف آنها رفت.
ابن کواء که رهبر خوارج بود با جمعى از دوستانش جلو آمد.
امام فرمود: اى ابن کواء سخن بسیار است از یارانخودپیشمنبفرستتابااوسخنبگوییم.
ابنکواء:آیاازشمشیرتودرامانم؟
امام:آرى.
ابن کواء با ده نفر پیش آمد وامام ضمن صحبت درباره جنگ با معاویه وحیله قرآن به نیزه کردن او وداستان حکمین فرمود: آیا به شما نگفتم که اهل شام بدین وسیله شما را فریب مىدهند، جنگ آنها را در هم کوبیده است، بگذارید کارشان را تمام کنیم ولى شما قبول نکردید؟
آیا این طور نبود که من مىخواستم پسر عموى خود ابن عباس را حَکَم قرار دهم وگفتم که او فریب نمىخورد، ولى شما داورى جز ابو موسى را قبول نکردید و من به ناچار پیشنهاد شما را اجابت کردم؟
اگر در آن هنگام جز شما کسان دیگرى را کمک ویاور مىداشتم، هرگز در برابرتان تسلیم نمىشدم.
در حضور شما با حکمین شرط کردم که مطابققرآنازاولتاآخرآنومطابقسنترسولاللَّه(ص)داورىکنندواگرچنیننکردندداورىآنهارانخواهیمپذیرفت،آیااینطورنبود؟
ابنکواء:درستاست،همهاینهاواقعشد،ولىاکنونچرابهجنگمعاویهنمىروى؟
امام:منتظرممدتىکهمیانماوآنهاتعیینشدهبهسرآید.
ابنکواء:آیاتودراینامر،قاطعهستى؟
امام:آرىوجزاین،راهدیگرىندارم.
در این هنگام، ابن کواء با ده تن از یارانش به سپاه امام پیوستند ولى دیگران شعار «لا حکم إلّاللَّه»سردارندوعبداللَّهبنوهبوحرقوصبنزهیرراامیرخودکردندودرنهرواناردوزدند.(28) 2) احتجاج دیگر آن حضرت این است که امام (ع) همراه با ابن عباس به سوى خوارج رفت وبهابنعباسفرمود:ازآنهابپرسکهچهچیزىباعثنارضایىشماازامیرالمؤمنینشدهاست؟
ابنعباسپیشآنهارفتوگفت:چهچیزىباعثنارضایىشماازامیرالمؤمنینشدهاست؟
خوارج:نارضایىمابهسببچیزهایىاستکهاگرعلى(ع)دراینجاحاضربوداوراتکفیرمىکردیم.
على (ع) که پشت سر ابن عباس بود، سخن آنها را شنید جلو آمد وفرمود: اى مردم، من على بنابىطالبهستم،اینکایرادهایىکهبرمنداریدبگویید.
خوارج: یکى از ایرادهاى ما این است که نزد تو در بصره جنگیدیم.
وقتى که خدا تو را بر آنهاپیروزکردآنچهدرلشکرگاهآنهابودبرماحلالکردى،ولىمارااززنهاوبچههایشانمنعنمودى،اگرمالآنهابرماحلالبودچطورزنهایشانحلالنبود؟
امام: اى مردم، اهل بصره با ما جنگیدند وجنگ را آنها شروع کردند، وقتى شما پیروز شدید اموال آنها را قسمت کردید، ولى من شما را از زنها وبچههاى آنها منع کردم، زیرا که زنها با ما جنگ نکرده بودند وبچهها بر اساس فطرت، زاییده شده بودند ونقض پیمان نکرده بودند وآنهاگناهىنداشتند.منخوددیدهامکهپیامبربرمشرکانمنتمىگذاشت،پستعجبنکنیدکهمنبرمسلمانانمنتگذاشتموزنهاوبچههایشانرااسیرنکردم.
خوارج: ایراد دیگر ما این است که تو در جنگ صفین از جلوى اسم خود، «امیرالمؤمنین» را محوکردى،حال که تو امیر ما نبودى پس ما هم از تو اطاعت نمىکنیم.
امام: اى مردم من به مصالحه رسول خدا با «سهیل بن عمرو» اقتدا کردم (اشاره به داستان صلح حدیبیه ومحو کردن کلمه «رسول اللَّه» از جلوى اسم پیامبر در قراردادصلح).
خوارج: ایراد دیگر ما این است که تو، به حَکَمین گفتى که به کتاب خدا نظر کنید، و اگر مرا افضلازمعاویهیافتیدپسمرادرخلافتتثبیتکنید.یاعلى،اگرتودرحقانیتخودشکداشتىپسمابیشترشکمىکنیم.
امام: من انصاف را رعایت کردم.
اگر مىگفتم حتماً به نفع من حکم کنید ومعاویه را رها سازید، راضى نمىشدند وقبول نمىکردند، همان گونه که اگر پیامبر خدا به نصاراى نجران که پیش او آمده بودند مىگفت: مباهله کنیم ولعنت خدا را با شما قرار بدهیم، آنها راضى نمىشدند.پیامبرانصافرارعایتنمودوطبقفرمانخداوندگفت:«فَنَجْعَلْلَعْنَهَاللَّهِعَلَىالْکاذِبینَ؛لعنتخدارابردروغگویانقراربدهیم»مننیزچنینکردم.
خوارج:ایراددیگرماایناستکهتودربارهحقىکهمالتوبودتنبهحکمیّتدادى.
امام: پیامبر خدا هم درباره بنى قریظه، سعد بن معاذ را حکم وداور قرار داد واگر مىخواست اینکاررانمىکردومنهمبهپیامبراقتدانمودم.پسازاینگفتگوها،امامفرمود:آیامطلبدیگرىهمدارید؟
آنها همه ساکت شدند وگروههایى از آنان از هر طرف، فریاد برآوردند: التوبه، التوبه، یا امیرالمؤمنین، پس از آن، حدود هشت هزار تن از آنان به امام پیوستند وچهار هزار تن دیگر به جنگ با امام مصمم شدند.(29) 5- دیدگاهخوارجدرموردمرتکبانگناهانکبیره خوارجمعتقدبودندکهمرتکبگناهکبیره،کافر است.
امام (ع) درباره این انحراف به آنان فرمود: فَإن أَبَیتُمْ الّا أن تَزْعُمُوا أنّى أخطأتُ وَضَلَلتُ فَلِمَ تُضَلِّلُونَ عَامَّهَ اُمّهِ محمّدٍ صَلّى اللَّهُ عَلَیهِ وآلِه بِضَلالِی وتَأخُذُونَهُم بِخَطئِی وتُکَفِّرونَهُمْ بِذُنوبی.
سُیُوفُکُمْ عَلى عَواتِقِکُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرءِ وَالسُّقْمِ وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذنَبَ بِمَنْ لَمْ یُذْنِبْ، وَقَدْ عَلِمْتُم أنَّ رسُولَ اللَّهِ صَلّى اللَّهُ عَلیهِ وآلِهِ رَجَمَ الزَّانِى الْمُحصَنَ ثُمّ صَلّى عَلَیهِ ثُمّ وَرَّثَهُ أهلَهُ وَقَتَلَ القاتِلَ و وَرَّثَ مِیراثَهُ أهلَهُ وقَطَعَ السَّارِقَ وجَلَدَ الزَّانى غَیر المُحصَن ثمّ قَسَمَ عَلیهِما مِن الفَىءِ ونَکَحَا المُسْلِمات، فَأخذهُم رَسولُ اللَّهِ صَلى اللَّهُعلیهِوآلِهِبِذُنُوبهموأقامَحقَّاللَّهفِیهِموَلَمْیَمْنَعهُمسَهْمَهُمْمِنالإسلامِوَلَمیُخرِجأسمائَهُممِنبَینِأهلِه...؛اگر در این پندار خود اصرار دارید که من خطا کرده وگمراه شدهام پس چرا به گمراهى من، همه امت محمّد (ص) را گمراه مىدانید وبه خطاى من، آنها را مورد مؤاخذه قرار مىدهید وبه گناهان من آنها را تکفیر مىکنید؟
شما شمشیرهاى خود را به دوش گرفتهاید واز آن در جاى سالم وناسالم استفاده مىکنید وگناهکار و بىگناه را درهم مىآمیزید، در حالى که مىدانید پیامبر (ص) زناکار همسردار را سنگسار مىکرد امّا پس از آن بر جنازه وى نماز مىخواند وارث او را به خانوادهاش مىداد، دست دزد را مىبرید وزناکار بدون همسر را تازیانه مىزد ولى سهم آنها را از غنائم مىداد وآنها با زنان مسلمان ازدواج مىکرند.
بنابر این، پیامبر(ص) آنها را به سبب گناهانشان کیفر مىداد وحق خدا را درباره آنها اجرا مىکرد اما در عین حال، سهم آنها را از اسلام منع نمىنمود و نامهاى آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمىساخت.»(30) 6- خوارج وفقر اندیشه اساساً نام کلام وفلسفه با اندیشه وتفکر توأم است.
هر کس که نام متکلمان وپاسداران مرزهاى عقیدتى را مىشنود ناخود آگاه، انسانهایى متفکر و اندیشمند ومنطقى به ذهنش خطور مىکند، اما متأسفانه باید گفت که برخى از فرقههاى کلامى که نامشان در تاریخ علم کلام آمده است به هیچ رو اهل اندیشه وتفکر نبودهاند که هیچ بلکه به تحجر وخشک فکرى وتعصب مشهور بودهاند.
در رأس این فرقهها خوارج بودند که کردارهاى وحشیانه آنان، حکایت از اندیشه جنایتآلود وفقر تفکر ومنطق در میانشان مىکند.
به یک نمونه از کارهاى دهشتانگیز آنان، که در زیر مىآید، بنگرید تا بهتر به عمق تهى مغزﯼ این گروه ﭙﯼ ببرید: امیرالمؤمنین (ع) تصمیم گرفته بود که به جنگ شامیان برود امّا جنگ با خوارج، حضرت را از این امر بازداشت.
خوارج از کوفه حرکت کردند وبه نزدیک نهروان رسیدند.
آنها مردﯼ را دیدند که زنى را بر الاغى نشانده وپیش مىراند به او گفتند: تو کیستى؟
گفت: من مردى مؤمن مىباشم.گفتند:نظرتدربارهعلىبنابىطالبچیست؟گفت:منمىگویمکهاو امیرالمؤمنینواولینکسىاستکهبهخداورسولشایمانآورد.(1) خوارج گفتند: اسمت چیست؟
گفت: من عبداللَّه بن خبّاب بن ارت هستم که از اصحاب رسول خدا(ص)بودهام.گفتند:مثلاینکهتوراترساندیم؟گفت:آرى!
گفتند: بیم نداشته باش!
حدیثى از قول پدرت که از رسول خدا (ص) شنیده باشد، براى ما بگو کهماراباآنحدیث،بهرهمندسازى.
گفت:پدرمازرسولخدا(ص)حدیثکردکهمىفرمود: «ستکونفتنهٌبعدییَموتُفیهاقَلْبُالرّجلِکمایَموتُبدنُهیُمسیمُؤمناًویُصْبِحُکافِراً؛ به زودىفتنهاىخواهدآمدکهدراثناىآن،دلمردچنانکهبدنشمىمیرد،خواهدمُرد.شبانگاهمؤمناستوصبحکافر.» گفتند:همینحدیث،موردنظرمابودکهازتوپرسیدیم.تودربارهابوبکروعمرچهمىگویى؟!وىآندوراستود.
گفتند:درموردآغازوانجامخلافتعثمانچهمىگویى؟
گفت:درآغازوانجامآنبرحقبود.
گفتند:درموردعلى(ع)پیشازداستانحکمیّتوپسازآنچهمىگویى؟
گفت:مىگویمکهاوخدارابهترازشمامىشناسدودرکاردینشمحتاطتروبصیرتشبیشتراست.
گفتند: تو از هوى وهوس خود پیروى مىکنى واشخاص را به واسطه نامهاى ایشان دوست دارى نه کردارشان وبه خدا سوگند تو را چنان بکشیم که هیچ کس را چنان نکشته باشیم.
آن گاه او را گرفتند وشانههایش را بستند وهمراه همسرش - که آبستن بود - زیر درخت خرماى پر بارى بردند.
اتفاقاً خرمایى از درخت فرو افتاد.
یکى از خوارج آن را برداشت ودر دهان گذاشت.
دیگرى به او گفت: به ناروا وبدون پرداخت بها آن را خوردى؟
آن شخص، خرما را از دهان بیرون انداخت.
آن گاه خوکى اهلى که به شخصى از اهل ذمه تعلق داشت دیدند یکى از خوارج، شمشیر بر او زد وآن را کشت.
دیگرى گفت: این کار، فساد وتباهى در زمین بود.
لذا آن مرد به دیدار صاحب خوک رفت ورضایت وى را به دست آورد.
عبداللَّه بن خبّاب که این رفتار ایشان را دید گفت: اگر در آنچه از شما دیدم راستگو باشید منازشمابیمىندارمکهمسلمانموبدعتىدراسلامنیاوردهاموانگهىمرااماندادهایدوگفتهایدمترس.
اما آن نادان مردم، امانى که داده بودند نادیده انگاشتند وبر خلاف منطق وعقل، عبداللَّه را خواباندندودرکنارنهرسربریدندوبهسراغهمسروىرفتند.اوگفت: منزنهستم،مگرازخدانمىترسید؟!ولىآنهاباکمالبىرحمىوشقاوتشکمشرادریدند.
چون این خبر به على (ع) رسید، حارث بن مُرَّه عَبدى را نزد ایشان روانه فرمود که کار آنان راببیندونتیجهرابراىامیرالمؤمنین(ع)بنویسد.ولىحارثچوننزدیکشدکهبپرسد،اوراهمکشتند.
مردم به حضرت گفتند: اى امیر المؤمنین، چرا این اشخاص را رها کنیم که بر اموال وزن وفرزندانمان مسلّط شوند، نخست ما را به جنگ ایشان ببر وپس از این که از آنان آسوده شدیم، ما را به جنگ شامیان ببر.
على (ع) نیز همین تصمیم را پسندید وبه سوى خوارج حرکت کرد.
7- جنگهاى على(ع) در دوران خلافت على(ع)مىفرماید: رسول خدا به من دستور داده است که با پیمان شکنان (اهل جمل) وستمگران (اهل شام) واز دینبیرونرفتهها(خوارج)بجنگم.(31) «منتخبکنزالعمال،ج5،ص437» در روز جمعه 25 ذى الحجه الحرام سال 35 قمرى پس از گذشت هفت روز از قتل عثمان، مهاجر وانصار وانقلابیون مصر وعراق به منزل امیر مؤمنان على (ع) آمدند وبا اصرار بسیار باآنحضرتبیعتکردند.(32) این بیعت بهتر ومردمىتر از بیعت با سه خلیفه پیشین انجام گرفت وآن حضرت (ع) رسماً زمام امور را به دست گرفت، اما چیزى نگذشت که قدرت طلبان ومالپرستان، نغمه مخالفت سردادندوسهجنگخانمانسوزرابرمسلمانانتحمیلکردند.
شک نیست که شعله ور شدن این جنگها علل و عواملى داشت که مى توان آنها را این گونه خلاصهکرد: -کینههاىدرونى؛ -حسادت؛ -الغاىامتیازاتطبقاتىوعزلکارگزاراننالایقازجانبعلى(ع)؛ -وعدمشناختصحیحازشخصیتعلى(ع)؛ 8- روان شناسى سه گروه شورشى 8-1- ناکثین: یا گروه پیمان شکنان، که این لقب پیمان شکنى را رسول خدا (ص)به طلحه وزبیر وسایر سردمداران فتنه داد واز آینده آنان خبر داد، زیرا طلحه وزبیر ابتدا در مدینه با امیرمؤمنان (ع) بیعت کردند ولى به خاطر نرسیدن به مطامع نفسانیشان بیعت را شکستند وبه مکه آمدند وبا همراه کردن عایشه با خودشان لشکرى را سازمان دهى کردند وبه بصره رفته وجنگ جمل را به پا نمودند.
8-2- قاسطین: یا گروه ستمگران وظالمان که سردمدار این گروه معاویه با دستیارى عمروعاص و.
.
بود و این لقب را رسول خدا (ص) به آنان داد، زیرا حاضر نشدند تسلیم عدالت على شوند، لذا با لشکرى از شام قیام کردند وجنگ صفین را برپا نمودند.
8-3- مارقین: یا گروهى که از دین خارج شدند وبه «خوارج» معروفند.
این گروه تا پایان جنگ صفین در رکاب امیرمؤمنان شمشیر زدند واز یاران حضرت بودند ولى به واسطه شیطنت بعضى منافقین وداستان حکمیت از دین خارج شدند ودر بیرون شهر کوفه به جنگ امام مسلمین آمدند به همین اعتبار آنان را «خوارج نهروان» نامیدهاند واین لقب را هم رسول خدا(ص) به آنانداد.
امیرمؤمنان (ع) در خطبهشقشقیهبهاینسه گروه اشاره دارد که مىفرماید:«...فَلَمّا نَهَضْتُ بالأمر نَکَثَتْ طائفهٌ ومَرَقَتْ اُخرى وفسق آخرون...؛ هنگامى که برپا خاستم وزمام خلافت را به دست گرفتم، جمعى پیمان خود را شکستند (جنگ جمل) وگروهى سر از اطاعتم باز زدند واز دین بیرون رفتند (جنگ نهروان) ودستهاى دیگر براىریاستومقامازاطاعتحقسرپیچیدند(جنگصفین)....»(33) آرى ، این سه گروه در دوره پنج ساله خلافت امیر مؤمنان على (ع) ، سه جنگِ ویرانگر را بر آن حضرت، تحمیل کردند و شکافهاى عمیق در بین مسلمانان ایجاد نمودند.
در صفحات بعد، مرورى کوتاه بر این سه نبرد خواهیم کرد.
شرح مفصّل این جنگهاى غمبار را در کتابى جداگانه که فقط به جنگهاى حضرت على (ع) اختصاص دارد، آوردهایم.
9- جنگ صفین یا فتنه قاسطین صفین یکى از سه جنگ داخلى است که در حکومت پنج ساله على (ع) رخ داد.
این جنگ که چند ماه طول کشید علاوه بر خسارتهاى مالى و تلفات جانى، مواردى چون طرح داستان حکمیّت وانتخاب ابو موسى به عنوان حَکمْ که ناشى از بر نیزه کردن قرآن بود بر آن امام بزرگوار تحمیل شد ودر نتیجه خوارج به وجود آمدند که منتهى به جنگ نهروان وشهادت آن امام بزرگوار گردید.
در مورد انگیزه این جنگ، پرسشى که به ذهن هر انسان منصف وهر مسلمان آگاهى خطور مىکند این است که آیا واقعاً معاویه به قصد انتقام خون عثمان قیام کرد؟
آیا واقعاً او خواهان قصاص قاتلان عثمان بود یا خواهان حکومت وسلطنت براى خود وبراى فرزندان واعقاب خویش؟
اگر به فرض محال معاویه قصد خونخواهى عثمان را داشت آیا جایز بود قبل از آن که با حکومت قانونى وشرعى امیر مؤمنان بیعت کند تقاضاى تحویل قاتل عثمان نماید؟
آیا جایز بود براى خونخواهى عثمان، که بیت المال را ملک شخصى خود مىدانست واز شراب خواران حمایت مىکرد ونااهلان را بر مقامهاى بالا نصب مىنمود وافراد بىایمان را بر جان ومال مؤمنان مسلط مىکرد، وصحابه بزرگ پیامبر را با ضرب وشتم از صحنه خارج ویا به تبعید مىفرستاد، قیام کند وخون هفتاد هزار تا صد وبیست هزار نفر را بریزد و خسارتهاى مالى نگینى به مسلمین وارد نماید؟!
معاویه فقط براى رسیدن به حکومت دست به این جنایت هولناک زد وفاجعهاى در اسلام به وجودآوردکه هرگز خشنودی ﻧﻴست .
9-1- قاسطین پیش از آن که به شرح ماجراى صفین بپردازیم بهتر است به توضیح کوتاهى درباره قاسطین - که آتش افروزان جنگ صفین هستند - وبه شناختى از معاویه بپردازیم.
در روایتهایى که از رسول خدا (ص) به ما رسیده است، آن حضرت به معاویه وگروهى که جنگ ﺼﻔﻴﻦ را به پا کردند قاسطین لقب داده است .
یا علیّ، ستقاتل بعدی الناکثین والقاسطین والمارقین...
وکان القاسطون أهل الشام بصفین...
؛ اى على!
به زودى بعد از من با سه گروه ناکثین وقاسطین ومارقین مقابله خواهى کرد.
ودر توضیح این سه گروه فرمود: اما قاسطین اهل شام هستند که در صفین جمع خواهند شد....»(35) «قاسِطْ» از ماده «قسط» به معنى تقسیم عادلانه است؛ این ماده هنگامى که به باب دیگرى در آید مثل آیه: (وأَمَّا الْقاسِطُونَ فَکانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً)(36) به معناى ظلم وانحراف از مسیر حق مىباشد، بنابر این پیغمبر اسلام (ص) با دید وحى خبر داده است که امیر مؤمنان با گروه ستمگران و ظالمان که معاویه و همراهانش باشند خواهد جنگید.
9-2- علل وقوع جنگ صفین پس از آن که امام (ع) از جنگ جمل پیروزمندانه به کوفه تشریف فرما شد وحکومت اسلامى استقرار یافت، به رتق وفتق امور پرداخت وجمعى از استانداران صالح را بر مراکز مهم کشور اسلامى منصوب کرد وناصالحان وافراد نالایق، یا خود فرار کردند ویا امام (ع) آنان را عزل نمود.
حال که اوضاع کاملاً آرام وامام بر کشور اسلامى مسلط شده است وقت آن رسیده به سراغ معاویه برود وریشه شجره ملعونه بنىامیه را از سرزمین شام قطع کند.
بدین منظور «جریر بن عبداللَّه بجلى» استاندار همدان را که به کوفه آمده بود تا حضوراً با امام (ع) بیعت کند، با نامهاى به سوى شام اعزام کرد تا اگر معاویه بیعت کرد چه بهتر(37) و اگر امتناع ورزید فوراً او را از حکومت شام خلع کند .
مالک اشتر با اعزام «جریر» نظر موافق نداشت، زیرا او را متهم به همکارى با معاویه مىساخت ولى امام (ع) بر خلاف نظر او، جریر را بر این کار برگزید و فرمود : « دعه حتی ننظر ما یرجع به الینا؛ بگذار برود تا ببینیم چه می کند .
»(38) جریر نامه امام (ع) را به شام برد وبر معاویه وارد شد ابتدا با سخنانى قاطع وکوبنده معاویه را ارشاد نمود و چنین گفت : اى معاویه!
بدان که مردم مکه ومدینه، کوفه وبصره، حجاز ویمن، مصر وعمان، بحرین ویمامه، همه با پسر عمویت على بن ابىطالب بیعت کردهاند وجز همین چند قلعه که تو در آن هستى کسى باقى نمانده است، اگر سیلى از بیابانهاى آن جا جارى شود همه را غرق مىکند، من آمدهام که تو را به آنچه رستگارى تو در آن است دعوت کنم وبه بیعت از این مردم رهنمون گردانم .(39) آن گاه نامه امیر مؤمنان (ع) را تسلیم معاویه کرد، که خلاصهاى از آن نامه این است: «اى معاویه!
بیعت مهاجران وانصار با من حجت را بر تو تمام کرده وتو را ملزم به اطاعت ساخته، طلحه وزبیر با من بیعت کردند سپس بیعت خود را شکستند، شکستن بیعت مانند ردّ آن است تا حق فرا رسید وفرمان خدا پیروز شد.
درباره قاتلان عثمان زیاد سخن گفتى تو نیز در آنچه که سایر مسلمانان وارد شدهاند وارد شو (وبیعت کن) وآن گاه حادثه را نزد من مطرح کن، به جان خودم قسم اگر به عقل خودت نه به هواى نفست باز گردى مرا پاکترین فرد نسبت به عثمان مىیابى، بدان که تو از طُلقاء (آزادشدگان) هستى وبراى این گروه، خلافت حلال نیست وحق عضویت در شورا ندارند، من به سوى تو وکسانى که از ناحیه تو مشغول کار هستند جریر بن عبداللَّه را که از اهل ایمان وهجرت است اعزام کردم تا بیعت کنی و وفاداری خود را اعلام نمایى.» (40) معاویه در پاسخ «جریر» نماینده امام (ع) امروز وفردا کرد وگفت: باید در این باره فکر کنم وبا مردم شام مشورت نمایم.
او با این وقتکُشى مىخواست نیروهایى براى خود جذب کند ومردم شام را براى مقابله آماده نماید تا آن که دیرتر از موعد مقرر خبر به على(ع) برسد ومعاویه توانسته باشد در این مدت آمادگى لازم را پیدانماید.
لذا پس از چند روزى ، منادى معاویه مردم شام را به مسجد دعوت کرد، خود معاویه بالاى منبر رفت وپس از حمد وثناى الهى وتوصیف سرزمین شام که این جا سرزمین پیامبران وبندگان صالح است و.
گفت: مردم!
مىدانید من نماینده امیر مؤمنان عمر بن خطاب وعثمان بن عفان هستم من درباره کسى کارى صورت ندادهام که از او شرمنده باشم، من ولىّ وسلطان خون عثمانم که مظلوم کشته شده است چون قرآن فرموده است: (وَمَنْ قُتِلَ مَظلُوماً فَقَدْ جَعَلنا لِوَلِیّهِ سُلْطاناً؛(41) آن کس که مظلوم کشته شود ما به ولىّ او قدرت بخشیدیم) آن گاه افزود: من مایلم نظر شما را درباره قتل عثمان بدانم.
مردم شام فریاد برآوردند که: ما به خونخواهىِ عثمان با تو بیعت مىکنیم وخون او را مطالبه مىنماییم.
سپس با او در این راه بیعت کردند وگفتند در این راه از جان ومال خود خواهیم گذشت.(42) 9-3- نامه معاویه به عمرو بن عاص معاویه براى مقابله با امیر مؤمنان على (ع) از دغل بازان وسیاستمداران کهنهکار کمک خواست ، به همین منظور نامهاى به عمرو عاص نوشت واو را براى مشورت درباره جنگ با على (ع) به شام دعوت کرد.
و وعده حکومت مصر را پس از پیروزى به عمرو عاص داد.
عمرو عاص که در زمان حکومت عثمان به عنوان عنصرى نامطلوب از حکومت مصر کنار زده شده بود ودر فلسطین زندگى مىکرد.
به محض این که نامه معاویه به او رسید با پسرانش «عبداللَّه» و «محمّد» به مشورت پرداخت.
و سرانجام براى رسیدن به حکمرانى مصر از فلسطین به شام عزیمت نمود .
(43) 9-4- حرکت سپاه امام (ع) به سوى صفین امام پس از آن که دانست معاویه تسلیم حق نشده و حاضر به بیعت نیست بلکه سرباز جمع آورى مى کند و آماده جنگ مىشود در اوایل ماه شوال سال 36 قمرى، تصمیم به اعزام نیرو گرفت.
به فرمان امام (ع) سپاه اسلام در چهارشنبه پنجم شوال 36 قمرى به سوى صفین حرکت کرد.
ابن شهر آشوب مىنویسد: نود هزار تن، سپاه امام را تشکیل مىداد.(44) که به گفته سعید بن جبیر در میان آنها ستارگان درخشانى از صحابى رسول اللَّه (ص) به چشم مىخوردند که تعداد آنان به 900 نفر از انصار و800 نفر از مهاجرین وبه گفته «ابن ابى لیلى» هفتاد نفر یا 130 نفر از آن مهاجرین وانصار از جنگ جویان بدر بودند، ومعاویه در حالى که 120 هزار نفر سپاهیانش را تشکیل مىداد تنها دو نفر یکى «نعمان بن بشیر» ودیگرى «مسلمه بن مخلد» از اصحاب رسول خدا (ص) در میانشان دیده مىشد.(45) امام (ع) که فرماندهى کل سپاه را به عهده داشت همراه سپاه آماده حرکت شد.
نکته قابل توجه این جاست که کثرت لشکر واعلام وفادارى وجان بر کفى سپاهیان، هرگز امام را از خدا غافل نمىکرد ودر تمام لحظات، خدا را یاد مىکرد، لذا موقعى که آن حضرت پا در رکاب اسب خود کرد گفت: «بسم اللَّه» و وقتى بر روى زین قرار گرفت گفت: «سبحان الّذی سخَّر لنّا هذا وما کنّا مُقرنین وإنّا إلى ربّنا مُنقلبون؛«منزه است خدایى که مرکب را مُسخر ما ساخته وما توان آن را نداشتیم وهمگى به سوى او باز مى گردیم.» آن گاه گفت : «پروردگارا!
من از مشقت سفر واز اندوه بازگشت واز سرگردانى پس از یقین واز چشم انداز بد در اهل ومال به تو پناه مىبرم، پروردگارا!
تو همراه ومصاحب در سفر وجانشین در خانوادهاى واین دو، جز در تو جمع نمىشود ، زیرا کسى که جانشین است همراه نمىشود و کسى که همراه گشت جانشین نمىشود.»سپس مرکب خود را حرکت داد و در حالى که «حر بن سهم ربعى» در پیشاپیش او حرکت می کرد و رجز می خواند به مسیر ادامه داد .
(46) امام (ع) با سربازان خود کوفه را به جانب صفین ترک گفتند وچون از پل کوفه عبور کردند به سربازان فرمود: نماز را شکسته بخوانید زیرا ما مسافریم وروزه واجب نگیرید، آن گاه خود امام دو رکعت نماز ظهر به جاى آورد و به سفر ادامه دادند .
(47)